گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۴/۰۲ به قلم شاعر همشهری خانم نسرین زبردست
🔹گزارش انجن قطب
🗓تاریخ: شنبه ۱۴۰۳/۴/۲
🔺مجری: مهدی یپرم
✍️گزارش: نسرین زبردست
امروز شنبه است. دومین روز از چهارمین ماه سال و من در حیاط باصفای تهمینه زیر آسمان آبی و سایههای سرد درختان به انتظار شروع جلسه نشستهام. دوستان یکی یکی میآیند و پس از سلام و احوالپرسی مینشینند. آقای صباغ زاده و یپرم بلندگو را تنظیم میکنند. خانم بهنام برمیخیزند و اسامی علاقمندان به خواندن آثارشان را مینویسند و من موبایلم را برای یادداشتبرداری گزارش درمیآورم.
با آن که میتوان در کنج اتاقی نشست و با گوش سپردن به فایل صوتی، متن گزارش را تهیه کرد اما من ترجیح میدهم به میان اعضا بیایم، دیدنیها را ببینم، شنیدنیها را بشنوم و با درک کامل حس و حال سیال در فضای انجمن قلم بر کاغذ برم؛ زیرا معتقدم همین دیدهها، شنیدهها و اشراف بر اطلاعات است که در هنگام نوشتن به یاریام میشتابد و کلمات را سریعتر به خروجیهای ذهنم هدایت میکند. درست مثل همین لحظه که صدای آقای پیرم، مجری برنامه در گوشم میپیچد: «ای روشن از تو دیدۀ یاران و دوستان/ هرگز به چهرت از غم ایام چین مباد/ جان سخن تویی و تو را در تمام عمر/ جز عزت و سعادت و شادی قرین مباد» و اینچنین یکی دیگر از جلسات انجمن قطب رسماً آغاز میشود.
آقای یپرم در ابتدای صحبتهایشان از تلاشهای تمام کسانی که با برگزاری جشنوارۀ ابریشم اتفاقات خوبی را در حوزۀ شعر و ادب تربت حیدریه رقم زدند تشکر میکنند. سپس استاد احمد نجف زاده، پدر معنوی شعر تربت و انجمن قطب را برای اجرای غزلی دیگر از حافظ (غزل۴۴۲) دعوت مینمایند. حاضران کف میزنند. استاد با دیوان حافظی در دست میآیند و برایمان چنین میخوانند: «به جان او که گرم دسترس به جان بودی/ کمینه پیشکش بندگانش آن بودی/ بگفتمی که بها چیست خاک پایش را/ اگر حیات گرانمایه جاودان بودی.../ به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی...»
استاد با تشویقهای حضار در کنار استاد جهانشیری مینشینند و آقای یپرم پس از قدردانی از مهماننوازی آقای کرمانی (مدیریت محترم بومگردی تهمینه) دختر گلمان ساجده جان را فرا میخوانند. ساجده که میآید ابتدا آقای یپرم کمی با او حرف میزنند:
- ساجده خانوم، اول میخوام بدونم کدوم مدرسه درس میخونی؟
- نجمه
- آفرین، کلاس چندمی؟
- دارم میرم سوم
- دَرسِت خوبه؟
- بله
- خیلی خوبه؟
- بله
- بازم به افتخار ساجده خانم.
بر خلاف تصور آقای یپرم، ساجده امروز شاهنامهخوانی نکرد. او متن طنزی را که با کمک پدرش به گویش تربت حیدریه نوشته بود برایمان خواند. موضوع این متن شرح مشقت های ساجده برای آماده شدن مراسم شعرخوانی امروز بود.
سپس نوبت آقای صیدمحمدخانی شد با شعر: «قلب من بیمار و من از قلب خود بیمارتر/ از جهان، بیزارم اما از خودم بیزارتر/ روزهای بیثمر، شبهای لبریز از جنون/ میشود تکرار و هی تکرار و هی تکرارتر...» دوباره کف زدن و این بار نقد جناب صباغ زاده و نکتۀ جالبی که دربارۀ ردیف شعر آقای صیدمحمدخانی خطاب به دوستان گفتند.
نوبتی هم باشد نوبت خانم رضاپور است که به گفتۀ آقای یپرم پس از مدتها غیبت در جمع بچههای انجمن برای شعرخوانی حاضر شدهاند. خانم رضاپور با خود چند رباعی آوردهاند. از جمله: «در بین ستارهها و خورشید کم است/ در پیش شکوه نور ناهید کم است/ تا ماه پرید کرم شبتاب ولی/ از وسعت عشق هرچه فهمید کم است» و: «چندی است که آسمان ستیزی دارد/ از نور خودش میل گریزی دارد/ آشفته چراغ ماه را روشن کرد/ انگار که مهمان عزیزی دارد»...
حال وهوای تهمینه امروز مثل روزهای دیگر نبود. دیگر صدای خندهها و شیطنت بچهها به گوش نمیرسید. نه اینکه بچهای نباشد؛ بود اما انگار آرامتر شده بودند و این نشان از عبور آنها از روزهای شیرین خردسالی است. توضیحات آقای صباغ زاده دربارۀ رباعیات خانم رضاپور به پایان میرسد و ایشان هم مثل دیگران با صدای تشویق های حاضران مینشینند.
آقای یپرم در ادامه، جای خانم آرین نژاد را خالی میکنند اما به اشتباه شعر خانم فرامرزی نژاد را که در مجلۀ «وزن دنیا» منتشر شده، میخوانند؛ که البته دوستان اشاره میکنند این شعر، سرودۀ خانم فرامرزی نژاد است.
میرویم به ادامۀ برنامه:
- میخوام دعوت کنم از آقا معین جلالی که یه مقدار عجله دارن. تشویق بفرمایید آقا معین رو. بینوبت با فیس جدید...
همین که آقای اعتقادی می فهمند آقای جلالی قرار است بینوبت بیایند، این بی نوبتی زیر دندانشان مزه میدهد. خطاب به مجری میگویند: «اگر ما ر اجازه بِدِن بُخوانِم. باز ناراحت نِرِن آقایون. ما زعفرون مِکارِم. به اضافه که مُخوام بُرُم به نماز»
- ماشین شما پیدا شد؟
- خوب پیدا شد
آقای یپرم با تعجب: نه بخدا!
- آقایون باز ناراحت نِرِن
- حالا که شیرینی نیاوردن، نه نمشه.
همه میخندند و آقای یپرم دست از شوخی برمیدارند. ایشان هم به آقای اعتقادی قول پارتیبازی و بینوبت آمدن میدهند و هم به آقای جلالی اجازۀ خواندن شعرشان را. این صدای آقای جلالی است: «دوباره شب، من و سیگار، دم به دم گریه/ دوباره کلهر و هربار دم به دم گریه/ دوباره جاده و تنهایی و من و حسرت/ به پیچ جاده گرفتار، دم به دم گریه...» ردیف «دم به دم گریه» در شعر ایشان توجه دوستان را جلب می کند. آقای صباغ زاده این ردیف را خلاقانه میخوانند که موجب متفاوت شدن شعرشان شده است و در مجموع آن را غزلی موفق ارزیابی مینمایند. تشویق.
«آمال و آرزوی منی تا همیشهها/ مقصود جستجوی منی تا همیشهها/ پیوسته رو به سوی تو دارم به هر مسیر/ همواره رو به روی منی تا همیشهها...» پس از خوانش این ابیات توسط مجری، آقای مقدسی پشت میکروفون میآیند. کمی شوخی میکنند و با بهبود کیفیت صدا و قدردانی از کسانی که در جلسۀ شعر زاوه شرکت کرده بودند، شعر گویشی خود را تقدیم مینمایند. سپس استاد محمد جهانشیری نکات مورد نظرشان را دربارۀ سرودۀ ایشان و نیز شعر محلی تربت حیدریه بیان میدارند.
بالاخره انتظار آقای اعتقادی به سر می رسد و آقای یپرم صدایشان میزند. البته باز هم با شوخی. آقای اعتقادی: «ما یک شعر برای دکترا گفته بودیم: بخوان از شعر من افکار من را/ که خواهم وا کنم باغ سخن را/ سر و جانم فدای آن طبیبی/ که از انصاف هم دارد نصیبی.../ کمربسته به خدمت بهر مردم
نمیکردند خود را اینچنین گم/ نمیکردند بر بیمارها ناز/ که روی باز، بهتر از درِ باز/ ولی هستند بعضی بیمروت/ که نشناسند غیر از پول و ثروت/ که هم خودخواه و هم پرادعایند/ نه در فکر مریض و نه خدایند/ خداوندا نگهدار از بلاها/ طبیبان رئوف پاک ما را...» تشویق ها همراه با لبخند حاضران. آقای اعتقادی پس از پایان شعر، شوخی دوستشان جناب دکتر نجاتیان را بازگو میکنند که: «خلاصه آقای اعتقادی، صلهی از این شعر برای تو آمپول هواست». همه میخندند و همزمان به افتخارشان کف می زنند. آقای صباغ زاده نشستن ضربالمثل در یکی از مصرعهای ایشان را موفق عنوان میکنند.
آقای یپرم مجدد از مهمان نوازی گرم آقای کرمانی قدردانی می نمایند. ایشان هم به احترام مهمانان بر میخیزند. همه دوباره کف میزنند و مجری برنامه ادامه میدهد: «درخدمت حدیث خانوم هستیم که بیان شعرشونو بخونن». حدیث کلاس چهارم است و با شعری از نظامی میآید: «یک شبی مجنون نمازش را شکست/ بی وضو در کوچۀ لیلا نشست/ عشق، آن شب مست مستش کرده بود/ فارغ از جام الستش کرده بود...» شعرخوانی زیبای حدیثه جان به پایان میرسد. آقای صباغ زاده به موضوع جعلیات اشاره میکنند و بیان می دارند که این شعر متعلق به نظامی نیست. شخص دیگری آن را سروده و در فضای مجازی به نظامی نسبت داده است.
با قدردانی آقای یپرم، حدیثه میرود و خانم بهنام با یکی از شعرگفتارهای جدیدشان میآیند. نوشته ای که به گفتۀ استاد صباغ زاده بخشی از آن شباهت به شعر میکند آنجا که میگویند: «قهوهات را سربکش/ بی آن که بدانم/ چند روز از التهاب بهار روی دلتنگیات جا مانده»
حالا نوبت آقای صباغ زاده است. آقای یپرم: «...تشویق بفرمایید آقابهمن صباغ زادۀ عزیز رو که واقعاً به قول استاد نجف زاده حضور ایشون و تلاشهای ایشون همۀ ما رو گرد هم میاره.
- نفرمایید آقا...
شعر آقای صباغ زاده، غزلی از غزل های استاد ذبیح الله صاحبکار است: «می کِشد خار هوس دست ز دامان، ما را/ لیک روزی که رسد عمر به پایان، ما را...» استاد پس از پایان شعر به غمی که در غزلهای صاحبکار پنهان است، اشاره میکنند. توضیحاتی هم دربارۀ گرامیداشت استاد قهرمان و تاریخچۀ برگزاری این برنامه ارائه میدهند که قرار است پنجشنبۀ هفتۀ جاری در زادگاهش روستای امیرآباد برگزار شود.
آقای یپرم قبل از اینکه خانم یعقوبی را فرابخوانند، از حاضران میخواهند به «سیاه مشق» صفحۀ رسمی آقای صباغ زاده در فضای مجازی سر بزنند و مطالب ایشان را بخوانند. بعد خانم یعقوبی با تشویقهای بیجان دوستان میآیند. آنچنان بیجان که اعتراض مجری برنامه را به دنبال دارد:
- چه تشویقاتان سرد بود. یخ کِردِم.
البته تشویق ها از اول هم گرمای چندانی نداشت و تا آخر هم با وجود شوخیهای آقای یپرم سرد و بی روح باقی ماند. اما خوب تشویق است دیگر. بالاخره خانم یعقوبی میآیند. آقای صباغ زاده خاطرات ستاد پذیرایی استاد قهرمان را در سالهای پیش به ایشان یادآوری میکنند و پس از کمی صحبت، شنوندۀ غزل خانم یعقوبی میشویم: «عقلم سپرده است به دیوانگی مرا/ ترسم رها کنی به همین سادگی مرا/ در اشتیاق پیلۀ آغوش گرم تو/ دیگر نماند طاقت پروانگی مرا...» شعر خانم یعقوبی تمام میشود. دوستان کمی دربارۀ سرودۀ ایشان صحبت میکنند و بعد طبق معمول، تشویقهای سرد خود را بدرقۀ راهشان میکنند.
مجری:
- جناب استاد جهانشیری در خدمت شما هستیم.
کف زدنهای حاضران و غزل استاد جهانشیری که از سفر به اصفهان برایمان سوغات آوردهاند: «ای خوشا آن کس که در نصف جهانش منزل است/ بر درخت هستیاش برگی از این آب و گل است/ چارباغ از عاشقی و هشت سویی از بهشت/ چل ستون از آرزو در نقش جانش کامل است...»
- آفرین، دست شما درد نکنه. بازم خوش به حال شما که همسفری داشتین که شعراتونو مینوشته...
حالا این آقای حسینی هستند که برای خواندن شعرشان تشریف میآورند. آقای یپرم با ایشان هم سلام و احوالپرسی مختصری میکنند و پس از آن که شعرخوانیشان با ابیات: «به عرش اعلا رسیده بودم، یا هو، حق/قدم زدم به عرش با همین دو پای خودم/ تو بودی و خودم و عالم اعلا بود/ چه خوش گذشت کنارت کدخدای خودم»
شعرخوانی آقای حسینی تمام میشود و مجری نوبت را به آقای مهدی حسن زاده میدهد. طبق توضیحات ایشان، آقای حسن زاده علاوه بر شاعر، کارگردان نمایش و تئاتر و مجسمه ساز هم هستند. چند بیتی از ایشان: «من انتظار ندارم تو مهربان باشی/ که درد هستی و باید در استخوان باشی.../ کنار آمدهام با کسی که میبینم/ همیشه آن شده ای که نباید آن باشی.../ برو اگرچه از این راه برنخواهی گشت/ برو که ملعبۀ دستهایشان باشی/ تو هم به دست عزیزی شکنجه خواهی شد/ برو خدا کند اما که در امان باشی» غزل آقای حسن زاده یادآور بیتی از شهریار است که استاد صباغ زاده به آن اشاره میکنند: «از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران/ تو بمان و دگران، وای به حال دگران»
یکی از جلوههای امروز تهمینه برای من آسمانش است. آسمانی که بهاری بود و با ابرهایش هر دم به رنگی درمیآمد و به گونهای دیگر جلوهگری میکرد. اکنون که خانم اعظم فلاح از مهنه میخواهند برای شعرخوانی بیایند، افق تهمینه به زردی گراییده است و دیگر از آن ابرهای سفید و خاکستری خبر چندانی نیست. خانم فلاح با همسرشان آمدهاند. ابتدا خودشان را با چند بیتی معرفی میکنند و سپس شعرشان را برایمان میخوانند: «زخم دل را هیچ درمانی که نیست/ غصهها را هیچ پایانی که نیست/ یوسف افتاده در چاه سکوت/ آرزوی هیچ کنعانی که نیست...»
اواخر جلسه است. آقای یعقوبی به مناسبت عید غدیر دفنوازی و شعرخوانی میکنند. آقای یپرم همچنان التماس تشویق دارند. در همین اثنا نمنم باران شدیدتر میشود. آقای دکتر علمداران میآیند. موضوع طبیعت در شاهنامه را بررسی میکنند و حضار زیر نمنم باران و وزش دلانگیز باد فنجانهای چای را سر میکشند. مجری برنامه ابیات پایانی را برای خداحافظی میخواند و جلسه تمام میشود.
من روی تخت مفرش چوبی، زیر باران نشستهام و با خود میاندیشم که در جلسۀ امروز هیچکس به حادثۀ تاریخی دوم تیرماه اشاره نکرد. واقعۀ بمباران مجلس در سال ۱۲۸۷ خورشیدی و کشتار آزادیخواهان از جمله میرزا جهانگیرخان، مدیر صوراسرافیل که روز بعد اعدام شد. اما اشکالی ندارد. خودم در پایان گزارشم مینویسم و این ابیات دهخدا را برای حقشناسی و به عنوان حُسن ختام میآورم:
«چون گشت ز نو زمانه آباد
ای کودک دورۀ طلایی...
زان کس که ز نوک تیغ جلاد
مأخوذ به جرم حق ستایی
تسنیم وصال خورده یاد آر...
یاد آر ز شمع مرده یاد آر»

#انجمن_قطب
#نسرین_زبردست
#گزارش
کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb
برچسبها: نسرین زبردست, گزارش, انجمن شعر قطب




