۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ شاهنامهی فردوسی؛ بر اساس نسخهی ژول مُل؛ قسمت دوم؛ بیت 101 تا 200
پس روخوانی کتاب گلستان سعدی به تصحیح خلیل خطیب رهبر و گزیدهی غزلیات شمس به انتخاب و تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نوبت رسید به کتاب شاهنامهی فردوسی که در بخش روخوانی ادبیات کلاسیک در جلسه خوانده شود. در تاریخ 8/6/1393 که آخرین قسمت گزیدهی غزلیات شمس در جلسه خوانده شد تصمیم گرفته شد که کتاب بعدی اثر سترگ حماسهسرای بزرگ تاریخ ادبیات فردوسی طوسی باشد. از این رو که بر اساس نسخهی ژول مُل شاهنامهی فردوسی در هفت جلد و 52623 بیت سروده شده است و از آنجا که هر جلسه حدود نیم ساعت آغازین جلسه به خواندن ادبیات کلاسیک اختصاص دارد، اگر قرار بود تمام شاهنامه را بخوانیم با در نظر گرفتن 100 بیت در هر جلسه، حدود یازده سال طول میکشد تا این کتاب در جلسه خوانده شود. از این رو تصمیم گرفتیم 10000 بیت از این کتاب را به انتخاب استاد موسوی و استاد نجف زاده در طول حدود دو سال در جلسه روخوانی کنیم. نسخهی ژول مُل مبنای کار در نظر گرفته شد و هر هفته 100 بیت هفتهی آینده در جلسه مشخص خواهد شد و در وبلاگ هم اعلام خواهد شد تا دوستانی که در جلسه شرکت میکنند بتوانند از پیش آماده باشند.
شاهنامهی فردوسی؛ قسمت دوم؛ بیت 101 تا 200
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش 5 - گفتار اندر ستایش پیغمبر
...
که من شهرِ علمم، علیام در است
درست این سخن قولِ پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست
تو گویی دو گوشم پرآوازِ اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین
کزیشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
به هم بستهی یکدگر راست راه
منم بندهی اهل بیت نبی
ستایندهی خاک و پای وصی
ابا دیگران مر مرا کار نیست
جز این مر مرا راهِ گفتار نیست
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
یکی پَهنکشتی به سانِ عروس
بیاراسته همچو چشمِ خروس
محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بُن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت: اگر با نبی و وصی
شَوَم غرقه، دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوندِ تاج و لوا و سریر
خداوندِ جوی می و انگبین
همان چشمهی شیر و ماءِ معین
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزدِ نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و این دین و راهِ من است
برین زادم و، هم برین بگذرم
چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم
دلت گر به راه خطا مایل است
تو را دشمن اندر جهان خود دل است
نباشد جز از بیپدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانْش بغضِ علیست
ازو زارتر در جهان، زار کیست؟
نگر تا نداری به بازی جهان
نه برگردی از نیکپی همرهان
همه نیکیات باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بُوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی؟
همانا کرانَش ندانم همی
بخش ۸ - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب
سخن گفته شد، گفتنی هم نماند
من از گفته خواهم یکی با تو راند
سخن هر چه گویم همه گفتهاند
برِ باغِ دانش همه رُفتهاند
اگر بر درختِ برومند جای
نیابم که از بر شدن نیست رای
کسی کو شود زیرِ نخلِ بلند
همان سایه زو بازدارد گزند
توانم مگر پایگه ساختن
برِ شاخِ آن سروِ سایهفکن
کزین نامور نامهی شهریار
به گیتی بمانم یکی یادگار
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر رهِ رمز معنی برد
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دستِ هر موبدی
ازو بهرهای نزدِ هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقاننژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهی روزگارِ نخست
گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخَورد
بیاورد، کاین نامه را گِرد کرد
بپرسیدشان از نژادِ کیان
وزان نامداران فرخگوان
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به نیکاختری
برایشان همه روزِ کُندآوری
بگفتند پیشش یکایک مِهان
سخنهای شاهان و گشتِ جهان
چو بشنید ازیشان سپهبد سخُن
یکی نامور نامه افکند بُن
چنین یادگاری شد اندر جهان
برو آفرین از کِهان و مِهان
بخش ۹ - داستانِ دقیقیِ شاعر
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان
همه بخردان نیز و هم راستان
جوانی بیامد گشادهزبان
سخن گفتنِ خوب و، طبعِ روان
به نظم آرم این نامه را گفت من
ازو شادمان شد دلِ انجمن
جوانیش را خویِ بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود
برو تاختن کرد ناگاه مرگ
نهادش به سر بر یکی تیرهترگ
بدان خویِ بد جانِ شیرین بداد
نبُد از جوانیش یک روز شاد
یکایک ازو بخت برگشته شد
به دستِ یکی بنده بر کشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند
خدایا ببخشا گناه ورا
بیفزای در حشر جاهِ ورا
بخش ۱۰ - گفتار در بنیاد نهادن کتاب
دلِ روشن من چو برگشت ازوی
سویِ تختِ شاهِ جهان کرد روی
که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر به گفتارِ خویش آورم
بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردشِ روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی
و دیگر که گنجم وفادار نیست
همان رنج را کس خریدار نیست
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
برین گونه یک چند بگذاشتم
سخن را نهفته همی داشتم
ندیدم کسی کِش سزاوار بود
به گفتارِ این مر مرا یار بود
ز نیکو سخن بِهْ چه اندر جهان
به نزد سخنسنجِ فرّخ مِهانِ
اگر نامدی این سخن از خدای
نبی کی بُدی نزدِ ما رهنمای؟
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت: خوب آمد این رایِ تو
به نیکی گراید همی پایِ تو
نبشته من این نامهی پهلوی
به پیشِ تو آرم مگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتنِ پهلوانیت هست
شو این نامهی خُسروان بازگوی
بدین جوی نزدِ مِهان آبروی
چو آورْد این نامه نزدیکِ من
برافروخت این جانِ تاریکِ من
بخش ۱۱ - اندر ستایش ابومنصوربن محمد
بدین نامه چون دست کردم دراز
یکی مهتری بود گردنفراز
جوان بود و از گوهرِ پهلوان
خردمند و بیدار و روشنروان
خداوندِ رای و خداوندِ شرم
سخن گفتنِ خوب و آوایِ نرم
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانَت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم، نیازت نیارم به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاکِ نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فَر
سراسر جهان پیشِ او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود
چنان نامْوَر گم شد از انجمن
چو در باغ سروِ سهی از چمن
نه زو زنده بینم، نه مُرده نشان
به دستِ نهنگانِ مردمکُشان
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی بُرز و بالای شاه
گرفتار زو دل شده ناامید
روان لرز لرزان به کردارِ بید
یکی پندِ آن شاه یاد آورم
ز کژّی روان سوی داد آورم
مرا گفت کاین نامهی شهریار
گَرَت گفته آید به شاهان سپار
دلِ من به گفتارِ او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد
بدین نامه من دست بُردم فراز
به نامِ شهنشاهِ گردنفراز
خداوندِ تاج و خداوندِ تخت
جهاندارِ پیروز و بیداربخت
بخش ۱۲ - اندر ستایشِ سلطان محمود
جهان آفرین تا جهان آفرید
چنو مرزبانی نیامد پدید
چو خورشید بر گاه بنمود تاج
زمین شد به کردارِ تابندهعاج
چه گویم که خورشیدِ تابان که بود
کزو در جهان روشنایی فزود
ابوالقاسم آن شاهِ پیروزبخت
نهاد از برِ تاجِ خورشید تخت
زخاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرِّ او کانِ زر
مرا اخترِ خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
بدانستم آمد زمانِ سخن
کنون نو شود روزگارِ کهن
بر اندیشهی شهریار زمین
بخفتم شبی، لب پُر از آفرین
دلِ من چو نور اندر آن تیرهشب
بخفته، گشاده دل و بسته لب
چنان دید روشن روانم به خواب
که رخشنده شمعی برآمد ز آب
همه روی گیتی شبِ لاژورد
از آن شمع گشتی چو یاقوتِ زرد
در و دشت بر سانِ دیبا شدی
یکی تخت پیروزه پیدا شدی
نشسته برو شهریاری چو ماه
یکی تاج بر سر به جایِ کلاه
...
***
بازخوانی ادبیات کلاسیک در هفتهی آینده:
شاهنامهی فردوسی؛ قسمت سوم؛ بیت 201 تا 300
فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - اندر ستایشِ سلطان محمود
از
...
رده بر کشیده سپاهش دو میل
به دستِ چپش هفتصد ژندهپیل
...
تا
...
سپاهِ دد و دام و مرغ و پَری
سپهدار با کَبر و کُندآوری
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1064 به تاریخ 930622, بازخوانی ادبیات کلاسیک, شاهنامه فردوسی