5- شاعر همشهری؛ مشتاق علیشاه (میرزا محمد تربتی) (؟؟11 تا 1171)
از زمانی که نوشتن راجع به شاعران تربت حیدریه را شروع کردهام، سعی کردهام تا جایی که میتوانم اطلاعات صحیح جمعآوری کنم و شاعران همشهری را هر چه کاملتر معرفی کنم. در چند ماه اخیر نوبت به معاصرین رسیده است و خوشبختانه به دلیل نزدیکی زمانی، از اغلب این شاعران اطلاعات بیشتری در دسترس است. خوانندگان عزیز بسیار لطف خواهند کرد اگر اطلاعات تکمیلی خود را برای من از طریق آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند. دوستان شاعر همشهری (ولایت زاوه، شامل: زاوه، تربت، رشتخوار، مهولات) هم میتوانند زندگینامه و آثار خود را از طریق همین آدرس برای بنده ارسال کنند. اگر نمیدانید از کجا شروع کنید، من چند سوال در بخش فراخوان نوشتهام که با جواب دادن به آنها و ارسال جوابها به من، خواهم توانست زندگینامهی شما را بنویسم. امیدوارم این وبلاگ در آینده به منبع قابل اعتمادی راجع به شعر تربت حیدریه و شاعران این خطه تبدیل شود تا راه برای محققانی که در آینده راجع به این موضوعها تحقیق خواهند کرد، هموارتر شود.
در شرح حالهایی که قدما در شرح حال شاعران مینوشتهاند غالبا در مورد شاعری که معروف نبوده است به آوردن یکی دو جمله در احوال آن شاعر و ذکر یکی دو بیت از اشعار وی بسنده میکردهاند. در گذشته شاعران همه تخلص داشتهاند و آنها را با تلخص و نام شهر زادگاهشان یا به ندرت شهر محل سکونتشان میشناختهاند مانند فردوسی طوسی، ثنایی غزنوی، سعدی شیرازی و ... . شاعرانی در نامشان پسوند «تربتی» یا «زابی» آمده است از منطقهی تربت حیدریهی امروز بودهاند چون شاعران تربت جام را با پسوند جامی میشناختهاند. در چند هفتهی اخیر چند تن از این شاعران را معرفی خواهم کرد. این هفته مشتاق علیشاه است را معرفی خواهم کرد که شعری از وی به جا نمانده است اما یکی از مریدان وی دیوان شعری به نام وی سروده است.
میرزا محمد تربتی که به مشتاق علیشاه ملقب بود اصالتا از تربت حیدریه بود. در شهر اصفهان متولد شده و در جوانی از نعمت پدر محروم میشود. پس از فوت پدر تحت حمایت و قیومیت برادر بزرگتر خود قرار میگیرد. به دلیل صدای خوبی که داشته است از نوجوانی در مراسم عزاداری سیدالشهدا نوحهخوانی میکرده است. کم کم به موسیقی علاقهمند شده و با دستگاههای موسیقی ایرانی آشنا میشود.
میرزا محمد در جوانی با تصوف آشنا میشود و به بزرگ دراویش نعمتالهی در زمان خود سید معصوم علیشاه ارادت میورزد و از مریدان وی میشود. در دروان جوانی به اغلب شهرهای کشور و کشورهای همسایه سفر میکند. مراحل سیر و سلوک را طی کرده و از طرف مراد خود به لقب مشتاق علیشاه موسوم میگردد. در اواخر حکومت کریم خان زند سید معصوم علیشاه دکنی عدهای از یاران خود را مامور رسیدگی به امور دراویش نعمت الهی در ایران نمود. در بین این مریدان مشتاق علی شاه مامور کرمان شد. مشتاق در کرمان ماند و کارش رونق گرفت. جمع کثیری به مشتاق گرویدند و مریدان بسیار دیوانهوار گرد او میگردند. از جمله عالم عصر خود آیت الله میرزا محمد تقی (که بعدها ملقب به مظفرعلیشاه شد) و میرزا محمدحسن که از چهرههای معروف آن ولایت بوده است، همچنین سیدمحمدصادق که برادر حاکم کرمان ابوالحسن خان از شناختهشدهترین مردان وی بودهاند.
او از چهرههای سرشناس عرفان و شعر و موسیقی به شمار میرود. وی که از برجستهترین نوازندگاه سهتار در زمان خود بود این ساز را کامل کرد و سیم چهارمی را به سه تار افزود که امروزه به نام سیم مشتاق خوانده میشود. با رونق گرفتن کار مشتاق علیشاه در کرمان و افزوده شدن به جمع مریدان وی، مخالفان و به خصوص روحانیون که بازار درویش را گرم دیدند در فکر نابودی او افتادند. نقطه ضعف مشتاق از نظر آنها نواختن ساز بود و و از اینرو شایع کردند که مشتاق علیشاه آیات قرآن را همراه با ساز میخواند.
بالاخره متعصبین مقدمات صدور فتوای قتل مشتاق را توسط ملا عبدالله مجتهد کرمانی فراهم آوردند. عاقبت در ظهر جمعه 27 ماه مبارک رمضان 1206 هجری قمری (ن و: 26 رمضان؛ در سایتهای تبدیل تاریخ روز قتل مشتاق را چک کردم و دیدم تاریخ 26 رمضان 1206 هجری قمری برابر با 29 اردیبهشت 1171 هجری شمسی با روز جمعه برابر است) علیشاه در حالی که پس از گزاردن نماز همراه با جمعی از یارانش از مسجد جامع کرمان خارج میشد، به فتوای ملاعبدالله امام مسجد جامع کرمان، توسط مردم سنگسار شد و به شهادت رسید. جسد وی را در شهر کرمان در محلی که امروز موسوم است به گنبد مشتاقیه دفن کردند که امروزه در میدان مشتاقیهی کرمان قرار دارد و زیارتگاه اهل عرفان است.
یکی از سرشناسترین مریدان وی آیت الله میرزا محمدتقی که به مظفر علیشاه ملقب بود تلخص خود را در شعر «مشتاق» و دیوان اشعار خود را به احترام مرشد خود «دیوان مشتاق» نام گذاشت که برخی گمان کردهاند که اشعار مشتاق علیشاه است. البته در بخشی از دیوان هم تلخص شاعر «مظفر» است که از این رو به آن «دیوان مظفر» هم میگویند:
برخی از ابیات دیوان مشتاق که سرودهی میرزا محمدتقی میباشد را در ادامه با هم میخوانیم:
غزل
ای نام خوشت صیقا مرآت جنانها
روشن شده از نور رخت دیدهی جانها
آنجا که سخن بگذرد از قدرت ذاتت
عاجز شود از کنه وی اوصاف زبانها
در عرصهی تحریر اعاجیب صفاتت
بشکسته قلمها، همه بگسسته بنانها
ناقص ز کمالات صفات تو مدایح
قاصر ز قضا پای کمال تو بیانها
تا آنکه تو را نیست نشانی به دو عالم
در راه تو عشاق تو را هست نشانها
مشتاق تو را دل ز دو کون گشته منزه
عشاق تو را پاک ز غیر تو روانها
دل گشته مصفا ز کدورت همه تا شد
مشتاقعلی صیقل مرآت جنانها
***
غزل
آیةالکبری است این یا صفحۀ روی شما
عروةالوثقی است این یا طره موی شما
لیلةالاسری است این یا طره مشکين تو
قاب قوسين است این یا طاق ابروی شما
مطلع الفجر است این یا جبهه وضاح تو
لیلةالقدر است این یا جعد گیسوی شما
جوهر فرد است این یا نقطه لاتنقسم
سِرّ وحدت باشد این یا خال هندوی شما
آهوی چين است یا هاروت چاه بابل است
رمز ما زاغ البصر یا چشم جادوی شما
لمعه نور است این یا برق خرمنهای دل
آتش طور است این یا شعلهی خوی شما
این دم رحمان بود یا نفخهی روح القدس
خلق مشتاق علی یا نفحهی کوی شما
***
غزل
میخرامید و نظر با من درویش نداشت
خود همانا خبری زین دل بیخویش نداشت
یا خبر بودش و از خاطر پر تشویشم
خاطر فارغش اندیشۀ تشویش نداشت
دل در اندیشۀ وصل تو بسی کوشش کرد
لیک مسکين خبر از مکر بداندیش نداشت
از تبسم نمکی بر دل ریشم افشاند
مرهمی بهتر از این بهر دل ریش نداشت
غم عشق آنکه شدش مذهب وهم ملت و کیش
غمی از مذهب و از ملت و از کیش نداشت
آنکه بیگانه شد از خویش و ز اندیشه برست
هیچ اندیشه ز بیگانه و از خویش نداشت
نوش لعل تو بجان خاصیتی میبخشید
که دگر جان مظفر خبر از نیش نداشت
***
قصیده؛ انسان در مدح حضرت فیض علیشاه قدس سره
دهر چون باغ و شجرچرخ و ثمر انسان است
باغبان حضرت خلاق علی الشان است
کیست انسان؟ به حقیقت بنگر صاحب دل
که تن خاکی او با دل و دل با جان است
صاحب دل چو نشد شخص تو انسانْش مخوان
گرچه ناطق بُوَد اما به صفت حیوان است
نیست این پیکر مخروطی لحمانی دل
بلکه این بارگه و حضرت دل سلطان است
دل یکی سر الهی و دم رحمانی است
که بر او هر نفسی یک نظر از رحمان است
دل گهی ربوه گهی عیسی بن مریم شد
دل گهی طور گهی موسی بن عمران است
پاره چوب عصا بوالعجبیهای دل است
کز کف موسی عمران چو یکی ثعبان است
نفحۀ باغ دل حضرت ابراهیم است
نار نمرود اگر نرگس اگر ریحان است
غيرت دل بود آن کز نفس نوح عظیم
قاف تا قاف جهان غرقه یک طوفان است
رحمت دل بود آن کز لطف آب حیات
خضر فرخندهقدم زندهی جاویدان است
دل بود خانه خاص احد فرد صمد
کنت کنزا بشنو گنج نه در ویران است
کنج ویران دل ما بطلب کنج ازل
کاین خراب است که از فضل وی آبادان است
چیست آن گنج که در کنج خراب دل ماست؟
حل این تعمیه بر عقل کجا آسان است
عشق خواهد که کند سِرّ معما را حل
پير عشق است که امروز معمادان است
مشکل خویش سوی حضرت او بُردم دوش
گفتم ای آنکه لبت کاشف هر پنهان است
سر آن گنج به ویرانۀ دل چیست؟ بگو
ای که هر دم نظریت از کرم سبحان است
گفت آن گنج به ویرانهی دل دانی چیست؟
سر فیض علی آن شاه عظیم ارکان است
خسرو ِ مملکتِ جود که در حضرت او
این زمين مفرش و افلاک چو شادروان است
جبههاش آیه نور است و رخش سبع مثان
جانْش قرآن عظیم است و دلش فرقان است
طلعتش تازهگلی آمده از گلشن عدل
قامتش تازه نهال چمن احسان است
زلف چوگانی او را کرهی چرخ چو گوی
گردش گوی فلک در خم این چوگان است
منشرح سینۀ او چیست؟ یک ایوان بلند
که نه افلاک یکی پایه از آن ایوان است
موجزن خاطر او چیست؟ یکی بحر فراخ
که فلک یک صدف از لجّهی آن عمان است
نعمت الله یکی مائده گسترده ز فیض
بر سر مائدهاش فیض علی مهمان است
آن شنیدی که گهر در صدف از نیسان زاد
دل مشتاق صدف فیض علی نیسان است
تا که مردم به زمين در عمل و کارگر است
تا که انجُم به فلک جلوهگر و تابان است
چشم احباب تو روشن چو نجوم فلکی
باد تا مردم چشم دو جهان انسان است
***
در ادامه داستانی راجع به چگونگی زندگی و شهادت مشتاق علیشاه که بین مردم کرمان رایج است را باهم خواهیم خواند:
در اواخر حکومت کریم خان زند سید معصوم علیشاه دکنی عدهای از یاران خود را مامور رسیدگی به امور دراویش نعمت الهی در ایران نمود. در بین این مریدان مشتاق علی شاه مامور کرمان شد. مشتاق در کرمان ماند و کارش رونق گرفت. جمع کثیری به مشتاق گرویدند از جمله عدهای از روحانیون شهر کرمان که معروفترین آنها میرزا محمدتقی کرمانی «مظفر علیشاه» بود. این میرزا محمدتقی کسی بود که به روایتی وقتی میخواست به مسجد برود ۱۲ نفر قرآنخوان در دو طرف او قرآن قرائت میکردند تا به مسجد برسد. اتفاقا میرزا محمدتقی چنان در مخالفت با متصوفه تعصب میورزید که هرگز با ایشان نمینشست و حتی دیگران را هم از مجالست با صوفیه منع مینمود.
روزی یکی از کسبهی کرمان که روضهخوانی سالانه داشت علمای شهر را هم دعوت نمود. علما در صفهای خاص نشسته بودند که مشتاق بیخبر وارد مسجد شد و در زاویهای مقابل ملا محمدتقی نشست. هنگامی که سفره گستردند ملا محمدتقی دست دراز نکرد و سایر علما هم دست نزدند. صاحب نذر که مردی بازاری و متدیّن بود از علت سوال کرد و تاکید کرد جای احتیاط نیست چون تمام مخارج سفره از کسب حلال به دست آمده و ذرهای از آن به ناحق نیست. ملا محمدتقی اشاره به مشتاق کرد و گفت که: "قرار نبود درویش بر این سفره باشد". مشتاق شنید نگاه معنیداری به ملا محمدتقی کرد و گفت: "حاجی اگر سفره مولاست که بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست! درویش و غیر درویش ندارد". سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت. میگویند نگاه مشتاق در ملا محمدتقی اثر کرد و همهی حاضرین متحیر بماندند اما از فرط ناراحتی کسی نتوانست دست به غذا ببرد. ملا محمدتقی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روان شد و در اوایل کوچه ماهانی به مشتاق رسید که بر قبری چمباتمه زده بود هر چه اصرار کرد درویش باز نگشت. اما از آن روز ملا محمدتقی متحول شد تغییر مشرب داد و دیوانهی عشق شد و در راه سلوک و عرفان افتاد و بعدها مظفر علیشاه لقب گرفت و حتی دیوان شعر خود را به نام مرشد خود «دیوان مشتاق» نام نهاد.
بدین طریق ملا محمدتقی که از بزرگان علمای کرمان بود مفتون درویشی به نام مشتاق شد. گرویدن ملا محمدتقی به مشتاق در افکار عمومی شهر کرمان سخت اثر کرد. همین امر مقدمات قتل مشتاق را فراهم ساخت. باری مشتاق روزها را در حجرهای در کنار مسجد جامع میگذراند و به قرآنخوانی مشغول بود. صوتی بس خوش داشت و به قول وزیری تار را در نهایت امتیاز میزد. مخالفان و به خصوص روحانیون که بازار درویش را گرم دیدند در فکر نابودی او افتادند نقطه ضعف مشتاق از نظر آنها نواختن ساز بود و حاسدان و مغرضین شایع کرده بودند که درویش آیات قرآن را همراه با ساز می خواند. هر چند که پیروان مشتاق رو به افزونی می گذاشتند، بر تعداد دشمنان او هم که در صدد قتلش بودند، اضافه می گردید که در صدر آنان ملا عبدالله نامی بود که مجتهد شهر بود و از همه گردنکشتر و خونیتر (ن و: خونی که در گویش محلی تربتی هم به کار میرود به معنی جانی و قاتل است) مینمود و هر دَم در پی بهانه میگشت تا اینکه روز بیست و هفتم ماه رمضان 1206شمسی، هنگامی که بر منبر مسجد جامع کرمان بود، مشتاق علیشاه وارد شد و در گوشهای به عبادت مشغول گشت. ملا عبدالله چون شنیده بود که وی قرآن را با نوای سه تار تلاوت می کند، از همان بالای منبر حکم به سنگسار کردن و قتل مشتاق علیشاه داد و خود پیش افتاد.
درویش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، و در آن روز تلی بود به نام «تل خر فروشان» در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. یکی از مریدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نیز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمدتقی ملقب به مظفر علیشاه زمانی رسید که کار از کار گذشته بود...، پس هنگامی که آن صحنه ناگوار را دید گفت: شهری خونبهای مشتاق است.
بعد از مرگ مشتاق، ملا عبدالله که بانی مرگ او بود به «ملا عبدالله سگو» معروف شد، چون هنگام مرگ زمانی که دید لبهای مشتاق علیشاه هنوز تکان میخورد و «یاهو» میگوید، به او نزدیک شد و با لهجهی کرمانی گفت: سگو! هنوز هم «یا هو» میگویی؟ و عجیب اینکه این لقب آز آن به بعد روی او و اقوامش ماند و مردم آنها را خاندان «عبدالله سگو» مینامیدند.
به گفته دکتر باستانی پاریزی بعد از سالها، مرحوم عباسعلی کیوان قزوینی که از نفوذ کلام و تأثیر نفس بهرهی بسیار داشت، در همان مسجد جامع کرمان که چندین هزار جمعیت کرمانی در آنجا جمع بودند، واقعهی قتل مشتاق علیشاه و سنگسار کردن او را توسط مردم کرمان، نقل میکرد و چنان مؤثر نقل میکرد که مثل واقعه عاشورا همه مردم به گریه افتادند. پس در آخر منبر گفت: «مردم این بود واقعه قتل مشتاق توسط اجداد بزرگوار شما!!! حالا گمان می کنم وقت آن رسیده باشد که وجوبا ً همه شما یک لعنتی به روح پدران خود نثار کنید!». و عجیب اینکه مردم تحت تأثیر کلام او، در جواب «پیش باد!» (ن و: گمانم درستش «بیش باد» باشد) را چنان بلند و همگانی گفتند که انگار به روح پدرانشان صلوات یا رحمت می فرستند!
منابع و مآخذ
کتاب سخنوران زاوه؛ محمود فیروزی مقدم
سایت صدا و سیمای مرکز استان کرمان
بهمن صباغ زاده
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1061 به تاریخ 930601, شاعر همشهری, زندگینامه مشتاق علیشاه