سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

به نام آفریننده‌ی زیبایی

درود دوستان عزیز. دوستان شرکت‌کننده در جلسات مثنوی‌خوانی می‌دانند که این جلسات از تیرماه به صورت ماهیانه برگزار می‌شود. تصمیم گرفتیم بجای داستان‌خوانی به ابیاتی بپردازیم که در این سال‌ها خوانده نشده است. تا به حال روش دکتر نجاتیان این بود که هر هفته لااقل یک داستان در ابیات انتخاب شده باشد که جذابیت داشته باشد و این جذابیت گاه به این قیمت تمام می‌شد که ناچار بودیم از ابیات عمیق ولی فاقد جذابیت ظاهری عبور کنیم. اما از این پس بخش‌هایی که در خلال داستان‌ها می‌آید و غالبا اختصاص به تفسیر قرآن، احادیث، و سخنان عمیق عرفانی و فلسفی نیز در جلسات انجمن خوانده خواهد شد. همچنین تصمیم گرفتیم جلسات به صورت موضوعی باشد و برای این جلسه ابیاتی از ابتدای دفتر دوم با موضوع «نخوت و غرور» در نظر گرفته شده بود.

دکتر نجاتیان از بین حدود ششصد بیت از ابتدای دفتر پنجم حدود صد بیت را برای قرائت در نظر گرفته بود. همچنین ابیاتی از دیگر جاهای مثنوی که با موضوع این ماه مرتبط بود نیز در پایان جلسه خوانده شد. بعد از خواندن ابیات مثنوی مانند همیشه دوستان شرکت‌کننده به بحث و تبادل نظر پیرامون ابیات خوانده شده پرداختند. بعد از آن هم به بخش معرفی کتاب رسیدیم که برای این ماه بنده کتاب «با کاروان حُلّه» اثر دکتر عبدالحسین زرین‌کوب را انتخاب کرده بودم. اطلاعات بیشتر پیرامون این اثر را در بخش مجزایی در ادامه‌ی گزاش تحت عنوان «معرفی کتاب» خواهم آورد. همچنین کلیه‌ی کتاب‌های معرفی شده در جلسه‌ی مثنوی‌خوانی در آرشیو وبلاگ معرفی کتاب موجود است.

جلسه‌ی آینده‌ی انجمن مثنوی خوانی تربت در شنبه‌شب 3 مهر 1395 ساعت 21:15 در باغسلطانی 9 حسینیه‌ی صفارشرق برگزار خواهد شد. کلیه‌ی علاقه‌مندان می‌توانند در جلسه شرکت کنند. مانند همیشه از گروه مثنوی‌خوانی و کانال مثنوی خوانی تربت در تلگرام نیز برای اطلاع‌رسانی در خصوص زمان، مکان و موضوع جلسه استفاده خواهیم کرد. دوستانی که به تلگرام دسترسی دارند می‌توانند @masnavikhani را در یکی از صفحات تلگرام تایپ کنند تا لینک کانال انجمن مثنوی‌خوانی برای‌شان قابل دسترس شود و در کانال عضو شوند.

 

جلسه در ساعت 9:27 شب آغاز شد.

 

مثنوی معنوی مولوی

نسخه‌ی نیکلسون؛ با توجه به شرح کریم زمانی

دفتر پنجم؛ بیت 31

نخوت و غرور

 

مولوی » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک

تو خلیل وقتی ای خورشیدهُش

این چهار اطیارِ ره‌زن را بکش

زانکه هر مرغی ازین‌ها زاغ‌وش

هست عقل عاقلان را دیده‌کش

چار وصف تن چو مرغان خلیل

بسملِ ایشان دهد جان را سبیل

ای خلیل اندر خلاص نیک و بد

سر ببُرشان تا رهد پاها ز سد

کل تویی و جملگان اجزای تو

بر گشا که هست پاشان پای تو

از تو عالم روح زاری می‌شود

پشت صد لشکر سواری می‌شود

زانکه این تن شد مقام چار خو

نام‌شان شد چار مُرغ فتنه‌جو

خلق را گر زندگی خواهی ابد

سر ببُر زین چار مرغ شوم بد

بازشان زنده کن از نوعی دگر

که نباشد بعد از آن زیشان ضرر

چار مرغ معنوی راه‌زن

کرده‌اند اندر دل خلقان وطن

چون امیر جمله دل‌های شوی

اندرین دور ای خلیفهٔ حق تویی

سر ببُر این چار مرغ زنده را

سرمدی کن خلقِ ناپاینده را

بط و طاوس است و زاغ است و خروس

این مثال چار خلق اندر نفوس

بطّ حرص است و خروس آن شهوت است

جاه چون طاوس و زاغ اُمنیت است

مُنیتش آن که بُوَد اومیدساز

طامعِ تابید یا عمر دراز

بطّ حرص آمد که نوکش در زمین

در تر و در خشک می‌جوید دفین

یک زمان نبود معطّل آن گلو

نشنود از حکم جز امر «کلوا»

...

...

بخش ۲۰ - صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیه‌السلام او را

آمدیم اکنون به طاوس دورنگ

کو کُنَد جلوه برای نام و ننگ

همّتِ او صید خلق از خیر و شر

وز نتیجه و فایدهٔ آن بی‌خبر

بی‌خبر چون دام می‌گیرد شکار

دام را چه علم از مقصود کار

دام را چه ضرّ و چه نفع از گرفت

زین گرفت بیهُده‌ش دارم شگفت

ای برادر دوستان افراشتی

با دو صد دلداری و بگذاشتی

کارت این بوده‌ست از وقت ولاد

صید مردم کردن از دام وداد

زان شکار و انبُهی و باد و بود

دست در کُن هیچ یابی تار و پود

بیشتر رفته‌ست و بی‌گاه است روز

تو به جد در صید خلقانی هنوز

آن یکی می‌گیر و آن می‌هِل ز دام

وین دگر را صید می‌کُن چون لئام

باز این را می‌هل و می‌جو دگر

اینْت لعبِ کودکان بی‌خبر

شب شود در دام تو یک صید نی

دام بر تو جز صُداع و قید نی

پس تو خود را صید می‌کردی به دام

که شدی محبوس و محرومی ز کام

در زمانه صاحب دامی بود

هم‌چو ما احمق که صید خود کند؟

چون شکار خوک آمد صید عام

رنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرام

آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس؟

تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی

عشق می‌گوید به گوشم پست پست

صید بودن خوش‌تر از صیادی است

گول من کُن خویش را و غرّه شو

آفتابی را رها کن ذرّه شو

بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش

دعوی شمعی مکُن پروانه باش

تا ببینی چاشنی زندگی

سلطنت بینی نهان در بندگی

نعل بینی بازگونه در جهان

تخته‌بندان را لقب گشته شهان

بس طناب اندر گلو و تاج دار

بر وی انبوهی که اینک تاجدار

هم‌چو گور کافران بیرون حلل

اندرون قهر خدا عز و جل

چون قبور آن را مجصص کرده‌اند

پردهٔ پندار پیش آورده‌اند

طبع مسکینت مجصص از هنر

هم‌چو نخل موم بی‌برگ و ثمر

...

...

بخش ۲۶ - قصهٔ آن حکیم که دید طاوسی را که پر زیبای خود را می‌کند به منقار و می‌انداخت و تن خود را کل و زشت می‌کرد. از تعجب پرسید که: دریغت نمی‌آید؟ گفت: می‌آید اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این پر عدوی جان من است

پر خود می‌کند طاوسی به دشت

یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت

گفت: طاوسا چنین پرِّ سنی

بی‌دریغ از بیخ چون برمی‌کنی؟

خود دلت چون می‌دهد تا این حلل

بر کنی اندازی‌اش اندر وَحَل

هر پَرَت را از عزیزی و پسند

حافظان در طی مصحف می‌نهند

بهر تحریک هوای سودمند

از پَر تو بادبیزن می‌کنند

این چه ناشکری و چه بی‌باکی است؟

تو نمی‌دانی که نقاشش کی است؟

یا همی‌دانی و نازی می‌کنی

قاصدا قلع طرازی می‌کنی

ای بسا نازا که گردد آن گناه

افکند مر بنده را از چشم شاه

ناز کردن خوشتر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر

ایمن آباد است آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز

ای بسا نازآوری زد پر و بال

آخر الامر آن بر آن کس شد وبال

خوشی ناز ار دمی بفرازدت

بیم و ترس مضمرش بگدازدت

وین نیاز ار چه که لاغر می‌کند

صدر را چون بدر انور می‌کند

چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مُرده گشت او دارد رَشَد

چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند

مُرده شو تا مخرج الحی الصمد

زنده‌ای زین مُرده بیرون آورد

دی شوی بینی تو اخراج بهار

لیل گردی بینی ایلاج نهار

بر مکَن آن پر که نپذیرد رفو

روی مخراش از عزا ای خوب‌رو

آن‌چنان رویی که چون شمس ضحاست

آن‌چنان رُخ را خراشیدن خطاست

زخم ناخن بر چنان رْخ کافری‌ست

که رُخ مه در فراق او گریست

یا نمی‌بینی تو روی خویش را

ترک کن خوی لجاج اندیش را

...

...

بخش ۳۲ - جواب گفتن طاوس آن سایل را

چون ز گریه فارغ آمد گفت: رو

که تو رنگ و بوی را هستی گرو

آن نمی‌بینی که هر سو صد بلا

سوی من آید پی این بال‌ها

ای بسا صیاد بی‌رحمت مدام

بهر این پرها نهد هر سوم دام

چند تیرانداز بهر بال‌ها

تیر سوی من کشد اندر هوا

چون ندارم زور و ضبط خویشتن

زین قضا و زین بلا و زین فتن

آن به آید که شوم زشت و کریه

تا بوم آمن درین کهسار و تیه

این سلاح عُجبِ من شد، ای فتی

عُجب آرد معجبان را صد بلا

 

بخش ۳۳ - بیان آنکه هنرها و زیرکی‌ها و مال دنیا هم‌چون پرهای طاوس عدو جان است

پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پی دانه نبیند دام را

اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتّقوا

چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار

جلوه‌گاه و اختیارم آن پرست

بر کنم پر را که در قصد سرست

نیست انگارد پر خود را صبور

تا پرش در نفکند در شر و شور

پس زیانش نیست پر گو بر مکن

گر رسد تیری به پیش آرد مجن

لیک بر من پر زیبا دشمنی‌ست

چونکه از جلوه‌گری صبریم نیست

گر بُدی صبر و حفاظم راه‌بر

بر فزودی ز اختیارم کر و فر

هم‌چو طفلم یا چو مست اندر فتن

نیست لایق تیغ اندر دست من

گر مرا عقلی بُدی و منزجر

تیغ اندر دست من بودی ظفر

عقل باید نورده چون آفتاب

تا زند تیغی که نبْوَد جز صواب

چون ندارم عقل تابان و صلاح

پس چرا در چاه نندازم سلاح

در چه اندازم کنون تیغ و مجن

کین سلاح خصم من خواهد شدن

چون ندارم زور و یاری و سند

تیغم او بستاند و بر من زند

رغم این نفس وقیحه‌خوی را

که نپوشد رو خراشم روی را

تا شود کم این جمال و این کمال

چون نماند رو کم افتم در وبال

چون بدین نیت خراشم بزه نیست

که به زخم این روی را پوشیدنیست

گر دلم خوی ستیری داشتی

روی خوبم جز صفا نفراشتی

چون ندیدم زور و فرهنگ و صلاح

خصم دیدم زود بشکستم سلاح

تا نگردد تیغ من او را کمال

تا نگردد خنجرم بر من وبال

می‌گریزم تا رگم جنبان بود

کی فرار از خویشتن آسان بود؟

آنکه از غیری بود او را فرار

چون ازو ببرید گیرد او قرار

من که خصمم هم منم اندر گریز

تا ابد کار من آمد خیزخیز

نه به هند است آمن و نه در ختن

آنکه خصم اوست سایهٔ خویشتن

***


برچسب‌ها: مثنوی خوانی, جلسه مثنوی خوانی به تاریخ 13950606
+ نوشته شده در  یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵ساعت 20:28  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |