سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ گزیده‌ی غزلیات شمس؛ تصحیح دکتر شفیعی کدکنی؛ قسمت هشتاد و ششم

این غزل‌ها که به انتخاب استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی برگزیده شده‌اند معدودی از غزلیات شمس هستند و ایشان از بین 3339 غزل دیوان شمس (بر اساس نسخه‌ی شادروان استاد فروزانفر) تنها 466 غزل را انتخاب کرده‌اند. جناب کدکنی در برخی از غزل‌ها، تنها به نقل ابیات برگزیده اکتفا کرده‌اند اما با این‌حال سعی کرده‌اند گزیده‌ی جامعی از غزلیات شمس را داشته باشند به نحوی که نمونه‌های مختلف غزل‌های جناب مولانا را در بر بگیرد. با توجه به وقت اندک جلسه و این‌که از دو ساعت زمان هر جلسه تنها می‌شود نیم ساعت را به ادبیات کلاسیک اختصاص داد، مجبور بودیم از گزیده‌ی غزلیات استفاده کنیم که در غیر این‌صورت حدود 13 سال طول می‌کشید تا تمام غزل‌ها خوانده شود. نتیجه این شد که گزیده‌ی حاضر را انتخاب کردیم و در هر جلسه 5 غزل از این کتاب را با قرائت شاعران حاضر در جلسه می‌شنویم و استاد نجف‌زاده و استاد موسوی در مواردی که لازم است توضیحاتی را ارائه می‌فرمایند.

 

غزل شماره چهارصد و بیست و شش (2730 نسخه‌ی فروزانفر)

آورد خبر شکرْسِتایی

کز مصر رسید کاروانی

در نیم‌شبی رسید شمعی

در قالبِ مُرده رفت جانی

گفتم که: بگو سخن گشاده

گفتا که: رسید آن فلانی

دل از سبُکی ز جای برجَست

بنهاد ز عقلْ نردبانی

بر بام دوید از سرِ عشق

می‌جُست از این خبر نشانی

ناگاه بدید از سرِ بام

بیرون ز جهانِ ما، جهانی

دریایِ محیط در سبویی

در صورتِ خاک، آسمانی

باغی و بهشتِ بی‌نهایت

در سینه‌ی مَردِ باغبانی

مگریز ز چشمم، ای خیالش!

تا تازه شود دلم زمانی

شمسِ تبریز لامکان دید

برساخت ز لامکان مکانی

 

غزل شماره چهارصد و بیست و هفت (2733 نسخه‌ی فروزانفر)

ای وصلِ تو آبِ زندگانی

تدبیرِ خلاصِ ما تو دانی

از دیده بُرون مشو، که نوری

وز سینه جدا مشو، که جانی

من خود چه کسم که وصل جویم!

از لطفْ توام همی‌کشانی

ای دل، تو مرو سوی خرابات

هر چند قلندرِ جهانی

کآن‌جا همه پاکباز باشند

ترسم که تو کم زنی، بمانی

ور زآن‌که رَوی، مرو تو با خویش

درپوش نشانِ بی‌نشانی

پرسید یکی که: عاشقی چیست؟

گفتم که: مپرس از این معانی

آنگه که چو من شوی ببینی

آنگه که بخوانَدَت بخوانی

 

غزل شماره چهارصد و بیست و هشت (2786 نسخه‌ی فروزانفر)

آتشینا! آبِ حیوان از کجا آورده‌ای؟

دانم این باری که الحق جان‌فزا آورده‌ای

مشرق و مغرب بدرّد همچو ابر از یکدِگر

چون چنین خورشید از نورِ خدا آورده‌ای

خیرگانِ رویِ خود را از رَه و منزل مپرس

چون بر ایشان شعله‌های کبریا آورده‌ای

احمقی باشد اگر جانی بمیرد بعد از این

چون چنین دریای جوشان از بقا آورده‌ای

از قضا و از قَدَر مر عاشقان را خوف نیست

چون قَدَر را مست گشته با قضا آورده‌ای

می‌نگنجد جانِ ما در پوست، از شادیِ تو

کاین جمالِِ جان‌فزا از بهرِ ما آورده‌ای

شمس تبریزی! جفا کردی و دانَم این قَدَر

کز میانِ هر جفایی صد وفا آورده‌ای

 

غزل شماره چهارصد و بیست و نه (2789 نسخه‌ی فروزانفر)

پیشِ شمعِ نورِ جان دل هست چون پروانه‌ای

در شعاعِ شمعِ جانان دل گرفته خانه‌ای

سرفرازی، شیرگیری، مستِ عشقی، فتنه‌ای

نزدِ جانان هوشیاری، نزدِ خود دیوانه‌ای

خشم‌شکلی، صُلح‌جانی، تلخ‌رویی، شکّری

من بدین خویشی ندیدم در جهان بیگانه‌ای

خرمنِ آتش، گرفته صحنِ صحراهایِ عشق

گندمِ او آتشین و جانِ او پیمانه‌ای

نور گیرد جمله عالَم بر مثالِ کوهِ طور

گر بگویم بی‌حجاب از حالِ دل افسانه‌ای

شمع گویم یا نگاری، دلبری، جان‌پروری

محضِ روحی، سروقدی، کافری، جانانه‌ای

پیشِ تختش پیرمردی پای‌کوبان مست‌وار

لیک او دریایِ علمی، حاکمی، فرزانه‌ای

دامنِ دانِش گرفته زیرِ دندان‌ها ولیک

کَلبَتَیْنِ عشق نامانده در او دندانه‌ای

من ز نورِ پیرْ واله، پیر در معشوقْ محو

او چو آیینه یکی‌رو، من دوسر چون شانه‌ای

گفتم: آخِر، اِی به دانش اوستادِ کائنات،

در هنر اقلیم‌هایی، لطف کن کاشانه‌ای

گفت: گویم من تو را ای دوربینِ بسته‌چشم

بشنو از من پندِ جانی، محکمی، پیرانه‌ای

دانش و دانا حکیم و حکمت و فرهنگ ما

غرقه بین تو در جمال گُلرخی، دُردانه‌ای

چون نگه کردم، چه دیدم؟ - آفتِ جان و دلی

ای مسلمانان، ز رحمت یاری‌ای، یارانه‌ای

این همه پوشیده گفتی، آخَر این را برگشا

از حسودان غم مخور، تو شرح ده مردانه‌ای

شمسِ حقّ و دینِ تبریزی، خداوندی کز او

گشت این پس مانده اندر عشقِ او پیشانه‌ای

 

غزل شماره چهارصد و سی (2798 نسخه‌ی فروزانفر)

در دو چشمِ من نشین ای آن که از من من‌تری

تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری

اندرآ در باغ، تا ناموسِ گلشن بشکند

زآن‌که از صد باغ و گلشن خوش‌تر و گلشن‌تری

تا که سرو از شرمِ قدّت قدِّ خود پنهان کند

تا زبان اندرکشد سوسن، که تو سوسن‌تری

وقتِ لطف، ای شمعِ جان، مانندِ مومی نرم و رام

وقتِ ناز از آهنِ پولاد تو آهن‌تری

چون فلک سرکش مباش، ای نازنین، کز ناز او

نرم گردی چون زمین، گر از فلک توسَن‌تری

زان برون انداخت جوشن، حمزه وقتِ کارزار

کز هزاران حِصن و جوشن روح را جوشن‌تری

زان سبب هر خلوتی سوراخِ روزن را ببست

کز برای روشنی تو خانه را روشن‌تری

 

عاشقان را آتشی، وانگه چه پنهان آتشی

وز برای امتحان بر نقدِ مردان آتشی

 

مطلع غزل‌های هفته‌ی آینده:

غزل شماره چهارصد و سی و یک (2801 نسخه‌ی فروزانفر)

عاشقان را آتشی، وآنگه چه پنهان آتشی!

وز برای امتحان بر نقدِ مردان آتشی

غزل شماره چهارصد و سی و دو (2816 نسخه‌ی فروزانفر)

که شکیبد ز تو ای جان؟ که جگرگوشه‌ی جانی

چه تفکّر کند از مکر و ز دستان که ندانی؟

غزل شماره چهارصد و سی و سه (2821 نسخه‌ی فروزانفر)

تو ز هر ذرّه وجودت بشنو ناله و زاری

تو یکی شهرِ بزرگی، نه یکی، بلکه هزاری

غزل شماره چهارصد و سی و چهار (2826 نسخه‌ی فروزانفر)

همه چون ذرّه‌ی روزن ز غمت گشته هوایی

همه دُردی‌کش و شادان که تو در خانه‌ی مایی

غزل شماره چهارصد و سی و پنج (2830 نسخه‌ی فروزانفر)

هله، پاسبانِ منزل، تو چگونه پاسبانی؟

که ببُرد رَختِ ما را همه، دزدِ شب نهانی

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1054 به تاریخ 930407, بازخوانی ادبیات کلاسیک, گزیده‌ی غزلیات شمس
+ نوشته شده در  دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳ساعت 12:19  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |