۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ گزیدهی غزلیات شمس؛ تصحیح دکتر شفیعی کدکنی؛ قسمت هشتاد و هفتم
این غزلها که به انتخاب استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی برگزیده شدهاند معدودی از غزلیات شمس هستند و ایشان از بین 3339 غزل دیوان شمس (بر اساس نسخهی شادروان استاد فروزانفر) تنها 466 غزل را انتخاب کردهاند. جناب کدکنی در برخی از غزلها، تنها به نقل ابیات برگزیده اکتفا کردهاند اما با اینحال سعی کردهاند گزیدهی جامعی از غزلیات شمس را داشته باشند به نحوی که نمونههای مختلف غزلهای جناب مولانا را در بر بگیرد. با توجه به وقت اندک جلسه و اینکه از دو ساعت زمان هر جلسه تنها میشود نیم ساعت را به ادبیات کلاسیک اختصاص داد، مجبور بودیم از گزیدهی غزلیات استفاده کنیم که در غیر اینصورت حدود 13 سال طول میکشید تا تمام غزلها خوانده شود. نتیجه این شد که گزیدهی حاضر را انتخاب کردیم و در هر جلسه 5 غزل از این کتاب را با قرائت شاعران حاضر در جلسه میشنویم و استاد نجفزاده و استاد موسوی در مواردی که لازم است توضیحاتی را ارائه میفرمایند.
این هفته به دلیل اینکه وقت کمی داشتیم و میخواستیم قبل از ساعت هشت جلسه را تعطیل کنیم تا دوستان به افطارشان برسند غزلهای شمس را نخواندیم. در هر حال برای این که از برنامهی از پیش تعیین شده عقب نیفتیم طبق روال معمول در این بخش پنج غزل از مولانا را خواهید خواند. اگر هفتهی آینده فرصتی باشد این بهجای پنج غزل، ده غزل از حضرت مولانا خواهیم خواند.
غزل شماره چهارصد و سی و یک (2801 نسخهی فروزانفر)
عاشقان را آتشی، وآنگه چه پنهان آتشی!
وز برای امتحان بر نقدِ مردان آتشی
داغِ سلطان مینهند اندر دلِ مردانِ عشق
تختِ سلطان در میان و گِردِ سلطان آتشی
آفتابش تافته در روزنِ هر عاشقی
ما پریشان، ذرّهوار اندر پریشانآتشی
الصلا! ای عاشقان، کاین عشق خوانی گسترید
بهرِ آتشخوارگانش بر سرِ خوان آتشی
عکسِ این آتش بزد بر آینهیْ گردون و، شد
هر طرف از اختران بر چرخِ گَردان آتشی
غزل شماره چهارصد و سی و دو (2816 نسخهی فروزانفر)
که شکیبد ز تو ای جان؟ که جگرگوشهی جانی
چه تفکّر کند از مکر و ز دستان که ندانی؟
نه درونی، نه برونی، که از این هر دو فزونی
نه ز شیری، نه ز خونی، نه از اینی، نه از آنی
بروَد فکرتِ جادو، نهدت دام به هر سو
تو همه دام و فَنَش را به یکی فن بِدَرانی
به کجا اسب دواند؟ به کجا رَخت کشاند؟
ز تو چون جان بجهاند؟ که تو صد جانِ جهانی
به چه نقصان نگرندت؟ به چه عیبی شکنندت؟
به کی مانند کُنندت؟ که به مخلوق نمانی
هله! ای جانِ گشاده، قدمِ صدق نهاده
همه از پای فُتاده، تو خوش و دستزنانی
شه و شاهینِ جلالی، که چنین با پر و بالی
نه گمانی، نه خیالی، همه عینی و عیانی
چه بُوَد طبع و رموزش؟ به یکی شعله بسوزش
به یکی تیر بدوزش، که بسی سَختهکمانی
هله! بر قوس بنه زه، ز کمینگاه بُرون جه
بِرَهان خویش از این دِه، که تو زان شهرِ کلانی
چو همه خانهی دل را بگرفت آتشِ بالا
بُوَد اظهارِ زبانه بِهْ از اظهارِ زبانی
غزل شماره چهارصد و سی و سه (2821 نسخهی فروزانفر)
تو ز هر ذرّه وجودت بشنو ناله و زاری
تو یکی شهرِ بزرگی، نه یکی، بلکه هزاری
همه اجزات خموشند، ز تو اسرار نیوشند
همه روزی بخروشند که «بیا، تا تو چه داری؟»
همه خاموش به ظاهر، همه قَلّاش و مُقامِر
همه غایب، همه حاضر، همه صیّاد و شکاری
همه ذرّات چو ذاالنون، همه رقّاص چو گردون
همه خاموش چو مریم، همه در بانگ چو قاری
همه اجزای وجودت به تو گویند «چه بودت؟
که همه گفت و شنودت نه ز مِهر است و ز یاری»
مَثَلِ نَفسْ خزان است که در او باغ نهان است
ز درون باغ بخندد چو رسد جانِ بهاری
تو بر این شمع چه گَردی؟ چو از آن شهد بخَوردی
تو چو پروانه چه سوزی؟ که ز نوری، نه ز ناری
غزل شماره چهارصد و سی و چهار (2826 نسخهی فروزانفر)
همه چون ذرّهی روزن ز غمت گشته هوایی
همه دُردیکش و شادان که تو در خانهی مایی
همه ذرّات پریشان، همه کالیوه و شادان
همه دستکزن و گویان که «تو خورشیدلقایی»
همه در بخت شکفته، همه با لطفِ تو خفته
همه در وصل بگفته که »خدایا، تو کجایی»
همه همخوابهی رحمت، همه پروردهی نعمت
همه شهزادهی دولت، شده در دلقِ گدایی
چو من این وصل بدیدم، همه آفاق دویدم
طلبیدم، نشنیدم که چه بُد نامِ جدایی
بجز از باطنِ عاشق، بُوَد آن باطلِ عاشق
که ورایِ دلِ عاشق همه فعل است و دغایی
غزل شماره چهارصد و سی و پنج (2830 نسخهی فروزانفر)
هله، پاسبانِ منزل، تو چگونه پاسبانی؟
که ببُرد رَختِ ما را همه، دزدِ شب نهانی
بگذار کاهلی را، چو ستاره شبروی کن
ز زمینیان چه ترسی؟ که سوارِ آسمانی
دو سه عوعوِ سگانه نزند رهِ سواران
چه بَرَد ز شیرِ شرزه سگ و گاو کاهدانی؟
نه دو قطره آب بودی که سفینهای و نوحی
به میانِ موجِ طوفان چپ و راست میدوانی
چو خدا بُوَد پناهت چه خطر بُوَد ز راهت؟
به فلک رسد کلاهت که سرِ همه سرانی
تو مگو که «ارمغانی چه برم پی نشانی؟»
که بس است مِهر و مَه را رُخِ خویش ارمغانی
تو اگر روی وگر نی، بدَوَد سعادتِ تو
همه کار برگُزارَد به سکون و مهربانی
به فلک برآ چو عیسی، «اَرِنی» بگو چو موسی
که خدا تو را نگوید که «خموش، لَن تَرانی»
خمُش ای دل و، چه چاره؟ سرِ خم اگر بگیری
دلِ خنب برشکافد چو بجوشد این معانی
دو هزار بار هر دَم تو بخوانی این غزل را
اگر آن سویِ حقایق سَیَران او بدانی
مطلع غزلهای هفتهی آینده:
غزل شماره چهارصد و سی و شش (2831 نسخهی فروزانفر)
چو نمازِ شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیالِ یاری، غم و نوحه و فغانی
غزل شماره چهارصد و سی و هفت (2837 نسخهی فروزانفر)
هله، عاشقان، بشارت که نمانَد این جدایی
برسد وصالِ دولت، بکند خدا خدایی
غزل شماره چهارصد و سی و هشت (2839 نسخهی فروزانفر)
بکشید یار گوشم که «تو امشب آن مایی»
صنما، بلی، ولیکن تو نشان بده کجایی
غزل شماره چهارصد و سی و نه (2840 نسخهی فروزانفر)
منگر به هر گدایی، که تو خاص از آنِ مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
غزل شماره چهارصد و چهل (2842 نسخهی فروزانفر)
بتِ من ز در درآمد، به مبارکیّ و شادی
به مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بیمرادی
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1055 به تاریخ 930414, بازخوانی ادبیات کلاسیک, گزیدهی غزلیات شمس