سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

3- شعرخوانی 

شعرخوانی با یکصد و سی‌ و چهارمین غزل از دیوان حافظ، با قرائت استاد احمد نجف زاده آغاز شد. غزل‌هایی که در جلسه خوانده می‌شود برگرفته از نسخه‌ی چاپی مرحوم غنی و قزوینی است و به همان ترتیب که در نسخه‌ی قزوینی و غنی آمده است هر هفته یک غزل از دیوان خواجه خوانده خواهد شد. استاد نجف زاده بعد از خواندن غزل خواجه، برخی ابیات و لغات را توضیح می‌دهند:

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطی‌ای را به خیال شکری دل خوش بود

ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد

قرةالعین من آن میوه‌ی دل یادش باد

که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد

ساروان! بارِ من افتاد، خدا را مددی

که امید کرمم همرهِ این محمل کرد

روی خاکی و نَمِ چشمِ مرا خوار مدار

چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد

آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مَهِ چرخ

در لحد ماهِ کمان‌ابروی من منزل کرد

نزدی شاه‌رُخ و فوت شد امکان حافظ

چه کنم بازیِ ایام مرا غافل کرد

***

در ادامه علیرضا شریعتی از شاعران همشهری شعر طنزی خواندند. در ابتدای شعر عنوان کردند که این شعر روباه و کلاغ قرن بیست و یکم است:

زاغکی دید تکه پیتزایی

که فتاده‌ست بر زمین جایی

برگرفت و نشست بر دکلی

در سر راه روبهِ دغلی

رفت روباه و حیله کرد آغاز

تا که زاغی کُند دهانش باز

طعمه‌اش را دوباره برگیرد

قصه‌ی کهنه را ز سر گیرد

کرد زاغی غذا به زیر بغل

گفت: ای روبهِ زرنگ و دغل

آن‌زمان که به دامت افتادم

آن پنیرم به حیله‌ات دادم

کم‌خرد بودم و ز بی‌خبران

درس‌ناخوانده و ندیده‌جهان

حالیا رفته‌ام به دانشگاه

فوق لیسانسم و بسی آگاه

در پی اخذ دکترا هستم

با فنونت من آشنا هستم

بار دیگر فریب تو نخورم

این غذا را به خانه‌ام ببرم

گفت روباه: ای کلاغ عزیز

نوش جانت غذای خوب و لذیذ

من ندانم به زیر بالت چیست

سیرم و میل بر غذایم نیست

لیک استاد عالم و دانا

پیروی مُد مگر شدی جانا؟

پر و بال سیاه‌رنگ و قشنگ

از چه رو کرده‌ای تو رنگارنگ؟

مگر آن‌کس که دکترا خواند

رنگ بالش به ماکیان ماند؟

زاغ غافل چو بال خود وا کرد

زیر و بالای آن تماشا کرد

چون رها طعمه از پر و بالش

کن تصور تو حال و احوالش

روبهک جست و طعمه را بربود

رو به زاغ فریب‌خورده نمود

گفت وقتی پنیر بربودم

تازه شاگرد مکتبی بودم

من هم امروز آیت‌الله‌ام

از فنون زمانه آگاهم

***

در ادامه من که بهمن صباغ زاده‌ام آخرین کارم را در جلسه خواندم:

می‌ترسم از آن‌که با هم باشیم و فرصت بسوزد

در پیش چشمان‌مان عمر ساعت به ساعت بسوزد

از تو چه پنهان که گاهی دلتنگِ یک گفتگویم

یک لحظه بنشین و بگذار اصلا غذایت بسوزد

تو داغدارِ نگفتن، من بی‌قرارِ شنیدن

مگذار دل‌هایمان در اندوه و حسرت بسوزد

هر روز نو کن دلت را، عادت خیانت به عشق است

هر روز عاشق‌ترم کن تا رسم عادت بسوزد

بعد از نشانه گرفتن، بعد از کمان را کشیدن

ظلم است این تیر سوزان پیش از اصابت بسوزد

دیروز دلتنگ و عاشق، امروز دلتنگ و عاشق

اصلا بنا بود از اول دل تا قیامت بسوزد

***

ایمان فرستاده شاعر جوان و بااستعداد همشهری شاعر بعدی بود که شعر خود را خواندند. ایشان در غزل‌سرایی سبکی خاص دارند. برای خواندن شعرهای دیگر ایشان می‌توانید به وبلاگ ایشان به نام «باید که درد دل کنم با مدادها» مراجعه کنید:

از نیمه برمی‌خیزم از دنیای تاریکم

صبح است و نور افتاده بر پاهای باریکم

نوری شکسته شیشه را یا شیشه نوری را؟

شعری به دنیا آمده یا محو فیزیکم؟

یک نیمه‌ام روشن شده زیر چراغ سقف

نیمی سیاه افتاده بر دیوار نزدیکم

یک نیمه روی تخت مثل لاشه افتادم

یک نیمه تنها بین مردم در ترافیکم

یک نیمه دستی می‌شوم لرزان و بی‌جرأت

یک نیمه گوشی کر شده از جیغ شلیکم

یک نیمه بی سر ایستادم توی تاریکی

یک نیمه مغزی مُنهدم پخشِ سرامیکم ...

...

در باز شد آرام نور از لای در لغزید

بینِ سیاهی... روشنی... دنبال تفکیکم

تو می‌رسی با آن دهانِ روشن و سُرخت

چیزی نگو... حرفی نزن... تاریکِ تاریکم

***

استاد موسوی شاعر بعدی بودند که با اصرار دوستان حاضر در جلسه شعر خواندند. شعر این هفته‌ی استاد موسوی شعر ویژه‌ای بود. ایشان در مقدمه‌ی شعرشان گفتند که انسان امروز فضاهای مختلفی را تجربه می‌کند و پریشانی‌ای او را در بر گرفته است که انسان گذشته هیچ‌گاه تا این حد پریشان نبوده است. استاد موسوی گفتند از نظر من این شعر کامل نیست و امیدوارم روزی کامل شود:

آسمان ابری و غم گرفته

من به فکر دو سه لقمه‌ی نان

سر در آخور فروبرده سر را

می‌پرد مرغی از شاخساران

 

رقص پروانه‌ای روی یک گل

شادی یک مگس توی مزبل

مردها پرسه‌زن در خیابان

در صف شیر زن‌ها معطل

 

یک نفر زرد چون مَشک خالی

 بیل در دست در کنج میدان

یک نفر سرخ مثل چغندر

کولرش سرد در پشت فرمان

 

ترمزِ ناگهانِ دو ماشین

من به فکر گروهِ بسیجی

پارک هم جای خوبی‌‌ست انگار

نشئه‌ی شیشه و بعد گیجی

 

چه‌چه شعر دارد قناری

روی کاجی نشسته کلاغی

نقد شعر است در باغ انگار

خرمگس روی زخم الاغی

...

***

بعد از استاد موسوی نوبت به محمود خرقانی دیگر جوان همشهری رسید و او هم یکی از اشعار جدیدش را برای‌مان خواند:

غم تراشیده مرا تا که دوچندان بشوم

شکل زیباتری از صورت انسان بشوم

دست و بال همه از عشق فراوان شده است

غم نصیب دل من شد که فراوان بشوم

بعد از آلودگی عشق غم آمد طرفم

تا که در پاک‌ترین ناحیه پنهان بشوم

از مسلمانی با عشق با پشیمان شده‌ام

ای خدا غم بده تا تازه مسلمان بشوم

عشق این است همین وضع دل‌آشوب زمین

غم دلش خواسته از این بروم، آن بشوم

شهر تهرانم و پوسیدم از عشقی که نبود

ای خوشا راهی غم سمت خراسان بشوم

ابر چشمان من از عشق نخواهد بارید

غم به چشمم بکشانید که باران بشوم

***

آقای محمد جهانشیری دیگر شاعر همشهری هم در ادامه شعر خود را خواندند:

دل را به سیه‌چشمان آسوده چنین مسپار

از مِهرِ نکورویان در دل اثری مگذار

گر آتشِ عشق افتد در هیمه‌ی جان یک‌دم

نی مست رهد از آن، نی جان ببرد هشیار

زان چشم سیه روزی خیزد چو سیه‌روزی

جان‌ها برود از کف، سرها برود بر دار

با عقل درافتد دل در چاره‌ی این مشکل

هم عقل فرومانَد، هم دل دهَدَت آزار

تا چاره کنی دل را میلَت به شراب افتد

هرچند نیاز آری صد ناز کند خمّار

یک عشق و هزاران غم، یک یار و دوصد ماتم

در وصف رُخش اما هرگز نبود تکرار

پندم چه دهی عاشق، رو خویش نصیحت کن

یا دست بدار از یار یا دست ز من بردار

گر وصل شود حاصل هر عشق شود باطل

گرمی برود از دل، رونق رود از بازار

***

پایان‌بخش شعرخوانی این هفته شعر آقای اعتقادی بود که به مناسبت هفته‌ی انتقال خون سروده بودند و فرمودند که در پیش از این جلسه در جمع کارکنان انتقال خون خوانده شده است. شعر ایشان مشکلاتی در وزن و قافیه داشت که ابیات ابتدایی آن را در ادامه خواهید خواند:

سرایم شعر خود را با بصیرت

 که اندر گفته‌ام باشد حقیقت

چو باشد آدمی مخلوق برتر

کند بخشش به جان و مال یک‌سر

اگر خواهی ز داور اجر افزون

کنید انفاق از مِمّا تُحِبّون

چو اهدا می‌کنی خونت مسلمان

شفا یابند بیماران فراوان

...

***

دو هفته‌ی پیش در گزارش جلسه‌ی 1100 در بخش شعرخوانی شعری از آقای محمود یاوری زاوه گذاشتم که ایشان به تازگی سروده‌اند. این دوست عزیز در هفته‌ی اخیر شعرشان را اندک تغییری داده و یک بیت به آن اضافه کرده‌اند. ایشان اخیرا صورت جدید شعر را تلفتی برایم خواندند. من هم همان شعر را با صورت جدید در انتهای گزارش شعرخوانی این هفته می‌آورم. آقای یاوری در مقدمه‌ی این شعر نوشته‌اند: «رئیس جمهور: در مذاکرات هسته‌ای دو گل خوردیم، سه گل زدیم. یک ضرب‌المثل قدیمی: با یک گل بهار نمی‌شود. روزنامه‌ی قدس: دخل کم و خرج زیاد»:

به لطف این تفاضل یک نظر کن

رئیس دولت خود را خبر کن

به معنای ظریف این معما

اگر پی برده، برپا دفع شر کن

تورم تیر را در شیب انداخت

از این ترفند احساس خطر کن

میا کوتاه ازین ترفند کهنه

به ظاهر هم شده سینه سپر کن

به عنوان مثال ای دوست امسال

نشستن را مرجّح بر سفر کن

جلوس اکنون به کنج خانه اولی‌ست

برو این می‌کن و ترک دَدَر کن

ولو مکه، تمتع یا که عمره

به نفع ملک و ملت چی؟ حذر کن

هوای خوردن مرغ و پلو را

برای چند سال از سر به در کن

مشو نومید از فرجام بر جا

ولی با احتیاط از آن گذر کن

برای خیلی از اجناس واجب

که واجب نیست گوش خویش تر کن

به یک گل کی کجا گشته بهاران؟

به تدبیر دگر کاری دگر کن

همان‌گونه که فرموده است شاعر

«چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن»

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1102 به تاریخ 13940524, شعر تربت حیدریه
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:22  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |