دختر من, غزل کوچولو سه سال و نیم دارد. از حدود هجده ماهگی حرف زدن را شروع کرد. من به خاطر خواندن کتاب قیصر در پروسهی حرف زدن غزل دقت میکنم و نکاتی را یادداشت میکنم. برخی از آنها را با شما مخاطبان عزیز در میان میگذارم.
قیصر امینپور در بخشی از کتاب آورده است: "مساله این است که آیا شعر نوعی بازگشت به کودکی است؟
البته این سخن که شعر گونهای بازگشت به کودکی است گهگاه در اینجا و آنجا مطرح شده است, اما معمولا در حد یک تشبیه و نه بیشتر.
آیا میتوانیم از دستاوردهای تحقیقات علمی در مورد طرف دیگر تشبیه (کودکی) استفاده کنیم و چراغی را که به دست روانشناسان کودک بویژه پیاژه در خانهی کودکی روشن شده است, به وسیلهی آینهای به خانهی تاریک شعر بتابانیم؟ با این فرض که شعر و کودکی دو خانهی قرینه و همانند و همسایهی دیوار به دیوارند یا اصلا دیواری در میان نیست."
51- مجاز و حقیقت در زبان:
تو حال خودم بودم که غزل کوچولو صدا زد. مشغول نوشتن بودم. گفتم الان میام. باز بلندتر صدا میزنه. نگران شدم و دویدم. دیدم خیلی سنگین و رنگین نشسته روی صندلی آشپزخونه.
- بله؟ چیکار داری؟
+ هیچ چی. حالا برو.
- مریضی الکی صدا میزنی؟
+ آره حالم بد شده. فک کنم مریض شدم. 😕
52- اشتباه در واژههایی که در تلفّظ به هم شبیه هستند:
+ سلام
- سلام عزیزم
+ نگو سلام عزیزم. بگو الکی سلام.
- چرا الکی؟
+ بگو الکی سلام دیگه.
- خوب، الکی سلام.
+ آفرین درست گفتی. همیشه الکی سلام بگو.
بعدا فهمیدم منظورش علیک سلام بوده. 😂
53- این بار اشتباه در فعلهایی که در تلفّظ به هم شبیه هستند:
به لباس مامانش اشاره میکنه و میگه:
+ اینو کی دُزدیده؟
+ اینو کی برات دُزدیده؟
- کسی ندزدیده.
+ خودت دُزدیدی؟
- چی میگی؟ نگفتم حرف بد نزن؟
+ برام لباس نمیدوزدی؟ من بلد نیستم لباس بدوزدم.
- آها دوختن! بگو بلد نیستم بدوزم. 😂
54- این هم جالب بود:
دارم تایپ میکنم. غزل هم داره کارتن پاندای کنگفوکار رو تماشا میکنه. پخش کارتون رو متوقف کرده و میگه:
+ بابا نگاه کن.
(ندیده می دونم که میخواد یکی از حرکات پاندا رو تقلید کنه. منم میترسم مطلب از ذهنم بپره.)
- شما اجازه بده اینو بنویسم.
+ خوب اجازه دادم بنویس. (و بلافاصله) حالا نگاه کن.
55- این هم خیلی بامزه بود:
غزل کوچولو معنی خیلی از حرفایی رو که میگه دقیقاً نمیدونه. معنای جملهها رو بیشتر از روی لحن میفهمه تا کلمات. به همین دلیل هم گاهی اوقات نمیدونه چطور از جملات استفاده کنه.
(شب دارم وسیله آماده میکنم که صبح زود با دوستام برم کوه. دارم از توی کابینتها ظرف برمیدارم که غزل خیلی آروم اومد و گفت:)
+ بابا جون!
- جون!
(با مهربونی میگه)
+ اینجا چه غلطی داری میکنی، بابا جون؟ 😊
برچسبها: غزل صباغ زاده, شعر و کودکی