سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

من که بهمن صباغ زاده‌ام این هفته معرفی کتاب را به عهده گرفته بودم و بهانه‌ی آن هم چاپ کتاب یکی از شاعران همشهری در زمینه‌ی شعر گویشی تربت بود. برای شاعران تربتی و شعردوستان این شهر، اسفندیار جهانشیری نامی آشناست. وی در زمینه‌ی شعر محلی از شاعران پیشکسوت این خطّه به شمار می‌رود که اخیرا حاصل یک عمر ذوق و هنر خود را در زمینه‌ی شعر به گویش تربتی را در کتابی جمع کرده و روانه‌ی بازار نشر ساخته است. با محتوای این کتاب سال‌هاست که آشنا هستم و در سال‌های اخیر هم همواره به لطف مولف یک نسخه از هر ویرایش این کتاب برایم ایمیل می‌شده است و هر شعر آن را بارها خوانده‌ام و هر بیت آن سعی کرده‌ام به زبان معیار شرح کنم.

نام کتاب: یک نار و صد بیمار

نام شاعر: اسفندیار جهانشیری (صفی)

انتشارات: قلم آذین؛ مشهد؛ 1392

معرفی کننده: بهمن صباغ زاده

 

آن‌چه در ادامه خواهید خواند مقدمه‌ی کوتاهی است درباره‌ی شعر گویشی به طور عام، و شعر به گویش تربت حیدریه به طور خاص، معرفی آقای اسفندیار جهانشیری و اطلاعاتی پیرامون کتاب تازه نشریافته‌ی ایشان در شعر تربتی. دوستان علاقه‌مند به اشعار تربتی می‌توانند با این برچسب‌ها شعرهای محلی شاعران محلی‌سرای تربت و بخش‌هایی دیگر از فرهنگ شفاهی تربت را بخوانند شعر تربت حیدریه؛ شعر محلی قهرمان؛ شعر محلی اسفندیار جهانشیری؛ شعر محلی عباسی؛ شعر محلی صاحبکار؛ شعر محلی تهرانچی؛ شعر محلی عظیمی؛ شعر محلی مهدی‌زاده؛ شعر محلی ابراهیم اکبرزاده؛ شعر محلی موسوی؛ ضرب المثل تربتی؛ فریادهای محلی تربت؛ اوسنه‌ی محلی تربت:


برچسب‌ها: مثنوی خوانی, جلسه مثنوی خوانی به تاریخ 13931006, معرفی کتاب, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳ساعت 10:5  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ غزل؛ زندگی تا که روزمر شو کرد؛ اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

گویش تربتی یکی از گویش‌های محلی خراسانی می‌باشد و در قرن اخیر اشعار زیادی به این گویش سروده شده است. اشعار محلی از صفا و صمیمیتی خاص برخوردار است و در این میان غزل‌های گویشی صفای دیگری دارند. این غزل آقای اسفندیار جهانشیری نمونه‌ای از غزل‌های گویشی ایشان است. تا کنون 34 هفته در بخش شعر محلی تربت از اشعار آقای اسفندیار جهانشیری استفاده کرده‌ایم و انشاالله در آینده هم اشعار گویشی بیشتری از ایشان را خواهیم خواند. نمونه‌ی اشعار گویشی آقای اسفندیار جهانشیری را می‌توانید با برچسب شعر محلی اسفندیار جهانشیری و اشعار محلی گویشی شاعران مختلف را با برچسب شعر محلی تربت مشاهده کنید. آقای جهانشیری اخیرا کتابی در شعر گویشی تربت منتشر کرده‌اند با عنوان «یک نار و صد بیمار» که در این کتاب می‌توانید نمونه‌های مختلفی از اشعار ایشان را در قالب‌های مختلف شعری بیابید. کتاب یک نار و صد بیمار حاصل کلیه‌ی شعرهای گویشی این دوست و شاعر همشهری است. از هفته‌های آینده سعی خواهم کرد از اشعار این کتاب بیشتر در این بخش استفاده کنم.

روز اَنچَست پوشتِ کو، شُو رَف

اَمَه‌یی، کوچَه غرقِ مَهتُو رَف

محمد قهرمان

 

زِندِگی تا که روزِمِر شُو کِرد

ماهِ رویِت رِسی و مَهتُو کِرد

1- زندگی تا (به محض این‌که) روز مرا شب کرد / ماه رویت رسید و (روزم را که زندگی شب کرده بود) مهتاب کرد. (روشن کرد، مرا از تاریکی نجات داد)

روشِنایی اَگِر که بو یَگ‌دَم

برقِ چَشمِ تو بو که اَفتُو کِرد

2- روشنایی اگر که بود یک دَم (هرچند روشنایی یک لحظه بود) / برق چشم تو بود که آفتاب کرد.

سَرُقِ سینَه‌تِر که وا کِردی

ای دِلِ گوشْنَه‌مِر دِ لُولُو کِرد

3- سارُق سینه‌ات (سفره‌ی دلت؛ سارُق یا سَرُق عبارت است از پارچه‌ای بزرگ که معمولا به همراه داشته‌اند و از آن استفاده‌های زیادی می‌کرده‌اند. معمول‌ترین استفاده‌ی آن بستن نان و غذا در سارُق است) را که باز کردی / این دل گرسنه‌ام را در لب‌لب کرد (لولو کردن اصطلاحی است معادل همهمه کردن؛ مثلا زنده‌یاد قهرمان در غزلی تربتی می‌گوید: دَست وِر روتْ مِگیری که نِبوسُم لُوِتِر / وِر اِلَه پیشِ لُوِت ای‌هَمَه لُولُو نِمُنُم).

تا که چَشمِت دِ چَشمِ مُو اُفتی

هَر چه غَم بو دِ سینَه جَرُو کِرد

4- تا که چشمت در (به) چشم من افتاد / هر چه غم بود در سینه جارو کرد (هر چه غم در سینه‌ام بود را جارو کرد).

بَس که لِخْشِنْدِنوک بو چَشمِت

پایِ لِرْزوکِ مُور دِ غِرقُو کِرد

5- بس که لغزنده‌ناک بود چشمت (لغزنده‌ناک بودن چشم به این معنی است که باعث لغزش می‌شد) / پای لرزان مرا در غرقاب کرد (باعث شد پای لزران من در غرقاب فرو رود).

اُفتیُم مُو زِ شَنَه و بَهو

اُشتُرِت تا دِ پیشِ دل خُو کِرد

6- افتادم من از شانه و بازو (شانه و بازوهایم خسته شد. «از شَنِه باهو اُفتیَن» اصطلاحی است به این معنی که شانه و بازوهایم بر اثر فعالیت زیاد به درد آمده است) / شُتُرت تا در پیش دل من خواب کرد («خُو کِردَنِ شتر» به معنی زانو زدن آن حیوان است و معنی کلی این بیت این است که شتر عشقت که در دل من زانو زد هر چه تلاش کردم نتوانستم آن را بلند کنم).

تا دِ هَم جولیُم، هَمو عشقِت

ای دلِ بَلِّ سَنگِمِر اُو کِرد

7- تا در هم ژولیدم (در این‌جا مراد شاعر از «به هم جولیَن» یا «دِ هم جولیَن» به خود افتادن یا به خود پرداختن است و در اینجا به این معنی است که تا به خود آمدم... . این احتمال هم دارد که مُراد شاعر از جولین همان جُلّیَن یا جُلیدَن باشد. در گویش تربتی تکان را «جُل» می‌گویند و مصدر آن می‌شود جُلّیَن به معنای تکان خوردن) همان عشقت / این دل مانندِ سنگم را آب کرد.

تیرِ سُرخِ شِگَریَه بَختِش

دُودُووکِ که زودِ دُودُو کِرد

8- تیر سرخ شکارچی است بختش (قسمتش تیر آتشین شکارچی خواهد بود) / دودوئکی که زود دوید. (دودوئک پرنده‌ای است لاغر با پاهای دراز که روی زمین به سرعت می‌دود. البته نمی‌دانم که با پرنده‌ای که در بین عوام به نام «سوسِلینْگ» شناخته می‌شود فرق دارد یا همان است. معنی کلی بیت این است که دودوئکی که زود شروع به دویدن می‌کند تیر شکارچی قسمتش می‌شود)

پیریِ بی‌پیَر رِسی از را

زِندِگی مُورْ چِنی غِمَشُو کِرد

9- پیری بی‌پدر رسید از راه (از راه رسید) / زندگیِ مرا چنین آلوده و به هم ریخته کرد («غِمَشُو» اصطلاحی است خراسانی به معنی آلوده و آشفته و به‌هم ریخته مثلا در مورد موی آشفته به کار می‌رود. زنده‌یاد قهرمان در قصیده‌ی شُو می‌گوید: «مویِش لِمَشت رفت و غِمَشُو دِ خاک و خُل / نِربوز چاقِ شُو، که فِلَک داد شُوچَرِش»)

بادْروفَه‌شْ اَزی وِری بَعدَه

برفِ پیری که کِلَّه‌مِر نُو کِرد

10- بادروبه‌اش ازین به بعد است (بادروفه بادی است که هنگام بارش برف می‌وزد، برف‌ها را می‌روبد و می‌پیچاند و در یک جا توده می‌کند. روفتن به معنی روبیدن و نیز راندن است) / برف پیری که کله‌ام را نو کرد. (برف پیری که رنگ نو و تازه‌ای به موهایم زد)

سنگ و چُو زَ چِنی به مُو دنیا

که کُچوکِ دلِر دِ کُوکُو کِرد

11- سنگ و چوب زد چنین به من دنیا (دنیا چنان به من سنگ و چوب زد) / که توله‌سگِ دل را به عوعو انداخت. (صدای پارس سگ در گویش خراسانی را کُوکُو می‌گویند. قهرمان در غزلی می‌گوید: دِلِ تِرسِنْدِه‌نوکِ مُو وِرکَند / تا سگِ کوچَه‌تا دِ کُوکُو رَف)

بختِ لامِذهَبُم زَ و کولی

تا غَمِر وِر دلُم زِوِرکُو کِرد

12- بخت لامذهبم زد و کولید (کولیدن عبارت است از جابه‌جا کردن خاک توسط بیل و بیلچه و ...، در این‌جا «زَ و کولی» به این معنی است که بسیار تلاش کرد) / تا غم را بر دلم زِبَرکوب (چیره، مسلط) کرد.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1077 به تاریخ 930929, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳ساعت 18:34  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت دوازدهم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی free download را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. در این بخش قسمتی از شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

13

هَمو وِخْتایِ کوشتی مینِ مِیْدو

مِکِردُم پَهلِوونار چِپِّه‌گِردو

210- همان وقت‌های کشتی (همان ایام وقتی مسابقاب کشتی برگزار می‌شد) در میانه‌ی میدان (میدان کشتی در روستاها وسط روستا و روی خاک بوده است) / می‌کردم پهلوان‌ها را چپه‌گردان (پهلوان‌ها را سرنگون می‌کردم، پهلوان‌ها را زمین می‌زدم)

مِزَیَن تا که یَگ بِزغَلَه وِر سِخ

مُخُوردُم­ اور به ­یَگ اُو خُوردَن از بِخ

211- می‌زدند تا که یک بزغاله بر (به) سیخ (تا بزغاله‌ای را به سیخ می‌زدند) / می‌خوردم او را (اشاره به بزغاله) به یک آب خوردن از بیخ (به آسانی آب خوردن یعنی در چشم بر هم زدنی بزغاله را می‌خوردم)

اگِر بو دِ بِیبو مَشکِ گُرْماس

بِرَم بو حُگمِ یگ دو قَشُقِ ماس

212- اگر بود در بیابان مشک گُرماست (گرماست غذای اصلی چوپانان است و آن عبارت است از مقداری ماست چکیده که چون در مَشک یا به اصطلاح خراسانی‌ها خیک می‌ریخته‌اند به آن ماست خیکّی می‌گویند به علاوه‌ی مقداری شیر تازه‌ی گوسفند که در همان مشک می‌ریزند و آن را به زین اسب وصل می‌کرده‌اند تا در هنگام راه رفتن تکان بخورد و با ماست چکیده مخلوط شود. محتویات این مَشک که تولید گاز هم می‌کند گُرماست نامیده می‌شود. گُرماست در کاسه‌ای ریخته می‌شود و با نان میل می‌شود و غذایی فوق‌العاده قوی است. شاید باورش سخت باشد اما برای کسانی که عادت به این غذا ندارند گُرماست آن‌قدر سنگین است که هوشیاری‌شان را تا حدی از دست می‌دهند) / برای من بود مانند یک دو قاشق ماست. (یعنی وقتی به صحرا می‌رفتم اگر مشکی از گرماست می‌بود برای من حکم دو قاشق ماست را داشت)

اگِر پوزِرْ به اُوِ جو مُبُردُم

هَمِیْ اُوِ جویِر تا تَه مُخُوردُم

213- اگر پوز را (کناره از دهان؛ امروزه در زبان معیار استفاده از پوز یا پوزه به جای دهان توهین‌آمیز است اما در گویش محلی تربت چنین نیست. مثلا شنیده‌ام که کسی به دیگری بگوید لُو و پوزِتِرْ پاک کُ یعنی لب و دهانت را پاک کن و توهین‌آمیز هم نبوده است) به آب جوی می‌بردم / همه‌ی آب جوی را تا ته (آخر) می‌خوردم.

تِغارِ چِنگَلی با روغنِ زرد

نِبو یَگ ناشتایی پِشُم، اِی مرد

214- تغار (ظرف بزرگ، کاسه‌ی بزرگ) چنگالی (نوعی غذای محلی؛ تکه‌های کوچک نان را در روغن تفت داده؛ طرز تهیه نان چنگالی) همراه با روغن زرد (روغن حیوانی) / نبود یک ناشتایی پیشم، ای مرد. (چنگالی با روغن زرد که غذای خیلی سنگینی است برای من حتی به اندازه‌ی یک صبحانه هم نبود.)

سِفیلار وازْ دوبَرَه چِپِّه تُو کِ

دوبَرَه نیمْخِز رو وِر پِتُو کِ

215- سبیل‌ها را باز دوباره چپه‌تاب کرد (سبیل‌هایش را تاباند، گوشه‌ی سبیل‌هایش را رو به بالا تاب داد) / دوباره نیم‌خیز رو بر (به) آفتاب کرد. (واژه‌ی پتو به معنی آفتاب باید از واژه‌هایی قدیمی‌ای باشد که بعد از اسلام معرب شده و به صورت آفتاب در آمده است)

کِشی یَگ آه ­و با خود گفت: هِی‌هِی

چی وَرْگُم از قِدیما و مُو از کِی؟

216- کشید یک آهی و با خود گفت: هی هی / چه برگویم (بگویم) از قدیم‌ها و من از کی؟ (یعنی من از قدیم‌ها چه بگویم؟)

که نیمْزِیْ مُو هَمو عمِّه گُلُو بو

اَتیشِ پُرزْ بو، حُگم اَلُو بو

217- که نامزد من (دختری که نامزد من بود، کسی که قرار بود با او ازواج کنم) همان عمه گلاب بود / آتشِ پرز بود (آنچه از پشم یا ابریشم که در پرداخت کردن قالی دور ریخته می‌شود، این نخ‌ها زود آتش می‌گیرد)، مانند آتش بود.

پِیَرِش بویَه مِندال خانِ سالار

بابا کُلونِ او بو میرِ گُلزار

218- پدرش بوده محمدعلی خان سالار (اسم خاص، محمدعلی در گویش عامیانه اغلب به صورت مَندِلی تلفظ می‌شود و گاه به شکل مِنْدال) / باباکلان (پدربزرگ) او (اشاره به گلاب، نامزد سمندرخان) بود میرگلزار (اسم خاص).

سَرِ شُو وَختِ­آسْمو گرگ ­و میش بو

بِرِیْ عَمّه گُلُو قلبِ مُو ریش بو

219- سرشب وقتی آسمان گرگ و میش بود (دَمِ غروب، فاصله‌ای که نه روز است و نه شب) /  برای عمه گلاب قلب من ریش (زخم) بود.

تو نِمْدَنی مُو با او یال و کوپال

مِتِرسیُم چِطُو از مَشتی مِندال

220- تو نمی‌دانی من با این یال و کوپال (یال و کوپال کنایه از بر و بازو و هیکل درشت است) / می‌ترسیدم چطور از مشهدی محمدعلی (پدر گلاب، نامزد سمندرخان سالار است)

اگِر چه مُو خِطَر دِ شُو مِکِردُم

زِ سَیِیْ خانْ ولی نَشُّو مِکِردُم

221- اگر چه من خطر در شب می‌کردم / از سایه‌ی خان (منظور محمدعلی خان پدر گلاب است) ولی ناشور (ناشسته، در این‌جا معنی خیس کردن از ترس را می‌دهد) می‌کردم. (در این‌جا یعنی سایه‌ی محمدعلی خان را که می‌دیدم خودم را خیس می‌کردم)

هَمو وِخْتایْ که مُو نیمْزادْ دیشتُم

خِدِیْ مُردُم مُگُفتی باد دیشتُم

222- همان وقت‌هایی (دورانی) که من نامزد داشتم / با مردم می‌گفتی باد داشتم (باد داشتن کنایه از سرسنگین بودن است همراه با تکبر و ناز؛ همان که امروزه می‌گویند فلانی خودش را می‌گیرد)

مِرَفتُم وَختِه از خَنَه به مِیْدو

نه پایُم دِ زِمی بو، نَه دِ آسْمو

223- می‌رفتم وقتی از خانه به بیرون (مِیْدو یا میدان به طور کلی به معنی بیرون از خانه است) / نه پایم در زمین بود، نه در آسمان (کنایه از غرور و تفاخر، شخص که چنان با فخر راه می‌رود که گویی بر زمین راه نمی‌رود)

زِ بَس که وِرمِجَستُم رویِ دیفال

مِرَف تِمْبونُم از صدْ جایْ قال‌قال

224- از بس که برمی‌جستم (جست می‌زدم، می‌پریدم) روی دیوار / می‌رفت (می‌شد) تنبانم از صد جا سوراخ‌سوراخ (شلوارم از صد جا سوراخ می‌شد)

مِرَفتُم پوشتِ بُمْ بَلِّ چُغوکِ

مِپِّریُم مُو حُگمِ دُودِووکِ

225- می‌رفتم پشت بام مانند گنجشکی (کنایه از چابک بودن) / می‌پریدم من مانند دودوئَکی (دُودِووک: پرنده‌ای است کوچکتر از قمری و خیلی سبک با پاهای بلند که بسیار تند روی زمین می‌دود و در پرواز هم سریع است. وجه اطلاقش هم احتمالا تند راه رفتن و دویدن پرنده بوده است است که در گویش محلی دودو گفته می‌شود)

خُلاصَه با اَدا و مَکر و حِلَه

مِرَفتُم نیصْفِ شَوْ مُو از طِویلَه

226- خلاصه... با ادا و مکر و حیله / می‌رفتم نصف شب (نیمه‌شب) من از - مسیر - طویله.

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1035 به تاریخ 921112, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت دوازدهم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی free download را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. در این بخش قسمتی از شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

12

دوران نامزدی سمندر خان

سِمِندَرخان سِفیلارْ چِپِّه‌تُو کِ

دِ دَرْ قِلعَه نِشَس رو وِر پِتُو کِ

193- سمندرخان سبیل‌ها را چپه‌تاب کرد (سبیل‌هایش را تاباند، گوشه‌ی سبیل‌هایش را رو به بالا تاب داد) / در درِ قلعه (ورودی روستا که معمولا آفتاب‌نشین‌های روستا دور هم جمع می‌شوند) نشست رو بر (به) آفتاب کرد. (واژه‌ی پتو به معنی آفتاب باید از واژه‌هایی قدیمی‌ای باشد که بعد از اسلام معرب شده و به صورت آفتاب در آمده است)

کِشی پِشْنِیْ کُلاشِر واز بالا

مُگُف افسوس و اَرمو از قِدیما

194- کشید پاشنه‌ی کلاهش را باز بالا (قسمت جلوی کلاهش یا نقاب کلاهش را بالا داد) / می‌گفت افسوس و آرمان از قدیم‌ها (اَرمو به معنی دریغ است و این‌گونه کاربرد دارد که مثلا می‌گویند "اَرمونِ او سالا" یعنی حیف از آن سال‌ها یا می‌گویند "اَرمونِ جِوَنی" یعنی یادش بخیر جوانی)

کُلونایْ قِلعَه دُورِش قول رَفتن

هَمَه وِرْسِرْچِلِک پیشِشْ نِشستن

195- کلان‌های (بزرگان) قلعه (روستا) دورش جمع شدند (قول شدن به معنی انبوه شدن است به عنوان واحد هم در کنار کمیت‌های مختلف به کار می‌رود مثلا "قولِ راهِ رَفتُم و وَرگَشتُم" یعنی راه زیادی رفتم و برگشتم؛ قول کردن به معنای انباشتن است مثلا می‌گویند: "گِندُمارْ قول کِردُم" یعنی گندم‌ها را به صورت تپه‌ای درآوردم یا گندم‌ها را روی هم انباشتم) / همه بر (به؛ به صورت) سرچلیک پیش سمندرخان نشستند. (سرچلیک نشستن عبارت است نشستن در حالی که فقط کف هر دو پایت روی زمین باشد و به جایی تکیه نداده باشی، معمولا در این حالت زانوها را هم در بغل می‌گیرند و چانه را روی زانو می‌گذارند؛ وقتی کسی و به طور معمول بزرگ‌تری چیزی تعریف می‌کند معمولا خودش به دیواری تکیه می‌دهد و بقیه به این حالت که سرچلیک گفته می‌شود دور او می‌نشینند)

به خانْ گُفتَن ز یَدیِ جِوَنی

سِمِندَرخان بُگو هر چِه مِدَنی

196- به خان (اشاره به سمندرخان) گفتند از یادی جوانی (از چیز‌هایی که از جوانی یادت می‌آید) / سمندرخان بگو هر چه می‌دانی (کسانی که دور سمندرخان نشسته بودند به او گفتند از دوران جوانی‌ات هرچه یادت می‌آید بگو)

دوبَرَه دَس کِشی او وِر سِفیلاش

خَرُنْد او ریش و پوزِرْ با کِلیکاش

197- دوباره (دقت کنید که دو در گویش تربتی دو تلفظ می‌شود و نه دُ) دست کشید او (اشاره به سمندرخان) بر (به) سبیل‌هایش / خاراند او ریش و پوزه‌ را (کنایه از فک و چانه) با کلیلک‌هایش (انگشت‌هایش؛ کلیلک هم از آن واژه‌های ریشه‌دار است که همراه اصطلاحات کامپیوتر از انگلیسی دوباره به فارسی برگشته است)

زَ یَگ گوگرد و چاق کِ واز چَپُّق

کِشی یَگ هوفِ مُخکَم، کِرد ­اُق اُق

198- زد یک کبریت و چاق کرد باز چُپُق (چپق نوع قدیمی پیپ‌های امروزی است که لوله‌ی بلندتری دارد و با آن توتون می‌کشیده‌اند) / کشید یک هوف محکم (نفس عمیقی که به سینه بفرستند را هوف و هوایی که به بیرون بدمند پوف خوانده می‌شود) و اُق‌آُق کرد (به سرفه افتاد)

نَقِل کِ او زِ مُوسوم جِوَنی

ز تَه دل وِرمُگُف، نِه سِرْزِبَنی

199- نقل کرد او از موسم (ایام؛ روزهای) جوانی / از ته دل برمی‌گفت (می‌گفت)، نه سر زبانی. (نکته این که در گویش تربتی کُرقِ دل هم شنیده‌ام به همان معنی تهِ دل)

جِوَنیُم اگِر بو وَختِ مُو بو

اگر که بختْ بو، او بختِ مُو بو

200- جوانی هم اگر بود وقت من بود (در زمانی که ما جوان بودیم بود) / اگر که بخت بود، آن بخت من بود (یعنی در جوانی بخت و روزی داشتیم)

مُو بیس سَلَه و نیمْزاددار بویُم

دِ مینِ قِلعَه و بیکار بویُم

201- من بیست ساله و نامزددار بودم (بیست سالم بود و نامزد هم داشتم) / در میان قلعه (روستا) و بیکار بودم.

جَهِل و قُلچُماق و تَزِه‌داماد

دِ مینِ جَهِلا قُمْپُز و پورباد

202- جاهل (جوان) و قلچماق (گردن‌کلفت) و تازه‌داماد (باید دقت داشت که در خراسان جاهل نه به معنی نادان که به معنی جوان به کار می‌رود مثلا مراد از "دورِه‌یْ جَهِلی" روزگار جوانی است) / در میان جاهل‌ها (جوان‌ها) قمپز و پر‌باد. (به کسی که پز بدهد و قیافه بگیرد به کنایه می‌گویند "چَنْدِ قُمپُز دَر مِنَه" یعنی چقدر قیافه می‌گیرد)

تِرِخْ‌سینَه، دِماغ‌چاق و اَتیش‌رو

کِمِربَریک و بالاقَد و خوش‌رو

203- ترخت‌سینه (گشاده‌سینه، کسی که سینه‌ی پهنی داشته باشد) دماغ‌چاق (کسی که اوضاع مزاجی‌اش روبه‌راه باشد؛ کسالتی نداشته باشد) و آتش‌رو (سرخ‌رو؛ آن‌کس که صورتی سرخ دارد که از سلامت حکایت می‌کند، در مقابلش زردرویی قرار دارد که از بیماری حکایت می‌کند) / کمرباریک و قدبلند و خوش‌رو.

به خِز آهور دِ مِیْدو مِگِرِفتُم

نِگا نَکُ حالا پیر و خِرِفْتُم

205- به خیز (به دویدن) آهو را در میدان (بیابان، به طور کلی خارج از روستا) می‌گرفتم / نگاه نکن حالا پیر و خرف هستم.

کلاپِچِر مِبَستُم رویِ کِلَّه‌م

شِمَدِ نُقرِگی بو تا به پِشْنَم

206- کلاه‌پیچ (دستار) را می‌بستم روی کله‌ام / شمد نقره‌ای (نقره‌رنگ) بود تا به پاشنه‌ام. (یعنی دنباله‌ی دستارم که از پارچه شمد و نقره‌ای‌رنگ بود تا پاشنه‌ی پایم می‌رسید، دستار بزرگ بستن نشان‌دهنده‌ی تموّل فرد بوده است مخصوصا وقتی که پارچه‌ی دستار پارچه‌ی گران‌قیمتی بوده باشد)

دِ رویِ هر جِوونِ خِزْ مِکِردُم

بِرِیْ هَر پَهْلِوو نِم‌خِزْ مِکِردُم

207- در روی هر جوانی خیز می‌کردم / برای هر پهلوان نیم‌خیز می‌کردم (در این‌جا خیز کردن و نیم‌خیز کردن یعنی خم شدن و حالت هجومی به خود گرفتن)

دِ پِیْ سَر بو هَمِشَه یَگ دو تَزی

زِمی دِ زِرِ پایِ مُو مِلِرزی

208- در پیِ سر (پشت سرم) بود همیشه یک دو تازی (یعنی دو سگ شکاری در پشت سرم بودند، مراد این‌که در جوانی دائم به شکار سرگرم بودم) / زمین در زیر پای من می‌لرزید (کنایه از قدرت جسمانی زیاد)

دِ هر مِجلِس که بو، یا بو دِ هَر دُو

مُو بویُم اِیْ رِفِق نُقلِ مِیَندُو

209- در هر مجلس که بود یا بود در هر میدانی (دُو هم به معنی همان مجلس است، مراد جایی که عده‌ای دور هم جمع شوند) / من بودم - ای رفیق - نقل میان‌میدان (نقل میان مجلس بودن کنایه از کسی است که همیشه دیگران راجع به او حرف بزنند)

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1033 به تاریخ 921028, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۲ساعت 12:33  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت یازدهم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی free download را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. در این بخش قسمتی از شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. (این قسمت به علت اینکه می‌خواستم با اتمام فصل رسیدن سمندرخان به روستای خودش به پایان برسد 8 بیت بیشتر نیست) پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

11

رسیدن سمندرخان به روستای خودش

رِسی خانِ سِمندَر شال وِر سَر

هَمو اربابِ پِش، خانِ سِمِندَر

185- رسید خان سمندر (سمندرخان سالار) شال بر (به) سر (در حالی که دستار بر سر بسته بود) / همان ارباب پیش (سال‌های گذشته) خان سمندر.

هَمو که بو دِ اونجِه قُومِش و خِشْ

که گَپِّش بو زِ چِلْ پینجاه سال پِش

186- همان که بود در آن‌جا قومش و خویش (همان که قوم و خویشاوندانش در آن‌جا بودند؛ اشاره به زاوه) / که گپّش (سخنش؛ حرفش) بود از چهل پنجاه سال پیش.

کلونِ جَدِّ او بو خانْ مَمَدجان

که پوش وِر پوش بو خان‌زَدَه و خان

187- کلان جد او (جدِّ بزرگ سمندرخان) بود خان محمد جان / که پشت بر پشت (جد اندر جد؛ نسل اندر نسل) بود خان‌زاده و خان.

زِمی و مِلک دیشتَن تا به سِرحَد

که خان بویَن هَمِیْ شا جَدِّ وِر جَد

188- زمین و مِلک (زمین؛ به طور کلی مستقلات) داشتند تا به سرحد (سرحد منطقه‌ای است در شرق خراسان و شرق تربت حیدریه به معنی مرز ولایت نیشابور و ولایت هرات؛ آواز سرحدی مشهور است) / که خان بودند همه‌شان جد بر جد.

دِ مینِ قِلعَه تا قُوم و خِشِر دی

اَمَه از اسب او زودِ به پَیی

189- در مین قلعه (روستا) تا قوم و خویش را دید / آمد از اسب او (اشاره به سمندرخان) زودی (به سرعت) به پایین (تا اقوامش را دید به سرعت از اسب زیر آمد).

خِدِیْ یَک یَک کِ او احوال‌پُرسی

یَکِ دست و یَکِ پاشِر مُبوسی

190- با یک یک (یکان یکان خویشاوندان) کرد او (اشاره به سمندرخان) احوالپرسی / یکی دست و یکی پایش را می‌بوسید.

هَمو قُوما که بویَن اورْ دِ دوبَر

هَمَه اَفْتُونِشی و شال وِر سَر

191- همان قوم‌هایی (خویشاوندانی) که بودند او را در دور و ور (خویشاوندانی که در اطراف سمندرخان جمع شده بودند؛ در مورد واژه‌ی دوبر باید توجه داشت که عدد 2 در گویش تربتی دو خوانده می‌شود و نه دُ) / همه آفتاب‌نشین و شال بر (به) سر (دستار بر سر).

سِمِندَر آرُمَک رَف پایِ دیفال

به یادِ نُوجِوَنی‌هایِ او سال

192- سمندر آرامک (به آرامی؛ آرام به علاوه‌ی کاف تصغیر) رفت پای دیوار / به یاد نوجوانی‌های آن سال (در حالی‌که به یاد سال‌های نوجوانی‌اش افتاده بود).

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1031 به تاریخ 921014, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۲ساعت 19:25  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت دهم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی free download را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

10

رفتن سمندرخان به سوی روستای خودش

سَحَرگا بو که صُب خُودْشِر نُشو دا

زُغالاشِر فِلَک تا تَه گُلو دا

169- سحرگاه بود که صبح خودش را نشان داد / زغال‌هایش را فلک تا ته (تا آخر، تا آخرین ذره) تکان داد. (دقت کنید که گُلو با گُلُو تفاوت دارد اولی به معنی تکان و دومی به معنی گلاب است. زغال‌ها در این‌جا به استعاره از سیاهی شب است. لازم به توضیح است که مصرع دوم این بیت تضمینی است از شعر زمستان ذبیح‌الله صاحبکار که در مطلع آن می‌گویند: «خدایا واز شُو خُودشِر نِشو دا / فِلَک تُورِه‌یْ زُغالاشِر گُلو دا» و شعر زمستان یکی از مشهورترین اشعار تربتی است. این مصرع توسط علی اکبر عباسی هم در شعر سمندرخانش تضمین شده است.

هَنو بو یَک کمِ از او زُغالا

دِ مینِ مِنقَلِ ماه و دِ بالا

170- هنوز بود (باقی مانده بود) یک کمی از آن زغال‌ها / در میان منقل ماه و در بالا (هنوز بالای سر و در آسمان کمی از آن زغال‌ها در ماه که به منقل تشبیه شده است باقی مانده بود)

نُشو بَمْ ای نُشو که مِنقَل از پیش

اَتیشِش مُردَه بو از زورِ بَریش

171- نشان به هم این نشانی که منقل از پیش (نشان به آن نشانی اصطلاحی است که بخواهند به اتفاقی که در گذشته رخ داده است استناد کنند) / آتشش (اشاره به آتش که در منقل ماه بوده است) مُرده بود از شدّت بارش. (این بیت اشاره دارد به بخشی مقدمه‌ی شعر سمندرخان سالار سروده‌ی علی اکبر عباسی که در آرشیو وبلاگ موجود است)

به قولِ «اَختر» و گِپّای پیشِش

فِلَک اُو رِخْتَه بو وِر رو اَتیشِش

172- به قول اختر و گپ‌های (حرف‌های) پیشش (اشاره دارد به مقدمه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی علی اکبر عباسی که در شعر اختر تخلص می‌کند) / فلک آب ریخته بود بر روی آتشش. (این ابیات در سمندرخان سالار سروده‌ی آقای عباسی این‌گونه آمده است: دوبَرَه جَرجَرِ بَریشْ کم رَف / هَمَه جا سَر به سَر پُر دود و دَم رَف - زُغالای که بو اَخْگَلِ اَتیشْ / هَمَه خاموش رَفت از اُوِ بَریشْ - مثالِ مِنقَلِ که با زُغالاشْ / بِرَه چُپَّه بِرِزَنْ اُو دِ بالاشْ - هوا هَر چَند اَگه یگ دَفَه بَد رَف / چه خُب بو پَیه بو وُ زود رَد رَف)

اَزو بَریش و اُو که رِخْ دِ بالاش

هَنو نِم‌دارْ بو مَغزِ زِغالاش

173- از آن باران و آب (آبی) که ریخت در بالایش (اشاره به روی آتش، از آن آبی که روی آتش ریخت) / هنوز نم‌دار بود مغز زغال‌هایش.

به یَگ‌هُو باد اَمَه از راهْ پورزور

دوبَرَه مِنقَلِر از رِزْنَه کِ پور

174- به یک باره باد آمد از راه پُرزور (باد با شدت شروع به وزیدن کرد) / دوباره منقل را از کاه‌ریزه کرد پُر (اشاره به مقدمه‌ی سمندرخان علی اکبر عباسی)

اَوُرد از کَکِشونا کِم‌کِمَک کاه

هَمَر کِ لُکَّه مینِ مِنقَلِ ماه

175- آورد (اشاره به باد) از کهکشان‌ها کم‌کم کاه / همه را کرد جمع میان منقل ماه.

از او بَر هُم اَزو کاهایِ پورسِخ

اَوُرد و مینِ مِنقَل کِم‌کِمَک رِخ

176- از آن ور هم از آن کاه‌های پر سیخ (کاه‌هایی که پر از چوب‌ریزه بود) / آورد و میان منقل کم‌کمک ریخت.

هَمو دَم از خروجِ داغِ مِنقَل

زغال و رِزْنَه و کا رَف دِ وَل‌وَل

177- همان دم از آتش داغ منقل (خروج عبارت است از آتشی که هنوز خاکستر نشده است و با اندکی جریان هوا دوباره گر می‌گیرد) / زغال و کاه‌ریزه و کاه در ول‌ول رفت (در ول‌ول شد، دَر گرفت، گُر گرفت، شروع به روشن شدن کرد)

به یگ‌هُو مِنقَل از تَه کِرد هُوَّسْت

زغال و رِزنَه و کا وِر هوا جَست

178- به یک‌باره منقل از ته (از قسمت تحتانی منقل) کرد هُواَست (صدای گُر گرفتن آتش از منقل بلند شد؛ در مورد هُوَّست باید این توضیح را داد که این پسوند ـَس یا ـَست در مورد صدا به کار می‌رود، مثلا تِقَّس یا تِقَّست یعنی صدایضربه زدن یا ترکیدن مانند بیت 117 همین منظومه، شُرَّس یا شُرَّست یعنی صدای ریختن آب، جِرَّست به معنی صدای پاره شدن است) / زغال و ریزینه (کاه‌ریزه) و کاه بر (به) هوا جَست. (محتویات منقل به هوا بلند شد)

زُغال و رِزنَه و کاهای پورسیخ

هَمَه وِر آسِمونا رَفت تیخْ تیخ

179- زغال و ریزینه (کاه‌ریزه) و کاه‌های پُرسیخ / همه بر (به) آسمان‌ها رفت (شد) تیخ‌تیخ (پخش و پلا شد).

همونا بو که مینِ شُو دوبَره

دِ آسْمو کَکِشو رفت و سِتَرَه

180- همان‌ها بود (اشاره به زغال و کاه‌ریزه و کاهی که در منقل ماه مشتعل شده بود، اشاره به ابیات قبلی) که میان شب دوباره / در آسمان کهکشان رفت (شد) و ستاره (در آسمان تبدیل و کهکشان‌ها و ستاره‌ها شد).
همو وَخْ بو که آسْمو زَ جِرِقَّسْت

سِتَرِیْ حُگمِ برق از آسِمو جَست

181- همان وقت بود که آسمان جرقه زد (صدای رعد و برق از آسمان به گوش رسید، در مورد جِرِقَّست باید این توضیح را داد که این پسوند ـَس یا ـَست در مورد صدا به کار می‌رود، مثلا تِقَّس یا تِقَّست یعنی صدای ضربه زدن یا ترکیدن مانند بیت 117 همین منظومه، هُوَّست یعنی صدای آتش گرفتن یک‌باره بیت 178 همین منظومه، شُرَّس یا شُرَّست یعنی صدای ریختن آب، جِرَّست به معنی صدای پاره شدن است) / ستاره‌ای مانند برق (به سرعت برق) از آسمان جَست (از آسمان جدا شد).

سِتَرَه تا که روشِر وِر زِمی کِ

تِمُمِ آسِمونِر خِطْ‌خِطی کِ

182- ستاره تا که رویش را بر (به) زمین کرد / تمام آسمان را خط‌خطی کرد.

چُنو او کوه و دشْتِر کِرد روشْنا

که پِنْدیشتی دِ وَل‌وَل رُفتَه دنیا

183- چنان آن (آن ستاره، اشاره به ابیات قبل) کوه و دشت را کرد روشن (روشن کرد) / که پنداشتی (گویی) در ول‌ول رفته است (شده است) دنیا (در ول‌ول شدن، دَر گرفتن، گُر گرفتن، شروع به روشن شدن کردن)

هَمو وَخْ بو که پِرّی رنگْ از شُو

سِفِدَه سَر زَ از رو کالِ نَغُو

184- همان وقت بود که پرید رنگ از شب (رنگ از روی شب پرید، کنایه از روشن شدن دم صبح) / سپیده (سپیده‌ی صبح) سر زد از روی کال نوغاب (کال در اصل به معنای مسیل و محل جاری شدن سیل است اما به معنای رودخانه‌ هم به کار می‌رود؛ روستای نوغاب در نزدیکی تربت حیدریه و در ابتدای جاده‌ی تربت به مشهد قرار گرفته است).

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1030 به تاریخ 921007, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۲ساعت 18:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت نهم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

9

مُگُف کی گُفتَه اور اُوسِل اَوُردَه؟

مَگِر اُوسِل يَکِر بی بِل اَوُردَه؟

147- می‌گفت که گفته است او را آب‌سیل آورده است؟ / مگر آب‌سیل یکی را بی بیل آورده است (یعنی قاعدتا اگر مشغول آب‌گیری زمین‌های زراعتی می‌بود می‌بایست بیلی هم به همراهش می‌بود).

یِقین دَرُم که اور یَگ مارْ کِندَه

نه یَک بارِ که اور دو بارْ کِندَه

148- یقین دارم که او (اشاره به سمندرخان) را یک مار کنده است (گزیده است، نیش زده است) / نه - تنها - یک بار که او (اشاره به سمندرخان) را دو بار گزیده است.

نِمی‌بینِن کُلو رِفتَه شُگُمبَش

فِرَسْمِ باد رِفتَه پا و پیچَه‌ش

149- نمی‌بیندی کلان رفته (بزرگ شده، باد کرده) شکمش / درخت (درخت تنومند) باد رفته (شده است) پا و پاچه‌اش (پاهایش پر از ورم شده است؛ آماس کرده).

هَمَه پِیْ رِن که مُو دَرُم دِواِشر

که با زَرکَش بِچینُم زهرِ پاشِر

150- همه پی روید (کنار بروید) که من دارم دوایش را (دارویش را دارم) / که با زهرکش بچینم (برچینم، بیرون بیاورم) زهر پایش را.

اَمَه کِل مَنْتِقی از دور و بَر زود

خِدِیْ تَه‌رو که بو از داشْ پور دود

151- آمد کربلایی‌محمدتقی از دور و ور زود (به زودی کربلایی محمتقی از اطراف رسید) / با صورتی که بود از گلخن (تون حمام) پُر دود.

که یَگ عمرِ دِ قِلعَه حَمُّمی بو

دِ حَمُّم عمرِ کارِ او هَمی بو

152- که یک عمری در قلهه (روستا) حمامی (دلاک) بود / در حمام عمری کارش همین بود (اشاره به دلاکی)

زَ از بالا به پَیی پِرْهَنِ اورْ

گِریفْ مُخْکَم دو رَگْ از گِردَنِ اورْ

153- زد از بالا به پایین پیراهن او (اشاره به سمندرخان) را (یقه‌ی پیراهن سمندرخان را پایین کشید) / گرفت محکم دو رگ از گردن او (اشاره به سمندرخان) را

به دو دِستی رَگِرْ مُخکَم خُچار دا

به پاهاشُم شِگُمبَشِر چِغار دا

154- با دو دست رگ را محکم فشار داد (رگ‌های گردن سمندرخان را که گرفته بود) / - و هم‌زمان - با پاهایش هم شکمبه‌اش را (معده‌اش را؛ اشاره به سمندرخان) فشار داد.

به یَگْ‌هُو او زِ جا وِرخِست و هُق زَ

که اُوْ از کِنَّکِ او هُمْبُلُق زَ

155- به یک‌باره او (اشاره به سمندرخان) از جا برخاست و هق زد (نفس را به داخل ریه کشیدن و در همان حال به معده فشار آوردن) / که آب از حلقوم او (اشاره به سمندرخان) همبلق زد (به بیرون فواره زد).

دِ خو گِلّی چِنو چَشمِ سِمِندَر

که پِندیشتی دو کَسِیْ خویَه وِر سَر

156- در خون غلطید چنان چشم سمندرخان / که پنداشتی (که گویی) دو کاسه‌ی خون است بر سر (می‌گفتی چشمانش در صورتش دو کاسه‌ی خون است).

کِشی یَگْ دو نِفَس مُخکَم سِرِ پا

اَمَه زودِ نِفَسْتِ او سَرِ جا

157- کشید یک دو نفس محکم سر پا (درحالی که سمندرخان روی پایش ایستاده بود یکی دو نفس عمیق کشید) / آمد زودی نفس او سر جا (به زودی تنفس او به حالت عادی برگشت)

نِگا کِ تا سِمِندَرخان به دو بَر

دی او یَگ بُرِّ مرد و زن دِ رو سَر

158- نگاه کرد تا سمندرخان به دور و ور (دور و اطراف) / دید او یک عده مرد و زن در روی سر (دید تعداد زیادی از مرد و زن بالای سرش هستند)

هَنو پِندیش او حُکمِش دِ رُوَه

دِ فَندَر مینِ خَنَه‌شا دِ خُوَ

159- هنوز پنداشت او حکمش در رفتن است (یعنی سمندرخان خیال می‌کرد هنوز حکمش نافذ است) / در فهندر (اسم مکان؛ فهندر روستایی است در غرب تربت در 6 کیلومتری جاده‌ی تربت حیدریه - بایگ) میان خانه‌شان در خواب است.

دِ رویِ سر مُگُف او شیخ مَمود

که اور بُبْرِن به خَنَه بُگذَرِن زود

160- در روی سر (در بالای سر سمندرخان) می‌گفت او شیخ محمود (اسم خاص؛ از اهالی روستا) (شیخ محمود که بالای سر سمندرخان ایستاده بود گفت) / که زود (به سرعت) او را (اشاره به سمندرخان) ببرید و در خانه بگذارید.

نِتاجِ او مِگَن از سِر گُلویَه

که هر خیر که بویَه کِردَه بویَه

161- نژاد او می‌گویند از سرگلو است (اسم مکان؛ یعنی خواست‌گاه او روستای سرگلو هست؛ این روستا در جاده‌ی زاوه بعد از روستای چخماق قرار دارد) / که هر خیری بوده است کرده بوده است (اعتقاد بر این است کسی که از حادثه‌ای خطرناک جان سالم به‌در می‌برد حتما در گذشته ثوابی کرده است و این نجات از خطر به واسطه‌ی انجام آن ثواب است که واقع شده)

دِ خَنَه بِگذَرِن اورْ رویِ یَگْ جا

که اِنگار اورْ خدا از نَوْ به ما دا

162- در خانه بگذارید او را روی یک جا (بستر، رختخواب؛ مثلا می‌گویند فلنی دِ جا اَفتیدَه رفته یعنی در جا افتاده شده است، از بستر نمی‌تواند برخیزد) / که انگار (انگار کنید، فرض کنید) او را (اشاره به سمندرخان) خداوند از دوباره به ما داد.

بِرَش زودِ لباسِ نَوْ بِيَرِن

بِپوشِن و دِ رویِ خر گِذَرِن

163- برایش (برای سمندرخان) زود (به سرعت) لباس نو بیاورید / بپوشانید و در روی خر بگذارید (لباس نو را به تن سمندرخان کنید و او را روی الاغ بگذارید).

بِرَش زودِ لباسِ نُو اَوُردَن

دِ رویِ خر گِذیشتَن، زود بُردَن

164- برایش زود (به سرعت) لباس نو آوردند / در روی خر گذاشتند و زود (به سرعت) - سمندرخان را به خانه - بردند.

شِناختَن اور و دایَن چای و چَوَه

که او خان بویَه از جُلْگِیِ زَوَه

165- شناختند او را و دادند چای و نوشیدنی (چَوَه از اتباع است و به تبع چای می‌آید یعنی چای و دیگر وسایل پذیرایی) / که او خان بوده از جلگه‌ی زاوه. (به این دلیل از سمندرخان پذیرایی کردند که او را شناختند؛ فهمیدند که او خانی از جلگه‌ی زاوه بوده است)

دو سه روزِ که بو او خان دِ سیکی

دوبَرَه رَفْ خُب پِلْوار و خیکی

166- دو سه روزی که بود آن خان (اشاره به سمندرخان) در سیوکی (سیوکی روستایی است در  15 کیلومتری جنوب تربت حیدریه در جاده‌ی قدیم تربت - کاشمر) / دوباره رفت (شد) خوب (به خوبی) پروار و خیکّی (دوباره کاملا چاق و سرحال شد).

دو سه روز اورْ که رو وِر راه کِردِن

خِدِیْ اَسپِ رِوَنِیْ راه کِردِن

167- دو سه روز او را (اشاره به سمندرخان) روبر‌راه کردند (رو‌به‌راه کردند، کاری کردند که سلامتش را بازیابند) / با اسبی روانه‌ی راه کردند.

دوبَرَه راه زَوَه‌رْ او بِه دَم دا

دل پور دَردِشِر وازْ سَر به غَم دا

168- دوباره راه زاوه را او به دم داد (راه را به دم دادن اصطلاحی است به معنی در راهی شروع به حرکت کردن، مثلا قهرمان در شعرش می‌گویند: «هِی وَخِه، راهِر به دَم تِ ای برار / از قِلِه‌یْ پایی اُوِ شیری بیار» یعنی هی برخیز در راه شروع به حرکت کن ای برادر و از روستای پایین آب شیرین بیاور.)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1028 به تاریخ 920923, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۲ساعت 12:18  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت هشتم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

8

هَمو وَخ مَش‌قُلی از را رِسی زود

بِیَرِن زودِتِرَک یَگ موشتِ کَه‌دود

127- همان وقت مشهدی‌قلی (اسم خاص، از اهالی روستا، به کسانی که به زیارت امام رضا ع به مشهد رفته‌اند مشهدی می‌گویند یا به طور اختصار مَشتی و اسم آن‌ها را با پیشوند مش تلفظ می‌کنند) از راه رسید زود / - و گفت - بیاورید زودترک (زودتر به علاوه‌ی کاف تصغیر، یعنی زمان کوتاه) یک مُشت کاه‌دود. (در طب سنتی زمانی کسی بی‌هوش می‌شده برای این‌که او را به‌هوش بیاورند کمی کاه را آتش می‌زده‌اند و دود آن را به بینی شخص بی‌هوش نزدیک می‌کرده‌اند تا تنفس کند و به هوش بیاید).

کَمِه کَه‌دود دِ رو بینی‌شْ گِذَرِن

هَمو وَخ پِشنَه‌یِ پاشِر بِخَرِن

128- کمی کاه‌دود در روی بینی‌اش بگذارید / همان وقت پاشنه‌ی پایش را بخارید (بخارانید).

که تا جُل‌جُل دِ پا و پیچَه‌شْ اُفتَه

کَمِه کَه‌دود خورَه، وِر هُکْچَه اُفتَه

129- که تا جُل‌جُل (تکان) در پا و پاچه‌اش افتد / کمی کاه‌دود خورد (بخورد، تنفس کند)، بر (به) سرفه افتد.

ذِبی گُفتِک مَیی که او خِفَه رَ؟

نِفَستِش از گُلوگاهِش به تَه رَ؟

130- ذبیح (اسم خاص، از اهالی روستا) می‌خواهی که او (اشاره به سمندرخان) خفه رود؟ (شود) / نفسش (اشاره به سمندرخان) از گلوگاهش (گلویش) به ته رود؟ (شود) (نفسش پایین رود، نفسش بالا نیاید)

نِمی‌بینِن که او کَج رِفتَه پوزِش

نِدَرَه فَیْدِه‌یِ ای دُخت و دوزِش

131- نمی‌بینید که او (اشاره به سمندر) کج رفته (شده) پوزه‌اش (دهانش، فکّش) / ندارد فایده‌ای این دوخت و دوزش (این دوخت و دوز او را، مراد این است که این کارها و این روش‌ها که در ابیات بالا آمد برای سمندرخان فایده‌ای ندارد)

بِرِن اوبَر که بِدبَخ جو نِدَرَه

چِنی مرگِ دِوا دِرمو نِدَرَه

132- بروید آن‌ور (آن طرف) که بدبخت (اشاره به سمندرخان) جان ندارد (رمق ندارد؛ جانی برایش نمانده است) / چنین مرگی (چنین مردنی؛ کسی که این‌گونه مرده است) دوا درمان ندارد.

که روحِش از تَنِش حالا سِوایَه

دِگَه وِرگیشتَنِش کار خُدایَه

133- که روحش (اشاره به سمندرخان) از تنش حالا سوا است (جدا شده است) / دیگر برگشتنش کار خدا است.

بِرِن اوبَر که جِغْجار و صِداتا

لِقَد وِر مُردَه‌یَه ای کارهاتا

134- بروید آن‌ور (آن‌طرف) که جیغ‌جار (جیغ و جار؛ سر و صدا) و صدایتان / لگد بر مرده است این کارهایتان (ظلم است در حق سمندرخان سالار؛ اشاره به ضرب‌المثلی دارد؛ در مواردی که شخص بسیار مظلومی که قدرت دفاع از خود نداشته باشد مورد ظلم قرار بگیرد خطاب به ظالم می‌گویند وِر مُردَه لِقَد؟ بر مرده لگد؟ یعنی به مرده لگد می‌زنی؟)

هَمَه از دوبَرِ او زودْ بِدَر رِن

بِرِن زودِ بِرَش دکتر بِیَرِن

135- همه از دور و ور (اطراف) او (اشاره به سمندرخان) زود به‌در روید (بیرون شوید؛ اطراف سمندرخان را خلوت کنید) / بروید زودی برایش (برای سمندرخان) دکتر بیاورید.

نِدَرَه فایِدَه هَمچی دِواها

که او بیتَر مِفَهمَه از شُماها

136- ندارد فایده‌ای این‌چنین دوا‌ها (اشاره به درمان‌هایی که اهل روستا پیشنهاد می‌دادند و در ابیات بالا آمد) / که او (اشاره به دکتر) بهتر می‌فهمد از شمایان.

صِفَر چُمبَه به یَگهُو گُف: هُوگ هُوگ!

بیا وِر او نِگا چی وِر مِگَه، بُوک

137- صفر چاقالو (به کسی که چاق باشد به کنایه چُمبِه می‌گویند) به یک‌باره گفت هوک هوک (در مقام تعجب گفته می‌شود) / بیا بر (به) او (اشاره به ذبیح) نگاه (نگاه کن، چه برمی‌گوید (می‌گوید)، بوک (در مقام تعجب و حیرت و گاه اعتراض گفته می‌شود).

هَمو گِپّایْ قُلی خُب پوربِجِه بو

دِ بِرْکالِ قِلَه دکتر کُجِه بو؟

138- همان گپ‌های (سخن‌های) قلی خوب پُربِجا بود (بجا و سنجیده بود) / در برِ کال (پهلوی رودخانه‌ی) قلعه (روستا) دکتر کجا بود؟ (استفهام انکاری؛ یعنی در اینجا دکتری نیست)

بِیَیِن تا که اورْ ما حُگم گُلَّه

بِبِندِم پایِشِر وِر پوشتِ کِلَّه

139- بیایید تا که او را (اشاره به سمندرخان) مانند گلوله (مانند فشنگ، مراد به سرعت است) / ببندیم پایش را بر (به) پشت کله (کله‌اش؛ سرش)

بِبِندِم دست و پایِ اورْ به رِسْمو

کُنِم از چُختِ خَنَه اورْ دِلِنْگو

140- ببندیم دست و پای او (اشاره به سمندرخان) را به ریسمان / کنیم از سقف خانه او را آونگ (آویزان) (دست و پای سمندرخان را با طناب ببندیم و از سقف خانه آویزانش کنیم)

بَیِد او یَگ هَفَش دورِ بِچِرخَه

که او رِفتَه - مِدَنُم - زِرد و تِلخَه

141- باید او (اشاره به سمندرخان) هفت هشت دوری بچرخد / که می‌دانم او (اشاره به سمندرخان) زرد و تلخه رفته (شده است) (زرد و تلخه شدن عبارت است از بالا آوردن محتویات معده در حالی که غذایی در معده نباشد؛ هنگامی که کسی دچار تهوع می‌شود و این حال تهوع ادامه پیدا می‌کند تا حدی که چیزی در معده‌اش باقی نمی‌ماند بجز مایع زردرنگ اسید معده می‌گویند او زرده و تلخه شده است؛ معنی بیت: می‌بایست هفت هشت دور سمندرخان را بچرخانیم چون حدس می‌زنم او حال تهوع دارد و از طرفی معده‌اش خالی است)

امان از را رِسی گُف: چو هَپَلِن؟

بِیَیِن زودِ شَناشِرْ بِمَلِن

142- امان الله (اسم خاص؛ از اهالی روستا) گفت چرا هَپَل (هاج و واج؛ گیج) هستید / بیایید زود شانه‌هایش را (اشاره به سمندرخان) بمالیم.

گُمونُم مینِ اُو او هِزَه کِردَه

اُوِ گیلوکِر از بَس مِزَّه کِردَه

143- گمانم (به گمانم؛ گمان کنم) میان آب (وقتی که سمندرخان در آب شناور بوده) او گرمازده شده است / آب گلوک (گل‌آلود؛ پسوند ـوک پسوند آلایش است) از بس مزه کرده است. (از بس که آب گل‌آلود در دهانش رفته است)

اَزو بَر جِغ زَ مُخکَم کِلبِ‌خان جان

اَمَه با غَبغَبِش رویِ سرِ خان

144- ازان‌ور (از آن طرف) جیغ زد محکم (محکم جیغ زد؛ با صدای بلند فریاد زد) کربلایی‌خان جان (اسم خاص، از اهالی روستا که بزرگ روستا هم بوده) / آمد با غبغبش روی (بالای) سر خان (اشاره به سمندرخان سالار).

نِگا کِ کِلبِ‌خان جان خُب به دو بَر

گِذیش گوشِر دِ رو سینِیْ سِمِندَر

145- نگاه کرد کربلایی‌خان جان خوب (به خوبی) به دور و ور (اطراف) (کربلایی‌خان جان با دقت به اطراف نگاه کرد) / گذاشت گوش را در روی سینه‌ی سمندر.

هَمو وَخ بو که رَف کِرکِر دِ خِندَه

که خُش خِبْری بِتِن او هَس زِندَه

146- همان وقت بود که رفت (شد) هرهر در خنده (همان وقتی که کربلایی‌خان جان سر بر سینه‌ی سمندرخان گذاشت بود که شروع کرد به خندیدن) / که خوش خبری بدهید او (اشاره به سمندرخان) زنده هست.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1027 به تاریخ 920916, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۲ساعت 19:10  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت هفتم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

7

قُلی گُف: نِه، چِنی کارِ خِطایَه

که فِنّاق از دِهَن قالِش سِوایَه

111- قلی (اسم خاص؛ یکی از اهالی روستا) گفت: نه، چنین کاری خطا است / که بینی از دهان سوراخش سوا (جدا) است. (سوراخ بینی از سوراخ دهان جدا است، به هم مرتبط نیستند)

دِ جایِ سینِه‌مَیی بِگذَرِن اور

بِیَیِن سِر دِ پَیی بِگذَرِن اور

112- در جای سینه‌ماهی (سراشیبی) بگذارید او (اشاره به سمندر) را (سراشیبی‌هایی با شیب کم را سینه‌ماهی می‌گویند. در اینجا یعنی سمندر را در سراشیبی بگذارید) / بیایید سر در پایین (سراشیب) بگذارید او را (او را طوری قرار دهید که سرش از پایش پایین‌تر قرار بگیرد)

که تا کِم‌کِم بِیَه از حلق او اُو

که بَلکُم زِندَه رَ دوبَره از نُو

113- که تا کم‌کم بیاید از گلوی او آب / که بلکه زنده رود (زنده شود) دوباره از نو (بلکه دوباره از نو زنده شود)

رِسی از او طِرَف رو خر رَحیم‌داد

مِزَه وِر پوشتِ دَس کِی دادِ بیداد!

114- رسید از آن طرف روی خر (سوار بر خر، در حال‌که روی خر نشسته بود) رحیم‌داد (اسم خاص؛ یکی از اهالی روستا) (رحیم‌داد از آن طرف سوار بر خر سررسید) / می‌زد بر (به) پشت دست که ای داد و ای بیداد.

هَمو وَخ جِغ زَ ای کار اِشتِبایَه

اُوِ که اِستیَه‌یَه کِی دِ رایَه

115- همان وقت جیغ زد (رحیم‌داد جیغ زد) این کار اشتباه است / آب که ایستاده است کی در راه است (آبی که راکد است کی به راه می‌افتد، چگونه ممکن است جریان پیدا کند)

بَیَد پِرهَنِشِر اول چِغار تِم

هَمَه بَیَد شُگُمبَه‌شِرْ خُچار تِم

116- باید پیرهنش را اول فشار دهیم / همه باید شکمبه‌اش (معده‌اش) را فشار دهیم.

سِکِندَر گُف نِه او تِقَّس مِیَرَه

دِ رودَه‌ش هر چه بَشَه پَس مِيَرَه

117- اسکندر (اسم خاص؛ یکی از اهالی روستا) گفت نه آن (اشاره به کاری که رحیم‌داد پیشنهاد کرد) باعث ترکیدن می‌شود (فشار دادن معده‌ی سمندرخان باعث ترکیدن شکم او می‌شود، در مورد تِقَّس باید این توضیح را داد که این پسوند ـَس یا ـَست در مورد صدا به کار می‌رود، مثلا تِقَّس یا تِقَّست یعنی صدای ترکیدن، شُرَّس یا شُرَّست یعنی صدای ریختن آب، جِرَّست به معنی صدای پاره شدن است) / در روده‌اش هر چه باشد پس می‌آورد (برمی‌گرداند؛ بالا می‌آورد)

بیِن تا اورْ دِ رویِ خر گِذَرِم

از اینجِه اورْ دِ اوبِرتَر گِذَرِم

118- بیایید تا او را (اشاره به سمندرخان) در (بر) روی خر بگذاریم / از این‌جا او را (اشاره به سمندرخان) در آن‌وَرتر (آن‌طرف‌تر) بگذاریم.

گِمونُم کِلَّه‌گیجا اور گِریفتَه

دِ اُوسِل لَرزِ بیجا اور گِریفتَه

119- گمانم (به گمانم، گمان کنم که) کله‌گیجه او را گرفته است (دچار سرگیجه شده است) / در آب‌سیل لرز بی‌جا او را گرفته است. (به خاطر افتادن در سیل دچار رعشه شده است)

زِ بَس بيچَرَه اُو خوردَه دِ ای کال

سَرِشْ کِجْکِلِتُو خوردَه دِ ای کال

120- از بس بیچاره آب خورده است در این رودخانه (کال، مسیل، محل جریان یافتن سیل) / سرش کج‌کله‌تاب خوده است در این رودخانه (سرش گیچ خورده است؛ سرش به چرخ افتاده است؛ کِج‌کِلِه‌تُو معادل زیر و زبر شدن و چرخیدن است مثلا کسی را در گردباد افتاده یا کسی را که در دست سیل اسیر است فرض کنید که به چه شکل دور خود می‌چرخد و زیر و زبر می‌شود)

بَیَد رو شَنَه ما لَتَّه گِذَرِم

دِ رویِ شَنَه اور سِر تَه گِذَرِم

121- باید روی شانه (روی شانه‌ خودمان) ما لته (کهنه؛ پارچه‌ی کهنه) بگذاریم / در (بر) روی شانه او را سر و ته بگذاریم. (معنی بیت این است که باید روی شانه‌مان پارچه‌ای بگذاریم و سپس سمندر را سر و ته روی شانه‌مان قرار دهیم)

که اُو از بینی و حَلقِش بِرِزَه

نِفَستِش رَستَه رَ، زودِ وَخِزَه

122- که آب از بینی و گلویش بریزد / نفسش راسته رود (راست شود، بالا بیاید، راه نفسش باز شود) زودی (به‌زودی؛ به‌‌سرعت) برخیزد.

زَ سِروَر جِغ که اَی بو، خَلَه، وَرگِن

بِرِی بِندِه‌یْ‌خدا کارِ نَکِردِن

123- زد سَروَر (اسم خاص؛ یکی از اهالی روستا) جیغ که ای وای خاله برگویید (بگویید) / برای بنده‌ی خدا کاری نکرده‌اید. (سرور جیغ زد که: ای وای، خاله‌جان، بگویید که برای این بنده‌ی خدا هنوز هیچ کاری نکرده‌اید)

مِدَنُم او به چَشْ رُفتَه دِ رو خر

که اُفتِیَه دِ مينِ کال وِر سَر

124- می‌دانم او (اشاره به سمندرخان) به چشم رفته است (به چشم شده است؛ چشم شده؛ در معرض چشم‌زخم قرار گرفته است) / که افتاده در میان رودخانه (کال، مسیل، محل جریان یافتن سیل) بر (به) سر (به خاطر چشم‌زخم است که با سر توی کال افتاده است)

د ِ زِرْ پایِ خر بویَه کُلوکِه

که یَگهُو خر زِیَه یَگ سِرپِلوکِه

125- در زیر پای خر بوده است کلوخی (یک کلوخی) / که یک‌باره (که به یک‌باره) خر زده است سرسُم (خر سرسُم رفته است، تعادلش را از دست داده است)

بِرِن اوبَر که تا مُو اور بِبینُم

خِدِیْ تُخْ‌مُرغِ از او چَشِ بِچینُم

126- بروید آن‌ور (آن طرف) که تا من او را ببینم / با تخم‌مرغ از او چشم برچینم (چشم بد را از او دور کنم؛ او را از چشم زخم برهانم؛ رسم است که وقتی کسی بیمار می‌شود یا به حادثه‌ای مبتلا می‌شود و اعتقاد بر این است که او را چشم زده‌اند و چشم‌زخم به او رسیده است، اسامی خویشان و دوستان و آشنایان را بر زبان می‌آورند و روی تخم‌مرغ به ازای هر نفر خطی می‌کشند. تخم‌مرغی را دور سر شخص مورد نظر می‌چرخانند و بعد یک به یک اسم آن افراد را بر زیر لب می‌گویند و تخم‌مرغ را بین دو شست و انگشت اول می‌گیرند و از دو سمت به طور عمودی فشار می‌دهند. روی اسم هر کس تخم‌مرغ بشکند معلوم می‌شود که همو شخص را چشم زده است. در نهایت کمی از زرده‌ی تخم‌مرغ را به پیشانی شخص می‌زنند تا چشم‌زخم برطرف شود.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1026 به تاریخ 920909, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۲ساعت 18:52  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت ششم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

6

به یَگ دَفَه اَوُرد اُوسِل دو تا چُو

که هر دو چُو به هم چِف بو دِ رو اُو

95- به یک دفعه (به یک‌باره) آورد آب‌سیل دو (باید دقت داشت که در گویش محلی دو گفته می‌شود و نه دُ) تا چوب / که هر دو چوب به هم چفت بود در روی آب.

سِمِندَرخان وِرو دو چُو که چُسپی

رِسی تا کالِ الّاباد و سیکی

96- سمندرخان بر (به) آن دو چوب که چسبید / - به کمک آن دو چوب - رسید تا کال الله‌آباد و سیوکی (الله‌آباد و سیوکی دو روستا هستند در  15 کیلومتری جنوب تربت حیدریه در جاده‌ی قدیم تربت - کاشمر قرار دارند)

به یَگ‌هُو پوشتِ تِغ تا اُو لِپَر زَ

دِ بَرْ کالِ قِلَه اُو اور بِدَر زَ

97- به یک هو (به یک‌باره) پشت تیغ (کوه، تپه) تا آب لب‌پر زد (لب‌پر زدن اصطلاحی‌ست معادل بیرون پریدن آب از جایی) / در بر (کناره‌ی، پهلوی) کال قلعه (رودخانه‌ی روستا) آب او را (اشاره به سمندرخان) به‌در زد. (بیرون انداخت، به بیرون پرت کرد) (یعنی سمندرخان همراه مقداری آب رودخانه به خشکی پرت شد)

سِمِندَر روی خاک اُفتی و غَش کِ

که اُو از دو بَرِش وِر کال کَش کِ

98- سمندر روی خاک افتاد و غش کرد / که آب از اطرافش بر کال (به طرف رودخانه) کِش کرد. (کشیده شد، روانه شد، راه افتاد)

هَمو وَخ بو که اُوگیرایِ مِیْدو

دیَن یَگ لاشِ پُرتُو رِفتَه اُون‌چو

99- همان وقت بود که آب‌گیرهای میدان (بیابان، ) (کسانی که در بیرون روستا مشغول آب‌گیری بودند) / دیدند یک لاشه‌ای رها شده آن‌جا («پِرتُو رِفتَن» به دو معنی در گویش محلی تربت به کار می‌رود یکی به معنای رها کردن و دیگری به معنای بیمار شدن)

که صِفتَر جِغ کِشی: مُردُم بیَیِن

بیَیِن زودِ وُ این‌جِرْ بِپَیِن

100- که صفدر (اسم خاص؛ یکی از اهالی روستا) جیغ کشید مردم بیایید / بیایید زود و این‌جا را بپایید (به این‌جا نگاه کنید).

هَمو دَم پور اَدَم رَف دو بَرِ او

تِمُمِ قِلعَه رِختَن وِر سرِ او

101- همان دم (لحظه) پُرآدم رفت (شد) اطراف او (اشاره به سمندر) / تمام قلعه (تمام روستا، تمام اهالی روستا) ریختند بر (به) سر او (اشاره به سمندرخان).

دِ دُورِ او زِ بَس جیج و پُلُم بو

سِمِندَر مینِ‌شا اِنگار گُم بو

102- در دورِ (اطراف) او از بس سروصدا بود / سمندر میان‌شان انگار گم بود. (سمندرخان بین جمعیتی که جمع شده بودند گم بود)

اَمَه رویِ سَرِ او میرْغَفّار

که او بو سِرْبِدَر عُمرِ دِ ای کار

103- آمد روی سر او (بر سر سمندرخان که از رودخانه بیرون افتاده بود) میرغفار (اسم خاص؛ یکی از اهالی روستا) / که او (اشاره به میرغفار) بود عمری سربه‌در (وارد، ماهر، باتجربه) در این کار (مُراد طبابت و کمک کردن به حادثه‌دیده است) (معنی بیت این است که میرغفار که عمری تجربه در کار طبابت داشت بر سر سمندرخان حاضر شد)

هَمی که چَشمِش اُفتی وِرْ سِمِندَر

به دو موشتی مِزَه وِر روی و وِر سر

104- همین که چشمش (چشم میرغفار) افتاد بر (به) سمندر / به دو مشتی (با دو مشت، با دو دست) می‌زد بر روی و بر سر (دو دستی بر سر و روی خود زد)

مُگُف با گِریَه و جِغْ میرغفّار

که هَم‌زُلفِ مُویَه ای خانِ سالار

105- می‌گفت با گریه و جیغ میرغفار (میرغفار با گریه می‌گفت) / که باجناق (در خراسان به باجناق هم‌زلف می‌گویند) من است این خان سالار (مراد سمندرخان سالار است)

بِرِن اوبَر که اویَه قوم و خِشُم

که بو او هم‌دَمِ  سالای پِشُم

106- بروید آن‌ور (آن‌طرف) که او (اشاره به سمندرخان) قوم و خویشم است (خویشاوندِ من است) / که بود او (اشاره به سمندرخان) هم‌دم سال‌های پیشم. (او همدم سال‌های پیش من بود)

مُگُف بَیَد سِمِندَر چِپِّه‌رو رَ

که اُو از کِنَّک و حَلقِش رِوو رَ

107- می‌گفت باید سمندر چپه‌رو رود (از این رو به آن رو بشود؛ برگردانده شود) / که آب از نای و گلویش روان رود (بشود)

بَیَد کِلَّش به تَه، پایِش به سر یَه

که تا اُو از شُگُمبِیْ او بِدَر یَه

108- باید کله‌اش به ته (په پایین) و پایش به سر (به بالا) آید (یعنی باید سر و ته‌اش کنیم به طوری که جای سر و پایش عوض شود) / که تا آب از شکمبه‌ی (معده‌ی) او به‌در (بیرون) آید.

غُلُم گُف نِه هَنو ای کار زودَه

که از ای کار وِر تُو مُفتَه رودَه

109- غلام (اسم خاص؛ یکی از اهالی روستا) گفت: نه، هنوز این کار زود است / که از این کار اشاره به سر و ته کردن سمندرخان) بر (به) تاب می‌افتد روده (یعنی اگر الان این کار را بکنید روده‌هایش به تاب می‌افتد، روده‌هایش به هم پیچیده می‌شود)

بَیَد اُو از شُگُمبِیْ او به سَر یَه

دِ بینی‌ش پوف کِنِن تا اُو بِدَر یَه

110- باید آب از شکمبه‌ی (معده‌ی) او به سر بیاید (به سمت بالا بیاید، به سمت سرش بیاید) / در بینی‌اش پوف کنید (پُف کردن، هوا دمیدن) تا آب به‌در (بیرون) بیاید.

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1025 به تاریخ 920902, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۲ساعت 19:28  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت پنجم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

5

خوابیدن سمندرخان روی الاغ و افتادن او در سیل

زِ هفتَه بو گِمونم روزِ جمعَه

رِسی چَرْوا به رویِ پولِ صُمعَه

75- از هفته گمانم بود روز جمعه (گمانم از ایام هفته روز جمعه بود) / رسید چارپا (چهارپا) به روی پُلِ صومعه (صومعه که در گویش محلی صُمعَه گفته می‌شود روستایی است در شمال شرق تربت حیدریه در ابتدای جاده‌ی تربت به مشهد، امروزه با توسعه‌ی شهر این روستا در حاشیه‌ی شهر تربت حیدریه قرار گرفته است)

سِمِندَر مُندَه از اُوْگیریِ شُو

گِریف اور از سر و پا روی خر خُو

76- سمندر مانده (خسته، نکته‌ی جالب اینکه خسته به معنای زخمی است که امروزه به جای مانده به کار برده می‌شود و کاملا اشتباه است، در خراسان به جای خسته از مانده استفاده می‌کنند مثلا به جای خسته‌ نباشی می‌گویند: مانده نباشی!) از آب‌گیری شب / گرفت او را از سر و پا روی خر خواب. (سمندر از آب‌گیری شب قبل خسته بود و به همین علت او را خواب گرفت)

چِنو اور بَحر بُرد او دَم دِ رو خَر

که نِه از پا خِبَر دیشت و نِه از سر

77- چنان او را بحر بُرد آن‌دم در روی خر (بَحر بُردن یا بَهر بردن به معنای عمیق شدن خواب است مثلا می‌گویند فلانی را بَحر بُرد یعنی خوابش عمیق شد؛ ممکن است به غرق شدن در بحر و دریا اشاره داشته باشد) / که نه از پا خبر داشت و نه از سر.

دِ خُو دی مینِ خَنِیْ‌شا نِشِستَه

زِ اُوگیریِ شُو خُب رِفتَه خِستَه

78- در خواب دید میان خانه‌شان نشسته است / از آب‌گیری شب خوب (به‌خوبی، کاملا؛ در اینجا قید است) رفته (شده) خسته. (در خواب دید در حالی که از آب‌گیری شب قبل کاملا خسته شده بود در خانه‌شان نشسته است)

دِ هَشتِ خُو صِدا زَ او سِکینَه‌رْ

بِتِه بَلیشتِ پور اَلقاجِ دینَه‌رْ

79- در هشتِ (عمقِ) خواب صدا زد او سکینه را (گمانم کنم هشت خواب از خواب پادشاه هشتم آمده باشد. شنیده‌ام که وقتی می‌خواهند به خواب عمیق کسی اشاره کنند می‌گویند فلانی خواب پادشاه هشتم است و یا می‌گویند تا الان پادشاه هشتم را هم دیده است. و نیز می‌گوید فلانی هشتِ خواب است) / بده بالش پُربار دیشب را. (به طور کلی القاج معادل رشته و تار است، تار و پود را در خراسان القاج و تون می‌گویند. ولی در اینجا مراد رشته‌هایی است که در بالش می‌کنند تا حجم پیدا کند و بالش پورالقاچ همان بالش پُربار است)

که مُور کِردَه چِنو اُوْگیریِ شُو

که پِندَری مِتِرقَه چَشمُم از خُو

80- که مرا کرده چنان آب‌گیری شب (که مرا آب‌گیری شب چنان کرده است، چنان خسته کرده است) / که پنداری می‌ترکد چشمم از خواب.

اَزی اُوْگیریا و کارِ دِرهَم

نِرِفتَه چَشمِ مُو دو شُو دِ رو هَم

81- از این آب‌گیری و کار درهم / نرفته است چشم من دو شب در روی هم. (باید دقت داشت که در گویش محلی دو گفته می‌شود و نه دُ، دو شب است که چشم من روی هم نرفته است)

هَمی که رویِ چَرْوا چَشمِشِر بَست

نِه پا بو از سِمِندَر و نِه بو دست

82- همین که روی چهارپا (در این‌جا الاغ) چشمش را بست / نه پا بود از سمندر و نه بود دست. (همین که روی الاغ خوابش برد دیگر نه پا از سمندر بود و نه دست، یعنی دست و پایش از خودش نبود، کنایه از عمیق شدن خواب)

رِسی خر آرُم آرُم رویِ او پل

سِمِندَر رِفتَه بو از زورِ خُو شُل

83- رسید خر آرام آرام روی آن پل (اشاره به پل صومعه) / سمندر رفته بود از زور خواب شل (از زور خواب شل شده بود یعنی از شدت خواب شل شده بود. مثلا می‌گویند از زور عصبانیت نمی‌دانستم چه می‌گویم یا از زور گرسنگی دست و پایم شل شده بود)

سِکینَه دا به او بَلیشتِ نَرمِ

تیار کِ مینِ خُو یَگ جایِ گَرمِ

84- سکینه داد به او بالش نرمی / تیار (درست، آماده) کرد میان خواب (در خواب) یک جای گرمی. (در خواب برای سمندر جای گرمی مهیا کرد)

سَرِر تا تِکیَه دا وِر رویِ بَلیشت

مُگُفتی از سِمِندَر بَخت وِرگیشت

85- سر را تا تکیه داد بر (به) روی بالش (تا سر را به بالش تکیه داد) / می‌گفتی (تو گویی) از سمندر بخت برگشت.

چِنو رَف کِلِّه‌گِردو مینِ اُوسِل

که بَند از بَندِ او رَف نَگِمو قِل

86- چنان رفت کله‌گردان (کله‌گَردان شد، چپه شد، به کله افتاد) میان آب‌سیل / که بند از بند او رفت (شد) ناگمان (بی‌گمان، بی‌هوا، به یک‌باره) قِل (قل شدن، به معنای به هم پیچیدن است مثلا در مورد کلاف کاموایی که در هم پیچیده شده باشد می‌گویند قِل شده است.)

به کِلَّه رَف، نِه با پا و نِه با دست

که برق از هر دو چَشمِ او بِدَر جَست

87- به (با) کله رفت (با سر رفت، با سر افتاد) نه با پا و نه با دست / که برق از هر دو چشم او به‌در (بیرون) جست (بیرون پرید).

هَنو مَییسْ وَخِزَه او دِ رو پا

که اُو اور بَلِّ کاهِ کَند از جا

88- هنوز می‌خواست برخیزد او در (بر) روی پا / که آب او را (اشاره به سمندرخان) مانند کاهی کند از جا (جریان آب سمندر را مانند کاهی از جا کند).

سِلِ نَحَق که حُگمِ کاه اور بُرد

دِ مِلَّق یَگ دو جِغ‌وِرْراه اور بُرد

89- سیل ناحق (نیرومند) که مانند کاه او (اشاره به سمندرخان) را برد / در معلق (در حال معلق زدن، کله‌معلق‌زنان) یک دو جیغ‌برراه او را برد. (جیغ وِر راه واحدی تخمینی مسافت است حدود نیم فرسنگ یا کمتر، فاصله‌ای که اگر کسی از این طرف صدا بزند کسی در طرف دیگر صدایش را بشنود. استاد قهرمان گفته است که ظاهرا باید وجه صحیح این کلمه جیغ‌وار باشد که در شعر صائب به صوت نعره‌وار آمده است: این راه دور بیش ز یک نعره‌وار نیست/ ای کمتر از سپند، صدایی بلند کُن)

چِنو اُوسِل دِ کال اور قُجْمَلی دا

که بیچَرَه سِمِندَر اُفتی از پا

90- چنان آب‌سیل در کال او را (اشاره به سمندرخان) قوچ‌مالی داد («قُجمَلی دایَن» یا «وِرهم مَلیَن» به معنای فشردن و مچاله کردن است چیزی یا کسی است) / که بیچاره سمندر افتاد از پا (سمندر بیچاره از پا افتاد)

چِنو غِرقُوْ مِدا اور کِلِّه مِلَّق

که اُفتی اَستِغونِ او به لََق‌لَق

91- چنان غرق‌آب (جریان آب سیل) می‌داد او را کله‌معلق (او را کله‌معلق می‌داد، او را می‌چرخاند) / که افتاد استخوان او لق لق)

مُگُفتی با سِمِندَر اُو مِجِنْگی

مِزَه اور گاهِ وِر بَر کالِ سِنگی

92- می‌گفتی (پنداشتی، گویی) با سمندر آب می‌جنگید (گویی جریان آب با سمندرخان می‌جنگید) / می‌زد او را گاه بر (به) برِ (پهلوی، کناره‌ی) کال سنگی. (جریان آب سمندرخان را به کناره‌ی رودخانه می‌زد، کال سنگی به معنی رودخانه‌ای است که دیواره‌اش از سنگ باشد)

مِچِسبی خار و خَشَه وِر سر و ریش

مِزَه اُو هُمبُلُق وِرْ پوز و بینی‌ش

93- می‌چسبید خار و خاشاک بر سر و ریش (بر سر و ریش سمندرخان) / می‌زد آب فواره بر پوزه (دهان) و بینی‌اش. (آب با شدت به صورتش برخورد می‌کرد. هُمبُلُق زدن در مواردی به کار می‌رود که مقدار زیادی مایع در یک لحظه بیرون بریزد)

سِمِندَر گاهِ رو، گاهِ دِ زِرْ بو

خِلَصی او از ای اُو خِیلِ دِرْ بو

94- سمندر گاهی رو (روی جریان آب) گاهی در زیر بود / خلاصی او (اشاره به سمندر) از این آب (جریان سیل) خیلی دیر بود. (برای خلاص شدن سمندرخان دیگر خیلی دیر شده بود)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1023 به تاریخ 920818, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ساعت 17:7  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت چهارم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

4

دمِ با خود مُگُف او: اِی سِمِندَر

سِمِندَرِرْ چه با قِلعِه‌یْ فِهَندَر؟

60- دمی با خود می‌گفت او (اشاره به سمندرخان): ای سمندر / سمندر را چه با (به) قلعه‌ی (روستای) فهندر؟

مُو که بَختُم دِ هر جایِ دِ جا بو

دِ ای دنیا مَگِر زن‌قَحْطِیا بو؟

61- من که بختم در هر جایی در جا بود (دِ جا بوین به معنی رواج داشتن و اعتبار داشتن است. مثلا می‌گویند آبروی فلانی دِ جا است یعنی آبرو دارد) / در این دنیا مگر زن‌قحطی‌ها بود؟ (قحطی‌های زن بود، قحطی زن بود؟)

مُو پِندیشتُم مِگیرُم دوبَرَه زن

نِدَنیستُم اَتیشِ بو دِ دَمَن

62- من پنداشتم (گمان کردم) می‌گیرم دوباره زن (دوباره زن می‌گیرم) / ندانستم (نمی‌دانستم) آتشی بود در دامن.

که صَد مَن سنگ و چُو وِر بال بَستُم

سرِ بی دردِمِر دِسمال بَستُم

63- که صد من (مَن واحد وزن است، این واحد وزن در نقاط مختلف کشور متفاوت بوده، تا جایی که من اطلاع دارم مثلا من خراسان با من تبریز تفاوت داشته است. من در خراسان سه کیلوگرم است) سنگ و چوب بر بال بستم / سر بی‌دَردم را دستمال بستم (سر بی‌درد را دستمال بستن کنایه از بی‌جهت خود را دردسر انداختن است)

چی وَرگُم از سِکینَه، خَنِه‌آباد

خودُم کِردُم که نَعلَت وِر خودُم باد

64- چه برگویم (بگویم) از سکینه، خانه‌آباد / خودم کردم که لعنت بر خودم باد.

سِکينَه کِي گِريف جايِ گُلُو رِ؟

خَکيستَر کِي مِتَوَنَه اَلُو رِ؟

65- سکینه کی (کجا) گرفت جای گلاب را (کی توانست جای گلاب را پُر کند) / خاکستر کی می‌تاباند الو (آتش) را؟ (خاکستر کی می‌تواند آتش را روشن کند)

که از بختِ سیاهُم مُور چِنی زن

دِ اَخِر کَرِیا اُفتی دِ گِردَن

66- که از بخت سیاهم مرا چنین زن (چنین زنی مرا) / در آخر کاری‌ها افتاد در گردن (از بخت سیاهم در آخر عمری چنین زنی به گردنم افتاد، وبال گردنم شد)

به عِزْرَعیل اگِر که رو بِیَری

هَمو بیتَر که رو وِر او بِیَری

67- به عزرائیل اگر که رو بیاوری / همان بهتر که رو بر (به) او (اشاره به سکینه) بیاوری. (اگر به عزرائیل رو بیاری بهتر از این است که به سکینه رو بیاوری)

مِگَن سگ گوشَه‌يِ گاشِر مِگيرَه

خَکيستر مُرده تَه داشِر مِگيرَه

68- می‌گویند سگ گوشه‌ي گاش (گاش عبارت است از خانه‌ي احشام، نوعی طویله‌ی روباز) را می‌گیرد / خاکستر مُرده تهِ گلخن (تون؛ فضایی که در آن آتش می‌کنند تا آب حمام گرم شود) را می‌گیرد.

مُو که عُمرِ اسیرِ زن نِرَفتُم

دِ هَمچی قُُلبِنِیْ هُم بَن نِرَفتُم

69- من که عمری اسیر زن نرفتم (نشدم) / در چنین سوراخی (قُلبِنَه یا قُلمِنَه‌ی سوراخی است در دیوار باغ که روی جوی آب در جایی که آب وارد باغ می‌شود یا از آن خارج می‌شود قرار دارد، معمولا حیواناتی مانند شغال و روباه از همین سوراخ وارد باغ می‌شوند و در بعضی موارد هم در همین قلمنه یا قلبنه گیر می‌افتند) هم بند نرفتم (نشدم، نشده بودم)

زِ بِدبِختی نَگو از ما دِ ای باغ

که کِلِّی مار چِنی کِردِن نِمِدداغ

70- از بدبختی نگو از ما در این باغ (از بدبختی ما در این باغ نگو؛ از میزان بدبختی ما در این باغ مپرس؛ باغ کنایه از این دنیاست) / که کله‌ی (سر) ما را چنین کردن نمدداغ (نمد داغ کردن نوعی تنیه بدنی سخت بوده است به این صورت که نمد را داغ کرده و بر بدن شخص می‌چسبانده‌اند؛ به طور کلی مراد تنبیه سخت است. در اینجا معنی این است که چنین داغی و چنین نقشی به پیشانی‌مان گذاشته‌اند و چنین سرنوشتی برای ما رقم زده‌اند)

اَلُو اُفتَه دِ مینِ خِرمَنِ بد

نِه روزِ بَد بَشَه و نِه زنِ بد

71- الو (آتش) افتد در میان خرمن بد / نه روز بد باشد و نه زن بد.

گُلُو رَف تا که اور با مُو نِبینَه

بِلاگِردونِ یَگ مویِش سِکینَه

72- گلاب رفت تا که او (اشاره به سکینه) را با من نبیند / بلاگردان یک مویش (اشاره به گلاب) سکینه (سکینه بلاگردان یک تار موی گلاب شود)

اگِر از دستِ اي جِنْوَر نِميرُم

مُو گوشِر تُوْ مُتُم که زن نِگيرُم

73- اگر از دست این جانور (اشاره به سکینه) / من گوش را تاب می‌دهم (می‌تابانم) که زن نگیرم.

مِگي که بختِ ما دَنْگ و دِوَنْگَه

که هر سنگِ مِيَه وِر پايِ لَنگَه

74- می‌گویی که بخت ما دنگ و دونگ است (در خواب است، گیج است، خِرِف است) / که هر سنگی می‌آید بر (به) پای لنگ است. (اشاره به ضرب‌المثل هر چه سنگ است برای پای لنگ است یعنی درد و غم به ضعفا بیشتر می‌رسد)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1022 به تاریخ 920811, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲ساعت 19:5  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اخوانیه (برای استاد نجف زاده)؛ دشتبون باغ ادب؛ اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

استاد نجف زاده سال‌هاست که جلسه‌ی انجمن شعر تربت حیدریه را اداره می‌کند. امیدوارم سال‌های سال سایه‌ی این استاد شریف بر سر شعر و شاعران تربت حیدریه باشد و به قول خواجه‌ی شیراز خداش در همه حال از بلا نگه دارد. آقای مهندس اسفندیار جهانشیری هم از شعرای پیشکسوتان شعر تربت حیدریه هستند و سال‌های سال جزو شاعران انجمن شعر شهرستان تربت حیدریه بوده‌اند. ایشان چند سالی است در مشهد سکونت دارند و امروز هم از سنگربانان شعر گویشی تربت هستند و در این زمینه بسیار استاد هستند. این اخوانیه را آقای جهانشیری با توجه به نزدیک شدن به مراسم نکوداشت استاد نجف زاده سروده‌اند.

 

اِی دِشْتِبونِ باغِ ادب، پیرِ زِندِه‌خو

مُلّایِ شعر و مِثنِوی و قِطعِه‌یِ رِوو

ای دشتبان باغ ادب،  پیر زنده‌‌طبع / ملای شعر و مثنوی و قطعه‌ی روان. (ملا به معنای باسواد است و به معنی معلم کودکان در مکتب‌خانه)

سی سال و سی سِبایَه که هَم‌چو دِ مِتَّبِت

زَنو زِیَن دِ پایِ تو از پیر و از جِوو

سی سال و سی روز است که هم‌چنان در مکتبت (مکتب‌خانه‌ات) (سی سال و سی سبا اصطلاحی‌ست برای نشان دادن روزها و سالیان دراز) / زانو زده‌اند در پای تو (در پیش تو) از پیر و از جوان.

از بِرکَتِ کُلامِ تو، شِعرایِ تُربِتی

بِیدَق زیَه به گنبَد و دیفالِ آسِمو

از برکت کلام تو شعرهای تربتی / پرچم زده به گنبد و دیوار آسمان (بیدق زدن کنایه از شهرت است، مثلا می‌گویند خدا بِیدَقِتِرْ بالا کُنَه یعنی خدا پرچمت را برافراشته کند. در اینجا یعنی شعرهای تربتی شهرت یافته‌اند)

سِرسوز رِفته باغ و چِمِنزار و دشتِ شعر

سِرشیوَه کِرد تا اُوِ گِپّایِ تو به جو

سرسبز رفته است (شده است) باغ و چمنزار و دشت شعر / سرشیوه کرد (سرازیر کرد، سرازیر شد) تا آب گپ‌های تو (سخن‌های تو) به جو.

از وَختِ مُورْ به یادَه مِچِرخَه مِدارِ شعر

ای اَسیا نِرِفتَه یَک دیکَّه اُوبُرو

از وقتی مرا به یاد است (از وقتی که یادم می‌آید) می‌چرخد مدار تو / این آسیاب نرفته است (نشده است) یک لحظه آب‌بیرون (این آسیاب یک لحظه آب‌بیرون نشده است. آب حتی یک لحظه از مسیر آسیاب منحرف نشده است. هنگام تعمیر آسیا مسیر آب که وارد آسیاب می‌شود را منحرف می‌کنند که به آن آب منحرف شده آب‌بیرون یا اُوبُرو می‌گویند.)

مَیُم بُگُم خِدِیْ تو که عُمرِ د جَنگِ شعر

اسبِ تو یُورقَه کِرد و زَیی تیرِ وِر نِشو

می‌خواهم بگویم با تو که عمری (یک عمر) در جنگ شعر / اسب تو یورتمه کرد (به صورت یورتمه حرکت کرد) و زدی تیر بر (به) نشان.

از دشتِ سوز و پورگُلِ تو چینِه‌خور هَمَه

هم بلبل و قِنَری و هَم کُوگ و سیبرو

از دست سبز و پُرگل تو ریزه‌خوار همه (همه از دست تو ریزه‌خواری کنند؛ چینه به معنی دانه است یعنی چیزی که از زمین می‌چینند و برمی‌دارند، چون پرندگان دانه را از زمین برمی‌چینند چینه گفته می‌شود) / هم بلبل و قناری و هم کبک و سبرو (سِبرو یا سِبروی پنده‌ای خاکی‌رنگ است کوچک‌تر از سیاه‌سینه).

دَشت و خِصیل و باغ و چِمِنزار و لِوِه‌زار

یَک عُمرِ اُوخورَند از او چِشمِه‌ی رِوو

دشت و قصیل (نوعی گندم‌زار و جوزار؛ در این روش بذر گندم و جو در آخر تابستان کاشته می‌شود، در اواسط اسفند درو یا چرانده می‌شود  و باغ و چمنزار و لیوه‌زار (مرتع) / یک عمری آب‌خورند (آب خور هستند، آب می‌خورند) از آن چشمه‌ی روان (اشاره به شعرهای استاد نجف‌زاده)

از مِوه‌هایِ ذوقِ تو سَررِز مِرَه سِبَت

مُخکَم دِ باغِ شعرْ اَگِر تُورْ بِتَن گُلو

از میوه‌های ذوق تو سرریز می‌رود (می‌شود) سبد (سرریز شدن سبد به معنی پُر شدن آن است تا حدی که میوه‌ها از سبد بیرون بریزد) / محکم در باغ شعر اگر تو را بدهند تکان (اگر در باغ شعر تو را محکم تکان بدهند؛ روش تکان دادن یکی از روش‌های برداشت میوه از درخت است که به تربتی گلو داین یا گلوندن گفته می‌شود)

شُوچَر مِنَن دِ دشتِ دِلِت روز و شُو مُدام

از میش و از خِلِمَه و از تَکَه و اَهو

شب‌چر می‌روند در دشت دلت روز و شب مدام (شب‌چر همان‌طور که از اسمش برمی‌آید به معنی چریدن در شب است، در دشت‌های سرسبز گوسفندان را در دو نوبت روز و شب به چرا می‌گیرند که به چرای احشام در شب شوچر گفته می‌شود) / از قوچ و میش و بره و از بز (بز کوهی) و آهو

از پایِ بُتِّه‌های دِلِت رِفتَه پِرِّزاد

هم بلبل و چُغوک و سیَه‌سینَه و تِهو

از پای بوته‌های دلت رفته پره‌زاد (پرزاد شده؛ پره‌زاد شدن اصطلاحی است برای به پرواز در آمدن جوجه‌های پرندگان، آن هنگام که جوجه‌ی پرنده پرواز یاد می‌گیرد و لانه‌ی والدینش را ترک می‌کند می‌گویند پره‌زاد شده است. این اصطلاح را برای کنایه به نوعروسان و نودامادان هم می‌گویند) / هم بلبل و گنجشک و سیاه‌سینه و تیهو)

از ریشِه‌یِ درختِ تو بِخ‌جوش کِردَه باغ

سِرسُوزْ، نخل و کاج و سِفددالَه و سِرو

از ریشه‌ی درخت تو بیخ‌جوش کرده است باغ (درختان این باغ از ریشه‌ی درخت تو بیخ‌جوش کرده است و تکثیر شده تا به صورت باغ در آمده است؛ بیخ جوش کردن یک روش تکثیر گیاهان است که از ریشه‌ی گیاه ریشه‌ی دیگری جدا می‌شود و بعد به صورت گیاه مستقلی در می‌آید) / سرسبز نخل و کاج و سفید‌دال و هم سرو.

سِرمَست از شِراب کُلامَه در مِتَّبِت

هر شاعرِ که نوش کِ یَک قُورْتْ اَزو سِوو

سرمست از شراب کلام است در مکتبت (مکتب‌خانه‌ات) / هر شاعری که نوش کرد یک جرعه از آن سبو.

دَرُم دعا بِرَت که بِمَنی همیشه شاد

عُمرِت به کوهْ بَند و دِلِت زندَه و جوو

دارم دعا برایت (برایت دعایی دارم، دعا می‌کنم) که بمانی همیشه شاد / عمرت به کوه بند و دلت زنده و جوان (عمرت به کوه بند باشد دعایی است برای طول عمر، یعنی عمرت مانند عمر کوه باشد)

دل‌شاد و زِندِه‌خویْ بِمَنی دِ ای دیار

تا وَختِ روشِنایَه سِتَرَه دِ آسمو

دل‌شاد و زنده‌طبع بمانی در این دیار / تا وقتی روشن است ستاره در آسمان.

تا وَختِ سُوزَه تِنْگَلِ شِص‌دِرَّه هر بِهار

تا وَختِ که سه‌قُلَّه‌یَه وِر پا هَنو، بِمو!

تا وقتی سبز است تنگل شصت‌دره (در تربت دره‌های سرسبز و پر درخت را تِنگَل یا تینگَل می‌گویند؛ یکی از این دره‌ها دره‌‌ای است در رشته‌کوه شصت دره واقع در شمال تربت نزدیک روستای صنوبر که جای خوش آب و هوایی است) هر بهار / تا وقتی که سه‌قله است بر پا هنوز (تا وقتی کوه سه‌قله که مشهور ترین کوه تربت است هنوز بر پا است)، بمان.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1021 به تاریخ 920804, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, اخوانیه
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ساعت 19:8  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت سوم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

3

هَمو که داغِ مرگِش رویِ دل مُند

هَمو که عمرِ اورْ غِمناکْ گِریُند

41- همان که (اشاره به گلاب) داغ مرگش روی دل ماند / همان که عمری او را غمناگ گریاند. (همان که عمری سمندر به واسطه‌ی او غمناک می‌گریست)

تِنور سینِه‌یِ او بو دِ گُرگُر

مِیَمَه از دو چَشمِش اشکْ شُرشُر

42- تنور سینه‌ی او (اشاره به سمندرخان) بود در گرگر (در گُرگُر بود، در آتش بود، گُر گرفته بود) / می‌آمد از دو چشمش اشک شُرشُر (شرشر از چشمش اشگ می‌آمد؛ شُرشُر اشک می‌ریخت؛ شرشر اسم صوت است و اشاره به صدای ریزش آب دارد)

هَمو وَختِ سِمِندَر بو سِوَرَه

مِزَه گَپ با خودِش آرُم دوبَرَه

43- همان وقتی  که  سمندر بود سواره (سمندر سوار بر الاغ بود) / می‌زد حرف با خودش آرام دوباره (دوباره آرام با خود شروع به حرف زدن کرد).

چی وَرگُم مُو که دل پور داغ رِفتَه

کُلوتَر قُلبِنَه از باغ رِفتَه

44- چه برگویم (بگویم) من که دل پُر داغ رفته (شده است) / سوراخ دیوار باغ کلان‌تر (بزرگ‌تر) از باغ رفته (شده است) (قُلبِنَه یا قُلمِنَه‌ی سوراخی است در دیوار باغ که روی جوی آب در جایی که آب وارد باغ می‌شود یا از آن خارج می‌شود قرار دارد؛ قلمِنَه گشادتر از باغ ضرب‌المثلی است که در مواردی به کار می‌رود که حریم خصوصی‌ای توسط کسی نادیده گرفته شود در این‌جا به این معنی است که این غم از دل من بزرگ‌تر است)

اَزی دنیا چه اَرمونا دِ دل مُند

خَرِ ما طَپُّقی زَ و دِ گِل مُند

45- از این دنیا چه آرمان‌ها (آرزوهایی) در دل ماند / خر ما طپقی زد (سکندری خورد، تَپُّقی زدن به این معناست که در اثر گیر کردن پای حیوان به سنگ و کلوخ و ... و بر هم خوردن تعادل حیوان به زمین بخورد) و در گِل ماند.

خِدِیْ کی چَرخِ لامِذهَب وِفا کِ؟

خدا چُوِّش دِ پیری ما صِدا کِ

46- با که چرخ لامذهب (در گویش عامیانه لامِصَّب گفته می‌شود) وفا کرد؟ (چرخ فلک لامذهب با چه کسی وفاداری کرد) /  خدا چوبش در پیری ما صدا کرد (چوب خدا در پیری ما صدا کرد؛ اشاره به ضرب‌المثل چوب خدا صدا ندارد، وقتی می‌خورد دوا ندارد)

نِدَنیستُم فِرِب‌کَریِّ چَرْخِر

که کِردُم عمرِ بیگَریِّ چَرْخِر

47- ندانستم فریب‌کاری چرخ را (از فریب‌کاری چرخ خبر نداشتم) / - به همین خاطر بود - که کردم عمری بیگاری چرخ را.

دِ ای دُنیای وِیْرو هر چه کیشتُم

زِ صد مَن دَنَه یَگ مَن وِرنِدیشتُم

48- در این دنیا ویران (ویرانه) هر چه کاشتم / از صد من دانه (بذر) یک من (من واحد وزن است، این واحد وزن در نقاط مختلف کشور متفاوت بوده، تا جایی که من اطلاع دارم مثلا من خراسان با من تبریز تفاوت داشته است. مَن در خراسان سه کیلوگرم است) - محصول - برنداشتم (برداشت نکردم)

مُو از دنیا دَرُم صد نَگِوَری

که تا اَخِر نِکِ با مُو بِرَری

49- من از دنیا دارم صد ناگواری (دل‌خوری) / که تا آخر نکرد با من برادری. (با هم همراهی نکرد)

اگِر چه عمر اَخِر سَر مِیَیَه

دِ پیری سِخْتیا وِرْ سر مِیَیَه

50- اگر چه - به هر حال - عمر آخر سر می‌آید / در پیری سختی ها بر سر می‌آید (ظاهر می‌شود؛ وِر سَر آمِدَن به معنی پیدا شدن و به ظهور رسیدن است)

اَزی نَسَزِگَری‌هایِ با ما

اُوِ پاکِ بِه‌دَستُم رِخْت دنیا

51- از این ناسازگاری‌های با ما (ناسازگاری‌هایی که با ما کرد) / آب پاکی به‌دستم ریخت دنیا (آب پاکی به دست کسی ریختن کنایه از با جواب منفی تکلیف کسی را معین کردن و او را ناامید ساختن است)

دی‌یی دنیا اَخِر با مُو چه‌ها کِ

خِدِیْ رِسمونِ پوسیدَه‌ش دِ چا کِ

52- دیدی دنیا آخر با من چه‌ها کرد / با ریسمان پوسیده‌اش در چاه کرد (مرا با ریسمان پوسیده‌اش در چاه کرد؛ اشاره دارد به ضرب‌المثلی، در مثل می‌گویند با طناب پوسیده‌ی فلانی به چاه مرو یعنی به او اعتماد مکن)

دلِ دیوَنِه‌یِ مُور سر به غم دا

که مُور عَشِق کِ و زودِ یِلَم دا

53- دل دیوانه‌ی مرا سر به غم داد (در غم رها کرد) که مرا عاشق کرد و زودی یله‌ام داد (ولم کرد، رهایم کرد)

گِریف از مُو و بَختِ مُو گُلُو رِ

هَمو ماهِ نِشِستَه رویِ اُو رِ

54- گرفت از من و بختِ من گلاب (اسم خاص، نامزد سمندرخان) را / همان ماه نشسته روی آب را.

هَمو اَبروکِمو و موکِمَندُم

سِیَه‌چَشم و سِفِدْ گِردِن‌بِلَندُم

55- همان ابروکمان موکمندم - را - / سیاه‌چشم سفید گردن‌بلندم را - (اشاره به گلاب، نامزد سمندرخان در جوانی) .

گُلُو کی بو؟ گُلُو بو دلبر مُو

نِگینِ دستِ مُو، تاجِ سرِ مُو

56- گلاب که بود؟ گلاب بود دلبر من / نگین دست من، تاچ سر من - بود - .

گُلُو هم قلبِ مُو، هم خونِ مُو بو

گُلُو هم جو وُ هم ایمونِ مُو بو

57- گلاب هم قلب من، هم خون من بود / گلاب هم جان من و هم ایمان من بود.

گُلُو بو هم‌صدا و هم‌نِفَسْتُم

گُلُو بو بلبلِ باغِ قِفَسْتُم

58- گلاب بود هم‌صدا و هم‌نفس من / گلاب بود بلبل باغ قفس من.

چِطَوْ مرگِ گُلُو غِمناک اُفتی؟

اَتیشِ بو که وِر ای تاک اُفتی؟

59- چطور مرگ گلاب غمناک افتاد (غمناک واقع شد) / آتشی بود که بر (به) این تاک افتاد.

 

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1020 به تاریخ 920727, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۲ساعت 10:25  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت دوم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

2

هَمو شُو بو که دَعوا رَف تِرَزو

سِکینَه کِندَه بو واز از سَرِش مو

20- همان شب بود که دعوا ترازو رفته بود (شده بود) (دعوا برپا شده بود) / باز سکینه از سرش مو کنده بود. (موهای سرش را کنده بود. کنایه از خود را مظلوم جلوه دادن)

سِمِندَر تا گِذیش پاشِر دِ خَنَه

که یَگهُو رَف سِکینَه رویِ بَنَه

21- سمندر تا گذاشت پایش را در خانه / که یک باره سکینه روی بهانه رفت (شد) (شروع به بهانه گرفتن کرد).

پَخونجَل زَ چِنو روشِر به نَخو

که رَف تا بَندِ گوشِش غِشْغَلِ خو

22- ناخن‌‌خراش (خراشیده با ناخن، پَخونْجَل یا نَخونْجَل که شاید ریشه‌اش ناخن‌جر باشد به کشیدن با ناخن چنان که رد خراش باقی بماند گویند) زد چنان رویش (صورتش) را به ناخن (چنان صورتش را با ناخن خراشید) / که تا بناگوشش غرق خون شد (تمام صورتش خونی شد)

چِنو با موشتْ زَ وِر روی و وِر سَر

که غَش کِ رویِ دِستایِ سِمِندَر

23- چنان با مشت زد بر روی و بر سر (بر سر و رویش زد) / که غش کرد روی دست‌های سمندر.

هَمو شُو بو سِکینَه تا نِفَس دیش

خِدِیْ خانِ سِمِندَر جَرّوبَث دیش

24- همان شب بود که سکینه تا نفس داشت (تا توانست) / با سمندرخان جر و بحث داشت.

که چی؟ وَختِ سِمِندَر بو سَرِ اُو

دِ مِیْدو جِستَه بو از پِشِ او گُو

25- که چی؟ (که چه شده بود؟ بحث بر سر چه بود؟) وقتی سمندر در سر آب بود (مشغول آبگیری بود) / در بیابان جَسته بود از پیش او (اشاره به سکینه) گاو (گاو از دست سکینه به سمت بیایان فرار کرده بود)

اَزی دعوا و دیووهایِ هر شُو

سِمِندَر رِفتَه بو ذِلَّه دِ ای دُو

26- از این دعوا و دیوان‌ها هر شب (دیوان به تبع دعوا می‌آید و اشاره دارد به شکایت کردن بر اثر دعوا و به محکمه و دیوان رفتن) / سمندر رفته بود (شده بود) ذلّه در این میان (ذله شده بود)

قِسَم خورد او که وَرگِردَه به زَوَه

که از دعوا و ديوو بو کِلَوَه

27- قسم خورد او برگردد به زاوه / که از دعوا و دیوان بود کلافه. (کِلَوَه به معنی کلاف است، مثلا می‌گویند کِلَوِه‌يْ سِر دِ گُم یعنی کلاف سر در گم، کلافی که سرش پیدا نباشد)

هَنو صُبْ بو زِ خَنَه زَ به مِيْدو

به بَنِيْ شوشتَنِ دِسْتاش و تَه‌رو

28- هنوز صبح بود که از خانه زد به بیابان (از خانه بیرون زد) / به بهانه‌ی شستن دست‌هایش و ته‌رو (دست‌ها و صورتش)

چِنو از زندگی بو طاقَتِش طاق

که رَف بیزار از گُسفَند و از باغ

29- چنان از زندگی بود طاقتش طاق (طاقتش طاق شده بود) / که رفت (شد) بیزار از گوسفند و از باغ (از باغ‌داری و گوسفند‌داری بیزار شد)

کِتَل ديش از نِماشُم نِرخَرِ او

زَ اُوسارِ بلندِ وِر سَرِ او

30- پالان داشت از شب الاغ او (خر او از شب قبل هنوز پالان داشت، پالان را از رویش برنداشته بودند) / زد افسار بلندی بر (به) سر او (اشاره به الاغ).

زَ پِردُمبي وِرو و تَنگِشِر بَست

به را اُفتي و از حُولي بِه‌دَر جَست

31- زد پاردُم بر او (اشاره به الاغ) و تنگش را بست (به الاغش پاردم زد و تنگش را بست؛ پاردُم تسمه‌ای است پارچه‌ای که از قسمت عقب یعنی دم حیوان پالان را نگه می‌دارد و تَنگ تسمه‌ای است که از زیر شکم حیوان پالان را نگه می‌دارد) / به راه افتاد و از خانه به‌در جست (بیرون پرید، بیرون رفت)

هَمو وَختِ مِرَف از راهِ فَندَر

دِ رویِ خر نِشَس نیم‌بَر سِمِندَر

32- همان وقتی که می‌رفت از راه فهندر / در (بر) روی خر نشست نیم‌بر سمندر (یکطرفه و نیم‌ور بر روی الاغ نشست، نیم‌بر نشستن به این صورت است که در دو پا در یک سمت قرار می‌گیرد)

به یَگ‌بار از تهِ دل رَف دِ فِریاد

مُگُف داد از زِمَنَه، دادِ بیداد

33- به یک‌بار از ته دل در فریاد رفت (شد) (از ته دل شروع به فریاد خواندن کرد) / می‌گفت داد از زمانه، دادِ بیداد. (فریاد نوعی شعر است که امروز به نام دوبیتی و رباعی خوانده می‌شود (بیشتر  دوبیتی و به ندرت رباعی) و از دیرباز در جای‌جای ایران رواج داشته است. در خراسان نیز مردم فریاد را به لحنی خاص می‌خوانند و معمولا در شب‌نشینی‌های خود یک از سرگرمی‌هایشان همین فریاد خواندن است. بخشی از فریاد‌ها معمولا به تناسب زمان و مکان به صورت فی‌البداهه سروده می‌شود. ابیات بعد سه "دوبیتی" محلی را شامل می‌شود که در گویش محلی موسوم به فریاد است).

مُسِلمانون دِلِ  مُور غم گِریفتَه

غِریبی دَمَنُم مُخکَم گِریفتَه

به کوهِ مَنَه از کوهایِ تربت

به او کوهي که دود و دَم گِریفتَه

34- مسلمانان دل مرا غم گرفته / غریبی دامنم محکم گرفته (غریبی، محکم دامن مرا گرفته است)

35- - این غمی که دل مرا گرفته است - به کوهی می‌ماند (شبیه است) از کوه‌های تربت (این غم مانند کوهی از کوه‌های تربت است) / به آن کوهی که دود و دَم گرفته (غم که دل مرا گرفته است به کوهی می‌ماند که در مه فرو رفته باشد)

دِلُم دیوَنَه بو، دیوَنِه‌تَر رَف

رُباطِ کُنَه بو؛ وِیْرَنِه‌تَر رَف

هَنو زخم دِلُم سر وا نِکِردَه

که رویِ زخمِ مُو زخمِ دِگَر رَف

36- دلم دیوانه بود، دیوانه‌تر رفت (شد)، رباط (کاروان‌سرای) کهنه بود، ویرانه‌تر رفت (شد).

37- هنوز زخم دلم سر وا (باز) نکرده / که روی زخم من زخمی دیگر رفت (زخمی دیگر به وجود آمد؛ زخم رفتن همان زخم شدن است مثلا می‌گویند دستُم زخم رَفت یعنی دستم زخمی شد)

فِلک، دیدی که، سِردارِ غَمُمْ کِرد

که مُور بی‌خانِمون، بی‌هَمدَمُم کِرد

بِراتِ غَم نِويشت و دا به دَستُم

که سِرگِردو به هر دو عالَمُم کِرد

38-  فلک دیدی که سردار غمم کرد (دیدی که چطور فلک مرا سر دار غم کرد یا سردار غم کرد) / که مرا بی‌خانمان، بی‌همدمم کرد (مرا بی‌همدم کرد)

39- برات (حواله، سند، برات سندی بوده است که برحسب اعتبار شخص صادر کننده صادر می‌شده و در زمان یا مکان دیگر تبدیل به پول نقد می‌شده ) غم نوشت و داد به دستم / که سرگردان به هر دو عالمم کرد (مرا به هر دو عالم سرگردان کرد)

سِمِندَر حُگمِ زارُق وِر اَلُو بو

هَمِیْ فکر و هَمِیْ ذِکرِش گُلُو بو

40- سمندر ماند زارُق (زارق نوعی خار بیایانی است که وقتی خشک می‌شود از آن به عنوان آتش‌زنه استفاده می‌کنند به این معنی که برای روشن کردن آتش اولیه از آن استفاده می‌کنند مانند بوته‌ی سُو یا چِرخَه) بر الو (آتش) بود / همه‌ي فکر و همه‌ي ذکرش گلاب بود. (در منظومه‌ي سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی که در آرشیو وبلاگ است به گلاب اشاره شده است. گلاب نامزد سمندرخان بوده است که در جوانی به بیماری آبله می‌میرد)

 

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1017 به تاریخ 920706, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲ساعت 18:50  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت اول

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. از این هفته در این بخش شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

1

دَمِ صبحِ بِهَری بو دِ پِندَر

که پِیْ زَ مِلّگيشِر شُو زِ رو سر

1- اول یک صبح بهاری در فهندر بود (فهندر روستایی است در غرب تربت در 6 کیلومتری جاده‌ی تربت حیدریه - بایگ) / که شب چادرش را از روی سر پس زد (مِلَّه پنبه‌ی قهوه‌ای رنگی است و پارچه‌ي بافته شده از آن را مِلِّگی می‌گویند مانند قُبای مِلِّگی یا چادر مِلِّگی؛ در این جا مراد چادر مِلِّگی‌ست که زنان در قدیم بر سر می‌انداخته‌اند)

هَنو شُو جَم نِکِردَه دِست و پاشِرْ

که صُبْ وِر کوه زَ طَشتِ طِلاشِرْ

2- هنوز شب دست و پایش را جمع نکرده بود (هنوز تاریکی به طور کامل برچیده نشده بود) / که صبح تشت طلایی‌اش را بر کوه زد. (مراد از گردی خورشید صبح‌گاهی است که از پس کوه سر برمی‌آورد)

نِبو سَيَه دِ پِیْ دیفالِ کو گُم

که اَفتُو نیش زَ از قُلِّه‌یِ جُم

3- هنوز سایه در پشت دیوار کوه گم نشده بود / که آفتاب از قله‌ي جام نیش زد. (سر بر آورد) (در شمال‌شرقی تربت رشته‌کوهی است که به سمت شرق (تربت جام) امتداد دارد و به کوه جام مشهور است)

نَکِردَه دِست و پاشِر جَم هَنو شُو

که وِر کوهِ سه‌قُلَّه رِخْتْ اَفتُو

4- هنوز شب دست و پایش را جمع نکرده بود / که بر کوه سه‌قله ریخت آفتاب. (که آفتاب ریخت بر کوه سه‌قله)

زِ بَریشِ شُو و سِرمای پِیْ سَر

سِفِد از نِزْم بو کوهِ صِنوبَر

5- از بارش (باران) شب (مراد شب گذشته است) و سرمای پشت سر (سرمای پشت سر گذاشته شده، سرمای دیشب) کوه صنوبر از مِه سفید شده بود. (صنوبر نام روستایی است که در 19 کیلومتری شمال‌غرب تربت حیدریه و در دامنه‌ی کوه شصت درّه واقع شده است)

نِرِختْ اَفتُو دِ رويِ تِپِّه‌يِ پوشت

که وِرخِسْت از زِمي تِفْتولِ بِرْموشت

6- هنوز آفتاب در (بر) روی تپه‌ی پُشتی نریخته بود (پهن نشده بود) / که برخاست از زمین بخارِ برموشک (از زمین‌های ناحیه‌ی برموشک بخار بلند شد؛ تفتول عبارت است از بخارهایی که بامدادان از زمین برمی‌خیزد)

هَنو از سُمبِ لِک‌لِک‌هایِ او شُو

مِدِنْگی اُو زِ کال پوشتِ نَغُو

7- هنوز از تگرگ‌های آن شب (تگرگ‌هایی که آن شب باریده بود، مراد شب قبل از شروع داستان ماست؛ منظور از سمب لک لک تگرگ‌های ریز و سبک است) / آب از رودخانه‌ی پشت روستای نوغاب می‌چکید. (دِنگیدن به معنای چکیدن است مثلا می‌گویند از فلان جا او مِدِنگَه یعنی آب می‌چکد) (کال در اصل به معنای مسیل و محل جاری شدن سیل است اما به معنای رودخانه‌ هم به کار می‌رود) (روستای نوغاب در نزدیکی تربت حیدریه و در ابتدای جاده‌ی تربت به مشهد قرار گرفته است)

دِ کوه از جَلِه‌هایِ قُرص و نِرَّه

مِیَمَه اُو زِ کالِ شِصت‌دِرَّه

8- در کوه از ژاله‌های (تگرگ‌های) محکم و بزرگ / می‌آمد آب از رودخانه‌ی شصت‌دره (رودخانه‌ای که از کوه‌های شصت‌دره سرچشمه گرفته است).

هوایِ کوچَه از بادِ بِهَری

مِکِ با دشت و با کو هَمْقِطَری

9- هوای کوچه از باد بهاری (به واسطه‌ی باد بهاری، به خاطر وجود باد بهاری) می‌کرد با دشت و کوه همقطاری می‌کرد (همقطار بودن به معنای برابری کردن و هم‌ردیف بودن است. در اینجا یعنی هوای کوچه هم مانند کوه و دشت شده بود.)

مِیَمَه تا تَهِ دشتِ خِرَیَه

شُمورِ بادِ جُم از کوهْپَیَه

10- می‌آمد تا تهِ (آخر) دشت خریه (اسم خاص. رودخانه‌ی کوچک بوده است که از شمال شرق تربت سرچشمه می‌گرفته و به تربت وارد می‌شده) / سرمای باد جام از کوهپایه (یعنی نسیم سردی که از جانب کوه جام می‌آمد، رشته کوه جام در شمال شرق تربت قرار گرفته و به سمت شرق امتداد دارد)

دِ هَرجا بو دِرِختا بَندِ از گُل

دِ هَر چِشمَه دِ هَر کو اُو دِ قُلْ‌قُلْ

11- در هر جایی درخت‌ها پُر گل شده بودند (در گویش تربتی وقتی مثلا تاک پُر از انگور باشد می‌گویند تاک بندِ انگور است؛ احتمال دارد کلمه‌ي بند در اینجا هم به مفهوم در قید بودن و گرفتار بودن باشد) / در هر چشمه‌ای در هر کوهی آب در جوشیدن (در قل‌قل) بود.

زِمی از سِرْ تِغ و از دشت و پِلْ‌بَست

دِ هَم باف از تِریخ و خار و بِلَْغَست

12- زمین از سر تیغ (قله) و از دشت و از پَل‌بَست (مراد نقطه‌ نقطه‌ی زمین است، پَل‌بست به معنای بسته شده با پل است. پَل در اصطلاح همان دیواره‌ی کوتاه و خاکی دور کرت‌ها و مزارع است) / در هم بافته از تریخ و خار و برغست (سه نوع گیاه بیابانی که در بهار می‌روید؛ تریخ برای خوراک احشام، خار خوراک شتر و برغست سبزی بیابانی خوردنی است)

دِ هَر جا، لِوِه‌زار و دشت و کَلَه

هَمَه تَختِ گُلِ قِرمیز لَلَه

13- در هر جا، مرتع (مراد از لیوه‌زار زمین‌هایی است مملو از علف‌های نازک بهاری) و دشت و باغچه / همه تخت گل قرمز لاله. (تختِ گل به معنای پوشیده شده از گل است)

دِ مِيْدو ميش و بُز و بِرَّه يَگْ‌سَر

هَمَه‌شا مَست از اُوچَر عَلِف‌چَر

14- در میدان (در بیابان، به طور کلی بیرون از روستا را مِیْدو می‌گویند) میش و بز و بره یک‌سره / همه‌شان مست از آب‌چر و علف‌چر (یعنی خوردن آب و علف به اندازه‌ی کافی)

هَنو بو روزهای اولِ سال

گِلَه از میش و بُز بو بِرَّه دُنبال

15- هنوز روزهای اول سال بود / گله از اعم از میش و بز بره‌دنبال بود (به این معنی که هم میش‌ها یعنی گوسفندهای ماده و هم بز‌ها تازه زاییده بودند و بره‌ای به دنبال آن‌ها بود. مدتی کوتاه برّه با مادرش به چرا می‌رود و پس از آن که بتواند کمی علف بخورد از گله‌ی اصلی جدا می‌شود و با سایر بره‌های هم‌سن و سالش که به آن‌ها خِلَمَه می‌گویند در گله‌ای جدا با چوپانی جدا که به خِلَمِه‌چِرو مشهور است به چرا می‌پردازد. البته لازم به ذکر است که هر روز پس از دوشیدن شیر میش‌ها بره‌ها را برای ساعتی پیش میش‌ها می‌آورند تا باقیمانده‌ی شیر میش‌ها را بخورند)

زِمینا بَندِ از بِلغَست و پیچوک

دِ زِرْ بو کوه‌ها از لُوسِیَووک

16- زمین‌ها پُر از برغست و پیچوک (نام دو سبزی گیاهی) / کوه‌ها در زیر (پوشیده شده از) لب‌سیایَک بود. (لب‌سیایک؛ نوعی گیاه بهاری که خوردنی است. بچه‌ها تیره‌ی وسط آن‌را می‌خورند و لب‌ و دهان‌شان از خوردن آن گیاه سیاه می‌شود برای همین نامش را لُوسیَووک گذاشته‌اند)

هوا صاف و، زِمی نِم‌دار و نِم‌خِز

دِرِختا شِتِّه‌بَند از گُل دِ پا رِز

17- هوا صاف بود و زمین نم‌دار و نم‌خیز (مراد این که از باران دیشب هنوز زمین‌ نم‌دار بود. نم‌خیز هم به معنی زمینی که رطوبت از آن بلند می‌شود) / درخت‌ها پُر از گل، در پا ریخته (شِتّه‌بند شاید ریشه‌اش رشته‌بند باشد که در گویش محلی به این صورت درآمده است؛ به طور کلی وقتی انبوهی از چیزها بر جایی آویخته باشد - مانند شاخه‌های پر از انگور - می‌گویند شتّه‌بند شده است)

دِ مینِ قِلعَه؛ پا، پا بو و سَرْ، سَر

خِلَمَه، میش و بُز بویَن دِ بَربَر

18- در میان قلعه (روستا) پا، پا بود و سر، سر (کنایه از شلوغی بسیار، مثلا می‌گویند در فلان جا پا، پا بود و سر، سر یعنی بسیار شلوغ بود) / بره‌، میش و بز در بع‌بع کردن بودند.

هَنو گَوِرْچِرو بی حال و هُم بو

که کوچَه غَرقِ هِیْبَت هِیْبُرُم بو

19- هنوز گواره‌چران (کسی که گاوها و گوساله‌ها را به چرا می‌برد) خسته بود / که کوچه غرق در های و هوی بود.

هَمو شُو بو که دَعوا رَفْ تِرَزو

سِکینَه کِندَه بو واز از سَرِش مو

20- همان شب بود که دعوا ترازو رفته بود (شده بود) (دعوا برپا شده بود، دعوا ترازو شدن اصطلاحی است) / باز سکینه از سرش مو کنده بود. (موهای سرش را کنده بود. کنایه از خود را مظلوم جلوه دادن)

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1016 به تاریخ 920630, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲ساعت 16:35  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ پیرمراد؛ اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در ادب کلاسیک ما شعرهای زیادی وجود دارد که درد مدح شخصیت‌ها و رجال گفته شده است. برخی از این مدایح در مدح شاهان و شاه‌زادگان و امرا و حاکمان و ... بوده که غالبا در انتظار صله‌ای و پاداشی و یا به‌هر حال چشم‌داشتی سروده می‌شده. دسته‌ای دیگر از اشعار مدیحه هم وجود دارد که در آن شاعر به واسطه‌ی ارادتی که به شخصیتی دارد شعر می‌سراید و یا اگر هم به پاداش نظر داشته باشد پاداش معنوی و ثواب مد نظر است. اخوانیات و اشعار مذهبی و اشعاری که وصف بزرگان و صلحا سروده می‌شود در این دسته‌ی اخیر قرار می‌گیرند. شعر این هفته مدیحه‌ای است در وصف یکی از بزرگان تاریخ معاصر که به زبان محلی تربتی سروده شده است. این شعر به زاهد و عارف فرزانه مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی تقدیم شده است و در کنگره‌ی حاج آخوند ملا عباس که در مهرماه 1386 در تربت حیدریه برگزار شد جزو آثار برگزیده بود.

پیر مراد

ای پیرِ مُراد و شیخِ شایِستَه

ای زاهدِ پاک، مَردِ وارِستَه

ای پیر مُراد (عارفان بزرگ مریدان و شاگردانی دارد و از این جهت مراد محسوب می‌شده است. معنی دوم از «مراد برآوردن» گرفته شده به معنای کسی که به جایگاهی می‌رسد که مردم با توسل به وی حاجت‌روا می‌شوند و به مراد می‌رسند) و شیخ شایسته / ای زاهد پاک و ای مرد وارسته.

از جلگه‌ی زَوه، دیهِ کَریزَک

قد کِرده عَلَم، چو کوهِ وِرْخِسته

ای کسی که از جلگه‌ی زاوه و از ده کاریزک قد علم کرده و مانند کوه برخاسته‌ای. (روستای کاریزک که زادگاه آخوند ملا عباس است در بخش جلگه‌ی زاوه قرار دارد. جلگه‌ی زاوه یکی از بخش‌های مهم شهرستان تربت حیدریه محسوب می‌شود که شهرستان زاوه در آن قرار دارد؛ اما در گذشته ولایت زاوه یکی از ولایت‌های بزرگ ایران بوده است که شهرستان‌های تربت‌حیدریه و رشتخوار و خواف امروزی را شامل می‌شده است. همشهری فاضل‌مان جناب آقای محمد رضا خسروی - که شرح حال ایشان در آرشیو وبلاگ موجود است - کتابی تالیف کرده‌اند به نام جغرافیای تاریخی ولایت زاوه و در آن به تفضیل به این موضوع پرداخته‌اند.)

ای کوهِ هزار قله‌ی وِرْپا

اَفتَوْ دِ بَرِتْ به نازْ اِنچِسْتَه

ای کوه هزار قله‌ی برپا (برخواسته، ایستاده) /  آفتاب در برت (در کنارت، در پهلویت) به ناز نشسته است.

ملّا نَدیُم که حُگِم دهقونا

صد پینه دِ هَر کلیکِ او بِستَه

ملا (باسواد، آخوند) ندیدم که مانند دهقان‌ها / صد پینه در هر انگشت او بسته باشد.

تا وَختِ خروسخو دِ مِچِّت بو

تا شومْ دِرُوْ مِکی کِمر بِستَه

تا وقت (هنگام) خروس‌خوان در مسجد بود / تا شام (شب‌هنگام) کمر بسته (مهیا و آماده) درو می‌کرد. (کمر بستن یا کمر بر میان بستن به معنی آماده و مهیا شدن برای کاری است. چنانچه در شاهنامه آمده است: «بزرگان سوی کاخ شاه آمدند / کمربسته و باکلاه آمدند» و یا: «چو شب تیره شد، نور با صد هزار / بیامد کمربسته‌ی کارزار»)

بِلْ وِرْ سَرِ شَنَه بِلِّ دِهقونا

خارِرْ مِکِشی دِ پوشتْ پِیوِستَه

بیل بر سر شانه (شانه‌اش، مراد آخوند ملا عباس است) مانند دهقان‌ها / خار را می‌کشید در (بر) پشت پیوسته (پیوسته خارکشی می‌کرد، خارکشی در گذشته شغلی محسوب می‌شده است که شخص به بیابان می‌رفته و بوته‌های خار را می‌کنده و برای فروش به بازار می‌برده)

تَه‌روشْ سیاهِ گِرمیِ جُوزا

اَفْتُوِّ تِموزْ رویِشِر شُستَه

صورتش (ته‌رو در گویش تربتی به معنای رو و صورت است) سیاه از گرمی خرداد / آفتاب تابستان رویش را شسته.

آزار نِدی ز چَرُقِش یَگ مور

یَگ خارِ نِزَه دِ کَفْچِ پَل رُسته

آزار ندید از چارقش (کفش او) یک مورچه / - حتی - یک خار را که در کف پَل (دیواره‌ی کرت) روییده بود نزد (قطع نکرد) (کنایه از این‌که به محصول کسی کوچکترین آسیبی وارد نمی‌کرد)

پا وِرْ سَرِ بُمبِ هیچکه نِگذیشتَه

از کوچه مِرِفته نرم و آهسته

پا بر سر بام هیچ‌کس نگذاشته است (یعنی به حق و حقوق کسی تجاوز نکرده است) / از کوچه نرم و آهسته می‌رفته است (عبور می‌کرده است)

صد مُعجِزَه مُردُما دیَن از او

صد چِشمَه ز نَعلِ پاشْ وِرْخِستَه

مردم‌ها (مردم) صد معجزه از او دیدند / صد چشمه از نعلین‌های پایش (نعلین‌هایی که به پا داشته است؛ نعلین نوعی کفش جلوبسته است که امروزه هم طلاب و روحانیون به پا دارند) برخاسته است.

تا روز نِشَست، اُوْ مِدا گُندُم

وِخْتایِ اَذو وضو مِکِ خِستَه

تا وقتی که خورشید (روز در اینجا به معنی خورشید است) نشست (غروب کرد)، گندم آب می‌داد (مشغول آب‌گیری بود، گندم‌زارها را آب می‌داد) / وقت‌های (هنگام) اذان وضو می‌گرفت با خستگی.

دَر وامِرَه پیشِ پاش از پِشنَه

کُوْشاشْ دِ پِشِ پاشْ جُف مِستَه

در از پاشنه پیش پایش باز می‌رود (می‌شود) (پاشنه یکی از اجزای درهای بزرگ و سنگین قدیمی بوده و در واقع در راستای محور اصلی در، در قسمت زیرین قرار داشته. زیر پاشنه را معمولا سنگ صافی می‌گذاشتند که وسط آن گود بوده و پاشنه‌ی در درون آن گودی قرار می‌گرفته و وجود پاشنه در نهایت باعث می‌شده که در با نیروی کمتری بر محور خود بچرخد و باز و بسته شود.) / کفش‌هایش در پیش پایش جفت می‌ایستد (یعنی کفش‌هایش پیش پایش جفت می‌شده است. این مطلب به بسیاری از عرفای نام‌دار نسبت داده شده است)

تا کِلّهَ‌یِ صبح بو دِ تَریکی

با گریه‌یِ شَوْ کِرَمَتِ جُستَه

تا کله‌ی صبح (سر صبح، سحر) بود در تاریکی / با گریه‌ی شب کرامتی جُسته بود (از این شب‌گریه‌ها به کرامت رسیده بود)

دیفال مِرَفْ دِ پیشِ او یَگْ‌بَرْ

یگْ رازِ نِبو دِ چَشم، سِربِسته

دیوار در پیش او یک‌بَر (یک‌وَر) می‌رفت (می‌شد) (به این معنی که چنان کرامت داشت که به هنگام عبوی وی دیوار به یک طرف می‌رفت تا او راحت رد شود) / در چشم او یک راز سربسته و مکتوم نبود.

حِیْفَه که به ای زِبو نِگُم وصفِتْ

اِی پیرِ مُراد و شیخِ شایِستَه

حیف است که به این زبان (ایهام به لهجه هم دارد) وصفت را نگویم / این پیرِ مُراد و شیخ شایسته.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1015 به تاریخ 920623, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ساعت 15:33  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل تربتی؛ اَرمونِ جِوَنی؛ استاد اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به گویش تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این گویش از ایشان شنیده‌ایم. اسفندیار جهانشیری سرودن شعر محلی را از دهه‌ی چهل آغاز کرده است و تا به حال اشعار محلی زیادی سروده است. خوانندگان این وبلاگ با شعر استاد اسفندیار جهانشیری آشنا هستند و بارها در همین وبلاگ غزل‌ها و اشعار محلی ایشان را با هم خوانده‌ایم و غزق لذت شده‌ایم. غزل این هفته تضمین زیبایی است از یکی از غزل‌های معروف استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان به نام «کوزِه‌یِ اَهِک‌شیری». جناب جهانشیری این غزل زیبا را به هنرمندی هرچه تمام تضمین کرده‌اند. شعر تربتی این هفته را با هم می‌خوانیم:

اَرمونِ جِوَنی

جُفتِ لَخِه‌کُوْشِ مرگ پیشِ پای مُندَه

های هایِ ما رِفتَه، وای وایِ ما مُندَه

محمد قهرمان

 

از جِوَنی و پیری نیصفِ جونِ ما مُندَه

گوشت و پوستِ ما رِختَه، اَستِقونِ ما مُندَه

از جوانی و پیری (مجازا از تمام عمر) نصف جانی برای ما مانده است / گوشت و پوست ما ریخته است - و تنها - استخوان ما مانده است.

حُگمِ برفِ رویِ کوه، کِلَّه ما سِفِد رِفتَه

چَشم و چینگ ما رِفتَه، چند و چون ما مُندَه

مانند برف روی کوه کلّه‌ی ما سفید رفته (شده) است / چشم و چار (لازم به توضیح است که واژه‌ی «چینگ» به معنای نوک و منقار است اما در اصطلاح «چشم و چینگ» تقریبا معادل همان «چشم و چار» در گویش معیار است؛ به عنوان مثال در گویش تربتی در مقام گله از پیری می‌گویند: دِگَه چَشم و چینگِ بِرَم نِمُندَه) ما رفته است، چند و چون ما مانده است (چند و چون کردن کنایه از چانه‌زنی کردن و حساب و کتاب کردن است).

بادِ صَرصَری اُفتی وِرْ بیاچِ ای عمرُم

نه شِلارِ ما بَقی، نه شُگونِ ما مُندَه

باد صرصر (باد صرصر به معنی باد شدید و تند است، بادی که قوم عاد را عذاب کرد نیز صرصر نام دارد) افتاد بر (به، به جانِ) به بوته‌ی (بیاچ به معنی بوته‌ی محصولات صیفی یا همان تابستانی مانند بوته‌ی خربزه، هندوانه، خیار، بادنجان و کدو و ... است) این عمر من / نه خرام (شِلارْ دایَن، خرامیدن، مثلا می‌گویند فلانی در حین راه رفتن شلار می‌دهد) ما باقی است، نه شگون (یُمن، مثلا در خراسان به جای این‌که بگویند فلان چیز بدیمن یا خوش‌یمن است می‌گویند بدشگون یا خوش‌شگون است) ما مانده است.

مینِ باغِ نَميدی، بَس‌کِه مارْ گُلو دایَن

سِرگِلونِ ما طِی رَف، تَه گِلونِ ما مُندَه

در میان باغ ناامیدی از بس که ما را تکان دادند / سر تکان ما طی شد (تمام شد)، ته‌تکان ما مانده است (روش برداشت برخی از محصولات مانند بادام و پسته و برخی درختان میوه چون زردآلو و غیره به این نحو است که پارچه‌ی بزرگی زیر درخت می‌گیرند و با چوب‌هایی بلند شاخه‌های درخت را می‌تکانند که در گویش تربتی «گِلُوندَن» گفته می‌شود. اولین باری که در فصل برداشت درخت را می‌تکانند را «سِرگِلون» می‌گویند که مسلما با هر تکان محصول زیادی روی پارچه می‌ریزند. در طول فصل برداشت بارها این کار تکرار می‌شود و آخرین مرتبه‌ای که درخت را می‌تکانند، دیگر چیزی بر درخت باقی نمانده و همان اندک هم از درخت می‌ریزد، به این تکان آخر «تَه‌گِلون» گفته می‌شود)

بَلِّ وَختِ خوردیکی تِرسِ پوشتِ سَرْ دَرِم

اُخّه‌های مَدِرْشَوْ مینِ جون ما مُندَه

مانند وقت کودکی (وقتی که کودک بودیم) ترس پشت سر دادم (می‌ترسم کسی از پشت به من حمله کند) / سر و صدای مادرشب میان (در) جان ما مانده است. («مادرشب» یا «مَدِرشُو» هیولایی موهوم است که بچه‌ها را از آن می‌ترسانده‌اند که زود بخوابند. مثلا هنگامی که صدای شاخ و برگ درختان را در باد گوش می‌رسیده به بچه‌ها گفته می‌شده این صدای «اُخِّه‌هایِ مَدِرشُو» است).

ما چيِمْ دِ خَنِیْ عمر؟ - قَلیِ سِر اِندازِم

نه ز بافِ ما موشتِ، نِه ز تونِ ما مُندَه

ما چه هستیم در خانه‌ي عمر؟ - قالی سر اندازی هستیم (قالیچه‌ی باریکی که راهرو یا باریکه‌ای از اتاق که فرش به آن نرسیده را با آن می‌پوشانند) / نه از پود ما مشتی (جز مشتی نخ) و نه از تار ما چیزی باقی مانده است.

بّلِ سُختِه تِفْتونِ، کُنجُلِم دِزی پیری

از دِوا دُرُستی‌ها، نیصفِ جونِ ما مُندَه

مانند تافتان سوخته‌ای (نان کوچک و ضخیمی که گاه با روغن و زردچوبه پخته می‌شود، تافتان را مانند سایر نان‌ها در تنور نمی‌پزند بلکه در ظرفی شبیه به قابلمه که به آن در گویش تربتی «قِلِفْتْ» می‌گویند طبخ می‌شود که از این رو به آن «قِلِفتی» هم می‌گویند) مچاله شده‌ایم در این پیری / از تندرستی‌ها (روزگار جوانی و سلامتی) نصف جانی از ما مانده است.

بس دِ عالَمِ پیری لِقوِه‌کُو مِرِم هر شَوْ

نه دِ سَخفِ ما خِشتِ، نه ستونِ ما مُندَه

از بس که در عالم پیری لَقوِه‌کوب (لرزش شدیدی که بر اثر پیری به آن مبتلا می‌شوند، اگر اشتباه نکنم نام علمی‌اش پارکینسون است) می‌رویم (می‌شویم) هر شب / نه در سقف ما خشتی، و نه ستونی ما مانده است.

حُولیِ خِرَبِیْ دلْ، نَم‌کِشی، دِ هَم تُمبی

از کُنوچ ای خَنَه، خَنْ‌پِشونِ ما مُندَه

خانه‌ي خرابه‌ی دل نم کشید و در هم تُمبید (بر روی هم فروریختن دیوارها و سقف را تمبیدن یا لمبیدن می‌گویند) / از خرابه‌ی (کُنوج، دیوارهای گلی و خشتی ویرانه‌ها که بر اثر باد و باران کوتاه می‌شوند، دیوار کنوچ گفته می‌شود) این خانه، خانه‌پیشین (در معماری روستایی در گذشته در روستاهای اطراف تربت حیدریه خانه چیزی نبوده جز چند اتاق گلی یا خشتی که در کنار هم ساخته می‌شده و با چند در به هم مرتبط می‌شده. یکی از این اتاق‌ها با یک در کوچک به حیاط متصل بوده که به آن اتاق، خانه‌ي پیشین گفته می‌شده به معنی خانه‌ای که از بقیه پیش‌تر است و ورودی خانه‌‌ها محسوب می‌شده. این توضیح هم لازم است که خانه در گویش تربتی به معنی اطاق است و آنچه در گویش معیار خانه گفته می‌شود به «حُولی» مشهور است) ما مانده است.

بَلِّ تَه‌چَرِ پَلیز، لاش غُصِه و دردِم

پای‌بندِ ای پَلیزْ، سَیِوونِ ما مُندَه

مانند ته‌چرای (پس از برداشت محصول گوسفندان را برای چرا کردن در زمین کشاورزی رها می‌کنند، به زمینی که تماما توسط احشام چریده شده باشد ته‌چر گفته می‌شود) پالیز (جالیز) لاشه‌ی غصه و درد هستم / - و اما - این سایبان ما است - که همچنان - پایبند این پالیز (جالیز) مانده است.

تا خیالِ تورْ دَرُم، چی مَیُم اَزی دنیا

از تو خَطِرِتْ حالا دِ گُمونِ ما مُندَه

تا خیال تو را  در سر  دارم چه می‌خواهم از این دنیا / - اما - امروز - فقط - خاطره‌ای از تو در ذهن ما مانده است.

َحصِلِ دِلُم چی بو از گذشتِ ای عمرُم

عشق ما دِسونِ تو، غم دِسونِ ما مُندَه

حاصل دلم چه بود از گذشت این عمرم / عشق در طرف تو - و - غم در طرف ما مانده است.

مین آسمونِ دل، هرچه بو سِتَرَه بو

یَگْ سِتَرَه مین هفت آسمونِ ما مُندَه

- اگر چه در گذشته - در میان آسمان دل هر چه بود ستاره بود (تا جایی که چشم کار می‌کرد فقط ستاره دیده می‌شد) / - اما امروز - یک ستاره میان هقت آسمان ما مانده است.

پای ای قُنات خشک، اَسّیای نَگَردِم

نه تِنورَه، نه شَوْپَرْ، اُوْ بِرونِ ما مُندَه

در پای این قنات (کاریز) خشک آسیای ناگَرد (آسیابی که نمی‌گردد) هستم / نه تنوره و نه‌شب‌پره، و تنها آب‌برون (آبی که پس از برخورد با پرّه‌های آسیاب از آسیاب خارج می‌شود) ما مانده است. (تنوره: چاهی که در آن آب به‌شدت مي‌ريزد و سنگ و پَرّه‌های آسیاب را به حرکت در میآورد. شَوپِرَ: محلی در زیر سنگ آسیاب که چرخ پّره‌ها در مسیر فشار آب قرار می‌گیرد و سنگ آسیاب را می‌چرخاند).

قهرمان چه خُبْ وِرْ گُف رَفتُم از گِلَه سیوا

نِه رَد و پِیِ از ما، نِه نِشونِ ما  مُندَه

قهرمان (مقصود استاد محمد قهرمان شاعر محلی‌سرای تربتی است) چه خوب برگفت (گفت) از گَلِّه سَوا (جدا) رفتم (شدم) / نه رد و پی از ما و نه نشانه‌ای از ما مانده است.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1012 به تاریخ 920602, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲ساعت 19:11  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل تربتی؛ پِی دُلَّخِ عِشق؛ استاد اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به گویش تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این گویش از ایشان شنیده‌ایم. اسفندیار جهانشیری سرودن شعر محلی را از دهه‌ی چهل آغاز کرده است و تا به حال اشعار محلی زیادی سروده است. متاسفانه چون در زمینه‌ی شعر محلی تا به‌حال کتابی از ایشان چاپ نشده است به اشعار ایشان دسترسی نداریم و همین اندک را مدیون لطف ایشان هستیم. ایشان به تازگی لطف کرده و تعدادی از اشعار محلی‌شان را برای انتشار در اختیار بنده قرار داده‌اند. امیدوارم کتاب شعر محلی ایشان به‌زودی چاپ شود تا ظرفیت‌های شعر محلی تربت بیش از پیش آشکار شود.

غزل محلی تربت؛ پِیْ‌دُلَّخِ عشق

مرغِ عشقِ قِفَسِت کِردی و پِرُّندی مُور

آی، بی‌پیر! به خاکِ سیَه اِنچُندی مُور!

مرا مرغ عشق قفست (قفس خودت) کردی و پراندی (پراندن به اصطلاح امروز ایهام از خود راندن نیز دارد) / آی، بی‌پیر (نوعی نفرین است؛ بی‌پیر معادل بی‌مراد و بی‌دین است)، به خاک سیاه نشاندی مرا

سال‌ها بو دِ زِمی‌زارِ غَمِت خُو کِردُم

اَوِ شَهْ‌جویِ دِلِت بویُم و گِردُندی مُور

سال‌ها بود در زمین‌زار غم تو خواب کردم (خو کردن در گویش تربتی دو معنی دارد. یکی همین خواب کردن و خوابیدن و دیگری به معنای اعتماد کردن) / آب شاه‌جوی (جوی اصلی) دل تو بودم و گرداندی مرا (گرداندن آب به معنی خارج کردن آب از جویی به جویی است)

زِندَه بویُم که اُمِد ریشه دِ جونم زَه و تو

حُگمِ سُوْ کَنْدیُم از ریشَه و سوزُندی مُور

زنده بودم - به این خاطر - که امید ریشه در جانم زد و - اما - تو / مانند بوته‌‌ی خار بیابان از مرا ریشه کندی و سوزاندی‌ مرا. (سو بته‌های گردان سست خار است که در بیابان فراوان است و از آن به عنوان گیراننده‌ی آتش استفاده می‌کنند)

بَس‌کِه اُوسَنِه‌یِ فِرهاد دِ گوشُم خُونْدی

نَه‌اُمیدُم زِ خودِت کِردی و گِرْیُندی مُور

بس که افسانه فرهاد (مجازا به معنای قصه‌ی عاشقی و عاشق شدن) در گوشم خواندی / ناامید از خودت کردی و گریاندی مرا.

تِلْخُوِ سینَه نِخِلْ‌بَندِ تِماشای تو بو

که چِنو زود بِه‌دَرْ رِخْتی و شُلپُندی مُور

استخرآب (آب تلخ، آب استخر، آب قنات را که معمولا شب‌ها در استخر که به آن تلخ می‌گویند ذخیره می‌کردند و در هنگام نیاز جلوی آن را می‌گشودند و گاها آن را با آب اصلی یعنی شاه‌جو که به آن شه‌جو می‌گویند همراه می‌کنند تا قوی‌تر شود و مسافت بیشتری را بپیماید) سینه‌ی من مشغول تماشای تو بود / که چنان زود به‌در بیرون) ریختی و پاشاندی مرا.

کَغَذِ باد تو بویُم که دِ پِیْ‌دُلَّخِ عشق

یِلَه کِردی نَخِ ای کَغَذ و جِرُّندی مُور

کاغذباد (بادبادک، در خراسان هنوز هم کاغذباد می‌گویند) تو بودم که در طوفان و گرد و خاک عشق (دولخ تندبادی است همراه با گرد و خاک فراوان؛ به صورت دُولَّخ‌باد و دُولَّخت هم گفته می‌شود) / یله کردی (رها کردی) نخ این کاغذ باد و پاره پاره کردی مرا.

مِیْمِ سَوْزِ سَرِ دیفالِ تو بویُم شُو و روز

کَندی از ریشَه و وِرْ خاکِ غم اِنْشُنْدی مُور

تاک (میم یا مو؛ درخت انگور) سبز سرِ (لبِ، لبه‌ی) دیوار تو بودم شب و روز / مرا از ریشه کندی و بر (به) خاک غم نشاندی مرا.

بخت و روزِرْ مِدَنیستُم مُو از اوّل به خدا

که تو بی‌پیر شُدی بختم و تَوُنْدی مُور

بخت و روز (اقبال) را می‌دانستم من از ابتدا به خدا / که تو بی‌پیر (بی‌پدر، دشنامی است) بخت من شدی (همه‌ی زندگی من و آینده‌ی من شدی) و تابانیدی مرا.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1011 به تاریخ 920526, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ساعت 11:22  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ ضرب‌المثل‌های منظوم شده؛ استاد اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

همانطور که بارها در مقدمه‌ی این بخش نوشته‌ام گمان نکنم هیچ شهری در سطح کشور به اندازه‌ی تربت حیدریه شاعر محلی‌سرا داشته باشد و علاوه‌ بر آن کمتر پیش آمده که شاعرانی در این عرصه با قدرت ظاهر شوند و از این حیث هم شاعران تربت سنگ تمام گذاشته‌اند. با مرور همین بخش، یعنی شعر محلی تربت، می‌توانید این مطلب را درک کنید. یکی از این شاعران محلی‌سرا استاد اسفندیار جهانشیری است. ایشان در یکی دو ماه اخیر لطف کرده و بخشی از اشعار محلی خود را در اختیار من که بهمن صباغ زاده‌ام قرار داده‌اند به تدریج این اشعار را ویرایش کرده و در وبلاگ خواهم آورد.

 

دو ضرب‌المثل منظوم شده

1ـ درختِ که دِ مِلکِ مُردُم بِکَری فِقَط فیش فیش بادِش از تو خَبو (درختی را که در زمین مردم بکاری تنها صدای بادش مال تو خواهد بود)

اَگِر مُردی کی یادِش از تو خَبو؟

نِه کَم و نِه زیادِش از تو خَبو

درختِ جُوزِ مونِ میلْکِ مُردُم

فِقَط فیشْ‌فیشِ بادِش از تو خَبو

اگر مُردی (وقتی که مُردی) چه کسی از تو یادش خواهد بود؟/ - از مالی که به دست آورده‌ای - نه کم و نه زیادش از تو خواهد بود (یعنی به هیچ مقدار از تو نخواهد بود)/ درخت گردویی میان مِلکِ (زمین) مردم/ فقط فِش فِش بادش از تو خواهد بود.

 

2- مَروچَه هر چه دِ سالِ جَعْمْ کُنَه، شتر به یَگ هوفِ بالا مِکِشَه (مورچه هر چه در یک سال جمع کند شتر به یک مرتبه می‌بلعد)

اَگِر که مال دَری، خِیْلِ یا کَم

دِ ای دنیایِ واوِیْلا مَخورْ غم

مَروچَه هر چه جَم کِردَه به یَگ بار

شتر هوف مِکِشَه زودِ به یَگ لَم

اگر که مال - و ثروت - داری، چه زیاد و چه کم/ در این دنیای واویلا غم مخور/ مورچه هر چه (در یک غمر) جمع کرده است/ شتر به یک‌باره بالا می‌کشد (و می‌بلعد).

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1010 به تاریخ 920512, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, ضرب‌المثل منظوم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲ساعت 10:53  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ دوبیتی‌های محلی؛ فریادهای تربتی؛ اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اِعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در این قسمت با توجه به رسیدن به بلندترین شب سال که در خراسان آیین بسیار زیبایی دارد به فریادهای محلی تربت می‌پردازیم. دوبیتی از قدیمی‌ترین قالب‌های شعر است. در خراسان این قالب را فریاد یا چاربیتی می‌گویند و با آواز مخصوصی می‌خوانند. در گذشته‌ای نه چندان دور، مردمان زادگاهم تربت حیدریه در شبهاي بلند زمستان در شب‌چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شده‌اند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به لهجه‌ی تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این لهجه از ایشان شنیده‌ایم. این دوبیتی‌ها از جدیدترین سروده‌های ایشان است. شعرهای محلی ایشان را می‌توانید با برچسب شعر محلی اسفندیار جهانشیری در وبلاگ بخوانید. در آرشیو وبلاگ می‌توانید قسمت‌های دیگری از فریادهای تربتی را با برچسب فریادهای محلی تربت ببینید.

 

1

رِسی پیری و رَفتُم پاک کِلهور

دو پا شَلّ و شِلورَه، چَشمِ مُو کور

دِ ای پِل‌ْبَستِ نَهَموارِ دنیا

نَسِق تا تِختَه رَ، گُو مُفتَه از زور

رسید پیری و پاک (کاملا) کلهور رفتم (کلهور شدم، کلهور شدن یا در اصطلاح عامیانه از سر افتادن به معنی از دست دادن حواس در اثر پیری است) / دو پا (دو پایم) شَلّ و پَل است، چشم من کور / در این کِشت‌زار (پَل‌بست؛ کشتزاری که به تازگی درو کرده‌اند و هنوز دیواره‌های اطراف آن که به پَل مشهور است برجای است) ناهموار دنیا / تا فصل کشت تمام شود (موسم آغاز کشت در سال زراعی را نسق می‌گویند که معمولا از پانزدهم شهریور به بعد است و به اتمام رسیدن فصل کشت را اصطلاحا تِختَه رِفتَنِ نِسَق تا تخته شدن نسق می‌گویند)، گاو از زور می‌افتد.

***

2

نیَه عیبِ اَگِر قارو گُدا رَ

گُدا قارو اَگِر رَ، صد بِلا رَ

خُدا، وَرگُم که او روزِرْ نیَرَه

که مارِ نیش‌دارِ ایژدِها رَ

نیست عیبی اگر قارون گدا رود (شود) / گدا قارون اگر رود (اما اگر گدا قارون شود)، صد بلا رود (شود) / خدا، برگویم (بگویم) که آن روز را نیاورد / که مار نیش‌داری اژدها رود (شود)

***

3

گُداطعبِه که قارو رَ گُدایَه

دِوایْ نَه‌اَزِمودَه صد بِلایَه

خُدا، دورِش بِگِردُم خُب مِدَنیست

که از اوّل به خر شاخِ نِدایَه

گدا طبعی که قارون رود (شود) گدا است / داروی ناآزموده صد بلا است / خدا، دورش بگردم خوب می‌دانست / که از اول به خر شاخی نداده است

***

4

مُو پِنْدیشتُم که غَم ور دیل مُشُرَّه

نِدَنیستُم اَزو وِر هَم مُکُرَّه

قِرِشمارِ اَگِر لوطی رَ، بِرَّه‌مْ

اَوَل گِردَنِ خَلوشِر مُبُرَّه

من پنداشتم که غم بر دل می‌تراود (مصدر شُرّیَن یا شُرّیدَن تقریبا معادل جاری شدن یا تراوش کردن است) / نمی‌دانستم که از او (به خاطر او) مچاله می‌شود / کولی اگر لوطی رود (شود)، عزیزم / اول گردن دایی‌اش را می‌برد.

***

5

مِگَن که عَشِقی بادِ هَوایَه

دِوایَه اوّلِش، بعدِش بِلایَه

مِگَن که عشق رِسْوَیی نِدَرَه

پیشَنی ما دِ ای کارا سیایَه

می‌گویند که عاشقی باد هوا است / اولش دوا است، بعدش بلا است / می‌گویند که عشق رسوایی ندارد / پیشانی ما در این کارها سیاه است (پیشانی سیاه بودن کنایه از بد اقبالی است).

***

6

اَگِر اُفتی نِگاهُم وِر نِگاهِت

گُناهِت وُ هَمو چَشمِ سیاهِت

عَشِقی دا اَخِر کارِ به دَستِت

اَلو زَ تا تَهِش انبارِ کاهِت

(به گفته‌ی شاعر، این دوبیتی آخر با توجه به یکی از غزل‌های شاعر خوب همشهری آقای علی اکبر عباسی سروده شده است. آقای عباسی در این غزل که در آرشیو وبلاگ موجود می‌باشد می‌گویند: تا به من از دریچه‌ی چشمت پرتوی آن نگاه می‌افتد / می‌شود مثل شعله‌ای آتش که به انبار کاه می‌افتد) اگر افتاد نگاهم بر (به) نگاهت / گناهت و همان چشم سیاهت / عاشقی داد آخر کاری به دستت / الو زد (آتش گرفت) تا تهش انبار کاهت.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 980 به تاریخ 910925, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۱ساعت 16:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل؛ اسفدیار جهانشیری

آقای مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به لهجه‌ی تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این لهجه از ایشان شنیده‌ایم. اسفندیار جهانشیری سرودن شعر محلی را از دهه‌ی چهل آغاز کرده است و تا به حال اشعار محلی زیادی سروده است. متاسفانه چون در زمینه‌ی شعر محلی تا به‌حال کتابی از ایشان چاپ نشده است به اشعار ایشان دسترسی نداریم و همین اندک را هم مدیون حافظه‌ی آقای عباسی هستیم. امیدوارم کتاب شعر محلی ایشان به‌زودی چاپ شود تا ظرفیت‌های شعر محلی تربت بیش از پیش آشکار شود.

تَه‌بِساطِ هر خِرمَن موشتِ کاهیُم دَرَه

مونِ اَمبِزِ گُندُم جُو سیاهیُم دَرَه

ته‌مانده‌ی هر خرمن (گندم درو شده‌ای که سر زمین به صورت تپه در می‌آورند) مُشتی (مقدار کمی) کاه هم دارد / میان انبزِ گندم (گندم پاک شده‌ای که به صورت تپه در می‌آورند و معمولا با چند خط و نشان آن‌را مُهر می‌کنند) جو سیاهی هم وجود دارد. (منظور این که در هر چیزی ناخالصی وجود دارد)

چو چِنی تِمُم کِردی با مُو و نِدَنِستی

سُخت و سوزِ ما اَخِر اشک وآهیُم دَرَه

چرا این‌گونه تمام کردی با من و نمی‌دانستی / سوخت و ساز ما آخر اشک و آهی هم خواهد داشت. (یعنی ما که می‌سوزیم و می‌سازیم و دم بر نمی‌آوریم روزی ممکن است آهی سردی هم برآوریم)

مُور تو اَخِرِ عُمری از خودِت وِر اَوُردی

بی‌خِبر که ای عَشِق خَنِه خواهیُم دَرَه

تو مرا ـ آخر عمری ـ از خودت جدا کردی / بی‌خبر که این عاشق خانه‌خواهی (خانه‌خواه: خویشاوند یا دوستی صمیمی که در شهری دیگر سکنی دارد و می‌توان در سفر به آن شهر، بدون رودرواسی، در خانه‌ی او اقامت کرد) هم دارد.

یَک دَمِ دِ ای پیری سَر بِزن به ما یَک شُو

ای دِلِ خِرَبِه‌یْ ما سِرپِناهیُم دَرَه

یک لحظه در این سر پیری سر بزن به ما یک شب / این دل خرابه‌ی ما سرپناهی هم دارد.

رَفتی از بِخِ ای دل نَه‌گِذَر نِدَنِستی

ای کِوِر بی‌اَخِر کورِه‌راهیُم دَرَه

رفتی از پهلوی این دل ناگذشته (بدون اینکه یک‌بار بگذری) و ندانستی / این کویر بی‌انتها کوره‌راهی هم دارد.

پوشتَه کِردی از کوشتَه با نِگاه و نِمدَنی

مونِ ای‌هَمَه عَشِق بی‌گناهیُم دَرَه

با نگاهت از کُشته پُشته ساخته‌ای و نمی‌دانی / بین این همه عاشق بی‌گناهی هم وجود دارد. (پیدا می‌شود)

بی‌وِفا اَگِر اِقذِر ما دِ چَشمِ تو خارِم

خارِ سَرِ دیفالُم یَک نگاهیُم دَرَه

بی‌وفا! اگر اینقدر (تا این حد) ما در پشم تو خاریم (ایهام خار و خوار) / خار سر دیوار هم یک نگاهی هم دارد. (لا اقل به یک نگاه می‌ارزد)

از کنارِ چِپّی‌اُو رَد مِری و نِمدَنی

رِشتِه‌یِ قِناتِ عشق قَرِه‌چاهیُم دَرَه

از کنار چپی‌آب (جایی از قنات (کاریز) که آب در نزدیک‌ترین نقطه به سطح زمین قرار دارد و معمولا با چند پله پایین رفتن می‌توان به آب دسترسی پیدا کرد، معمولا در هر روستا چند چپی‌آب وجود داشته) عبور می‌کنی و نمی‌دانی / رشته‌ی قناتِ (مجموعه‌ای از چاه‌ها که یک کاریز را می‌سازد) عشق، قره‌چاهی (چاه عمیقی که دیواره‌ی آن ریزش کرده نزدیک شدن به آن خطرناک است؛ به خاطر ریزش دیواره‌ی چاه بالا آمدن از آن غیر ممکن است) هم دارد.

اَنبِزایِ شعرِ ما وِرمِگَن خِلَشورَه

مونِ انبزِ گُندُم موشتِ کاهیُم دَرَه

انبز‌های شعر ما (توضیح انبز در بیت اول) را می‌گویند شلخته و درهم و برهم است / در میان انبزِ گندم یک مشت کاه هم پیدا می‌شود. (کنایه از وجود ناخالصی)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 949 به تاریخ 910209, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:54  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل؛ اسفدیار جهانشیری

آقای مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به گویش تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این گویش از ایشان شنیده‌ایم. اسفندیار جهانشیری سرودن شعر محلی را از دهه‌ی چهل آغاز کرده است و تا به حال اشعار محلی زیادی سروده است. شعری که در زیر خواهد آمد ویژگی منحصر به‌فردی دارد و آن هم این است که در هر بیت و مصرع به ضرب‌المثلی اشاره دارد که صمیمیت خاصی به شعر بخشیده است. متاسفانه چون در زمینه‌ی شعر محلی تا به‌حال کتابی از ایشان چاپ نشده است به اشعار ایشان دسترسی نداریم و همین اندک را هم مدیون حافظه‌ی آقای عباسی هستیم. امیدوارم کتاب شعر محلی ایشان به‌زودی چاپ شود تا ظرفیت‌های شعر محلی تربت بیش از پیش آشکار شود.

یَگ بوز دِ گِلَه دَرَه نو کیسَه‌یِ نو کَسَه

یَگ جُوِ هنر دَرَه، خَلقِر مِنَه دِنگَسَه

یک بُز در گله دارد (ضرب‌المثل) نوکیسه‌ی نوکاسه (نو کیسه بودن نیز مانند نو کاسه بودن کنایه از تازه به دوران رسیده بودن است) / - به اندازه‌ی - یک جو هنر دارد، - تمام - مردم را سرکار گذاشته است.

قُمری دِ سرِ شَخَه از چَهچَهه لُو بِستَه

از وختِ غِزِل‌خو رَف جِل‌وَزَق و چِل‌پَسَه

قمری در سر شاخه از چه‌چه (آواز) لب بسته است / از وقتی که غزل‌خوان شده است قورباغه و مارمولک.

با گفتنِ بسم‌الله هرگِز نِمِری مُلّا

صد بار دِ سُوْ اُفتی تا رَف نِمَد خَسَه

با گفتم بسم‌الله هرگز باسواد نخواهی شدى (ضرب‌المثل) / صد بار در سوده ‌شدن افتاد (در معرض سایش قرار گرفت؛ نمدمال‌ها نمد را به صورت لوله روی زمین می‌غلطانند و روی آن با آرنج ضربه می‌زنند در این حالت نمد دِ سْو افتاده است) تا نمد خاسه (؟) شد (حالتی که پشم شتر و رنگ و آب‌صابون و دیگر اجزایی که در نمد به کار می‌رود به هم چسبیده و حالت یک‌پارچه و محکمی را به‌دست بیاورد را خاسه‌ شدن (رفتن) می‌گویند.

خود نوکِریِ خود کُو، نِه نوکِریِ ارباب

کی‌ بو که شِگِم‌سِر رَف از لیشتَنِ کَسَه؟

خودت نوکری خودت را بکن (نوکر خودت باش)، نه نوکر ارباب (ضرب‌المثل) / که بود که شکمش از لیسیدن کاسه سیر شد؟ (ضرب‌المثل)

بُگذار خدا یَگ‌هُو دیفالِ بُلُمبَنَه

کی حاتَم و تارو رَف از سِگ‌دُو و تِلوَسَه؟

بگذار تا خدا به یک‌بار دیوار را آوار کند (ضرب‌المثل)؛ (منظور داشتن اقبال بلند و خراب شدن ناگهانی دیواری که پای آن گنج مدفون باشد است) / چه کسی حاتم طائی و قارون شده است از سگ‌دو زدن و زحمت زیاد؟

هَر غورَه که شیری رَف دَمَن‌پِچِ تاکی بو

یَگ لاخ نِکی حَرکَت از صد چِلِ قِلْمَسَه

هر غوره‌ای که شیرین شد دامن پیچ تاکی بود (به تاکی پیچید و خود را بالا کشید؛ منظور داشتن پشتوانه است) / حتی  یک صخره به‌وجود نیامد از صدها تپه‌ی انباشته از سنگ‌ریزه (شاید قلوه‌سنگ؟))

سَگ دَنَه و چِپّونِش، چی هَست دِ اَنْبونِش

اِی گوشنَه‌گِدایِ دِه تا کِی‌ مِزِنی پَسَه؟

سگ می‌داند و چوپانش که داخل انبان (کیسه‌) چه وجود دارد (ضرب‌المثل) / ای گدای گرسنه‌ی ده (که در ده به گدایی شهره‌ای) تا کی می‌خواهی پرسه بزنی؟ (یعنی چیز به‌درد بخوری اینجا پیدا نخواهی کرد)

مُخکَم کُو بِنایِ شِعر از پَیَه که وِربادَه

کاخِه که بِنا رِفتَه از خَکَه و از مَسَه

بنای شعر را از پایه محکم کن که بر باد است / کاخی که از خاک و ماسه بنا شده باشد.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 948 به تاریخ 910202, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:39  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اسفندیار جهانشیری

آقای مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به لهجه‌ی تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این لهجه از ایشان شنیده‌ایم. اسفندیار جهانشیری سرودن شعر محلی را از دهه‌ی چهل آغاز کرده است و تا به حال اشعار محلی زیادی سروده است. متاسفانه چون در زمینه‌ی شعر محلی تا به‌حال کتابی از ایشان چاپ نشده است به اشعار ایشان دسترسی نداریم و همین اندک را هم مدیون حافظه‌ی آقای عباسی هستیم. امیدوارم کتاب شعر محلی ایشان به‌زودی چاپ شود تا ظرفیت‌های شعر محلی تربت بیش از پیش آشکار شود.

یَگ بوز دِ گِلَه دَرَه نو کیسَه‌یِ نو کَسَه

یَگ جُوِ هنر دَرَه، خَلقِر مِنَه دِنگَسَه

قُمری دِ سرِ شَخَه از چَهچَهه لُو بِستَه

از وختِ غِزِل‌خو رَف جُل‌وَزَق و چِل‌پَسَه

با گفتنِ بسم‌الله هرگِز نِمِری مُلّا

صد بار دِ سُوْ اُفتی تا رَف نِمَد خَسَه

خود نوکِریِ خود کُو، نِه نوکِریِ ارباب

کی‌ بو که شِگِم‌سِر رَف از لیشتَنِ کَسَه؟

بُگذار خدا یَگ‌هُو دیفالِ بُلُمبَنَه

کی حاتَم و تارو رَف از سِگ‌دُو و تِلوَسَه؟

هَر غورَه که شیری رَف دَمَن‌پِچِ تاکِ بو

یَگ لاخ نِکی حَرکَت از صد چِلِ قِلْمَسَه

سَگ دَنَه و چِپّونِش، چی هَست دِ اَنْبونِش

اِی گوشنَه‌گِدایِ دِه تا کِی‌ مِزِنی پَسَه؟

مُخکَم کُو بِنایِ شِعر از پَیَه که وِربادَه

کاخِه که بِنا رِفتَه از خَکَه و از مَسَه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 944 به تاریخ 901220, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۰ساعت 19:56  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |