5- شاعر همشهری؛ اکبرزاده محمود (1358)
از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کردهام، سعی کردهام تا جایی که میتوانم اطلاعات صحیح جمعآوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کاملتر معرفی کنم. در چند ماه اخیر نوبت به معاصرین رسیده است و خوشبختانه به دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری در دسترس است. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. دوستان شاعر همشهری (ولایت زاوه، شامل: زاوه، تربت، رشتخوار، مهولات) هم میتوانند زندگینامه و آثار خود را از طریق همین آدرس برای بنده ارسال کنند. اگر نمیدانید از کجا شروع کنید، من چند سوال در بخش فراخوان نوشتهام که با جواب دادن به آنها و ارسال جوابها به من، خواهم توانست زندگینامهی شما را بنویسم. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوعها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.
اکبرزاده متولد سال 1358 در محلهی حیدرآباد تربت حیدریه است. تحصیلاتش را تا پایان دبیرستان ادامه داده است و دیپلم تجربی دارد. او اکنون در شهرداری تربت حیدریه مشغول کار است. سرودن را از اواخر دههی هفتاد آغاز کرده است و شعرهایش عمدتاً در قالب سپید و اندکی هم غزل سروده است. حضور در انجمن قطب و بهرهگیری از ارشادات استاد نجف زاده را در رشد شعر خود مؤثر میداند. شعر شاملو و قیصر امینپور را بیشتر از شاعران دیگر میپسندد. اکبرزاده از این که مسئولان فرهنگی توجه شایستهای به رشد و بالندگی فرهنگ در تربت حیدریه ندارند گلهمند است.
به خوابم آمدی آقا و استکان در دست
و گفتی آب بیاور لبان من تشنهست
گرفت بغض گلو را و آسمان ترکید
به بغضهای نفسگیر آسمان که شکست
پرنده پر زد و باران گرفت چشمانم
و وسعت ملکوتت به آسمان پیوست
دوباره صحن حرم من، تو، ما، تنها
دوباره حس غریبی دوباره حس شکست
و خواب میروم آقا به خواب میبینم
که میبری تو مرا باز با خودت ...
***
ایستادن
زیر درختان پارک
حکمتی داشت
حالا اگرهم نیامدی
برایم مهم نیست
من فرماندهی یکی از
گُردانهای نظامی شدهام
کلاغها
فنیترین جنگندههای تاریخاند
***
ربط نده گریههایم را
به میز و
قهوه و
پالتویی که نیامده است
پایم لنگ میزند
الٰههات را بخوان، بنان!
دستم خالیست
***
سلولها رشد کردند
خانه کوچک شد
کلاس کوچک شد
سلولها رشد کردند
کلاه کوچک شد
شال گردن کوچک شد
***
به اندازهای که لمس کردم
نیمکتهای باغ ملی را
دست کشیدم
موهای دختری را که
سنجاق سر نداشت
قانون چپه شد روی تخت
و حالا سالهاست
سلول کوچکی
جلوی رشدم را گرفته است
***
پدرم را زمانی شناختم
که خواهرم هذیان گفت
مادرم چمدانش را بست
ریلها
نامردترین خطوطی هستند
که تا به حال دیدهام
***
اگر قدرت داشتم
سبابهام را
میبریدم
جهان
نیازمند آرامش است
***
ولو شده میان خیابان
استخوانهای سگی از جنس من
و گربهای از جنس تو
که جنگیدیم تمام عمر را
به بهانهی قلمرو جغرافیائیمان
فارغ از اینکه
میمیریم روزی
و میافتد به دست امثالمان
که بجنگند
به بهانهی قلمرو جغرافیائیشان
و ...
***
تندیس بلورین معرفت
از جشنوارهی خلقت
به مورچهها
تعلق گرفت
مورچهها
حنجرهی شیمیایی شده را
تعارف کردند
***
بارانی که میبینم مادرم را
لعنتی میشود وجودم که
همین ۴۰ درصد سهمیهی کنکور
میارزد به اینکه نباشی و قابت کنند
بچسبانند به دروازههای شهر
گیرم که دکتر شدم، مهندس شدم
یا شدم یکی از همینها که
عکسشان را میاندازند بالای روزنامهها
میارزد به اینکه ۶۷ پلهی بنیاد شهید
لمس کند کفشهای مادرم را
و خواهرم بیجهیزیه
راهی خانهی شوهر شود
راستش را بخواهی، میگویم: نه
نمیارزد، اصلا نمیارزد
به اینکه شیرزنی باشی و
تن به تن شده باشی عراق را
وآخر سر هم خبر نداشته باشی که
مجسمهات را گذاشتهاند
وسط میدان مرکزی کرمانشاه
و سرطان هم مهمان چشمهای دخترت
مرضیه شده باشد
"بسمه تعالی
مدیریت محترم کارخانهی ذوب آهن اصفهان
از فرستادن آهن مرغوب برای ضرب ِپلاکهای
شهیدان گمنام
کمال تشکر و امتنان را دارم."
***
فندق های لال
پستههای بهت زده از
قیمت آجیل
منتظرند بالا بیاورد صندوق
کاندیدای مورد نظر را
که بگوید
سال نو مبارک
و من یقین میکنم اگر
چنگیز هم زنده بود
امسال
عوض میکرد شمشیرش را
با کارد میوه خوری
***
منابع:
شعر دربی (گزیدهی اشعار شاعران شهرستانهای تربت حیدریه، مهولات، رشتخوار و زاوه)
وبلاگ گاهی به رنگ خودم http://9263.blogfa.com
برچسبها: گزارش جلسه شماره 985 به تاریخ 911107, شاعر همشهری, زندگینامه محمود اکبرزاده