سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

دهم فروردین‌ماه ۱۴۰۰ در حاشیه‌ی جشن‌های نوروزگاه در پیشکوه تربت حیدریه وقتی میرزاحسین شعبانی روبه‌رویم نشست، آرام ریکوردر را درآوردم و پیش رویش گذاشتم و گفتم امروز می‌خواهم با کسی مصاحبه کنم که خودش همیشه با همه مصاحبه کرده و حالا بر اساس بیت مشهور «بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت» من قرار است این بهرام گریزپا را صید کنم. صحبت ما لابه‌لای صدای موسیقی‌ای که از سمت هنرمندان انجمن موسیقی از آن‌طرف خیابان می‌آمد و سر و صدای بازی غزل کوچولو دخترم به سختی به گوش ریکوردر می‌رسید. عصر دل‌انگیزی بود با نسیمی که از سمت سه‌قله می‌وزید. صحبت‌مان که حسابی گل انداخت، گل زرد آسمان داشت پرپر می‌شد. این مصاحبه‌ی خواندنی حاصل یک گپ و گفت دوستانه در یک عصر بهاری زیبا در پیشکوه تربت حیدریه است. گرفتاری‌های من باعث شد نوشتن این مصاحبه به تاخیر بیفتد اما شنیدن صدای گفت و گو و خنده‌هایمان مرز زمان و مکان را درنوردید و مرا با خود به همان عصر زیبای بهاری برد.

حسین شعبانی مجری، خبرنگار، روزنامه‌نگار، نویسنده و‌ شاعر همشهری در سه‌شنبه دوم مرداد سال ۱۳۶۹ در خانه‌ی مرادعلی شعبانی و بی‌بی فاطمه حسینی در یکی از محله‌های قدیمی تربت حیدریه به نام کوچه‌ی حمام زرانگیز به دنیا آمد. هم‌زمان شدن تولدش با محرم سال ۱۴۱۱ باعث شد تا پدربزرگش نام حسین را برایش برگزیند و چون مادرش سیده بود به رسم خراسانی‌ها پیشوند میرزا هم به نامش (البته نه در شناسنامه) اضافه شد.
پدرش در یکی از بازارهای قدیمی تربت حیدریه به نام بازار هادی‌زاده یا هادی‌اف مغازه‌ی لحاف‌دوزی داشت. میرزاحسین که فرزند اول خانواده بود زودتر از موعد به دنیا آمد و تمام خانواده همّ و غم‌شان این شد که این نوزاد عجول را به سلامتی به منزل کودکی برسانند. آن‌ها که پیشتر تجربه‌ای از فوت فرزند اول‌شان داشتند امیدی به ماندنش نداشتند، این نوزاد کوچک و نارس را لای پر قو که نه اما لای پنبه بزرگ ‌می‌کردند و مواظب بودند از گزند روزگار دورش بدارند.
لطف خدا میرزاحسین کوچک را حفظ کرد تا به دوران کودکی رسید. جثه‌ی ریزش در کودکی و مواظبت پدر و مادر، او را تا حدی از بازی با همسالان بر حذر می‌داشت اما خیلی زود زمانه سازگاری کرد و میرزاحسین کوچک در قد و قامت به هم‌سن و سال‌هایش رسید و حتی از ایشان پیشی گرفت. دوران ابتدایی را در دبستان دولتی شهید کلاهدوز شروع کرد اما خیلی زود به دبستان بیت‌المقدس منتقل شد. سال آخر دوره‌ی ابتدایی را هم در دبستان شهید دماوندی گذراند.
به نوجوانی که رسید وارد مدرسه‌ی راهنمایی ارمغان پیروزی شد، در درس موفق بود و توقع این بود که با معدل بالایی که در دوره‌ی راهنمایی کسب کرده بود و همچنین نمرات بالایی که درس علوم گرفته است، وارد رشته‌ی علوم تجربی شود. از همان سال‌ها آتش گرایش به هنر در وجود میرزاحسین شعله‌ور شده بود و همین موجب شد تا به جای دبیرستان به هنرستان برود و رشته‌ی معماری را انتخاب کند. هنرستان علامه طباطبایی پذیرای او بود و در نهایت در سال ۱۳۸۶ دیپلم تقشه کشی معماری گرفت.
بعد از گرفتن دیپلم، هنوز هفده سال بیشتر نداشت که به خاطر علاقه‌ای که به معماری داشت جذب یک شرکت خصوصی در مشهد شد و مدتی با این شرکت همکاری داشت تا این‌که در مهرماه ۱۳۸۷ در رشته‌ی نقشه‌کشی معماری دانشگاه آزاد تربت حیدریه پذیرفته شد. از سال ۱۳۸۹ با مدرک کاردانی معماری به تدریس در هنرستان‌های‌ معماری شهر مشغول شد و هم‌زمان در کارشناسی هم پذیرفته شد که در سال ۱۳۹۱ توانست در رشته‌ی مهندسی معماری مدرک لیسانس بگیرد. یکی دو سال بعد از فارغ‌التحصیلی در لیسانس، در کارشناسی ارشد دانشگاه علوم تحقیقات خراسان رضوی پذیرفته شد و در سال ۱۳۹۶ از این دانشگاه با درجه‌ی کارشناسی ارشد فارغ‌التحصیل شد. تدریس در هنرستان‌ها و دانشگاه‌های تربت حیدریه در رشته‌ی معماری از همان ابتدا در زندگی مهندس حسین شعبانی نقش پررنگی داشت و به خاطر علاقه‌ای که به تدریس داشت هرگز این کار را رها نکرد. اسفند ۱۳۹۸ ازدواج کرد و محدودیت‌های کرونایی سبب شد تا جشن عروسی‌شان به ساده‌ترین شکل ممکن برگزار شود. خوب یادم است در آن روزهای که پُر بود از خبر بد، خبر ازدواج این شاعر همشهری واقعا خوشحالم کرد. همسر ایشان خانم رویا غلامزاده در رشته‌ی مامایی تحصیل کرده‌اند و در همان رشته مشغول به کار هستند.


امروز میرزاحسین شعبانی را در تربت حیدریه بیشتر به عنوان خبرنگار می‌شناسند. می‌توان گفت شاعری، استادی دانشگاه، فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی‌اش همه و همه در زیر سایه‌ی خبرنگار بودنش رنگ گرفته‌اند. از همان دوران دانشجویی، فعالیت در انجمن ادبی دانشگاه و فعالیت‌های فرهنگی جزو دل‌مشغولی‌های جدی میرزاحسین شد به طوری که به مناسبت‌های مختلف در دانشگاه آزاد تربت حیدریه برنامه برگزار می‌کرد. او در این‌باره می‌گوید: «یادم است که یک بار به جای این‌که شهریه‌ی دانشگاه را پرداخت کنم به خاطر برنامه‌هایی که برگزار کرده بودم مبلغی را از دانشگاه بستانکار شده بودم و یک چک تسویه حساب به من دادند»
فعالیت‌های ادبی به فضایی برای ارائه‌ی کار احتیاج داشت. او و دوستانش در دانشگاه نشریه‌ی «آفاق فرهنگ و هنر» را به عنوان یک نشریه‌ی دانشجویی بنیان گذاشتند و سمت آقای شعبانی در آن نشریه سردبیری بود. قلم به دست گرفتن و اداره‌ی نشریه خیلی اتفاقی و بر حسب ضرورت پیش آمد اما خیلی زود آقای شعبانی را جذب خود کرد. او که می‌خواست این کار را حرفه‌ای و قاعده‌مند دنبال کند، سال ۱۳۸۹ بود به تهران رفت تا اولین دوره‌ی آموزش تخصصی خبرنگاری و روزنامه‌نگاری را بگذراند. فعالیت در زمینه‌ی خبرنگاری و روزنامه‌نگاری منجر به تاسیس خبرنگاری «تابان تربت» در سال ۱۳۹۵ شد. کمی بعد خبرنگار رسمی روزنامه‌ی خراسان در تربت حیدریه شد و بعد از آن به عنوان خبرنگار رسمی صدا و سیما در شبکه‌ی استانی صدا و سیمای خراسان رضوی معرفی شد.
شاعری، فعالیت فرهنگی و خبرنگار بودن آقای میرزاحسین شعبانی در سال‌های اخیر به نفع شعر تربت تمام شد و یکی از کارهای مهم ایشان پیگیری نامگذاری میدانی در تربت حیدریه به نام استاد محمد قهرمان بود. یادم است مطلبی از ایشان در روزنامه‌ی خراسان منتشر شد با عنوان «غربت استاد محمد قهرمان در زادگاه» و همین مطلب و انتشارش در فضای مجازی باعث شد مسئولین به یاد بیاورند که در این زمینه از تهران و مشهد عقب افتاده‌اند. فعالیت‌های اجتماعی ایشان هم در زمینه‌ی رفع مشکل کارتن‌خواب‌های تربت حیدریه در سال ۱۳۹۹ با همکاری مسئولین شهر به ثمر رسید و بی‌شمار فعالیت‌های فرهنگی اجتماعی دیگر که ذکر آن‌ها سبب اطناب می‌شود و بهتر است از آن بگذریم و به شعر میرزاحسین شعبانی بپردازیم.
میرزاحسین می‌گوید از کودکی با شعر آشنا بودم و مثل بیشتر کودکان مادرم همیشه برایم کتاب‌های شعر می‌خواند. صدای مادرم در خواندن کتاب «یک مرغ زرد پاکوتاه» را به خوبی به یاد دارم. معمارها به طور کلی ذهن‌شان طوری پرورش پیدا می‌کند که قدرت تجسم و تخیل بالایی دارند. خیالی که در معماری تقویت می‌شود در شاعری هم به کار می‌آید اما شعر را به صورت جدی بعد از آشنایی‌ام با انجمن قطب شروع کردم. مجری‌گری باعث شده بود تا شعر زیاد بخوانم و شعر زیاد حفظ کنم و تا حدی با وزن آشنا باشم. از زمان دانشجویی گاهی چیزهایی می‌نوشتم که به حساب خودم غزل بود اما صادقانه می‌توانم بگویم فقط علاقه‌مند به شعر بودم. گاهی در همان انجمن ادبی اشعارم را در معرض نقد قرار می‌دادم اما با دنیای شعر به صورت حرفه‌ای مواجه نشده بودم تا سال ۱۳۹۷ که بعد از چند جلسه شرکت در انجمن مثنوی‌خوانی با انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه آشنا شدم و تابستان همان سال در کارگاه شعر انجمن شعر و ادب قطب شرکت کردم.
آقای شعبانی در انجمن شعر و ادب قطب به سرعت به عنوان یکی از شاعران جوان و آینده‌دار مطرح شد و هر هفته با غزل‌های تازه‌اش موجب شگفتی می‌شد. می‌توانم بگویم خلاء چند سال شاعری کردن بدون ارتباط با شاعران همشهری را ظرف یکی دو سال پر کرد و خیلی زود در انجمن قطب جای خودش را پیدا کرد. سخت‌کوشی حسین شعبانی در تمام کارهایش مثال‌زدنی است و در شعر هم همین سخت‌کوشی باعث شد خیلی زود کتاب‌های مطرح ادبی را بخواند، سبک و سیاق غزل‌های معاصر را بشناسد، وزن را خوب درک کند و به جمع شاعران آینده‌دار شهرستان و استان بپیوندد.
از آقای شعبانی از علاقه‌اش در بین شاعرانِ پیش از خود می‌پرسم و او می‌گوید: «زبان من در شعر زبان کهن بود و علاقه‌ام هم شاعران کلاسیک بود اما بعد از آشنایی با انجمن قطب کم‌کم به سمت شاعران معاصر گرایش پیدا کردم. شعرهای محمد کاظم کاظمی، فاضل نظری و محمد حسین ملکیان را دوست دارم. شعرهای آیینی ملکیان و برقعی را می‌پسندم و به خاطر اجراهایی که دارم ابیاتی را از شاعران معاصر یادداشت می‌کنم و به ذهن می‌سپارم.»

شعبانی صادقانه‌ترین بیان انسان را شعر می‌داند. شعر حرفی‌ست که پنجره‌ای به دنیای شاعر باز می‌کند و ما شاعران را از همین پنجره می‌شناسیم. او شعرسازی را دوست ندارد و می‌گوید شعر ساختن وقت تلف کردن است مگر به قصد تمرین و شعری که از دل برنیامده باشد بر دل هم نخواهد نشست.
از او می‌پرسم شعر در زندگی انسان امروز چه جایگاهی دارد و چنین پاسخ می‌دهد: «شعر در زندگی انسان امروز اولویت ندارد. همان‌طور که کتاب خواندن تا حدی کمرنگ شده است، نوشتن و سرودن هم کمرنگ شده است. برگزاری انجمن‌های ادبی، مسابقه‌های ادبی در بین دانش‌آموزان می‌تواند تا حدی این خلاء را پر کند و باعث شود گرایش به سرودن و نوشتن همچنان زنده بماند و خوشحالم که در تربت حیدریه این جریان‌ها قوت دارد و انجمن‌های ادبی در این زمینه فعال هستند.»
از بین قالب‌های مختلف حسین شعبانی بیشتر به غزل دلبستگی دارد، غزل مثنوی و مثنوی در رده‌های بعدی علاقه‌ی وی قرار دارد. او در مورد شعر امروز به پویایی اعتقاد دارد. به باور او علی‌رغم تمام ارزش‌هایی که در ادبیات کلاسیک فارسی به چشم می‌آید شاعران امروز باید راه خودشان را بسازند. او می‌گوید «اگر بهترین ساختمان را بعد از پنجاه سال بخواهی دوباره بسازی باید از نو طرح بریزی چون نمونه‌ی قبلی هرچند موفق اما مربوط به زمان خودش بوده است. شعر هم همین حال و هوا را دارد و در هر دوره می‌توانیم با آموختن از گذشتگان کار تازه‌ای ارائه بدهیم.»
او در جشنواره‌های ادبی زیادی شرکت نکرده است. سال ۱۳۹۸ در جشنواره‌ی خاتون خورشید تربت حیدریه یکی از برگزیدگان بود که به علت کرونا اختتامیه‌اش برگزار نشد. در جشنواره‌ی استانی حماسه‌ی حسینی هم با شعری عاشورایی رتبه‌ی سوم جشنواره را به دست آورد.
شعبانی تا به حال کتاب شعر چاپ نکرده است اما در نشریه‌ی قطب شعر ایشان چاپ شده است. خود ایشان هم یکی از اعضای هیات تحریریه نشریه‌ی «قطب» بودند و در چاپ اولین شماره تلاش زیاد کردند. همچنین در نشریات محلی تربت حیدریه شعرهایی از این شاعر همشهری چاپ شده است. کتابی با عنوان «راهکارهای توسعه‌ی گردشگری در روستاهای منطقه‌ی تربت حیدریه» نیز از آقای میرزاحسین شعبانی چاپ شده است. این کتاب حاصل کار جمعی ایشان با دانشجویان‌شان در دانشکده‌ی فنی تربت است. کتاب‌های «هندسه‌ی ترسیمی» و «پرسپکتیو» از دیگر تالیفات ایشان است که در دست تهیه می باشد. سال ۱۳۹۳ در یک مسابقه‌ی بین‌المللی در زمینه‌ی معماری با عنوان «طراحی خانه‌ی افریقایی» شرکت کردند و اثر ایشان جزو تقدیرشدگان این مسابقه بود.
در ادامه نمونه‌ای از اشعار آقای میرزاحسین شعبانی را با هم می‌خوانیم:
خواستم از تو بگویم که زبان ریخت به هم
آسمان ریخت، زمین ریخت، زمان ریخت به هم
آسمان در کنفِ رشته‌ی تسبیح تو بود
تا گسستی همه‌ی کون و مکان ریخت به هم
تا که مسجد خبر غربت مهتاب شنید
دل گلدسته تکان خورد، اذان ریخت به هم
ناله‌ی مادرم از بس که زمین را لرزاند
آسمان نیز ترک خورد و جهان ریخت به هم
بعد تو گفت علی درد دلش را با چاه
چاه بی‌تاب شد و نعره‌زنان ریخت به هم
گفتم از غربت خاک تو دو خط بنویسم
قلم افتاد زمین، گریه‌کنان ریخت به هم
خواستم از در و دیوار بگویم اما
غزلم قافیه را باخت، زبان ریخت به هم

هر چه نازش می‌کشم هی ناز افزون می‌کند
با همین شیوه دلِ دیوانه را خون می‌کند
هر چه من دل را به راه راست دعوت می‌کنم
تابِ گیسویش مرا از راه، بیرون می‌کند
گر چه بود افسانه اما درک دارم می‌کنم
عشق لیلی آن‌چه را با جان مجنون می‌کند
زلف تو در باد می‌رقصد، کمانِ ابرویت-
می‌کشد چشم مرا انگار افسون می‌کند
موی مشکین روسروی برداشتی، این کار تو
نقش گیسویت به چشم یار مدیون می‌کند
وزن شعرم مثل موهای تو در هم ریخته‌ست
یک نگاهت این غزل را باز موزون می‌کند
آقای شعبانی در پایان فروتنانه می‌گوید من خود را شاعر نمی‌دانم اما حضور در جلسات شعر و جمع شاعران را خیلی دوست دارم. انجمن شعر برای من جایی‌ست که می‌توانم تمام خستگی‌های روزمره‌ام را پشت در بگذارم، راحت بنشینم و از ادبیات لذت ببرم. برای دوست شاعرم آقای میرزاحسین شعبانی آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم همواره چراغ شعر راهنمای زندگی‌اش باشد.
بهمن صباغ زاده
دی ۱۴۰۰ تربت حیدریه
منبع این نوشته‌ها مصاحبه با شاعر در فروردین ۱۴۰۰ است.

میرزا حسین شعبانی

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: میرزا حسین شعبانی, بهمن صباغ زاده, شاعران تربت حیدریه, شعر تربت حیدریه
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۴ساعت 12:30  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |