۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ گزیدهی غزلیات شمس؛ تصحیح دکتر شفیعی کدکنی؛ قسمت چهل و یکم
این غزلها که به انتخاب استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی برگزیده شدهاند معدودی از غزلیات شمس هستند و ایشان از بین 3339 غزل دیوان شمس (بر اساس نسخهی شادروان استاد فروزانفر) تنها 466 غزل را انتخاب کردهاند. ایشان در برخی از غزلها، تنها به نقل ابیات برگزیده اکتفا کردهاند. اما با اینحال سعی کردهاند گزیدهی جامعی از غزلیات شمس را داشته باشند به نحوی که نمونههای مختلف غزلهای جناب مولانا را در بر بگیرد. با توجه به وقت اندک جلسه و اینکه از دو ساعت زمان هر جلسه تنها میشود نیم ساعت را به ادبیات کلاسیک اختصاص داد، مجبور بودیم از گزیدهی غزلیات استفاده کنیم که در غیر اینصورت حدود 13 سال طول می کشید تا تمام غزلها خوانده شود. نتیجه این شد که گزیدهی حاضر را انتخاب کردیم و در هر جلسه 5 غزل از این کتاب را با قرائت شاعران حاضر در جلسه میشنویم و استاد نجفزاده و استاد موسوی در مواردی که لازم است توضیحاتی را ارائه میفرمایند.
غزل شماره دویست و یک (1336 نسخهی فروزانفر)
حلقهی دل زدم شبی در هوسِ سلامِ دل
بانگ رسید: «کیست آن؟» گفتم: «من، غلامِ دل»
شعلهی نورِ آن قمر میزد از شکافِ در
بر دل و چشمِ رهگذر از برِ نیکنام دل
موج ز نور رویِ دل پُر شده بود کوی دل
کوزهی آفتاب و مَه گشته کمینه جام دل
عقل کُل ار سری کند با دل چاکری کند
گردنِ عقل و صد چو او بسته به بندِ دامِ دل
رفته به چرخ ولوله، کوْن گرفته مشغله
خلق گسسته سلسله از طَرَفِ پیامِ دل
نور گرفته از برش کرسی و عرش اکبرش
روح نشسته بر درش مینگرد به بام دل
نیست قلندر از بشر، نک به تو گفت مختصر
جمله نظر بُوَد نظر، در خمشی کلام دل
جمله کوْن مستِ دل گشته زبون به دستِ دل
مرحلههای نُه فلک هست یقین دو گام دل
غزل شماره دویست و دو (1371 نسخهی فروزانفر)
ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانه را گُم کردهام
زان می که در پیمانهها اندرنگنجد، خوردهام
مستم ز خمر «مِن لَدُن» رو محتسب را غمز کن
مر محتسب را و تو را هم چاشنی آوردهام
ای پادشاهِ صادقان چون من منافق دیدهای؟
با زندگانت زندهام، با مردگانت مُردهام
با دلبران و گُلرخان چون گُلبُنان بشکفتهام
با منکرانِ دَیْ صفت همچون خزان افسردهام
ای نان طلب، در من نگر، والله که مستم بیخبر
من گِردِ خُنبی گشتهام، من شیرهای افشردهام
مستم، ولی از روی او، غرقم، ولی در جوی او
از قند و از گلزار او چون گلشکر پروردهام
روزی که عکسِ رویِ او بر رویِ زردِ من فتد
ماهی شوم، رومیرُخی، گر زنگیِ نوبَردهام
در جامِ می آویختم، اندیشه را خون ریختم
با یارِ خود آمیختم زیرا درونِ پردهام
آویختم اندیشه را، کاندیشه هشیاری کند
ز اندیشه بیزاری کنم، ز اندیشهها پژمردهام
دوران کنون دوران من، گردون کنون حیران من
در لامکان سیران من، فرمان ز قان آوردهام
در جسم من جانی دگر، در جان من قانی دگر
با آنِ من آنی دگر، زیرا به آن پی بردهام
گر گویدم: «بیگاه شد، رو، رو، که وقت راه شد»
گویم که «این با زنده گو، من جان به حق بِسْپُردهام»
خامُش که بلبل باز را گفتا: «چه خامش کردهای؟»
گفتا: «خموشی را مبین در صیدِ شه صد مردهام»
غزل شماره دویست و سه (1372 نسخهی فروزانفر)
این بار من یکبارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یکبارگی از عافیت بُبْریدهام
دل را ز خود برکندهام، با چیزِ دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بُن سوزیدهام
ای مردمان، ای مردمان، از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته، از شورِ من بگریخته
من با اجل آمیخته، در نیستی پرّیدهام
امروز عقل من ز من یکبارگی بیزار شد
خواهد که ترسانَد مرا، پنداشت من نادیدهام
از کاسهی اِستارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برایِ مصلحت در حبسِ دنیا ماندهام
حبس از کجا؟ من از کجا؟ مال که را دزدیدهام؟
مانندِ طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی، من بارها زاییدهام
چندانکه خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کِم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیدهی من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مستِ مستِ سرخوشی، من مستِ بیسر سرخوشم
تو عاشقِ خندانلبی، من بیدهان خندیدهام
غزل شماره دویست و چهار (1373 نسخهی فروزانفر)
هان ای طبیب عاشقان، دستی فروکش بر برم
تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بربرم
بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را
افسون مخوان، ز افسونِ تو هر روز دیوانهترم
خواهم که بدهم گنج زر، تا آن گواه دل بود
گر چه گواهی میدهد رخسارهی همچون زرم
ور تو گواهانِ مرا رد می کنی، ای پُرجفا،
ای قاضیِ شیرینقضا، باری فروخوان محضرم
بیلطف و دلداریِّ تو، یا رب، چه میلرزد دلم!
در شوقِ خاکِ پایِ تو، یا رب، چه میگردد سرم!
پیشم نشین، پیشم نشان، ای جانِ جانِ جانِ جان
پُر کن دلم گر کشتیام، بیخم ببُر گر لنگرم
گه در طواف آتشم، گه در شکاف آتشم
باد آهنِ دل سرخرو از دَمگه آهنگرم
هر روز نو جامی دهد، تسکین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد، این عشق چون پیغامبرم
ای عشق، آخر چندْ «من» وصف تو گویم بیدهن؟!
گه بلبلم، گه گلبنم، گه خضرم و گه اخضرم
غزل شماره دویست و پنج (1375 نسخهی فروزانفر)
بازآمدم چون عید نو، تا قفلِ زندان بشکنم
وین چرخِ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اخترِ بیآب را، کاین خاکیان را می خورند
هم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنم
از شاهِ بیآغاز من پرّان شدم چون بازْ من
تا جغدِ طوطیخوار را در دیرِ ویران بشکنم
ز آغاز عهدی کردهام کاین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پُشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم، شمشیر و فرمان در کفم
تا گردنِ گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
روزی دو، باغ طاغیان گر سبز بینی، غم مخور
چون اصلهای بیخشان از راه پنهان بشکنم
هر جا یکی گویی بُوَد، چوگان وحدت وی برد
گویی که میدان نسپرد، در زخم چوگان بشکنم
گشتم مقیمِ بزمِ او، چون لطف دیدم عزمِ او
گشتم حقیرِ راهِ او، تا ساق شیطان بشکنم
چون در کف سلطان شدم، یک حبّه بودم کان شدم
گر در ترازویم نهی، میدان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانهی خود ره دهی
پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم، آن بشکنم؟
گر پاسبان گوید که «هی!»، بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گِردِ دل، از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردونِ گردان بشکنم
خوان کرم گستردهای، مهمان خویشم بردهای
گوشم چرا مالی اگر من گوشهی نان بشکنم؟
نی، نی، منم سرخوانِ تو، سرخیلِ مهمانان تو
جامی دو بر مهمان کنم، تا شرمِ مهمان بشکنم
ای که میانِ جانِ من تلقینِ شعرم میکنی
گر تن زنم خامُش کنم، ترسم که فرمان بشکنم
از شمس تبریزی اگر باده رسد، مستم کند،
من لاابالیوار خود اِستون کیوان بشکنم
***
مطلع غزلهای هفتهی آینده:
غزل شماره دویست و شش (1377 نسخهی فروزانفر)
ای با من و پنهان چو دل، از دل سلامت میکنم
تو کعبهای، هر جا روم قصدِ مقامت میکنم
غزل شماره دویست و هفت (1379 نسخهی فروزانفر)
آمد خیالِ خوش که من از گلشنِ یار آمدم
در چشمِ مستِ من نگر کز کویِ خمّار آمدم
غزل شماره دویست و هشت (1390 نسخهی فروزانفر)
بازآمدم، بازآمدم، از پیشِ آن یار آمدم
در من نگر، در من نگر، بهرِ تو غمخوار آمدم
غزل شماره دویست و نه (1362 نسخهی فروزانفر)
یار شدم، یار شدم، با غمِ تو یار شدم
تا که رسیدم برِ تو از همه بیزار شدم
غزل شماره دویست و ده (1393 نسخهی فروزانفر)
مُرده بُدم، زنده شدم، گریه بُدم، خنده شدم
دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاینده شدم
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1007 به تاریخ 920422, بازخوانی ادبیات کلاسیک, گزیدهی غزلیات شمس