سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ گزیده‌ی غزلیات شمس؛ تصحیح دکتر شفیعی کدکنی؛ قسمت شصت و هشتم

این غزل‌ها که به انتخاب استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی برگزیده شده‌اند معدودی از غزلیات شمس هستند و ایشان از بین 3339 غزل دیوان شمس (بر اساس نسخه‌ی شادروان استاد فروزانفر) تنها 466 غزل را انتخاب کرده‌اند. ایشان در برخی از غزل‌ها، تنها به نقل ابیات برگزیده اکتفا کرده‌اند. اما با این‌حال سعی کرده‌اند گزیده‌ی جامعی از غزلیات شمس را داشته باشند به نحوی که نمونه‌های مختلف غزل‌های جناب مولانا را در بر بگیرد. با توجه به وقت اندک جلسه و این‌که از دو ساعت زمان هر جلسه تنها می‌شود نیم ساعت را به ادبیات کلاسیک اختصاص داد، مجبور بودیم از گزیده‌ی غزلیات استفاده کنیم که در غیر این‌صورت حدود 13 سال طول می‌کشید تا تمام غزل‌ها خوانده شود. نتیجه این شد که گزیده‌ی حاضر را انتخاب کردیم و در هر جلسه 5 غزل از این کتاب را با قرائت شاعران حاضر در جلسه می‌شنویم و استاد نجف‌زاده و استاد موسوی در مواردی که لازم است توضیحاتی را ارائه می‌فرمایند.

غزل شماره سیصد و سی و شش (2095 نسخه‌ی فروزانفر)

با من صنما، دل، یک‌دله کن

گر سَر ننهم، آن‌گه گِله کن

مجنون شده‌ام از بهرِ خدا

زان زلفِ خوشَت یک سلسله کن

سی‌پاره به کف، در چلّه شدی

سی پاره منم، ترکِ چِلِه کن

مجهول مرو، با غول مرو

زنهار، سفر با قافله کن

ای مطربِ دل زان نغمه‌ی خوش

این مغزِ مرا پُرمَشغله کن

ای زُهره و مَه زان شعله‌ی رو

دو چشم مرا دو مشعله کن

ای موسیِ جان شُبّان شده‌ای

بر طورْ برآ ترکِ گَله کن

نعلین ز دو پا بیرون کُن و رو

در دستِ طُوی پا آبله کن

تکیه‌گهِ تو حق شد، نه عصا

انداز عصا، وآن را یَله کن

فرعونِ هویٰ چون شد حَیَوان

در گردنِ او رو زَنگُله کن

 

غزل شماره سیصد و سی و هفت (2099 نسخه‌ی فروزانفر)

چند نظّاره‌ی جهان کردن؟

آب را زیر کَه نهان کردن؟

رنج گوید که «گنج آوردم»

رنج را باید امتحان کردن

آنکه از شیرْ خون روان کرده‌ست

شیر داند ز خون روان کردن

آسمان را چو کرد همچون خاک

خاک را داند آسمان کردن

تیز برداشتی تو ای مطرب

این به آهستگی توان کردن

این گران زخمه‌ای‌ست، نَتْوانیم

رقص بر پرده‌ی گران کردن

یک دو ابریشَمَک فروتر گیر

تا توانیم فهمِ آن کردن

اندک اندک ز کوه سنگ کَشند

نتوان کوه را کشان کردن

تا نبینند جانِ جان‌ها را،

کی توان سهلْ ترکِ جان کردن؟

بنما، ای ستاره کاندر ریگ

نتوان راه بی‌نشان کردن

 

غزل شماره سیصد و سی و هشت (2104 نسخه‌ی فروزانفر)

شب که جهان است پُر از لولیان

زُهره زند پرده‌ی شنگولیان

بیند مریخ که بَزم است و عیش

خنجر و شمشیر کُند در میان

ماه فشانَد پَرِ خود چون خروس

پیش و پَسَش اخترْ چون ماکیان

دیده‌ی غمّاز بدوزد فلک

تا که گواهی ندهد بر کیان

خفته گروهیّ و گروهی به صید

تا که کُند سود و که دارد زیان؟

جامِ بقا گیر و بِهِل جامِ خواب

پرده بُوَد خواب و حجابِ عیان

ساقیِ باقی است خوش و عاشقان؛

خاکِ سیه بر سَرِ این باقیان

 

غزل شماره سیصد و سی و نه (2115 نسخه‌ی فروزانفر)

بازرسید آن بتِ زیبای من

خرّمی این دَم و فردای من

در نظرش روشنیِ چشمِ من

در رُخِ او باغ و تماشای من

عاقبت‌الامر به گوشش رسید

بانگِ من و نعره و هیهای من

بر درِ من کیست که در می‌زند؟

جان و جهان است و تمنّای من

گر نزند او درِ من، دردِ من!

ور نکند یادِ من او، وایِ من!

دور مکُن سایه‌ی خود از سرم

باز مکُن سلسله از پای من

آنِ من است او و به هر جا رود

عاقبت آید سوی صحرای من

جوششِ دریای معلّق نگر

از لُمَعِ گوهرِ گویای من

گوید دریا که «ز کشتی بِجِه

دررو در آبِ مصفّای من»

قطره به دریا چو رود، دُر شود

قطره شود بحر به دریای من

ترکِ غزل گیر و نگر در ازل

کز ازل آمد غم و سودای من

 

غزل شماره سیصد و چهل (2130 نسخه‌ی فروزانفر)

ای عاشقان، ای عاشقان، آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقلِ او، آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود، دکّانِ او ویران شود

بر رو و سَر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود، سرگشته چون گردون شود

آن کو چنین رنجور شد، نایافت شد داروی او

بنگر یکی بر آسمان، بر قلعه‌ی روحانیان

چندین چراغ و مشعله بر بُرج و بر باروی او

شد قلعه‌دارش عقلِ کُل، آن شاهِ بی‌طبل و دهل

بر قلعه آن کس بررود کو را نمانَد اوی او

ای ماه، رویش دیده‌ای، خوبی از او دزدیده‌ای

ای شب، تو زلفش دیده‌ای، نی نی، و نی یک موی او

بس سینه‌ها را خَست او، بس خواب‌ها را بست او

بسته‌ست دستِ جادوان آن غمزه‌ی جادوی او

شاهان همه مسکینِ او، خوبان قراضه‌چینِ او

شیران زده دُم بر زمین پیشِ سگانِ کویِ او

مر عشق را خود پشت کو؟ سر تا به سر روی است او

این پشت و رو این سو بُوَد، جز رو نباشد سوی او

او هست از صورت بَری، کارش همه صورتگری

ای دل، ز صورت نگذری، زیرا نه‌ای یک‌توی او

دانه‌دلِ هر پاک‌دل آواز دل ز آواز گِل

غرّیدنِ شیر است این در صورت آهوی او

این عشق شد مهمانِ من، زخمی بزَد بر جانِ من

صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

من دست و پا انداختم، وز جُست‌وجو پرداختم

ای مُرده جست‌وجویِ من در پیشِ جست‌وجوی او

من چند گفتم: «هایِ دل، خاموش از این سودای دل»

سودش ندارد هایِ من، چون بشنود دل هویِ او

***

مطلع غزل‌های هفته‌ی آینده:

غزل شماره سیصد و چهل و یک (2131 نسخه‌ی فروزانفر)

حیلت رها کُن، عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو

و اندر دلِ آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو

غزل شماره سیصد و چهل و دو (2134 نسخه‌ی فروزانفر)

نَبْوَد چنین مَه در جهان، ای دل، همین‌جا لنگ شو

از جنگ می‌ترسانیَم؟ گر جنگ شد، گو جنگ شو

غزل شماره سیصد و چهل و سه (2135 نسخه‌ی فروزانفر)

ای شعشعه‌یْ نورِ فَلَق در قُبّه‌ی مینای تو

پیمانه‌ی خونِ شفق پنگانِ خون‌پیمای تو

غزل شماره سیصد و چهل و چهار (2138 نسخه‌ی فروزانفر)

ای عشق، تو موزون‌تری یا باغ و سیبستانِ تو؟

چرخی بزن، ای ماهِ نو، جان‌بخشِ مشتاقانِ تو

غزل شماره سیصد و چهل و پنج (2139 نسخه‌ی فروزانفر)

والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو

کو ساقیِ دریادلی تا جام سازد از سبو؟

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1035 به تاریخ 921112, بازخوانی ادبیات کلاسیک, گزیده‌ی غزلیات شمس
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:49  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |