شعر محلی تربت؛ قصیده؛ بهار؛ نوروز کمو کشید ور چله؛ محمد قهرمان؛ قسمت دوم
اگر شعر را در وبلاگ میخوانید همانطور که میبینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمیشود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی میتوانید شعر را به رایانهی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانهی خود ندارید میتوانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینهی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جملهای را میبینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمهی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشهی windows؛ پوشهی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانهی شما قابل مشاهده خواهد بود.
برای اینکه بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرقشناسان وضع کردهاند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده میکنیم. الفبای متداول بین شرقشناسان (البته به شکلی سادهتر) به شرح زیر است.
صامتها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).
مصوتهای کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوتهای بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوتهای کوتاهی که کشیده تلفظ میشوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).
سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژههای تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوهی ساکن ــَـْـ نشانهی فتحهی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوهی ساکن ــِْـ نشانهی کسرهی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوهی ساکن ــُـْـ نشانهی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوهی ساکن و کسره نشانهی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)
نکتهی قابل توجه اینکه اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ میشود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمهی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانهی مصوت مرکب است، اما در کلمهی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانهی ضمه و واوِ ساکن است.
نوروز از دیرباز مورد توجه شاعران بوده و شعر محلی که بیانگر نابترین عواطف و احساسات انسانی است نیز بستر بسیار مناسبی برای پرداختن به نوروز است. قصیدهی «بهار» سرودهی استاد جاودانیاد محمد قهرمان نمونهی بارزی از تجلّی نوروز در شعر محلی است. قصیدهی «بهار» را استاد قهرمان در سیزدهم نوروز سال 1343 خورشیدی و در سن 35 سالگی در روستای امیرآبادِ تربت حیدریه سروده است. این قصیده که با تصویرهایی زیبا بهار را در فضای روستا به تصویر میکشد 49 بیت دارد. این قصیده در کتاب «خِدِیْ خدای خودُم» که شامل اشعار گویشی استاد قهرمان است آمده که عینا نقل میشود؛ و برگردان و توضیح ابیات حاصل سعی بهمن صباغ زاده است. شما را به خواندن دومین قسمت این قصيدهي زیبا دعوت میکنم:
2
...
خَـْشَک مِکِشَه چُغوک از حالا
تا جایِ تیار رَه بِرِیْ سُلَّه
11- خاشاک میکشد گنجشک از الان / تا جایی درست کند برای جوجههایش («خَـْشَک» (xāšak) تلفظ تربتی خاشاک است یعنی خردههای چوب و سیخهایی که پرندگان برای ساختن لانهی خود استفاده میکنند. «خَـْشَک کِشیَن» (xāšak kešiyan) یا خاشاک کشیدن یعنی به منقار گرفتن خاشاک و رفتن؛ و به این معنی است که گنجشکها قصد لانهسازی و تخمگذاری دارند. تربتیها این اصطلاح را توسعاً در مورد زوجهای جوانی که به فکر تهیهی ملزومات منزل آیندهی خود هستند نیز بکار میبرند. «چُغوک» (čoguk) در گویش خراسانیها به معنی گنجشک است. «ـوک» که در آخر این کلمه آمده است در گویش تربتی کلمه را فاعلی میکند مانند «تِرسوک» به معنی کسی که میترسد یا «مُنّوک» به معنی کسی که مُن مُن میکند، یعنی مبهم سخن میگوید. حالا اگر صدای گنجشک را «جیک» یا «چیک» بدانیم به موجودی که این صدا را در میآورد باید گفت «جیکوک» یا «چیکوک» که من حدس میزنم ریشهی این واژه باشد و ممکن است وجه تسمیهی چغوک باشد. «از حالا» در مصرع اول این بیت اشاره به اول بهار دارد زیرا گنجشکان معمولا در خراسان اواخر اردیبشت و اوایل خرداد که درخت توت میوه دارد جوجههایشان به دنیا میآید. جوجهی پرندگان را «سُلّه» (solla) میگویند.)
موساکُتِقی دِ پوشتِ بوم اَنچَست
تا بِپِّیَه جُفتِشِر لُوِْ کَـْلَه
12- موساکوتقی در پشت بام نشست / تا بپاید جفتش را لب باغچه («موسا کُ تِقی» (musâkotegi) پرندهای است کوچکتر از کبوتر که در خراسان به وفور یافت میشود. به اعتقاد عامهی مردم آزار رساندن به این پرنده و شکارش بسیار گناه دارد. در ادب کلاسیک از این پرنده با عنوان «موسیچه» نام برده شده است و یکی از پرندگان مثنوی معروف منطقالطیر عطار است. «اِنچَست» (enčast) تلفظ گویشی «نشست» است. «بِپِّیَه» (beppeya) تلفظ تربتی بپاید است از مصدر «پَـْییدَن» (pāyidan) به معنای مواظب و مراقب بودن. «لُوْ» (low) تلفظ گویشی لب است. «کَـْلَه» (kāla) یا کاله به معنی باغچهی کوچکی است که در خانه درست میکنند. البته به بخشهای کوچک زمین کشاورزی نیز «کَـْلَه» گفته میشود.)
تا زِندَه رِوَه زِمی، اَمَه بالا
اَبرایِ سیاه از حَدِ قُبلَه
13- تا زنده شود زمین، آمد بالا / ابرهای سیاه از سمتِ قبله (زمین را در گویش تربتی «زِمی» (zemi) مـیگویند. «قُبلَه» (gobla) تلفظ گویشی قبله است. به اعتقاد روستاییها در خراسان ابری که از طرفِ قبله بیاید با خود باران دارد.)
از کوه و شِگِستَه پَـْیَه حرکت کِرد
اُوْ رَفت رَهی زِ بَـْزَه و شِـْلَه
14- از کوه و تپهها ابر حرکت کرد / آب راهی شد از بازه و شله («شِگِستَه» در گویش تربتی به معنی تعدادی تپهی متصل به هم است که معمولا در دامنهی آنها گندم و جو به صورت دیم کاشته میشود. «پَـْیَه» (pāya) یا پایه در گویش تربتی به معانی مختلفی استفاده میشود، اول به معنی رعد و برق و دیگر به معنی صدای ناشی از رعد و برق است. به ابر زودگذر بهاری هم «پَـْیه» گفته میشود که در این بیت مراد از «پایه» ابر بهاری است. «رَهی رِفتَن» در گویش تربتی به معنی راهی شدن و راه افتادن است. «بَـْزَه» (bāza) یا بازه عبارت است از پَستی و گشادگی میانِ دو تپّه یا فاصلهی بین دو کوه. البته در لغتنامهها معانی دیگری هم ذیلِ این واژه درج شده است از جمله: پهنای میان دو دیوار که همان عرض کوچه باشد، یا آن اندازه که دو دست از هم باز میشوند. در خراسان مکانهای زیادی را با این نام میشناسند مثلا از مشهورترین این مکانها «بَـْزِههور» (bāzehur) یا بازههور است به معنی دشت یا درّهی خورشید که در 70 کیلومتری شمال تربت قرار دارد و یکی از قدیمیترین آتشکدههای کشور را در خود جای داده است. «شِـْلَه» (šēla) عبارت است از گشادگی میان دو تپه و نیز جویمانندی که از تیزی تپه تا زمین میرسد و آب باران در آن جریان مییابد. در این بیت مراد از «بَـْزَه و شِـْلَه» پستی و بلندی زمین است. مراد شاعر آن است که از همهجا جویهای آب راه افتاد.)
سِیْلِ نَـْحَقِ دِ کو بهراه اَنداخ
او اُوْ که به تَه دُوید از قُلَّه
15- سیل عظیمی در کوه به راه انداخت / آن آب که به پایین دوید از قله (آبی که در اثر باران از قلهی کوه جاری شدن سیل بزرگی به راه انداخت. «نَـْحَق» (nāhag) که تلفظ گویشیِ «ناحق» است در تربت به معنی عظیم و گاه تنومند بکار میرود.)
هر جا که گُلِ زمینِ پِرتُو بو
رَف رُنده و تُخمْکِردَه و مَـْلَه
16- هر جا که اندک مقداری زمین رها شده بود / رانده و بذر پاشیده و ماله کشیده شد. (به مناسبت فرارسیدن بهار هر کجا زمین کوچکی وجود داشت در آن چیزی کاشتند. «گُلِ زِمی» (qole zemi) به معنی تکه و قطعهای کوچک از زمین است. صائب گفته است: «گَردی کزو بلند شود آهِ حسرت است / بر هر گُلِ زمین که تو رفتار میکنی». «رُنده» (ronda) یا رانده به معنی زمینی است که شیار خورده باشد و آمادهی بذرپاشی باشد. به شخمزدن و شیار کردن زمین در تربت «رُندَن» (rondan) میگویند. «تُخمکِردَه» (toxm kerda) در اینجا یعنی بذرپاشی شده، به بذر پاشیدن در زمین «تُخم کِردَن» گفته میشود. «مَـْلَه رفتن» (māla reftan) یا ماله شدن به معنی صاف شدن زمین است که بعد از شیار کردن و بذرپاشیدن انجام میشود. این کار با وسیلهای انجام میشود که «مَـْلَه» (māla) خوانده میشده و به وسیلهي گاو یا امروزه ماشینهای کشاورزی بر روی زمین کشیده میشود. در این بیت مُراد شاعر کشت دیم است زیرا در گذشته اندکی از زمینهای کشاورزی به نوبت با آب قنات برای کِشت آبی استفاده میشده است و مابقی زمینها به نسبت پیشبینی بارندگی زیر کِشت دِیْم میرفتهاند.)
پَـْشُند گُلُوْ از آسِمو، بَـْریش
رِخ نقل و نِباتْ وِر زِمی، جَـْلَه
17- پاشاند گلاب از آسمان باران / ریخت نقل و نبات بر زمین ژاله (باران، گلاب از آسمان پاشید و تگرگ نقل و نبات بر زمین ریخت. «پَـْشُند» (pāšond) که با فتحهی کشیده در اولین هجا تلفظ ميشود همان پاشاند است یعنی پاشید، پاش داد، پخش کرد. «گُلُوْ» (qolow) تلفظ گویشیِ گلاب است. در گویش تربتی «بَـْریش» (bāriš) تنها فعل نیست، یعنی تنها به معنی بارش و باریدن نیست بلکه به معنی باران نیز میباشد. مثلا اگر بگویند «بَـْریش مِنَه» (bāriš mena) یا بارش میکند یعنی باران میبارد. یا اگر بگویند «بَـْریشِ خُبِ بو» (bāriše xobe bu) یعنی بارانی خوبی بود.«رِخ» (rex) تلفظ گویشی ریخت است. «جَـْلَه» که تلفظ گویشی ژاله است در گویش تربت به معنی تگرگ است.
بَـْریش نِه، روغِنایِ گُلسُرخی
جَـْلَه نه، بِرینجِ رِختَه وِر سِلَّه
18- باران نه، روغنهای گل سرخی / تگرگ نه، برنخ ریخته بر صافی. (حیف است بگویم باران بهتر است بگویم روغن گلسرخی از آسمان ریخت و حیف است بگویم تگرگ که مانند برنج ریخته بر چلوصافی بود. «روغنِ گُلسُرخی» (rugane qolsorxi) روغنی است که در موسم بهار از شیر گوسفندان به دست میآید و به خاطر تغذیه دام از علفِ تازه بهترین روغن است. در اینجا مراد غایت زلالی است. در گویش تربتی «روغَن» (rugan) با هجای کشیده «ـو» (u) و به وزن «سوزن» تلفظ میشود اما در تلفظ غیرگویشی برای تلفظ آن از مصوت مرکب «ـُوْ» (ow) استفاده میکنند و به مانند «دولت» تلفظ میگردد. در تربت برنج را «برینج» (brinj) میگویند. در گویش تربتی «سِلَّه» (sella) عبارت است از سبد و زنبیل. در لغتنامهی دهخدا «سَلِّه» و «سَلَّه» به معنی سبد و زنبیلی که در آن چیز میگذارند و نیز سبدی که مارگیران مار در آن میکنند آمده است. گاه اینگونه سبدها را از چوب شاخههای درختان میبافند و به عنوان ظرف میوه از آن استفاده میکنند. در شعر شاعران پیشین هم این واژه آمده است، مثلا در بیتی از فردوسی آمده است: «دگر سلّه از زعفران بُد هزار / ز دیبا و از جامهی بیشمار» و یا فرّخی در بیتی گفته: «کسی کز پیشِ او گیرد هزیمت / نترسد گر شود در سلّه با مار».)
جَـْلَه دِ زِمینِ نرم اَگِر تَهیَه
قالِش مِنَه حُکمِ رویِ پور اُوْلَه
19- تگرگ اگر در زمین نرم اگر پایین بیاید / سوراخش میکند مانند صورت پُر از آبله. (در گویش تربت به آبله «اُوْلَه» (owla) گفته میشود.)
وَختِ دِ زمینِ شَخ فُروذْ اَ ْیَه
با گوکْ مِمَـْنَه و مِنَه کِلَّه
20- وقتی در زمین سخت فرود بیاید / به توپی میماند و کلّه میکند. (وقتی تگرگ در زمین سخت فرود میآید به توپی شبیه است که باز برمیجهد. «شَخ» (šax) در گویش مردم خراسان به معنی سخت و سفت است و «زمینِ شَخ» به معنی زمین سنگلاخ و درشت و ناهموار است. فردوسی در شاهنامه در داستان سیاوش از قول سالار لشکر تورانیان میگوید: «کنیدش به خنجر سر از تن جدا/ به شخی که هرگز نروید گیا». «فروذ» (foruz) تلفظ تربتی فرود است. در گویش تربتی به مواردی برمیخوریم که ذال تبدیل به دال شده است مانند «خِذمَت» (xezmat) به جای «خِدمَت». جالب است که در اشعار گذشته نیز گاه جای دال با ذال عوض میشده است. به عنوان مثال در کتاب سبکشناسی دکتر شمیسا، یکی از مختصات سبک خراسانی آوردن ذال به جای دال است. رباعیای از سعدی به عنوان شاهد آمده است که نشان میدهد تا قرن ششم و حتی در شیراز نیز مرسوم بوده است: «چون صورتِ خویشتن در آیینه بدیذ/ وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ/ میگفت چنان که میتوانست شنیذ:/ بس جان به لب آمد که بدین لب نرسیذ». البته روشن است که در رباعی فوق اگر یکی از قافیهها كلمهي «لذیذ» نبود تا به حال کاتبها هزار بار ذالها را به دال برگردانده بودند و چه بسا که در شعرهای دیگری که مانعی در کار نبوده، اینکار را کردهاند. احتمالا «گوک» (quk) همان گویَک باشد یعنی گوی کوچک. در گویشی تربتی توپهای کوچک را گوک میگویند. کِلِّه کِردَن (kelle kerdan) به معنی به زمین خوردن و دوباره برخاستن است.)
...
ادامه دارد ...
***
برچسبها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, قصیده بهار