سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

یک کلام به صد کلام؛ یادداشت‌های استاد محمد قهرمان؛ قسمت هفتاد و یکم؛ بهمن صباغ زاده

درود دوستان عزیز. استاد محمد قهرمان در طول زندگی‌شان بسیار به فرهنگ شفاهی تربت توجه کرده‌اند و در طول عمر حدود ده هزار فیش در موضوع فرهنگ شفاهی تربت نوشته‌اند. در ادامه فیش‌های 7001 تا 7100 را در ادامه خواهید خواند.

از شما دوستان خواننده خواهش می‌کنم اشکالات متن را تذکر دهید تا انشاالله در آینده که قرار است این مطالب به صورت کتابی در فرهنگ شفاهی تربت منتشر شود کامل‌تر و جامع‌تر باشد. برای انتقال نظرات و مطالب خود می‌توانید از روش‌های زیر پیام‌تان را به من برسانید یا دیگر مطالبم را بخوانید.

وبلاگ سیاه‌مست www.bahmansabaghzade.blogfa.com

وبلاگ سیاه‌مشق www.bahmansabaghzade2.blogfa.com

ایمیلsiyah_mast@yahoo.com

کانال تلگرام https://t.me/bahman_sabaghzade

صفحه‌ی شخصی در تلگرام https://t.me/bahmansabaghzade

 

 

  1. کوم (kum): کام. سقف دهان.
  2. کوم‌سیا (kumsiyâ): آدمِ سَق‌سیاه. پیشگوییِ بدِ چنین آدمی واقعیت پیدا خواهد کرد. رک. کوم.
  3. کومِ سیاه دیشتَن (kume siyâh dištan): سقّ سیاه داشتن. کسی که دارای این مشخّصه باشد، نفرینش مؤثّر می افتد. رک. کوم‌سیا.
  4. کوم کِردَن از گوشنیا (kum kerdan az gušniyâ): از گرسنگی کشیدن، به بیماری و ناراحتی‌های گوناگون دچار شدن.
  5. کونِ خر کِردَن {کسی را}: نظیرِ کسی را خر کردن.
  6. کون خیزَک: مقدّمه‌ی چهاردست و پا کردنِ کودک، یعنی با کمک دو دست خود را جلو می‌کشد.
  7. کون‌شَنَه (kunšana): بالاترین قسمت شانه، نزدیک گردن. قسمت بالای دوش. مثلاً: «کون‌شَنَه‌م درد مِنَه»
  8. کون‌مِستی (kunmesti): هرزگی. شیطنت. لات‌بازی. قریب به معنی گستاخی، بی‌شرمی، وقاحت و شوخ‌چشمی است. به شوخی یعنی «ادا و اطوار»، «ادا و اصول»
  9. کونِ موشت (kune mušt): توی مشت. داخل مشت. مثلاً: «دو تِمَن پول دِ کونِ موشتِ» فلان کس گذاشت.
  10. کونِ میمیز وا کِردَن (kune mimiz...): نظیر متّه به خشخاش گذاشتن. دقّت بیش از اندازه کردن. ظاهراً اشاره به آن است که شخص با توجّه و وسواس دل و روده‌ی مویزی را که می‌خواهد بخورد بشکافد که مبادا ریگ و آشغال داشته باشد.
  11. کون وِر زِمی گِذیشتَن (kun ver zemi gozištan): زیر قول خود زدن. از حرف و قول قبلی خود برگشتن و نکول کردن.
  12. کونیج (kunij): دُمِ سبزیجات، که در موقع پاک کردن، می‌کَنند.
  13. کُوْ وِردیشتَن (kow verdištan): آماس کردن عضو به سبب آسیب‌دیدگی. رک. کُوْ.
  14. کوی کِردَن (kuy kerdan): جمع کردن. جمع و جور کردن.
  15. کُه کِردَن (koh kerdan): رک. کُح کِردَن.
  16. کُه‌کُه کِردَن (kohkoh kerdan): رک. کُهّیَن.
  17. کَـْهِلی (kāheli): کاهلی، تنبلی. مثلا: «کَـْهِلیش مِنَه چار قِدَم پیَدَْه راه رَ» یعنی تنبلی‌اش می‌کند چهار قدم پیاده راه برود.
  18. کَهکِرَست (kahkerast): 1- قهقهه. 2- آواز کبک.
  19. کَهکِشو (kahkešu): کهکشان.
  20. کَه‌گیل (kahgil): کاهگل.
  21. کُهنَه (kohna): مجازاً به معنی لباس، بیشتر پیراهن و تنبان. مثلاً: «کهنه‌هاتر به در ک تا بشوم» یعنی لباس‌هایت را دربیاور تا بشویم.
  22. کُهنِه‌مُند (kohnemond): کهنه. مثلاً: درد کهنه‌مند یعنی درد مزمن، دردی که کهنه شده باشد. این اصطلاح در مورد بعضی از موادّ خوراکی هم به کار می‌رود. مثلاً پسته و گردو را معمولاً پس از یک‌سال می‌توان «کهنه‌مند» گفت، چون طعم و بوی مخصوصی می‌گیرند.
  23. کُهّیدَن (kohhidan): رک. کُهّیَن.
  24. کُهّیَن (kohhiyan): سرفه کردن نه خیلی شدید. مثلا «مُکُّهُم» یعنی سرفه می‌کنم.
  25. کیسَن (kisan): 1- کیسه. 2- جیب.
  26. کیشت کُلاغ (kište kolâq): بادام، پسته، گردو و نظایر آن‌ها که بدون دخالت انسان سبز شده باشد. یعنی کلاغ آن‌ها را در زمین پنهان کرده و بعد از مدتی روییده است.
  27. کیشتَه (kišta): کشته. برگه. آلو و زردآلو و هلو و نظایر آن‌ها که پس از بیرون آوردن دانه، خشک‌شان کرده‌اند.
  28. کیش‌کیشَه دایَن (kiškiša dâyan): سگ را تحریص به حمله کردن. واداشتن سگ به حمله، به طرف کسی یا چیزی. فرمان حمله دادن سگ به طرف شخص یا جانوری و آن چند بار «کیش کیش» گفتن به آواز بلند است، معمولاً همراه با «بگیر!». مثلاً چوپان سگ‌ها را به طرف گرگ «کیش‌کیشَه» می‌دهد.
  29. کیشمیش (kišmiš): کشمش.
  30. کِیف دایَن (keyf dâyan): سرِ کیف و شور و شوق آوردن. مثلا: «کِیفِت خَدا» یعنی تو را سرِ کیف خواهد آورد.
  31. کِیْفی کِردَن (keyfi kerdan): بر سر کیف و حال آوردن کسی را.
  32. کِیل (keyl): پیمانه. ظرف یا پیمانه‌ای که برای تقسیم گندم و جو و نظایر آن‌ها به کار می‌رود و یا برای محاسبه‌ی مقدار حاصلی که به انبار حمل می‌شود.
  33. کینّ (kinn): کون.
  34. کینِه‌چاه: خاکریز دور چاه‌های قنات. خاک بالاکشیده از چاه را گرداگرد در دور آن خالی می‌کردند برای پیشگیری از خطر که کسی در چاه نیفتد یا کم و بیش جلوی خرابیِ سیل را بگیرد.
  35. گاز (gâz): وسیله‌ای چوبی یا آهنی که در شکاف کنده می‌گذارند و با تبر بر پشت آن می‌کوبند تا کنده دو تکّه شود.
  36. گازُر (gâzor): رک. گَـْزُر.
  37. گاش (gâš): تکّه‌زمینی محصور با دیوار یا خار برای جا کردنِ گاو و گوسفند. چاردیواری و آغلی بدون سقف برای جادادن گوسفندان. نظیرِ «شُغا»
  38. گال (gâl): نوعی عنکبوت کوچک سمّی که به جای راه رفتن، جفت می‌زند. در مورد کسانی که چشم هیز دارند، می‌گویند: «اِلاهِ چِشماشِر گال به دَر کِنَه!»
  39. گاه‌وَختِ (gâhvaxte): گاهی. بعضی وقت‌ها. گاه گداری.
  40. گَپ (gap): حرف. سخن. این واژه‌ی خراسانی چند سال است که در تهران و شهرهای دیگر مصطلح شده. شاید برای اوّلین‌بار، لغت مزبور را شادوران جلال آل احمد در نوشته‌های خود به کار برده است.
  41. گُپ (gop): جَست. گام توأم با پرش. مثلاً «خِرگوش گُپ مِندِزَه»
  42. گُپ اِنداختَن (gop endâxtan): با چاردست و پا پریدن و جفت زدنِ حیوانات، مثل جَست زدنِ خرگوش و آهو.
  43. گَپ زیَن (gap ziyan): حرف زدن. سخن گفتن. صحبت کردن با هم. نظیر «اَختِلاط کِردَن». رک. گَپ.
  44. گِـْج (gēj): گیج. مَنگ.
  45. گُداجوش (godâjuš): قوطی حلبی که در آن در بیابان آب جوش می‌آوردند و چای را هم داخل آن می‌ریزند. جانشین فقیرانه‌ی کتری‌های حلبی و بعد روحی است.
  46. گُدار (godâr): گردنه. بلندی.
  47. گُدا صورت (godâ surat): کسی که صورتی دراز دارد.
  48. گُدا طَعب (godâ ta’b): گدا طبع. کسی که طبیعتی چون گدایان دارد.
  49. گُدا گُدول (godâ godul): گِدا مِدا. گُدول به عنوان مهملِ گداست. مثلاً: «ای گُدا گُدولا کیَن؟» یعنی عدّه‌ی گدا که هستند؟
  50. گِدی (gedi): گوسفند در زبان کودکان. بزغاله.
  51. گِدیچَه (gediča): نی‌مانندی دراز و باریک که از میان لوخ می‌روید و چون خشک شد، با آن حصیر می‌بافند. لوخ بیشتر در «تَلخ»‌ها سبز می‌شود. از گدیچه در «دُوُندَنِ فِرَت» یعنی آماده کردن تارِ دستگاه بافندگی هم بهره می‌گرفتند. آن‌ها را دوتا دوتا در زمین فرو می‌کردند و نخ را چپّه و راسته از میان‌شان می‌گذراندند. به این ترتیب، یک نخ در زیر و یکی در بالا قرار می‌گرفت. رک. لوخ. رک. تَلخ.
  52. گِدی‌گِدی (gedi...): آوایی است که با آن گوسفند را به سوی خود مي‌خوانند.
  53. گِذَر (gezar): گُذر.
  54. گِذیشتن (gezištan): گذاشتن.
  55. گُربِه‌بِری (gorbeberi): بِری کردن گربه. چیدن پشم گربه. کنایه از امری محال است. مثلاً فلان‌قدر پول به من قرض بده، در «گُربِه‌بِری» پَس خواهم داد. رک. بِری کِردَن.
  56. گُربَه بِرِیْ روزِ مَبادا دَستِشِر پِناهِ رویِش مِنَه (...penâhe ruyeš mena): مَثَل. گربه برای روز مبادا دستش را جلو رویش می‌گیرد، یا رویش را پشت دستش پنهان می‌کند. رک. پِناه.
  57. گربِه‌شُوْ کِردَن (gorbešow kerdan): گربه‌شور کردن. سَرسَرکی شُستن. با اندکی آب و سرسرکی شُستن. نظیرِ گربه که دستش را تُف‌مال می‌کند و به رویَش می‌کشد. اغلب به کسی که دستش را تر کرده و به صورتش می‌مالد و خیال می‌کند که دست و رویش را حسابی شُسته است، می‌گویند.
  58. گُرجَه (gorja): گوجه.
  59. گَرد (gard): آب‌گردش. مخفّفِ گردش و در آب به معنی مدار است. مثلاً: «دو گَردَه که اُوْ به گُندُما نِرِفتَه» دو مدار است که گندم‌ها آب نخورده‌اند.
  60. گَردِ چیزِ وِر کَسِ نِشِستَن: استفاده‌ای جزئی از کاری یا معامله‌ای به کسی رسیدن. آن شخص می‌گوید: «گَردِش وِر مام نِشست» مثلاً از معامله‌ای که دوستش با غریبه‌ای انجام داده و او واسطه‌ی کار بوده، پولی جزئی به او رسیده.
  61. گِردِنا (gerdenâ): فرفره‌ی چوبی که بیشتر ساخته‌ی دست «غُربَت»‌ها است و با سایر مصنوعات خود در روستاها و شهر به فروش می‌رسانند. رک. غُربَت.
  62. گِرُدندَنِ اُوْ {گرداندن آب} (gerdondane ow): هدایت کردن و بُردن آب از کرتی به کرت دیگر. چون یک «خوی» به قدر کافی آب خورد، جلو «بَرغ»ِ آن را می‌بندند و «بَرغ»ِ کرت دیگر را می‌گشایند تا آب به آن بـرود. رک. بَرغ. رک. خوی.
  63. گِردُوْ (gerdow): 1- تقریباً حدود زمانی را می‌رساند. مثلاً: «دِ گِردُوْای عِید، خِیلِ بَریش مِنَه» یعنی در حدود عید خیلی باران می‌آيد. 2- گرداب.
  64. گُردَه (gorda): 1- قلوه. 2- پهلو. تهیگاه. مثلاً: «چنو لقی د گرده‌ش زیم که دم د دلش پیچی!» چنان لگدی به پهلویش زدن که نفس در دلش پیچید، دلش به در آمد.
  65. گُردِه‌گیر (gordegir): غذای چرب و ثقیل‌الهضم. لقمه یا غذایی که به لحاظ هضم سنگین باشد، مانند فطیر و چنگالی.
  66. گِرِزم (gerezm): از درختانی که چوب محکمی دارند.
  67. گُرس‌گُرس (gorsgors): تاپ‌تاپ. صدای تپیدن قلب هنگامی که تند می‌زند بر اثر دویدن، تب و نظایر آن‌ها.
  68. گُرس‌گُرس کِردَن دل: نظیر به تاپ تاپ افتادنِ دل از ترس یا اضطراب. گُرُمب‌گُرُمب، تاپ‌تاپ. مثلاً: «دلُم گُرس‌گُرس مِنَه». رک. گُرس‌گُرس.
  69. گَرگ (garg): حیوان گَر. رک. گِرُّوْ.
  70. گرگ که وِر گِلَه مِزِنَه، وای وِر یِکِّگی میَه (ver gela mezena vây ver yekkegi miya): مَثَل. گرگ که به گله بزند، کسی که یک گوسفند دارد بدبخت می‌شود، چون ممکن است گوسفندی که گرگ خورده یا بُرده است، همان گوسفند او باشد.
  71. گرگ و میش: تاریک و روشنِ نزدیک دمدمه‌ی صبح.
  72. گرگی که مرا شیر دهد میش من است/ بیگانه اگر وفا کند خویش من است: مَثَل.
  73. گُرُمب‌گُرُمب (goromb goromb): تاپ‌تاپ. رک. گُرس‌گُرس.
  74. گُرم (gorm): پنبه‌ای که تخم آن شصت هفتاد سال پیش ظاهراً از امریکا آمده است و الیاف بلندتری دارد. در اوایل «فیلستانی» نامیده می‌شد. چون غوزه‌های آن برسد، می‌شکافد و می‌توان پنبه را به راحتی با دست از غلافش بیرون کشید.
  75. گُرماس (gormâs): به مخلوطی از ماست یا دوغ، با شیر گفته می‌شود. ضبط لغوی آن گورماست است.
  76. گُرماسِ چَـْپینی (gormâse čāpini): ماست یا دوغ را با شیر میش در «مِشکولَه» می‌ریزند. این مشک را چوپان به دوش می‌اندازد، یا در توبره پشتی خود حمل می‌کند. گرماس بر اثر تکان خوردن به اصطلاح «تُلُمی» و بسیار چرب می‌شود. هضم آن برای اشخاص معمولی مشکل است و آن‌ها را سنگین کرده و به خواب می‌برد. وقتی کسی بر اثر گرمای تابستان چرتی شده می‌گویند: «حُکمِ سِگایِ گُرمَـْسی رِفتَه!» یعنی مانند سگی که چوپان به او گرماس داده. در چندماهی که گوسفندان را می‌دوشند، گرماس «نُخرِش»ِ اصلی چوپانان است. رک. گُرماس. رک. تُلُم.
  77. گِرمایی رِفتَن (germâyi reftan): گرمازده شدن.
  78. گَرمخَـْنَه (garmxāna): قسمتی از حمّام که خزینه و سطح در آن قرار دارد و از زیر گرمش می‌کنند. در مَثَل گفته‌اند: «به حَمُّم رِفتی از گرمخَـْنَه‌ش مِتِرسی؟» یعنی خود را داخل کاری کرده‌ای و حالا از تبعات کم‌اهمیّت آن می‌ترسی؟
  79. گُرم‌رُوْی (gormrovi): جمع کردن محصول پنبه. جمع‌آوریِ گُرم. «رُوْی» از روبیدن است. رک. گُرم.
  80. گُرمَـْسی (qormāsi): سگی که گرماس خورده باشد و از سنگینی آن خواب‌آلود و لَخت شده. در مورد آدم هم مجازاً به کار می‌رود. مثلاً: «حُکم سِگای گُرمَـْسی نِمتِنَه از جاش حرکت کِنَه!» رک. گُرماس.
  81. گِرمَه (germa): گرمک.
  82. گُرُنَه (gorona): رک. گُرُهنَه.
  83. گِرُّوْ (gerrow): گَر. آدم یا حیوان گَر. در مورد حیوان «گَرگ» هم گفته می‌شود.
  84. گُرو (goru): گرانبها.
  85. گُرُهنَه (gorohna): گلوگه، در مورد نخ. مثلاً: نخ را «گُرُهنَه کُ» یعنی گلوله کن.
  86. گُرُهنِه‌یِ نَخ (gorohneye nax): نخ‌هایی پیچیده‌اند و به شکل گلوله‌ای درآمده است. رک. گُرُهنَه.
  87. گِریفتن (geriftan): 1- گرفتن. 2- خوشایند بودن. مثلاً: «خلق و خواص تو، مر نمگیره». 3- مقابله کردن. به مبارزه برخاستن. رک. گِریفتَن خدی کَسِ.
  88. گِریفتَنِ حَرف (geriftane harf): پذیرفتن حرف. به توافق رسیدن. مثلاً «حَرفاشار هَمِر نِگِریفت» یعنی حرف‌های هم را نپذیرفتند، به هم توافق پیدا نکردند. یا: «ای حرف مُر گِریفت» یعنی از این حرف خوشم آمد.
  89. گِریفتَن خِدِی کَسِ (geriftan xedey kase): درگیر شدن با کسی. درافتادن با او. مثلاً: «خِدِی از خود کُلوتَر مِگیرَه» یعنی با بزرگ‌تر از خود درگیر می‌شود.
  90. گِریفتَنِ زِه (geriftane zeh): فصل و موقع زاییدن گوسفندان.
  91. گِریفتَن وِر کَسِ (geriftan ver kase): مؤاخذه و سرزنش کردن کسی را. اعتراض کردن به او. ایراد گرفتن از او. عیب کردن کسی را.
  92. گریِه‌لولو (geryelulu): گریه و زاری.
  93. گَز (gaz): 1- ترکه. چوب باریک. 2- واحدی برای طول، مثلاً برای اندازه‌گیری پارچه. و آن فاصله‌ی بینی است تا نوک یک دست باز، در حالی که صورت به طرفِ عکسِ دستِ باز باید باشد، یعنی اگر با دست راست پارچه را گز می‌کنند صورت به طرف چپ برمی‌گردد. سر پارچه را دَمِ دماغ می‌آورند و سر دیگر را با شست و انگشت بعدی می‌گیرند و دست را تا جایی که می‌توانند باز می‌کنند.
  94. گَـْزُر (gāzor): بُز یا بزغاله‌ای که نیمی از بدنش سفید و نیم دیگر رنگی یا سیاه باشد.
  95. گُزُر (gozor): زردک. هویج.
  96. گُزُرگُزُر (gozorgozor): از سبزی‌های بیابانی که بخصوص با آن «عَلِف ماست» درست می‌کنند. رک. عَلِف ماست.
  97. گَز کِردَنِ راه (gaz kerdan...): پیش گرفتن و پیمودن راه. مرادفِ «به دَم دایَنِ راه»
  98. گُزَل (gozal): برّه یا میش کاملاً سفید.
  99. گَزَه (gaza): عیبی در بافت پارچه. مثل این‌که زدگی داشته باشد، یک نخ در سرتاسر آن نازک‌تر باشد، یک نخ آن بافته نشده باشد و غیره.
  100. گُسپَند (gospand): گوسفند.

برچسب‌ها: یک کلام به صد کلام, محمد قهرمان, فرهنگ گویشی تربت, تحقیق بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶ساعت 19:38  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |