5- شاعر همشهری؛ جواد ماهر (1359)
از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کردهام، سعی کردهام تا جایی که میتوانم اطلاعات صحیح جمعآوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کاملتر معرفی کنم. در چند ماه اخیر نوبت به معاصرین رسیده است و خوشبختانه به دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری در دسترس است. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. دوستان شاعر همشهری (ولایت زاوه، شامل: زاوه، تربت، رشتخوار، مهولات) هم میتوانند زندگینامه و آثار خود را از طریق همین آدرس برای بنده ارسال کنند. اگر نمیدانید از کجا شروع کنید، من چند سوال در بخش فراخوان نوشتهام که با جواب دادن به آنها و ارسال جوابها به من، خواهم توانست زندگینامهی شما را بنویسم. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوعها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.
جواد ماهر متولد تربت حیدریه است. در سال 1359 به دنیا آمده است و دوران کودکی و نوجوانیاش را در تربت حیدریه گذرانده است. ماهر تحصیلات دانشگاهی دارد و کارشناس زبان و ادبیات عرب است. اکنون معلم است. روی آوردن به شعر را مرهون شعرخوانیهای دورهی راهنمایی در مراسم مدرسه و در مقابل بچهها میداند. از شاعران قدیم ایران حافظ و فردوسی، و از شاعران معاصر فروغ فرخزاد، قیصر امینپور و سید علی صالحی را بیشتر میپسندد.
معتقد است نزار قبانی و آدونیس هر بر اندیشه و شعر او تاثیر گذاشتهاند. او قالب نیمایی و شعر سپید را به دلیل توانایی بیشتر جهت انتقال احساس بیشتر دوست دارد. ماهر، همسرش و استاد نجف زاده و برخی از دوستانش را در شکوفاشدن قریحهی شاعریاش موثر میداند. او تا کنون اثری چاپ نکرده است اما اشعارش را برای دریافت نقد و نظر دیگران در وبلاگش (http://maher123.blogfa.com) مینویسد. او شعر را وسیلهای برای بیان زیبای احساس، نقد کاستیها، برشمردن خوبیها و ساختن جهانی تازه میداند.
در زیر نمونههایی از شعر آقای جواد ماهر را با هم میخوانیم:
شاید اگر به خاطر آیینهها نبود
در این فضا برای نمردن هوا نبود
قبل از گناه اول گندمندیدهها
سیارهای به اسم زمین مال ما نبود
بابا که سیب سرخ خدا را نشسته خورد
حتما به فکر پاسخ روز جزا نبود
آیا به اعتبار پدر خاک میشویم؟
اینجا که دوزخ و مرگ و فنا نبود
بار امانت است که بر دوشمان نشست
وقتی برای ضجهی ما هم صدا نبود
شرمندهام ولی اگر این شعر هم نبود
حتی به فکر خلقت انسان خدا نبود
***
بس کن! در این هوای پریشان، نفس نکش!
در کوچههای این شب ویران، نفس نکش!
ققنوس من! بهار تو مرده است، یخ زده است
دیگر به احترام کلاغان، نفس نکش!
من در خودم به حالت اغما رسیدهام
ای روح پاره پارهی بیجان، نفس نکش!
من مردهام و جسم مرا باد میبرد
در این زمین بی سر وسامان، نفس نکش!
ققنوس من! که مرگ مرا جار میزنی
در فصل بیخیالی ِانسان، نفس نکش!
وقتی دلت شکستهتر از حال پنجره است
فرزند خوب حضرت باران! نفس نکش!
***
چند روز پیش مدیر مدرسه به من گفت بهتر است قاب عکس شهیدی که مدرسه به نام اوست (شهید رضا سوخته) را عوض کنیم. این شعر از همان لحظه افتاد به جانم. تقدیم به شهید سوخته، بابای داوود، برادر جهان، عموی همسرم و همهی شهیدان گلگونکفن:
باید برای شکل زیبای نگاهش
یک قاب عکس محکم دیگر بسازم
باید برای این نگاه آخرینش
یک قاب عکس در خور باور بسازم
تا قاب پرواز نگاهش را نگیرد
آن را شبیه پنجره یا در بسازم؟!
ای قابساز ماهر فرزانهی ما
من میل دارم از نگاهش پر بسازم
من میل دارم جای چشمان سیاهش
یک مرغ مشتاق بدون پر بسازم
یک مرغ مشتاق بدون پر وَ اما
پرپرزنان در خون و خاکستر بسازم
وقتی دو بال عاشقش را باز کرده
باید ینای قصه را از سر بسازم
***
این شعر را مرداد سال ۸۱ سرودهام. لابهلای نوشتههای آن سالهایم مخفی شده بود. قابل توجه آنکه "قیصر امین پور" غزلی دارد که اینطوری شروع می شود: (این ترانه بوی نان نمیدهد / بوی حرف دیگران نمیدهد)
حرفهای تازهام بوی نان نمیدهد
بوی عقل نارس یک جوان نمیدهد
تازگی برای شعر دست و پا نمیکنم
شعر هم تمایلش را نشان نمیدهد
لطفا از کنار من صاف و ساده بگذرید
بیتهای تازهام سوزتان نمیدهد
با تمام خستگی با من از خودت بگو
این زمین به بال من آسمان نمیدهد
چشمهای روشنت تازگی پُر از غم است
تا رها شوم ز خود ریسمان نمیدهد
آسمانیم ولی این زمین سرد و پیر
بالهای خستهام را امان نمیدهد
خانهی خدا کجاست؟ راه را نشان بده
آب و نان خاکیان روح و جان نمیدهد
یکه میخوری غزل، باورت نمیشود
حرفهای تازهام بوی نان نمیدهد ...
***
تیری که از کمانهی چشمت رها شده است
بیراه میرود و چنین باادا شده است
این تیر آخرعاقبتش میرسد به من
قلبم به احترام ورودش به پا شده است
***
باران صدایم میکند تا زنده باشم
دارد بهدوشم میزند: استاده باشم
باران برای اینکه مرگم را نبیند
اصرار کرده مثل او یکدنده باشم!
***
حنجرهی وجود من تو را صدا میزند
و عشق تو مقابلم دوباره جا میزند
صفر! دوباره میشود نمره قلب خالیات
و صفرهای دفترت سر به خدا میزند
***
تو را سفارشی آفریده است
فقط برای من!
وقتی تو را میآفرید من آنجا بودم
من بودم که طرح چشمان تو را به او دادم
و گرنه اینقدر زیبا نمیشدی!
***
منابع: وبلاگ شاعر http://maher123.blogfa.com
کتاب شعر دربی؛ سید علی موسوی؛ صفحهی 160 تا 164
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1009 به تاریخ 920505, شاعر همشهری, زندگینامه جواد ماهر