سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

۵- شاعر هم‌شهری - استاد محمد جواد تربتی  (1284 تا 1349)

این بخش به‌تازگی برای خودم خیلی جذاب شده است. هر هفته برای انتخاب شاعر هم‌شهری جستجو می‌کنم و در این راه به شاعرانی برمی‌خورم که باعث حیرتم می‌شوند. هنگامی که نوشتن این بخش را شروع کردم هرگز نمی‌دانستم که شاعرانی به این قدرت داشته‌ایم. بسیار لذت می‌برم از مطالعه‌ی شعر ایشان و تحقیق درباره‌ی زندگی ایشان. به راستی از اینکه در این شهر زندگی می‌کنم به خود می‌بالم و با احترام بیشتری بر این خاک پا می‌گذارم.

محمد جواد تربتی فرزند حاج شیخ ابوطالب تربتی که از مردم سنگان رشتخوار و جزو اهل علم زمان خود بود، در سال 1284 به‌دنیا آمد. از 2 سالگی تا 15 سالگی را در مشهد گذراند. دوران ابتدایی و سیکل اول را در مشهد طی کرد و پس از آن به تهران رفت. سال‌ها بعد در وزارت آموزش و پرورش مشغول خدمت شد و پس آن مدت 4 سال را به عنوان رئیس دانش‌سرای شیراز کار کرد و بعد از آن به دبیرستانی در تبریز منتقل شد. از آنجا به تهران مراجعت کرد در دبیرستان نظام معلم شد و سپس تا بازنشستگی را در به تدریس در دانشگاه پلیس مشغول بود. وی چند سالی پس از شهریور 1320 روزنامه‌ی پولاد را در تهران منتشر کرد. وی از دوران جوانی شعر سرودن را آغاز کرد و در حال حاضر بیش از 2000 بیت از او به یادگار مانده است. مرحوم گلشن آزادی در باره‌ی او می‌نویسد: تربتی دوستی شفیق بوده و 45 تالیف دارد بعضی از آن‌ها به نام‌های روان‌شناسی تربتی، منطق تربتی، تاریخ فلسفه تربتی، تاریخ ادبیات و ژاله و چنگ (مجوعه‌ی نظم و نثر) چاپ شده‌ است. او در 30 فروردین 1349 به علت سکته‌ی مغزی در تهران درگذشت.

ابیات زیر از اوست:

آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت

آسمان دگری خواهم و ماه دگری

خانمان سوختم از دل چو کشیدم یک آه

چرخ سوزد همه را، گر کشم آه دگری

ندهی راه که آیم به برت، می‌ترسم

که به جز مرگ نیابم به تو راه دگری

تربتی بر سر کوی تو پناه آورده

جز سر کوی تواش نیست پناه دگری

نظر از لطف به من کرد و سر و پایم سوخت

آرزو دارم از آن چشم نگاه دگری

***

پروانه‌صفت از غم آن شمع شب‌افروز

پیوسته مرا در دل و جان سوز و گداز است

افسانه‌ی‌ ما و تو در این رهگذر عمر

مشهورتر از قصّه‌ی محمود و ایاز است

***

چو خورشید سر بر زد از تیغ کوه

جهان گشت با فرّ و زیب و شکوه

همی‌تافت از پشتِ ابر آفتاب

چو نوری که تابد ز پشتِ حباب

به قزوین سر از خواب برداشتم

به باغ‌اندرون دیده بگماشتم

یکی باغ دیدم چو مینو قشنگ

بسی گل دمیده در آن رنگ‌رنگ

درختی به گردون سر افراخته

به هر شاخ بنشسته صد فاخته

یکی جوی چون چشمه‌ی زندگی

ز خورشید بگرفته تابندگی

نوای غم‌انگیز بلبل، چنان

زد آتش به جانِ منِ ناتوان

که آب از دو چشمم سرازیر شد

جهان جوان در برم پیر شد

که من نیز چون او دلی داشتم

ز عشق گلی، مشکلی داشتم

جهان دل‌کش و خرّم و خوب بود

دریغا که بی روی محبوب بود

*

به مناسبت سالروز فوت روانشاد استاد محمد جواد تربتی از دکتر محمد حسن ابریشمی

استاد محمد جواد تربتی، ادیب، شاعر، نویسنده، نمایشنامه‌نویس، روزنامه‌نگار، از مفاخر ادب و فرهنگ کشور بود که از خطه‌ی تربت حیدریه برخاسته بود. او فرزند شیخ ابوطالب تربتی خراسانی از علما و فقهای طراز اول خراسان بود. علوم قدیم را نزد پدرآموخته و پس از طی دوران دبستان و دبیرستان در سال 1310 از دارالمعلمین عالی با رتبه‌ی اول در رشته فلسفه و ادبیات فارغ التحصیل شده بود. تربتی از سال 1314 تا 1320 به ترتیب ریاست دانشسرای فارس، دبیرستان فردوسی تبریز و دانشسرای تبریز را بر عهده داشت. او مجرّد زيست و در 30 فروردين 1349 با عارضه‌ی سكته‌ی مغزی، در سن 64 سالگی، درگذشت. در سال 1322 در سمتِ مدیر، نشریه‌ی پولاد، این روزنامه سیاسی عصر خود را منتشر کرد. تدریس فلسفه، روانشناسی، منطق، علم الاجتماع را در شعبه‌ی ادبی دبیرستان دارالفنون، دانشگاه پلیس، دبیرستان نظام و رشته‌های ادبی دبیرستان‌های تهران را سالها به عهده داشت و از این راه بسیاری از شخصیت‌های مملکتی، امرای ارتش، استادان دانشگاه‌ها شاگردان او بودند. هرکسی از محضر این استاد گرانقدر خاطره‌ای بس شیرین به یاد دارد. استاد دکتر مظاهر مصفا در مراسم بزرگداشت او در انجمن قلم گفت: تربتی در هیات ممیزه‌ی جامعه‌ی ایران درجه و لقب استادی گرفت و او را استادِ به حق می‌شناختند. کسی ابلاغ استادی به نام او صادر نکرده بود و او حاجت به چنین ابلاغی نداشت. حافظه و سخنوری و خوش‌قلمی و شیرین‌بیانی و فضل و فضیلت وی باعث گردید که در ذهن جامعه‌ی ما لقب استادی برایش فراهم گردد. دکتر مصفا تاکید کرد: من برای این لقبِ استادی خیلی ارزش قائل هستم. در مدارس قدیم کسی درجات رسمی و کاغذی به دیگری نمی‌داد. در طول سالیان لیاقت و صلاحیت هرکس به ثبوت می‌رسید جامعه و علم و ذهن عمومی مردم او را برمی‌گزید. استاد تربتی مسلما از پروردگان مکتب علم و ادب قدیم بود و با سرمایه‌ی نخستین و مایه‌ی ادبی حوزه‌های قدیم به دانشگاه آمده بود. من باید این نکته را متذکّر شوم که سرمایه حقیقی دانشگاه ما، لااقل در حوزه ادبیات و معارف اسلامی و حقوق مدنی، همان است که همواره از طریق شاگردان و استادان حوزه‌های قدیم درس و بحث و علم و ادب به دانشگاه راه یافته است و دریغا که همه رفته‌اند و هیچ‌کس نمانده است. دکتر مصفا اضافه کرد زمان ما برای تحصیل علم و ادب در معارف و فلسفه و حکمت و شعر و عرفان مقتضی مجاهده، طلبگی و طلب عطشناک چون سابق نیست. تحصیل در روزگار ما به حکم ضرورت برای راه انداختن چرخ معیشت است. هر مدرک تحصیلی بالاتر پول بیشتر در بر دارد. غیر از روزگار پیشین است که عطش و آتش و التهاب و اشتیاق تحصیل مشعل فروزانی برای روشن کردن دنیای درون و جهان باطن بود. استاد سمائی از قول ادیب نیشابوری نقل می‌کرد که در 12 سالگی پیش چشم او پدر و مادر و برادر و کسانش را سر بریدند و شکم پاره کردند نوبت او که رسید دست بازداشتند و او را در بیابان ها رها نمودند، وی سپس به غزنه رسده به آرامگاه سنائی رفته به خدمت درویشی در آمده و 20 سال خدمت او کرده و ارشاد یافته و همچنین مرحوم علامه بدیع الزمان فروزانفر در کودکی از بشرویه به خراسان رفته در کاروانسرائی اقامت کرده و روزها در بر خود می‌بسته و هیچکس را نمی پذیرفته و معلقات سبع را حفظ می‌کرده. امروز هیچ دانشجوی ادبیات 50 بیت شعر فارسی حفظ ندارد و عجیب این است که مقامات آموزشی اعلام کرده‌اند عنصر حافظه از میان رفته است. من بارها از استاد تربتی، منظومه حاج ملاهادی سبزواری را شنیده بودم او اشعار الفیه را گاه‌گاه می‌خواند. اشعار عربی مطول را از حفظ داشت و هرچه داشت از این قبیل معارف، سرمایه‌ای بود که در دوران نوجوانی در محیط علم و ادب حوزه‌های قدیم فرا گرفته بود. استاد بعد از شهریور 1320 به تهران آمد و در سال 1322 به کمک دوستانی نظیر استاد حبیب یغمائی، دکتر اسد‌الله مبشری، ابولحسن ورزی، دکتر امین‌فر، جواد فاضل، مهندس کردبچه، روزنامه‌ی ادبی سیاسی پولاد را منتشر کرد. دفتر روزنامه‌ی پولاد پناهگاه دانش‌آموزان سرگردان شهرستانی آن زمان بود. بسیاری از شعرا و ادبا من‌جمله احمد شاملو، ژاله سلطانی، زنده یاد کریم‌پور شیرازی، حمیدی شیرازی و... آثار خود را برای اولین بار در نشریه پولاد منتشر کردند.

استاد بیش از 40 جلد کتاب در رشته‌های روانشناسی، فلسفه و ادبیات و جامعه شناسی داشت که بارها تجدید چاپ شد، از آثار ايشان:

آهنگ دل، 85 صفحه، م‍رت‍ض‍ی‌ ک‍ری‍م‍ی‍ان‌،  تهران

اخلاق، 40 صفحه، تهران، 1311

تاريخ مختصر شعراء، 34 صفحه، قزوين

دوره‌ی تاريخ ايران، مصور در دو بخش؛ تهران

روانشناسی، 74 صفحه، تهران، 1333

 ژاله، 68 صفحه، تهران، 1336

صدرالدين شيرازی و افكار فلسفی او، 48 صفحه، تهران، 1312

فلسفه‌ی نوين (م‍خ‍ص‍وص‌ دان‍ش‌آم‍وزان‌ س‍ال‌ ش‍ش‍م‌ ادب‍ی‌ دب‍ی‍رس‍ت‍ان‍ه‍ا)، 88 صفحه، ت‍ه‍ران‌تبریز، 1318

منطق (کتاب‌ درسی ویژه سال ششم ادبی۴۴ ص، تهران

نگارش‌نامه و انشاء ویژه دبستان‌ها، ۱۰۲ ص، نشر علمی

نامهای عشق، تهران، 1311

نيلوفر، اثر علی اصغر خطابخش، با مقدمه‌ی استاد تربتی، تهران، 1336

چنگ، ۸۸ ص مصور، بی‌نا

از سال 1310به بعد نمایشنامه‌های امیرکبیر، لیلی و مجنون، یوسف و زلیخا، خسرو و شیرین، فرشتگان عشق را تصنیف نمود که بوسیله‌ی استاد اسماعیل مهرتاش هنرمند برجسته‌ی موسیقی بر روی صحنه آورده شد و همگی با استقبال مردم روبرو گشت.

*

اثر طبع ابوالحسن ورزی به مناسبت فقدان استاد تربتی:

جواد تربتی آن اوستاد پاک نهاد

در آسمان ادب اختری فروزان بود

به عصر ما که هنر گنج بی‌نشان شده است

هنروران همه چون گوهرند، او کان بود

ز شعر بکر که کمیاب چون گهر باشد

به کنج خانه‌ی دیوان او فراوان بود

به شام هستی ما پرتوی صفا تابید

چراغ روشن دل‌ها در این شبستان بود

به نوش‌داروی مهر و وفا که در دل داشت

همیشه خسته‌دلان را به فکر درمان بود

فزود رونق بازار شعر از سنخنش

در آن‌زمان که متاع سخن نه‌ارزان بود

نثار فضل و ادب را گشوده دست عطا

متاع علم و هنر را گشاده دکان بود

به بی نیازی و وارستگی یگانه‌ی دهر

به پاکبازی و پاکی فرید دوران بود

عقاب بود ولیکن در آشیانه‌ی بوم

فرشته بود ولی در لباس انسان بود

بسا که کم نشود در شب سیاه عدم

دلی که روشنیش از چراغ ایمان بود

*

از زنده یاد استاد مهرداد اوستا در سوگ استاد محمد جواد تربتی

هیچکس را ندیدم که اگر چه به همه‌ی عمر یک‌بار او را یاد کرده باشد، مرگ استاد را مصیبتی بزرگ نداند، آیا این خود به روزگاری که از مروّت و وفا به‌جز نامی نمانده است، مایه‌ی شگفتی نیست و از هیچکس نشنیدم که به هنگامی که او در میان ما می‌زیست، از دست و زبان او شکوه سرکند و این خود شگفت‌انگیزتر. بدین روزگار که فضیلت را بر در ارباب بی‌مروت دنیا، دریوزه‌گر می‌نگریم. هنر را می‌بینیم که از فراز تحت اشرافیّت خود، فرود آمده است و کمربسته‌ی بت‌های رذالت، پستی و دون‌همتی است. پارسایی را رسوا و بدنام، پرهیز را کوته‌اندیشی و جوانمردی را خاکسار دانش می‌نگریم که زرخرید دژخیمان و بنده‌ی خداوند ستم‌گری و جهان‌خوارگی است، حالتی به سبکباری نسیم داشت. علم اندوخته بود اما با فضیلت می‌آموخت، ولی با پاکی و تقوا، وارستگی و آزادگی او، دانش را همچون گوهری که در اعماق دریای پهناوری نهان گردد، سکون و آرامش بخشیده بود. از خودآرایی پرهیز داشت، خواسته‌ی جهان را به هیچ می‌شمرد و دل با خدای جهان داشت خدایش بیامرزد.

*

خاطره‌ای از دکتر محمد حسن ابریشمی در خصوص استاد تربتی:

در سال 1339، كه از تربت عازم تهران بودم، علی‌الرسم با خويشان خداحافظی می‌كردم، به دفتر مرحوم حاج غلامعلی دانش (داماد خواهرم) رفته، ساعتی نشستم. مرحوم حاج اسدالله مقيمی عموی مشاراليه آنجا بود، ضمن صحبت گفتم مايلم افسر پليس بشوم، آقای مقيمی گفت آقای محمد جواد تربتی از قوم و خويشان ما استاد آنجاست. نامه برای ايشان می‌نويسم و معرفی‌ات می‌كنم. نامه را شخصاً، با خط خوش، از قول و با امضای ايشان، در معرفی خودم نوشتم. به تهران آمدم و خدمت استاد رفتم. مردی خوش‌سيما، خنده‌رو و خيلی بامحبت بود. پس از خواندن نامه و پرسشهايی، با لبخند، قد و بالای لاغر مرا ورنداز كرده و با گويش تربتي غليظ پرسيدند: "اَگِه يَك آجانِ فاشِت بِتَه، فاشِ خار مَدَر، چكار مِني؟" گفتم: "خار مَد‍‍ِرشِ ور برجِ عابد بالا مُنُم" با همان گويش گفتند: "گَه‌گَه جان آجانيِ به دَرِدتِ نُمُخورَه، بِرِيكه دِ اِينجِه جوابِ بتی، لَت مُخُورْي، تو هُم كِه زُورِ نِدَری". در پی آن با لحن گرم و صميمانه با استدلال رأی مرا زدند، و ضمن صحبت وقتي گفتم كه كتاب ژاله اثر شما را خوانده و خيلی مطالب نظم و نثر شما لذت برده‌ام، با شعف بسيار پرسيدند ديگر چه كتاب‌هايی خوانده‌ای. فهرست‌وار و سريع بيش از پانزده كتاب را اسم بردم. گفتند پس اهل مطالعه هم هستی، گفتم از 9 سالگی كتاب‌های زيادی خوانده‌ام و اكنون حدود 1800 كتاب دارم؛ خوشحالی ايشان بيشتر شد، من هم از سرشوق در ادامه گفتم كه آن نامه هم خط و انشای خود من است. از خط و ربط مخلص هم تعريف كردند، و ضمن سخنان پندآموز، به ادامه‌ی تحصيلات عالی و مطالعه و نوشتن، تشويقم كردند؛ روانش شاد باد.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 945 به تاریخ 901227, شاعر همشهری, زندگی‌نامه محمد جواد تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۰ساعت 16:29  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |