سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

2- کنفرانس ادبی؛ بررسی یکی از قصاید رودکی؛ قسمت اول؛ بهمن صباغ زاده 

شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

بررسی یکی از قصاید رودکی

درود دوستان عزیز. در ابتدا از دوستی که از من خواسته بود راجع به این قصیده توضیحی برایش بنویسم تشکر می‌کنم که مرا با این قصیده آشنا کرد. راستش این قصیده را بارها و بارها خوانده بودم اما این بار که به دقت بیشتری نگاه کنم متوجه نکاتی شدم که تا به حال ندیده بودم. گاهی که به شعری، نقدی، مطلبی ادبی برمی‌خورم ناخودآگاه چیزهایی که به ذهنم می‌آید را یادداشت می‌کنم و بعد با خود می‌گویم به اشتراک گذاشتن این اطلاعات شاید خالی از فایده نباشد. در بررسی این قصیده تصمیم گرفتم از مطالب دیگران استفاده نکنم به این دلیل که این دنباله‌روی به کور شدن چشم می‌انجامد و گاه بدیهیات از چشم پنهان می‌ماند. اما با مطالعات محدود من امکان به خطا رفتن و بدفهمی بسیار است که از دوستان خواننده خواهش می‌کنم تذکر دهند.

ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی؛ زاده‌ی اواسط قرن سوم هجری قمری (شاید ۲۴۴ هجری قمری) از شاعران ایرانی دور‌ه‌ی سامانی در سده‌ی چهارم هجری قمری است. او استاد شاعران آغاز قرن چهار ایران است. رودکی به روایتی از کودکی نابینا بوده است و به روایتی بعدها کور شد. او در روستایی بنام بَنج‌رودک در ناحیه‌ی رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند به دنیا آمد. رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند. وی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد، با این حال در سال‌های پایانی عمر مورد بی‌مهری امرا قرار گرفته بود. او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) درگذشت.

در میان شاعران رودکی یکی از حیرت‌انگیزترین سرگذشت‌ها را دارد. وی که در کودکی بسیار فقیر بوده به جایی از احترام و احتشام می‌رسد که هم‌نشین شاهان می‌شود. روی زیبا، شعر دلکش، صدای رسا و آواز خوش، پنجه‌هایی سحرانگیز در نواختن ساز، شناختن موسیقی، ثروت سرشار و محبوبیت فراوان نعمت‌هایی است که رودکی در جوانی از آن‌ها برخوردار بوده و رشک همه‌ی شاعران زمان خود بوده است. بعد از رودکی نیز تا قرن‌ها او را استاد مسلم شعر می‌دانسته‌اند و شعرا از وی به بزرگی یاد می‌کرده‌اند. همین رودکی در انتهای عمر نور چشمان را از دست می‌دهد، به اقتضای کهولت جمال را نابود می‌بیند، ثروتش بر باد می‌رود و از دربار سامانیان به دور می‌افتد و زندگی فقیرانه‌ای را در زادگاه خود به ناچار پیش می‌گیرد. اشعار دوره‌ی پیری رودکی سراسر حسرت است و دریغ بر روزگار خوش جوانی. از رودکی که به قولی بیش صد و بیست هزار بیت شعر داشته است امروزه حدود هزار بیت برجای مانده است. این قصیده‌ی بسیار محکم که یکی از کامل‌ترین قصیده‌های بر جای مانده از رودکی است به روزگار پیری وی اختصاص دارد. رودکی این قصیده که به «دندانیه» شهرت یافته را در سوگ جوانی از دست رفته سروده است. وی در آغاز این قصیده 34 بیتی از پیری گله می‌کند و بر دندان‌های از دست رفته حسرت می‌خورد.

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

نبود دندان، لابل چراغ تابان بود

سپید سیم زده بود و دُرّ و مرجان بود

ستاره‌ی سحری بود و قطره باران بود

1 و 2 - در بیت اول و دوم این قصیده همان‌طور که در مقدمه گفته شد رودکی افسوس روزگار جوانی را می‌خورد و یادی می‌کند از دندان‌های خود که در روزگار جوانی مانند چراغ تابان، سکه‌ی نقره، مروارید، مرجان، ستاره و قطره‌ی باران می‌درخشیده‌اند و به لبخند او جذابیت می‌بخشیده‌اند و با گذشت روزگار و فرارسیدن ایام پیری یک به یک ساییده شده‌اند و ریخته‌اند و اینک دیگر چیزی از آن دندان‌های زیبا باقی نمانده است. فعل بسود از مصدر سوده شدن به معنی ساییده شدن آمده است. در مصرع اول «مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود» به این معنی است که هر چه دندان داشتم ساییده شد و ریخت. در سه مصرع بعد رودکی یک به یک صفاتی را برای دندان‌هایی که در روزگار جوانی داشته است ذکر می‌کند. یکی از لوازم و الزامات شاعری اغراق است و اغراق در شعر به عنوان یکی از صنایع ادبی به کار می‌رود. اغراق یا مبالغه به معنی ادعای وجود ویژگی در کسی یا در چیزی است؛ به اندازه‌ای که به دست آوردن آن ویژگی در آن کس یا چیز به آن اندازه، ناممکن باشد. اغراق عموماً باعث خیال‌انگیز شدن شعر و نثر می‌شود. در اصطلاح بدیع، اغراق یا مبالغه، بزرگ­نمایی یا خرد­نمایی اشیا و معانی در نوشته و شعر است یعنی بازنمود دگرگونه مفاهیم و موضوعات سخن، به­ صورتی که معانی خرد را بزرگ گرداند و معانی بزرگ را خرد بنماید تا تأثیر سخن را قوی­تر کند. زیبایی اغراق در این است که غیرممکن را به گونه‌ای ادا کند که ممکن به نظر رسد. شاید مهم­ترین عاملی که تأثیر جادویی به­سخن می­بخشد، بزرگ­نمایی است یعنی چیزی را بزرگ­تر از آنچه هست نشان­دادن برای قدرت تأثیر بخشیدن به­ کلام. البته این اغراق‌ها در اشعار ساده‌ی سبک خراسانی در پایین‌ترین درجه‌ی خود بوده است و به تدریج با پیشرفت شعر فارسی اغراق‌ها هم پیشرفت کرده و در برخی موارد به جایی رسیده‌اند که غیر قابل باور و گاهی خنده‌آور شده‌اند. نمونه‌هایی از این اغراق‌ها پیرامون تنگی دهان و باریکی کمر معشوق و نظایر آن را در تحقیقی که پیش از این با عنوان «سیر معشوق در ادب پارسی» نوشته‌ام برشمرده‌ام و به ابیاتی از شاعران اشاره کرده‌ام. در این ابیات هم رودکی درخشندگی دندان‌های خود در روزگار جوانی را با چراغ تابان، سکه‌‌های نقره، مروارید، مرجان، ستاره و قطره‌ی باران مقایسه می‌کند و می‌گوید من در روزگار جوانی چنان دندان‌هایی داشته‌ام. «لا بل» در بیت اول به معنی «نه، بلکه» است. در بیت دوم «سیم» به معنی نقره است و «زده» از مصدر زدن معانی گوناگونی دارد، یکی از آن معانی مسکوک و مضروب است همان‌گونه که در سکه زدن استفاده می‌شود مثلا وقتی می‌گوید به نام فلان پادشاه سکه زدند یعنی سکه ضرب کردند. «سیم زده» به معنی مسکوک نقره است «سپید سیم زده» یعنی شیء سپیدی که مانند سکه‌ی نقره درخشان باشد. شاید هم مراد از این تعبیر دندان نقره‌اندود باشد. آن‌گونه که در این بیت از منجیک آمده است: «آباد بر آن سی و دو دندانکِ سیمین / چون بر دِرَمِ خُرد زده سیمِ سماعیل». ناگفته نماند که هر چه جستجو کردم ترکیب سیم سماعیل یا نقره‌ی اسماعیلی را در هیچ متنی نیافتم چنان‌که زر جعفری معروف است. البته در برخی از نسخ از جمله در دیوان رودکی مصحح جهانگیر منصور به جای زده، «رده» آمده است. «رده» معانی مختلفی دارد از جمله به معنی چند چیز است که در یک راستا و در کنار هم نشسته باشند مانند دندان، دکان، خانه و نظایر آن. اگر ترکیب «سپید سیم رده» را بپذیریم به معنی دندان‌های سفید نقره‌گون مرتب خواهد بود. «دُر» به معنی مروارید و «مرجان» یا «بُسَّد» به معنی گیاهی است شبیه به شاخه نبات که در دریا می‌روید. البته مرجان معنی دیگری هم دارد که یکی از آن‌ها مرواریدریزه و  مرواریدکوچک است. «دُرّ و مرجان» در ادب فارسی غالبا با هم می‌آیند.

یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت

چه نحس بود؟ همانا که نحس کیوان بود

3- اما از آن همه دندان با آن درخشندگی که در ابیات قبل ذکر شد اینک و در روزگار پیری چیزی بر جای نمانده است. در این‌جا رودکی با خود می‌گوید این بلایی که بر سر من آمد از «چه نحس بود؟» یعنی چه شومی‌ای بود که دامنگیر من شد. و خود جواب می‌گوید لابد این شومی از کیوان به من رسید. اما در توضیح «کیوان» باید عرض کنم که «کیوان» همان سیاره‌ی زحل است که در روزگار پیشین در هفتمین فلک جای داشت و بر بشر تاثیر نحس داشت. در توضیح کیوان و اعتقاد به نحس بودن وی خوب است که اندکی راجع به نجوم در گذشته سخن بگوییم. قدما ستارگان را به دو دسته تقسیم می‌کرده‌اند که شامل ثوابت و سیارات می‌شده‌اند. دسته‌ی اول که به ثوابت یا ستارگان بیابانی مشهور بوده ستارگانی است که حرکت نداشته‌اند و شامل همه‌ی ستارگان آسمان می‌شده است و به دلیل این عدم حرکت، فاصله‌ی آن‌ها با یکدیگر همیشه ثابت بوده است. البته امروزه می‌دانیم که این ستارگان هم در مدارات خود حرکت می‌کنند اما با ابزارهای روزگار گذشته قابل تشخیص نبوده است. دسته دوم سیارات هستند البته نه به معنی امروزی بلکه به معنی ستارگان سیار که به ترتیب نزدیکی به زمین عبارت بوده‌اند از: ۱- قمر (ماه) ۲- عطارد (تیر) ۳- زهره (ناهید) ۴- شمس (خورشید) ۵- مریخ (بهرام) ۶- مشتری (برجیس) ۷- زحل (کیوان). به اعتقاد قدما زمین مرکز زمین بوده است و هر یک از این ستارگان در مداری دایره‌ای دور زمین می‌چرخیده‌اند که به آن‌ها فلک گفته می‌شده است. مثلا می‌گفته‌اند که حضرت مسیح در آسمان یا فلک چهارم که جایگاه خورشید بوده است اقامت دارد. ستارگان سیار به ترتیب در فلک‌های هفت‌گانه می‌چرخیده‌اند و فلک هشتم یا مدار هشتم جایگاه ستارگان ثابت بوده است. فلک نهم هم که به «فلک دیبا» یا «فلک اطلس» مشهور بوده فلک‌الافلاک بوده است و هیچ ستاره‌ای در آن جای نداشته است. اما راجع به افلاک هفت‌گانه که مهم‌ترین نقش را داشته‌اند قدما قائل به این بوده‌اند که سرنوشت انسان در آسمان معلوم می‌شود و هر کدام از این سیارات خاصیتی داشته‌اند به این ترتیب که کیوان بسیار نحس بوده و نحس اکبر خوانده می‌شده است، مشتری پُربرکت بوده است و سعد اکبر گفته می‌شده، مریخ در دشمنی، بستن کارها و سوء اعتقاد موثر بوده است و نحس اصغر نامیده می‌شده، خورشید تاثیر نیکویی داشته در تسخیر قلوب و بالا رفتن مقام داشته است. زهره مایل به شادی و طرب بوده و سعد اصغر نامیده می‌شده، عطارد و قمر هم ممزوجه بوده‌اند یعنی هم تاثیر خیر داشته‌اند و هم تاثیر شر. پس رودکی این ریختن دندان‌ها را بلای آسمانی می‌داند و می‌گوید که لابد این بلا از کیوان به وی رسیده است که از همه سیارات نحس‌تر است.

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز

چه بود؟ مَنْت بگویم: قضای یزدان بود

4- در بیت بعد رودکی مکالمه با خویش را ادامه می‌دهد و اضافه می‌کند که این‌که من دندان‌های بدان درخشندگی را از دست دادم نه به خاطر نحس کیوان بود و نه به خاطر عمر دراز من. بعد خود می‌پرسد: پس عاملش چه بود؟ باز پاسخ می‌دهد که این خواست خداوند بوده است. رودکی که به خاطر اولین شاعر شاخص شعر فارسی بودن او را پدر شعر فارسی می‌دانند از شاعرانی است که عمری طولانی داشته است. اما وی در این‌جا می‌گوید حتی به خاطر این عمر طولانی هم نیست که دندان‌های من ریخته است چون شاید پیرامون خود کسانی را می‌دیده است که هم سن و سال وی بوده‌اند و دندان‌هایشان سالم بوده است. قضا و قدر در نظر حکمای مشرق‌زمین جایگاه ویژه‌ای داشته است و دارد. «قضا» در لغت به معنی حکم، قطعیت و حتمیت است و «قدر» هم نیز به معنی اندازه‌ی معلوم است. انسان همواره خود را گرفتار نیرویی برتر حس می‌کرده و از چنگال آن گریزگاهی نمی‌دیده است. حتی مولوی در مثنوی می‌گوید آدم با این‌که اسمای الهی را آموخته بود قضا چشم او را کور کرد و از میوه‌ی ممنوعه خورد. در برخی نسخه‌ها «چه بود» در ابتدای مصرع دوم این بیت را «چو بود» به معنی «چون بود» و «چگونه بود» ذکر کرده‌اند که معنی با آن راست نمی‌آید. این بیت یکی از ویژگی‌های سبک خراسانی را هم در بر دارد و آن هم تبدیل حرکت‌ها به ساکن به اقتضای وزن است در مصرع دوم «مَنَت بگویم» یعنی من تو را بگویم یا من به تو بگویم به خاطر این‌که در وزن بگنجد به «مَنْت بگویم» تبدیل شده است یعنی حرکت فتحه‌ی حرف نون تبدیل به ساکن شده است که این یکی از اختصاصات سبک خراسانی است.

... ادامه دارد

بهمن صباغ زاده

اسفند 1393

تربت حیدریه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1100 به تاریخ 13940510, کنفرانس ادبی, تحقیق بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:5  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |