مراسم رونمایی و نقد و بررسی کتاب «مردی برای تمام فصلهای ما» در تربت حیدریه برگزار شد
در این مراسم که در تاریخ سهشنبه پنجم دیماه ۱۴۰۲ به همت نهاد ادارهی کتابخانههای عمومی در کتابخانهی شهید بهشتی تربت حیدریه برگزار شد در بخش اول بهمن صباغ زاده راجع به کتاب سخن گفت. در بخش دوم استاد سید علی موسوی مطالبشان راجع به کتاب را بیان فرمودند و در بخش سوم شنوندهی صحبتهای نویسندهی کتاب خانم نسرین زبردست بودیم.
کتاب مردی برای تمام فصلهای ما کتابیست پژوهشمحور در مورد زندگی علامه علی اکبر دهخدا و با خواندن این کتاب ما با سیمای فکری مرحوم دهخدا و تاثیر او در دورهی مشروطه آشنا میشنویم.
در صفحهی فرهنگ و هنر شمارهی ۲۰۶ پیام ولایت که در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ منتشر شده در این شماره با هم نگاهی میاندازیم به زندگی و شعر علی اکبر گلشن آزادی شاعر و روزنامهنگار شهیر خراسانی.
«برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/ که در نظام طبیعت ضعیف پامال است» به احتمال زیاد این بیت مشهور را شنیدهاید اما ممکن است ندانید که این بیت زیبا از میرزا علیاکبر گلشن آزادی است. گلشن آزادی به واسطهی چند دهه انتشار روزنامهی آزادی در بین اهل ادب و رجال سیاسی خراسان شخصیتی شناخته شده است. روزنامهی آزادی به مدت چند دهه در مشهد منتشر میشد و گلشن یکی از شخصیتهای مشهور و تاثیرگذار خراسان در دهههای آغازین قرن چهاردهم بود.
علی اکبر گلشن آزادی در سی مرداد ۱۲۸۰ هجری شمسی برابر با ششم جمادی الاول ۱۳۱۹ هجری قمری در تربت حیدریه پا به عرصهی وجود گذاشت. جدش به نام بمانعلی، تاجری یزدی بود که در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار همراه خانواده به تربت حیدریه مهاجرت کرد. تربت در آن زمان شهری تجاری محسوب میشد و مرکزی مهم در بازرگانی ایران، روسیه و هندوستان بود. پدرش که محمد نام داشت شغل پدر را اختیار کرد و از بازرگانان خوشنام خراسان به شمار میرفت. مادر علیاکبر تربتی بود اما نیاکان وی از سادات و علماء مشهد بودند.
علی اکبر در پنج سالگی تحصیل فارسی و عربی را در تربت حیدریه و در مکتبخانهی سیدی پیر و معلول به نام آقای مشلول شروع کرد. هشت ساله بود که پدرش به زیارت خانهی خدا رفت. وقتی پدر از مکه مراجعت کرد دردی در پهلو داشت که طبیبان از مداوایش ناامید شدند و پدرِ علیاکبر در حالیکه هنوز جوان بود و بیش از بیست و هفت سال سن نداشت از دار دنیا رفت. علیاکبر بهجای پدر عهدهدار تجارت در حجرهی موروثی شد.
خیلی زود استعداد علیاکبر در ادبیات شکفته شد و در کنار تجارت پایش به مجامع شعری و ادبی شهر باز شد و با میرزا محمدحسن سهیلی آشنا شد. شیفتگی و شوق او به اشعار باباطاهر و حافظ و سعدی او را به دنیای شعر و شاعری شوق داد و برای اخذ رموز شعر و ادب از محضر میرزا محمد حسین سهیلی و احمد بهمنیار بهره برد.
علیاکبر در آغاز جوانی به واسطهی طبع و ذوقی که داشت با جلسات ادبی مشهور خراسان ارتباط برقرار کرد. چون در تربت حیدریه زندگی میکرد و در آن زمان رفت و آمد به شهرهای خراسان خیلی آسان نبود از طریق مکاتبه با شاعران خراسان و انجمن فرخ مرتبط شد. انجمن فرخ در آن زمان از مشهورترین انجمنهای ادبی کشور بود که توسط استاد محمود فرخ اداره میشد. در جنگ جهانی اول به دنیای سیاست وارد شد و عضو حزب دموکرات شد. دوستی با محمود فرخ و امور محولهی حزبی کمکم گلشن آزادی را به مشهد کشاند و با بزرگان شعر و ادب و رجال سیاسی خراسان آشنا شد.
در سال ۱۲۹۸ هجری شمسی در حالیکه ۱۸ سال بیشتر نداشت و تازه به مشهد آمده بود مدیریت داخلی روزنامهی مهر منیر را که از ارکان حزب دموکرات بود بر عهده گرفت. مدیریت روزنامهی شرق ایران نیز از دیگر مشغولیتهای وی بود. در سال ۱۳۰۱ عضو انجمنهای ادبی خراسان شد و همزمان روزنامهی «فکر آزاد» را که در دوران خود از بهترین از مطبوعات ایران بود در مشهد بنیان گذاشت که پس از دو سال انتشار برای همیشه تعطیل شد. در سال ۱۳۰۴ امتیاز تاسیس روزنامهی آزادی گرفت که این روزنامه قریب به نیم قرن در مشهد به طور منظم چاپ و منتشر میشد.
آثار بهجا مانده از این روزنامهنگار فعال و مدیر روزنامه بیش از دههزار مقاله در زمینههای مختلف است که در روزنامهی آزادی منتشر شده است. دیگر اثر گلشن آزادی «گلشن ادب» بود که شامل شرح حال و شعر شعرای خراسان از ابتدا تا دورهی معاصر بود که متاسفانه هنوز منتشر نشده است. کتاب دیگر او «گلشن آزادی» نام دارد که شامل ۳۰ مقالهی اجتماعی و ادبی است و در سال ۱۳۲۰ به چاپ رسید. «دیوان گلشن» بالغ بر ۵۰۰۰ بیت مجموعهی اشعار گلشن آزادی است که در سال ۱۳۳۳ به چاپ رسید. گلشن آزادی همچنین کتابی به نام «داستانها و دستانها» به سبک جوامعالحکایات عوفی دارد که شرح حال شاهان و امیران و خلفا و وزیران است. کتاب دیگر او کتابیست با عنوان «شهری که به خون خلفا ساخته شده است»، این کتاب به صورت یادداشتهایی ابتدا در روزنامهی آزادی چاپ میشده است. کتابی با عنوان «در طهران چه دیدم و چه شنیدم» نام اثر دیگر وی است که سفرنامهای است از یکی از سفرهای گلشن آزادی به تهران در سال ۱۳۴۱، این سفرنامه ابتدا در روزنامهی آزادی چاپ شده و بعد به صورت کتاب درآمده است. مثنوی «شاهان وارونبخت» که بر وزن مخزن الاسرار حکیم نظامی سروده شده نام اثر دیگر گلشن آزادی است که چندصد بیت آن در دیوان اشعار گلشن آزادی چاپ شده است. مثنوی دیگری به نام «گلشن شوق» دارد بر وزن هفتپیکر نظامی سروده شده است. کتاب دیگر او «داستانها از باستانها» است که مربوط است به قسمتی از خاطرات سیاسی گلشن آزادی و در روزنامهی آزادی چاپ میشده است.
علیاکبر گلشن آزادی در زمینههای اجتماعی مردی فعال بود و در امور خیریه و ملی و فرهنگی مانند خدمت در هیات مدیرهی شیر و خورشید سرخ مشهد، دبیری شورای عالی فرهنگ، عضویت انجمن آثار ملی، انجمن حمایت از زندانیان، انجمن ادبی خراسان، انجمن شهر مشهد و دیگر انجمنهای عامالمنفعه فعالیت میکرد.
میرزا علیاکبر گلشن آزادی سرانجام در سال ۱۳۵۳ خورشیدی پس از نیمقرن سابقه در مطبوعات و انجمنهای ادبی در شهر مشهد درگذشت و در قبرستان خواجهربیع مشهد به خاک سپرده شد.
گلشن آزادی زحمت زیادی برای معرفی شاعران خراسان کشیده و هزار سال شعر خراسان را در مدت عمر شریفش به طور جدی بررسی بود و کتاب جامعی تدارک دیده بود ولی اجل مهلت انتشارش را به او نداد. کتاب مورد نظر موسوم به «گلشن ادب» و در ۳ جلد تالیف شد که جلد سوم آن به معاصرین اختصاص داشت. قصیدهسرای نامدار خراسانی مرحوم احمد کمال پور بعد از درگذشت گلشن آزادی، کار این استاد خراسانی را به پایان برد و جلد سوم تذکرهی گلشن ادب را به عنوان صد سال شعر خراسان به چاپ رساند.
گلشن در شاعری بسیار گرایش به قدما داشت. با اینکه با نیما یوشیج همعصر بود اما از مدافعان سرسخت شعر سنتی بود و تا پایان عمر با شیوهی نیمایی کنار نیامد. در شعرش فضاهای شعر کلاسیک را بازآفرینی میکند. غزلهایش معمولا تقلیدی از غزلهای سبک عراقی و قصیدههایش مانند بیشتر قصیدهسرایان همروزگارش به شیوهی غزلسرایان خراسانی قرن چهارم و پنجم است. در ادامه نمونههایی از شعر علی اکبر گلشن آزادی را با هم میخوانیم.
بر باد شد به راه تو بود و نبود ما این بود در معاملهی عشق سود ما هستی و نیستی همه در اختیار توست سلطان مطلقی تو به مُلک وجود ما با آنکه سوختیم به بزم وفا چو شمع چشم کسی نشد متاثر ز دود ما ما بلبلان گلشن عشق و محبتیم با گوش جان نیوش نوا و سرود ما چون ما به حد غیر تجاوز نمیکنیم ایکاش بُد مصون ز تجاوز حدود ما ما با خیال دوست خموشیم و ای عجب هستند جمله خلق به گفت و شنود ما ما میرویم گلشن ازین بوستان و هست اشعار ما به بزم جهان یادبود ما
بر من ز بس مصیبت و بیداد رفته است تاریخ زندگانیام از یاد رفته است ای بخت تیره دست بدار از سرم بس است جوری که از تو بر منِ ناشاد رفته است آن ماجرا که بر سر من زآسمان رسید کی در زمانه بر سر فرهاد رفته است در آرزوی چشمهی نوش تو تا به روز هر شب ز دیده دجلهی بغداد رفته است گیتی چو جای محنت و رنج است سر به سر خرّم کسی که زین محنآباد رفته است دل بر جهان منه که سلیمان اگر شوی تا بنگری سریر تو بر باد رفته است گلشن منال اینهمه کاندر محیط ما دیگر اثر ز ناله و فریاد رفته است
غم نیست عمرم ار همه در غم گذشته است کاین موج درد بر سرِ عالم گذشته است هر یک دم حیات غنیمت شمار از آنک تا چشم را بههم زدی آندم گذشته است گر نقش کج فتاد، مخور غم که در دمی این نقشهای درهم و برهم گذشته است از بهر اهل هوش و خرد درس عبرتیست هر نیک و بد به عالم و آدم گذشته است ای مدعی مناز به خود، چون شکست و فتح بر تو گذشته است به ما هم گذشته است
هر روز زین خراب غمآباد میروند جمعی که هفتهی دگر از یاد میروند این زندگی حلالِ کسانی که در جهان آزاد زیست کرده و آزاد میروند چون غنچه چند تنگدل از غم نشستهاند آنان که همچو گل همه بر باد میروند با غم ندارد ارزشی این عمر و ای خوشا آنان که شاد زیسته و شاد میروند بیدادگر مباش به یاران که بندگان چون گلشن از درِ تو ز بیداد میروند
یاد ایّامی که حرف غیر را باور نداشت در حق ما جز محبت شیوهای دیگر نداشت حالیا از من چنان بیگانه میباشد که هیچ آشنایی گویی از روز ازل دلبر نداشت صبر کردم با همه درد و غم و اندوه و رنج کس چو من در عاشقی جسم بلاپرور نداشت نیست باکی گر دل دیوانه خون شد در غمت چونکه بهر من به غیر از رنج و دردسر نداشت این تو و این دل، جفا کن هر چه میخواهد دلت تا نگویی طاقت جور این سیهاختر نداشت از پی قتلم مفرما رنجه بازو را که من آزمودم آب مژگان تو را خنجر نداشت سختی و بدبختی و خون دل آمد میوهاش تا نگوید کس درخت آشنایی بر نداشت عرصهی کون و مکان تنگ است بس بر عاشقان خانهی مجنون صحراگرد، بام و در نداشت سوخت گر پروانه، پروازی بهکام دل نمود وای بر مرغ گرفتاری که بال و پر نداشت نیستم بیکس چو گلشن زانکه درد هجر دوست تا به وقت مرگ هم دست از سر من برنداشت
غرقه در خون شد دل و از یار دلداری ندید هر چه دید از یار خواری دید، غمخواری ندید وصل شیرین را فلک در کام خسرو تلخ کرد تا بداند شاه هم از بخت پاداری ندید مردمآزاری مکن گر عافیت خواهی که سود هیچکس در هیچحال از مردمآزاری ندید
بیهمزبان ز داشتن صد زبان چه سود؟ بیدلخوشی ز زندگی جاودان چه سود؟ تن گر درست و دل نبود شاد مرد را گیرم که بود شاهی ملک جهان، چه سود؟ آنجا که برق حادثه بر بوستان زند چون ابر اگر که گریه کند باغبان چه سود؟
بستم به زلف یار دل بیقرار خویش کردم به دست خویش سیه روزگار خویش چون من مباد کس که ز بیداد روزگار مهجور و دور مانده ز یار و دیار خویش گر پیش خلق حمل نمیشد به ضعف نفس اقدام کرده بودم بر انتحار خویش خوشبخت عاشقی که علیرغم آسمان چیند گل مراد ز گلزار یار خویش غم بیشمار و دهر جفاکار و من اسیر دور اوفتاده از وطن و غمگسار خویش خون میخورم چو غنچه و لب از سخن خموش مانند لالهام ز دل داغدار خویش در روزگار محنتم از دوستان کسی بهرم نمانده جز غم شبهای تار خویش از ما بگو به خصم که افتادهایم ما دیگر میازما تو به ما اقتدار خویش گلشن اگر چه در ره آزادی وطن نفیام نمودهاند ز یار و دیار خویش لیکن خوشم که یک دل صد پارهای به کف دارم از این سفر سند افتخار خویش
در صفحهی فرهنگ و هنر شمارهی ۲۰۶ پیام ولایت که در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ منتشر شده، در بخش هوای تازه یک شعر تازه میخوانید از خانم فائزه صبری. این شعر در جشنوارهی گردشگری ادبی ابریشم که در بهار ۱۴۰۳ در تربت حیدریه، بایگ و رودمعجن برگزار شد جزو آثار شایستهی تقدیر بود.
هوای تازه
به مناسبت جشنوارهی گردشگری ادبی ابریشم
چشم خود باز کرده و دیدم زندگی بر مدار تکرار است روز و شبها مدام در پی هم همه تکراری است و اجبار است
خسته از زندگی تکراری ناامید از جهان پر تزویر خسته از هر تلاش بیحاصل و از این روزهای بیتغییر
روح من متهم به آزادی است جسم من در حصار بیماری ای خدایی که خالقم هستی راحتم کن از این خودآزاری
من کیم؟ راه من کجاست کجا؟ من برای چه آفریده شدم زندگی از کجاست تا به کجا؟ من برای چه برگزیده شدم؟
زد صدا خالقم که: «ادعونی» «کی صدایم زدی نگفتم جان؟ تو خودت را اگر که بشناسی من درون تو گشتهام پنهان»
در تلاشم که پیلهای بتنم دور خود تا که خلوتی باشد در تلاشم که در نهان خودم با منِ خسته صحبتی باشد
در دل پیله میرسم به خودم به خدا میرسم در این خانه پیله را میشکافد افکارم در خودم میرسم به پروانه
«چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی ست آن بینی» در دل کرم کوچک قصه پَر پروانهای نهان بینی
در صفحهی فرهنگ و هنر شمارهی ۲۰۵ پیام ولایت که در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ منتشر شده، در بخش هوای تازه یک شعر تازه میخوانید از استاد علی مرادزاده. این شعر استاد مرادزاده در جشنوارهی گردشگری ادبی ابریشم که در بهار ۱۴۰۳ در تربت حیدریه، بایگ و رودمعجن برگزار شد رتبهی نخست را از هیئت داوران کسب کرد.
هوای تازه
به مناسبت جشنوارهی گردشگری ادبی ابریشم
گلرخ من حریر و ابریشم تار و پودش ترانه و تمجید پاگشا شد در ابتدای غزل بوی اردیبهشت شد تشدید مرد برنو به دوش طغیانگر در کدامین قبیله جا ماندی؟ دختر ایل شد عروس قنات، رقص ماهی به گرد مروارید متهم بودهام به جرم دلم... حکم طغیانگری به من دادند جرم من عاشقیست میدانم که نکردم به قلب خود تردید آمدم بیقرارتر گشتم نبض ذهن و دلم دگرگون شد مردم این روزها عوض شدهاند میتوان چشم بسته هم فهمید ماه من را کشانکشان بردند یک شب از روی بام آبادی پیلهها نخ شدند و ابریشم، آشِ بلغورِ شیر میجوشید داخل کاروانسرا غوغا... ساربان عازم سفر میشد تربت از بوی نان و گندم پُر، شهر میراث پرنیان سپید رودمعجن که میزند خُمخُم... لرزه میگیرد آسمان و زمین شور و شعر و شفیعی و عطار، چه کسی این عروس را دزدید؟ یک نفر بوسعید را میخواند قهرمان از دوتار و جُو میگفت فصل نوغان و نوبرانهی توت، جشن ابریشمی که میگویید در هیاهوی پای کوبیدن پیش چشم مزار قطبالدین من خودم را فشردهام در خود پدرم ماه و مادرم خورشید همدمم را به زور میبردند جبر تاریخ من دو مجهولیست این رسیدن دو ایکس دارد و بس، عشق ممنوع و عاشقان تبعید تشت رسواییام ز بام افتاد، باغ سلطانیام چپاول شد توی بازارِ گمرکِ سرپوش اسم من هی دهن دهن چرخید گلرخ بیقرار شهرآشوب، عشق ما شد دوباره ماه و پلنگ پنجه میزد پلنگ این قصه؛ اشک، چشم پلنگ را بوسید من به دنبال دلبرم حیران کوچهها غرق نور و بارانند آنچه نشنیده شد صدای من است بغض من در درون من ترکید
در صفحهی فرهنگ و هنر شمارهی ۱۲۷ پیام ولایت که در ۲۸ مهرماه ۱۳۹۸ منتشر شده با هم نگاهی میاندازیم به زندگی و شعر علی اکبر بهشتی موسس انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه.
سید علی اکبر بهشتی
سید علی اکبر بهشتی سال ۱۳۰۴ هجری شمسی در محلهی باغسلطانی تربت حیدریه به دنیا آمد. هرچند شناسنامهها در آن زمان چندان دقیق نبوده است اما در شناسنامهی سید علی اکبر تاریخ تولدش ۱۴۰۳/۰۷/۰۱ قید شده است. پدرش سید محمد بهشتی از سادات محترم شهر بود و در بازار گمرک تربت حیدریه تجارتخانه داشت.
سید علی اکبر سالهای کودکی را در مکتبخانه صرف تحصیلات مقدماتی کرد. بعد از مکتبخانه، در مدارس جدید ثبت نام کرد و تا سیکل اول را با روش جدید در آن زمان پیش رفت. در ادامه به مدارس قدیمه برگشت و نزد علمای آن روزگار تربت حیدریه، عربی را به خوبی فرا گرفت.
سید علی اکبر از ده سالگی شعر گفتن را شروع کرد. پانزده ساله بود که به تشویق شیخ محمد نحوی سرودن شعر را جدی گرفت، از همان سالهای نوجوانی شروع کرد به مطالعهی اشعار شاعران پارسیگوی و در قالبهای مختلف طبعش را میآزمود. او علاوه بر شعر خوش، صدای خوشی هم داشت. طبع روان و صدای خوش به زودی با طنین دلانگیز تار نیز همراه شد و پای سید علی اکبر بهشتی در جوانی به محافل و مجالس هنرمندان خراسان باز شد.
در تربت حیدریه همراه با دیگر شاعران و دوستان، نشستهای دوستانهی هفتگی داشتند و بلبل طبعش همیشه نغمهخوان بود. شعر محکم، قلب مهربان، گفتار موقرانه و آرامشی که در رفتار داشت به زودی او را تبدیل کرد به شمع جمع شاعران تربت. علم و احاطهی او به نحو و عروض و شعر پیشینیان باعث شد در بین شاعران جایگاهی والا پیدا کند.
ایشان با شعرای بزرگ خراسان در آن روزگار مانند عماد خراسانی، مهدی اخوان ثالث، محمد قهرمان، محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد کمال پور، ذبیح الله صاحبکار و علی باقرزاده همنشین بود. همچنین تا زمان حیات مرحوم استاد امیری فیروزکوهی، با ایشان مراوده و مکاتبه داشت.
با اینکه غزلهایش همیشه زینت روزنامهها و هفتهنامهها بود، در دوران حیات کتابی از اشعار خود منتشر نکرد. درِ خانهاش در خیابان فرمانداری تربت حیدریه به روی اهل ادب و هنر باز بود و چه در خانه و چه در حجرهی فرشفروشی خود در سرای امین از دوستان و یارانش پذیرایی میکرد.
بهشتی از پایهگذاران انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه بود و در دههی پنجاه همراه دوستان شاعرش محمود خیبری، اسفندیار جهانشیری، سید علی اکبر ضیایی، مرحوم غلامعلی مهدیزاده و احمد حسین پور هر هفته جلسات شعرخوانی و نقد شعر داشتند.
در سرودن غزل و قصیدهی تبحری خاص داشت اما تقریبا در تمام قالبها اشعاری از وی به یادگار مانده است. در غزلهایش غمی خاص موج میزند، زبانی روان و سالم داشت و همواره به شیوه متقدمین و با همان اسلوب شعر می سرود. از ارادتمندان حضرت حافظ بود و اشعارش بیشتر به سبک عراقی گرایش داشت. از نظر مضمون غالب اشعارش عاشقانه و حکمتآمیز است. همچنین در مدح ائمهی شیعه نیز مدایح بسیار سروده است.
استاد بهشتی عزیز به تعبیر خودش دیدگان روشن را در مطالعه کتب و دواوین شعر به کمسویی کشاند. سید علی اکبر در سالهای پایانی عمر بیمار بود و روزگار این پرندهی بهشتی را خاموش و سربهزیر کرده بود. نزدیک به پنج سال بیمار و خانهنشین شد و اهل خانه و دخترش بیبیزهرا بهشتی پروانهوار دورش میچرخیدند. دوستان شاعر و خویشان مهربان به عیادتش میرفتند اما دریغ که کمکم شناختن دوستان جانی هم برایش امکان نداشت.
در زمان بیماریِ این ادیب گران مایه، استاد احمد نجف زاده که بعد از او پرچمدار شعر تربت حیدریه بوده و هست، کار جمعآوری دیوان وی را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۸۵ گزیدهای از اشعار سیدعلیاکبر بهشتی شامل ۲۹۴ غزل و ۳۸ قصیده و دو ترجیع بند در کتابی تحت عنوان محفل بهشتی به همت استاد نجف زاده و حمایت ادارهی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان به چاپ رسید.
بهشتی در پانزدهم آبان ماه سال ۱۳۸۹ در سن هشتاد و پنج سالگی در تربت حیدریه وفات یافت و با مشایعت اهل فرهنگ و هنر شهر، در مقبرۃالشعرای تربت حیدریه به خاک سپرده شد.
ما اسیریم ز ما با سخنی یاد کنید تا که در ظلمت گورم ز غم آزاد کنید نه تا که تا چشم فروبستم از این منزل خاک هر غباریست ز ما بر اثر باد کنید ز آتش جان من و شاعری و عشق و امید نزد شیریندهنان صحبت فرهاد کنید من هم این کردهام ای همنفسان برخیزید به دو زانوی ادب خدمت استاد کنید این چه روزیست که این شعر مرا میخوانید دور هم تا که نشستید مرا یاد کنید حاصل عمر بهشتیست غزلهای لطیف گفتگو از سخن نغز خداداد کنید . سید علی اکبر بهشتی
وی از موسیقی و آواز خوش هم بینصیب نبود و در نواختن دوتار نوازندهی چیرهدستی بود.
شعر بهشتی و مخصوصا غزلهای او بسیار لطیف است. شعرهایش بسیار بیش از آن چیزی است که در محفل بهشتی چاپ شده است که امیدوارم روزی منتشر شود. در ادامه اشعاری را از مرحوم سید علی اکبر بهشتی با هم میخوانیم:
دستخط استاد سید علی اکبر بهشتی
کس شنیدی که گلاب از رخ تصویر گرفت؟ این حدیث از عرق روی تو تاثیر گرفت هیچ سلطان به تصرف نگرفتهست دلی همچو حُسن تو که این مُلک به تدبیر گرفت بس که من صبر نمودم به فراقت، عکاس عکس رخسار مرا از غم تو پیر گرفت عکس تو دیدم و گویی که کمان ابروی شهسواریست که در دست دو شمشیر گرفت دل که در زلف اسیر است، به دلبر برگوی بیمروت ز چه این صید به زنجیر گرفت؟ کار در دست خدا باشد و کوشش بیجا از قضا چون به رهی نوبت تقدیر گرفت شیرسوز است بهشتی که چنین رنجور است دایهام زود مرا گفت که از شیر گرفت
سر راهم به سر کوی تو غم ریختهاند شادی ماست غمت، حیف که کم ریختهاند جای که پای گذارم به سر کوی تو نیست زین همه سر که برایت به قدم ریختهاند هر کجا میگذری فتنه و آشوب به پاست لشکر حسن مگر بر سر هم ریختهاند تا سر زلف پریشان تو را شانه زدند سر و سامان همه خلق به هم ریختهاند از تو دشنام شنیدیم و ندیدیم دهان کاین وجودیست که گویا به عدم ریختهاند گر در این خانهی امید شدم محرم راز پیش مرغان حرم بهر چه سم ریختهاند دوستان قدر بهشتی بشناسید به عمر کز سر خامهاش اینقدر رقم ریختهاند
از همه ناز کشیدم به که من ناز کنم نازکش نیست کسم تا که دلی باز کنم پر و بالم ز غم دور فلک سوخت تمام سوی گور است اگر قصد به پرواز کنم بی کسی بین که چو آن بلبل افسرده بهار در قفس مانده وداع گل و آواز کنم آسمانا به صفای دل یاران وفا مددی تا که رقیب از سر خود باز کنم چون خریدار ندارد سخن اهل خرد به که خوانم سخنم از چه سخن ساز کنم ای امید همه بند است زبانم به کلام چون بخواهم سخنی بهر تو آغاز کنم با دل تنگ بهشتی چه کند دفتر شعر مگرم دست دهد بخت که اعجاز کنم
هر چه دادم آسمان آخر زمین از من گرفت هر چه را آن مرحمت فرمود این از من گرفت آن چه را آموختم نقش نگین شد در دلم دست وسواس آمد و نقش نگین از من گرفت بس که اسرار ازل در جستجو پیچیده گشت رنگ تردید آمد و نور یقین از من گرفت ناتوانی بین عزیزا کز طریق رنگ و ریب روز روشن دزد آیات مبین از من گرفت هم ترازو نیست عالم را اگر سودا کنند با متاع دین که شیطان لعین از من گرفت راستی خواهی عجوز دهر چون سوداگری در بهای هر خزف دُرّی ثمین از من گرفت جز ولای مرتضی چیزی بهشتی را نماند آن ندادم هر چه نفسم آستین از من گرفت
در خانهی دوست تا که محرم گشتیم بیگانهی عیش و همدم غم گشتیم ما را ز بهشت گر چه بیرون کردند خوشحال شدیم، چونکه آدم گشتیم
در مدرسه هر روز عذابم دادند در کورهی علم پیچ و تابم دادند تا از کم و کیف عشق آگاه شدم بردند به میخانه شرابم دادند
کرده غمت در دل من خارها سر به قیامت زده دیدارها
هزار پاره شود سنگ سینه خارا را بر او چو عرضه کنی شرحی از غم ما را حریف میکدهی عشق هر گدایی نیست نمیدهند از این باده ناشکیبا را
نتافت بر سر ما آفتاب حُسن رخی که نخل قامت ما در پناه دیوار است هزار حیف که در باغ روزگار، امروز گل فضیلتمان نزد باغبان خوار است
ده روز بود عمر گل و زرد شد مگر چون ما ز دوستان سخن ناروا شنید؟ حرف وفا مزن تو که پروانه هم ز شمع این قصّه را که سوخت دلش بارها شنید
خواب در دیده نیاریم شب هجر تو را من و پروانه و شمع و دو سه بیدار دگر با همه عاشقی و مستی و دیوانگیات نتوان یافت بهشتی چو تو هشیار دگر
نشان رفتنم از گیسوی سپید رسید به روزگار سیاهم نشاند موی سفید هنوز سایهی صبح جوانیم ننشت که از فراز سرم آفتاب عمر پرید
تو را بود غم جاه و مرا کشد غم دوست تفاوت ره ما گر نظر کنی کم نیست
میتوانم که دل از جان و ز تن برگیرم نتوانم که از آن غنچهدهن برگیرم
او مِـْشِ سِفِد که نُوْعروسِ گِلَهیَه مالِ تو نیَه، دِ مینِ قوچا یِلَهیَه قَییم مِنَنِت دِ مینِ صُندُق مُجری از بس که نَنَهت اَلپَر و پورحوصِلَهیَه
اشعار شیرین و دلنشینش و فرزندان هنرمند و صالحش بهترین یادگاری ست که از این هنرمند خوش نام برای ما بر جای مانده است. یادش همواره زنده باد. بهمن صباغ زاده مهرماه ۱۳۹۸ تربت حیدریه
یادی از استاد؛ یادداشتی در مورد استاد سید علی اکبر بهشتی به قلم استاد اسفندیار جهانشیری
گرچه اینجانب مدتهاست که از محضر استاد بزرگ و ادیب دانشمند جناب سید علی اکبر بهشتی به فیض رسیدهام و بسا شبها که در انجمنهای ادبی، زیبایی کلام او را به مذاق جان چشیدهام، اما آن گاه که دیوان این بزرگمرد به دستم رسید آن را به دقت مطالعه کردم دیگر هیچ جای شک و تردیدی برایم باقی نماند که ایشان استادی زبردست و ادیبی آگاه و شاعری توانایند و به خوبی دریافتم که سید علی اکبر بهشتی تمام نیروی وجودی خویش را در تیر اخلاص کرده و تا مرز عاطفه و احساس پرتاب نموده است و جای برای هیچ پهلوانی در این خطه باقی نگذاشته است. باید بگویم که این بزرگمرد به چنان غنای طبعی رسیده است که نازکخیالی بازیچهی اوست و به قول خودش خیال و احساس قاتل اویند.
او شاعری است بیتکلف و زندهدل و در فنون شعر صنعتگری چیرهدست است. الفاظ در محور کلامش رنگ میبازد و در شاخسار طبعش میوههای صنایع و بدایع به خوبی جلوهگر است. وی را درویشی میبینیم که از تعلقات مادی رسته و بار مکنت را فرو انداخته و گوشهای را اختیار کرده است و دستِ توسّل به دامن پیغمبر و سلالهی طاهرینش زده و هیچ جلوهای بهتر از زیباییهای هنر را نمیپسندد و ذات و جوهرهی او محیط به معنا و کلامش آراسته به صنایع عرفانی است. غم نان را نمیخورد تا آزاد بیندیشد و آزاد بگوید و طوطی طبعش سخنگوی معشوق است. معشوقی که جان کلام را به او داده و او را چنان زنده خو و وارسته آفریده است که همتایش را نمیتوان یافت.
او بسیار خوشبزم و مجلسآراست و برای هر مطلبی شعری از گذشتگان در حافظه دارد که به بزمآرایی و لطف خاص او کمک میکند. در عمر خویش ندیدم که فغانی برآورد، برای مطامع دنیا ناله کند و یا تلاش فراوان نماید. اندوهگین نیست و همه را احترام میگذارد حتی کسانی را که در مجلس او به تازگی راه مییابند و به اصطلاح نوپای شعرند محترم میدارد.
او چنان مهربان است که اگر ایرادی بر شعر کسی ببیند برای بیان آن ایراد عرق بر پیشانیش مینشیند تا سخن خود را بگوید. تیزبین و تیزهوش است و همه موازین اخلاقی را رعایت میکند. در گفتن سبقت نمیگیرد و کلام را به جا و به موقع با فصاحتی دلپذیر بیان میکند. غزلهای او گاهی بوی غزلهای حافظ را میدهد و پند و حکمت در گفتار او موج میزند. گاهی چنان حکیمانه سخن میگوید که گویی بر همهی علوم احاطه دارد.
سپهر خرمن هستی به راه باد نهاد که حاصل همه کس در جهان پشیمانیست در این صحیفه که اوراق اوست شرح حیات هزار نقطهی مجهول و راز پنهانیست
در اکثر غزلیات او پندهای حکیمانه و احکام قرآنی به چشم میخورد حتی گاهی نیز از مسائل فلسفی سود جسته و مضامین قرآنی فراوان در اشعارش به چشم میخورد.
آنچه از همه بیشتر روحیات ایشان را مزین داشته تواضع و فروتنی و اخلاق حسنهی اوست که انسان میخواهد همیشه با او باشد و زبان او را بفهمد و این وارستگی در یک رویارویی با او درک میشود.
تیزهوش و سریعالانتقال است و پیری هیچگونه عارضهی هوشی و حواسی بر او وارد نکرده است. تعداد ابیات اشعار او از حد و اندازه بیرون است. گویا او هیچ گونه کاری جز شاعری نداشته و برای هیچ مقامی جز ائمه طاهرین و بعد از آن دوستان خویش شعر نسروده است.
او حتی برای چاپ آثار خویش هیچ نگران نیست زیرا میداند که بالاخره آنهایی که فیوضات معنوی و هنری او را درک کردهاند به معرفی آثارش خواهند پرداخت. او با دل خویش سخن میگوید و گاهی برای همه زحماتی که کشیده است خودش را میستاید.
گر چه صائب رفت و با خود برد سبک هند را تا بهشتی هست این رطل گران بی پیر نیست
آری باید همه تکلفات و خودبینیها را کنار گذاشت و صافیدل به شعر او روی آورد آنگاه با خلوص و دور از هر تکلف شعر او را نقد نمود. او از به کار بردن کلمات ساده پرهیز نمیکند و معنی را بر لفظ ترجیح میدهد.
خیال کن که تو را هست هر چه میخواهی به عکس چون بنهی هفت را ببینی هشت
در قصیده و غزل طبعی غنی داشته و دارد و شعر گفتن طبع منظومش گویی فطرت اوست و در قصیدهای تمام عوارض و دردهای وجودی را بر میشمرد به طوری که میتوان چنین استنباط کرد که ایشان از مسائل طبی و درمانی بی بهره نیست. هنرمندی قوی پنجه و نوازندهای تواناست و تار را خوب مینوازد چنانکه در غزلی میگوید:
حرامت باد ای خاک سیه چون من هنرمندی که از هر ناخن انگشت او ریزد هنر چندی ایا کاین ماجرا خوانی نمیدانم که میباشی که جز مرد هنر نشناخت کس قدر هنرمندی
افسوس که در دیار ما هنرمندان جایی ندارند باید به دست فراموشی سپرده شوند مگر بعد از مرگ آنها که این خود ظالمانهترین خصلت انسانی است.
اسفندیار جهانشیری (صفی)
#بهمن_صباغ_زاده #سید_علی_اکبر_بهشتی #پیام_ولایت
کانال تلگرامی انجمن شعر قطب
https://t.me/anjomanghotb
زندگینامهی استاد سید علی اکبر بهشتی را در مهرماه ۱۳۹۸ نوشتم و به روزنامه دادم اما فرصت نشد نوشتههایم در وبلاگ سیاه مشق بارگذاری کنم و رونوشت آن را تنها در تلگرامم داشتم که متاسفانه از دست رفت. از خانم عسکریان سردبیر نشریهی پیام ولایت خواهش کردم پیدیاف نشریات آن سالها را برایم بفرستد. زندگینامهی این شاعر همشهری را مختصر بازنویسی ای کردم و به اشتراک گذاشتم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ساعت 11:51  توسط بهمن صباغ زاده
|
از دور سِلامِت مُنُم ای کوهِ سهقُلَّه تا دَمَنِ سُوزِت مُدُوُم واز به کِلَّه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این وبلاگ برای معرفی شعر محلی تربت حیدریه و آشنایی با شاعران تربت حیدریه و شعرهای ایشان تاسیس شده است. از ابتدای سال 1390 تصمیم گرفتم گزارش جلساتی که در آن شرکت میکنم را در فضای مجازی منتشر کنم. کانال تلگرامی: https://t.me/bahman_sabaghzade ارتباط با من در تلگرام: https://t.me/bahmansabaghzade
انجمن ادبی قطب: شنبهها در تربت حیدریه اطلاعیهها را در این آدرس ببینید https://t.me/anjomanghotb
انجمن مثنویخوانی: اطلاعیهها را در این آدرس ببینید https://telegram.me/masnavikhani