سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ اسفندیار جهانشیری؛ قسمت دوازدهم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی free download را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

خوانندگان این وبلاگ غالبا با شخصیت سمندرخان سالار آشنا هستند. در همین بخش یعنی "شعر محلی تربت" منظومه‌ی سمندرخان سالار سروده‌ی آقای علی اکبر عباسی در 16 قسمت آمد. این مطالب در آرشیو وبلاگ با برچسب سمندرخان سالار قابل مشاهده است. ماجرای سرودن سمندرخان سالار تا آن‌جا که از دوستان شاعر همشهری شنیده‌ام و به خاطرم مانده از این قرار است که در دهه‌ی شصت در یکی از روزهای جلسه‌ی قطب که در آن‌زمان دوشنبه‌ها برگزار می‌شد آقای محمد ابراهیم اکبرزاده از طرح منظومه‌ای داستانی به زبان تربتی که در ذهن داشته با دیگر شاعران حرف می‌زند و شاعران تصمیم می‌گیرند روی این موضوع کار کنند. آقای اسفندیار جهانشیری؛ آقای علی اکبر عباسی، آقای غلامعلی مهدی‌زاده و خود آقای اکبرزاده همان زمان روی این موضوع کار کرده و هر کدام چند ده بیتی می‌سرایند. در این بخش قسمتی از شعر سمندرخان سالار سروده‌ی آقای اسفندیار جهانشیری را با هم می‌خوانیم. این منظومه که در 398 بیت سروده شده است را در بخش‌های مختلف 15 تا 20 بیتی از این هفته خواهید خواند. پس از کامل شدن مطالب این داستان را به طور کامل می‌توانید با برچسب سمندرخان سالار مشاهده کنید.

...

13

هَمو وِخْتایِ کوشتی مینِ مِیْدو

مِکِردُم پَهلِوونار چِپِّه‌گِردو

210- همان وقت‌های کشتی (همان ایام وقتی مسابقاب کشتی برگزار می‌شد) در میانه‌ی میدان (میدان کشتی در روستاها وسط روستا و روی خاک بوده است) / می‌کردم پهلوان‌ها را چپه‌گردان (پهلوان‌ها را سرنگون می‌کردم، پهلوان‌ها را زمین می‌زدم)

مِزَیَن تا که یَگ بِزغَلَه وِر سِخ

مُخُوردُم­ اور به ­یَگ اُو خُوردَن از بِخ

211- می‌زدند تا که یک بزغاله بر (به) سیخ (تا بزغاله‌ای را به سیخ می‌زدند) / می‌خوردم او را (اشاره به بزغاله) به یک آب خوردن از بیخ (به آسانی آب خوردن یعنی در چشم بر هم زدنی بزغاله را می‌خوردم)

اگِر بو دِ بِیبو مَشکِ گُرْماس

بِرَم بو حُگمِ یگ دو قَشُقِ ماس

212- اگر بود در بیابان مشک گُرماست (گرماست غذای اصلی چوپانان است و آن عبارت است از مقداری ماست چکیده که چون در مَشک یا به اصطلاح خراسانی‌ها خیک می‌ریخته‌اند به آن ماست خیکّی می‌گویند به علاوه‌ی مقداری شیر تازه‌ی گوسفند که در همان مشک می‌ریزند و آن را به زین اسب وصل می‌کرده‌اند تا در هنگام راه رفتن تکان بخورد و با ماست چکیده مخلوط شود. محتویات این مَشک که تولید گاز هم می‌کند گُرماست نامیده می‌شود. گُرماست در کاسه‌ای ریخته می‌شود و با نان میل می‌شود و غذایی فوق‌العاده قوی است. شاید باورش سخت باشد اما برای کسانی که عادت به این غذا ندارند گُرماست آن‌قدر سنگین است که هوشیاری‌شان را تا حدی از دست می‌دهند) / برای من بود مانند یک دو قاشق ماست. (یعنی وقتی به صحرا می‌رفتم اگر مشکی از گرماست می‌بود برای من حکم دو قاشق ماست را داشت)

اگِر پوزِرْ به اُوِ جو مُبُردُم

هَمِیْ اُوِ جویِر تا تَه مُخُوردُم

213- اگر پوز را (کناره از دهان؛ امروزه در زبان معیار استفاده از پوز یا پوزه به جای دهان توهین‌آمیز است اما در گویش محلی تربت چنین نیست. مثلا شنیده‌ام که کسی به دیگری بگوید لُو و پوزِتِرْ پاک کُ یعنی لب و دهانت را پاک کن و توهین‌آمیز هم نبوده است) به آب جوی می‌بردم / همه‌ی آب جوی را تا ته (آخر) می‌خوردم.

تِغارِ چِنگَلی با روغنِ زرد

نِبو یَگ ناشتایی پِشُم، اِی مرد

214- تغار (ظرف بزرگ، کاسه‌ی بزرگ) چنگالی (نوعی غذای محلی؛ تکه‌های کوچک نان را در روغن تفت داده؛ طرز تهیه نان چنگالی) همراه با روغن زرد (روغن حیوانی) / نبود یک ناشتایی پیشم، ای مرد. (چنگالی با روغن زرد که غذای خیلی سنگینی است برای من حتی به اندازه‌ی یک صبحانه هم نبود.)

سِفیلار وازْ دوبَرَه چِپِّه تُو کِ

دوبَرَه نیمْخِز رو وِر پِتُو کِ

215- سبیل‌ها را باز دوباره چپه‌تاب کرد (سبیل‌هایش را تاباند، گوشه‌ی سبیل‌هایش را رو به بالا تاب داد) / دوباره نیم‌خیز رو بر (به) آفتاب کرد. (واژه‌ی پتو به معنی آفتاب باید از واژه‌هایی قدیمی‌ای باشد که بعد از اسلام معرب شده و به صورت آفتاب در آمده است)

کِشی یَگ آه ­و با خود گفت: هِی‌هِی

چی وَرْگُم از قِدیما و مُو از کِی؟

216- کشید یک آهی و با خود گفت: هی هی / چه برگویم (بگویم) از قدیم‌ها و من از کی؟ (یعنی من از قدیم‌ها چه بگویم؟)

که نیمْزِیْ مُو هَمو عمِّه گُلُو بو

اَتیشِ پُرزْ بو، حُگم اَلُو بو

217- که نامزد من (دختری که نامزد من بود، کسی که قرار بود با او ازواج کنم) همان عمه گلاب بود / آتشِ پرز بود (آنچه از پشم یا ابریشم که در پرداخت کردن قالی دور ریخته می‌شود، این نخ‌ها زود آتش می‌گیرد)، مانند آتش بود.

پِیَرِش بویَه مِندال خانِ سالار

بابا کُلونِ او بو میرِ گُلزار

218- پدرش بوده محمدعلی خان سالار (اسم خاص، محمدعلی در گویش عامیانه اغلب به صورت مَندِلی تلفظ می‌شود و گاه به شکل مِنْدال) / باباکلان (پدربزرگ) او (اشاره به گلاب، نامزد سمندرخان) بود میرگلزار (اسم خاص).

سَرِ شُو وَختِ­آسْمو گرگ ­و میش بو

بِرِیْ عَمّه گُلُو قلبِ مُو ریش بو

219- سرشب وقتی آسمان گرگ و میش بود (دَمِ غروب، فاصله‌ای که نه روز است و نه شب) /  برای عمه گلاب قلب من ریش (زخم) بود.

تو نِمْدَنی مُو با او یال و کوپال

مِتِرسیُم چِطُو از مَشتی مِندال

220- تو نمی‌دانی من با این یال و کوپال (یال و کوپال کنایه از بر و بازو و هیکل درشت است) / می‌ترسیدم چطور از مشهدی محمدعلی (پدر گلاب، نامزد سمندرخان سالار است)

اگِر چه مُو خِطَر دِ شُو مِکِردُم

زِ سَیِیْ خانْ ولی نَشُّو مِکِردُم

221- اگر چه من خطر در شب می‌کردم / از سایه‌ی خان (منظور محمدعلی خان پدر گلاب است) ولی ناشور (ناشسته، در این‌جا معنی خیس کردن از ترس را می‌دهد) می‌کردم. (در این‌جا یعنی سایه‌ی محمدعلی خان را که می‌دیدم خودم را خیس می‌کردم)

هَمو وِخْتایْ که مُو نیمْزادْ دیشتُم

خِدِیْ مُردُم مُگُفتی باد دیشتُم

222- همان وقت‌هایی (دورانی) که من نامزد داشتم / با مردم می‌گفتی باد داشتم (باد داشتن کنایه از سرسنگین بودن است همراه با تکبر و ناز؛ همان که امروزه می‌گویند فلانی خودش را می‌گیرد)

مِرَفتُم وَختِه از خَنَه به مِیْدو

نه پایُم دِ زِمی بو، نَه دِ آسْمو

223- می‌رفتم وقتی از خانه به بیرون (مِیْدو یا میدان به طور کلی به معنی بیرون از خانه است) / نه پایم در زمین بود، نه در آسمان (کنایه از غرور و تفاخر، شخص که چنان با فخر راه می‌رود که گویی بر زمین راه نمی‌رود)

زِ بَس که وِرمِجَستُم رویِ دیفال

مِرَف تِمْبونُم از صدْ جایْ قال‌قال

224- از بس که برمی‌جستم (جست می‌زدم، می‌پریدم) روی دیوار / می‌رفت (می‌شد) تنبانم از صد جا سوراخ‌سوراخ (شلوارم از صد جا سوراخ می‌شد)

مِرَفتُم پوشتِ بُمْ بَلِّ چُغوکِ

مِپِّریُم مُو حُگمِ دُودِووکِ

225- می‌رفتم پشت بام مانند گنجشکی (کنایه از چابک بودن) / می‌پریدم من مانند دودوئَکی (دُودِووک: پرنده‌ای است کوچکتر از قمری و خیلی سبک با پاهای بلند که بسیار تند روی زمین می‌دود و در پرواز هم سریع است. وجه اطلاقش هم احتمالا تند راه رفتن و دویدن پرنده بوده است است که در گویش محلی دودو گفته می‌شود)

خُلاصَه با اَدا و مَکر و حِلَه

مِرَفتُم نیصْفِ شَوْ مُو از طِویلَه

226- خلاصه... با ادا و مکر و حیله / می‌رفتم نصف شب (نیمه‌شب) من از - مسیر - طویله.

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1035 به تاریخ 921112, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |