دختر من, غزل کوچولو سه سال و نیم دارد. از حدود هجده ماهگی حرف زدن را شروع کرد. من به خاطر خواندن کتاب قیصر در پروسهی حرف زدن غزل دقت میکنم و نکاتی را یادداشت میکنم. برخی از آنها را با شما مخاطبان عزیز در میان میگذارم.
قیصر امینپور در بخشی از کتاب آورده است: "مساله این است که آیا شعر نوعی بازگشت به کودکی است؟
البته این سخن که شعر گونهای بازگشت به کودکی است گهگاه در اینجا و آنجا مطرح شده است, اما معمولا در حد یک تشبیه و نه بیشتر.
آیا میتوانیم از دستاوردهای تحقیقات علمی در مورد طرف دیگر تشبیه (کودکی) استفاده کنیم و چراغی را که به دست روانشناسان کودک بویژه پیاژه در خانهی کودکی روشن شده است, به وسیلهی آینهای به خانهی تاریک شعر بتابانیم؟ با این فرض که شعر و کودکی دو خانهی قرینه و همانند و همسایهی دیوار به دیوارند یا اصلا دیواری در میان نیست."
66- ناهماهنگی در لفظ و معنی:
غزل کوچولو معنی حرفهایی رو که میزنه دقیقا نمیفهمه مثلا فرق بین «اشتباه کردی» و «غلط کردی» رو نمیفهمه، یا «چکار میکنی» و «چه غلطی میکنی» از نظر غزل یکسانه.
یک شب من دارم با تلفن حرف میزنم. غزل هم سعی داره با من حرف بزنه.
+ حرفم گوش کن. بابا حرفم گوش کن.
(من اعتنایی نمیکنم و باز خیلی جدی با یکی از اساتید راجع به چاپ یک کتاب صحبت میکنم و سعی دارم با چشم و ابرو به غزل حالی کنم که الان وقتش نیست. غزل با التماس گفت)
+ بابا جون! لطفا خفه شو یه دقه. حرفم گوش کن.
😅 مردم از خنده.
67- تشبیه:
هوا هنوز دارد تاریک میشود و ما داریم به خانه برمیگردیم از جلو باغملی رد شدیم و غزل اصرار دارد که برویم تاببازی.
+ بریم دیگه. هنوز شب نشده که.
- ببین بابا خورشید دیگه رفته بخوابه. وقتی شب نبود میارمت.
+ نه ببین این خورشید بیدار شده باز اومده. بریم دیگه. چشم؟ 😊
(نگاه کردم دیدم اشارهش به ماهه که تازه طلوع کرده)
68- جناس خط:
داریم با غزل کوچولو دوزبازی میکنیم. بازی با غزل سادهست. هر کس زودتر مهرههاش رو تموم کنه برنده شده.
+ آخ جون پرنده شدم.
- برنده بابا جون. برنده بگو.
(بعد از یک نگاه عاقل اندر سفیه)
+ پرنده میره تو هوا پرواز میکنه خوشحال میشه.
(لابد تو دلش میگه این بزرگترا چقدر خنگن)😕
69- کاربرد اسم به جای صفت:
غزل کوچولو به خرس عروسکی بزرگش اشاره میکنه و میگه:
+ این خیلی خرسه بابا!
😂
70- ترکیب دو جزء جمله:
غزل اصرار دارد او مادر باشد و من پسرش؛ بعد من بهانهگیری کنم و او نازم را بکشد.
- من آب میخوام؟
+ آفرین پسرم الان برات آب میارم رو لباست نریزی، چشم؟
(خلاصه بازی ادامه داشت تا من به لهجهی مشهدی گفتم)
- مُو لِبو مُخوام. 😢(از دیالوگهای قصّهی علیمردانخان بود که در کودکی نوارش را شنیده بودم)
+ مُولِبو molebu نداریم مامان جون! بستنی میخوای بهت بدم؟😊
#غزل_صباغ_زاده
برچسبها: غزل صباغ زاده, شعر و کودکی