۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ شاهنامهی فردوسی؛ بر اساس نسخهی ژول مُل؛ قسمت چهاردهم؛ بیت 1201 تا 1300
پس از روخوانی کتاب گلستان سعدی به تصحیح خلیل خطیب رهبر و گزیدهی غزلیات شمس به انتخاب و تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نوبت رسید به کتاب شاهنامهی فردوسی که در بخش بازخوانی ادبیات کلاسیک در جلسه خوانده شود. در تاریخ 8/6/1393 که آخرین قسمت گزیدهی غزلیات شمس در جلسه خوانده شد تصمیم گرفته شد که کتاب بعدی اثر سترگ حماسهسرای بزرگ تاریخ ادبیات، فردوسی طوسی باشد. بر اساس نسخهی ژول مُل، شاهنامهی فردوسی در هفت جلد و 52623 بیت سروده شده است و از آنجا که هر جلسه حدود نیم ساعت آغازین جلسه به خواندن ادبیات کلاسیک اختصاص دارد، اگر قرار بود تمام شاهنامه را بخوانیم با در نظر گرفتن 100 بیت در هر جلسه، حدود یازده سال طول میکشد تا این کتاب در جلسه خوانده شود. از این رو تصمیم گرفتیم حدود 10000 بیت از این کتاب را در طول حدود دو سال در جلسه روخوانی کنیم. نسخهی ژول مُل مبنای کار در نظر گرفته شد و هر هفته 100 بیت هفتهی آینده در جلسه مشخص خواهد شد و در وبلاگ هم اعلام خواهد شد تا دوستانی که در جلسه شرکت میکنند بتوانند از پیش آماده باشند.
14
شاهنامهی فردوسی؛ قسمت چهاردهم؛ بیت 1301 تا 1400
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش 3 – پاسخ دادن شاه یمن جَندَل را
...
اگر پادشا دیده خواهد ز من
و گر دشتِ گُردان و تختِ یمن
مرا خوارتر زآنکه فرزند خویش
نبینم به هنگام بایست پیش
پس ار شاه را این چنین است کام
نشاید زدن جز به فرمانْش گام
به فرمانِ شاه این سه فرزندِ من
برون آنگه آید ز پیوندِ من
کجا من ببینم سه شاه تو را
فروزندهی تاج و گاه تو را
بیایند هر سه به نزدیک من
شود روشن این جانِ تاریکِ من
شود شادمان دل به دیدارشان
ببینم روانهای بیدارشان
پس آنگه سه روشن جهانبینِ خویش
سپارم بدیشان بر آیینِ خویش
ببینم کشان دل پُر از داد هست
به زنهارشان دست گیرم به دست
گر آید به دیدارِ ایشان نیاز
فرستم سبُکْشان سویِ شاهْ باز
سراینده جَندَل چو پاسخ شنید
ببوسید تختش چنان چون سزید
پُر از آفرین لب ز ایوانِ اوی
سوی شهریار جهان کرد روی
بیامد چو نزدِ فریدون رسید
بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید
سه فرزند را خواند شاهِ جهان
نهفته بُرون آورید از نهان
از آن رفتن جَندَل و رایِ خویش
سخنها همه پاک بنهاد پیش
چنین گفت کاین شهریارِ یمن
سرِ انجمن سروِ سایهفکن
چو ناسُفته گوهر سه دخترْش بود
نبودَش پسر، دختر افسَرْش بود
سروش ار بیابد چو ایشان عروس
مگر پیش هر سه دهد خاکبوس
ز بهرِ شما از پدر خواستم
سخنهای بایسته آراستم
کنونتان بباید برِ او شُدن
به هر بیش و کم رایِ فرّخ زدن
سراینده باشید و بسیارهوش
به گفتارِ او برنهاده دوگوش
به خوبی سخنهاش پاسخ دهید
چو پرسَد سخن، رایِ فرخ نهید
ازیرا که پروردهی پادشا
نباید که باشد مگر پارسا
سخنگوی و روشندل و پاکدین
به کاری که پیش آیَدَش پیشبین
زبان راستی را بیاراسته
خرد خواسته گنج ناخواسته
شما هر چه گویم ز من بشنوید
اگر کار بندید، خرّم بُوید
یکی ژرفبین است شاهِ یمن
که چون او نباشد به هر انجمن
سخنگوی و روشندل و پاکتن
سزای ستودن به هر انجمن
همش گنج بسیار و هم لشکر است
همش دانش و تاج و هم افسر است
نباید که یابد شما را زبون
به کار آورد مرد دانا فسون
به روز نخستین یکی بزمگاه
بسازد شما را، دهد پیشگاه
سه خورشیدرُخ را چو باغ بهار
بیارد پُر از بوی و رنگ و نگار
نشاند بر آن تخت شاهنشهی
سه خورشیدرُخ را چو سروِ سهی
به بالا و دیدار هر سه یکی
کِه از مِه نداند باز اندکی
ازین هر سه کهتر بود پیشرو
مِهین از پس و در میان ماهِ نو
نشند کِهین نزد مِهتر پسر
مِهین باز نزد کِهین تاجور
میانه نشیند هم اندر میان
بدان کِت ز دانش نیابد زیان
بپرسد شما را کزین سه همال
کدامین شناسید مِهتر به سال؟
میانه کدام است؟ و کِهتر کدام؟
بباید بدین گونتان بُرد نام
بگویید کان برترین کِهتر است
مِهین را نشستن نه اندر خور است
میانه خود اندر میان است راست
برآمد تو را کار و پیکار کاست
گرانمایه و پاک هرسه پسر
همه دلنهاده به گفتِ پدر
ز پیش فریدون بُرون آمدند
پُر از دانش و پُرفسون آمدند
به جز رای و دانش چه اندرخورد
پسر را که چونان پدر پرورد
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش 4 – رفتن پسران فریدون نزد شاه یمن
برفتند و هر سه بیاراستند
ابا خویشتن موبدان خواستند
کشیدند با لشکری چون سپهر
همه نامدارانِ خورشیدچهر
چو از آمدنشان شد آگاه سرو
بیاراست لشکر چو پَرِّ تذرو
فرستادشان لشکری گَشن پیش
چه بیگانه فرزانگان و چه خویش
شدند این سه پُرمایه اندر یمن
برون آمدند از یمن مرد و زن
همی گوهر و زعفران ریختند
همه مُشک با می برآمیختند
همه یال اسپان پُر از مشک و می
پراگنده دینار در زیرِ پی
همه کاخ آراسته چون بهشت
همه سیم و زر اندر افکنده خشت
به دیبای رومی بیاراسته
چه مایه بدو اندرون خواسته
فرود آورید اندرآن کاخشان
چو شب روز شد، کرد گستاخشان
سه دختر چنان چون فریدن بگفت
سپهبد بُرون آورید از نهُفت
به دیدار هر سه چو تابندهماه
نشایست کردن بدیشان نگاه
نشستند هر سه بر آن هم نشان
که گفتش فریدون به گردنکشان
از آن سه گرانمایه پرسید مِه
کزین سه ستاره کدام است کِه؟
میانه کدام است و کهتر کدام؟
بباید برین گونتان بُرد نام
بگفتند از آن گونه کآموختند
به یک چشم نیرنگ بردوختند
شگفتی فروماند شاهِ یمن
همیدون دلیرانِ آن انجمن
بدانست شاه گرانمایه زود
کز آمیختن رنگ نایدش سود
چنین گفت: آری، همین است، زه
کِهین را به کِه داد و مِه را به مِه
بدانگه که پیوسته شد کارشان
به هم درکشیدند بازارشان
سه افسرور از پیش سه تاجور
رُخانشان پُر از خون ز شرم پدر
سوی خانه رفتند پُر ناز و شرم
پُر از خون رُخ و، لب پُر آواز نرم
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش 5 – افسونگری آزمودن سرو بر پسران فریدون
سرِ تازیان سرو شاهِ یمن
می آورد و میخواره کرد انجمن
به رامِش بیاراست و بگشاد لب
همیخورد تا تیرهتر گشت شب
سه پورِ فریدون سه داماد اوی
نخوردند می جز همه یاد اوی
بدانگه که می چیره شد بر خرد
کجا خواب و آسایش اندر خورد
سبُک بر سر آبگیرِ گلاب
بفرمودشان ساختن جای خواب
به پالیز زیرِ گلافشان درخت
بخفت آن سه آزادهی نیکبخت
سرِ تازیان، شاهِ افسونگران
یکی چاره اندیشه کرد اندر آن
بُرون آمد از گلشنِ خسروی
بیاراست آرایشِ جادوی
برآورد سرما و بادی دَمان
بدان تا سرآید بدیشان زمان
چنان شد که بفسرد هامون و راغ
به سر بر نیارست پرّید زاغ
سه فرزندِ آن شاهِ افسونگشای
بجَستند از آن سختسرما ز جای
بدان ایزدی فرّ و فرزانگی
به افسونِ شاهان و مردانگی
بر آن بند جادو ببَستند راه
نکرد ایچ سرما بدیشان نگاه
چو خورشید برزد سر از تیغِ کوه
بیامد سبُک مردِ دانشپژوه
به نزدِ سه دامادِ آزادمرد
که بینَد رُخانشان شده لاجورد
فسُرده به سرما و برگشته کار
بمانده سه دختر بدو یادگار
چنین خواست کردن بدیشان نگاه
نه بر آرزو گشت خورشید و ماه
سه آزاده را دید چون ماهِ نو
نشسته بر آن خسرویگاهِ نو
بدانست کافسون نیاید به کار
نباید بدین بُرد خود روزگار
نشستنگهی ساخت شاهِ یمن
همه نامداران شدند انجمن
درِ گنجهای کهن کرد باز
گشاد آنچه یک چند گه بود راز
سه خورشیدرُخ را چو باغِ بهشت
که موبد چو ایشان صنوبر نکِشت
ابا تاج و با گنج نادیده رنج
مگر زلفشان دیده رنجِ شکنج
بیاورد و هر سه بدیشان سپُرد
که سه ماهِ نو بود و سه شاهِ گُرد
ز کینه به دل گفت شاهِ یمن
که بد زآفریدون نیامد به من
بَد از من که هرگز مبادم میان
که ماده شد از تخمِ نرّه کیان
بِهْاختر کس آندان که دخترْش نیست
چو دختر بُوَد روشن اخترْش نیست
به پیش همه موبدان سرو گفت
که زیبا بُوَد ماه را شاه جفت
بدانید کین سه جهانبینِ خویش
سپردم بدیشان بر آیینِ خویش
بدان تا چو دیده بدارندشان
چو جان پیشِ دل برنگارندشان
خروشید و بارِ عروسان ببست
ابر بَر ز شرزههیونان ببست
ز گوهر یمن گشت افروخته
عماری یک اندردگر دوخته
چو فرزند را باشد آئین و فر
گرامی به دل بر چه ماده، چه نر
عماری به پشت هیونان مست
چنان چون بود ساز و آیین ببست
...
***
بازخوانی ادبیات کلاسیک در هفتهی آینده:
شاهنامهی فردوسی؛ قسمت پانزدهم؛ بیت 1401 تا 1500
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش 5 – افسونگری آزمودن سرو بر پسران فریدون
...
ابا چتر و با خواسته شاهوار
گُسی کردشان و برآراست کار
تا
...
نسازد درنگ اندر این کار هیچ
که خوار آید آسایش اندر بسیچ
...
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1077 به تاریخ 930929, بازخوانی ادبیات کلاسیک, شاهنامه فردوسی