به بهانهی رونمایی از کتاب تربت پاک اثر دوست شاعرم جناب آقای اعتقادی، دوستان و اساتیدم در انجمن شعر قطب تکلیف کردند که بنده هم در این مراسم چند کلمهای در باب اخوانیه سخن بگویم. جناب اعتقادی مردی مهربان است و این مهربانی از اوّلین صفحهی کتاب او پیداست، آن جایی که کتاب را به پاس یک عمر تلاش در عرصهی شعر و ادب به استاد احمد نجف زاده تقدیم کرده است.
جناب اعتقادی در این کتاب یک فصل مستقل را به اخوانیه اختصاص داده است که حدود سی شعر را در بر میگیرد. دو شعر برای استاد قهرمان، شعرهایی برای استاد نجف زاده، جناب علیرضا شریعتی، استاد اسفندیار جهانشیری، علی اکبر عباسی، استاد سید علی موسوی، دکتر نجاتیان، محمد جهانشیری، محمود خرقانی، سلیمان استوار فدیهه و شعرهایی دیگر خطاب به دیگر دوستان و شاعران همشهری. وی در مجموع در این کتاب خطاب به 20 شاعر همشهری اخوانیه سروده است و برخی از دوستان هم این اشعار را جواب گفتهاند که در کتاب چاپ شده است.
اخوانیههای آقای اعتقادی در این کتاب بسیار ساده و روان است و در خیلی از موارد فقط بیان احساسات در سادهترین شکل ممکن است. او در این اخوانیه خود را شاگرد و مرید دیگر شاعران میداند و بارها میگوید وصف شما در شأن من نیست و من تنها سعی میکنم در شعر و شاعری شبیه به شما باشم و به راهی که رهنماییام میکنید بروم. به بهانهی انتشار این اخوانیههای زیبا قصد دارم در ادامه اندکی راجع به اخوانیه سخن بگویم.
اخوانیات؛ بهمن صباغ زاده
این که شاعری برای شاعری دیگر شعر بگوید از طبیعیترین چیزهاست چون طبیعی است که عشق به ادبیات و عشق به کلام باعث شود بین این عاشقان، نیز عشقی به وجود بیاید و اندک اندک دل ایشان به هم مهربان شود و انس و الفتی میانشان پدید بیاید. از این گذشته در هر بحث تخصصی از جمله شعر متخصصان با هم گفتگو و تبادل نظر میکنند تا آن علم و تخصص به پیش رود و این بحث و گفتگو در طولانیمدت دوستی و محبت بین ایشان بوجود میآورد به عنوان نمونه همین دوستیِ شاعران تربت که سالهاست با هم هستند و با هم مینشینند و برمیخیزند. وقتی دو شاعر با هم انس گرفتند به بهانههای مختلف برای هم تحفه میبرند و باز طبیعیترین انتخاب کلام است زیرا میداند طرف مقابل هم قدر کلام را میداند و از هر تحفهای دوستترش دارد.
از مهمترین شاعر در ابتدای این راه دراز یعنی «رودکی» پدر شاعران پارسیگوی که شروع کنیم شعری مستقل تحت عنوان اخوانیه نمیبینیم تنها دو مرثیهی بسیار عالی در سوگ دو شاعر از دست رفته میبینیم و یک مرثیه خطاب به شخصی نامعلوم. بسیار مشهور است شاهکاری که در سوگ شهید بلخی گفته است: کاروان شهید رفت از پیش/ وانِ ما رفته گیر و میاندیش/ از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش. و باز شاهکار دوم برای مُرادیِ شاعر: مُرد مرادی نه همانا که مرد/ مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد/ جان گرامی به پدر بازداد/ کالبد تیره به مادر سپرد. امّا همانطور که گفتم سوگنامهی سوم معلوم نیست برای چه کسی سروده شده است ولی بسیار زیبا و هنرمندانه است: کدام نحس برآمد کِم از تو غایب کرد/ کدام بادِ بلا بود کز توام بربود/ یکیم خلعت پوشید داغ فرقتِ تو/ که تار اوست پشیمانی و غمِ دل، پود.
حال خوب است روشن کنیم که اصلاً لفظ «اخوانیه» از کجا باب شده است و اولین بار چه کسی و برای چه کسی اخوانیه گفته است. این واژه یعنی اخوانیه اولین بار در کتاب «دُر یتیمه الدّهر» که کتابی است به زبان عربی، در ذکر ابوالفتح بُستی شاعری در سدهی چهارم که زادگاه او را شهر بُست سیستان میدانند، آمده است و در متن از اخوانیاتِ او یاد شده است. پیشینهی اخوانیات در ادب فارسی به درستی معلوم نیست که از چه زمانی آغاز شده است و نیز مشخص نیست این سرودهها ابداع و ابتکار شاعران ایرانیست یا برگرفته از شاعران ادبیات عرب یا ملّتهای دیگر. از اخوانیات کهن این قطعه مسعود سعد سلمان که خطاب به ابوالفرج رونی سروده است، معروف است: ای خواجه بوالفرج نکنی یاد من/ تا شاد گردد این دل ناشاد من/ دانی که هست بنده و آزاد تو/ هر کس که هست بنده و آزاد من/ نازم بدان که هستم شاگرد تو/ شادم بدان که هستی استاد من/ مانا نه آگهی تو که باران اشک/ از بن همیشوید بنیاد من...
اما بپردازیم به سوال اصلیتر که اخوانیه چیست؟ در بین ادبا از کسانی که سعی کردهاند تعریفی از این مفهوم ارائه دهند میشود به سیروس شمیسا و همایون کاتوزیان اشاره کرد. به زبان ساده غالباً «اخوانیات» به سرودههایی گفته میشود که درونمایهی غنایی و عاطفی دارند و در حقیقت نامههای منظوم، مهرآمیز و احساسانگیزِ شاعران است خطاب به دوستان یا عزیزانشان. استاد کزّازی آنها را «مهر سرودهها» نامیده است. اخوانیه در حقیقت یک نامهی منظوم است که بین شاعران معمولا به یک وزن و قافیه رد و بدل می شود و مثل محتوای نامه که ممکن است هر چه در آن باشد در اخوانیه نیز هر چیزی ممکن است بیاید و هر موضوع و مضمونی در آن جای دارد. اخوانیات از آن جا که سخنهای بین دو شاعر هستند که هر دو اهل شعرند و ارزش واژه را میدانند معمولاً از اشعار بلیغ قابل اعتنا به شمار میروند.
راجع به دلیل به وجود آمدن اخوانیه هم مطالبی گفته شده است. همانطور که در ابتدای سخن گفتم، به نظر من از طبیعیترین چیزها شعر نوشتنِ دو شاعر باری یکدیگر است و خیلی نیازمند دلیل نیست. استاد زرینکوب معتقد است: «کثرت حوادث و وجود اختلافات امرا، بین شاعران که ملازم درگاه این امرا بودند و نیز جاه و حشمت پارهیی از شاعران نزد سلاطین، سبب شده است که روابطی از نوع دوستی و یا دشمنی در بین گویندگان آذربیجان و عراق پدید آید و آنها را به تکریم و یا حتی به بغض و حسد دربارهی یکدیگر وادارد» اما ببینید کمالالدین اصفهانی شاعر معروف قرن هفتم خطاب به دوست شاعرش چه میگوید. او دلیلی ساده برای اخوانیه ذکر میکند که کمی چاشنی گله از روزگار و طنز هم دارد: ای برادر چو فتادیم به دوری که درو/ نیست ممدوحی کز ما بخرد مدح به مال/ خود بیا تا پس از این مدحت خود میگوییم/ چون ز ممدوح توقّع نبود جود و نوال/ ...
نکتهای مهم که ذکر برای دوستانی که کمتر با ادبیات آشنایی دارند لازم است این است که اخوانیه غرض است نه قالب. اخوانیات از نظر شکل و فرم ظاهری ممکن است در هر قالبی مثل قصیده، قطعه، رباعی یا غزل سروده شود و این درونمایهی آن است که مشخص میکند که این شعر اخوانیه است یا نه.
پرداختن به اخوانیهها در طول تاریخ ادب پارسی بسیار دامنهدار است و هر شاعری را که بخواهیم بررسی کنیم مقداری اخوانیه هم سروده است که یا در دیوان اشعارش تحت عنوان مستقل اخوانیه آمده است یا در لابهلای غزلها و قطعهها و قصیدهها و دیگر اشعار.
برای بررسی اخوانیه در شعر یک شاعر بد نیست نگاهی بیاندازیم به شعر مهدی اخوان ثالث که شاعری بود در عین نوجویی و نوآوری، سنتگرا. اخوان با چشم تیزبین خود به متون و اشعار کلاسیک نظر میکرد و بهترینِ آن را به دید امروزی به خدمت میگرفت. یکی از چیزهایی که در ادبیاتِ نظر اخوان را جلب کرد اخوانیه بود و اخوان با آن قلب مهربان و طبع بهاری که گاه دچار تغیر هم میشد اهتمام مخصوصی به اخوانیه داشت. در این بخش از تحقیق از نوشتهی دیگران هم بهره بردهام تا بتوانم در ضمن یک دستهبندی، بیشتر به موضوع اخوانیه بپردازم. در شعر اخوان ثالث میتوان اخوانیههایی که برای دوستان شاعرش سروده است را در 7 دسته طبقهبندی کرد.
1- اظهار شادمانی از دیدار دوستان عزیز:
استاد محمود فرّخ در خراسان زندگی میکرد و برای اهل خراسان از شاعران شناخته شده است که انجمن شعرش نزد شاعران مشهد اعتباری دارد. سال 1341 استاد فرخ به دیدار دوستان به تهران میرود اخوان ثالث جوان برای استاد خود اخوانیهای میسراید. احساس اخوان در این دو سرودهی خالصانه، زیبا و بیپیرایه تصویر شده است. او در این شادی پدیدههای طبیعی را نیز با خود دمساز میداند و معتقد است که خروس نیز باید با بانگ خویش سرود شادمانی سر دهد و به استاد فرخ خوشامد بگوید.
سروشی دی به گوشم گفت دیگر/ تو را فردا سعادت رونماید/...
2-گله از جدایی یاران قدیمی و صمیمی و آرزوی دیدار آنان
نمونهی آن چامهایست که اخوان برای دوست دیرین خود استاد محمد قهرمان شاعر و محقق بزرگ خراسانی سروده است. دوستی و ارادت او به سخنور فرهیختهی همدیارش از جایجای سخنش پیداست و ارادت و محبت این دو به هم باعث شده که مهر و اشتیاق درون را بارها در اخوانیات زیبا به تصویر بکشند. قهرمان چند اخوانیهی بسیار زیبا برای اخوان سروده است که در کتاب حاصل عمر این استاد بزرگ خواندنی است. اخوان بعد از مدتی چامهی «اسم و آسمان» را سروده و برای او میفرستد.
در این قطعه امید با زیرکی و طنز خاصی نخست عنوان میکند که «الاسماء تُنَزّل من الاسماء»[1] و بعد از ذکر شواهد متعدد میگوید این مساله دربارهی قهرمان صادق نیست زیرا او دریای لطف و مهر بوده و در روشنی و گرمی چون مهر است، پس نباید نامش با قهر آغاز شود و باید او را «مهرمان» یا «مهربان» مینامیدند.
اسما شنيدهام ز سماء آيد و يقين/ در هر كسي ز معني نامش نشان نهند/ خيلي فرشتهاند و چنين است كارشان/ تا فيالمثل نه نام چنين را چنان نهند/ هر اسم را پديد شود وجه تسميت/ وز بهر قفل راز كليد نهان نهند/ بستهاست راه چون و چرا، زانكه نامها/ بر همگنان خلق زمين زآسمان نهند...
بعد اخوان در ادامه میگوید اما من این را قبول ندارم و میتوان مثالهای نقض زیادی بیاورم که اینگونه نیست مثل یکی کچل است اسمش را میگذارند زلفعلی یا یکی آدم ریزهمیزه و ناتوان را رستم نام مینهند یک نمونهاش هم همین قهرمانِ ما که مظهر مهر است و نامش قهرمان است.
ویحک، چرا محمد ما را که بود و هست/ دریای لطف و مهر، لقب قهرمان نهند/ از روشنی و گرمی با مهر ماند او/ هان نام قهرمان ز چه بر مهرمان نهند/ او لطفِ محض، عینِ وفا، ذاتِ مردمیست/ نامش سزد لطیف و لقب مهرمان نهند.
بعد باز خود اخوان شعر را اینگونه تکمیل میکند که دلیلش را دریافتم که: او قهرمان کشور شعرست و اهل فضل/ گردن به حکمرانی این پهلوان نهند.
3- انعکاس احوال درونی شاعر:
نمونهی اینها شعریست که با عنوان «شعر» که اخوان به محمد زهری تقدیم کرده است. اخوان در این سروده که در قالبی نو عرضه شده است، شاعر را چون پرندهای میداند که بامدادان با نگاهی پُرعطش از لانهاش بیرون میرود و هر جلوه و جمالی که در گذرگاه اوست ذهن جستجوگر و مضمونیاب او را به خود مشغول میدارد و بالاخره از این میان اینها یکی ذوق او را بارور میکند و جوانهی شعر که نطفهای غبارآلود و پرتوی از الهام است در ذهن و ضمیرش بسته میشود.
4- بازتاب ویژگیهای روحی و معنوی و هنری بعضی از دوستان:
به عنوان نمونه از این دسته میشود به شعری با عنوان «روشنی» اشاره کرد که م.امید یعنی اخوان ثالث برای م.آزاد سروده است و قطعهای با عنوان «قطعه» برای احمد شهنا که در این قطعه امید او را صادقانه و عاشقانه و خالصانه محبوبترین، خوبترین، دوستترین دوست و دلخواهترین، ماهترین، یارترین یار خوانده است و دل خودش را در اشتیاق او به پرندهی بیقراری که در گوشهی قفس پر زده و سر به دیوار میزند: از شوق تو دل در قفس سینه چو مرغی/ بس پر و سر زد به در و بال به دیوار
و آنگاه به زمین و زمان نفرین میفرستد که این همه میان یاران جدایی افکنده است و در بخش پایانی منظومه حال و وضع روزگارش را به عرصهی قیامت مانند میکند که هیچکس از وضع و حال دیگری خبر ندارد و هر کس فقط به فکر خویشتن است و در چنین زمانهایست که از دوستش میخواهد برای او بماند: باری تو بمان و تو بمان ای سخنت خوش/ باری تو بمان و تو بمان،ای گل ای گل بیخار.
5- ابراز تأسف در سوگ عزیزان از دسترفته:
یکی از بهترین نمونههای این بخش، شعریست با عنوان «نظام دهر» که جناب اخوان خطاب به عماد خراسانی و حسین رازی سروده شده است. انگیزهی آن مرگ زودرس نهال تازهرسی است که دست اجل به بوستان شباب شکسته است. شاعر ضمن تسلیت دادن به دوستانش مرگ را باغبان بلهوسی خوانده که پیوسته زیباترین و لطیفترین گلهای باغ وجود را میچیند که برگرفته از یک بیت مشهور عربی است.
6- شکوهها و درددل کردنهای خصوصی:
منظور از شکوههای خصوصی گله و شکایتها و درد دلهای شاعر است از ستمها و رنجهایی که جبر زمان یا هم روزگارانش بر او روا داشتهاند. نمونهی این قصیدهای است که امید در تهران سروده و در روزنامهی آزادی استاد گلشن آزادی در سال 1327 شمسی در مشهد منتشر شده است. در این چکامه غم و اندوه دیار غربت چنان روح شاعر رنج دیده را گداخته که تهران را جحیم و خانهی طمع یزید و دریای پر نهنگ خوانده و دریغ میخورد که از گلستان رضا و گلشن یعنی خراسان جدا شده و در چنین دوزخ طاقتسوزی گرفتار مانده است.
یک سر از جنات تجری تحت الانهار توس/ در جحیم ری به چنگ ازدها افتادهام/ آن گلستان رضا وین خانهی طمع یزید/ از کجا یارب نگه کن در کجا افتادهام/ ری چو دریاییست وندر آن نهنگان بیشمار/ من در آن چون کودکی بیدست و پا افتادهام/ این همه سهل است، بر من آن گران آید که من/ مرغکی هستم که از «گلشن»[2] جدا افتادهام.
7- گلایهمندی و دلخوری:
اخوان شکوائیهیی که خطاب به استاد موسوی گرمارودی شاعر معاصر سروده است و این قطعه را «شکوی الغریب فی الوطن» نام گذاشته است. این قطعه از شاهکارهای اخوانیات ادب فارسی به شمار است و شأن نزول آن این است که امید چند ماهی با آقای گرمارودی در مؤسسهی فرانکلین سابق همکار بوده است و کارش ویراستاری نوشتههای مترجمان بود. انتشارات فرانکلین پیش از انقلاب توسط آمریکاییها بنیان گذاشته شد و در ابتدا هدفش نشر آثار نویسندگان و شاعران امریکایی در جهان بود و بعد به آثار نویسندگان بومی در هر جای جهان هم پرداخت. بعد از انقلاب ریاست این انتشارات به عهدهی گرمارودی گذاشته شد و او هم اخوان را به عنوان سرویراستار به آنجا برد. خوب اخوان موی بلندی داشت و سبیلی و دیگر نقاط قوت و ضعفی که همه میدانند. انجمن اسلامی آن انتشارات هم خطاب به اخوان چیزهایی گفته بود و اخوان همه را از چشم گرمارودی دیده بود و احساس کرده بود گرمارودی او را به آنجا برده تا حالا سرش منتی داشته باشد و یا پشیمان شده است از این دوستی و این کارراهاندازی و حالا به این بهانهها میخواهد او را دست به سر کند.
اخوان اینگونه میسراید: هان ای علی موسوی گرمارودی/ آلوده به منّت مکن این لقمهی نان را/ ای مرد نه شرقی و نه غربی، ز حقایق/ بشنو زمن این نکته و تصدیق کن آن را/ حالت به از این است چه در شرق و چه در غرب/ اهل ادب و فضل و خداوند بیان را/ طاغوت روا داشت به من لقمهی نانی/ هر چند به خون دلم آغشتی نان را/ اسلام گر این هم نه روا دارد، ای وای / پس من چه کنم عائله خرد و کلان را؟/ در جمع بَری آب مرا، بهر دو تا نان/ کو کار نیاورده برد مُزد مجان را/ من کارک خود میکنم و کردهام از پیش/ آثار گواه است و شناسی تو خود آن را/ سی سال نبرد من و طاغوت عیان است/ حاجت به بیان نیست مثل گفت عیان را/ زندان و گرفتاری و بد بختی و تبعید/ خود بود نبرد من و آن اهرمنان را/ پیری و نداری است کنون حاصل عمرم/ تا عبرت من پند شود نسل جوان را/ گر زان که تو جای من و من جای تو بودم/ کردار نه این بود منِ کارندان را/ لجّاره اگر عیب تو میکرد به تفضیح/ صد مشت حوالت ز منش بود دهان را/ من این همه از چشم تو بینم نه دگر کس/ باور نکنم جرات بهمان و فلان را.
بعد که اخوان به دفتر کار گرمارودی میرود و کاغذ را میگذارد و به او میگوید این را برای تو نوشتهام؛ بخوانش. موسوی شعر را میخواند برای اخوان میگوید که چنین نیست و فلان کار را هم که گفته بودی برایت انجام دادهام و فرصت نکرده بودم بگویم و چه و چه و چه. اخوان دلش نرم میشود و میگوید ای شعر هنور کار دارد؛ و بعد یک ساعتی این ابیات را به شعر قبلی اضافه میکند و برای گرمارودی میبرد: اینجا به دلم کرد خطور این که روا نیست/ شکوای من آن یار گرانمایه روان را / گر گفتهی من بر تو گران آید و شاید/ زان روح سبک بسترم این گرد گران را/ این نفثه مصدور من از ظلم بَدان بود/ نیکی تو، نبایست مخاطب شوی آن را/ ای مردِ یقین! گر که گمانم به تو بد بود/ خواهم ز یقین پوزش ناخوبگمان را/ شکوای من از ناسره ابنای زمان است/ باری، چه گناهی سره ابنای مکان را؟/ گر من گله دارم ز دماوند و ز الوند/ نبود به مثل جور سهند و سبلان را/ بگذر! که جهان جای گذشت است و گذر گاه/ و«آسان گذران کار جهان گذران را»/ باری تو بمانی و نکو نام تو مانَد/ چندان که جهان حفظ کند نام و نشان را.
برچسبها: تحقیق بهمن صباغ زاده, سخن در باب اخوانیات, اخوانیه, مهدی اخوان ثالث