سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت نهم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

9

مُگُف کی گُفتَه اور اُوسِل اَوُردَه؟

مَگِر اُوسِل يَکِر بی بِل اَوُردَه؟

147- می‌گفت که گفته است او را آب‌سیل آورده است؟ / مگر آب‌سیل یکی را بی بیل آورده است (یعنی قاعدتا اگر مشغول آب‌گیری زمین‌های زراعتی می‌بود می‌بایست بیلی هم به همراهش می‌بود).

یِقین دَرُم که اور یَگ مارْ کِندَه

نه یَک بارِ که اور دو بارْ کِندَه

148- یقین دارم که او (اشاره به سمندرخان) را یک مار کنده است (گزیده است، نیش زده است) / نه - تنها - یک بار که او (اشاره به سمندرخان) را دو بار گزیده است.

نِمی‌بینِن کُلو رِفتَه شُگُمبَش

فِرَسْمِ باد رِفتَه پا و پیچَه‌ش

149- نمی‌بیندی کلان رفته (بزرگ شده، باد کرده) شکمش / درخت (درخت تنومند) باد رفته (شده است) پا و پاچه‌اش (پاهایش پر از ورم شده است؛ آماس کرده).

هَمَه پِیْ رِن که مُو دَرُم دِواِشر

که با زَرکَش بِچینُم زهرِ پاشِر

150- همه پی روید (کنار بروید) که من دارم دوایش را (دارویش را دارم) / که با زهرکش بچینم (برچینم، بیرون بیاورم) زهر پایش را.

اَمَه کِل مَنْتِقی از دور و بَر زود

خِدِیْ تَه‌رو که بو از داشْ پور دود

151- آمد کربلایی‌محمدتقی از دور و ور زود (به زودی کربلایی محمتقی از اطراف رسید) / با صورتی که بود از گلخن (تون حمام) پُر دود.

که یَگ عمرِ دِ قِلعَه حَمُّمی بو

دِ حَمُّم عمرِ کارِ او هَمی بو

152- که یک عمری در قلهه (روستا) حمامی (دلاک) بود / در حمام عمری کارش همین بود (اشاره به دلاکی)

زَ از بالا به پَیی پِرْهَنِ اورْ

گِریفْ مُخْکَم دو رَگْ از گِردَنِ اورْ

153- زد از بالا به پایین پیراهن او (اشاره به سمندرخان) را (یقه‌ی پیراهن سمندرخان را پایین کشید) / گرفت محکم دو رگ از گردن او (اشاره به سمندرخان) را

به دو دِستی رَگِرْ مُخکَم خُچار دا

به پاهاشُم شِگُمبَشِر چِغار دا

154- با دو دست رگ را محکم فشار داد (رگ‌های گردن سمندرخان را که گرفته بود) / - و هم‌زمان - با پاهایش هم شکمبه‌اش را (معده‌اش را؛ اشاره به سمندرخان) فشار داد.

به یَگْ‌هُو او زِ جا وِرخِست و هُق زَ

که اُوْ از کِنَّکِ او هُمْبُلُق زَ

155- به یک‌باره او (اشاره به سمندرخان) از جا برخاست و هق زد (نفس را به داخل ریه کشیدن و در همان حال به معده فشار آوردن) / که آب از حلقوم او (اشاره به سمندرخان) همبلق زد (به بیرون فواره زد).

دِ خو گِلّی چِنو چَشمِ سِمِندَر

که پِندیشتی دو کَسِیْ خویَه وِر سَر

156- در خون غلطید چنان چشم سمندرخان / که پنداشتی (که گویی) دو کاسه‌ی خون است بر سر (می‌گفتی چشمانش در صورتش دو کاسه‌ی خون است).

کِشی یَگْ دو نِفَس مُخکَم سِرِ پا

اَمَه زودِ نِفَسْتِ او سَرِ جا

157- کشید یک دو نفس محکم سر پا (درحالی که سمندرخان روی پایش ایستاده بود یکی دو نفس عمیق کشید) / آمد زودی نفس او سر جا (به زودی تنفس او به حالت عادی برگشت)

نِگا کِ تا سِمِندَرخان به دو بَر

دی او یَگ بُرِّ مرد و زن دِ رو سَر

158- نگاه کرد تا سمندرخان به دور و ور (دور و اطراف) / دید او یک عده مرد و زن در روی سر (دید تعداد زیادی از مرد و زن بالای سرش هستند)

هَنو پِندیش او حُکمِش دِ رُوَه

دِ فَندَر مینِ خَنَه‌شا دِ خُوَ

159- هنوز پنداشت او حکمش در رفتن است (یعنی سمندرخان خیال می‌کرد هنوز حکمش نافذ است) / در فهندر (اسم مکان؛ فهندر روستایی است در غرب تربت در 6 کیلومتری جاده‌ی تربت حیدریه - بایگ) میان خانه‌شان در خواب است.

دِ رویِ سر مُگُف او شیخ مَمود

که اور بُبْرِن به خَنَه بُگذَرِن زود

160- در روی سر (در بالای سر سمندرخان) می‌گفت او شیخ محمود (اسم خاص؛ از اهالی روستا) (شیخ محمود که بالای سر سمندرخان ایستاده بود گفت) / که زود (به سرعت) او را (اشاره به سمندرخان) ببرید و در خانه بگذارید.

نِتاجِ او مِگَن از سِر گُلویَه

که هر خیر که بویَه کِردَه بویَه

161- نژاد او می‌گویند از سرگلو است (اسم مکان؛ یعنی خواست‌گاه او روستای سرگلو هست؛ این روستا در جاده‌ی زاوه بعد از روستای چخماق قرار دارد) / که هر خیری بوده است کرده بوده است (اعتقاد بر این است کسی که از حادثه‌ای خطرناک جان سالم به‌در می‌برد حتما در گذشته ثوابی کرده است و این نجات از خطر به واسطه‌ی انجام آن ثواب است که واقع شده)

دِ خَنَه بِگذَرِن اورْ رویِ یَگْ جا

که اِنگار اورْ خدا از نَوْ به ما دا

162- در خانه بگذارید او را روی یک جا (بستر، رختخواب؛ مثلا می‌گویند فلنی دِ جا اَفتیدَه رفته یعنی در جا افتاده شده است، از بستر نمی‌تواند برخیزد) / که انگار (انگار کنید، فرض کنید) او را (اشاره به سمندرخان) خداوند از دوباره به ما داد.

بِرَش زودِ لباسِ نَوْ بِيَرِن

بِپوشِن و دِ رویِ خر گِذَرِن

163- برایش (برای سمندرخان) زود (به سرعت) لباس نو بیاورید / بپوشانید و در روی خر بگذارید (لباس نو را به تن سمندرخان کنید و او را روی الاغ بگذارید).

بِرَش زودِ لباسِ نُو اَوُردَن

دِ رویِ خر گِذیشتَن، زود بُردَن

164- برایش زود (به سرعت) لباس نو آوردند / در روی خر گذاشتند و زود (به سرعت) - سمندرخان را به خانه - بردند.

شِناختَن اور و دایَن چای و چَوَه

که او خان بویَه از جُلْگِیِ زَوَه

165- شناختند او را و دادند چای و نوشیدنی (چَوَه از اتباع است و به تبع چای می‌آید یعنی چای و دیگر وسایل پذیرایی) / که او خان بوده از جلگه‌ی زاوه. (به این دلیل از سمندرخان پذیرایی کردند که او را شناختند؛ فهمیدند که او خانی از جلگه‌ی زاوه بوده است)

دو سه روزِ که بو او خان دِ سیکی

دوبَرَه رَفْ خُب پِلْوار و خیکی

166- دو سه روزی که بود آن خان (اشاره به سمندرخان) در سیوکی (سیوکی روستایی است در  15 کیلومتری جنوب تربت حیدریه در جاده‌ی قدیم تربت - کاشمر) / دوباره رفت (شد) خوب (به خوبی) پروار و خیکّی (دوباره کاملا چاق و سرحال شد).

دو سه روز اورْ که رو وِر راه کِردِن

خِدِیْ اَسپِ رِوَنِیْ راه کِردِن

167- دو سه روز او را (اشاره به سمندرخان) روبر‌راه کردند (رو‌به‌راه کردند، کاری کردند که سلامتش را بازیابند) / با اسبی روانه‌ی راه کردند.

دوبَرَه راه زَوَه‌رْ او بِه دَم دا

دل پور دَردِشِر وازْ سَر به غَم دا

168- دوباره راه زاوه را او به دم داد (راه را به دم دادن اصطلاحی است به معنی در راهی شروع به حرکت کردن، مثلا قهرمان در شعرش می‌گویند: «هِی وَخِه، راهِر به دَم تِ ای برار / از قِلِه‌یْ پایی اُوِ شیری بیار» یعنی هی برخیز در راه شروع به حرکت کن ای برادر و از روستای پایین آب شیرین بیاور.)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1028 به تاریخ 920923, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۲ساعت 12:18  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |