دختر من, غزل کوچولو سه سال و نیم دارد. از حدود هجده ماهگی حرف زدن را شروع کرد. من به خاطر خواندن کتاب قیصر در پروسهی حرف زدن غزل دقت میکنم و نکاتی را یادداشت میکنم. برخی از آنها را با شما مخاطبان عزیز در میان میگذارم.
قیصر امینپور در بخشی از کتاب آورده است: "مساله این است که آیا شعر نوعی بازگشت به کودکی است؟
البته این سخن که شعر گونهای بازگشت به کودکی است گهگاه در اینجا و آنجا مطرح شده است, اما معمولا در حد یک تشبیه و نه بیشتر.
آیا میتوانیم از دستاوردهای تحقیقات علمی در مورد طرف دیگر تشبیه (کودکی) استفاده کنیم و چراغی را که به دست روانشناسان کودک بویژه پیاژه در خانهی کودکی روشن شده است, به وسیلهی آینهای به خانهی تاریک شعر بتابانیم؟ با این فرض که شعر و کودکی دو خانهی قرینه و همانند و همسایهی دیوار به دیوارند یا اصلا دیواری در میان نیست."
61- جاندارپنداری:
غزل کوچولو خیلی راحت اشیاء را جاندار میپندارد و خیلی جدّی هم اینکار را میکند. او ده تا حیوان پلاستیکی دارد که گاهی با آنها بازی میکند.
بعدازظهر نسبتاً سرد بهاری سرم را زیر پتو کردم و از غزل خواستم با حیواناتش آرام بازی کند تا من نیم ساعت بخوابم. چند دقیقه بعد غزل در حالی که ببر در دستش بود پتو را کنار زد و با صدای ببرانه گفت:
+ بابای غزل! شب بخیر. منم میخوام بخوابم. دست بده. (به ببر دست دادم) بوس بده (بوس دادم). شب بخیر.
- شب بخیر ببر. آفرین آروم باش و بخواب.
(چند دقیقه بعد باز پتو را کنار میزند و باز در حالی که سعی میکند صدایش با دفعهی اول فرق داشته باشد با صدای کلفت میگوید)
+ بابای غزل! کاری نداری؟ منم میخوام بخوابم. تو هم بخواب. باشه؟
- باشه. شب بخیر. غزل جون. گفتم دیگه بیدارم نکنی. باشه؟
+ من پلنگم، بَرب (یعنی ببر) الان خوابه. منم میخوام بخوابم.
(خلاصه درد سرتون ندم دیدم فیل و خرس و دایناسور و عروسک انگشتی هم توی نوبت هستند. گفتم اونها رو هم آورد و شب بخیر و دست و بوس و رفتن که بخوابن. با خودم گفتم الانه که به یک بهانهی دیگه بیاد که پتو کنار رفت 🤗 و باز یک صدای حسابی کلفت گفت)
+ سلام بابای غزل! شب بخیر. منم میخوام بخوابم.
- شب بخیر کرگدن جان. برو بخواب. به همهی حیوونا هم بگو بابای غزل خوابه دیگه نرین بیدارش کنین. (با عصبانیت) فهمیدی؟ 😠
(ده دقیقهای گذشت. صدای غزل میومد که داشت خیلی آروم با حیووناش صحبت میکرد. چشمام گرم شده بود که پتو کنار رفت و اینبار با عصبانیت نشستم و دیدم غزل میمون رو گرفته دستش و میخواد همون بازی رو ادامه بده)
مگه نگفتم دیگه نیای منو بیدار کنی؟ 😡(غزل به میمون نگاه میکنه یعنی به اون بگو)
میمون! مگه نگفتم دیگه کسی بابای غزل رو بیدار نکنه؟😭
ـ (غزل با صدای میمون) من دستشویی بودم خوب. کرگدن به شیر گفت ولی من دستشویی بودم. شب بخیر. 😂
به ناچار بقیهی زمان رو برای حیوانات غزل کوچولو قصه گفتم تا بخوابن. 😊
62- حرف حساب.
+ فردا بریم پارک اسب سوار بشم.
- باشه. الان پاشو عینکتو بزن که چشمت ضعیف نشه.
+ عیبی نداره. فردا اسبو میتونم ببینم. 😕
(میخواستم بگم اگه چشمات ضعیف بشه دیگه اسبو نمیبینی که سوارش بشی ولی دیدم حرف حساب زده بچه اسبو با چشم 0.1 هم میشه دید) 😂
63- جاندارپنداری:
(غزل کوچولو داره عکسها رو میبینه)
+ چه گل قشنگی! ببین! (و بعد با ذوق انگار که کشفی کرده به سایهی زیر گل اشاره میکنه و داد میزنه)
+ جیش کرده گل. جیش کرده گل. 😉
64- اسمگذاری جالب:
+ بابا ببین چه لباس قشنگی دارم.
- آره قشنگه.
+ رنگش (کمی فکر میکند🤔) هویجیه.
(میخواستم بهش بگم نه نارنجیه امّا دیدم خیلی هم اشتباه نگفته مگه آلبالویی نداریم یا زرشکی، خوب نارنجی هم یه جور هویجیه دیگه)
65- جابهجا کردن علت و معلول:
نزدیک غروبه و قول دادم غزل کوچولو رو ببرم باغملی تاب بازی کنه و دارم لباساشو تنش میکنم.
غزل یه دونه از این کاپشنهای بادگیر داره که برای اسکیموها خوبه و اول خرداد هوای گرم گیر داده که همونو براش بپوشم. منم سعی دارم براش توضیح بدم که الان این مناسب نیست.
+ فردا بپوشم؟
- نه، زمستون.
+ وقتی هوا گرم شد؟
- نه وقتی هوا سرد شد. بیرون سرد بود.
+ الان سردمه. بپوشم؟
- وقتی برف بیاد باید این رو بپوشی. الان که برف نیومده.
+ آخ جون. کاپشنمو بپوشم الان برف بیاد؟ 😊
برچسبها: غزل صباغ زاده, شعر و کودکی