سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

شعرهای شماره‌ی ۵۳ و ۵۴ مجموعه‌ی خدی خدای خودم در قالب قطعه سروده شده‌ است. استاد قهرمان در این دو قطعه، دو مَثَلِ تربتی را منظوم کرده‌اند. منظوم کردن مثل‌های تربتی یکی از مشغولیت‌های ذهنی استاد قهرمان بود و علاوه بر این دو، مثل‌هایی دیگر هم توسط استاد جاودان‌یاد منظوم شده است که به ترتیب منتشر خواهد شد.

بهمن صباغ زاده

هفتم خرداد هزار و سیصد و نود و نه

تربت حیدریه

 

53

مَثَلِ تربتی: دِ سَرِ جُو۪الِ جُو۪ز جُوالِ اَرزَنِم جا مِرَه

پَس مُنُم و پیش، غِمای کُلور

بِرِی غِمای ریزَه جا وا مِرَه

جُوالِ جُو۪زَه دلِ پوردردِ مُو

جُوالِ ارزن دِ سرِش جا مِره

۱۳/۰۳/۱۳۶۷

محمد قهرمان

پس می‌کنم و پیش غم‌های کلان را (غم‌های بزرگ را پس و پیش می‌کنم)، برای غم‌های ریزه جا باز می‌شود

کیسه‌ی گردو است دل پُردردِ من، کیسه‌ی ارزن هم در سرش جا می‌شود

کُلو (kolu): کلان. بزرگ.

جُوْز (jowz): گردو.

دِ سَرِ جُوال جُوْز جُوالِ ارزَنِم جا مِرَه (de sare jovâle jowz jovâle arzanem jâ mera): در سرِ جوالِ پُرگردو یک جوال ارزن هم جا می‌شود یعنی جا می‌گیرد. این مَثَل به آن معنی است که این امر چندان اهمیّتی ندارد و باری بر بارها نمی‌افزاید و تغییری در اصل موضوع نمی‌دهد. تقریباً مرادفِ «سی‌یُم بالای کِم‌سی». مثلاً در جایی که چند نفر نشسته‌اند، اگر جمع و جورتر بنشینند، یکی دو نفر دیگر هم جا می‌شوند و نظایر این معنی.

 

54

مَثَلِ تربتی: یارُم مُر یاد کِنَه، گویْ یَگ هِلِ پوچ بَـْشَه

دستِ خَـْلی نِمِرَن جایِ رِفِـْق

نِه که وَرگُم بُبُری بِختَه و قوچ

به کَمُم از تو مِرَه شاد و مِگَه

یارْ مُر یاد کِنَه، یَگ هِلِ پوچ

09/02/1370

محمد قهرمان

دست خالی نمی‌روند خانه‌ی رفیق/ نه که بگویم ببَری بخته و قوچ

به کم هم از تو شاد می‌شود و می‌گوید/ یار مرا یاد کند، یک هل پوچ (حتی اگر یک هل پوچ باشد. اگر یار یک هل پوچ برایم آورده باشد همین که به یادم بوده خوشحال‌کننده است)

جا (jâ): 1- محلّ. مثلاً: «دِ جایِ ما خِیلِ بَرف و بارو مِنَه» یعنی در محلّ ما خیلی برف و باران می‌آید یا: «ای برفِ اَخِری دِ جایِ شُمام بو؟» 2- خانه. «بیِن به جایِ ما» یعنی به خانه‌ی ما بیایید.

بِختَه (bexta): گوسفندِ نرِ سه ساله که اخته‌اش کرده‌اند و سریع‌تر چاق می‌شود. بخته به خاطر کیفیت بالای گوشت آن پُرمشتری است و زودتر به فروش می‌رسد.

یار مُر یاد کِنَه، گوی یَگ هِلِ پوچ بَـْشَه (yâr mor yâd kena guy yag hele puč bāša): مَثَل. اصل آن است که دوست از من یاد کند و این که چه برایم بیاورد مهم نیست. حتّی یک هلِ پوچ هم کافی است.


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان, خدی خدای خودم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹ساعت 17:31  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

 شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی ۵۲ کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ دینه که ورمگفتی حکمن صبا خرفتم؛ استاد محمد قهرمان

 

در دوستی مهدی اخوان ثالث و محمد قهرمان سخن زیاد رفته است. مرحوم قهرمان با تواضع می‌گفت اخوان دوستانِ بهتر از من بسیار داشت اما من بهتر از او دوستی نداشتم. دستِ سرنوشت این دو رفیقِ ادیب و شاعر را از هم دور کرد یکی در خراسان و دیگری در مُلکِ ری. هر چند سال یک‌بار، دیدار اتّفاق می‌افتاد و باز ایّام به هجران می‌گذشت. مرحوم قهرمان می‌گفت وقتی اخوان به خراسان می‌آمد شور و شوقی در شاعران خراسان می‌افتاد. اردیبهشت سال 1367 اخوان به خراسان سفر می‌کند. (رجوع کنید به قطعه‌ی «بسته راه گلويم بغض و دلم شعله ور است‌/ چون يتيمي كه به او فحش پدر داده كسي‌« از اخوان ثالث که به تاریخ اردیبهشت 67 در مشهد سروده شده است). دلبستگی اخوان به خراسان را در مصاحبه‌هایش و همچنین صحبت‌ها و نوشته‌های دوستانش می‌توانید ببینید. وصیّتش مبنی بر دفن شدن در خراسان نیز همین معنی را تایید می‌کند. در این سفر حرفِ ماندنِ اخوان در خراسان پیش می‌آید و اخوان می‌گوید دوست دارد سال‌های پیری را در مشهد سپری کند امّا در نهایت ماندن در خراسان قسمت نمی‌شود و باز دو دوست از هم جدا می‌شوند. قهرمان این غزل را در اول خرداد و پس از بازگشت اخوان به تهران سروده است.

 

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره ۵۱ کتاب خدی خدای خودم

 

 

52

دینَه که وِرمُگُفتی حُکمَن صِبا خَرَفتُم

حَـْلی نِرَفتُم اوّل، از بس که مُو خِرِفتُم

دیشتی بِنا که این‌جِه خَـْنَه کِنی، بِمَـْنی

حرفایِ مِهربُرّی اَ ْخِر ز تو شِنُفتُم

تا صُندُقِ غمِ هم بویِم، چه غصَّه دیشتِم

تو دردِتِر مُگُفتی، مُو دردِمِر مُگُفتُم

رویِت ز مُو دِگِشتَه، انگار ناشناسُم

هوشِت به مُو نِبَـْشَه، انگار حرفِ مُفتُم

نِه پُندُم و نِه بَلکُم، نِه شاخ و بال تَـْزَه

مُو مُشکُفِه‌یْ درختُم، غَـْفِل نِری که مُفتُم

کِردی اَگِر جُدایی، اِی فِرتِغَم! تو خوش باش

مُو وَختِ از تو فَرتُم، با درد و غصَّه جُفتُم

بیدَْری‌یَه خُوِ۪ مُو، ناخُوردَنَه خوراکُم

وَختِ که تو نِبَـْشی، بیزارِ خُورد و خُفتُم

محمد قهرمان

1367/03/01

 

دینَه که وِرمُگُفتی حُکمَن صِبا خَرَفتُم

حَـْلی نِرَفتُم اوّل، از بس که مُو خِرِفتُم

دیروز که می‌گفتی حتما فردا خواهم رفت/ ابتدا متوجه نشدم، از بس که من خرف هستم.

دینَه (dina): دیروز.

وِر (ver): 1- وَر. بَر. طرف. مثلاً: «وِرو بَر رُو» یعنی به آن طرف برو. 2- به معنی «به» هم به کار می‌رود. مثلاً: «وِرو حَد» یعنی به آن طرف. 3- به عنوان پیشوند، بر سرِ بسیار از افعال باقی مانده است، مانند: «وِرگُفتَن»، «وِرپیچیَن»، «وِرخوی رِفتَن»، «وِرمَـْلیَن»، «وِرغلِطیَن»، «وِر بَر اُفتیَن» و «وِر سَر اَمیَن»

وِرگُفتَن (vergoftan): گفتن. مثلاً: «وَر گُ»‌ یعنی برگو، بگو. یا: «وِرگُفتِک» یعنی گفت.

حُکمَن (hokman): حکماً. حتماً. بی‌شک.

«خَرَفتُم» (xaraftom) تلفّظ گویشیِ «خواهم رفت» است. در گویش تربتی وقتی «خَـْ» (xa) بر سر فعل می‌آید آن را مستقبل می‌کند. در زبان معیار برای ساختن فعل مستقبل «خواه + شناسه + بُنِ ماضی» می‌شود مانند «خواهَم گفت»، «خواهی گفت»، «خواهد گفت» و ... ؛ اما در گویش تربتی «خواه + بُنِ ماضی + شناسه» می‌شود مانند «خواه گفتَم»، «خواه گفتی»، «خواه گفت» و ... که در گویش محلی به صورت «خَـْگُفتُم»، «خَـْگُفتی»، «خَـْگُفت» و ... تلفّظ مي‌شود.

دیشتی بِنا که این‌جِه خَـْنَه کِنی، بِمَـْنی

حرفایِ مِهربُرّی اَ ْخِر ز تو شِنُفتُم

قرار بود که این‌جا (در مشهد) خانه کنی و بمانی/ در آخر حرف‌های دلسردکننده از تو شنیدم.

بِنا دیشتَن (benâ dištan): 1- اصل و بنیاد داشتن. 2- بنا بودن. قرار بودن. مثلاً «بِنا دیشتی دو سال دِ جایِ ما بِمَـْنی» یعنی قرار بود، قرار داشتی، بنا بود دو سال در محلّ ما بمانی. یا: «فلانی حرفاش بی‌بِنایَه» یعنی حرف‌هایش بی‌بنیاد و سُست است.

مُندَن (mondan): ماندن. 2- شبیه بودن. مثلاً: «کاراش به اَدِمیزاد نِمِمَـْنَه» یعنی کارهایش به آدم شبیه نیست.

حَرفایِ مِهربُرّی (harfâye mehrborri): حرف‌هایی که باعث دلسردی شود و از مهر و محبّت بکاهد. در مَثَل می‌گویند: «حرفِ سَرد، مِهرِ گَرمِر مُبُرَّه»

شِنُفتَن (šenoftan): شنیدن.

تا صُندُقِ غمِ هم بویِم، چه غصَّه دیشتِم؟

تو دردِتِر مُگُفتی، مُو دردِمِر مُگُفتُم

تا صندوق غم هم بودیم چه غصه‌ای داشتیم؟/ تو دردت را می‌گفتی، من دردم را می‌گفتم

صُندُق (sondoq): صندوق.

دیشتَن (dištan): داشتن.

رویِت ز مُو دِگِشتَه، انگار ناشناسُم

هوشِت به مُو نِبَـْشَه، انگار حرفِ مُفتُم

رویت از من برگشته است، انگار که ناشناس هستم/ حواست به من نیست انگار حرف مفت هستم

دِگِشتَن (deqeštan): 1- برگشتن. برگردیدن. 2- پیچیدن. منحرف شدن. مثلاً: «راه دِ مِگِردَه» یا: «راست بُرُو، بعدِش وِرحَدِ چپ دَگَرد» یعنی به سمت چپ بپیچ، بگرد.

هوش (huš): یاد. مثلاً: «از هوشُم رَفت» یعنی از یادم رفت، فراموشم شد. یا: «به هوشُم بِتی» یعنی به یادم بیاوری، به من یادآوری کنی.

نِه پُندُم و نِه بَلکُم، نِه شاخ و بال تَـْزَه

مُو مُشکُفِه‌یْ درختُم، غَـْفِل نِری که مُفتُم

نه جوانه‌ام نه برگ هستم نه شاخ تازه‌/ من شکوفه‌ی درخت هستم غافل نشوی که می‌افتم.

پُند (pond): جوانه.

بَلک (balk): برگ.

شاخ و بال (šâxo bâl): رک. شَخ و بال.

شَخ و بال[1] (šaxo bâl): شاخه‌های درخت.

مِشکُفَه (meškofa): شکوفه.

اُفتیَن (oftiyan): 1- افتادن. 2- آمدن. برازیدن. رک. اُفتیَن به.

کِردی اَگِر جُدایی، اِی فِرتِغَم! تو خوش باش

مُو وَختِ از تو فَرتُم، با درد و غصَّه جُفتُم

اگر جدایی کردی (از من جدا شدی) از بی‌خیال! تو خوش باش/ من وقتی از تو جدایم با درد و غصه جفت هستم.

فِرتِغَم (ferteqam): آدم بی‌خیال. بی‌غم. برکنار از غم. و ظاهراً به معنیِ از غم «فَرت» باید باشد. رک. فَرت.

فَرت (fart): جدا. دور. پرت.

بیدَْری‌یَه خُوِ۪ مُو، ناخُوردَنَه خوراکُم

وَختِ که تو نِبَـْشی، بیزارِ خُورد و خُفتُم

خواب من بیداری است، خوراک من نخوردن/ وقتی که تو نباشی از خوردن و خوابیدن بیزارم.

خُوْ (xow): 1- خواب. 2- اعتماد. اطمینان. 3- وجینِ علف‌های هرزه. این معنی حدود مشهد رایج‌تر است. در حدود امیرآباد تربت، «بِجایْ» و در محولات «بِجویْ» می‌گویند. 4- عرق.

خُورد و خُفت (xordo xâb): خور و خواب.

شرح ابیات

بهمن صباغ زاده

بیست نهم اردیبهشت نود و نه

تربت حیدریه

 


[1]- به نوشته‌ی لغت‌نامه، بال از اتباع است. 


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان, خدی خدای خودم
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 18:55  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی ۵۱ کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ ای خنده‌ی خوش تو درمون نله‌ی مو؛ استاد محمد قهرمان

51

پنجاه و یکمین شعر کتاب خدی خدای خودم غزلی بسیار زیباست که استاد محمد قهرمان در اردیبهشت سال 1367 سروده‌اند. در آن تاریخ استاد قهرمان نزدیک به شصت سال داشته‌اند اما شور جوانی در غزل موج می‌زند. این غزل هفت بیتی عاشقانه‌ای است تمام‌عیار با تشبیهات زنده و جان‌داری که همیشه در شعرهای تربتی استاد قهرمان به چشم می‌خورد. در بیت پایانی غزل استاد از شصت‌سالگی یاد می‌کند و اشاره‌ای می‌کند به شعر نظامی که گفته است «چو شصت آمد نشست آمد پدیدار»

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره ۵۱ کتاب خدی خدای خودم

 

اِی خِندِه‌ی خُوشِ تو دِرمونِ نَـْلِه‌یِ مُو

خَـْنَه‌م ز رویِ تو باغ، سُو۪ز از تو کَـْلِه‌یِ مُو

گیرُم چِمَندِ گُلُم، تو نُو۪بهارِ مُویی

بی تو نِدَْرَه صِفا، نِه گُل نِه لَلِه‌یِ مُو

با مُو بِمو که دِگَه بی تو پِتالَه و زار

کارِ تِموم و تیار یا نیمِه‌کَـْلِه‌ی مُو

اِی وِر اَتیشِ مُو اُو۪، بویِ تو بویِ گُلُو۪

مستِ نِگاهِ تُویُم، چَشمِت پیَـْلِه‌یِ مُو

بَـْشَه رُفودِه‌یِ تو از پِردِه‌های دِلُم

سینَه‌مْ تِنورِ تُویَه، سینَه‌ت زِوَْلِه‌یِ مُو

رویِ سِفِـْدِ تو ماه، نورِ تو برقِ نگاه

چَشم مُو ابرِ سیاه، اَشگِ مُو جَـْلِه‌یِ مُو

گُفتُم به شِست و پِرَست، رَفتُم به خَـْنِه‌ی شصت

گفتی که شصت و نِشست، ای شصت‌سَـْلِه‌یِ مُو

محمد قهرمان

۱۳۶۷/۰۲/۰۹

 

اِی خِندِه‌ی خُوشِ تو دِرمونِ نَـْلِه‌یِ مُو

خَـْنَه‌م ز رویِ تو باغ، سُو۪ز از تو کَـْلِه‌یِ مُو

ای خنده‌ی خوشِ تو درمان ناله‌ی من/ خانه‌ام از روی تو باغ، سبز از تو باغچه‌ی من. (ای کسی که خنده‌های خوش تو درمان ناله‌ی من است، خانه‌ام از روی تو باغ است و از باغچه‌ام از تو سبز است)

کَـْلَه (kāla): باغچه. کاله. بیشتر برای سبزی‌های خوردنی یا باغ‌ترّه.

گیرُم چِمَندِ گُلُم، تو نُو۪بهارِ مُویی

بی تو نِدَْرَه صِفا، نِه گُل نِه لَلِه‌یِ مُو

گیرم (به فرض) گل‌بوته‌ هستم، تو نوبهار من هستی/ بی تو ندارد صفا نه گل نه لاله‌ی من.

چِمَندِ گُل (čemand): چمنِ گُل. گلبُن.

با مُو بِمو که دِگَه بی تو پِتالَه و زار

کارِ تِموم و تیار یا نیمِه‌کَـْلِه‌ی مُو

با من بمان که دیگر بی‌تو آشفته است و زار/ کار تمام و درست یا نیمه‌تمام من.

پِتال (petâl): ریخته و پاشیده. آشفته. درهم و برهم. در لغتِ فُرس اسدی، «فتال» به معنی از هم گسستن و بردریدن و از هم شکستن آمده است با این بیت از عمّاره[1]: باد برآمد به شاخِ سیبِ شکفته/ بر سرِ میخواره برگِ گل بفتالید.

تیار (tiyâr): 1- آماده. مهیّا. فراهم. 2- صحیح و سالم. درست. این واژه در متون چندصد سال پیش به صورت «طیّار» آمده است.

نیمِه‌کَـْلَه (nimekāla): نیمه‌کاره. نیمه‌تمام.

اِی وِر اَتیشِ مُو اُو۪، بویِ تو بویِ گُلُو۪

مستِ نِگاهِ تُویُم، چَشمِت پیَـْلِه‌یِ مُو

ای بر آتش من آب،(مثل آب، آتش مرا فرومی‌نشانی) بوی تو بوی گلاب/ مست نگاه تو هستم، چشمت پیاله‌ی من (است).

بَـْشَه رُفودِه‌یِ تو از پِردِه‌های دِلُم

سینَه‌مْ تِنورِ تُویَه، سینَه‌ت زِوَْلِه‌یِ مُو

باشد رفوده‌ی تو از پرده‌های دلم (رفوده‌ی تو از پرده‌های دل من است)/ سینه‌ام تنور تو است، سینه‌ات زواله‌ی من.

رُفودَه (rofuda): بالشتک‌مانندی که «زِوَْله» یعنی چونه‌ی خمیر را پس از «وِر دَست گِردُندَن» روی آن می‌گسترانند تا به تنور بچسبانند. معمولاً دو سه بوته‌ی «سُوْ» است که آن‌ها را در سارُقي پیچیده‌اند و تقریبا مثلّثی شکل شده است. زواله به دست گردانده‌اند روی رفوده می‌خوابانند و به تنور می‌چسبانند. رک. زِوَْله. سُوْ. سَـْرُق.

زِوَْلَه (zevāla): زواله. چونه. گلوله‌ی خمیر. گلوله‌ی گِرد خمیر.

رویِ سِفِـْدِ تو ماه، نورِ تو برقِ نگاه

چَشم مُو ابرِ سیاه، اَشگِ مُو جَـْلِه‌یِ مُو

روی سفید تو ماه، نور تو برق نگاه/ چشم من ابر سیاه، اشک من ژاله‌ی من (است).

بِرقَک (berqak): برق، که معمولاً با رعد همراه است.

جَـْلَه (jāla): تگرگ. ژاله [2].

گُفتُم به شِست و پِرَست، رَفتُم به خَـْنِه‌ی شصت

گفتی که شصت و نِشست، ای شصت‌سَـْلِه‌یِ مُو

گفتم به شست و پرست رفتم به خانه‌ی شصت (به شصت سالگی رسیدم)/ گفتی که شصت و نشست، (شصت‌سالگی با نشست همراه است) ای شصت‌ساله‌ی من!

شِست و پِرَست  (šesto perast): از اصطلاحات «توشلِه‌بَـْزی» یعنی تیله‌بازی است. کسی که نوبت بازی با اوست، اگر توشله‌اش در یک وجبی یا کمتر از توشله‌ی حریف قرار گرفته باشد، علاوه بر آن‌که «تیر» به نفع او محاسبه می‌شود، به قدر یک وجب هم به سوی خانه‌ی تصرّف نشده‌ی حریف پیش می‌رود و از آن‌جا توشله‌ی خود را به خانه‌ی او «لو مِتَه» یعنی می‌رانَد. با شست و پرست، بازیکن یک وجب به هدف اصلی که گرفتنِ خانه‌ی حریف است نزدیک‌تر می‌شود. رک. توشلِه‌بَـْزی.

خَـْنَه (xāna): 1- اتاق. اگر منظور منزل باشد، «حُوْلی» می‌گویند. واحد شمارش «خَـْنَه» چشمه است. مثلاً: «ای حُوْلی، سه چِشمَه خَـْنَه دَْرَه» یعنی این خانه سه تا اتاق دارد. ۲- از اصطلاحات توشلِه‌بَـْزی. رک. توشلِه‌بَـْزی.

بهمن صباغ زاده

دهم اردیبهشت هزار و سیصد و نود و نه

تربت حیدریه

 


[1]- عُمّاره‌ی مروزی از شعرای دوره‌ی سامانی و غزنوی.

[2]- در گلستان سعدی هم به همین شکل آمده است. اگر ژاله هر قطره‌ای در شدی/ چو خرمهره بازار از او پُر شدی.


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان, خدی خدای خودم
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 18:42  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 


شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 50 کتاب خدی خدای خودم، قصیده؛ لرز دلم نمرف کم از اتیش و الو؛ استاد محمد قهرمان

50

پنجاهمین شعر کتاب خدی خدای خودم یک قصیده‌ی 46 بیتی است. این قصیده در بهار سال 67 و در آستانه‌ی شصت سالگی شاعر سروده شده است. استاد محمد قهرمان در آغاز این قصیده از زمستان گذشته یاد می‌کند و هوای خوش بهار خیال او را به بهارهای روستا می‌برد. شعر با وصف کودکی‌های شاعر در روستای امیرآباد جان می‌گیرد. فضای زیبای روستا، هیجان کودکی، مادربزگ مهربان و همبازی‌هایش خاطره‌هایی زیبا را پیش چشم شاعر و مخاطب شعر می‌آورد. حسرت روزهای گذشته آتش به جان شاعر می‌زند و به خاطرات جوانی‌اش نگاهی می‌کند. روزهای خوش روستا و معشوقش، عشق و شور جوانی چنان که افتد و دانی گذشته است و اکنون او در شصت سالگی برمی‌گردد به واقعیت حال: شصت سالگی با تمام رنج و عذاب‌هایش.
در مورد شرح ابیات هم ذکرِ این نکته لازم است که شعر گویشی مرحوم قهرمان از سراسر کشور مخاطبان و علاقه‌مندانی دارد که شرح ابیات بیشتر به قصد آشنایی این عزیزان با شعر گویشی قهرمان نوشته می‌شود وگرنه اهالی تربت حیدریه و تا حدّی خراسان بزرگ، شعر گویشی تربت را به راحتی درک می‌کنند. در نوشتن شرح ابیات برای رعایت امانت غالبا از یادداشت‌های خودِ مرحوم قهرمان کمک می‌گیرم.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 50 کتاب خدی خدای خودم
 
 

 

لَرزِ دلُم نِمِرَف کَم از اَتیش و اَلُو۪
اَمَه بِهار و کِشُند مُر از نِسَر به پِتُو۪
 
حالا که روز و شُو۪ا گَرمَه دِگَه بِغِلا
کی وِرمِگَه به اَلُو۪ تو بیتَری ز پُلُو۪؟
 
بَـْریشِ نَرمِ بهار کِردَه پِشینگِ خُبِ
خُوش‌بو چِنو که مِگی از ابرْ رِختَه گُلُو۪
 
رِْزِ خِلَـْمَه بِبی مونِ گِلَه دَم صُحب
ایکَّه دِ گُپّ و دِ گُپ، اوکَّه دِ خِـْز و دِ دُو۪
 
چَپّو به کوه و به دشت مِشکولَه‌شِر مُبُرَه
گُرماس و دوغ و فِلَه نُخریشِ اویَه و اُو۪
 
از نُو۪ گُماریِ او پورکِردَه سارُقِشِر
یا بِستَه وِر کِمَرِش، یا کِردَه وِر سرِ چُو۪
 
تا قُر دِ گِردَنِ سگ دَْرَه جِرینگ و جِرینگ
از تِرسِ جو مِجِهَن گُرگا چه روز و چه شُو۪
 
هَر چَن که قِمّتِ میش از بوز بَـْشَه دِ پیش
سِردِستِه‌ی گِلِه‌ها بَـْشَه همیشَه خِلُو۪
 
از بَلکِ تَـْزِه‌ی توت کُخ‌پیلَه سِر مُخُورَه
وِر بَعدْ پیلَه مِرَه وِر سیخِ پُتِّه‌یِ سُو۪
 
از یادِ خوردِکیا بَلکُم بگیرَه قُرار
جونِ که مُندَه دِ لَرز، کِلِّه‌یْ که رِفتَه کُلُو۪
 
از تُربَتُم رِفِقا! بِچِّه‌یْ مَحَلِّه شُوُ۪م
کالِ کُلو دِ بِخِش، کوهِ بِلَن دِ جِلُو۪
 
دیشتِک دِ دوبَرِ شهر بابا کِلَـْتِگَکِ
نُو۪ کِردَه کَـْرِزِشِر، وِردیشتَه حُو۪لیِ نُو۪
 
تا جَـْهِلی هَمَه‌سال دو ماه یا که سه ماه
بویُم دِزون‌جِه بِرار نُو۪روز و فصل دِرُو۪
 
بی‌بی‌کُلونِ خُبُم مُر صُحب مِسکَه مِدا
از ظهر و شُو۪ که مپُرس، اُو۪گوشتِ چرب و پُلُو۪
 
غُصَّه مُخُورد و مُگُفت بِرکَت نِمُندَه دِگَه
قندِ خُبِ اُرُسی طِی رفت و چایِ پَپُو۪
 
از عمرِ بی‌ثِمَرُم سِزدَه نِرِفتَه هَنوز
رفت از سَرُم پیَرُم، مُو اُفتیُم دِ بَبُو۪
 
اَرمونِ خُودِکیا او جُو۪ز و توشلَه و گوک
لُو۪چُمبَه پوشتِ قِلَه از صُحب تا سَرِ شُو۪
 
او گِردِنا که مِدا غُربَت به یَگ تَهِ نو
زِردَْلوا که مِکِرد سُو۪دا به گُندُم و جُو۪
 
دِندو زیَن به خیال از باغ‌تِرِّه‌یِ سُو۪ز
همراهِ دِل‌نِمِکا خُب صاف رِفتَه به سُو۪
 
هُرَّس‌کِ‌بِدبِدی‌یِر دیشتُم نِفَستِ خُبِ
بی او که مُندَه بُرُم از های و هوی و هَرُو۪
 
مُو جَلدتر ز شِگار، سِرشُد دِ جنگ و فِلار
هر بَـْزی‌یِه که مُبو واپیش بویُم و دُو۪
 
وِر مُو نِگا یَرِه‌گَه! دُلَّخت کِردَه و تاخت
اسبُم گِدیچِه‌یِ لوخ، قِمچی ز پوخَلِ جُو۪
 
دوشَخلِگیِ چُو۪یر بِستَه به کَـْسَه و جیر
جیرِر گِریفتَه دِ کَش پِرُّندَه رِگ به جِلُو۪
 
دِندو به خونِ چُغوک زِْرِ دِرَخ دِ کِمی
پِرواز دایَه جِلار از خویِ گُندُم و جُو۪
 
مونجایِ کوهیِ سرخ، یا مونجِ زرد و گِزی
وِر شور رِفتَه ز ما، ما تُندِ جِستَه ز دُو۪
 
کُ دوم و دوشِ گِلَه همراهِ دُختِرِکا
سِرطاس و کَـْسِه‌یِ شیر، کُرتوکِ چِرخَه و سُو۪
 
گُو۪بِردُو۪ا کُجی‌یَن از اَ ْهِنی و چُو۪ی
تا بُکُّوِ۪م خِدَشا خِرمَن ز بعدِ دِرُو۪
 
کی وِرمُگُف که ز اسب یَگ‌روزْ تَهْ مِخِزُم؟
یا پوشتِ پایِ مُرُم اَ ْخِر لِقِی مِنَه گُو۪
 
اِی دلبَرِ قِلِگی! از هوشِ مُو نِمِری
یادِت شُو۪ای بِلَند مُر وِرمیَـْرَه ز خُو۪
 
اَلهوشت هوشتَکِ تو بالایِ بادِ بِلَند
جِغ‌جار و خِندَه مِرفت وِر بعدِ کِج‌کِلِه‌تُو۪
 
اِی تو دِ پایِ فِرَت دَستِت به دِستَه دِ بَند
مُو کِردَه سِر دِ سَرِت هِی بوسَه خوردَه ز لُو۪
 
اِی وَختِ پُختَنِ نو سینَه‌ت زِوَْلِه‌یِ مُو
سَر کِردَه مونِ تِنور سرخ از نُهُرمِ اَلُو۪
 
پیرِم دِگَه مُو و تو، چی وِرمِگی چِنُو۪ی؟
بِرَّه‌م! نِگا کُ خُودِت، چی وَرگُمِت که چِطُو۪
 
اِی چَرخِ بی‌پَرِ عُمر! دیشتُم بِریس و بِریس
رَف قِل‌نِقِل نخِ مُو، اُفتی کِلَـْوه به تُو۪
 
هر چه که دایَه خُدا مِستَـْنی از مُو به زور
مِجهولَه هر که مِنَه اِی بی‌وِفا! به تو خُو۪
 
روزایِ خوردِکیُم، یا شومِ جَـْهِلیا
جُو۪زَه که رِفتَه به گَل، یا اُو۪ که رِفتَه به گُو۪
 
نَعلَت به پیریِ ننگ، چی وَرگُمِش؟ چه کُنُم؟
از جا به دَر نِمِرَه از فاش و دِشمُم و دُو۪
 
پور از شیارِ غَمَه پیشَـْنی و بَرِ روم
اَ ْخِر زمینِ مُویُم خوش رَفت و اَمَه به رُو۪
 
تِفتونِ گرم و قِلِف حُکمِ فِطیرَه مِزَه‌ش
دَْرَه دِگَه اُوِ۪ صاف اِنگار بویِ خُرُو۪
 
دِندو خُرابَه بِرار! کارُم پِتالَه و زار
با زور و جَهتِ زیات لُقمَه‌رْ مُنُم کِلِه‌جُو۪
 
هر شوم تا به سحر از بی‌خُو۪ی دِ عذاب
هر روز لیچِّ عرق از زورِ گِرمی تُو۪
 
سیگارِ گودِمیو نِگذاشت سینَه بِرَم
کُح‌کُح مُنُم شُو۪ و روز، بیدار یا که دِ خُو۪
 
دنیا دِگِشتَه ز مُو، از مُو دِ قَهرَه خدا
دینِ مُو رِفتَه به باد، ایمونِ مُو دِ گِرُو۪
 
اِی پیرِ پودِه‌یِ سُست! کُ چَشم و گوشِ درست؟
از پایِ سُست و پُلُست رَفتی دِ کُند و بُخُو۪
 
عمرِت که جِستَه ز دست، رِفتَه به خَـْنِه‌یِ شست
نِزدیکَه وَختِ نشست، دِسلاف رِفتَه دِرُو۪
 
کارِر نِکِردَه تِموم دِستاسِ زبرِ فِلَک
نِه نرمی و نِه درشت، ای دَْنِه‌ی کِلِه‌کُو۪!


محمد قهرمان 06/02/1367

 

لَرزِ دلُم نِمِرَف کَم از اَتیش و اَلُو۪
اَمَه بِهار و کِشُند مُر از نِسَر به پِتُو۪
لَرز (larz): لرزش.
اَتیش (atiš): آتش.
اَلُوْ (alow): شعله‌ی آتش.
کِشُندَن (kešondan): کشاندن.
نِسَر (nesar): جایی که آفتاب‌گیر نباشد. مقابلِ «پِتُوْ»
پِتُوْ (petow): جایی که رو به آفتاب باشد. آفتابگیر. مقابلِ «نِسَر»
حالا که روز و شُو۪ا گَرمَه دِگَه بِغِلا
کی وِرمِگَه به اَلُو۪ تو بیتَری ز پُلُو۪؟
شُوْ (šow): 1- شب. 2- زیر. تقریباً همیشه با کسره به کار می‌رود.
بِغَل (beqal): 1- پهلو. 2- واحدی برای اندازه‌گیری پارچه و ریسمان و نظایر آن. و آن فاصله‌ی بین دو دست باز است. با شست و انگشت بعدی سر پارچه یا ریسمان را می‌گیرند و دو دست را کاملا باز می‌کنند.
وِرگُفتَن (vergoftan): گفتن. مثلاً: «وَر گُ»‌ یعنی برگو، بگو. یا: «وِرگُفتِک» یعنی گفت.
اَلُوْ اَلُوْ بیتَر از پُلُوْ (alow alow bitar az polow): ترانه‌گونه‌ای که کودکان در زمستان می‌خوانند، یعنی آتش و «اَلُوْ» در این فصل از پلو بهتر است و بیشتر می‌چسبد. رک. اَلُوْ. اَلُوْ بِه از پُلُوْ.

بیتَر (bitar): بهتر.
بَـْریشِ نَرمِ بهار کِردَه پِشینگِ خُبِ
خُوش‌بو چِنو که مِگی از ابرْ رِختَه گُلُو۪
بَـْریش (bāriš): بارش. باران. می‌گویند «بَـْریش دِ بار رَف» یعنی باران گرفت.
خُب (xob): خوب. صحیح. سالم.
پِشینگ (pešing): ترشّح. قطرات ریز مایع که بر جایی یا چیزی بریزد.
چِنو (čenu): چنان.
مِگی (megi): می‌گویی. گویی.
رِختَن (rextan): ریختن.
گُلُوْ (golow): گلاب.
رِْزِ خِلَـْمَه بِبی مونِ گِلَه دَم صُحب
ایکَّه دِ گُپّ و دِ گُپ، اوکَّه دِ خِـْز و دِ دُو۪
رِْز (rēz): 1- ریختن. هجوم. 2- بار و ثمر محصولات صیفی مانند خربزه و هندوانه و نظایر آن‌ها. وقتی بوته‌ها میوه‌های ریزه‌ی بسیار دارند، می‌گویند: «پَـْلِز خُب رِْز کِردَه» یعنی خوب بار آورده است.
خِلَـْمَه (xelāma): برّه و بزغاله‌ی شیرخوار.
صُحب (sohb): صبح.
گُپ (gop): جَست. گامِ توأم با پرش. مثلاً «خِرگوش گُپ مِندِزَه»
گُپ اِنداختَن (gop endâxtan): با چاردست و پا پریدن و جفت زدنِ حیوانات مثلِ جَست زدنِ خرگوش و آهو. رک. گُپ.
خِـْز (xēz): خیز. خیز برداشتن.
دُوْ (dow): 1- میانه. معرکه. وسط گیرودار. مثلاً: «پایِ کَسِر دِ دُوْ کِشیَن» یعنی کسی را به معرکه کشاندن. یا: از «دُوْ وِردیشـتَن» یـعنی از میـانه برداشتن. 2- دوره. نوبت. مثلاً: «دُوْ دُوِْ فِلَـْنِه‌کَسَه» یعنی دوره‌ی فلانی است که قدرت‌نمایی کند، میدان به دست او افتاده. 3- جرگه. جمع. مثلاً: وقتی تو هستی «دُوِْ ما گِرم‌تَرَه» 4- دویدن. دو. 5- دشنام. ناسزا. گاه به صورت «دُوْ و دِشمُم» به کار می‌رود. 6- داوطلب. مثلاً: «مُم دُوُْم» یعنی من هم داوطلب شرکت در بازی یا انجام کار هستم. 7- قبول. موردِ قبول. مثلاً «ای بار دُوْ نیَه» یعنی این دفعه قبول نیست.
چَپّو به کوه و به دشت مِشکولَه‌شِر مُبُرَه
گُرماس و دوغ و فِلَه نُخریشِ اویَه و اُو۪
چَپّو (čappu): چوپان.
مِشکولَه (meškula): مَشک کوچکی که چوپانان با خود دارند و در آن اغلب «گُرماس» می‌ریزند. این مَشک را یا به گردن می‌آویزند و یا در توبره‌پُشتی حمل می‌کنند. بر اثر «لَت خُوردَن» یعنی تکان خودن چربی گرماس بالا می‌زند و سفت و خوشمزه می‌شود. در غیر فصل شیر، مشکوله را با آب پر می‌کنند. رک. لت خوردن. گُرماس.
گُرماس (gormâs): به مخلوطی از ماست یا دوغ، با شیر گفته می‌شود. ضبط لغوی آن گورماست است.
گُرماسِ چَـْپینی (gormâse čāpini): ماست یا دوغ را با شیر میش در «مِشکولَه» می‌ریزند. این مشک را چوپان به دوش می‌اندازد، یا در توبره پشتی خود حمل می‌کند. گرماس بر اثر تکان خوردن به اصطلاح «تُلُمی» و بسیار چرب می‌شود. هضم آن برای اشخاص معمولی مشکل است و آن‌ها را سنگین کرده و به خواب می‌برد. وقتی کسی بر اثر گرمای تابستان چرتی شده می‌گویند: «حُکمِ سِگایِ گُرمَـْسی رِفتَه!» یعنی مانند سگی که چوپان به او گرماس داده. در چندماهی که گوسفندان را می‌دوشند، گرماس «نُخرِش»ِ اصلی چوپانان است. رک. تُلُم. گُرماس.
فِلَه (fela): از آمیختن «جِیک» با شیر درست می‌کنند. شیری که مقداری جِیک به آن آمیخته باشند. رک. جِیک.[1]
جِیک (jeyk): آغُز. آغوز. اولین شیری که پس از زاییدن در پستانِ گاو و گوسفند و دیگر احشام [b1] به هم می‌رسد. شیری است که از پستانِ گوسفند و گاو تازه زاییده درمی‌آید. «جِیک» غلیظ و ثقیل است و برای رقیق کردندش باید به آن شیر بیافزایند. جِیک آمیخته با شیر را «فِلَه» می‌گویند.
نُخرِش (noxreš): نان‌خورش. آن‌چه به همراه نان خورده شود. قاتق.
نُخریش (noxriš): رک. نُخرِش.
اُوْ (ow): آب.
از نُو۪ گُماریِ او پورکِردَه سارُقِشِر
یا بِستَه وِر کِمَرِش، یا کِردَه وِر سرِ چُو۪
گُمار (gomâr): برای مراقبت از گوسفندان در شب، به کمک چوپان رفتن. هر کس به نسبت ده گوسفند که در «چِکِنَه» دارد باید یک شب به گمار برود[b2] . رک. چِکِنَه.
گُماری (gomâri): کسی که شب برای مراقبت از گله، به کمک چوپان می‌رود. رک. گُمار.
پور (pur): پُر.
سارُق (sâroq): دستمال کرباسی بزرگ و بقچه‌مانند. مسافران و دهقانان و چوپانان در آن نان می‌گذاشتند  به کمر می‌بستند. دستمالِ بزرگ ابریشمی به اندازه‌ی زین‌بند، با این تفاوت که زین‌بند از ابریشم است یا کجین. رک.زین‌بند.
چُوْ (čow): چوب.
تا قُر دِ گِردَنِ سگ دَْرَه جِرینگ و جِرینگ
از تِرسِ جو مِجِهَن گُرگا چه روز و چه شُو۪
قُر (qor): 1- کسی که فتق دارد. [b3] 2- زنگوله‌ای به اندازه‌ی گردو که به گردنِ سگان گله می‌بندند. نوعی زنگوله از جنس برنج که به شکل گردوست و توخالی، در قسمت پایین آن شکافی دارد و در درونش گلوله‌ی کوچک آهنینی است. گرگ از صدای «قُر» متوجّه آمدن سگ می‌شود و می‌گریزد.
تِرس (ters): ترس.
مِجِهَن (mejehan): مخفَّفِ «مجیکَّن». می‌گریزند. فرار می‌کنند. گاه به صورت «مِجیَن» هم تلفّظ می‌شود.
هَر چَن که قِمّتِ میش از بوز بَـْشَه دِ پیش
سِردِستِه‌ی گِلِه‌ها بَـْشَه همیشَه خِلُو۪
قِمَّت (qemmat): قیمت.
بوز (buz): 1- بُز. 2- کنایه از زن. کنایه از زوجه.
دِ پیش (de piš): برتر.
خِلُوْ (xelow): بُزی نر که پیشروِ گله است.
از بَلکِ تَـْزِه‌ی توت کُخ‌پیلَه سِر مُخُورَه
وِر بَعدْ پیلَه مِرَه وِر سیخِ پُتِّه‌یِ سُو۪
بَلک (balk): برگ.
تَـْزَه (tāza): تازه.
کُخ‌پیلَه (koxpila): کِرمِ ابریشم. رک. کُخ.
کُخ‌ (kox): کِرم. وقتی کسی کاری می‌کند که طرف ناراحت می‌شود به او می‌گویند: مگر «کُخ» داشتی که این کار را کردی؟ نظیر مگر مرض داشتی؟ یا مریضی؟
سِرخُوردَن از چیزِ (serxordan): سیر شدن از چیزی. دلزده شدن از آن.
پیلَه رِفتَن (pila reftan): پیله شدن. تبدیل به پیله شدنِ کرم.
پُتّه (potta): بوته.
سُوْ (sow): 1- ساب. عمل ساب دادن. سابیدن. رک. سُوْ داین. 2- نوعی بتّه‌ی خوش‌سوز بیابانی، رنگ آن به سفیدی می‌زند و آتشش کم‌دوام است. در هنگام تار تنیدن کرم‌های ابریشم، بوته‌ی «سُوْ» پیش آن‌ها می‌ریزند و معتقدند که کرم‌ها بهتر خواهند تنید و بعد هم جدا کردن پیله‌ها از بوته‌ها آسان است. استفاده‌ی دیگری که از بوته‌ی «سُوْ» می‌کنند، در ساختن «رُفودَه» است. رک.رُفودَه.
از یادِ خوردِکیا بَلکُم بگیرَه قُرار
جونِ که مُندَه دِ لَرز، کِلِّه‌یْ که رِفتَه کُلُو۪
خوردِکی (xurdeki): خُردی. خُردسالی.
بَلکُم (balkom): بلکه. شاید.
جون (jun): رک. جو.[b4] 
جو {جان} [b5] (ju): 1- جان. روح. 2- تن. بدن. ۳- قوت. قدرت.
کُلُوْ رِفتَنِ کِلَّه (kolow reftan): گیج و منگ شدن سر.
از تُربَتُم رِفِقا! بِچِّه‌یْ مَحَلِّه شُوُ۪م
کالِ کُلو دِ بِخِش، کوهِ بِلَن دِ جِلُو۪
رِفِـْق (refēq): رفیق. دوست.
کال[2] (kâl): رود خشکی که مسیرِ سیل‌های موسمی است و گاه نیز اندک آبی دایمی دارد. گفته می‌شود که باران آمد و از فلان‌کال سیل به راه افتاد. معمولاً این آب دوامی ندارد و بسته به مقدار باران است. اگر آب کال همیشگی باشد که جنبه‌ی رودخانه پیدا می‌کند. گاهی بعد از کلمه‌ی کال، رود هم می‌آورند، مثل «کالِ رودمَعجَن» یا «کالِ رودبِخی» و گاهی رود را حذف می‌کنند مثل «کالِ سالار» که همیشه آب دارد ولی کم و زیاد می‌شود. کال رودبخی «زِنَه»‌هایی داشت که روی آب قناتِ همّت‌آباد می‌افتاد. این زنه‌ها، آب‌گاهِ سیاه‌سینه‌ها بود. رک. آب‌گاه. زِنَه.
کُلو (kolu): کلان. بزرگ.
بِلَن (belan): رک. بِلَند.
بِلَند (beland): بلند.
دیشتِک دِ دوبَرِ شهر بابا کِلَـْتِگَکِ
نُو۪ کِردَه کَـْرِزِشِر، وِردیشتَه حُو۪لیِ نُو۪
دیشتَن (dištan): داشتن.
دوبُر (dubar): دور و بر. اطراف.
کِلَـْتَه (kelāta): کلاته. روستای کوچک.
«گک» علامت تصغیر و تحبیب است و به آخر اسامی مختوم به «ی» یا «ه» غیر ملفوظ می‌چسبد، مانند: «بِرِّگَک» یعنی برّه‌ی کوچک یا «بِچِّگَک» یعنی بچّه‌ی کوچک.
کَـْرِز (kārez): کاریز. قنات.
وِردیشتَن (verdištan): 1- برداشتن. 2- احداث کردن. ایجاد کردن. بنا کردن. ساختن. در مورد قنات و باغ و منزل و نظایر آن به کار می‌رود. مثلاً: «قُناتِ وِردیشتُم» یعنی قناتی احداث کردم. یا: «حُوْلی وِردیشتَن» یعنی منزل ساختن.
حُوْلی (howli): منزل.
حُوْلی وِردیشتَن (howli verdištan): خانه بنا کردن. منزل ساختن. رک. حُوْلی. وِردیشتَن/2.
تا جَـْهِلی هَمَه‌سال دو ماه یا که سه ماه
بویُم دِزون‌جِه بِرار نُو۪روز و فصل دِرُو۪
جَـْهِل (jāhel): نوجوان. جوان نو بالغ.
جَـْهِلی (jāheli): نوجوانی.
بویَن (buyan): بودن.
دِزونجِه (dezunje): در آن‌جا.
بِرار (berâr): برادر.
بی‌بی‌کُلونِ خُبُم مُر صُحب مِسکَه مِدا
از ظهر و شُو۪ که مپُرس، اُو۪گوشتِ چرب و پُلُو۪
بی‌بی‌کُلو (bibikolu): رک. بیب‌کُلو.
بیب‌کُلو (bibkolu): مخفّفِ بی‌بی‌کلان. مادربزرگ.
صُحب (sohb): صبح.
مِسکَه[3] (meska): کره.
غُصَّه مُخُورد و مُگُفت بِرکَت نِمُندَه دِگَه
قندِ خُبِ اُرُسی طِی رفت و چایِ پَپُو۪
اُرُسی (orosi): روسی. مثلاً «قَندِ اُرُسی». در قدیم، قند از روسیه به ایران می‌آمده است.
طِی رِفتَن (tey reftan): تمام شدن. به پایان رسیدن. پایان یافتن.
پَپُوْ [b6] (papow): نوعی چای مرغوب قدیمی.
از عمرِ بی‌ثِمَرُم سِزدَه نِرِفتَه هَنوز
رفت از سَرُم پیَرُم، مُو اُفتیُم دِ بَبُو۪
سِزدَه (sezda): سیزده. «ه» به تلفظ در نمی‌آید. رک. زیادَه.
پیَر (piyar): پدر.
بَبُوْ (babow): بابا. ندایی حاکی از تعجّب و شگفتی بسیار را می‌رساند. «بَبُوْ! ای لِباسا چَندِ گُرویَه» یعنی بابا! این لباس‌ها چقدر گران است. یا: «ببو! ای چِه دُرُغ‌گویی‌یَه» یعنی بابا! این چه دروغ‌گویی است!
اَرمونِ خُودِکیا او جُو۪ز و توشلَه و گوک
لُو۪چُمبَه پوشتِ قِلَه از صُحب تا سَرِ شُو۪
اَرمونِ (armune): همان «اَرمو» است. در حالت جمع و نیز اضافه «نون» آن آشکار می‌شود. رک. اَرمو.
اَرمو (armu): 1- دریغ. افسوس. حسرت. مثلاً: «اَرمونِ جِوَْنی» یعنی دریغ از جوانی. 2- آرزو. آرمان. مثلاً: «اَرمونِش دِ دِلُم مُند» یعنی آرزویش در دلم ماند.
خوردِکی (xurdeki): خُردی. خُردسالی.
جُوْز (jowz): گردو.
توشلَه (tušla): تیله. گلوله‌ی کوچل بلوری یا سنگی که کودکان با آن بازی می‌کنند و قواعدی خاصّ دارد. در تهران «تیله» می‌گویند.
گوک (guk): گوی. توپ کوچک.
لُوْچُمبَه (lowčomba): الک دولک. نام بازی. رک. چُمبَه.
چُمبَه[4] (čomba): 1- چوبی راست به قطر حدود پنج، شش سانتی‌متر و طول حدوداً نیم متر. زنان رخت‌های را که در آب شغار جوشان انداخته بودند بیرون می‌آوردند و بر روی تخته‌سنگی مسطح می‌گذاشتند. آن‌گاه با چوب بر آن‌ها می‌کوبیدند تا چرک‌شان دربیاید. مرادفِ «جَمِه‌کُوْ» 2- «چُمبَه» می‌تواند به هر ابزار سنگینی که بتوان با آن بر چیزی کوفت و ضربه زد، اطلاق شود. چنان که در مَثَل می‌گویند: «اَهَنِ سرد چُمبَه وِرنِمِدَْرَه» یعنی آهن سرد چمبه پذیر نیست، ضربه پذیر نیست و نمی‌توان با کوبیدن پُتک و یا وسیله‌ی دیگر بر آن، تغییر شکلش داد. 3- در بازی «لُوْچُمبَه» یعنی الَک دولَک «چُمبَه» نام چوب بزرگ یعنی دولک است.
قِلَه (qela): مخفف قِلعَه. رک. قِلعَه.
قِلعَه (qel’a): ده و روستا. به اعتبار آن‌که در قدیم برای تأمین امنیت، دور آبادی‌ها دیوار و باره‌ای و گاه بُرج یا بُرج‌هایی داشت.
سَرِ شُوْ (sare šow): اندکی بعد از غروب آفتاب.
او گِردِنا که مِدا غُربَت به یَگ تَهِ نو
زِردَْلوا که مِکِرد سُو۪دا به گُندُم و جُو۪
گِردِنا (gerdenâ): فرفره‌ی چوبی که بیشتر ساخته‌ی دست «غُربَت»‌ها است و با سایر مصنوعات خود در روستاها و شهر به فروش می‌رسانند. رک. غُربَت.
غُربت (qorbat): قِرِشمال. کولی.
تَه [b7] (tah): 1- در معنی سطح و کف. مثلاً «تَهِ خَـْنَه‌ر جَرُوْ کُ» یعنی کفِ اتاق را جارو کن. 2- پایین. (در مقابل بالا) مثلاً «از بال‌خَـْنَه به تَه یِن!» یا: «از خر به تَه یِن» رک. بال‌خَـْنَه. 3- تاه. مانند تاهِ پارچه. 4- دانه برای نان. مثلاً: «یَگ تَهْ نون» یعنی یک دانه نان.
نو (nu): نان.
زِردَْلو (zerdālu): زردآلو.
سُوْدا کِردَن (sowdâ kerdan): معامله و نیز معاوضه کردن.
گُندُم (gondom): گندم.
دِندو زیَن به خیال از باغ‌تِرِّه‌یِ سُو۪ز
همراهِ دِل‌نِمِکا خُب صاف رِفتَه به سُو۪
دِندو (dendu): دندان.
خیال (xiyâl): خیار.
باغ‌تِرَّه (bâqterra): صیفی‌کاری. زمینی که در آن خیار و کدو و گوجه فرنگی و بادنجان و مانند آن کاشته‌اند.
سُوْز (sowz): سبز.[5]
دل‌نِمَک (delnemak): نمکِ ترکی[b8] . تکّه‌های شفّافی که از میان سنگ در می‌آمد. کودکان این قطعات را روی سنگی مصطّح بر لب آب می‌سابیدند و به شکل مستطیلی به اندازه‌ی قوطی کبریت یا کوچک‌تر درمی‌آورند. دل‌نمک را همراه خود در جیب داشتند و به هنگام خوردن خیار، با هر گاز زدن به آن، دل‌نمک را رویش می‌مالیدند.
سُوْ (sow): 1- ساب. عمل ساب دادن. سابیدن. رک. سُوْ داین. 2- نوعی بتّه‌ی خوش‌سوز بیابانی، رنگ آن به سفیدی می‌زند و آتشش کم‌دوام است. در هنگام تار تنیدن کرم‌های ابریشم، بوته‌ی «سُوْ» پیش آن‌ها می‌ریزند و معتقدند که کرم‌ها بهتر خواهند تنید و بعد هم جدا کردن پیله‌ها از بوته‌ها آسان است. استفاده‌ی دیگری که از بوته‌ی «سُوْ» می‌کنند، در ساختن «رُفودَه» است. رک.رُفودَه.
هُرَّس‌کِ‌بِدبِدی‌یِر دیشتُم نِفَستِ خُبِ
بی او که مُندَه بُرُم از های و هوی و هَرُو۪
هُرَّس‌کِ‌بِدبِدی (horraskebedbedi): بازی محلّی. از بازی‌های کودکان و نوجوان است. کبدی. زو.[b9] 
نِفَست (nefast): نفس.
مُندَه رِفتَن (monad reftan) خسته شدن. رک. مُندِگی.
مُندِگی (mondegi): ماندگی. خستگی در اصطلاح امروز.
هَرُوْ (harow): معنایی قریب به جار و جنجال دارد، ولی به تنهایی به کار نمی‌رود. مثلاً: «های و هوی و هَرُوْ مِنَن» یعنی سر و صدا می‌کنند.[b10] 
مُو جَلدتر ز شِگار، سِرشُد دِ جنگ و فِلار
هر بَـْزی‌یِه که مُبو واپیش بویُم و دُو۪
جَلد (jald): چالاک. چابک. فِرز.
شِگار (šegâr): شکار. در اغلب موارد، به معنی آهو به کار می‌رود.
سِرشُد (seršod): عامل. ماهر. آزموده. استاد.
فِلار (felâr): فرار.
بَـْزی (bāzi): 1- بازی. 2- رقص.
واپیش (vâpiš): پیش. جلو. مقدّم.
دُوْ (dow): 1- میانه. معرکه. وسط گیرودار. مثلاً: «پایِ کَسِر دِ دُوْ کِشیَن» یعنی کسی را به معرکه کشاندن. یا: از «دُوْ وِردیشـتَن» یـعنی از میـانه برداشتن. 2- دوره. نوبت. مثلاً: «دُوْ دُوِْ فِلَـْنِه‌کَسَه» یعنی دوره‌ی فلانی است که قدرت‌نمایی کند، میدان به دست او افتاده. 3- جرگه. جمع. مثلاً: وقتی تو هستی «دُوِْ ما گِرم‌تَرَه» 4- دویدن. دو. 5- دشنام. ناسزا. گاه به صورت «دُوْ و دِشمُم» به کار می‌رود. 6- داوطلب. مثلاً: «مُم دُوُْم» یعنی من هم داوطلب شرکت در بازی یا انجام کار هستم. 7- قبول. موردِ قبول. مثلاً «ای بار دُوْ نیَه» یعنی این دفعه قبول نیست.
وِر مُو نِگا یَرِه‌گَه! دُلَّخت کِردَه و تاخت
اسبُم گِدیچِه‌یِ لوخ، قِمچی ز پوخَلِ جُو۪
یَرِه‌گَه (yarega): پسر، با لحنی تحقیرآمیز. پسره. مثلاً: «یَرِه‌گَه» خجالت نمی‌کشد این حرف را می‌زند.
دُلَّخت (dollaxt): رک. دُلَّخ.
دُلَّخ (dollax): گرد و خاک.
گِدیچَه (gediča): نی‌مانندی دراز و باریک که از میان «لوخ» می‌روید و چون خشک شد، با آن حصیر می‌بافند. لوخ بیشتر در «تَلخ»‌ها سبز می‌شود. از گدیچه در «دُوُندَنِ فِرَت» یعنی آماده کردن نخ‌های دستگاه بافندگی هم بهره می‌گرفتند. آن‌ها را دوتا دوتا در زمین فرو می‌کردند و نخ را چپّه و راسته از میان‌شان می‌گذراندند. به این ترتیب، یک نخ در زیر و یکی در بالا قرار می‌گرفت. رک. تَلخ. دُوُندَنِ فِرَت. لوخ.
لوخ (lux): نوعی گیاه بلند که در «تَلخ»‌ها می‌روید. این گیاه تا سبز باشد خوراک گاو و خر است. از میان آن تیرچه‌ای می‌روید که چون خشک شد «گِدیچَه» گفته می‌شود و با آن حصیر می‌بافند. در سر این ساقه‌ی میانی یک برآمدگی قهوه‌ای‌رنگ وجود دارد که تخم لوخ در آن است و چون خشک شد، نرم می‌شود و می‌ریزد، شبیه به قاصدک است امّا بسیار ریزتر. به آن «گوش‌کِرّی» می‌گویند و معتقدند اگر در گوش برود، شخص را کر می‌کند. در قدیم این قسمت گدیچه را داخل ساروج می‌زده‌اند و باعث استحکام بیشتر آن می‌شده است.[6] رک. تَلخ. فِرَت. گِدیچَه.
قِمچی (qemči): تازیانه. شلّاق. از لغات مغولی است.[7]
پوخَل‌ (puxal): ساقه‌ی خشک گندم و جو.
دوشَخلِگیِ چُو۪یر بِستَه به کَـْسَه و جیر
جیرِر گِریفتَه دِ کَش پِرُّندَه رِگ به جِلُو۪
دوشَخلِگی (du šaxlegi): دوشاخه‌ای. چیزی که سرش دوشاخه باشد. مانندِ «پِلَخمو». رک. پِلَخمو.
چُوْی (čowi): چوبی. رک. چُوْ.
کَـْسَه‌ (kasa): ۱- کاسه. ۲- قسمتی از «پِلَخمون» که در آن ریگی می‌گذارند و با کشیدن و رها کردن «جیر»، ریگ پرتاب می‌شود. رک. پِلَخمو.
جیر (jir): کش. معمولاً کشی که به دوشاخه‌ی «پِلَخمون» بسته می‌شود. رک. پِلَخمو.
دِ کَش (de kaš): در حالت کشیدگی. مثلاً: «دِ کَش» نگاه داشتنِ پارچه.
پِرُّندَن (perrondan): پراندن. پرتاب کردن.
رِْگ (rēg): 1- ریگ 2- زمین شنیِ نرم. تپّه‌ی شنی.
دِندو به خونِ چُغوک زِْرِ دِرَخ دِ کِمی
پِرواز دایَه جِلار از خویِ گُندُم و جُو۪
دِندو به خونِ چیزِ رِفتَن (dendu be xune čize reftan): چشته‌خورِ چیزی شدن. مزه کردن آن چیز در زیر دندان. مصداق این اصطلاح، معمولاً شکارچیان تازه‌کار هستند که یکی دو باری شکار زده‌اند و زیر دندان‌شان مزه کرده است. حال با حرص و ولع مرتّب به دنبال شکار می‌دوند و چه بسا که دست خالی برمی‌گردند!
چُغوک [A11] (čoquk): گنجشک.
دِرَخ (derax): درخت.
کِمی (kemi): کمین.
پِرواز دایَن (pervâz dâyan): بُریدن و زدن شاخه‌های اضافی درختان. هَرَس کردن. رک. پِرواز.
جَل (jal): کاکُلی. پرنده‌ای از گنجشک بزرگ‌تر. پرواز او کوتاه است و بیشتر بر روی زمین می‌نشیند.
خوی (xuy): کَرت. تکّه‌زمینی کاشته با پَل‌بندی دورِ آن. «خوی»‌ها شکل مربّع یا مستطیل دارند، در یک سو و یا در دو طرف جوی آب قرار می‌گیرند. هنگام آبیاری، چون یک خوی سیراب شد، «بَرغ»ِ آن را می‌بندند و برغ خوی مجاور را می‌گشایند، تا آخرین خوی. رک. بَرغ. پَل.
مونجایِ کوهیِ سرخ، یا مونجِ زرد و گِزی
وِر شور رِفتَه ز ما، ما تُندِ جِستَه ز دُو۪
مونج[8] (munj): زنبور.
مونجِ کوهی (munje kuhi): زنبور سرخ متمایل به قهوه‌ای. در تهران زنبور گاوی می‌گویند. بیشتر در شکاف دیوارها لانه می‌کند. در زبان ادبی، زنبور کافر خوانده می‌شود. صائب می‌گوید: زنبور کافرند سراسر ستارگان/ زنهار ازین سیاه‌دلان انگبین مجو. خاقانی معتقد است که زنبور کافر پس از نیش زدن می‌میرد. البتّه این مطلب در مورد زنبور عسل صادق است. شعر خاقانی به نقل از لغت‌نامه چنین است: شنیدی که زنبور کافر بمیرد/ هر آن‌گه که نیشی به مردم فرو زد. رک. مونج.
مونجِ زرد (munje zard): نوعی زنبور زردرنگ است با کمری باریک. رک.مونج.
مونجِ گزی (munje gezi): نوعی زنبور کوچک. رنگش متمایل به سبز است و بیشتر در دور و بر خوشه‌های انگور عسکری می‌پرد. کودکان برای راندن این زنبور و هم برای آن‌که نیش‌شان نزند، خطاب به او می‌خوانند: «مونجِ گِزی! مار نِگِزی!» یعنی ما را نگزی، نیش نزنی. رک. مونج.
وِر شور رِفتَن (ver šur reftan): شوریده شدن. به شور آمدن. برآشفتن.
جِستَن (jestan): جَستن. گریختن. فرار کردن.
دُوْ (dow): 1- میانه. معرکه. وسط گیرودار. مثلاً: «پایِ کَسِر دِ دُوْ کِشیَن» یعنی کسی را به معرکه کشاندن. یا: از «دُوْ وِردیشـتَن» یـعنی از میـانه برداشتن. 2- دوره. نوبت. مثلاً: «دُوْ دُوِْ فِلَـْنِه‌کَسَه» یعنی دوره‌ی فلانی است که قدرت‌نمایی کند، میدان به دست او افتاده. 3- جرگه. جمع. مثلاً: وقتی تو هستی «دُوِْ ما گِرم‌تَرَه» 4- دویدن. دو. 5- دشنام. ناسزا. گاه به صورت «دُوْ و دِشمُم» به کار می‌رود. 6- داوطلب. مثلاً: «مُم دُوُْم» یعنی من هم داوطلب شرکت در بازی یا انجام کار هستم. 7- قبول. موردِ قبول. مثلاً «ای بار دُوْ نیَه» یعنی این دفعه قبول نیست.
کُ دوم و دوشِ گِلَه همراهِ دُختِرِکا
سِرطاس و کَـْسِه‌یِ شیر، کُرتوکِ چِرخَه و سُو۪
دوم و دوش (dumo doš): دوشیدن گوسفندان. «دوم» و «دوش» را معمولاً با هم به کار می‌برند. واژه‌ی دوم به تنهایی در فریادها آمده است اما دوش، نه: «لبانُم با لبانِت دوم دارَه/ چو بِرَّه میلِ شیرِ خوم داره» یا: سَحَرگاهی گِلَه‌رْ با دوم بیارُم/ که زهرا میش بیارَه مُو بدوشُم» و نیز در داستان حسینا که افسانه‌ای منظوم است و منثور است آمده: «حسینا گِلَّه در دوم است، بگریز/ پِنیر و شیر به ناکوم است، بگریز» رک. دومگاه.
سِرطاس (sertâs): طاسِ بزرگ. بادیه.
کُرتوک (kortuk): یک تکّه سیخ از بُتّه‌ی «چِرخَه» یا «سُوْ» یا «گِدیچَه» و نظایر آن برای اندازه‌گیری شیر. کسی که بیشتر از چند گوسفند در گله ندارد، شیری که به دست می‌آورد برای کَره گرفتن کافی نیست. بنابراین، شیر گوسفندان خود را در ظرفی می‌ریزد و با کُرتوک اندازه می‌گیرد و به کسی می‌دهد و چند روز پیاپی با او یا چند تن دیگر چنین می‌کند. ظرف می‌تواند متعلّق به خود او نباشد، چون با کرتوک اندازه‌ی شیر مشخص می‌شود. این کار را «هَمشیری» می‌گویند. پس از چند روز همه‌ی کسانی که از او شیر گرفته‌اند، وام خود را مطابق کُرتوک پس می‌دهند. حال آن شخص می‌تواند با مجموع شیرهای به دست آمده، «تُلُم» بر سر پا کند و کار کَره‌گیری را به سامان برساند.
چِرخَه (čerxa): نوعی بُتّه‌ی بیابانی که چون سبز است از زمین می‌کنند و بر روی هم می‌انبارند تا خشک شود. گاه برای سوختن مورد استفاده قرار می‌گیرد، بخصوص برای گرم کردنِ تنور خانگی و پختنِ نان. رک. سِرمِرَه.
سُوْ (sow): 1- ساب. عمل ساب دادن. سابیدن. رک. سُوْ داین. 2- نوعی بتّه‌ی خوش‌سوز بیابانی، رنگ آن به سفیدی می‌زند و آتشش کم‌دوام است. در هنگام تار تنیدن کرم‌های ابریشم، بوته‌ی «سُوْ» پیش آن‌ها می‌ریزند و معتقدند که کرم‌ها بهتر خواهند تنید و بعد هم جدا کردن پیله‌ها از بوته‌ها آسان است. استفاده‌ی دیگری که از بوته‌ی «سُوْ» می‌کنند، در ساختن «رُفودَه» است. رک.رُفودَه.
گُو۪بِردُو۪ا کُجی‌یَن از اَ ْهِنی و چُو۪ی
تا بُکُّوِ۪م خِدَشا خِرمَن ز بعدِ دِرُو۪
گُوْبَردو (gowbardu): خرمن‌کوب. خرمن‌کوب که با دو گاو به دور خرمن به چرخ درمی‌آورند. در بالای آن تخته‌ای برای نشستن تعبیه شده است. به تخفیف «بَردو» یا «بُردو»‌ هم گفته می‌شود. «گُوْبَردو» دو نوع آهنی و چوبی دارد. به همان نسبت که کاه‌ها کوبیده می‌شود، آن‌ها را کنار می‌زنند و از بالای خرمن به کمک چارشاخ دسته‌های تازه‌ای از خرمن پایین می‌ریزند. «بَردو» از روی آن‌ها رد می‌شود تا کار کوبیدن، به پایان برسد.
گُوْبَردویِ اَهِنی (gowbarduye aheni): خرمن‌کوب آ‌هنی. در زیر این نوع خرمن‌کوب که با زمین تماس پیدا می‌کند، دو یا سه چوب نسبتاً قطور تعبیه شده که از جنس «سُرو» و خیلی محکم است. دور این چوب‌ها چند حلقه‌ی آهنی مضرّس به قطر تقریباً بیست سانتی‌متر انداخته‌اند که در هنگام چرخیدن، ساقه‌های گندم یا جو را نرم می‌کند. سرعت عمل خرمن‌کوب آهنی از چوبی بیشتر است. رک. سُرو. گُوْبَردو.
گُوْبَردویِ چُوْی (gowbarduye čowi): خرمن‌کوب چوبی. در اصل مانند گوبردوی آهنی است با این فرق که به جای حلقه‌های آهنی، چوب‌هایی تقریباً به طول ده و قطر سه چهار سانتی‌متر در جابه‌جای آن چوب‌های استوانه‌ای موازی کوبیده‌اند. این «بَردو» کاه‌ها را کُندتر ولی نرم‌تر می‌کوبد. رک. چُوْی. گُوْبَردو.
کوفتَن (kuftan): کوبیدن. زدن.
خِدِیْ (xedey): با. مثلاً: «خِدَش وِرگُفتُم» یعنی با او گفتم، به او گفتم. رک. خِدِی.
کی وِرمُگُف که ز اسب یَگ‌روزْ تَهْ مِخِزُم؟
یا پوشتِ پایِ مُرُم اَ ْخِر لِقِی مِنَه گُو۪
وِرگُفتَن (vergoftan): گفتن. مثلاً: «وَر گُ»‌ یعنی برگو، بگو. یا: «وِرگُفتِک» یعنی گفت.
تَهْ خِستَن (tah xestan): به پایین لغزیدن. سُر خوردن.
هَنو گُوْ پوشتِ پاشِر لِقِی نِکِردَه (hanu gow pušte pâšer leqey nekerda): هنوز گاو پشت پایش را لگد نکرده است. هنوز بی‌تجربه و سرد و گرم ناچشیده است. هنوز سرد و سخت ایّام را ندیده است. رک. پوشتِ پا. پوشتِ پایِ کَسِر گُو لِقِیْ کِردَن.
پوشتِ پایِشِر گُوْ لِقِی نِکِردَه (pušte pâyešer gow leqet nekerda): رک.پوشتِ پایِ کَسِر گُو لِقِیْ کِردَن. هَنو گُوْ پوشتِ پاشِر لِقِی نِکِردَه.
پوشتِ پایِ کَسِر گُو لِقِیْ کِردَن (pušte pâye kaser gow leqey kerdan): پشتِ پای کسی را گاو لگد کردن. کنایه از تجربه اندوختن و سرد و گرمِ روزگار کشیدن است. رک. پوشتِ پا.
پوشتِ پا (pušte pâ): قسمتِ روی پا. در مقابلِ کفِ پا.
لِقِیْ (leqey): لگد. مرادفِ «لِقَت»
اِی دلبَرِ قِلِگی! از هوشِ مُو نِمِری
یادِت شُو۪ای بِلَند مُر وِرمیَـْرَه ز خُو۪
قِلِگی (qelqgi): اهلِ ده. روستایی. رک. قِلعَه.
قِلعَه (qel’a): ده و روستا. به اعتبار آن‌که در قدیم برای تأمین امنیت، دور آبادی‌ها دیوار و باره‌ای و گاه بُرج یا بُرج‌هایی داشت.
هوش (huš): یاد. مثلاً: «از هوشُم رَفت» یعنی از یادم رفت، فراموشم شد. یا: «به هوشُم بِتی» یعنی به یادم بیاوری، به من یادآوری کنی.
از هوش رِفتَن (az huš reftan): از یاد رفتن. فراموش کردن.
وِراَوُردن از خُوْ (verāvordan az xow): از خواب برآوردن. از خواب انداختن. رک. خُوْ. وِراَوُردن.
اَلهوشت هوشتَکِ تو بالایِ بادِ بِلَند
جِغ‌جار و خِندَه مِرفت وِر بعدِ کِج‌کِلِه‌تُو۪
اَلهوشت هوشتَک (alhušt huštak): دختران هنگامی که تاب می‌خورند و تاب اوج می‌گیرد، گاه ترانه یا اشعاری می‌خوانند، از جمله: «اَلهوشت/ اَلهوشت/ زنِ پیَر مُر کوش / بِرِی یَگ لُقمَه نونِ خوش» رک. وِر باد رِفتَن.
باد (bâd): 1- ورمِ اعضای بدن. 2- تاب. ریسمانی که از درخت می‌آویزند و با آن تاب می‌خورند.
جِغ‌جار (jeqjâr): سر و صدا. همهمه. هیاهو. قیل و قال. جیغ و داد.
وِربعد (verba’d): بعداً. پس از آن. بعدش.
کِج‌کِلِه‌تُوْ (kejkeletow): به دور خود چرخیدنِ «باد». معمولاً به علّت بد «باد خوردن»ِ شخص و یا ناشیگریِ او چنین می‌شود. رک. باد. باد خُوردَن.
کِج‌کِلِه‌تُوْ دایَن {کسی را} (kejkeletow dâyan): کسی را که در «باد» نشسته است، به دورِ خودش چرخاندن و او پس از مدّتی سرگیجه می‌گیرد. در روستاها به شخص مسموم بخصوص از خوردن تریاک، شیر و گاه ماست می‌خوراندند. سپس او را در تاب می‌نشاندند و «کِج‌کِلِه‌تُوْ» می‌دادند. با این کار پس از مدّتی آن شخص بالا می‌آورد. در صورت لزوم، شیر خوراندن و تاب دادن را تکرار می‌کردند. صائب با توجّه به این خاصیّت شیر، در بیتی جالب با ایهامی زیبا چنین سروده است: وقت است اگر ز پوست برآیند غنچه‌ها/ شیر شکوفه، زهر هوا را شکسته است. چنان که همه می‌دانند، زهر هوا را شکستن، کنایه از رو به گرمی نهادن آن است. رک. کِج‌کِلِه‌تُوْ.
اِی تو دِ پایِ فِرَت دَستِت به دِستَه دِ بَند
مُو کِردَه سِر دِ سَرِت هِی بوسَه خوردَه ز لُو۪
فِرَت (ferat): دستگاه بافندگی. دستگاه بافندگی که با آن کرباس یا پارچه‌های ابریشمی یا «کِجینی» و غیره می‌بافند. رک. کِجی.
دِستَه (desta): وسیله‌ای است در «فِرَت» که به تیغ وصل می‌شود. با دست آن را به عقب می‌برند و پس از رد کردن ماکو. پیش می‌آورند و یک یا دو بار محکم به جلو کار می‌کوبند. چون تند ببافند صدای شرق شرقی پشت سر هم به گوش می‌رسد و گفته می‌شود: «شِرَق شِرَقِّ دِستَه‌ش بِلَن رَفت». رک. تِـْغ. شِرَق شِرَقِّ دِستَه/ یَگ نخ دِ تِـْغ نِمِستَه. فِرَت. مَکُوْ.
دِ بَند (de band): مشغول. گرفتار. مقابل آزاد. مثلاً: «دَستُم دِ بَندَه»، یعنی مشغول انجام دادن کاری هستم.
دِ بَند بویَن (de band buyan): بند بودن. در معنی گرفتار و مشغول بودن و نظایر آن. رک. دِ بَند.
سِر دِ سَرِ کَسِ کِردَن (ser de sare kase kerdan): سر به سر کسی گذاشتن. با او شوخی کردن.
لُوْ (low): لَب.
اِی وَختِ پُختَنِ نو سینَه‌ت زِوَْلِه‌یِ مُو
سَر کِردَه مونِ تِنور سرخ از نُهُرمِ اَلُو۪
وَخت (vaxt): وقت.
نو (nu): نان.
زِوَْلَه (zevāla): زواله. چونه. گلوله‌ی خمیر. گلوله‌ی گِرد خمیر.
نُهُرم (nohorm): هُرم. حرارتِ شدید.
اَلُوْ (alow): شعله‌ی آتش.
پیرِم دِگَه مُو و تو، چی وِرمِگی چِنُو۪ی؟
بِرَّه‌م! نِگا کُ خُودِت، چی وَرگُمِت که چِطُو۪
وِرگُفتَن (vergoftan): گفتن. مثلاً: «وَر گُ»‌ یعنی برگو، بگو. یا: «وِرگُفتِک» یعنی گفت.
چُنو (čonu): رک. چِنو.
بِرَّه‌م! (berram): برّه‌ام! برّه‌ی من! مرادفِ جانَم! چشمم! عزیزم!
چِطُوْ (četow): چه‌طور. چگونه. مثلاً: «چِطُوْ تابُم بیَه؟» یعنی چگونه تابم بیاید، تاب بیاورم؟
اِی چَرخِ بی‌پَرِ عُمر! دیشتُم بِریس و بِریس
رَف قِل‌نِقِل نخِ مُو، اُفتی کِلَـْوه به تُو۪
چرخِ بی‌پَر (čarxe bipar): چرخی که پرّه‌های آن خراب و یا اصلاً بی پرّه شده است.
دستِ کَسِ بی‌پَر رِفتَن (daste kase bipar reftan): اقتدار و اختیارات کسی از دست رفتن. بی‌کار و دستِ خالی ماندن.
دیشتَن (dištan): داشتن.
بِریس و بِریس دیشتَن (beriso beris dištan): سرگرمِ رشتن بودن.
قِل نِقِل (qel neqel): درهم و برهم. مثلاً: «رِشتُه‌ی قِل نَـْقِل» یعنی رشته نخ درهم شده و به گره افتاده.
کِلَـْوَه (kelāva): کلاوه. کلاف. پس از آن‌که پنبه‌ها را ریشتند نخ آن‌ها را کلاوه می‌کنند و به شهر می‌برند تا آهار بزنند و این در صورتی است که بخواهند «تون» فِرَت هم از نوع خانگی باشد، مثلاً برای کرباس، ولی اگر برای «باف» باشد، نخ به «مَـْشورَه» پیچیده می‌شود و مورد استفاده قرار می‌گیرد.
تُوْ (tow): 1- تب. 2- تاب، پیچ و تاب. 3- توان. بنیه. استقامت.
هر چه که دایَه خُدا مِستَـْنی از مُو به زور
مِجهولَه هر که مِنَه اِی بی‌وِفا! به تو خُو۪
دایَن (dâyan): دادن.
اِستُندَن (estondan): 1- ستاندن. گرفتن. مثلاً: پیشقابِر از بچَّه بِستو (یا: واسْتو) یعنی بشقاب را از بچه بگیر. 2- مجازاً به معنای خریدن هم به کار می‌رود.
مِجهول (mejhul): خُل. دیوانه‌وضع. جاهل. کم‌عقل.
خُوْ کِردَن (xow kerdan): 1- به خواب رفتن. خواب کردن. خوابیدن. رک.خُوْ/1. 2- اعتماد کردن. اطمینان کردن. رک.خُوْ/2. 3- وجین کردن. رک.خُوْ/3. 4- فرونشستن پنبه‌های تشک. تشکِ پُربار که بعد از مدتی پنبه‌هایش فرو می‌نشیند، پایین می‌رود. آن‌هم یعنی خوابیدن، خواب کردن.
خُوْ (xow): 1- خواب. 2- اعتماد. اطمینان. 3- وجینِ علف‌های هرزه. این معنی حدود مشهد رایج‌تر است. در حدود امیرآباد تربت، «بِجایْ» و در محولات «بِجویْ» می‌گویند. 4- عرق.
روزایِ خوردِکیُم، یا شومِ جَـْهِلیا
جُو۪زَه که رِفتَه به گَل، یا اُو۪ که رِفتَه به گُو۪
خوردِکی (xurdeki): خُردی. خُردسالی.
شوم (šum): 1- شام. شب. 2- شام. غذای شب. 3- پلو.
جَـْهِلی (jāheli): نوجوانی.
جُوْز (jowz): گردو.
گِلّیَن (de gal reftan): غلطیدن. قِل خوردن. نظیرِ «دِ گَل رِفتَن». مثلاً: «جوز مِگِلَّه» یعنی گردو قِل می‌خورَد.
دِ گَل رِفتَن (de gal reftan): غلطیدن. قِل خوردن. نظیرِ «گِلّیَن»
نَعلَت به پیریِ ننگ، چی وَرگُمِش؟ چه کُنُم؟
از جا به دَر نِمِرَه از فاش و دِشمُم و دُو۪
نَعلَت (na’lat): لعنت.
نَنگ (nang): ننگین. به ننگ آلوده. مثلاً فلان‌کس «اَدَمِ نَنگیَه»
از جا به دَر رِفتَن (az jâ bedar reftan): عصبانی شدن. نظیرِ از کوره در رفتن. رک. به دَر رِفتَن.
فاش (fâš): 1- ظاهر و آشکار. مثلاً در هنگام شکار باید پُشت‌خم پُشت‌خم راه رفت، نه «فاش»، چون شکار رم می‌خورد. 2- فحش
دِشمُم (dešmom): دشنام. مرادفِ «دُوْ»
دُوْ (dow): 1- میانه. معرکه. وسط گیرودار. مثلاً: «پایِ کَسِر دِ دُوْ کِشیَن» یعنی کسی را به معرکه کشاندن. یا: از «دُوْ وِردیشـتَن» یـعنی از میـانه برداشتن. 2- دوره. نوبت. مثلاً: «دُوْ دُوِْ فِلَـْنِه‌کَسَه» یعنی دوره‌ی فلانی است که قدرت‌نمایی کند، میدان به دست او افتاده. 3- جرگه. جمع. مثلاً: وقتی تو هستی «دُوِْ ما گِرم‌تَرَه» 4- دویدن. دو. 5- دشنام. ناسزا. گاه به صورت «دُوْ و دِشمُم» به کار می‌رود. 6- داوطلب. مثلاً: «مُم دُوُْم» یعنی من هم داوطلب شرکت در بازی یا انجام کار هستم. 7- قبول. موردِ قبول. مثلاً «ای بار دُوْ نیَه» یعنی این دفعه قبول نیست.
پور از شیارِ غَمَه پیشَـْنی و بَرِ روم
اَ ْخِر زمینِ مُویُم خوش رَفت و اَمَه به رُو۪
پور (pur): پُر.
پیشَـْنی (pišāni): پیشانی.
بَرِ رو (bare ru): صورت.
خوش رِفتَن (xuš reftan): خشک شدن. رک. خوش/1.
خوش (xuš): 1- خشک. مثلاً: «شَـْخَه خوش رفت» یعنی شاخه خشک شد. 2- مادر زن.[b12] 
به رُوْ اَمیَنِ زِمین (be row amiyan): رک. وِر رُوْ اَمیَنِ زِمین.
وِر رُوْ اَمیَنِ زِمی (ver row amiyane zemi): قابل شیار شدن زمین. مستعدّ شخم شدن زمین. یعنی هنگامی که رطوبت آن به حد مطلوبی رسیده باشد. زمینی را که تازه آب داده‌اند و یا باران زیاد خورده است، نمی‌توان شخم کرد، چون به اصطلاح «گِل‌شور» می‌شود، یعنی شیار کردن در گُل و شُل. پس باید چند روزی صبر کرد تا رطوبت زمین بکاهد. رک. شوردَن.
تِفتونِ گرم و قِلِف حُکمِ فِطیرَه مِزَه‌ش
دَْرَه دِگَه اُوِ۪ صاف اِنگار بویِ خُرُو۪
تَفتون (taftun): رک. تَفتو.
تَفتو (taftu): تافتون. نان روغنی ضخیم، با خمیر ترش. نانی قطور به اندازه‌ی بشقاب که در خمیر آن روغن یا کره می‌زنند و در تنور می‌پزند.
قِلِف (qelef): 1- دیگ. 2- تافتون بزرگی است که در دیگ می‌پزند. خمیر نان است که به آن روغن می‌زنند و در دیگی جا می‌دهند. سر دیگ را می‌بندند. زیر خاکستر داغ تنور قرار می‌دهند و رویش آتش و خاکستر می‌ریزند تا به مرور پخته شود. قلف به سبب برشتگی، قهوه‌ای رنگ می‌شود و دوره‌ی برشته‌ی قلف بخصوص خیلی خوشمزه بود. در زاوه «قِلِفی» می‌گویند.
حُکمِ (hokme): مانندِ. مثلِ.
فِطیر (fetir): نان ضخیم بدون خمیر ترش. «ِفطیر» ممکن است روغنی باشد یا به جای روغن، مسکه یا روغن گوشت یا روغن دُمبه به آن بزنند.
مِزَه (meza): مزّه.
اُوْ (ow): آب.
خُرُوْ (xorow): 1- نوعی علف مخصوص که در تهِ جوی‌ها سبز می‌شود و طعم بدی به آب‌های کم‌زور و اندک می‌دهد. می‌گویند: «ای اُوْ بویِ خُرُوْ مِتَه» 2- آبی که در آن رخت شسته‌اند و از کثیفی بوی بد گرفته است و باید در ریخته شود. به این آب، «پِسُوْی» هم می‌گویند. آب قنات‌های کم‌زور نیز که خزه و «جُل‌وَزَغ» در آن شناورند، همین بو را می‌دهد و نوشیدن‌شان خوشایند نیست. این گونه آب‌ها را خروگی می‌خوانند. رک. پِسُوْی. جُل‌وَزَغ.
دِندو خُرابَه بِرار! کارُم پِتالَه و زار
با زور و جَهتِ زیات لُقمَه‌رْ مُنُم کِلِه‌جُو۪
خُراب (xorâb): خراب.
پِتال (petâl): ریخته و پاشیده. آشفته. درهم و برهم. در لغتِ فُرس اسدی، «فتال» به معنی از هم گسستن و بردریدن و از هم شکستن آمده است با این بیت از عمّاره[9]: باد برآمد به شاخِ سیبِ شکفته/ بر سرِ میخواره برگِ گل بفتالید.
جَهت (jaht): جهد. تلاش. می‌گویند: «زورِ کم و جَهتِ بسیار!»
زیات {زیاد} (ziyât): اضافه. در مقابل کم. مثلاً: «اَگِر زیات اَ ْیَه» یعنی اگر اضافه بیاید.
کِلَه (kela): به معنی نیمه و ناتمام است ولی به تنهایی به کار نمی‌رود. مثلاً: «کِلِه‌کُوْ»، «کِلِه‌جُوْ»، «کِلِه‌اَبر» و «کِلِه‌خوشک».
کِلِه‌جُوْ (kelejow): نیم‌جو. نیم‌جویده. رک. کِلَه.
هر شوم تا به سحر از بی‌خُو۪ی دِ عذاب
هر روز لیچِّ عرق از زورِ گِرمی تُو۪
لیچ (lič): تر. خیس. مثلاً «لیچِّ عَرَق رَفتُم» یعنی خیسِ عرق شدم. رک. لوچ.
تُوْ (tow): 1- تب. 2- تاب، پیچ و تاب. 3- توان. بنیه. استقامت.
سیگارِ گودِمیو نِگذاشت سینَه بِرَم
کُح‌کُح مُنُم شُو۪ و روز، بیدار یا که دِ خُو۪
گودِمیو (gudemiyu): گه در میان. دشنام‌گونه‌ای است در مور اشیائی که نام‌شان از خاطر شخص رفته است. مثلاً نجّاری هر چه می‌گردد ارّه‌ی خود را پیدا نمی‌کند. عصبانی می‌شود و از شدّت خشم نام ابزار را هم از یاد می‌برد. پس خطاب به شاگرد خود می‌گوید: «هَمو گُودِمیونِر بیار تا ای تِختَه‌ر بُبُرُّم»
کُح‌کُح (kohkoh): سُرفه.
کُح‌کُح کِردَن (kohkoh): سُرفه کردن. رک. کُح‌کُح.
خُوْ (xow): 1- خواب. 2- اعتماد. اطمینان. 3- وجینِ علف‌های هرزه. این معنی حدود مشهد رایج‌تر است. در حدود امیرآباد تربت، «بِجایْ» و در محولات «بِجویْ» می‌گویند. 4- عرق.
دنیا دِگِشتَه ز مُو، از مُو دِ قَهرَه خدا
دینِ مُو رِفتَه به باد، ایمونِ مُو دِ گِرُو۪
دِگِشتَن (deqeštan): 1- برگشتن. برگردیدن. 2- پیچیدن. منحرف شدن. مثلاً: «راه دِ مِگِردَه» یا: «راست بُرُو، بعدِش وِرحَدِ چپ دَگَرد» یعنی به سمت چپ بپیچ، بگرد.
دِگِشتَنِ رویْ از... (de qeštane ruy): برگشتن روی از کسی یا چیزی. عدم توجّه به آن. کنایه از تنفّر از آن. اعراض و روی گرداندن. قریب به معنی «نادیدِ کسی شدن». مثلاً چون بخواهند کراهت منظر کسی را وصف کنند، می‌گویند اگر او را ببینی، «رویِت دِ مِگِردَه» رک. دِ گِشتَن/1.
دِ قَهر رِفتَن (de qahr reftan): قهر کردن.
اِی پیرِ پودِه‌یِ سُست! کُ چَشم و گوشِ درست؟
از پایِ سُست و پُلُست رَفتی دِ کُند و بُخُو۪
پودَه (puda): 1- پوسیده. 2- بیماری‌ای از قبیل سوءهاضمه و تُرش کردن. فساد غذا در معده.
سُست و پُلُست (sosto polost): سست. «پُلُست» از اتباع است.
کُند (kond): بندِ چوبی. واژه‌ای قدیمی است و در لغتِ فُرس اسدی آمده: بندی چوبی باشد که بر پای محبوسان نهند. این لغت در زبان ادبی، بعدها به صورت کُنده به کار رفته است. بهارعجم می‌نویسد: کُنده: چوب دراز سوراخ‌دار که پای بندیان در آن بند کنند... و کُنده‌ی پا به اضافت نیز گویندش. این بیت که ایهامی زیبا دارد، از غنی کشمیری است: از تواضع‌های مردم، سخت حیرانم غنی/ هر که می‌افتد به پایم، کُنده‌ی پا می‌شود.
بُخُوْ (boxow): دست‌بندِ مقصّران. بند و زنجیری که بر دستِ مجرمان می‌بستند. به معنی پابندِ اسب نیز به کار می‌رفت. مثلاً «اسبِر دِ بُخُوْ کُ»
عمرِت که جِستَه ز دست، رِفتَه به خَـْنِه‌یِ شست
نِزدیکَه وَختِ نشست، دِسلاف رِفتَه دِرُو۪
جِستَن (jestan): جَستن. گریختن. فرار کردن.
از شصت، نِشَست (az šast nešast): مَثَل. یعنی شصت سالگی زمان سستی و افتادگی است[10]. شصت سالگی سنّ از پاافتادگی و فروریختن است.
دِسلاف رِفتَن (deslâf reftan): شروع شدن.
کارِر نِکِردَه تِموم دِستاسِ زبرِ فِلَک
نِه نرمی و نِه درشت، ای دَْنِه‌ی کِلِه‌کُو۪!
دِستاس (destâs): آسیای دستی.
دُنَّه (donna): پارچه‌ای به هم تابیده که در «دُنِّه‌بازی» با آن می‌زنند.[11]
کِلِه‌کُوْ (kelekow): نیم‌کوب. به درستی کوبیده نشده. رک. کِلَه.


شرح ابیات بهمن صباغ زاده
۳۰/۰۱/۱۳۹۹ تربت حیدریه


 
[1]- در لغت‌نامه‌ی دهخدا، فله و آغوز یکسان معنی شده‌اند: شیر ماده‌ی نوزاییده.
[2]- مرحوم بهار در سبک‌شناسی نوشته‌اند «نهر بزرگی که آن را دستی کنده باشند یا آب آن را احداث کرده باشد» و اما آن را که دستی کنده باشند، در روستاهای تربت «شَعبَه» می‌گویند.
[3]- از واژه‌های قدیمی است و در لغتِ فُرس اسدی هم آمده با قطعه‌ای دو بیتی از منجیک. مصراع مورد نظر این است: زه که بجز مسکه خود ندادت مادر.
[4]- در لغتِ فُرس اسدی سه معنی برای آن ذکر شده است: چوبی که مسافران چون سلاح در دست دارند. چوبی باشد که زنان بدان جامه شویند. و از پس در نیز نهند استواری را.
[5]- در گویش تربتی به طیف وسیعی از رنگ‌های آبی، خاکستری و سبز «سُوْز» می‌گویند. مَثَلاً گفته می‌شود «هَمو خرِ سُوْز و هَمو کِیلِه‌یِ جُوْ»
[6]- در لغتِ فُرس اسدی به صورت «دوخ» ضبط شده  و نوشته است: گیاهی بود نرم، در مسجدها افکنند و ازو چون حصیرها و فرش‌ها نیز بافند. شاکر بخاری گوید: روی مرا هجر کرد زردتر از زر/ گردن من عشق کرد نرم‌تر از دوخ.
[7]- تاریخ نگارستان.
[8]- در لغتِ فُرس اسدی به صورت «مُنج» آمده است به معنی نحلِ انگبین یعنی زنبور عسل با این بیت از منجیک: هر چند حقیرم سخنم عالی و شیرین/ آری عسل شیرین ناید مگر از مُنج.
[9]- عُمّاره‌ی مروزی از شعرای دوره‌ی سامانی و غزنوی.
[10]- نظامی گفته است: چو شصت آمد، نشست آمد پدیدار.
[11] - معمولا از لُنگ، چادرشب، شال و نظایر آن استفاده می‌شد و آن‌قدر آن را می‌تابیده و تا می‌زده‌اند تا مانند چوب سفت و محکم شود.


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان, خدی خدای خودم
+ نوشته شده در  شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹ساعت 18:46  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی ۴۹ کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ مر به بیگری ببر ای عشق و بیکارم مک؛ استاد محمد قهرمان

۴۹

شعر شماره‌ی چهل و نه کتاب خدی خدای خودم، غزلی‌ست که مصرع‌های قافیه‌دارِ آن به گویش تربتی (تربت حیدریه) و دیگر مصرع‌هایش به زبان معیار سروده شده است. در گذشته شاعران از این دست شعر بسیار گفته‌اند که غالبا ترکیبِ زبان فارسی و عربی بوده است و به آن «مُلَمَّع» گفته می‌شده. شاعران گاه از سرِ ذوق گویش محلّی‌شان را با زبان معیار ترکیب کرده‌اند که مشهورترینِ این اشعار را می‌توان در دیوان حافظ و سعدی جُست. حافظ در غزل «سَبَت سَلمی بصُدغَیها فُؤادی/ و روحی کُلِّ یومٍ لی یُنادی» زبان فارسی، عربی و گویش شیرازی قدیمی (یا به تعبیر دقیق‌تر پهلوی) را به هم آمیخته است. این نوع شعر را ادیبان «مثلّثات» گفته‌اند. سعدی هم در مواعظ خود قصیده‌ای دارد با مطلع «خَلیلَیُّ الهُدی اَنجی و اَصلِح/ وَلکِن من هَداهُ اللهُ اَفلِح» که به ترتیب، یک بیت عربی، یکی فارسی و یکی به گویش شیرازیِ قدیمی است. نمونه‌های دیگری از این نوع شعر نیز در آثار دیگر شاعران فراوان است امّا اشاره به آن‌ها سبب طولانی شدن مقدّمه خواهد شد. به این نکته ختم کنم که در زمان رواج و رونق زبان فارسی که کاروان، کاروانْ قند پارسی‌ به بنگاله می‌رفت، شاعران بنگالِ هند نیز نوعی شعر اختراع کردند که یک مصرعش فارسی و یک مصرعش به زبان بنگالی بود و نامش را «ریخته» گذاشتند.

در این غزلِ استاد محمد قهرمان که هشت بیت دارد، هفت مصرع به زبان معیار و نه مصرع به گویش تربتی سروده شده است. تا جایی که من می‌دانم طبع‌آزمایی استاد قهرمان در این نوع شعر محدود به همین غزل است.

در مورد شرح ابیات هم ذکرِ این نکته لازم است که شعر گویشی مرحوم قهرمان از سراسر کشور مخاطبان و علاقه‌مندانی دارد که شرح ابیات بیشتر به قصد آشنایی این عزیزان با شعر گویشی قهرمان نوشته می‌شود وگرنه اهالی تربت حیدریه و تا حدّی خراسان بزرگ، شعر گویشی تربت را به راحتی درک می‌کنند. در نوشتن شرح ابیات برای رعایت امانت غالبا از یادداشت‌های خودِ مرحوم قهرمان کمک می‌گیرم.

 نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 49 کتاب خدی خدای خودم

 

مُر به بیگَـْری بُبُر ای عشق و بیکارُم مَکُ

رَحم کُ وِر حالِ مُو، بی‌یار و غِمخوارُم مَکُ

گر چه اوّل رایگان افتاده‌ام در دستِ تو

مُنفِعت از مُو نِخَـْبُردی، دِ بازارُم مَکُ

ساقه‌ی سبز وجودم رو به زردی می‌رود

مُر چِمَندِ گُل نِکِردی، هَمدَمِ خارُم مَکُ

دوشِ مردم را نباشد طاقتِ بارِ کسی

مُو خُودُم بارُم، دِ پایُم مال و سِربارُم مَکُ

اعتبارم از وجودِ توست، ترکِ من مگیر

قُرص کُ تَهْ‌کیسَه‌مِر، نادار و ناچارُم مَکُ

گر طبیب مشفقی، بشتاب بر بالین مرا

یا اَگِر سَنگَه دِلِت، اجّاش بیمارُم مَکُ

زیرِ پایِ خویش بفکن تا کنی آسوده‌ام

زِ۪رِ دستِ ناکِسا مَنشون و آزارُم مَکُ

خواریِ من هر که بیند، از تو روگردان شود

حیفِتَه یِکَّه بِمَـْنی، پس دِگَه خوارُم مَکُ

محمد قهرمان 28/11/1366

شرح و توضیح ابیات:

مُر به بیگَـْری بُبُر ای عشق و بیکارُم مَکُ

رَحم کُ وِر حالِ مُو، بی‌یار و غِمخوارُم مَکُ

1- مرا به بیگاری ببر ای عشق و بیکارم مکن/ رحم کن به حال من، بی یار و غمخوارم مکن. بیگاری و خدمت بی‌مزد و مواجب را در گویش تربتی بیگَـْری (bigari) می‌گویند. حرف اضافه‌ی «وِر» در خیلی از موارد جایگزین به می‌شود مثلا در این‌جا «وِر کَسِ رَحم کِردَن» یعنی به کسی رحم کردن.

گر چه اوّل رایگان افتاده‌ام در دستِ تو

مُنفِعت از مُو نِخَـْبُردی، دِ بازارُم مَکُ

2- منعفت از من نخواهی بُرد، به بازارم مبَر. مُنفِعَت (monfe’at) تلفّظ گویشی منفعت است. در گویش تربتی وقتی «خَـْ» بر سر فعل می‌آید آن را مستقبل می‌کند. در زبان معیار برای ساختن فعل مستقبل به این شکل می‌آید: «خواه + شناسه + بُنِ ماضی»، مانند «خواهَم گفت»، «خواهی گفت»، «خواهد گفت» و ... ؛ اما در گویش تربتی به این شکل است: «خواه + بُنِ ماضی + شناسه» مانند «خواه گفتَم»، «خواه گفتی»، «خواه گفت» و ... که در گویش محلی به صورت «خَـْگُفتُم»، «خَـْگُفتی»، «خَـْگُفت» و ... تلفّظ مي‌شود. «دِ بازار کِردَن» (de bâzâr kerdan) در گویش تربتی یعنی برای فروش به بازار بُردن.

ساقه‌ی سبز وجودم رو به زردی می‌رود

مُر چِمَندِ گُل نِکِردی، هَمدَمِ خارُم مَکُ

3- مرا (اگر) چمنِ گُل نکردی، همدم خار نیز نکن. «چِمَند» همان چمن است که برای راحت‌تر تلفّظ شدن در حالتِ اضافه یا «دال» به آخر آن افزوده شده است. برخی کلمات مشابه نیز چنین هستند مثلاً نارون، در یک فریاد تربتی آمده است: «دَرِ خَـْنَه‌ش نِهالِ ناروَندَه». «چِمَندِ گُل» به معنی چمنِ گل، گُل‌بُن و گُل‌بوته است. قهرمان در جایی دیگر گفته است: «دِ چِنی بهار دِل‌وا تو اَگِر بِری دِ سِر بَر/ به چِمَندِ گُل مِمَـْنی که لباسِ نُو۪ دَپوشَه»

دوشِ مردم را نباشد طاقتِ بارِ کسی

مُو خُودُم بارُم، دِ پایُم مال و سِربارُم مَکُ

4- من خودم بار هستم. پامالم کن و مرا سربار نکن (مرا سربارِ کسی نکن). «دِ پا مَـْلُندَن» (depâmālondan) به معنی زیر پا له کردن و پامال کردن است.

اعتبارم از وجودِ توست، ترکِ من مگیر

قُرص کُ تَهْ‌کیسَه‌مِر، نادار و ناچارُم مَکُ

5- مرا دولتمند کن، نادار و ناچارم نکن. ترکِ کسی یا چیزی گرفتن یعنی آن‌کس یا آن‌چیز را رها کردن. در گویش تربتی «کیسَن» (kisan) یا «کیسَه» (kisa) به معنی جیب است و «تَهْ‌کیسَنِ قُرص» (tahkisane qors) هم یعنی جیبِ پُرپول؛ مثلاً می‌گویند فلانی «تَه‌کیسَنِش قُرصَه»، تهِ کیسه‌اش قرص است یعنی وضعش خوب است، ثروتمند است. «تَه‌کیسَنِ کَسِر قُرص کِردَن» (tahkisane kaser qors kerdan) به معنی به کسی اعتبار بخشیدن و او را دولتمند کردن است. نادار و ناچار (nâdâro nâčâr) هم به معنی محتاج و بیچاره است یعنی کسی که نه نقدینه‌ای دارد و نه چیزی برای فروختن. این اصطلاح را از قدیمی‌ها خیلی شنیده بودم که بین ناداری و ناچاری فرق می‌گذاشتند و در مواقع دست‌تنگی می‌گفتند «ما نادارِم، ناچار نیِم» ما نادار هستیم، ناچار نیستیم یعنی نقدینه‌ای نداریم وگرنه املاک و مستقلّات داریم.

گر طبیب مشفقی، بشتاب بر بالین مرا

یا اَگِر سَنگَه دِلِت، اجّاش بیمارُم مَکُ

6- یا اگر دلت سنگ است (که نمی‌خواهی بر بالینم بیایی) اصلا بیمارم نکن. اَجّاش (ajjâš) به معنی اصلاً، هرگز و ابداً است.

زیرِ پایِ خویش بفکن تا کنی آسوده‌ام

زِ۪رِ دستِ ناکِسا مَنشون و آزارُم مَکُ

7- زیر دست ناکسان منشان و آزارم مکن. «زِ۪ر» (zēr) در گویش تربتی همان زیر است که به کسره‌ی کشیده تلفظ می‌شود. مرحوم قهرمان برای نشان‌دادن این مصوّت که در تقطیع ارزش مصوت بلند دارد از علامت ساکن زیر حرف استفاده می‌کرد. نشاندن در گویش تربتی «نِشُندَن» (nešondan) تلفّظ می‌شود.

خواریِ من هر که بیند، از تو روگردان شود

حیفِتَه یِکَّه بِمَـْنی، پس دِگَه خوارُم مَکُ

8- حیف تو است که تنها بمانی، پس دیگر مرا خوار نکن. «یِکَّه» (yekka) به معنی تنها است.

 

شرح و توضیح ابیات از بهمن صباغ زاده

تربت حیدریه 10/01/1399


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان, خدی خدای خودم
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹ساعت 1:19  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 48 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ غم و غصه مرزن خنه‌ی مر تنگ منن؛ استاد محمد قهرمان

شعر شماره‌ی چهل و هشتم کتاب خدی خدای خودم اثر استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان یک غزل زیبا است. این اثر همراه سه اثر دیگر در این کتاب در فروردین 1366 سروده شده است. بسیار برایم پیش آمده است که یک شعر گویشی قهرمان را خوانده‌ام و گمان کرده‌ام معنی آن را به تمامی درک کرده‌ام اما وقتی برای ترجمه‌ی شعر به زبان معیار و ارائه‌ی اندکی توضیحات در شعر دقیق می‌شوم و به توضیحات استاد قهرمان رجوع می‌کنم تازه متوجّه می‌شوم که شعر را درست درک نکرده بودم. به عنوان مثال در همین غزل در خوانش‌های اولیه «لنگ مِنَن» را معادل «لنگ می‌شوند» گرفته بودم و بعد فهمیدم صحبت از «لنگ شدن کاروان» نیست بلکه «لنگ کردن کاروان» مراد است و این خود معنایی دیگر است.

نکته‌ی دیگر این که در فایل صوتی «پی‌هَنگ» (pihang) را اشتباه تلفّظ کرده‌ام. ضبط فایل‌های صوتی مربوط به سال‌های 91 و 92 است و در آن زمان شناخت کمتری از گویش تربتی داشتم. از دوستان عزیزم عذرخواهی می‌کنم.

 نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 48 کتاب خدی خدای خودم

 

48

غم و غصَّه مِرِزَن خَـْنِه‌یِ مُر تنگ مِنَن

دِ رُباطِ دلِ مُو، قَـْفِلِه‌ها لَنگ مِنَن

سَنگِ بودِ دل مُر وَختِ شِگَستَن اِی عشق

وِرمِدَْرَن دِ تِرَ ْزویِ تو پی‌هَنگ مِنَن

نِخوری غم که حنا رِفتَه گُرو، خونِ مُو هَست

دَمِ عِیْدی، سَرِ ناخونِ تُرُم رَنگ مِنَن

کِمَک از مُردُمِ بِداَصلْ نِمَـْیُم اَجّاش

دَستِمِر وَختِ مِگیرَن، دِ شُوِْ سَنگ مِنَن

غَمِ نون و غَمِ جون و غَمِ بِچَّه، غمِ زن

مُر دِ دُنیا به چه چیزایِ کِلَـْوَنگ مِنَن

ای رِفِق، توشنِه‌یِ صُلحُم، وَخِه مِرگَـْوَه بیار

مُردُم از غصَّه که اِقذِر دِ زِمی جنگ مِنَن

حَق هَمی بو که بِرَه غُژمَه و وَرغِلطَه دِ خُمب

حِیْفِ او خوشِه‌یِ اَنگور که اَ ْوَنگ مِنَن

1366/1/27

محمد قهرمان

 

غم و غصَّه مِرِزَن خَـْنِه‌یِ مُر تنگ مِنَن

دِ رُباطِ دلِ مُو، قَـْفِلِه‌ها لَنگ مِنَن

1- غم و غصّه می‌ریزند خانه‌ی مرا تنگ می‌کنند/ در رباط دل من قافله‌ها لنگ می‌کنند («رُباط» (robât) همان کاروانسرا است. در قدیم در کنار راه‌ها ساختمان‌هایی با حیاط و اتاق‌های متعدد وجود داشت که مسافران در آن می‌ماندند و استراحت می‌کردند. «لَنگ کِردَن» به معنی توقّف کردن و بار انداختنِ کاروان است. «قَـْفِلِه‌ها لنگ مِنَن» (qāfelehâ lang menan) یعنی کاروان‌ها توقف می‌کنند و بار می‌اندازند.)

سَنگِ بودِ دل مُر وَختِ شِگَستَن اِی عشق

وِرمِدَْرَن دِ تِرَ ْزویِ تو پی‌هَنگ مِنَن

2- سنگ کامل دل مرا وقتی شکستند ای عشق/ برمی‌دارند در ترازوی تو پاسنگ می‌کنند (ای عشق، وقتی دل مرا که مانند «سنگِ کامل» است بشکنند، تکّه‌های شکسته‌ی آن را برخواهند داشت و به عنوان «پاسنگ» در ترازوی تو استفاده خواهند کرد. «بود» در گویش تربتی به معنی کامل و تمام است مثلاً می‌گویند «فلانی مردِ بودِ رِفتَه» یعنی فلانی دیگر به کمال و به تمامی مردی شده است. «سنگِ بود» (sange bud) عبارت است از سنگِ ترازویی که وزن آن از لحاظ عُرف محل کامل باشد. قبل از این‌که گرم و کیلوگرم مورد قبول واقع شود مردم هر منطقه واحدهای وزنی خودشان را داشتند و به سنگی که برابر با آن «واحد» می‌بود «سنگِ بود» می‌گفتند. مثلاً اگر سنگی دقیقا سه کیلوگرم یعنی یک «مَن» باشد در خراسان «سنگِ بود» است. «پی‌هَنگ» (pihang) یا «پاسنگ» وزنه‌ای است که در کفه‌ی سبک ترازو می‌گذارند تا ترازو متعادل شود.)

نِخوری غم که حنا رِفتَه گُرو، خونِ مُو هَست

دَمِ عِیْدی، سَرِ ناخونِ تُرُم رَنگ مِنَن

3- غم نخوری که حنا گران شده است، خون من هست/ در ایّام نزدیک به عید، سر ناخن تو را هم رنگ می‌کنند (اگر حنا گران شده است در عوض برای رنگ کردن ناخنِ تو خون من هست. گران در گویش تربت «گُرو» (goru) تلفّظ می‌شود. «دَمِ عِیْد» یعنی نزدیکِ عید و رسم بوده است که در ایام عید ناخن‌ها را با حنا سرخ می‌کرده‌اند.)

کِمَک از مُردُمِ بِداَصلْ نِمَـْیُم اَجّاش

دَستِمِر وَختِ مِگیرَن، دِ شُوِْ سَنگ مِنَن

4- کمک از مردم بداصل نمی‌خواهم هرگز/ دستم را وقتی می‌گیرند، زیر سنگ می‌گذارند. («بِداَصل» (bed asl) به معنی انسانِ بدذات، پست و فرومایه یا به قول امروزی «بی‌بُتّه» است. «اَجّاش» (ajjâš) که مخفّف «از جایَش» است به معنی هرگز، اصلا و ابدا به کار می‌رود. «شُوْ» (šow) به معنی زیر است که همیشه با کسره به مضاف الیه متّصل می‌شود. قهرمان خود در شعر 23 کتاب خدی خدای خودم «مرثیه برای کلاته‌ای که نماند» گفته است: «چه روزا نَـْله کِردُم از دلِ تَنگ/ که دستِ مُر به دَریار از شُوِْ سنگ». باید دقت داشت که «شُوْ» (šow) تلفظ گویشی شب نیز هست که با این معنی متفاوت است. «دست زیرِ سنگ داشتن» کنایه از ناچار و ناگزیر بودن است و «دستِ کسی را زیرِ سنگ گذاشتن» به معنی او را ناچار کردن و به تنگنا انداختن است.)

غَمِ نون و غَمِ جون و غَمِ بِچَّه، غمِ زن

مُر دِ دُنیا به چه چیزایِ کِلَـْوَنگ مِنَن

5- غم نان و غم جان و غم بچه، غم زن/ مرا در دنیا به چه چیزهایی مشغول می‌کنند. («کِلَـْوَنگ» (kelāvang) در گویش تربتی به معنی سرگرم و مشغول است.)

ای رِفِق، توشنِه‌یِ صُلحُم، وَخِه مِرگَـْوَه بیار

مُردُم از غصَّه که اِقذِر دِ زِمی جنگ مِنَن

6- ای رفیق، تشنه‌ی صلح هستم برخیز شراب بیاور/ مُردَم از غصّه که این قدر در زمین جنگ می‌کنند. (تربتی‌ها تشنه را «توشنَه» (tušna) تلفّظ می‌کنند. «مِرگَـْوَه» (mergāva) که تلفّظ گویشی «مرگ‌آبه» می‌باشد به معنی شراب است. البته به پشتوانه‌ی ادبیات عرفانی ما «شراب» نوعی بار عرفانی و مثبت دارد و در مقابل، این ترکیب به نوعی بار منفی دارد و شاید به همین دلیل است که استاد قهرمان در توضیح آن نوشته‌اند: نوشیدنیِ الکلی. محمد قهرمان در قصیده‌ی «ناجو» گفته است: «.../ سِرمار خدا دایَه بِرِیْ مُردُمِ دارا/ او مُردُمِ بی‌کَـْرَه که مُخرَن چو زُلو خو!/ تا پایِ بُخوری بِخِزَن، سُرخ دَگیرَن/ مِرگَـْوَه کِنَن مرگ و بِخِندَن به زِمِستو/ ...)

حَق هَمی بو که بِرَه غُژمَه و وَرغِلطَه دِ خُمب

حِیْفِ او خوشِه‌یِ اَنگور که اَ ْوَنگ مِنَن

7- حق همین بود که دانه شود و در خُم درغلطد/ حیف آن خوشه‌ی انگور که آویزان می‌کنند. («غُژمَه رِفتَن» (qočma reftan) به معنی دانه دانه شدن انگور و جدا شدن دانه‌های انگور از خوشه است. ضبط قدمی آن «غُژَم» است که به معنی دانه‌ی انگور در لغت فُرس اسدی آمده. اگر خوشه‌ی انگور را تکان بدهی و دانه‌های انگور جدا شود می‌گویند «غُژمَه رَفت». «خُمب» (xomb) تلفظ گویشی خُم است. افزودن «ب» در کلمات مشابه مانند «دُمب» به جای دُم یا «سُمب» به جای سُم باعث می‌شود کلمه در حالت مضاف یا موصوف راحت‌تر تلفظ شود. «اَ ْوَنگ» (āvang) تلفّظ گویشی «آونگ» به معنی آویخته و آویزان است. «انگورِ اَ ْونگ» خوشه‌های انگوری است که در اطاقی تاریک از رشته‌ای می‌آویزند تا چند ماه تازه و سالم بماند.

شرح و توضیح از بهمن صباغ زاده

8 /1/97

خراسان. تربت


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷ساعت 12:25  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 47 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ رویتر وخت مبینم دلم از حال مره؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. چهل و هفتمین شعر کتاب خدی خدای خودم باز یک غزل زیباست که خوشبختانه نسخه‌ی صوتی ‌آن با صدای استاد محمد قهرمان نیز موجود است. استاد قهرمان چند سال پیش از درگذشت‌شان کتابی منتشر کردند به نام «دَم دِربَندِ عشق» و در آن کتاب برخی از شعرهای تربتی خود را به صورت متن و صوت منتشر ساختند. این غزل زیبا که 13 بیت دارد در آن کتاب آمده است.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 47 کتاب خدی خدای خودم

نسخه‌ی صوتی شعر شماره 47 کتاب خدی خدای خودم با صدای استاد قهرمان

 

47

رویِتِر وَختِ مِبینُم، دلُم از حال مِرَه

دَستِمِر خُوْ مُبُرَه پایِ مُو کُندال مِرَه

بی لُوْ و چَـْنَه مُرُم وَختِ خِدَم چَهرَه مِری

چی مِتَـْنُم به تو وَرگُم که زِبو لال مِرَه

شُوْ که از غم مُخُورَه اَشگ دِ چَشمُم شُلپَک

لَم لَمِ سِیْلَه مِگی وَختِ که وِر کال مِرَه

کِم‌کِمَک رَنجِ فِراقِ تو مِرَه از هوشُم

که میَه درد به خِروار و به مِثقال مِرَه

باغبَـْنی مُنُم و زحمتِ مُو وِر عَبَثَه

سُوْر از بختِ سیاهِ مُو سِفدِّال مِرَه

اَشگُم از چَشم به در جَست و دِ دَْمَن گِلّید

اُوْ که سِرشیوَه مِنَه، وِر حَدِ گُوْدال مِرَه

خونِ مُر عشق به حق رِخت، مَپُرسِن از او

خونِ ناحق مِرِزَن این‌جِه و پامال مِرَه

دلِ عاشق به دلِ خَلقِ خدا پیوَندَه

هر دِلِر تیر مِنَن سینِه‌یِ ما قال مِرَه

مُر مَتِه غصَّه که پیری پَر و پوخُم کِردَه

که چُنو پَر مِزِنَه دِل، که بِرَم بال مِرَه

رویِتِر اُوْ بِتِه از اَشگ که حَـْصِل بُبُری

ای زِمی عِیْنَه اَگِر اُوْ نِخُورَه دال مِرَه

وِر اِلَه پِردِه‌یِ پودِه‌یْ دِلِ مُر بِخیَه مَکُ

مِزِنی کوک و رَدِ سوزنِ تو بال مِرَه

آی غِمخوار بیا، روز دِ زِردی اِنچَست

اَفتُوِْ عُمرِ مُویُم از لُوِْ دیفال مِرَه

چَشم وِر هَم بِزِنی، هَفتَه مِبینی روزِر

سَرِتِر چَرخِ بِتی، ماه مِرَه، سال مِرَه

13/1/1366

محمد قهرمان

***

رویِتِر وَختِ مِبینُم، دلُم از حال مِرَه

دَستِمِر خُوْ مُبُرَه پایِ مُو کُندال مِرَه

1- روی تو را وقتی می‌بینم دلم از حال می‌رود/ دستم را خواب می‌برد، پای من از رفتن می‌ماند. («از حال رِفتَنِ دل» به معنی از ضعیف و بی‌حال شدن است. مثلا می‌گویند «دلُم از حال رَفت» یا در مقابل «دلُم به حال اَمَه». گاه در مواردی که عضوی از اعضای بدن مانند دست و پا مدتی بی‌حرکت می‌ماند و خون در آن عضو از جریان می‌ایستد و حالت کرختی در آن عضو احساس می‌شود مجازا می‌گویند آن عضو به خواب رفته است. مثلا می‌گویند: «دستُم دِ خُوْ رَفت» یا «دَستِمِر خُو بُرد». «کُندال رِفتَن» (kondâl reftan) به معنی از راه بازماندن چارپایان به سبب خستگی و ضعیفی و بیماری و یا گیر کردن در میان گل و شُل است. این اصطلاح مجازاً در مورد انسان هم به کار می‌رود و معنی آن زمین‌گیر شدن به علت ناتوانی و ضعف است.)

بی لُوْ و چَـْنَه مُرُم وَختِ خِدَم چَهرَه مِری

چی مِتَـْنُم به تو وَرگُم که زِبو لال مِرَه

2- بی لب و چانه می‌روم (می‌شوم) وقتی با من روبرو می‌روی (می‌شوی)/ چه می‌توانم به تو بگویم که زبان لال می‌شود. («بی لُوْ و چَـْنَه» (bi lowo čāna) کنایه از آدم کم‌حرف و بی‌سر و زبان است و نیز شخصی که از شدت خجالت نتواند به درستی مافی‌الضمیر خود را بیان کند. «خِدَم» مخفف «خِدِیْ مُو» به معنی «با من» است. «چَهرَه رِفتَن» (čahra reftan) یعنی روبرو شدن.)

شُوْ که از غم مُخُورَه اَشگ دِ چَشمُم شُلپَک

لَم لَمِ سِیْلَه مِگی وَختِ که وِر کال مِرَه

3- شب که از غم می‌خورد اشگ در چشمم تکان/ مانند صدای سیل است وقتی که در کال می‌رود (شب‌هنگام که اشک در چشمم موج می‌زند و بیرون می‌ریزد گویی سیل بزرگی است که در کال به راه می‌افتد. «شُلپَک خُوردَن» (šolpak xordan) از آن تعبیرهایی است که به نظر معادلی در زبان فارسی ندارد. وقتی مایعی در ظرفی تکان می‌خورد و هنگام برخورد با دیواره‌ی ظرف لب‌پَر می‌زند و بیم بیرون ریختن آن می‌رود می‌گویند «شُلپَک مُخُرَه». «لَم لَم» اسم صوت است و مراد از این لفظ صدایی است که جاری شدن سیل برمی‌خیزد. «کال» که هنوز هم در خراسان به جای رودخانه و مسیر سیل به کار می‌رود در واقع به معنی مسیر سیل‌های موسمی یا یا بستر رودی خشک است که گاه نیز اندکی آب دائمی دارد. کال رودمعجن، کال حصار، کال سالار از کال‌های معروف تربت هستند.)

کِم‌کِمَک رَنجِ فِراقِ تو مِرَه از هوشُم

که میَه درد به خِروار و به مِثقال مِرَه

4- کم کم رنج فراق تو می‌رود از یادم/ که می‌آید درد به خروار و به مثقال می‌رود (رنج دوری تو اندک اندک فراموش می‌شود زیرا رنج و درد به خروار می‌آید و به مثقال می‌رود.)

باغبَـْنی مُنُم و زحمتِ مُو وِر عَبَثَه

سُوْر از بختِ سیاهِ مُو سِفدِّال مِرَه

5- باغبانی می‌کنم و زحمت من عبث است/ سرو از بخت سیاه من سپیدار می‌رود (می‌شود) («وِر عَبَث بویَن» به معنی بیهوده بودن و عبث بودن است. در گویش تربتی درخت سرو را «سُوْر» (sowr) و درخت سپیدار را «سِفِدّال» (sefeddâl) تلفظ می‌کنند.)

اَشگُم از چَشم به در جَست و دِ دَْمَن گِلّید

اُوْ که سِرشیوَه مِنَه، وِر حَدِ گُوْدال مِرَه

6- اشک من از چشم بیرون جست و در دامن غلط خورد/ آب وقتی در سرازیری راه می‌افتد به سمت گودال می‌رود («گِلّیَن» (gelliyan) یا «گِلّیدَن» (gellidan) تلفظ گویشی غلطیدن است. «سِرشیوَه کِردَن» در گویش تربتی دو معنی دارد یکی سرازیر کردن چیزی؛ مثلا پارچ آب را سرشیوه می‌کنند. و دیگر سرازیر شدن به معنی در سرازیری به راه افتادن، از زمین بلند به سمت زمین پست رفتن. معنی دوم در مورد انسان هم به کار می‌رود، مثلا می‌گویند: «فلانی وِر حَدِ کال شیوَه کِردَه بو»)

خونِ مُر عشق به حق رِخت، مَپُرسِن از او

خونِ ناحق مِرِزَن این‌جِه و پامال مِرَه

7- خون مرا عشق به حق ریخت، مپرسید از او (عشق را بازخواست نکنید)/ خون ناحق می‌ریزند این‌جا و پایمال می‌شود.

دلِ عاشق به دلِ خَلقِ خدا پیوَندَه

هر دِلِر تیر مِنَن سینِه‌یِ ما قال مِرَه

8- دل عاشق به دل خلق خدا پیوند است/ هر دل را تیر می‌کنند سینه‌ی ما سوراخ می‌رود (می‌شود) (باید دقت داشت که پِیْوَند در گویش تربتی به صورت «پیوَند» (pidand) تلفظ می‌شود. در گویش تربتی «تیر کِردَن» به معنی با تیر زدن و شلیک کردن است. «هر دِلِر تیر مِنَن» یعنی هر قلبی را که نشانه‌ی تیر می‌کنند، به هر قلبی که شلیک می‌کنند.)

مُر مَتِه غصَّه که پیری پَر و پوخُم کِردَه

که چُنو پَر مِزِنَه دِل، که بِرَم بال مِرَه

9- مرا غصه مده که مرا پیری پر و پوخ کرده است/ که چنان پر می‌زند دل که برای من بال می‌شود (وقتی پرنده‌ای را می‌کشند و پرهایش را می‌کنند اصطلاحا می‌گویند: «پَر و پوخِش کِردَن» یا «پِرّ و پوخِش کِردَن». این اصطلاح مجازاً در مورد انسان هم کاربرد دارد، وقتی می‌گویند: «فلانی را پِرّ و پوخ کِردَن» یعنی کاری کردند که او از دل و دماغ افتاد به قول امروزی کُرک و پَرَش را ریختند.)

رویِتِر اُوْ بِتِه از اَشگ که حَـْصِل بُبُری

ای زِمی عِیْنَه اَگِر اُوْ نِخُورَه دال مِرَه

10- صورتت را آب بده از اشک که حاصل ببَری/ این زمین حاصلخیز است اگر آب نخورد غیرحاصلخیز می‌شود («حَـْصِل بُردَن» (hāsel bordan) به معنیِ محصول برداشتن است. زمینِ «عِیْن» (eyn) به معنی زمین خوب و بارآور است و در مقابل آن زمینِ «دال» (dâl) به معنی زمین کم‌زور و کم‌حاصل است. در گذشته در نظام ارباب و رعیتی کمی قبل از شروع سال زراعی زمین‌ها را «عین» و «دال» می‌کرده‌اند یعنی مشخص می‌کرده‌اند که کدام زمین خوب و کدام زمین بد است و با نوعی قرعه‌کشی زمین‌ها را بین دهقان‌ها تقسیم می‌کرده‌اند به نحوی که هر صحرا «عین» و «دال» را به هم داشته باشد.)

وِر اِلَه پِردِه‌یِ پودِه‌یْ دِلِ مُر بِخیَه مَکُ

مِزِنی کوک و رَدِ سوزنِ تو بال مِرَه

11- به بیهوده پرده‌ی پوسیده‌ی دل مرا بخیه مکن/ می‌زنی کوک و رَدِ سوزن تو پاره می‌شود. («وِر اِلَه» (ver ela) که تلفظ گویشی «بر یله» است به معنی بیهوده و عبث است. در گویش تربتی «پودَه» (puda) به معنی پوسیده است. «بال رِفتَن» به معنی کشیده و پاره شدن سوراخ است. هنگامی که پارچه‌ی کهنه‌ای را می‌دوزند ممکن است پارچه در اثر کشیده شدن سوزن پاره شود. شنیده‌ام که وقتی بچه‌ای گوشواره‌اش را می‌کشد به او می‌گویند: «گوشِت بال مِرَه» یعنی سوراخ گوشت کشیده و پاره خواهد شد.)

آی غِمخوار بیا، روز دِ زِردی اِنچَست

اَفتُوِْ عُمرِ مُویُم از لُوِْ دیفال مِرَه

12- ای غمخوار، بیا که خورشید در زردی نشست/ آفتاب عمر من هم از لب دیوار می‌رود («روز» در گویش تربت علاوه بر معنی معمول خود، به معنی خورشید و آفتاب نیز هست. «دِ زِردی نِشِستَنِ روز» به معنی غروب کردن آفتاب است. «اَفتُوْ» (aftow) تلفظ گویشی آفتاب است.)

چَشم وِر هَم بِزِنی، هَفتَه مِبینی روزِر

سَرِتِر چَرخِ بِتی، ماه مِرَه، سال مِرَه

13- چشم به هم بزنی، هفته می‌بینی ماه را/ سرت را چرخی بدهی، ماه می‌شود، سال می‌شود (تا چشم به هم بزنی خواهی دید که روز تبدیل به هفته شده است و تا سرت را بچرخانی خواهی دید که تبدیل به ماه و سال شده است.)

توضیح: بهمن صباغ زاده

13/6/1395 خراسان، تربت

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۷ساعت 12:0  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 46 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ ازو جفت انارت که انگار از بلوره؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. یکی دیگر از اشعار تربتی استاد محمد قهرمان را در این مطلب خواهید خواند. من خوشحالم ‌که از خردسالی این گویش را شنیده‌ام و کم‌کم با آن آشنا شده‌ام. اما به راستی بعد از سال‌های نوجوانی و با خواندن شعرهای تربتی قهرمان تازه اندک اندک قدرِ این گویش را دریافتم. راستش را بگویم هرگز قبل از خواندن شعر قهرمان به چشم احترام به گویش تربتی نگاه نکرده بودم. شعر قهرمان بود که شأن این گویش را در چشمم بالا بُرد. بار دیگر در مقدّمه‌ی این شعر تاکید می‌کنم که واقف به این نکته هستم که دوستان تربتی از شرح غزل بی‌نیاز هستند و شرح غزل بیشتر به کار کسانی می‌آید که بخواهند با گویش تربتی آشنا شوند یا در برخی موارد کسانی که به نکات زبان‌شناسی و ریزه‌کاری‌های زبان علاقه‌مند باشند.

غزل شماره‌ی چهل و ششم کتاب خدی خدای خودم هم یکی دیگر شاهکارهای استاد قهرمان در شهر گویشی تربت است. تصویرهای لطیف و تشبیه‌های برخاسته از دل‌های ساده‌ی مردمان روستا در این شعر فراوان به چشم می‌خورد. تضاد‌هایی مثل «سفال» و «بلور» یا تشبیه‌هایی مثل تشبیه قدّ معشوق به چوب‌های راست درخت «جُودانه»، همچنین لحن روان، صمیمی کلام که در عین حال صلابت خراسانی‌اش را هم به رُخ می‌کشد از برجستگی‌های این غزل زیبا است. روح شاعر این عاشقانه‌ی زیبا استاد محمد قهرمان شاد باد.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 46 کتاب خدی خدای خودم

 

46

اَزو جُفتِ اَنارِت که اِنگار از بُلورَه

مِرَه چَشمِ مُو روشن که دو بِردَستْ نورَه

چِطُوْ تَـْریکی و نور نِبَـْشَن دور از هَم؟

مُو دَستُم از سُفالَه تو ساقِت از بُلورَه

نگاهُم دِستِه دِستَه ز باغِت گُل مِچینَه

ز مُو رو وِرمَگِردو مَگِر چَشمِ مُو شورَه؟

قَتِ رُوْشِ تو ای یار به جُوْدَْنَه مِمَـْنَه

مُو سُوْزِه‌یْ رِفتَه پامال که دستُم از تو دورَه

اَگِر فَرت از تو بُفتَه، مِرَه از غصَّه پُرتُوْ

اَگِر پیشِ تو بَـْشَه، دلُم وِر سَر حُضورَه

غَمِت وِر دَست گِردُند دِلِرْ حُکمِ زِوَْلَه

مُگُم نونِر بِچِسبو که سینِه‌یْ مُو تِنورَه

خیابونِر نِمَـْیَه، بیابونِر بِذو تِن

هَنو سَـْسی نِرِفتَه، دِلِ مُو خِیلِ سورَه

دِزی وِیْرَ ْنَه هر روز مُنُم مِهمو زِ سَر وا

مِرَه تا خَـْلی از عشق، دِلُم از غُصَّه پورَه

اَگِر گاهِ خِدِیْ مُو دِ کِل‌کوشتی بِرَه درد

بیِن سیوا کِنِن مارْ که وِر مُو خِیلِ زورَه

مُپُرسَن خِرمَنِ عُمر چِطُوْ مَـْروچِه‌کَش رَفت

مُگُم‌شا از شُوْ و روز دِ مونِش موش و مورَه

محمد قهرمان

1/1/63

***

 

اَزو جُفتِ اَنارِت که اِنگار از بُلورَه

مِرَه چَشمِ مُو روشن که دو بِردَستْ نورَه

1- از آن دو انارِ تو که انگار از بلور است/ می‌رود (می‌شود) چشمِ من روشن، که دو کفِ دستْ نور است. («جفتِ...» به معنی دو عدد از... یا یک جفت... است. مثلا: «جفتِ کُوْش» به معنی یک جفت کفش است. «بِردَست» (berdast) واحد سنجشِ حجم است و مراد آن اندازه است که در کفِ دست جا بگیرد. مثلاً ممکن است گفته شود: «یگ بِردَستِ بِرینجِ مَـْیُم» یعنی به اندازه‌ی یک کفِ دستْ برنج می‌خواهم. در این جا «دو بِردَستْ نور» به معنی دو مُشت یا دو کفِ دست نور است.)

چِطُوْ تَـْریکی و نور نِبَـْشَن دور از هَم؟

مُو دَستُم از سُفالَه تو ساقِت از بُلورَه

2- چطور تاریکی و نور نباشند دور از هم؟ (یعنی طبیعی است که دور از هم باشند)/ من دستم از سفال است، تو ساقت از بلور است. («سُفال» را مظهر خشکی و نالطیفی می‌گیرند مثلاً شنیده‌ام که کسی می‌خواهد بگویم پوستم حسابی خشک است می‌گوید مثل سفال شده است.)

نگاهُم دِستِه دِستَه ز باغِت گُل مِچینَه

ز مُو رو وِرمَگِردو مَگِر چَشمِ مُو شورَه؟

3- نگاهم دسته دسته از باغ تو گل می‌چیند/ از من روی برنگردان، مگر چشم من شور است؟

قَتِ رُوْشِ تو ای یار به جُوْدَْنَه مِمَـْنَه

مُو سُوْزِه‌یْ رِفتَه پامال که دستُم از تو دورَه

4- قد بلند تو ای یار به جُودانه می‌ماند/ من سبزه رفته (شده) پای‌مال که دستم از تو دور است (در حالی‌که قد بلند و کشیده‌ی تو به جُودانه شبیه است من شبیه به سبزه‌ی پامال شده‌ای هستم. «قَت» (qat) تلفّظ گویشی قد است. «رُوْش» (rowš) به معنی بلند و باریک و کشیده است. «قَتِ رُوْش» یعنی اندامِ تَرکه‌ای و بلندبالا. «جُوْدَْنه» (jowdāna) درختی است با برگ‌هایی شبیه بید. راست رشد می‌کند و معمولا از شاخه‌هایش چوب‌دستی و دسته‌بیل می‌سازند. اما این که چرا به این درخت جودانه می‌گویند به شکل ظاهری آن مربوط است. وقتی پوست شاخه‌های آن را بکنید برآمدگی‌هایی کوچک شبیه دانه‌های جوِ ریز را مشاهده خواهید کرد. «سُوْزه» (sowza) تلفظ گویشی سبزه است.)

اَگِر فَرت از تو بُفتَه، مِرَه از غصَّه پُرتُوْ

اَگِر پیشِ تو بَـْشَه، دلُم وِر سَر حُضورَه

5- اگر فرد از تو بیفتد از غصه بیمار می‌شود/ اگر پیش تو باشد دلم سرکیف است (دلم اگر از تو جدا شود بیمار می‌شود و اگر نزد تو باشد سرحال و سردماغ است. «فَرت» (fart) به معنی دور و جدا است که ممکن همان باشد که امروزه «پَرت» گفته می‌شود و در ترکیب «حواس‌پَرت» استفاده می‌شود. «فَرت افتیَن» (fart oftiyan) به معنی جدا شدن و تنها ماندن است. «پُرتُوْ» (portow) در گویش تربتی دو معنا دارد یکی به معنای رها و بیکار افتاده و دیگری به معنای بستری و بیمار است؛ در این‌جا «پُرتُوْ رِفتَن» به معنی بستری شدن و بیمار شدن است. «وِر سِرحُضور» (ver serhozur) به معنی سلامت و سرحال، سرکِیف و سردماغ است. در یادداشت‌های استاد قهرمان به نقل از بدایع الوقایع نقل شده است: مسرور و بر حضور گردید.)

غَمِت وِر دَست گِردُند دِلِرْ حُکمِ زِوَْلَه

مُگُم نونِر بِچِسبو که سینِه‌یْ مُو تِنورَه

6- غمت بر (به) دست گرداند دل را مانند زواله/ می‌گویم نان را بچسبان که سینه‌ی من تنور است (غم تو دلم را مانند خمیر نان در دست چرخاند و من می‌گویم تنور سینه‌ی من آماده است، نان را بچسبان! «زِوَْلَه» (zevāla) یا زواله همان خمیر گِرد و گلوله‌ی نان است که امروزه «چونَه» هم گفته می‌شود. «وِر دَست گِردُندَن زِوَْلَه» به معنی از این دست به دست دادن و چرخاندن و پهن کردن گلوله‌ی خمیر نان است. هنگامی که می‌خواهند گلوله‌ی خمیر را روی «رُفودَه» بکشند آن را در دست می‌چرخانند تا به حد کافی نازک و پهن شود.)

خیابونِر نِمَـْیَه، بیابونِر بِذو تِن

هَنو سَـْسی نِرِفتَه، دِلِ مُو خِیلِ سورَه

7- خیابان را نمی‌خواهد بیابان را به او بدهید/ هنوز رام نشده است، دل من خیلی وحشی است. («بِذو» تلفظ تربتی «به او» یا «بدو» است. در گویش تربتی موارد متعدّدی را می‌توان یافت که «ذال» به جای «دال» استفاده شده است. «سَـْسی» (sāsi) و «سور» (sur) دو واژه‌ی متضاد هستند و در شعر قهرمان بارها آمده‌اند. حیوانات دست‌آموز که با انسان اُنس گرفته‌اند و به قول خراسانی‌ها آموخته شده‌اند را «سَـْسی» می‌گویند و حیواناتی که از انسان می‌گریزند و نمی‌شود به راحتی آن‌ها را گرفت را «سور» می‌گویند. علی اکبر عباسی دیگر شاعر همشهری در منظومه‌ی سمندرخان می‌گوید: «کُ او بِزغَـْلِه‌یِ سَـْسیِ جونی/ که وِر رَدُم میَـْمَه تا هَمونی» یا خود استاد قهرمان در غزلی دیگر این هر دو واژه را این‌گونه آورده است: «مُو دِگَه سور نیُم، دستِ تو مُور سَـْسی کِرد/ رِشمَه از پای مو وارِفتَه و دُوْدُوْ نِمُنُم»)

دِزی وِیْرَ ْنَه هر روز مُنُم مِهمو زِ سَر وا

مِرَه تا خَـْلی از عشق، دِلُم از غُصَّه پورَه

8- در این ویرانه هر روز می‌کنم مهمان از سر باز / می‌شود تا خالی از عشق، دلم از غصّه پر است (در این دل ویران هر روز مشغول پذیرایی از مهمانان هستم، دلم تا از عشق خالی می‌شود، از غصّه پُر می‌شود. «دِزی» (dezi) تلفّظ گویشی «درین» یا «در این» است. باید دقّت داشت که ویرانه در گویش تربتی «وِیْرَ ْنه» (veyrāna) تلفّظ می‌شود. «مِهمو از سر وا کِردَن» در گویش تربتی به معنی پذیرایی از مهمانان و رتق و فتق امور ایشان است. «خالی» و «پُر» در گویش تربتی به صورت «خَـْلی» (xāli) و «پور» (pur) تلفّظ می‌شود)

اَگِر گاهِ خِدِیْ مُو دِ کِل‌کوشتی بِرَه درد

بیِن سیوا کِنِن مارْ که وِر مُو خِیلِ زورَه

9- اگر گاهی با من مشغول کُشتی گرفتن شود درد/ بیایید جدا کنید ما را که بر من خیلی زور است (درد اگر با من کشتی بگیرد بیایید ما را جدا کنید که زور درد به مراتب از من بیشتر است. «کِل‌کوشتی» (kellušti) همان کُشتی است و «دِ کِل کوشتی رِفتَن» به معنی مشغول شدن به کُشتی است؛ مثلاً می‌گویند: «به هَم یَگ‌هُوْ دِ کِل‌کوشتی رَفتَن» یعنی یک‌باره به کشتی گرفتن مشغول شدند. «سیوا کِردَن» (sivâ kerdan) همان سوا کردن و جدا کردن است. «وِر کَسِ زور بویَن» به معنی چربیدنِ زور بر کسی است مثلاً اگر زور رستم از توس بیشتر باشد می‌گویند «رستم وِر توس زورَه»)

مُپُرسَن خِرمَنِ عُمر چِطُوْ مَـْروچِه‌کَش رَفت

مُگُم‌شا از شُوْ و روز دِ مونِش موش و مورَه

10- می‌پرسند خرمن عمر چطور مورچه‌کش شد/ می‌گویمشان از شب و روز در میانش موش و مور است. (از من می‌پرسند: خرمن عمرت چگونه توسط اندک اندک از بین رفت؟ در جواب به آن‌ها می‌گویم: شب و روز مانند موش و مورچه در میان خرمن عمر افتادند و همین شب و روز خرمن عمر را ذرّه ذرّه خورده‌اند و بُرده‌اند. «مَـْروچه‌کَش رِفتَن» (māručekaš reftan) یا مورچه‌کش شدن به معنی اندک و اندک و ریزه ریزه سرکیسه شدن است یا به عبارت دیگر خُرده خُرده اموال خود را از دست دادن. مثلاً اگر کسی در قمار، چندین دست پیاپی ببازد و یک‌بار به خود بیاید و ببیند آه در بساطش نیست خواهد گفت: «مارْ مَـْروچِه‌کَش کِردَن» یعنی ما را یا مرا مورچه‌کش کردند. این اصطلاح از آن‌جا آمده است که مورچه‌ها آهسته و پیوسته خوراکشان را می‌بَرَند و تا ذرّه‌ی آخر هم می‌بَرَند و یک‌بار می‌بینی چیزی از اندوخته باقی نمانده است.)

بهمن صباغ زاده

تربت 23/12/1396

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ساعت 18:22  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 45 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ صد زخم خورده دل ز تو وخت مگم حاشا مک؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. من در انتشار این یادداشت‌ها نکته‌هایی را مطرح می‌کنم که غالب تربتی‌ها از آن بی‌نیاز هستند. یکی از دوستان می‌گفت این توضیحات غالبا از جنس توضیح واضحات است. گفتم برای شما که تا چند پُشت پدران‌تان تربتی هستند، ادبیات می‌دانید، فردوسی و سعدی و حافظ می‌خوانید معلوم است که توضیح واضحات است. همه‌ی مخاطبان من تربتی نیستند و اصولا آرمانم این است که غیر تربتی‌ها هم مخاطبم باشند. دوست دارم این گویش را به دیگر هم‌میهنانم هم معرفی کنم. دوست دارم در خلال ابیات به ریزه‌کاری‌های شعر قهرمان و دیگر دوستان شاعرم اشاره کنم و تا حدی قابلیت‌های این گویش و هنرمندی شاعرانش را بری مخاطب روشن کنم. شعرها را هم از این جهت می‌خوانم و در وبلاگ می‌گذارم که مخاطبان را آشنا با این گویش فرض نمی‌کنم و دوست دارم غیرتربتی‌ها هم بتوانند لطافت و در عین حال صلابت این گویش را درک کنند. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.

عاشقانه‌های استاد محمد قهرمان که به گویش تربتی سروده شده است را با هیچ شعری در تاریخ ادبیات نمی‌توان قیاس کرد. نوع خاصی از زبان با واژه‌هایی ریشه‌دار و نگاه منحصر به فرد در این غزل‌ها به چشم می‌خورد که این عاشقانه‌ها را از دیگر غزل‌ها متمایز می‌کند. من بارها در مقدّمه‌ی غزل‌های گویشی استاد قهرمان سعی کرده‌ام نکاتی را در این مورد گوشزد کنم که می‌توانید به مقدّمه‌ی دیگر غزل‌های گویشی استاد قهرمان در آرشیو وبلاگ مراجعه کنید. این غزل وزنی طولانی دارد و به خاطر همین وزن طولانی شاعر توانسته است راحت‌تر مطالب مورد نظر خود را در شعر بیاورد. شاعر در خلال این شعر به «تاب‌بازی» و نکاتی پیرامون این بازی اشاره کرده است که در خراسان «باد خُوردَن» و «وِر باد رِفتَن» گفته می‌شود. این اشاره با تاریخ سرایش شعر یعنی اسفندماه و چند روز پیش از عید است تناسب دارد. در خلال ابیات سعی خواهم کرد این نکات را به تفصیل شرح دهم.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 45 کتاب خدی خدای خودم

 

45

صد زخم خُوردَه دل ز تو، وَختِ مُگُم حاشا مَکُ

دِلگیرُم از کارایِ تو، لُوْمِر به گیلَه وا مَکُ

رِفتَه دِگَه نَرم و نُهُل، گَل خوردَه مونِ خاک و خُل

واپَس بِتِه دِلمِر به مُو، یا اورْ کُلاپیش‌پا مَکُ

اَرمونِ او نُوْ رِفتِنا از فرقِ سَر تا چینگِ پا

تو عِیْدِ نوروزِ مُویی، کی گفت یادِ ما مَکُ؟

چی بِستُم اینجِه وِر اِلَه، وَختِ که دِل‌وِرخِستَه‌یُم؟

زُلفِر به دستِ مُو مَتِه، مُرْ بِستِه‌یِ دُنیا مَکُ

نِه دُرُّم و نِه گُوْهَرُم، از هَرچِه وَرگَن کِمتَرُم

اَمبا نِخَکِردی ضِلَر، با هیچِّه مُر سُوْدا مَکُ

گُفتُم به یادِ خوردِکی مُرْ بادبِیْنوچَک بِتِه

گُفتی دِگَه شَرمِت بیَه، پیری، چِنی کارا مَکُ

اَرمونِ او روزا که ما باد از دِرَخ مِنداختِم

تو وِرمُگُفتی باد خُور، از اُفتیَن پِروا مَکُ

مُو وِرمُگُفتُم زِْرِ لُوْ، وَختِ مِرَفتی تو دِ باد

بادِر به نومُم وَرمَکِش، مُرْ بیشتر رِسوا مَکُ

طیفونِ غَم تولَه مِتَه تا ریشِه‌گِردونُم کِنَه

وَختِ که بُفتُم اُفتیَه‌م، مُرْ وِر اِلَه وِرپا مَکُ

از بس که تُوْ خُوردُم زِ غَم رِسمونِ عُمرُم کُرچیَه

از هَم بِکَنِّش ای اَجَل، غصَّه بِرِیْ مُو جا مَکُ

محمد قهرمان

27/12/1362

***

صد زخم خُوردَه دل ز تو، وَختِ مُگُم حاشا مَکُ

دِلگیرُم از کارایِ تو، لُوْمِر به گیلَه وا مَکُ

1- صد زخم خورده است دل از تو، وقتی می‌گویم حاشا مکن/ دلگیر هستم از کارهای تو، لبِ مرا به گِلِه باز مکن (مصرع اول به این معنی است که وقتی ماجراهای زخم‌هایی که دلم از تو خورده است را بازگو می‌کنم، زخم‌هایی که زده‌ای را حاشا مکن. «لُوْ» (low) تلفظ گویشی «لب» است و «لُوْمِر» یعنی لبَم را. گِلِه و شکایت را در تربت «گیلَه» (gila) تلفظ می‌کنند و گِلِه کردن را گاه «گیلَه‌گُذاری» (gilagozâri) می‌گویند.)

رِفتَه دِگَه نَرم و نُهُل، گَل خوردَه مونِ خاک و خُل

واپَس بِتِه دِلمِر به مُو، یا اورْ کُلاپیش‌پا مَکُ

2- شده است دیگر خُرد و خاکشیر، قِل خورده است میانِ خاک/ بازپس بده دلم را به من یا لااقل آن را کلاه‌پیش‌پا مکن (مصرع اوّل راجع به دل عاشق است که بر اثر بازیگوشی معشوق که در مصرع دوّم به آن اشاره می‌شود به خاک افتاده و لِه شده است. «نِرم و نُهُل» (nermo nohol) از تعبیرات گویش تربتی است هم‌معنیِ «خُرد و خاکشیر» و «لِه و لَوَردِه»؛ «نُهُل» ظاهرا معنی مستقلی ندارم و به تَبَعِ «نرم» می‌آید. «خاک و خُل» به معنی گرد و خاکِ پخش و پلا و نشسته بر زمین است. «خُل» ظاهراً از اتباع است. «کُلاپیش‌پا» (kolâpišpâ) از بازی‌های شیطنت‌آمیز کودکان است. کلاهِ بچّه‌ای را از سرش می‌ربایند و با پا به سوی یکدیگر می‌پرانند و صاحب کلاه به ناچار از این‌سو به آن‌سو می‌دود تا کلاه را بازپس بگیرد. به نوعی شبیه است به آن‌چه تهرانی‌ها «دستِش دِه» می‌گویند.)

اَرمونِ او نُوْ رِفتِنا از فرقِ سَر تا چینگِ پا

تو عِیْدِ نوروزِ مُویی، کی گفت یادِ ما مَکُ؟

3- دریغ از آن نو شدن‌ها از فرقِ سر تا نوکِ پا/ تو عید نورزوز من هستی، که گفته است یادِ ما مکن؟ («اَرمو» (armu) که در حالت اضافه «اَرمون» تلفظ می‌شود در گویش تربتی به معنی دریغ و افسوس است. مثلاً گفته می‌شود: «اَرمونِ جِوَْنی» یعنی دریغ از جوانی. «نُوْ رِفتَن» (now reftan) در این بیت اشاره به نونوار شدن کودکان در عید نوروز دارد که کودکان همه رَختِ نو به تن می‌کرده‌اند. «چینْگ» (čing) در گویش تربت به معنی نوک می‌باشد و در مورد نوکِ و منقارِ پرندگان هم کاربرد دارد. «از فَرقِ سر تا چینگِ پا» اصلاحی است معادل سر تا پا و در این بیت به این معنی است که کلّیه‌ی لباس‌های ما در عید نوروز نو می‌شد.)

چی بِستُم اینجِه وِر اِلَه، وَختِ که دِل‌وِرخِستَه‌یُم؟

زُلفِر به دستِ مُو مَتِه، مُرْ بِستِه‌یِ دُنیا مَکُ

4- چه (به چه دلیل) بایستم این‌جا به بیهوده، وقتی که دل‌برخاسته‌ هستم؟/ زلف را به دستِ من مده، مرا بسته‌ی دنیا مکن. («وِر اِلَه» (ver ela) که تلفّظِ گویشی {بر یله} می‌باشد به معنی به بیهوده است، همان که تهرانی‌ها «اَلَکی» می‌گویند. «دل‌وِرخِستَه» یا دل‌برخاسته به معنی دل‌کَنده و دل‌زَده است. وقتی کسی دل از جایی برمی‌کَنَد و عزمِ رفتن می‌کند می‌گوید: «از این‌جِه دِل‌وِرخِستَه‌یُم»)

نِه دُرُّم و نِه گُوْهَرُم، از هَرچِه وَرگَن کِمتَرُم

اَمبا نِخَکِردی ضِلَر، با هیچِّه مُر سُوْدا مَکُ

5- نه دُرّ هستم و نه گوهر هستم، از هر چه بگویند کمتر هستم/ اما نخواهی کرد ضرر، با هیچ چیز مرا معاوضه مکن. («نِخَکِردی» تلفّظِ گویشیِ «نخواهی کرد» است. به طور کلی افعالِ مستقبل در گویش تربتی به صورتِ (خواه+ بُن ماضی+ شناسه‌) صرف می‌شود در حالی‌که در زبان فارسی به شکل (خواه+ شناسه‌+ بُن ماضی) است به عنوان مثال همین فعل در فارسی (خواه+ ی+ کرد) اما در تربتی (خواه+ کرد+ ی) است که به صورت «خَکِردی» تلفظ می‌شود. «ضِلَر» تلفظ گویشی ضرر است. «سُوْدا کِردَن» (sowdâ kerdan) به معنی معامله کردن است و از آن‌جا که معامله‌ی پایاپای در گذشته رایج بوده است به معنیِ معاوضه کردن هم کاربرد دارد.)

گُفتُم به یادِ خوردِکی مُرْ بادبِیْنوچَک بِتِه

گُفتی دِگَه شَرمِت بیَه، پیری، چِنی کارا مَکُ

6- گفتم: به یاد خُردی (کودکی) مرا تاب‌گهواره بده/ گفتی: دیگر شرمَت بیاید، پیر هستی، چنین کارها مکن («خوردِکی» (xurdeki) به معنی دوره‌ی کودکی و خُردسالی است. «بِیْنوج» (beynuč) در گویش تربتی به معنی مَهد و گهواره است. معمولا با یک چارچوب و یک پارچه‌ی ساده درست می‌شده است. روی چارچوب را با پارچه مي‌پوشانده‌اند و از طرفین به جایی متصل کرده، کودک را در آن می‌خوابانیده و تاب می‌داده‌‌اند. «باد» در گویش تربتی به معنی «تاب» است یعنی نوعی وسیله‌ی بازی. «بادبِیْنوچَک» (bâdbeynučak) از ترکیب این دو کلمه درست شده است یعنی «تاب» را مانند جنبیدنِ گهواره تکان دادن. استاد قهرمان در ذیل این اصطلاح چنین نوشته است: «کسی در تاب می‌نشیند و پاها را اندکی بالا می‌گیرد که با زمین مماس نشود و دیگری او را تاب می‌دهد. این وضع شبیه به تکان خوردن بینوچ یا گهواره است»)

اَرمونِ او روزا که ما باد از دِرَخ مِنداختِم

تو وِرمُگُفتی باد خُور، از اُفتیَن پِروا مَکُ

7- دریغ از ان روزها که ما تاب از درخت می‌آویختیم/ تو مي‌گفتی: تاب بخور، از افتادن پروا مکن («اَرمو» در بیت 3 آمد. «باد اِنداختَن» یعنی آویختنِ تاب و در این‌جا شاعر می‌گویند تاب را به درخت می‌‌آویختیم. «باد خُوردَن» نیز به معنی تاب خوردن است و «باد خُور» فعل امر آن است.)

مُو وِرمُگُفتُم زِْرِ لُوْ، وَختِ مِرَفتی تو دِ باد

بادِرْ به نومُم وَرمَکِش، مُر بیشتر رِسوا مَکُ

8- من می‌گفتم زیرِ لب، وقتی تو شروع به تاب خوردن می‌کردی/ تاب را به نامِ من برمکش، مرا بیشتر رسوا مکن. («بادِر به نومِ کَسِ وَرکشیَن» (bâder be nume kase varkešiyan) به معنیِ در حینِ تاب خوردن از کسی نام بُردن است. معمولاً یکی از تفریحات ساده‌ی زنان و دختران روستایی این بوده که جایی تابی از درختی می‌آویخته‌اند و بچّه‌ها و گاه بزرگ‌ترها تاب می‌خورده‌اند. گاهی کسی که سوار تاب بوده هنگامی که حرکت تاب سرعت می‌گرفته ترانه‌مانندی را زیر لب زمزمه می‌کرده. این ترانه گاه ساخته‌ی ذهن و به صورت فی‌البداهه بوده و گاه نیز ترانه‌هایی مرسوم می‌خوانده‌اند. طی چند جمله ساده ابراز محبّتی می‌کرده‌اند و مثلاً از برادرشان یا شوهرشان یا به ندرت نامزدشان نام می‌برده‌اند. این کار به شوخی و جدّی نوعی اعتراف به محبّت در جمعی خودمانی بوده. یک نمونه‌اش را از یادداشت‌های استاد قهرمان می‌آورم: «اِیْ باد به نوم بِرارُم/ شِکَر به کومِ بِرارُم/ ازی باد نِه، از بادِ بِلَن‌تَر بُفتُم/ صِدْقِه‌یِ یَگ لاخِ مویِ بِرارُم»)

طیفونِ غَم تولَه مِتَه تا ریشِه‌گِردونُم کِنَه

وَختِ که بُفتُم اُفتیَه‌م، مُر وِر اِلَه وِرپا مَکُ

9- طوفان غم هل می‌دهد تا ریشه‌گردانم کند/ وقتی که بیُفتم، افتاده‌ام، مرا به بیهوده برپا مکن («تولَه دایَن» (tula dâyan) یا «تولَنگ دایَن» (tulang dâyan) در گویش تربتی به معنی هُل دادن است. «ریشِه‌گِردو کِردَن» به معنی از ریشه کندن است یعنی حالتی که ریشه از خاک بیرون بیاید. «اُفتیَم» (oftiyam) تلفظ گویشیِ افتاده‌ام است. «وِرپا کِردَن» به معنی برافراشتن، راست کردن یا به قولی دیگر در گویشِ تربتی‌ها «آزاد کِردَن» است.)

از بس که تُوْ خُوردُم زِ غَم رِسمونِ عُمرُم کُرچیَه

از هَم بِکَنِّش ای اَجَل، غصَّه بِرِیْ مُو جا مَکُ

10- از بس که تاب خورده‌ام از غم ریسمان عُمر من پاره شده/ پاره‌اش کُن، ای اجل، غصّه برای من جمع مکن. (غم آن‌قدر مرا به پیج و تاب انداخته که ریسمان عمرم در حال پاره‌شدن است، ای اجل! این ریسمان را پاره کن و دیگر غم و غصه‌ برای من اندوخته نکن. «تُوْ خُوردَن» (tow xordan) به معنیِ به پیج و تاب افتادن است و در مورد طناب و نظایر آن استفاده می‌شود. «رِسمونِ» تلفّظِ گویشی ریسمان است. «کُرچیَن» (korčiyan) به معنی پاره‌شدن، قطع شدن و بُریده شدن نخ و نظایر آن است. اگر نقطه‌ای از طناب بارها پیچ و تاب بخورد یا به جایی ساییده شود به قول تربتی‌ها: «مُکُرچَه» (mokorča) یعنی قطع می‌شود. در «اُوْسَـْنِه‌یِ شِغالِ دُم‌لِکَّه» (owseneye šeqâle domlekka)هم استاد قهرمان این فعل را چنین آورده است: «دِندونارْ بَن کِرد و خُب دِ زور نِشَست/ دُمبِشِر کُرچُند و جَست». «از هَم کِندَن» نیز به معنیِ پاره کردن است. «جا کِردَن» در گویش تربتی به معنی ذخیره کردن و جمع کردن است. البته گاه به معنی در ظرف کشیدنِ غذا نیز کاربرد دارد.)

بهمن صباغ زاده

12/12/1396

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ساعت 10:15  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 44 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ تضمین غزل ملک الشعرا بهار، هوش از سر مو رفت صداتر که شنفتم؛ استاد محمد قهرمان

زنده‌یاد ملک‌الشعرا بهار چند شعر به گویش مشهدی سروده است مانند قصیده‌ی «اِمشُوْ درِ بهشتِ خدا وایَه پِندِری» که از شهرت کافی برخوردار است. وقتی در سال 1328 استاد محمد قهرمانِ 20 ساله نزد ملک‌الشعرا می‌رود و شعری که به گویش تربتی سروده است با این مطلع: «تا اَزو دورا یَکِ وِر سَر میَه/ دل مِگَه هُوْنا دَْرَه دلبر میَه» را برای ملک‌الشعرا می‌خواند؛ ملک‌الشعرا وی را تشویق می‌کند و می‌گوید این کار که تو می‌کنی خدمتی بزرگ است زیرا با گسترش روزافزون رادیو کم‌کم لهجه‌های محلی از بین خواهد رفت. این تشویق ملک‌الشعرا باعث می‌شود محمد قهرمان جوان در کار خود جدّی‌تر شود. سال‌ها بعد یعنی در سال 1362 استاد قهرمان 54 ساله یکی از غزل‌های مشهدی ملک‌الشعرا را تضمین می‌کند و با توجه به آن یک غزل تربتی می‌گوید. غزل ملک‌الشعرا بهار به طور کامل چنین است: «گفتی که مَمیر وختِ مُو لَبِّیْکُمِ گُفتُم/ هی‌هی بُخُدا خوب تو گفتی، مُو شِنُفتُم/ اِیْ شیرِ نَرِ عشق‌، تِقِّلایِ مُو پوچَه/ ای بودَه مُقَدَّر که به چِنگالِ تو بُفتُم/ تا زور دِری تیر بزن بازویِ صیاد/ مو کِفتَرِ جُون‌سَختُم و آسُون نِمیُفتُم/ گُفتُم که به پایِت نِخِلَه خارِ، مُو اِمشُوْ/ با جارویِ مُژگون سرِ راهِ تو رَه رُفتُم/ دیشُوْ به خیالِ صِدَف سینِه‌ی صافِت/ تا وقتِ سِحَر مُروَریِ اشک مُسُفتُم/ هم‌دوشِ بِهارُم مُو که هَم جُفتُم و هم طاق/ دِر بی‌طَقَتی طاقُم و با یادِ تو جُفتُم». این غزل شش‌بیتی را دیوان ملک‌الشعرا هم آمده است اما چند ایراد تایپی دارد که من سعی کردم با توجه به این‌که تا 23 سالگی در مشهد زیسته‌ام و آن‌چه از لهجه‌ی مشهدی می‌دانم آن را اصلاح کنم. و اینک غزل تربتی شش بیتی‌ای که استاد قهرمان با توجه به غزل ملک‌الشعرا سروده است:

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 44 کتاب خدی خدای خودم

 

44

هوش از سَرِ مُو رفت، صداتِر که شِنُفتُم

خودْمِر کشیُم تا بِخِ دیفال که نُفتُم

تعبیرِ خُوِْ دینَه که گل بوی مِکِردُم

امروز بِذی رفت که بویِ تو شِنُفتُم

تا جفتِ تویُم، درد ز مُو فَرت مِمَـْنَه

تا از مُو مِری فَرت، خِدِیْ دردِ تو جُفتُم

دردِ دِلِمر گُفتُم و بُردَه دِلِتِر بَهر

اِنگار مِنی پیشِ تو اُوْسَـْنَه مُگُفتُم

دل دل مَکُ، باجِت نِمِنَه نرخِ کَمِ مُو

مَگذار ز دستِت بُرُم اِی عشق، که مُفتُم

هر چه که به هم ساز یَه وِر هم نِمِبِنْدِم

ما تربِتیا وِرنِمِگِم: سُفتُم و رُفتُم

ای شعرِ بِهارَه که به لفظِ مِشِدی گفت

«تا وقتِ سَحَر مُروَریِ اَشک مُسُفتُم»

محمد قهرمان

23/12/1362

 

توضیح از ابیات از بهمن صباغ زاده

هوش از سَرِ مُو رفت، صداتِر که شِنُفتُم

خودْمِر کشیُم تا بِخِ دیفال که نُفتُم

1- هوش از سر من رفت صدایت را که شنیدم/ خودم را کشیدم تا پهلوی دیوار که نیفتم (به محض این که صدایت را شنیدم بی‌هوش شدم و چنان ناتوان شدم که برای جلوگیری از افتادن، خودم را به دیوار نزدیک کردم و به دیوار تکیه دادم. «شنُفتَن» (šenoftan) به جای شنیدن کاربردی قدیمی دارد و در گذشته زبان رسمی هم مرسوم بوده است. مانند این بیت حافظ «حال دل با تو گفتنم هوس است/ خبر دل شنُفتَنَم هوس است». «دیفال» (difâl) همان دیوار است که مُبدَل شده، حرف «ر» به حرف «لام» بَدَل شده است. در گویش تربتی نمونه‌هایی زیادی از ابدال در کلمات به چشم می‌رسد از جمله «بَلک» (balk) به جای برگ، «فِلار» (felâr) به جای فرار، «سِفِْددال» (sefēddâl) به جای سپیدار، «سُلفَه» (solfa) به جای سرفه و نظایر آن. این ابدالیعنی تبدیل «ر» به «لام» یکی از پُربسامدترین ابدال‌ها در زبان فارسی است که در ادب کلاسیک نمونه‌هایی زیادی از آن را می‌توان مشاهده کرد، مانند این بیت از مولوی: «ابروان چون پالدُم زیر آمده/ چشم را نم آمده تاری شده»؛ که پاردُم به پالدُم بدل شده است؛ یا این بیت از نظامی: «هم از آب دریا به دریاکنار/ تلاوشگهی دید چون چشمه‌سار» که تلاوُش به جای تراوُش از مصدر تراویدن آمده است؛ یا باز از مولانا: «نکُنی خمُش برادر چو پُری ز آب و آذر / ز سبو همان تلابَد که در او کنند یا نی»)

تعبیرِ خُوِْ دینَه که گل بوی مِکِردُم

امروز بِذی رفت که بویِ تو شِنُفتُم

2- تعبیرِ خواب دیشب که گُل بوی می‌کردم/ امروز به این رفت که بوی تو شنیدم (تعبیر خواب دیشب که گُلی را می‌بوییدم همین شد که امروز بوی تو را شنیدم. «دینَه» (dina) در گویش تربتی به معنی دیروز است. بوییدن در گویش تربتی به صورت «بوی کِردَن» (buy kerdan) می‌آید. «بِذی» (bezi) تلفّظِ گویشی «بدین» یا «به این» است. تبدیل دال به ذال در گویش تربتی پُربسامد است مانند «خِذمَت» (xezmat) به جای «خِدمَت». جالب است که در اشعار گذشته هم گاه جای دال با ذال عوض می‌شده است. به عنوان مثال در کتاب سبک‌شناسی دکتر شمیسا، یکی از مختصات سبک خراسانی آوردن ذال به جای دال است. رباعی‌ای از سعدی به عنوان شاهد آمده است که نشان می‌دهد تا قرن ششم و حتی در شیراز نیز مرسوم بوده است: «چون صورتِ خویشتن در آیینه بدیذ/ وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ/ می‌گفت چنان که می‌توانست شنیذ:/ بس جان به لب آمد که بدین لب نرسیذ». البته روشن است که در رباعی فوق اگر یکی از قافیه‌ها كلمه‌ي «لذیذ» نبود تا به حال حتما کاتب‌ها هزار بار ذال‌ها را به دال برگردانده بودند و چه بسا که در شعرهای دیگری که مانعی در کار نبوده، این‌کار را کرده‌اند. «شنُفتَن» در بیت اول همین غزل توضیح داده شد.)

تا جفتِ مُویی، درد ز مُو فَرت مِمَـْنَه

تا از مُو مِری فَرت، خِدِیْ دردِ تو جُفتُم

3- تا جفتِ من هستی، درد از من فرد می‌ماند/ تا از من فرد می‌شوی، با درد تو جفت هستم. (تا وقتی که تو همراه من باشی غم از من دور است، اما وقتی تو از من دور می‌شود غم همراه من است. «فَرت» (fart) به معنی دور و جدا است که ممکن همان باشد که امروزه «پَرت» گفته می‌شود و در ترکیب «حواس‌پَرت» استفاده می‌شود. «خِدِی» (xedey) در گویش تربتی همان حرف اضافه‌ی «با» است.)

دردِ دِلِمر گُفتُم و بُردَه دِلِتِر بَهر

اِنگار مِنی پیشِ تو اُوْسَـْنَه مُگُفتُم

4- درد دلم را گفتم و خوابت بُرده است/ انگار می‌کنی (گویی) پیش تو قصّه می‌گفتم. «دِلِر بَهر بُردَن» کنایه است از تازه به خواب رفتن، در ابتدای خواب بودن و به خواب سبک افتادن. قصّه و افسانه را در گویش تربتی «اُوْسَـْنَه» (owsāna) یا «اُوْسِنَه» (owsena) می‌گویند.)

دل دل مَکُ، باجِت نِمِنَه نرخِ کَمِ مُو

مَگذار ز دستِت بُرُم اِی عشق، که مُفتُم

5- دل دل مکن، باجت نمی‌کند نرخ کم من/ مگذار از دستت بروم ای عشق که مفت هستم (تردید نداشته باشد، قیمت کم من باعث ضرر و زیانت نمی‌شود و تو را مغبون نخواهد کرد، ای عشق، مرا از دست مده که خیلی ارزان هستم. «دِل دِل کِردَن» به معنی تردید کردن و دو دل بودن است. «باجِت نِمِنَه» (bâjet nemena) به این معنی است که مغبونت نمی‌کند، باعث ضررت نمی‌شود. «باج کِردَن» (bâj kerdan) به معنی مغبون کردن کسی در معامله یا سرِ کسی کلاه گذاشتن است.)

هر چه که به هم ساز یَه وِر هم نِمِبِنْدِم

ما تربِتیا وِرنِمِگِم: سُفتُم و رُفتُم

6- هر چه که به هم ساز نیاید به هم نمی‌بندیم/ ما تربتی‌ها برنمی‌گوییم سُفتم و رُفتم. (چیزهایی که به هم جور نیست به هم نمی‌بندیم، چرا که ما تربتی‌ها اهل سُست‌کاری نیستیم و نمی‌گوییم: «سُفتَم و رُفتَم». «به هَم ساز اَمیَن» (be ham sâz amiyan) یعنی به هم جور شدن و با هم تناسب داشتن، مثلاً قطعات پازل را اگر اشتباه کنار هم قرار دهیم و به هم نخورَد در گویش تربتی گفته می‌شود: «به هَم ساز نمیَه» یا اگر وزن شعر یا قافیه‌اش خراب باشد و جور نباشد می‌توان گفت «وِر هم ساز نیَه» یا «وِر هَم اَنداز نیَه». «وِر هَم بِستَن» به معنی به هم بستن یا در کنار هم قرار دادن توسعاً در مورد شعر گفتن هم به کار می‌رود. پس در گویش تربتی به جای شعر گفتن یا شعر سرودن از مصدر «شِعر دِ بِستَن» استفاده می‌شود. «سُفتُم و رُفتُم» اصطلاحی است که در مورد انجام دادن کاری بدون دقّت به کار می‌رود «سُفتَن» در لغت به معنی سوراخ کردن است مانند آن‌چه در مورد گوهر سُفتَن به کار می‌رود و «رُفتَن» هم به معنی روفتن، روبیدن و جاروب کردن است. در مجموع «سُفتَن و رُفتَن» به معنی انجام دادن بی‌دقّت است مانند آن‌چه تهرانی‌ها «از سر باز کردن» می‌گویند.)

ای شعرِ بِهارَه که به لفظِ مِشِدی گفت

«تا وقتِ سَحَر مُروَریِ اَشک مُسُفتُم»

7- این شعر بهار است که به لهجه‌ی مشهدی گفت:/ «تا وقتِ سحر مرواریدِ اشک می‌سفتم» (در بیت پایانی استاد قهرمان مصرعی از شعر ملک‌الشعرا بهار را که به گویش مشهدی سروده شده است تضمین کرده است. تعبیر «مروارید اشک سُفتَن» تعبیر بسیار زیبایی است از این نظر که دانه‌های اشک وقتی از مژه می‌ریزد می‌توان اشک را مانند مروارید و مژه را در میان آن مانند سوزنی فرض کرد و از این رو اشک ریختن را به مروارید سوراخ کردن یا مروارید سُفتَن تشبیه کرد که در ادبیات کلاسیک هم سابقه دارد. چنانچه جامی در منظومه‌ی یوسف و زلیخا آورده است: «زلیخا دید کز مصر و دیارش/ نیامد هیچ قاصد خواستگارش/ ز دیدار پدر نومید برخاست/ ز غم لرزان چو شاخ بید برخاست/ به نوک دیده مروارید می‌سُفت/ ز دل خونابه می‌بارید و می‌گفت:/ «مرا ای کاشکی مادر نمی‌زاد/ وگر می‌زاد کس شیرَم نمی‌داد».)

بهمن صباغ زاده

11/11/1396

 

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۶ساعت 17:38  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 43 کتاب خدی خدای خودم، قصیده؛ از قول کفترای پیر؛ ای جوجه کفترا که مرن بال وا کنن؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. این قصیده که مرحوم قهرمان آن را با عنوان «از قولِ کُفتِرای پیر» (az qowle kofteraye pir) و به عنوان چهل و سومین شعر کتاب «خِدِی خُدای خُودُم» آورده است یکی از معروف‌ترین شعرهای تربتی استاد قهرمان است که در 54 سالگی شاعر سروده شده است. قهرمان در این شعر، جوانان و شاید شاعران جوان را مخاطب قرار می‌دهد و خود را جای کبوتر کهن‌سالی می‌گذارد و با زبان او از جوجه‌کبوترها گله می‌کند. وی این شعر را در اسفندماه سال 1362 گفته است. در کتاب خدی خدای خودم 18 شعر تربتی آمده است که همه در اسفندماه 1362 سروده شده است. در حالی که گاه فاصله‌ی دو شعر این کتاب به چهار پنج سال می‌رسد. علی اکبر عباسی از دیگر محلی‌سرایان بنام تربت در سال 1389 با توجه به این شعر اخوانیه‌ای سرود در قالب ترکیب‌بند که آن‌هم به نظر من یکی از شاهکارهای شعر تربت است. مطلع آن ترکیب‌بند این است: «ما جوجِه‌موجَه‌یِم و حُقابِ کُلو تویی/ او قِرقیِ دِ قِرقِرِه‌یِ آسِمو تویی» (این ترکیب‌بند در آرشیو وبلاگ موجود است) وی این شعر را در مراسم بزرگداشت قهرمان در تربت به او تقدیم کرد. لازم به توضیح است که در اولین ویرایش این قصیده‌ی استاد قهرمان، شعر با «ای جوجِه‌موجِه‌ها...» شروع می‌شد که بعداً استاد قهرمان آن‌را به «ای جوجه‌کُفتِرا...» تغییر داد. این قصیده در کتاب دیگر اشعار تربتی استاد قهرمان با عنوان «دَمِ دِربَندِ عشق» که در سال 1387 چاپ شد آمده است. کتاب «دَمِ دِربَندِ عشق» یک CD صوتی به ضمیمه دارد و خوش‌بختانه این قصیده با صدای استاد قهرمان موجود است.

43

از قول کفترای پیر

ای جوجِه‌کُفتِرا که مِرِن بال وا کِنِن

از خاک وَختِ کِندَه مِرِن یادِ ما کِنِن

پِرواز یادِتا نِمِدایِم اَگِر که ما

از پیشِ خود بِلَد نِمِرَفتِن هَوا کِنِن

حالا خُدارْ بِندَه نیِن، ما دِگَه بَدِم

از بال و پَرِّ تیت و پَرِ ما حَیا کِنِن

رَف عُمرِ ما تِموم به بیگَـْریِ شما

وِر ما به مِهرِوَْنی گاهِ نِگا کِنِن

از ما خِبَر بگیرِن ما پیر و پودَه‌یِم

اِمروز وَختِشَه، نِه که وَعدِه‌ی صبا کنن

رَفتِن کُلو که چینَه گِریفتِن ز چینگِ ما

مارْ وَختِ چینَه یافتَه بَـْشِن صِدا کِنِن

ما اُوْ بِرِیْ شماها کِردِم دِ بُکِّما

از جوی هَمچِنو بِرَما اُو دِ جا کِنِن

دل قَچِّ درد بو که شما سیخچِه‌پَر بِرِن

یَگ دَردِشِر اَگِر که مِتَـْنِن دِوا کِنِن

تا پِرِّزاد رِفتَنِتا بالِ ما شِگَست

از ما دِگَه گِذشت، بِرِی ما دعا کِنِن

بال و پَرِ شِگِستَه مِچِقَّه دِ چَشمِ ما

هِیهاتَه موم و مِلهَمِ وِر بالِ ما کِنِن

سَنگِ فِلَک هنوز نِخُوردَه به بالِ‌تا

تا پَرِّتا دُرُستَه اَزین‌جِه هَوا کِنِن

آغالَه تَنگ رِفتَه و جادادِ او کَمَه

تولَه مِتِن که مارْ به زِمی کِلِّه‌پا کِنِن

بویِم جِوو، دِ پای شما پیر رِفتَه‌یِم

ای مُزدِ دستِ ما که مِرِن مارْ فِنا کِنِن

خُوردِم به جایِ چینَه و اُوْ چینگ از شما

ما سَنگِما دِ خِندَق، شرم از خدا کِنِن

ما عاشقِ شما و شما دشمنایِ ما

عشقِ به زور و مِهرِ به چُمبَه‌ر نِگا کِنِن

گاوَختِ یادِ ما بِکِنِن تا نِفَستِ هَس

ای جوجِه موجِه‌ها که مِرِن بال وا کِنِن

20/12/1362

 

توضیح شعر از بهمن صباغ زاده

ای جوجِه‌کُفتِرا که مِرِن بال وا کِنِن

از خاک وَختِ کِندَه مِرِن یادِ ما کِنِن

1- ای جوجه‌کبوترها که می‌روید بال باز کنید/ از خاک وقتی کنده می‌شوید یاد ما کنید (ای جوجه‌هایی که شروع به پرواز می‌کنید وقتِ پریدن از ما نیز یاد کنید. «کِندِه رِفتَن» (kende reftan) تلفّظ گویشی کَنده شدن و جدا شدن است. از خاک کنده شدن به معنی شروع به پرواز کردن و از زمین بلند شدن است.)

پِرواز یادِتا نِمِدایِم اَگِر که ما

از پیشِ خود بِلَد نِمِرَفتِن هَوا کِنِن

2- پرواز یادتان نمی‌دادیم اگر که ما/ از پیش خود یاد نمی‌گرفتید پرواز کنید (اگر به شما پرواز کردن یاد نمی‌دادیم به خودیِ خود پرواز کردن را یاد نمی‌گرفتید. «نِمِدایِم» (nemedâyem) از مصدر «دایَن» تلفّظ گویشی «نمی‌دادیم» است. «از پیشِ خود» در گویش تربتی در معنی به خودیِ خود، بدون فراگیری است؛ گاهی هم به معنی خودسرانه و بدون هماهنگی است مثلاً می‌گوید «از پیشِ خود نِری بِذون‌جِه» یعنی بدون هماهنگی به آن‌جا نروی. «بِلَد رِفتَن» (belad reftan) به معنی یادگرفتن است مثلاً می‌پرسند: «بِلَد رَفتی؟» یعنی آیا یاد گرفتی. در تربت «هوا کِردَن» (havâ kerdan) به معنی بالا رفتن و بلند شدن است مثلاً گفته می‌شود: «کَـْغَذباد هَوا کِردَه» یعنی بادبادک را از زمین بلند کرده، مشغول بادبادک‌بازی است یا «زَعفِرو خُب هَوا کِردَه» یعنی قیمت زعفران بالا رفته است یا این مصرع از منظومه‌ی سمندرخان علی اکبر عباسی «دوبَـْره پِلِّه‌ی کُرسیرْ هَوا دا» یعنی یک گوشه‌ی لحاف روی کرسی را بلند کرد. در این بیتِ استاد قهرمان «هوا کِردَن» توسّعاً در معنی پرواز کردن به کار رفته است. نکته‌ی قابل ذکر دیگر این که در گویش تربت به بلند کردن، «هَوا دایَن» (havâ dâyan) می‌گویند. حتّی همان‌گونه که در گویش معیار بلند کردن در معنی دزدی هم استفاده می‌شود در گویش تربتی نیز دزدیدن را گاه «هَوا دایَن» می‌گویند.)

حالا خُدارْ بِندَه نیِن، ما دِگَه بَدِم

از بال و پَرِّ تیت و پَرِ ما حَیا کِنِن

3- حالا خدا را بنده نیستید، ما دیگر بد هستیم/ از بال و پر پاره‌پاره‌ی ما حیا کنید. («خُدارْ بِندَه نِبویَن» به معنی نهایت تفاخر و خودبرتربینی است. «تیت و پَر» (titopar) به معنی لَت و پار و دَرب و داغان است. بیشتر در مورد جنگیدن پرندگان با یکدیگر و کَندن پر و بال هم به پنجه و منقار به کار می‌رود، مثلاً خود قهرمان در جایی که می‌خواهد دلش را به کبوتر و غم را به شاهین تشبیه کند می‌گوید: «مو کِفتَر چَـْهی، غَم جِغنِه‌ی تِزبال/ سِر وِر رَدِ مُو داش تا تیت و پَرُم کِرد». توضیح ضروری دیگر این‌که در تربت در مورد تکّه و پاره کردن چیزهای پارچه‌ای مثلاً بیرون آوردن پَر یا نخ یا تکّه‌پارچه از درون بالش و پراکنده کردن آن نیز اصطلاح «تیت و پَر کِردَن» یا «تیت‌تیت کِردَن» را به کار می‌برند.)

رَف عُمرِ ما تِموم به بیگَـْریِ شما

وِر ما به مِهرِوَْنی گاهِ نِگا کِنِن

4- رفت عمر ما تمام به بیگاری شما/ به ما به مهربانی گاهی نگاه کنید. (تمام عمر ما در خدمت به شما صرف شد پس گاهی به چشم مهربانی به ما نگاه کنید. «بیگَـْری» یا همان بیگاری به معنی کار بدون مزد و مواجب است. قهرمان در جایی دیگر گفته است: «مُور به بیگَـْری بُبُر ای عشق و بی‌کارُم مکُ»)

از ما خِبَر بگیرِن ما پیر و پودَه‌یِم

اِمروز وَختِشَه، نِه که وَعدِه‌ی صبا کنن

5- از ما خبر بگیرید، ما پیر و فرسوده هستیم/ امروز وقتش است، نه این که وعده‌ی فردا بکنید. («خِبَر گِریفتَن» به معنی به ملاقات رفتن و به احوالپُرسی رفتن است. شاعر می‌گوید ما پیر و فرسوده هستیم و احوال‌پُرسی از ما را تأخیر میاندازند.)

رَفتِن کُلو که چینَه گِریفتِن ز چینگِ ما

مارْ وَختِ چینَه یافتَه بَـْشِن صِدا کِنِن

6- شُدید بزرگ که دانه گرفتید از نوکِ ما/ ما را وقتی دانه یافته باشید صدا کنید. (شما با دانه گرفتن از منقار ما بزرگ شدید، بنابراین وقتی دانه پیدا کردید ما را هم خبر کنید. «کُلو رِفتَن» (kolu reftan) به معنی بزرگ شدن است. «کُلو» تلفّظِ گویشیِ «کَلان» به معنی بزرگ است. «چینَه» (čina) در گویش تربتی به معنی دانه است. در لغت به معنی آن چیزی است که از زمین برمی‌چینند. دهخدا در این مورد آورده است: «آن‌چه از دانه و جز آن که مرغ به منقار از زمین چیند» عطار گفته است: «مرغ است جان عاشق و چندانْش حوصله/ کز هر دو کون لایقِ او نیست چینه‌ای». در گویش تربتی نوک و منقار را «چینگ» (čing) می‌گویند. این واژه در ادب کلاسیک به صورت «چِنگ» (čeng) آمده است از جمله در این بیت خاقانی: «چِنگ مرغی چه لشکر انگیزد؟/ صفّ موری چه کاراز کند؟» «صدا کِردَن» در گویش تربتی به معنی خبر کردن و فراخواندن به کار می‌رود البته در جای دیگر «صِدا کِردَن» ممکن است در معنی درآمدن صدا از کسی باشد مثلاً بگویند: «اَجّاش صِدا نِکِرد» یعنی اصلا صدایش درنیامد.)

ما اُوْ بِرِیْ شماها کِردِم دِ بُکِّما

از جوی هَمچِنو بِرَما اُو دِ جا کِنِن

7- ما آب برای شماها کردیم در لُپّ‌مان/ از جوی هم‌چنان برای‌مان آب جا کنید. (ما برای شما آب را در دهان کردیم و برای شما آوردیم، شما هم برای ما همین‌طور از جوی آب بیاورید. در خراسان آب را «اُوْ» (ow) می‌گویند که باید با مصوّت مرکّب تلفّظ شود مانند آن‌چه در بخش اول کلمه‌ی «دولت» می‌آید. «بُک» (bokk) در گویش تربتی به معنی فضای داخلی دهان است که مشهدی‌ها به آن «بُق» (boqq) می‌گویند. در ادب کلاسیک معادلی برای آن نیافتم و به ناچار در ترجمه از «لُپ» استفاده کردم البته با توضیح این نکته که «بُق» یا «بُک» قسمت درونی دهان و «لُپ» بخش بیرونی آن است. «همچِنو» تلفّظِ گویشی همچنان است. «جا کِردَن» (jâ kerdan) به معنی در ظرف کردن و گنجاندن در ظرف است. مثلاً هنگام ریختنِ پلو در بشقاب هم می‌گویند «بِرَت جا کُنُم؟» یعنی برنج در بشقابت بریزم؟ در این بیت نیز قهرمان می‌گوید «بِرَما اُوْ دِ جا کِنِن» یعنی آب را ظرفی بریزید و برای ما بیاورید.)

دل قَچِّ درد بو که شما سیخْچِه‌پَر بِرِن

یَگ دَردِشِر اَگِر که مِتَـْنِن دِوا کِنِن

8- دل غرقِ درد بود که شما سیخ‌پر شوید/ یک دردش را اگر که می‌توانید دوا کنید. («قَچِّ» (qačče) به صورت اضافه می‌آید مثلاً اگر بگویند «رِختام قَچِّ خو رَف» یعنی لباس‌هایم غرق خون شد، خون‌آلود شد. «سیخچِه‌پَر» (sixčepar) حالتی از رشد جوجه‌ی پرندگان است وقتی که پرهایی سُست از بدنِ آن‌ها می‌روید ولی هنوز آن‌قدر پَر بر بدن‌شان نیست که بتواند پرواز کند؛ دیگر این‌که پرها باز نشده است و به صورت میله‌ای شکل رشد می‌کند.)

تا پِرِّزاد رِفتَنِتا بالِ ما شِگَست

از ما دِگَه گِذشت، بِرِی ما دعا کِنِن

9- تا پریدن‌تان بال من شکست/ از ما گذشت، برای ما دعا کنید. («پِرِّزاد رِفتَن» (perrezâd reftan) به معنی آماده‌ی پریدن شدن است. وقتی جوجه‌ی پرنده تازه به دنیا می‌آید موهای نازکی بر بدنش می‌روید که بعد می‌ریزد که تربتی‌ها به آن «گِندَه» (genda) می‌گویند در این حالت جوجه را «گِندِه‌موی» (gendemuy) می‌گویند. مرحله‌ی بعد «سیخچِه‌پَر» (sixčepar) است که در بیت 8 همین شعر توضیح داده شد. و مرحله‌ی بعد «پِرِّرزاد رِفتَن» (perrezâd reftan) است. در این حالت پرهای جوجه به قدری قوی شده است که جوجه‌ی پرنده می‌تواند پرواز کند و آشیانه را ترک کند. البته این اصطلاح را در توسّعاً در مورد دختران و پسران دَمِ بخت هم به کار می‌برند.)

بال و پَرِ شِگِستَه مِچِقَّه دِ چَشمِ ما

هِیهاتَه موم و مِلهَمِ وِر بالِ ما کِنِن

10- بال و پر شکسته می‌خورد به چشم‌مان/ بعید است موم و مرهمی به بال ما ببندید. (بال و پر شکسته‌ی ما چشم‌مان را آزار می‌دهد، بد نیست اگر بیایید و بال و پَرِ شکسته‌ی ما را درمان کنید. «چِقّیَن» (čeqqiyan) که تنها دیده‌ام با چشم بیاید به معنی اصابت کردن و باعث آزار و اذیت و درد شدن است؛ مثلاً می‌گویند «روز دِ چَشمُم مِچِقَّه» یعنی نور خورشید چشمم را اذیت می‌کند یا می‌گویند «چَشمُم مِچِقَّه» به این معنی که چشمم درد دارد. «هِیهاتَه» (heyhâta) یعنی بعید است یا مُستَعبَد است؛ وقتی کاری از کسی انتظار ندارند یا انتظار دارند ولی وی کار را انجام نمی‌دهند می‌گویند «هِیْهاتَه چِنی کارِ کِنی». در گویش تربتی به دوا و درمانی که به صورت موضعی استفاده می‌کنند را «موم و مِلهَم» (mumo melham) می‌گویند که لابد همان موم و مَرهَم است. در گویش تربتی تبدیل حرف «ر» به حرف «لام» بسیار دیده می‌شود مانند واژه‌های «دیفال» به جای دیوار، «بَلک» به جای برگ، «فِلار» به جای فرار و غیره. موم یا «موملَـْیی» به معنی داروی شکستگی است، از نظر ظاهر کمی رقیق‌تر از قیر است که در قدیم استفاده می‌شده و مرهم هم به معنی چیزی است که به قصد درمان بر زخم گذارند. از طرفی در تربت وقتی می‌گویند «فُلان دِوا موم و مِلهَمَه» یعنی آن دارو خیلی زود اثر می‌کند. در این بیت قهرمان از قول کبوترهای پیر به جوان می‌گوید ما از شما توقع داریم که در درمان بال و پر شکسته‌ی ما بکوشید.)

سَنگِ فِلَک هنوز نِخُوردَه به بالِ‌تا

تا پَرِّتا دُرُستَه اَزین‌جِه هَوا کِنِن

11- سنگ فلک هنوز نخورده است به بال‌تان/ تا پرهای‌تان سالم است از این جا پرواز کنید. («پَرِّتا دُرُستَه» (parretâ dorosta) یعنی بال و پری سالم دارید. «هَوا کِردَن» (havâ kerdan) به معنی از هوا بلند شدن و پریدن است.)

آغالَه تَنگ رِفتَه و جادادِ او کَمَه

تولَه مِتِن که مارْ به زِمی کِلِّه‌پا کِنِن

12- آغُل تنگ شده است و ظرفیتِ او (اشاره به آغُل) کم است/ هُل مي‌دهید که ما را به زمین سرنگون کنید. («آغالَه» (âqâla) به معنیِ آن آغال است یعنی همان آغال مَعرفه. «جاداد» به معنی گنجایش و ظرفیت است. «تولَه دایَن» (tula dâyan) در گویش تربتی به معنی هُل دادن است یعنی به کسی فشار وارد کردن و او را به جلو راندن یا سرنگون کردن وی. «کِلِّه‌پا» (kellepâ) به معنی سرنگون است که از دو جزو کَلّه و پا تشکیل شده است.

بویِم جِوو، دِ پایِ شما پیر رِفتَه‌یِم

ای مُزدِ دستِ ما که مِرِن مارْ فِنا کِنِن

13- بودیم جوان، در پای شما پیر شده‌ایم/ این مُزد دست ما است که می‌روید ما را فنا می‌کنید. (ما که خود را به پای شما پیر کرده‌ایم منصفانه نیست که می‌خواهید ما را از بین ببرید. «رِفتَه‌یِم» (reftayem) به معنی رفته‌ایم است که به جای شده‌ایم به کار می‌رود)

خُوردِم به جایِ چینَه و اُوْ چینگ از شما

ما سَنگِما دِ خِندَق، شرم از خدا کِنِن

14- خوردیم به جای دانه و آب، نوک از شما/ ما به کنار، شرم از خدا کنید (ما به جای دانه و آب از شما نوک خوردیم، از ما شرم نمی‌کنید از خدا شرم کنید. «چینگ زیَن» (čing ziyan) به معنی ضربه زدن با نوک است، کاری که پرندگان برای حمله یا دفاع انجام می‌دهند و سعی می‌کنند با ضربه‌های نوک دشمن را عقب برانند. «چینگ خُوردَن» مقابلِ «چینگ زیَن» است یعنی کسی که ضربه‌های نوک حواله‌ی او شده است و به او اصابت کرده است. «سنگِ ما دِ خِندَق» یا سنگِ ما در خندق از اصطلاحات تربتی است به این معنی که از ما گذشته، از ما که بگذرید، ما به کنار و ... مثلاً پدرِ پیری به پسرش که اهل کار نیست می‌گوید «سنگِ ما دِ خِندَق؛ به فکرِ خودِت باش» یعنی این‌که باید امروز کمک‌دستِ من باشی به کنار و از من هم که بگذری به فکر آینده‌ی خود باش.)

ما عاشقِ شما و شما دشمنایِ ما

عشقِ به زور و مِهرِ به چُمبَه‌ر نِگا کِنِن

15- ما عاشق شما و شما دشمنان ما/ عشق به زور و محبت به چُمبِه را نگاه کنید («عشقِ به زور و مِهر به چُمبَه» از اصطلاحات تربتی است در این معنی که به زور نمی‌شود کسی را گفت که دیگری را دوست داشته باش و اصولا کار دل به اجبار نیست. «چُمبَه» (čomba) در گویش خراسانی به چوبی ضخیم و ستبر گفته می‌شود که مانند چماق است. در درست کردن شُله یا حلیم سرِ «چُمبَه» را تخته‌ای مثلثی‌شکل وصل می‌کنند و با آن حلیم یا شله را هَم می‌زنند که در گویش خراسانی به این کار «چُمبِه زِدَن» (čombe zedan) گفته می‌شود. مصرع دوم این بیت اشاره به ضرب‌المثلی تربتی دارد که می‌گویند «عشقِ به زور و مِهرِ به چُمبَه» یعنی ایجاد رابطه باید به لطف باشد و با جبر ممکن نیست.)

گاوَختِ یادِ ما بِکِنِن تا نِفَستِ هَس

ای جوجِه موجِه‌ها که مِرِن بال وا کِنِن

16- گاه‌وقتی یاد ما بکنید تا نفسی هست/ ای جوجه موجه‌ها که می‌روید بال باز کنید. (تا زمانی که زنده هستیم گاهی یاد بکنید از جوجه‌هایی که برای پرواز آماده می‌شوید. «نِفَست» (nefast) تلفّظِ تربتی نفس هست. کلمات مشابه نیز در گویش تربتی به همین شکل تلفظ می‌شود مانند قفس که «قِفَست» (qefast)، هوس که «هَوَست» (havast) تلفظ می‌شود. «موجِه» از اتباع است و به تبعِ جوجه به صورت «جوجِه موجِه» می‌آید. البته «موجَه» هم در گویش تربتی کاربرد دارد که به معنی مُژه است و با این تفاوت دارد.)

بهمن صباغ زاده

27/11/1396

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۶ساعت 17:34  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 42 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ چند رباعی؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. این شش رباعی در کتاب ارزشمند خدی خدای خودم به عنوان چهل و دومین شعر شماره‌گذاری شده است. استاد قهرمان این شش رباعی را در اسفندماه سال 1362 و در فاصله‌ی 5 روز سروده است. ایشان در رباعی‌های شماره‌ی 2 و شماره‌ی 3 به رسم قدیم رباعی‌سراهای خراسان هر چهار مصراع را مقفّیٰ انتخاب کرده است.

42

چند رباعی

 

1/42

نَخ‌نَخ مِرَه از شِتِّه‌ی غِمکا دلِ مُو

عُمرُم رِفتَه رِشتِه‌یِ قِل‌نَقِلِ مُو

از خِرمَنِ آرزو که رِفتَه وِر باد

تَهْ‌خِرمِنی دِرد و غَمَه حَـْصِلِ مُو

استاد محمّد قهرمان

17/12/62

1- نخ‌نخ می‌شود از برخورد غم‌ها دل من/ عمر من شده است رشته‌ی سر در گُمِ من (در گویش تربتی به از حال رفتنِ دل «نَخ‌نَخ رِفتَنِ دل» (naxnax reftan) می‌گویند حالتی مانند آن‌که می‌گویند دلم ضعیفی می‌کند یا دلم غش می‌رود. مثلاً فرض کنید کسی می‌خواهد بگوید مدتی است غذا نخورده است و احساس ناتوانی به او دست داده است می‌گوید «از گوشنِگی دلُم نَخ‌نَخ مِرَه». «شِتَّه» (šetta) در گویش تربتی به معنی حمله و نهیب و هیبت است. حالت حمله به خود گرفتن و هجوم بردن به سوی کسی و ضربه زدن به او را «شِتِّه زیَن» (šette ziyan) می‌گویند. رشته‌ی به تاب افتاده و در هم پیچیده را «قِل نَـْقِل» (qel nāqel) می‌گویند.)

2- از خرمن آرزو که رفته است بر باد/ ته‌خرمنی درد و غم است حاصل من (از خرمن آرزو که بر باد رفته است حاصل من ته‌خرمنی درد و غم است. «تَهْ‌خِرمِنی» (tah xermani) عبارت است از اندک گندم یا جوی که پس از جمع‌آوری خرمن بر روی زمین به جای می‌ماند. «حَـْصِل» (hāsel) به معنی محصول در گویش محلی به فتحه‌ی کشیده تلفظ می‌شود.)

بهمن صباغ زاده

 

2/42

گُندُمزارُم بی‌دَر و بی‌پَل مُندَه

دَْنای چاقِش رِختَه و پوچَل مُندَه

خوشَه‌ش رِفتَه سِرکَن و پوخَل مُندَه

کاهِش رِفتَه به باد و کَـْجَل مُندَه

استاد محمّد قهرمان

19/12/1362

1- گندم‌زار من بی در و پیکر مانده است/ دانه‌های درشتش ریخته است و پوچل بر جای مانده است (در گویش تربتی «پَل» (pal) یا «پِل‌بست» (pelbast) به معنی دیواره‌ی کوتاهی است که بخش‌های مختلف زمین کشاورزی را از هم جدا می‌کند. هر بخش مجزا از زمین کشاورزی که به «کَرت» مشهور است قسمتی از محصولات را در بر می‌گیرد و اطراف آن با خاک برآمده است تا آب در آن جمع شود. این که بگویند «فلان چیز بی دَر و بی پَل رِفتَه» یعنی ویران شده است مانند آن‌که در زبان معیار بی در و پیکر گفته می‌شود. «پوچَل» (pučal) عبارت است دانه‌ی گندم و جو که پوچ شده باشد. دانه‌ها در جلدی به نام سبوس قرار گرفته‌اند که اگر زمان درو بگذرد دانه‌ها جلد را خواهند شکافت و به زمین خواهند افتاد در این حالت آن‌چه باقی می‌ماند «پوچَل» گفته می‌شود.

2- سرِ خوشه‌هایش کنده شده است و پوخل مانده است/ کاه آن بر باد رفته است و کاجل آن مانده است. («سِرکَن رِفتَن» (serkan reftan) به معنی کنده شدن سرِ چیزی است. «پوخَل» (puxal) یا «پوخِلی» (puxeli) عبارت است از ساقه‌های خشک گندم یا جو  که بعد از درو کردن مزرعه بر جا می‌ماند و غالباً خوراک احشام می‌شود. «کَـْجَل» (kājal) عبارت است نوعی کاه نامرغوب به خوبی نرم نشده است. غالبا وقتی بندهای پوخل با به خوبی نرم نشده باشد کاه حاصل کاهی نامرغوب است و باید دوباره کوبیده شود.)

بهمن صباغ زاده

 

3/42

خویِ گُندُم از تو و سِرپَل از مُو

دَْنای چاقِش از تو و پوچَل او مُو

خوشِه‌یْ دِسچین از تو و پوخَل از مُو

کانِرمِه‌یْ خِرمَن از تو، کَـْجَل از مُو

1- خوی گندم از تو باشد و سر پَل از من/ دانه‌های چاق آن از تو باشد و دانه‌های پوچ از من. (کرت یا «خوی» (xuy) تکّه‌ای زمین کشاورزی است باغچه‌مانند که دورِ آن کمی برجسته‌تر است به نحوی که آب در آن می‌مانَد؛ هر خوی یا کرت از یک نقطه به جوی متصل است که می‌توانند به‌وسیله بستن و باز کردن ورودی آن که «بَرغ» گفته می‌شود، و معمولاً چند بیل خاک و خاشاک است، آب را به آن کرت وصل کنند و یا جدا کنند. «سِرپَل» (serpal) عبارت است از قسمت‌های برجسته‌ای که خوی‌ها را از هم جدا می‌کند. گاه از دانه‌هایی که در خوی کاشته می‌شود چند دانه هم روی پَل می‌افتد و سبز می‌شود.)

2- خوشه‌ی دست‌چین از تو باشد و پوخل از من/ کاه‌نرمه‌ی خرمن از تو باشد و کاجل از من. («پوخَل» (puxal) یا «پوخِلی» (puxeli) عبارت است از ساقه‌های خشک گندم یا جو  که بعد از درو کردن مزرعه بر جا می‌ماند و غالباً خوراکِ احشام می‌شود. «کَـْجَل» (kājal) عبارت است نوعی کاه نامرغوب به خوبی نرم نشده است. غالبا وقتی بندهای پوخل با به خوبی نرم نشده باشد کاه حاصل کاهی نامرغوب است و باید دوباره کوبیده شود.)

بهمن صباغ زاده

 

4/42

غَم از دلِ وامُندِه‌یِ مُو سِـْر نِمِرَه

شِتَّه‌شْ مِزِنُم بِرَه، مِگَه: دِْر نِمِرَه

رَفتُم جِر تُم پِرهَنُمِر از دستِش

رَختِ دِ بَرُم کِردَه که جِرجِر نِمِرَه

استاد محمّد قهرمان

22/12/1362

1- غم از دل وامانده‌ی من سیر نمی‌شود/ او را هُل می‌دهم که برود می‌گوید دیر نمی‌شود. («وامُندَه» (vâmonda) یا «وابِمُند» (vâbemond) در گویش تربتی نوعی اهانت است. این اصطلاح در لغت به معنی بازمانده است یعنی چیزی که از مُرده بر جای می‌ماند و البته با خود باری منفی هم دارد. اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم همان است که در ادب کلاسیک با تعبیر «مُرده‌ریگ» آورده می‌شد و حالتی اهانت‌آمیز داشت. «شِتَّه» (šetta) در گویش تربتی به معنی حمله و نهیب و هیبت است. حالت حمله به خود گرفتن و هجوم بردن به سوی کسی و ضربه زدن به او را «شِتِّه زیَن» (šette ziyan) می‌گویند. در این بیت «سِـْر» و «دِْر» با مصوت کوتاه کسره اما کشیده یا کسره‌ی کشیده تلفظ می‌شوند و به جای سیر و دیر می‌آیند.)

2- رفتم از دست او پیراهنم را پاره کنم/ پیراهنی به تن من کرده است که پاره نمی‌شود. («جِر تُم» (jer tom) از مصدر «جِر دایَن» (jer dayan) است به معنی پاره کردن گمان کنم این فعل از اسم صوت ساخته شده است و «جِر» صدایی است که از پاره کردن پارچه برمی‌خیزد. در گویش تربتی «دِ بر کردن» (de bar kerdan) به معنی به تن کردن است.)

بهمن صباغ زاده

 

5/42

هر روز هزار کار دَْرَه دلِ مُو

دِْگِ چه کُنُم دِ بار دَْرَه دلِ مُو

هر شُوْ مُدُوَه گِلِه‌یْ غَمِر شُوْچَر تَ

ماهِ سی شُوْ گُمار دَْرَه دلِ مُو

استاد محمّد قهرمان

22/12/1362

1- هر روز هزار کار دارد دل من/ دیگ چه‌کنم بر سر آتش دارد دل من («دِْگ» همان دیگ است که با کسره‌ی کشیده تلفظ می‌شود. «وِر بار کِردَن دِْگ» (ver bâr kerdane dēg) عبارت است از روشن کردن زیر دیگ و پُختنِ خوراک در آن. در این حالت می‌گوید «دِگ دِ بار رَف» (dēg de bâr raf) یعنی دیگ بر آتش رفت. البته در گویش تربتی اصطلاح مشابهِ «وِر بار اَستیَن» را هم داریم که به معنی سرِ پا بند شدن و روی پا ایستادن است و نباید این دو را با هم خلط کرد. این که شاعر گفته است «دِْگِ چه‌کُنُم دِ بار دَْرَه دلِ مُو» یعنی دل من سرگردان است.)

2- هر شب می‌دود گله‌ی غم را شب‌چرا بدهد/ ماهی سی شب گمار دارد دل من. («شُوْچَر» (šowčar) به معنی چریدن در شب است، مثلاً اگر در شب گوسفندان را برای چرا به مرتع ببرند، می‌گویند «گِلَه دِ شُوْچَرَه» (gela de šowčara) یعنی گله در شب‌چرا است. «گُمار» (gomâr) یا «گُماری» (gomâri) از مصدر گماردن می‌آید. در روستاها بسیاری از کارها مشارکتی است از جمله دامداری؛ و برای این‌که هزینه‌ها کمتر شود مردم روستا یک یا چند چوپان استخدام می‌کنند تا گوسفندهای اهالی روستا را با هم به چرا ببرد و حقوق آن چوپان بر اساس تعداد گوسفندهایی که هر کس در آن گلّه دارد پرداخته می‌شود. به گله‌هایی که به طور مشارکتی اداره می‌شود «چِکِنَه» (čekena) می‌گویند. البته مسلّم است که روستاهای بزرگ ممکن است چندین «چِکِنَه» داشته باشند. هر کدام از اهالی روستا که در چِکِنَه تعدادی گوسفند و یا بز دارد می‌بایست بنا به تعداد احشام شب یا شب‌هایی را برای کمک به چوپانِ ده نزدِ او برود یا شخصی را اجیر کند که به جای او این‌کار را انجام دهد. این دستیار که به «گُمار» معروف است نوبتی عوض می‌شود و چوپان همواره یکی از اهالی را به عنوان دستیار در اختیار دارد. رفتن این دستیار نزد چوپان را «به گُمار رِفتَن» یا «گُماری رِفتَن» می‌گویند و وقتی می‌گویند «اِمشُوْ گُمار از فِلَـْنیَه» یعنی امشب نوبت فلانی است که دستیار چوپان باشد.)

بهمن صباغ زاده

 

6/42

اَ ْتیشِ دلُم بی تو دِ وَل‌وَل مُندَه

دلِ حُکمِ شِگارِ تیری از گَل مُندَه

رَفتی تو و نَـْلِه‌یِ دلُم طِیْ نِمِرَه

اُوْ خوش رِفتَه، سِوو دِ کَل‌کَل مُندَه

استاد محمّد قهرمان

22/12/1362

1- آتش دلم بدون تو شعله‌ور شده است/ دل مانند شکارِ تیر خورده از گله جدا شده است («دِ وَل‌وَل بویَن» (de valval buyan) یا در وَل‌وَل بودن در گویش تربتی به معنی شعله‌ور بودن و گُر گرفتن است، معادل آن است که تهرانی می‌گویند «جِلِز و وِلِز می‌کرد». «شِگار» (segâr) به معنی نخجیر است یعنی حیوانی که قابلیت شکار شدن داشته باشد. «گَل» (gal) در گویش به معنی گله است مثلا «گُوْگَل» (gowgal) به معنی گلّه‌ی گاوها است.

2- رفتی و تو و ناله‌ی دلم تمام نمی‌شود/ آب خشک شده است، سبو در قُل‌قُل مانده است. («طِی رِفتَن» (tey reftan) به معنی تمام شدن است. «خوش رِفتَن» (xuš reftan) تلفّظ گویشی خشک شدن است. در گویش تربتی «سِوو» (sevu) همان سبو است. «کَل‌کَل» یا «کُل‌کُل» اسم صوت است و صدایی است که هنگام خارج شدن آب از کوزه از آن به گوش می‌رسد همان که در گویش معیار قُل‌قُل گفته می‌شود.)

بهمن صباغ زاده

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ساعت 11:49  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 41 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ زیه باد میزو به سر کله‌ی مو؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. این یکی از غزل‌های زیبای استاد زنده‌یاد محمد قهرمان است که در اسفندماه سال 1362 و در 54 سالگی سروده‌اند. ایشان این غزل را به که عنوان شعر شماره‌ی 41 در کتاب خدی خدای خودم آورده است «باد میزو» نام گذاشته‌اند. موضوع اصلی این غزل گله از غم و شکایت از روزگار پیری است که در کتاب خدی خدای خودم بعد از وصف معشوق بیشترین بسامد را دارد.

 

41

باد میزو

زیَه بادِ میزو به سِر کِلِّه‌یِ مُو

چه بی‌هوش و گوشَه دلِ زِلِّه‌یِ مُو

دِگَه سِردِلِ حرفِ هیشکِر نِدَْرُم

که پورَه ز کِلپِترَه سِر کِلِّه‌یِ مُو

خدایا کُدو شیرِ نَـْپاک‌خوردَه

بِرینجِ غَمِر رِخت وِر سِلِّه‌یِ مُو؟

نِه سُوْپُتَّکُم تا که وَرگَن سِووکُم

سه‌قُلَّه‌مْ نیَه اینجِه هَم‌پِلِّه‌ی مُو

مِرَه چایِ مُو تلخ از قندِ مُردُم

ازو قند شیری‌تَرَه گِلِّه‌ی مُو

اَگِر قُرصُقِ ماه بُفتَه ز بالا

نیَه قابِلِ سُفرِه‌یِ مِلِّه‌ی مُو

ز چِل هر چه بالا مِرَه سال عُمرُم

مِرَه بیشتر سِردی چِلِّه‌ی مُو

چه بی حال و هُمبَه، گِذشت او زِمونا

که بُلبُل‌هَوَس بو دِلِ دِلِّه‌ی مُو

مُو از خِرمَنِ عُمر دَنِه‌یْ نِبُردُم

گِلِه‌یْ غم دُوُندَند وِر غِلِّه‌ی مُو

دلِ غِمخورُم سُوْزَه و گُل نِمَـْیَه

چِرَ ْیی نیَه بِرِّه‌ی زِلِّه‌ی مُو

16/12/1362

 

توضیح غزل از بهمن صباغ زاده

زیَه بادِ میزو به سِر کِلِّه‌یِ مُو

چه بی‌هوش و گوشَه دلِ زِلِّه‌یِ مُو

1- زده است باد پاییز به سر و کلّه‌ی من / چه بی حال است دل نحیف من. (در گویش تربتی فعل زده به صورت «زیَه» (ziya) تلفظ می‌شود. «میزو» (mizu) یا میزان به معنی ابتدای پاییز است که در سال کشاورزی زمان مهمی است. «میزو» در گویش تربتی از واژگان ایهامی است که هم به معنی ترازو و هم به معنی ماه مهر و هم به معنی برابر و هماهنگ است. به این دلیل که در ابتدای مهرماه طول روز و شب با هم برابر می‌شود مهرماه را «میزو» می‌گویند. «بی‌هوش و گوش» به معنی از هوش رفته و بی‌هوش است. مثلاً کسی بی حال افتاده باشد را می‌گویند: «بی هوش و گوش رِفتَه». در گویش تربتی «زِلَّه» (zella) به معنی لاغر و نحیف است. البته گاه «زِلَّه‌» در معنی نادار و تهی‌دست استفاده می‌شود.)

دِگَه سِردِلِ حرفِ هیشکِر نِدَْرُم

که پورَه ز کِلپِترَه سِر کِلِّه‌یِ مُو

2- دیگر حوصله‌ی حرف هیچ‌کس را ندارم/ که پُر است از یاوه کلّه‌ی من («سِردِل» (serdel) به معنی حوصله و دل و دماغ است. مثلاً می‌گویند: «سِردِلِ کار نِدَْرُم» (serdele kâr nedārom) یعنی حوصله‌ی کار کردن ندارم. البته این اصطلاح به نحوی دیگر هم در گویش تربتی کاربرد دارد و آن این که بگویند «فِلَـْنی سِر دِل کِردَه» یعنی فلانی بر اثر پُرخوری معده‌درد گرفته است که به این حالت «ثِقل» (seql) هم می‌گویند. «کِلپِترَه» (kelpetra) به معنی سخنان یاوه و بی‌خود است. همان که در گویش مرسوم «چِرت و پِرت» یا «پَرت و پَلا» گفته می‌شود. این واژه در ادبیات سابقه دارد مثلاً انوری در قصیده‌ی 188 که قصیده‌ای است معروف و در ذمّ شعر و شاعری سروده می‌گوید «او تو را کی گفت کاین کلپتره‌ها را جمع کن/ تا تو را لازم شود چندین شکایت‌گستری» یا در هم‌او در قصیده‌ی 246 که در طلبی سروده است، گفته: «مردکی بیند از این بیهُده‌گو چاکرکی/ مُشت کلپتره و بیهوده به هم درخاید». البته در شعر رودکی هم این واژه به چشمم رسیده بود که متاسفانه اکنون پیدایش نکردم. ملک‌الشعرا بهار در قصیده‌ی معروفش که به گویش مشهدی سروده است «امشُوْ دَرِ بهشتِ خدا وایَه پِندِری» نیز این واژه را به کار برده است.)

خدایا کُدو شیرِ نَـْپاک‌خوردَه

بِرینجِ غَمِر رِخت وِر سِلِّه‌یِ مُو؟

3- خدایا کدام شیر ناپاک خورده/ برنج غم را ریخت به صافیِ من؟ (برنج و پلو در گویش تربتی «برینج» (berinj) تلفظ می‌شود. «سِلَّه» (sella) در گویش تربت به معنی چلوصافی است یعنی نوعی ابزار آشپرخانه که وقتی می‌خواهند برنج را دم کنند آن را در این ظرف صاف می‌کنند و آبش را دور می‌ریزند. این وسیله انواع مختلفی دارد اما نوعی که در قدیم در خراسان کاربرد داشت و اگر اشتباه نکنم از شاخه‌های نازک درخت بِهْ یا ارغوان ساخته می‌شد. در جایی دیگر در شعر تربتی قهرمان در وصف باران و تگرگ آمده : «بَـْریش نِه، روغِنایِ گُل‌سُرخی/ جَـْلَه نِه، بِرینْجِ رِختَه وِر سِلَّه»)

نِه سُوْپُتَّکُم تا که وَرگَن سِووکُم

سه‌قُلَّه‌مْ نیَه اینجِه هَم‌پِلِّه‌ی مُو

4- جِلف نیستم تا که بگویند سبک هستم/ سه‌قلّه هم نیست این‌جا هم‌وزن من («سُوْپُتَّک» (sowpottak) کنایه از آدم بی‌وقار، سبک‌مغز و جلف است. این واژه دو جزء دارد یکی «سُوْ» (sow) به معنی نوعی خار که زود آتش می‌گیرد و دیگر «پُتَّه» (potta) به معنی بوته. گمان کنم چون بوته‌ی خار که به آن «چِرخَه» (čerxa) هم گفته می‌شود سبک است و به هر بادی از جای خود بلند می‌شود «سُوْپُتَّک» را در معنی مجازی سبک‌سر و جِلف استفاده می‌کنند. البته اصطلاح «پیش وِر کِلَفچ» (piš ver kelafč) هم گاهاً به همین معنی به کار می‌رود یعنی آدمی که زود خود را وارد هر جمعی می‌کند و بدون مقدمه سخن آغاز می‌کند. «سِووک» (sevuk) تلفظ گویشی سبُک است و در مقابل «سِنگی» (sengi) به کار می‌رود. «سِه‌قُلّه» (seqolla) بلندترین و مشهورترین کوه منطقه‌ی زاوه است که امروزه در پارکی به نام پیشکوه واقع شده است. «هَم‌پِلَّه» (hampella) به معنی برابر و هم‌کُفو است مانند دو چیز هم‌وزن که وقتی در دو کفه‌ی ترازو قرار بگیرند با هم برابر می‌ایستند. کفه‌ی ترازو را «پِلَّه» (pella) می‌گویند. در گویش تربتی وقتی می‌خواهند بگویند دو چیز با هم تناسب ندارد می‌گویند «هَم‌پِلِّه‌یْ هَم نیَن»)

مِرَه چایِ مُو تلخ از قندِ مُردُم

ازو قند شیری‌تَرَه گِلِّه‌ی مُو

5- می‌رود چای من تلخ از قند مردم/ از آن قند شیرین‌تر است کشمش من (چایی من از قند مردم تلخ می‌شود؛ پس بهتر است به جای این‌که از دیگران قند طلب کنم؛ به کشمش خودم قناعت کنم. به انگور خشک‌شده کشمش می‌گویند و گِلَّه‌ (gella) عبارت است نوعی کشمش بی‌کیفیت و کم‌شیرینی که در آفتاب خشک می‌کنند. در گذشته مردمی که فقیر بوده‌اند و حتی نمی‌توانسته‌اند قند تهیه کنند از «گِلَّه» به جای قند استفاده می‌کرده‌اند. قهرمان جای دیگر در قصیده‌ی بهار که به گویش تربتی سروده است در همدردی با دهقانان می‌گوید: «روزِ خَئَمَه که حُکمِ سالِ جنگ/ وِر سر کِشَه چایِشِر خِدِی گِلَّه»)

اَگِر قُرصُقِ ماه بُفتَه ز بالا

نیَه قابِلِ سُفرِه‌یِ مِلِّه‌ی مُو

6- اگر قرص ماه بیفتد از بالا/ نیست قابل سفره‌ی ملّه‌ای من («قُرصُق» (qorsoq) در گویش تربتی به معنی قرص نان گِردشکل است مانند تافتان یا فطیر. همچنین به نان‌های کوچکی که گاه به اشکال مختلف برای سرگرمی بچه‌ها می‌پزند هم قُرصُق می‌گویند. در این بیت ماه به قرص نان تشبیه شده است. «مِلَّه» (mella) نوعی پنبه‌ی قهوه‌ای‌رنگ است و به پارچه‌ای که با آن پنبه بافته می‌شود «مِلِّگی» (mellegi) می‌گویند مانند «قُبای مِلِّگی» یا «سُفرِه‌ی مِلِّگی»)

ز چِل هر چه بالا مِرَه سال عُمرُم

مِرَه بیشتر سِردی چِلِّه‌ی مُو

7- از چهل سالگی هر چه بالا می‌رود سال عمرم/ می‌رود بیشتر سردی چلّه‌ی من (هر چه سال‌های عمرم از چهل سالگی بالاتر می‌رود سردی زمستان من بیشتر می‌شود. «چِلَّه» (čella) که در معنی «چِلِّه‌یِ زِمِستو» (čelley zemestu) یا چلّه‌ی زمستان آمده عبارت است از چهل روز اول زمستان از اول دی‌ماه تا دهم بهمن‌ماه. البته باید توجه داشت که چهل روز اول زمستان به «چِلِّه‌ی‌کُلو» (čelleye kolu) یا چله‌ی بزرگ شهرت دارد و بیست روز بعد یعنی از از دهم بهمن تا پایان بهمن‌ماه را نیز چله‌ی خوردو (čelleye xurdu) یعنی چله‌ی کوچک می‌گویند. شب اول زمستان را هم که به یلدا مشهور است در گویش خراسانی شُوِْ چِلَّه (šowe čella) گفته می‌شود.)

چه بی حال و هُمبَه، گِذشت او زِمونا

که بُلبُل‌هَوَس بو دِلِ دِلِّه‌ی مُو

8- چه بی حال و هُم است، گذشت آن زمان‌ها/ که بلهوس بود دل بلهوس من («بی حال و هُمْب» (bi hâlo homb) در گویش تربتی به معنی بی‌حال و شُل و وِل است. «هُمب» همان «هُم» است که برای راحت شدن تلفظ به آن «ب» چسبیده است مانند «خُمب» به جای خُم و «دُمب» به جای دُم. حدس می‌زنم که «هُم» همان اوهوم باشد و «بی حال و هُمب» به این معنی‌ست که شخص حال سخن گفتن که ندارد هیچ، حتی نمی‌تواند یک اوهوم بگوید. «بُلبُل‌هَوَس» (bolbolhavas) در گویش تربتی به جای بوالهوس و هوس‌باز استفاده می‌شود. احتمال دارد یک اشتباه گویشی رایج باشد و به این دلیل که در ادب کلاسیک بلبل هر لحظه بر گلی عاشق می‌شود بوالهوس را به این صورت تلفظ کرده‌اند. وقتی در گویش تربتی می‌گویند «فِلَـْنی اَدَمِ بُلبُل‌هَوَسْتیَه» یعنی آدم هوس‌بازی است. «دِلَّه» (della) در گویش تربتی به دو معنی کاربرد دارد یکی به معنی بوالهوس و دیگری به معنی شکمو و حریص. روشن است که در این بیت معنی اول مراد است. معنی دوم در قصیده‌ی بهار سروده‌ی قهرمان آمده است آن‌جا که می‌گوید: «از گوشنِگی اُفتیَه دِلِش وِر غَش/ سِْرخوردَه و پور مالِکِ دِلَّه»)

مُو از خِرمَنِ عُمر دَنِه‌یْ نِبُردُم

گِلِه‌یْ غم دُوُندَند وِر غِلِّه‌ی مُو

9- من از خرمن عمر دانه‌ای نبردم/ گلّه‌ی غم را دواندند بر غلّه‌ی من. (دانه‌ی پاک شده‌ی غلات را «غِلَّه» (qella) می‌گویند)

دلِ غِمخورُم سُوْزَه و گُل نِمَـْیَه

چِرَ ْیی نیَه بِرِّه‌ی زِلِّه‌ی مُو

10- دل غم‌خوارم سبزه و گل نمی‌خواهد/ چرایی نیست بره‌ی لاغر من («سُوْزه» (sowza) تلفظ گویشی سبزه است. «چِرَ ْیی» (čerāyi) به معنی آماده‌یِ چَریدن است یعنی مرحله‌ای که برّه می‌تواند علاوه بر خوردنِ شیر مادر، علف هم بخورد. «چِرَ ْیی رِفتَن» (čerāyi reftan) هم به همین معنی است یعنی مرحله‌ای که برّه می‌آموزد که چطور علف بخورد. در مَثَل می‌گویند «بِرّه از دهنِ مَـْدَرِش چِرَ ْیی مِرَه» و کنایه از آن است که دختر از مادر خود می‌آموزد. «چِرَ ْیی نیَه» یعنی هنوز نمي‌تواند علف بخورد. در گویش تربتی «زِلَّه» (zella) به معنی لاغر و نحیف است. البته گاه «زِلَّه‌» در معنی نادار و تهی‌دست استفاده می‌شود.)

بهمن صباغ زاده

یازدهم بهمن‌ماه 1396

تربت حیدریه

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ساعت 16:14  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 48 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ غم و غصه مرزن خنه‌ی مر تنگ منن؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. یکی دیگر از غزل‌های روان با گویش تربتی اثر استاد محمد قهرمان را با هم می‌خوانیم. توضیحات غزل را در بخش جداگانه‌ای آورده‌ام که برای دوستان تربتی کسل‌کننده نباشد. با این وجود به دوستان توصیه می‌کنم که نگاهی به توضیحات بیاندازند چون در برخی موارد ممکن است استنباط‌شان از اصطلاحات قدیمی با واقعیت تفاوت داشته باشد.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

http://bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-2802.aspx

فایل صوتی mp3 شعر شماره 48 کتاب خدی خدای خودم

http://s7.picofile.com/file/8266597934/k_k_k_48_edited.MP3.html

نسخه‌ی PDF شعر شماره 48 کتاب خدی خدای خودم

http://s7.picofile.com/file/8266598068/k_k_k_48_text.pdf.html

 

48

شعر شماره‌ی چهل و هشتم کتاب خدی خدای خودم اثر استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان یک غزل زیبا است. این اثر همراه سه اثر دیگر در این کتاب در فروردین 1366 سروده شده است. بسیار برایم پیش آمده است که یک شعر گویشی قهرمان را خوانده‌ام و گمان کرده‌ام معنی آن را به تمامی درک کرده‌ام اما وقتی برای ترجمه‌ی شعر به زبان معیار و ارائه‌ی توضیحاتی مختصر در شعر دقیق می‌شوم و به توضیحات استاد قهرمان رجوع می‌کنم تازه متوجه می‌شوم که شعر را درست درک نکرده بودم. به عنوان مثال در همین غزل در خوانش‌های اولیه «لنگ مِنَن» را معادل «لنگ می‌شوند» گرفته بودم و بعد فهمیدم صحبت از «لنگ شدن کاروان» نیست، بلکه «لنگ کردن کاروان» مراد است و این خود معنایی دیگر است.

غم و غصَّه مِرِزَن خَـْنِه‌یِ مُر تنگ مِنَن

دِ رُباطِ دلِ مُو، قَـْفِلِه‌ها لَنگ مِنَن

سَنگِ بودِ دل مُر وَختِ شِگَستَن اِی عشق

وِرمِدَْرَن دِ تِرَ ْزویِ تو پی‌هَنگ مِنَن

نِخوری غم که حنا رِفتَه گُرو، خونِ مُو هَست

دَمِ عِیْدی، سَرِ ناخونِ تُرُم رَنگ مِنَن

کِمَک از مُردُمِ بِداَصلْ نِمَـْیُم اَجّاش

دَستِمِر وَختِ مِگیرَن، دِ شُوِْ سَنگ مِنَن

غَمِ نون و غَمِ جون و غَمِ بِچَّه، غمِ زن

مُر دِ دُنیا به چه چیزایِ کِلَـْوَنگ مِنَن

ای رِفِق، توشنِه‌یِ صُلحُم، وَخِه مِرگَـْوَه بیار

مُردُم از غصَّه که اِقذِر دِ زِمی جنگ مِنَن

حَق هَمی بو که بِرَه غُژمَه و وَرغِلطَه دِ خُمب

حِیْفِ او خوشِه‌یِ اَنگور که اَ ْوَنگ مِنَن

27 /1/66

محمد قهرمان

***

48

غم و غصَّه مِرِزَن خَـْنِه‌یِ مُر تنگ مِنَن

دِ رُباطِ دلِ مُو، قَـْفِلِه‌ها لَنگ مِنَن

1- غم و غصّه می‌ریزند خانه‌ی مرا تنگ می‌کنند/ در رباط دل من قافله‌ها لنگ می‌کنند («رُباط» (robât) همان کاروانسرا است. در قدیم در کنار راه‌ها ساختمان‌هایی با حیاط و اتاق‌های متعدد وجود داشت که مسافران در آن می‌ماندند و استراحت می‌کردند. «لَنگ کِردَن» به معنی توقف کردن و بار انداختنِ کاروان است. «قَـْفِلِه‌ها لنگ مِنَن» (qāfelehâ lang menan) یعنی کاروان‌ها توقف می‌کنند و بار می‌اندازند.)

سَنگِ بودِ دل مُر وَختِ شِگَستَن اِی عشق

وِرمِدَْرَن دِ تِرَ ْزویِ تو پی‌هَنگ مِنَن

2- سنگ کامل دل مرا وقتی شکستند ای عشق/ برمی‌دارند در ترازوی تو پاسنگ می‌کنند (ای عشق، وقتی دل مرا که مانند «سنگِ کامل» است بشکنند، تکه‌های شکسته‌ی آن را برخواهند داشت و به عنوان «پاسنگ» در ترازوی تو استفاده خواهند کرد. «بود» در گویش تربتی به معنی کامل و تمام است مثلا می‌گویند «فلانی مردِ بودِ رِفتَه» یعنی فلانی دیگر به کمال و به تمامی مردی شده است. «سنگِ بود» (sange bud) عبارت است از سنگ ترازویی که وزن آن از لحاظ عُرف محل کامل باشد. قبل از این‌که کیلوگرم مورد قبول واقع شود مردم هر منطقه واحدهای وزنی خودشان را داشتند و به سنگی که برابر با آن «واحد» می‌بود «سنگِ بود» می‌گفتند. مثلا اگر سنگی دقیقا سه کیلوگرم باشد در خراسان «سنگِ بود» است. «پی هَنگ» (pi hang) یا «پاسنگ» وزنه‌ای است که در کفه‌ی سبک ترازو می‌گذارند تا ترازو متعادل شود.)

نِخوری غم که حنا رِفتَه گُرو، خونِ مُو هَست

دَمِ عِیْدی، سَرِ ناخونِ تُرُم رَنگ مِنَن

3- غم نخوری که حنا گران شده است، خون من هست/ در ایام نزدیک به عید، سر ناخن تو را هم رنگ می‌کنند (اگر حنا گران شده است در عوض برای رنگ کردن ناخن تو خون من هست. گران در گویش تربت «گُرو» (goru) تلفظ می‌شود. «دَمِ عِیْد» یعنی نزدیکِ عید و رسم بوده است که در ایام عید ناخن‌ها را با حنا سرخ می‌کرده‌اند.)

کِمَک از مُردُمِ بِداَصلْ نِمَـْیُم اَجّاش

دَستِمِر وَختِ مِگیرَن، دِ شُوِْ سَنگ مِنَن

4- کمک از مردم بداصل نمی‌خواهم هرگز/ دستم را وقتی می‌گیرند، زیر سنگ می‌گذارند. («بِداَصل» (bed asl) به معنی انسانِ بدذات، پست و فرومایه یا به قول امروزی «بی‌بُتّه» است. «اَجّاش» (ajjâš) که مخفف «از جایَش» است به معنی هرگز، اصلا و ابدا به کار می‌رود. «شُوْ» (šow) به معنی زیر است که همیشه با کسره به کار می‌رود. قهرمان خود در شعر 23 کتاب خدی خدای خودم «مرثیه برای کلاته‌ای که نماند» گفته است: «چه روزا نَـْله کِردُم از دلِ تَنگ/ که دستِ مُر به دَریار از شُوِْ سنگ». باید دقت داشت که «شُوْ» (šow) تلفظ گویشی «شب» نیز هست که با این معنی متفاوت است. «دست زیرِ سنگ داشتن» کنایه از ناچار و ناگزیر بودن است و «دستِ کسی را زیرِ سنگ گذاشتن» به معنی او را ناچار کردن و به تنگنا انداختن است.)

غَمِ نون و غَمِ جون و غَمِ بِچَّه، غمِ زن

مُر دِ دُنیا به چه چیزایِ کِلَـْوَنگ مِنَن

5- غم نان و غم جان و غم بچه، غم زن/ مرا در دنیا به چه چیزهایی مشغول می‌کنند. («کِلَـْوَنگ» (kelāvang) در گویش تربتی به معنی سرگرم و مشغول است.)

ای رِفِق، توشنِه‌یِ صُلحُم، وَخِه مِرگَـْوَه بیار

مُردُم از غصَّه که اِقذِر دِ زِمی جنگ مِنَن

6- ای رفیق، تشنه‌ی صلح هستم برخیز شراب بیاور/ مُردَم از غصّه که این قدر در زمین جنگ می‌کنند. (تربتی‌ها تشنه را «توشنَه» (tušna) تلفظ می‌کنند. «مِرگَـْوَه» (mergāva) که تلفظ گویشی «مرگ‌آبه» می‌باشد به معنی شراب است. البته به پشتوانه‌ی ادبیات عرفانی ما «شراب» نوعی بار عرفانی و مثبت دارد و در مقابل، این ترکیب به نوعی بار منفی دارد و شاید به همین دلیل است که استاد قهرمان در توضیح آن نوشته‌اند: نوشیدنیِ الکلی. محمد قهرمان در قصیده‌ی «ناجو» گفته است: «.../ سِرمار خدا دایَه بِرِیْ مُردُمِ دارا/ او مُردُمِ بی‌کَـْرَه که مُخرَن چو زُلو خو!/ تا پایِ بُخوری بِخِزَن، سُرخ دَگیرَن/ مِرگَـْوَه کِنَن مرگ و بِخِندَن به زِمِستو/ ...)

حَق هَمی بو که بِرَه غُژمَه و وَرغِلطَه دِ خُمب

حِیْفِ او خوشِه‌یِ اَنگور که اَ ْوَنگ مِنَن

7- حق همین بود که دانه شود و در خُم درغلطد/ حیف آن خوشه‌ی انگور که آویزان می‌کنند. («غُژمَه رِفتَن» (qočma reftan) به معنی دانه دانه شدن انگور و جدا شدن دانه‌های انگور از خوشه است. ضبط قدمی آن «غُژَم» است که به معنی دانه‌ی انگور در لغت فرس اسدی آمده. اگر خوشه‌ی انگور را تکان بدهی و دانه‌های انگور جدا شود می‌گویند «غژمه شد». «خُمب» (xomb) تلفظ گویشی خُم است. افزودن «ب» در کلمات مشابه مانند «دُمب» به جای دُم یا «سُمب» به جای سُم باعث می‌شود کلمه در حالت مضاف یا موصوف راحت‌تر تلفظ شود. «اَ ْوَنگ» (āvang) تلفظ گویشی «آونگ» به معنی آویخته و آویزان است. «انگورِ اَ ْونگ» خوشه‌های انگوری است که در اطاقی تاریک از رشته‌ای می‌آویزند تا چند ماه تازه و سالم بماند.

***

توضیح: بهمن صباغ زاده

17/6/1395 خراسان، تربت

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ساعت 18:28  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 47 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ رویتر وخت مبینم دلم از حال مره؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. بار دیگر یکی از غزل‌های زیبای استاد محمد قهرمان را با هم می‌خوانیم که به گویش تربتی سروده شده است. مانند همیشه شعر تربتی قهرمان پر است از واژه‌های اصیل که در عین صلابت سرشار از لطافت نیز هست. توضیحات نیز برای دوستان غیر تربتی و نیز دوستان تربتی علاقه‌مند به نکات ریز گویشی در پایان شعر اضافه شده است. نظرات شما دوستان عزیز مانند همیشه راهگشا خواهد بود.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

http://bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-2802.aspx

فایل صوتی mp3 شعر شماره 47 کتاب خدی خدای خودم

http://s6.picofile.com/file/8266136392/k_k_k_47_edited.MP3.html

نسخه‌ی صوتی شعر شماره 47 کتاب خدی خدای خودم با صدای استاد قهرمان

http://s6.picofile.com/file/8266366334/11_Ghezal3.mp3.html

نسخه‌ی PDF شعر شماره 47 کتاب خدی خدای خودم

http://s7.picofile.com/file/8266367542/k_k_k_47_text.pdf.html

 

47

چهل و هفتمین شعر کتاب خدی خدای خودم باز یک غزل زیباست که خوشبختانه نسخه‌ی صوتی ‌آن با صدای استاد محمد قهرمان نیز موجود است. استاد قهرمان چند سال پیش از درگذشت‌شان کتابی منتشر کردند به نام «دَم دِربَندِ عشق» و در آن کتاب برخی از شعرهای تربتی خود را به صورت متن و صوت منتشر ساختند. این غزل زیبا که 13 بیت دارد در این کتاب آمده است.

رویِتِر وَختِ مِبینُم، دلُم از حال مِرَه

دَستِمِر خُوْ مُبُرَه پایِ مُو کُندال مِرَه

بی لُوْ و چَـْنَه مُرُم وَختِ خِدَم چَهرَه مِری

چی مِتَـْنُم به تو وَرگُم که زِبو لال مِرَه

شُوْ که از غم مُخُورَه اَشگ دِ چَشمُم شُلپَک

لَم لَمِ سِیْلَه مِگی وَختِ که وِر کال مِرَه

کِم‌کِمَک رَنجِ فِراقِ تو مِرَه از هوشُم

که میَه درد به خِروار و به مِثقال مِرَه

باغبَـْنی مُنُم و زحمتِ مُو وِر عَبَثَه

سُوْر از بختِ سیاهِ مُو سِفدِّال مِرَه

اَشگُم از چَشم به در جَست و دِ دَْمَن گِلّید

اُوْ که سِرشیوَه مِنَه، وِر حَدِ گُوْدال مِرَه

خونِ مُر عشق به حق رِخت، مَپُرسِن از او

خونِ ناحق مِرِزَن این‌جِه و پامال مِرَه

دلِ عاشق به دلِ خَلقِ خدا پیوَندَه

هر دِلِر تیر مِنَن سینِه‌یِ ما قال مِرَه

مُر مَتِه غصَّه که پیری پَر و پوخُم کِردَه

که چُنو پَر مِزِنَه دِل، که بِرَم بال مِرَه

رویِتِر اُوْ بِتِه از اَشگ که حَـْصِل بُبُری

ای زِمی عِیْنَه اَگِر اُوْ نِخُورَه دال مِرَه

وِر اِلَه پِردِه‌یِ پودِه‌یْ دِلِ مُر بِخیَه مَکُ

مِزِنی کوک و رَدِ سوزنِ تو بال مِرَه

آی غِمخوار بیا، روز دِ زِردی اِنچَست

اَفتُوِْ عُمرِ مُویُم از لُوِْ دیفال مِرَه

چَشم وِر هَم بِزِنی، هَفتَه مِبینی روزِر

سَرِتِر چَرخِ بِتی، ماه مِرَه، سال مِرَه

13/1/1366

محمد قهرمان

***

رویِتِر وَختِ مِبینُم، دلُم از حال مِرَه

دَستِمِر خُوْ مُبُرَه پایِ مُو کُندال مِرَه

1- روی تو را وقتی می‌بینم دلم از حال می‌رود/ دستم را خواب می‌برد، پای من از رفتن می‌ماند. («از حال رِفتَنِ دل» به معنی از ضعیف و بی‌حال شدن است. مثلا می‌گویند «دلُم از حال رَفت» یا در مقابل «دلُم به حال اَمَه». گاه در مواردی که عضوی از اعضای بدن مانند دست و پا مدتی بی‌حرکت می‌ماند و خون در آن عضو از جریان می‌ایستد و حالت کرختی در آن عضو احساس می‌شود مجازا می‌گویند آن عضو به خواب رفته است. مثلا می‌گویند: «دستُم دِ خُوْ رَفت» یا «دَستِمِر خُو بُرد». «کُندال رِفتَن» (kondâl reftan) به معنی از راه بازماندن چارپایان به سبب خستگی و ضعیفی و بیماری و یا گیر کردن در میان گل و شُل است. این اصطلاح مجازاً در مورد انسان هم به کار می‌رود و معنی آن زمین‌گیر شدن به علت ناتوانی و ضعف است.)

بی لُوْ و چَـْنَه مُرُم وَختِ خِدَم چَهرَه مِری

چی مِتَـْنُم به تو وَرگُم که زِبو لال مِرَه

2- بی لب و چانه می‌روم (می‌شوم) وقتی با من روبرو می‌روی (می‌شوی)/ چه می‌توانم به تو بگویم که زبان لال می‌شود. («بی لُوْ و چَـْنَه» (bi lowo čāna) کنایه از آدم کم‌حرف و بی‌سر و زبان است و نیز شخصی که از شدت خجالت نتواند به درستی مافی‌الضمیر خود را بیان کند. «خِدَم» مخفف «خِدِیْ مُو» به معنی «با من» است. «چَهرَه رِفتَن» (čahra reftan) یعنی روبرو شدن.)

شُوْ که از غم مُخُورَه اَشگ دِ چَشمُم شُلپَک

لَم لَمِ سِیْلَه مِگی وَختِ که وِر کال مِرَه

3- شب که از غم می‌خورد اشگ در چشمم تکان/ مانند صدای سیل است وقتی که در کال می‌رود (شب‌هنگام که اشک در چشمم موج می‌زند و بیرون می‌ریزد گویی سیل بزرگی است که در کال به راه می‌افتد. «شُلپَک خُوردَن» (šolpak xordan) از آن تعبیرهایی است که به نظر معادلی در زبان فارسی ندارد. وقتی مایعی در ظرفی تکان می‌خورد و هنگام برخورد با دیواره‌ی ظرف لب‌پَر می‌زند و بیم بیرون ریختن آن می‌رود می‌گویند «شُلپَک مُخُرَه». «لَم لَم» اسم صوت است و مراد از این لفظ صدایی است که جاری شدن سیل برمی‌خیزد. «کال» که هنوز هم در خراسان به جای رودخانه و مسیر سیل به کار می‌رود در واقع به معنی مسیر سیل‌های موسمی یا یا بستر رودی خشک است که گاه نیز اندکی آب دائمی دارد. کال رودمعجن، کال حصار، کال سالار از کال‌های معروف تربت هستند.)

کِم‌کِمَک رَنجِ فِراقِ تو مِرَه از هوشُم

که میَه درد به خِروار و به مِثقال مِرَه

4- کم کم رنج فراق تو می‌رود از یادم/ که می‌آید درد به خروار و به مثقال می‌رود (رنج دوری تو اندک اندک فراموش می‌شود زیرا رنج و درد به خروار می‌آید و به مثقال می‌رود.)

باغبَـْنی مُنُم و زحمتِ مُو وِر عَبَثَه

سُوْر از بختِ سیاهِ مُو سِفدِّال مِرَه

5- باغبانی می‌کنم و زحمت من عبث است/ سرو از بخت سیاه من سپیدار می‌رود (می‌شود) («وِر عَبَث بویَن» به معنی بیهوده بودن و عبث بودن است. در گویش تربتی درخت سرو را «سُوْر» (sowr) و درخت سپیدار را «سِفِدّال» (sefeddâl) تلفظ می‌کنند.)

اَشگُم از چَشم به در جَست و دِ دَْمَن گِلّید

اُوْ که سِرشیوَه مِنَه، وِر حَدِ گُوْدال مِرَه

6- اشک من از چشم بیرون جست و در دامن غلط خورد/ آب وقتی در سرازیری راه می‌افتد به سمت گودال می‌رود («گِلّیَن» (gelliyan) یا «گِلّیدَن» (gellidan) تلفظ گویشی غلطیدن است. «سِرشیوَه کِردَن» در گویش تربتی دو معنی دارد یکی سرازیر کردن چیزی؛ مثلا پارچ آب را سرشیوه می‌کنند. و دیگر سرازیر شدن به معنی در سرازیری به راه افتادن، از زمین بلند به سمت زمین پست رفتن. معنی دوم در مورد انسان هم به کار می‌رود، مثلا می‌گویند: «فلانی وِر حَدِ کال شیوَه کِردَه بو»)

خونِ مُر عشق به حق رِخت، مَپُرسِن از او

خونِ ناحق مِرِزَن این‌جِه و پامال مِرَه

7- خون مرا عشق به حق ریخت، مپرسید از او (عشق را بازخواست نکنید)/ خون ناحق می‌ریزند این‌جا و پایمال می‌شود.

دلِ عاشق به دلِ خَلقِ خدا پیوَندَه

هر دِلِر تیر مِنَن سینِه‌یِ ما قال مِرَه

8- دل عاشق به دل خلق خدا پیوند است/ هر دل را تیر می‌کنند سینه‌ی ما سوراخ می‌رود (می‌شود) (باید دقت داشت که پِیْوَند در گویش تربتی به صورت «پیوَند» (pidand) تلفظ می‌شود. در گویش تربتی «تیر کِردَن» به معنی با تیر زدن و شلیک کردن است. «هر دِلِر تیر مِنَن» یعنی هر قلبی را که نشانه‌ی تیر می‌کنند، به هر قلبی که شلیک می‌کنند.)

مُر مَتِه غصَّه که پیری پَر و پوخُم کِردَه

که چُنو پَر مِزِنَه دِل، که بِرَم بال مِرَه

9- مرا غصه مده که مرا پیری پر و پوخ کرده است/ که چنان پر می‌زند دل که برای من بال می‌شود (وقتی پرنده‌ای را می‌کشند و پرهایش را می‌کنند اصطلاحا می‌گویند: «پَر و پوخِش کِردَن» یا «پِرّ و پوخِش کِردَن». این اصطلاح مجازاً در مورد انسان هم کاربرد دارد، وقتی می‌گویند: «فلانی را پِرّ و پوخ کِردَن» یعنی کاری کردند که او از دل و دماغ افتاد به قول امروزی کُرک و پَرَش را ریختند.)

رویِتِر اُوْ بِتِه از اَشگ که حَـْصِل بُبُری

ای زِمی عِیْنَه اَگِر اُوْ نِخُورَه دال مِرَه

10- صورتت را آب بده از اشک که حاصل ببَری/ این زمین حاصلخیز است اگر آب نخورد غیرحاصلخیز می‌شود («حَـْصِل بُردَن» (hāsel bordan) به معنیِ محصول برداشتن است. زمینِ «عِیْن» (eyn) به معنی زمین خوب و بارآور است و در مقابل آن زمینِ «دال» (dâl) به معنی زمین کم‌زور و کم‌حاصل است. در گذشته در نظام ارباب و رعیتی کمی قبل از شروع سال زراعی زمین‌ها را «عین» و «دال» می‌کرده‌اند یعنی مشخص می‌کرده‌اند که کدام زمین خوب و کدام زمین بد است و با نوعی قرعه‌کشی زمین‌ها را بین دهقان‌ها تقسیم می‌کرده‌اند به نحوی که هر صحرا «عین» و «دال» را به هم داشته باشد.)

وِر اِلَه پِردِه‌یِ پودِه‌یْ دِلِ مُر بِخیَه مَکُ

مِزِنی کوک و رَدِ سوزنِ تو بال مِرَه

11- به بیهوده پرده‌ی پوسیده‌ی دل مرا بخیه مکن/ می‌زنی کوک و رَدِ سوزن تو پاره می‌شود. («وِر اِلَه» (ver ela) که تلفظ گویشی «بر یله» است به معنی بیهوده و عبث است. در گویش تربتی «پودَه» (puda) به معنی پوسیده است. «بال رِفتَن» به معنی کشیده و پاره شدن سوراخ است. هنگامی که پارچه‌ی کهنه‌ای را می‌دوزند ممکن است پارچه در اثر کشیده شدن سوزن پاره شود. شنیده‌ام که وقتی بچه‌ای گوشواره‌اش را می‌کشد به او می‌گویند: «گوشِت بال مِرَه» یعنی سوراخ گوشت کشیده و پاره خواهد شد.)

آی غِمخوار بیا، روز دِ زِردی اِنچَست

اَفتُوِْ عُمرِ مُویُم از لُوِْ دیفال مِرَه

12- ای غمخوار، بیا که خورشید در زردی نشست/ آفتاب عمر من هم از لب دیوار می‌رود («روز» در گویش تربت علاوه بر معنی معمول خود، به معنی خورشید و آفتاب نیز هست. «دِ زِردی نِشِستَنِ روز» به معنی غروب کردن آفتاب است. «اَفتُوْ» (aftow) تلفظ گویشی آفتاب است.)

چَشم وِر هَم بِزِنی، هَفتَه مِبینی روزِر

سَرِتِر چَرخِ بِتی، ماه مِرَه، سال مِرَه

13- چشم به هم بزنی، هفته می‌بینی ماه را/ سرت را چرخی بدهی، ماه می‌شود، سال می‌شود (تا چشم به هم بزنی خواهی دید که روز تبدیل به هفته شده است و تا سرت را بچرخانی خواهی دید که تبدیل به ماه و سال شده است.)

توضیح: بهمن صباغ زاده

15/6/1395 خراسان، تربت

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۵ساعت 17:42  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 46 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ ازو جفت انارت که انگار از بلوره؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. یکی دیگر از اشعار تربتی استاد محمد قهرمان را در این مطلب خواهید خواند. من خوشحالم از این‌که از خردسالی این گویش را شنیده‌ام و کم‌کم با آن آشنا شده‌ام. اما به راستی بعد از سال‌های نوجوانی و با خواندن شعرهای تربتی قهرمان تازه قدر این گویش را کمی درک کردم. راستش را بگویم هرگز قبل از خواندن شعر قهرمان به چشم احترام به گویش تربتی نگاه نکرده بودم. شعر قهرمان بود که شان این گویش را در چشمم بالا برد. بار دیگر در مقدمه‌ی این شعر تاکید می‌کنم که واقف به این نکته هستم که دوستان تربتی از شرح غزل بی‌نیاز هستند و شرح غزل بیشتر به کار کسانی می‌آید که بخواهند با گویش تربتی آشنا شوند یا در برخی موارد کسانی که به نکات زبان‌شناسی و ریزه‌کاری‌های زبان علاقه‌مند باشند.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

http://bahmansabaghzade2.blogfa.com/post-2802.aspx

فایل صوتی mp3 شعر شماره 46 کتاب خدی خدای خودم

http://s7.picofile.com/file/8265695568/k_k_k_46_edited_b.MP3.html

فایل PDF شعر شماره‌ی 46 کتاب خدی خدای خودم

http://s7.picofile.com/file/8265699768/k_k_k_46_text.pdf.html

 

46

غزل شماره‌ی چهل و ششم کتاب خدی خدای خودم هم یکی دیگر شاهکارهای استاد قهرمان در شعر گویشی تربت است. تصویرهای لطیف و تشبیه‌های برخاسته از دل‌های ساده مردمان روستا در این شعر فراوان به چشم می‌خورد. تضاد‌هایی مثل «سفال» و «بلور» یا تشبیه‌هایی مثل تشبیه قد معشوق به چوب‌های راست درخت «جُودانه»، همچنین لحن روان، صمیمی کلام که در عین حال صلابت خراسانی‌اش را هم به رخ می‌کشد از برجستگی‌های این غزل زیبا است. روح شاعر این عاشقانه‌ی زیبا استاد محمد قهرمان شاد باد.

اَزو جُفتِ اَنارِت که اِنگار از بُلورَه

مِرَه چَشمِ مُو روشن که دو بِردَستْ نورَه

چِطُوْ تَـْریکی و نور نِبَـْشَن دور از هَم؟

مُو دَستُم از سُفالَه تو ساقِت از بُلورَه

نگاهُم دِستِه دِستَه ز باغِت گُل مِچینَه

ز مُو رو وِرمَگِردو مَگِر چَشمِ مُو شورَه؟

قَتِ رُوْشِ تو ای یار به جُوْدَْنَه مِمَـْنَه

مُو سُوْزِه‌یْ رِفتَه پامال که دستُم از تو دورَه

اَگِر فَرت از تو بُفتَه، مِرَه از غصَّه پُرتُوْ

اَگِر پیشِ تو بَـْشَه، دلُم وِر سَر حُضورَه

غَمِت وِر دَست گِردُند دِلِرْ حُکمِ زِوَْلَه

مُگُم نونِر بِچِسبو که سینِه‌یْ مُو تِنورَه

خیابونِر نِمَـْیَه، بیابونِر بِذو تِن

هَنو سَـْسی نِرِفتَه، دِلِ مُو خِیلِ سورَه

دِزی وِیْرَ ْنَه هر روز مُنُم مِهمو زِ سَر وا

مِرَه تا خَـْلی از عشق، دِلُم از غُصَّه پورَه

اَگِر گاهِ خِدِیْ مُو دِ کِل کوشتی بِرَه درد

بیِن سیوا کِنِن مارْ که وِر مُو خِیلِ زورَه

مُپُرسَن خِرمَنِ عُمر چِطُوْ مَـْروچِه‌کَش رَفت

مُگُم‌شا از شُوْ و روز دِ مونِش موش و مورَه

محمد قهرمان

1/1/63

***

اَزو جُفتِ اَنارِت که اِنگار از بُلورَه

مِرَه چَشمِ مُو روشن که دو بِردَستْ نورَه

1- از آن دو انارِ تو که انگار از بلور است/ می‌رود (می‌شود) چشمِ من روشن، که دو کفِ دستْ نور است. («جفتِ...» به معنی دو عدد از... یا یک جفت... است. مثلا: «جفتِ کُوْش» به معنی یک جفت کفش است. «بِردَست» (berdast) واحد سنجشِ حجم است و مراد آن اندازه است که در کفِ دست جا بگیرد. مثلا ممکن است گفته شود: «یگ بِردَستِ بِرینجِ مَـْیُم» یعنی به اندازه‌ی یک کفِ دستْ برنج می‌خواهم. در این جا «دو بِردَستْ نور» به معنی دو مُشت یا دو کفِ دست نور است.)

چِطُوْ تَـْریکی و نور نِبَـْشَن دور از هَم؟

مُو دَستُم از سُفالَه تو ساقِت از بُلورَه

2- چطور تاریکی و نور نباشند دور از هم؟ (یعنی طبیعی است که دور از هم باشند)/ من دستم از سفال است، تو ساقت از بلور است. («سفال» را مظهر خشکی و نالطیفی می‌گیرند مثلا شنیده‌ام که کسی می‌خواهد بگویم پوستم حسابی خشک است می‌گوید مثل سفال شده است.)

نگاهُم دِستِه دِستَه ز باغِت گُل مِچینَه

ز مُو رو وِرمَگِردو مَگِر چَشمِ مُو شورَه؟

3- نگاهم دسته دسته از باغ تو گل می‌چیند/ از من روی برنگردان، مگر چشم من شور است؟

قَتِ رُوْشِ تو ای یار به جُوْدَْنَه مِمَـْنَه

مُو سُوْزِه‌یْ رِفتَه پامال که دستُم از تو دورَه

4- قد بلند تو ای یار به جُودانه می‌ماند/ من سبزه رفته (شده) پای‌مال که دستم از تو دور است (در حالی‌که قد بلند و کشیده‌ی تو به جُودانه شبیه است من شبیه به سبزه‌ی پامال شده‌ای هستم. «قَت» (qat) تلفظ گویشی قد است. «رُوْش» (rowš) به معنی بلند و باریک و کشیده است. «قَتِ رُوْش» یعنی اندامِ تَرکه‌ای و بلندبالا. «جُوْدَْنه» (jowdāna) درختی است با برگ‌هایی شبیه بید. راست رشد می‌کند و معمولا از شاخه‌هایش چوب‌دستی و دسته‌بیل می‌سازند. اما این که چرا به این درخت جودانه می‌گویند به شکل ظاهری آن مربوط است. وقتی پوست شاخه‌های آن را بکنید برآمدگی‌هایی کوچک شبیه دانه‌های جوِ ریز را مشاهده خواهید کرد. «سُوْزه» (sowza) تلفظ گویشی سبزه است.)

اَگِر فَرت از تو بُفتَه، مِرَه از غصَّه پُرتُوْ

اَگِر پیشِ تو بَـْشَه، دلُم وِر سَر حُضورَه

5- اگر فرد از تو بیفتد از غصه بیمار می‌شود/ اگر پیش تو باشد دلم سرکیف است (دلم اگر از تو جدا شود بیمار می‌شود و اگر نزد تو باشد سرحال و سردماغ است. «فَرت» (fart) به معنی دور و جدا است که ممکن همان باشد که امروزه «پَرت» گفته می‌شود و در ترکیب «حواس‌پَرت» استفاده می‌شود. البته احتمال دارد «فرد» که در مقابل جفت می‌آید هم از همین ریشه باشد یعنی جدا افتاده و پرت افتاده. «فَرت افتیَن» (fart oftiyan) به معنی جدا شدن و تنها ماندن است. «پُرتُوْ» (portow) در گویش تربتی دو معنا دارد یکی به معنای رها و بیکار افتاده و دیگری به معنای بستری و بیمار است؛ در این‌جا «پُرتُوْ رِفتَن» به معنی بستری شدن و بیمار شدن است. «وِر سِر حُضور» (ver ser hozur) به معنی سلامت و سرحال، سرکِیف و سردماغ است. در یادداشت‌های استاد قهرمان به نقل از بدایع الوقایع نقل شده است: ...مسرور و بر حضور گردید.)

غَمِت وِر دَست گِردُند دِلِرْ حُکمِ زِوَْلَه

مُگُم نونِر بِچِسبو که سینِه‌یْ مُو تِنورَه

6- غمت بر (به) دست گرداند دل را مانند زواله/ می‌گویم نان را بچسبان که سینه‌ی من تنور است (غم تو دلم را مانند خمیر نان در دست می‌چرخاند و من می‌گویم تنور سینه‌ی من آماده است، نان را بچسبان! «زِوَْلَه» (zevāla) یا زواله همان خمیر گِرد و گلوله‌ی نان است که امروزه «چونه» هم گفته می‌شود. «وِر دَست گِردُندَن زِوَْلَه» به معنی از این دست به دست دادن و چرخاندن و پهن کردن گلوله‌ی خمیر نان است. هنگامی که می‌خواهند گلوله‌ی خمیر را روی «رفوده» بکشند آن را در دست می‌چرخانند تا به حد کافی نازک و پهن شود.)

خیابونِر نِمَـْیَه، بیابونِر بِذو تِن

هَنو سَـْسی نِرِفتَه، دِلِ مُو خِیلِ سورَه

7- خیابان را نمی‌خواهد بیابان را به او بدهید/  هنوز رام نشده است، دل من خیلی وحشی است. («بِذو» تلفظ تربتی «به او» یا «بدو» است. در گویش تربتی موارد متعددی را می‌توان یافت که «ذال» به جای «دال» استفاده شده است. «سَـْسی» (sāsi) و «سور» (sur) دو واژه‌ی متضاد هستند و در شعر قهرمان بارها آمده‌اند. حیوانات دست‌آموز که با انسان انس گرفته‌اند و به قول خراسانی‌ها آموخته شده‌اند را «سَـْسی» می‌گویند و حیواناتی که از انسان می‌گریزند و نمی‌شود به راحتی آن‌ها را گرفت را «سور» می‌گویند. علی اکبر عباسی دیگر شاعر همشهری در منظومه‌ی سمندرخان می‌گوید: «کُ او بِزغَـْلِه‌یِ سَـْسیِ جونی/ که وِر رَدُم میَـْمَه تا هَمونی» یا خود استاد قهرمان در غزلی دیگر این هر دو واژه را این‌گونه آورده است: «مُو دِگَه سور نیُم، دستِ تو مُور سَـْسی کِرد/ رِشمَه از پای مو وارِفتَه و دُوْدُوْ نِمُنُم»)

دِزی وِیْرَ ْنَه هر روز مُنُم مِهمو زِ سَر وا

مِرَه تا خَـْلی از عشق، دِلُم از غُصَّه پورَه

8- در این ویرانه هر روز می‌کنم مهمان از سر باز / می‌شود تا خالی از عشق، دلم غصه پر است (در این دل ویران هر روز مشغول پذیرایی از مهمانان هستم، دلم تا از عشق خالی می‌شود، از غصه پر می‌شود. «دِزی» (dezi) تلفظ گویشی «درین» یا «در این» است. باید دقت داشت که ویرانه در گویش تربتی وِیْرَ ْنه (veyrāna) تلفظ می‌شود. «مِهمو از سر وا کِردَن» در گویش تربتی به معنی پذیرایی از مهمانان و رتق و فتق امور ایشان است. «خالی» و «پُر» در گویش تربتی به صورت «خَـْلی» (xāli) و «پور» (pur) تلفظ می‌شود)

اَگِر گاهِ خِدِیْ مُو دِ کِل کوشتی بِرَه درد

بیِن سیوا کِنِن مارْ که وِر مُو خِیلِ زورَه

9- اگر گاهی با من مشغول کُشتی گرفتن شود درد/ بیایید جدا کنید ما را که بر من خیلی زور است (درد اگر با من کشتی بگیرد بیایید ما را جدا کنید که زور درد به مراتب از من بیشتر است. «کِل کوشتی» (kel lušti) همان کُشتی است و «دِ کِل کوشتی رِفتَن» به معنی مشغول شدن به کُشتی است؛ مثلا می‌گویند: «به هَم یَک هُوْ دِ کِل کوشتی رَفتَن» یعنی یک‌باره به کشتی گرفتن مشغول شدند. «سیوا کِردَن» (sivâ kerdan) همان سوا کردن و جدا کردن است. «وِر کَسِ زور بویَن» به معنی چربیدنِ زور بر کسی است مثلا اگر زور رستم از افراسیاب بیشتر باشد می‌گویند «رستم وِر افراسیاب زورَه».)

مُپُرسَن خِرمَنِ عُمر چِطُوْ مَـْروچِه‌کَش رَفت

مُگُم‌شا از شُوْ و روز دِ مونِش موش و مورَه

10- می‌پرسند خرمن عمر چطور مورچه‌کش شد/ می‌گویمشان از شب و روز در میانش موش و مور است. (از من می‌پرسند: خرمن عمرت چگونه توسط اندک اندک از بین رفت؟؛ در جواب به آن‌ها می‌گویم: شب و روز مانند موش و مورچه در میان خرمن عمر افتادند و همین شب و روز خرمن عمر را ذره ذره خورده‌اند و بُرده‌اند. «مَـْروچه‌کَش رِفتَن» (māručekaš reftan) یا مورچه‌کش شدن به معنی اندک و اندک و ریزه ریزه سر کیسه شدن است یا به عبارت دیگر خُرده خُرده اموال خود را از دست دادن. مثلا اگر کسی در قمار، چندین دست پیاپی ببازد و یک‌بار به خود بیاید و ببیند آه در بساطش نیست خواهد گفت: «مارْ مَـْروچِه‌کَش کِردَن» یعنی ما را یا مرا مورچه‌کش کردند. این اصطلاح از آن‌جا آمده است که مورچه‌ها آهسته و پیوسته خوراکشان را می‌بَرَند و تا ذرّه‌ی آخر هم می‌بَرَند و یک‌بار می‌بینی چیزی از اندوخته باقی نمانده است.)

***

شرح و توضیح: بهمن صباغ زاده

9/6/1395 خراسان؛ تربت


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵ساعت 17:41  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 45 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ صد زخم خورده دل ز تو وخت مگم حاشا مک؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. من در انتشار این یادداشت‌ها سعی می‌کنم نکات را مطرح کنم که غالب تربتی‌ها از آن بی‌نیاز هستند. یکی از دوستان می‌گفت این توضیحات غالبا از جنس توضیح واضحات است. گفتم برای شما که تا چند پُشت پدران‌تان تربتی هستند، ادبیات می‌دانید، فردوسی و سعدی و حافظ می‌خوانید معلوم است که توضیح واضحات است. همه‌ی مخاطبان من تربتی نیستند و اصولا آرمانم این است که غیر تربتی‌ها هم مخاطبم باشند. دوست دارم این گویش را به دیگر هم‌میهنانم هم معرفی کنم. دوست دارم در خلال ابیات به ریزه‌کاری‌های شعر قهرمان و دیگر دوستان شاعرم اشاره کنم و تا حدی قابلیت‌های این گویش و هنرمندی شاعرانش را بری مخاطب روشن کنم. شعرها را هم از این جهت می‌خوانم و در وبلاگ می‌گذارم که مخاطبان را آشنا با این گویش فرض نمی‌کنم و دوست دارم غیر تربتی‌ها هم بتوانند لطافت و در عین حال صلابت این گویش را درک کنند. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 45 کتاب خدی خدای خودم

 

45

عاشقانه‌های استاد محمد قهرمان که به گویش تربتی سروده شده است را با هیچ شعری در تاریخ ادبیات نمی‌توان قیاس کرد. نوع خاصی از زبان با واژه‌هایی ریشه‌دار و نگاه منحصر به فرد در این غزل‌ها به چشم می‌خورد که این عاشقانه‌ها را از دیگر غزل‌ها متمایز می‌کند. من بارها در مقدمه‌ی غزل‌های گویشی استاد قهرمان سعی کرده‌ام علّت این ویژه بودن را بررسی کنم که می‌توانید به مقدّمه‌ی دیگر غزل‌های گویشی استاد قهرمان در آرشیو وبلاگ مراجعه کنید. این غزل وزنی طولانی دارد و به خاطر همین وزن طولانی شاعر توانسته است راحت‌تر مطالب مورد نظر خود را در شعر بیاورد. شاعر در خلال این شعر به «تاب بازی» و نکاتی پیرامون این بازی اشاره کرده است که در خراسان «باد خُوردَن» و «وِر باد رِفتَن» گفته می‌شود. این اشاره با تاریخ سرایش شعر یعنی اسفندماه و چند روز پیش از عید است تناسب دارد. در خلال ابیات سعی خواهم کرد این نکات را به تفصیل شرح دهم.

صد زخم خُوردَه دل ز تو، وَختِ مُگُم حاشا مَکُ

دِلگیرُم از کارایِ تو، لُوْمِر به گیلَه وا مَکُ

رِفتَه دِگَه نَرم و نُهُل، گَل خوردَه مونِ خاک و خُل

واپَس بِتِه دِلْمِر به مُو، یا اورْ کُلاپیش‌پا مَکُ

اَرمونِ او نُوْ رِفتِنا از فرقِ سَر تا چینگِ پا

تو عِیْدِ نوروزِ مُویی، کی گفت یادِ ما مَکُ؟

چی بِستُم اینجِه وِر اِلَه، وَختِ که دِل‌وِرخِستَه‌یُم؟

زُلفِر به دستِ مُو مَتِه، مُرْ بِستِه‌یِ دُنیا مَکُ

نِه دُرُّم و نِه گُوْهَرُم، از هَرچِه وَرگَن کِمتَرُم

اَمبا نِخَکِردی ضِلَر، با هیچِّه مُر سُوْدا مَکُ

گُفتُم به یادِ خوردِکی مُرْ بادبِیْنوچَک بِتِه

گُفتی دِگَه شَرمِت بیَه، پیری، چِنی کارا مَکُ

اَرمونِ او روزا که ما باد از دِرَخ مِنداختِم

تو وِرمُگُفتی باد خُور، از اُفتیَن پِروا مَکُ

مُو وِرمُگُفتُم زِْرِ لُوْ، وَختِ مِرَفتی تو دِ باد

بادِر به نومُم وَرمَکِش، مُرْ بیشتر رِسوا مَکُ

طیفونِ غَم تولَه مِتَه تا ریشِه‌گِردونُم کِنَه

وَختِ که بُفتُم اُفتیَم، مُرْ وِر اِلَه وِرپا مَکُ

از بس که تُوْ خُوردُم زِ غَم رِسمونِ عُمرُم کُرچیَه

از هَم بِکَنِّش ای اَجَل، غصَّه بِرِیْ مُو جا مَکُ

محمد قهرمان

27/12/1362

***

صد زخم خُوردَه دل ز تو، وَختِ مُگُم حاشا مَکُ

دِلگیرُم از کارایِ تو، لُوْمِر به گیلَه وا مَکُ

1- صد زخم خورده است دل از تو، وقتی می‌گویم حاشا مکن/ دلگیر هستم از کارهای تو، لبِ مرا به گِلِه باز مکن (مصرع اول به این معنی است که وقتی ماجراهای زخم‌هایی که دلم از تو خورده است را بازگو می‌کنم، زخم‌هایی که زده‌ای را حاشا مکن. «لُوْ» (low) تلفظ گویشی «لب» است و «لُوْمِر» یعنی لبَم را. گِلِه و شکایت را در تربت «گیلَه» (gila) تلفظ می‌کنند و گِلِه کردن را گاه «گیلَه گُذاری» می‌گویند.)

رِفتَه دِگَه نَرم و نُهُل، گَل خوردَه مونِ خاک و خُل

واپَس بِتِه دِلْمِر به مُو، یا اورْ کُلاپیش‌پا مَکُ

2- شده است دیگر خُرد و خاکشیر، قِل خورده است میانِ خاک/ بازپس بده دلم را به من یا لااقل آن را کلاه‌پیش‌پا مکن (مصرع اول راجع به دل عاشق است که بر اثر بازیگوشی معشوق که در مصرع دوم به آن اشاره می‌شود به خاک افتاده و له شده است. «نِرم و نُهُل» (nermo nohol) از تعبیرات گویش تربتی است هم‌معنی «خُرد و خاکشیر» و «لِه و لَوَردِه»؛ «نُهُل» ظاهرا معنی مستقلی ندارم و به تبعِ «نرم» می‌آید. «خاک و خُل» به معنی گرد و خاک« پخش و پلا، و نشسته بر زمین است. «خُل» ظاهراً از اتباع است. «کُلاپیش‌پا» (kolâpišpâ) از بازی‌های شیطنت‌آمیز کودکان است. کلاهِ بچّه‌ای را از سرش می‌ربایند و با پا به سوی یکدیگر می‌پرانند و صاحب کلاه به ناچار از این‌سو به آن‌سو می‌دود تا کلاه را بازپس بگیرد. به نوعی شبیه است به آن‌چه تهرانی‌ها «دستِش دِه» می‌گویند.)

اَرمونِ او نُوْ رِفتِنا از فرقِ سَر تا چینگِ پا

تو عِیْدِ نوروزِ مُویی، کی گفت یادِ ما مَکُ؟

3- دریغ از آن نو شدن‌ها از فرقِ سر تا نوکِ پا/ تو عید نورزوز من هستی، که گفته است یادِ ما مکن؟ («اَرمو» (armu) که در حالت اضافه «اَرمون» تلفظ می‌شود در گویش تربتی به معنی دریغ و افسوس است. مثلا گفته می‌شود: «اَرمونِ جِوَْنی» یعنی دریغ از جوانی. «نُوْ رِفتَن» (now reftan) در این بیت اشاره به نونوار شدن کودکان در عید نوروز دارد که کودکان همه رَختِ نو به تن می‌کرده‌اند. «چینْگ» (čing) در گویش تربت به معنی نوک و منقار می‌باشد و در مورد نوکِ پرندگان هم کاربرد دارد. «از فَرقِ سر تا چینگِ پا» اصلاحی است معادل سر تا پا و در این بیت به این معنی است که کلیه‌ی لباس‌های ما در عید نوروز نو می‌شد.)

چی بِستُم اینجِه وِر اِلَه، وَختِ که دِل‌وِرخِستَه‌یُم؟

زُلفِر به دستِ مُو مَتِه، مُرْ بِستِه‌یِ دُنیا مَکُ

4- چه (به چه دلیل) بایستم این‌جا به بیهوده، وقتی که دل‌برخاسته‌ هستم؟/ زلف را به دستِ من مده، مرا بسته‌ی دنیا مکن. («وِر اِلَه» (ver ela) که تلفّظِ گویشی {بر یله} می‌باشد به معنی به بیهوده است، همان که تهرانی‌ها «اَلَکی» می‌گویند. «دل‌وِرخِستَه» یا دل‌برخاسته به معنی دل‌کَنده و دل‌زَده است. وقتی کسی دل از جایی برمی‌کند و عزم رفتن می‌کند می‌گوید: «از این‌جِه دِل وِرخِستَه‌یُم»)

نِه دُرُّم و نِه گُوْهَرُم، از هَرچِه وَرگَن کِمتَرُم

اَمبا نِخَکِردی ضِلَر، با هیچِّه مُر سُوْدا مَکُ

5- نه دُرّ هستم و نه گوهر هستم، از هر چه بگویند کمتر هستم/ اما نخواهی کرد ضرر، با هیچ چیز مرا معاوضه مکن. («نِخَکِردی» تلفظ گویشیِ «نخواهی کرد» است. به طور کلی افعال مستقبل در گویش تربتی به صورت (خواه+ بُن ماضی+ شناسه‌) صرف می‌شود در حالی‌که در زبان فارسی به شکل (خواه+ بُن ماضی+ شناسه‌) است به عنوان مثال همین فعل در فارسی (خواه+ ی+ کرد) اما در تربتی (خواه+ کرد+ ی) است که به صورت «خَکِردی» تلفظ می‌شود. «ضِلَر» تلفظ گویشی ضرر است. «سُوْدا کِردَن» (sowdâ kerdan) به معنی معامله کردن است و از آن‌جا که معامله‌ی پایاپای در گذشته رایج بوده است به معنی معاوضه کردن هم کاربرد دارد.(

گُفتُم به یادِ خوردِکی مُرْ بادبِیْنوچَک بِتِه

گُفتی دِگَه شَرمِت بیَه، پیری، چِنی کارا مَکُ

6- گفتم: به یاد خُردی (کودکی) مرا تاب‌گهواره بده/ گفتی: دیگر شرمَت بیاید، پیر هستی، چنین کارها مکن («خوردِکی» (xurdeki) به معنی دوره‌ی کودکی و خُردسالی است. «بِیْنوج» (beynuč) در گویش تربتی به معنی مَهد و گهواره است. معمولا با یک چارچوب و یک پارچه‌ی ساده درست می‌شده است. روی چارچوب را با پارچه مي‌پوشانده‌اند و از طرفین به جایی متصل کرده، کودک را در آن می‌خوابانیده و تاب می‌داده‌‌اند. «باد» در گویش تربتی به معنی «تاب» است یعنی نوعی وسیله‌ی بازی. «باد بِیْنوچَک» (bâd beynučak) از ترکیب این دو کلمه درست شده است یعنی «تاب» را مانند جنبیدنِ گهواره تکان دادن. استاد قهرمان در ذیل این اصطلاح چنین نوشته است: «کسی در تاب می‌نشیند و پاها را اندکی بالا می‌گیرد که با زمین مماس نشود و دیگری او را تاب می‌دهد. این وضع شبیه به تکان خوردن بینوچ یا گهواره است»)

اَرمونِ او روزا که ما باد از دِرَخ مِنداختِم

تو وِرمُگُفتی باد خُور، از اُفتیَن پِروا مَکُ

7- دریغ از ان روزها که ما تاب از درخت می‌آویختیم/ تو مي‌گفتی: تاب بخور، از افتادن پروا مکن («اَرمو» در بیت 3 آمد. «باد انداختَن» یعنی آویختنِ تاب و در این‌جا شاعر می‌گویند تاب را به درخت می‌‌آویختیم. «باد خُوردَن» نیز به معنی تاب خوردن است و «باد خُور» فعل امر آن است.)

مُو وِرمُگُفتُم زِْرِ لُوْ، وَختِ مِرَفتی تو دِ باد

بادِرْ به نومُم وَرمَکِش، مُر بیشتر رِسوا مَکُ

8- من می‌گفتم زیرِ لب، وقتی تو شروع به تاب خوردن می‌کردی/ تاب را به نامِ من برمکش، مرا بیشتر رسوا مکن. («بادِر به نومِ کَسِ وَرکشیَن» (bâder be nume kase kešiyan) به معنی در حینِ تاب خوردن از کسی نام بُردن است. معمولاً یکی از تفریحات ساده‌ی زنان و دختران روستایی این بوده که جایی تابی از درختی می‌آویخته‌اند و بچّه‌ها و گاه بزرگ‌ترها تاب می‌خورده‌اند. گاهی کسی که سوار تاب بوده هنگامی که حرکت تاب سرعت می‌گرفته ترانه مانندی را زیر لب زمزمه می‌کرده. این ترانه گاه ساخته‌ی ذهن و به صورت فی‌البداهه بوده و گاه نیز ترانه‌هایی مرسوم می‌خوانده‌اند. طی چند جمله ساده ابراز محبّتی می‌کرده‌اند و مثلا از برادرشان یا شوهرشان یا به ندرت نامزدشان نام می‌برده‌اند. این کار به شوخی و جدّی نوعی اعتراف به محبّت در جمعی خودمانی بوده. یک نمونه‌اش را از یادداشت‌های استاد قهرمان می‌آورم: «اِیْ باد به نوم بِرارُم/ شِکَر به کومِ بِرارُم/ ازی باد نِه، از بادِ بِلَن‌تَر بُفتُم/ صِدْقِه‌یِ یَگ لاخِ مویِ بِرارُم»)

طیفونِ غَم تولَه مِتَه تا ریشِه‌گِردونُم کِنَه

وَختِ که بُفتُم اُفتیَم، مُر وِر اِلَه وِرپا مَکُ

9- طوفان غم هل می‌دهد تا ریشه‌گردانم کند/ وقتی که بیُفتم، افتاده‌ام، مرا به بیهوده برپا مکن («تولَه دایَن» (tula dâyan) یا «تولَنگ دایَن» (tulang dâyan) در گویش تربتی به معنی هُل دادن است. «ریشِه‌گِردو کِردَن» به معنی از ریشه کندن است یعنی حالتی که ریشه از خاک بیرون بیاید. «اُفتیَم» (oftiyam) تلفظ گویشی افتاده‌ام است. «وِرپا کِردَن» به معنی برافراشتن، راست کردن یا به قول تربتی‌ها «آزاد کِردَن» است.)

از بس که تُوْ خُوردُم زِ غَم رِسمونِ عُمرُم کُرچیَه

از هَم بِکَنِّش ای اَجَل، غصَّه بِرِیْ مُو جا مَکُ

10- از بس که تاب خورده‌ام از غم ریسمان عُمر من پاره شده/ پاره‌اش کن، ای اجل، غصّه برای من جمع مکن. (غم آن‌قدر مرا به پیج و تاب انداخته که ریسمان عمرم در حال پاره‌شدن است، ای اجل! این ریسمان را پاره کن و دیگر غم و غصه‌ برای من اندوخته نکن. «تُوْ خُوردَن» (tow...) به معنی به پیج و تاب افتادن است و در مورد طناب و نظایر آن استفاده می‌شود. «رِسمونِ» تلفظ گویشی ریسمان است. «کُرچیَن» (korčiyan) به معنی پاره‌شدن، قطع شدن و بُریده شدن نخ و نظایر آن است. اگر نقطه‌ای از طناب بارها پیچ و تاب بخورد یا به جایی ساییده شود به قول تربتی‌ها: «مُکُرچَه» (mokorča) یعنی قطع می‌شود. در «اُوْسَـْنِه‌یِ شِغالِ دُم‌لِکَّه» (owseneye šeqâle domlekka) هم استاد قهرمان این فعل را چنین آورده است: «.../ دِندونارْ بَن کِرد و خُب دِ زور نِشَست/ دُمبِشِر کُرچُند و جَست/ ...». «از هَم کِندَن» نیز به معنیِ پاره کردن است. «جا کِردَن» نیز در گویش تربتی به معنی ذخیره کردن و جمع کردن است. البته گاه به معنی در ظرف کشیدنِ غذا نیز کاربرد دارد.)

محمد قهرمان

27/12/1362

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ساعت 16:18  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 44 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ تضمین غزل ملک الشعرا بهار، هوش از سر مو رفت صداتر که شنفتم؛ استاد محمد قهرمان

دوستانی که خواننده‌ی وبلاگ هستند می‌دانند که مدتی است یادداشت‌های استاد قهرمان را پیرامون فرهنگ تربت با عنوان «یک کلام به صد کلام» منتشر می‌کنم. خیلی از این واژگان، اصطلاحات و تعبیرات در شعر ایشان هم به چشم می‌خورد. در یادداشت‌هایی استاد قهرمان اشاره‌ای به این شعرها نشده است. به نظر من با در نظر گرفتن گستره‌ی شعر تربتی اعم از اشعار استاد قهرمان و دیگر شاعران شعر گویشی تربت می‌شود برای درصدی از این لغات‌، اصطلاحات و تعبیرات شاهد مثال‌هایی از شعر تربتی آورد. من تا جایی که توانسته‌ام نمونه‌های مختلف اشعار تربتی را در وبلاگ فراهم آورده‌ام تنها اشعار محمد قهرمان است که هنوز به طور کامل در وبلاگ قرار نگرفته‌اند.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 44 کتاب خدی خدای خودم

 

44

زنده‌یاد ملک‌الشعرا بهار چند شعر به گویش مشهدی سروده است مانند قصیده‌ی «اِمشُوْ درِ بهشتِ خدا وایَه پِندِری» که از شهرت کافی برخوردار است. وقتی در سال 1328 استاد محمد قهرمانِ 20 ساله نزد ملک‌الشعرا می‌رود و شعری که به گویش تربتی سروده است با این مطلع: «تا اَزو دورا یَکِ وِر سَر میَه/ دل مِگَه هُوْنا دَْرَه دلبر میَه» را برای ملک‌الشعرا می‌خواند؛ ملک‌الشعرا وی را تشویق می‌کند و می‌گوید این کار که تو می‌کنی خدمتی بزرگ است زیرا با گسترش روزافزون رادیو کم‌کم لهجه‌های محلی از بین خواهد رفت. این تشویق ملک‌الشعرا باعث می‌شود محمد قهرمان جوان در کار خود جدّی‌تر شود. سال‌ها بعد یعنی در سال 1362 استاد قهرمان 54 ساله یکی از غزل‌های مشهدی ملک‌الشعرا را تضمین می‌کند و با توجه به آن یک غزل تربتی می‌گوید. غزل ملک‌الشعرا بهار به طور کامل چنین است: «گفتی که مَمیر وختِ مُو لَبِّیْکُمِ گُفتُم/ هی‌هی بُخُدا خوب تو گفتی، مُو شِنُفتُم/ اِیْ شیرِ نَرِ عشق‌، تِقِّلایِ مُو پوچَه/ ای بودَه مُقَدَّر که به چِنگالِ تو بُفتُم/ تا زور دِری تیر بزن بازویِ صیاد/ مو کِفتَرِ جُون‌سَختُم و آسُون نِمیُفتُم/ گُفتُم که به پایِت نِخِلَه خارِ، مُو اِمشُوْ/ با جارویِ مُژگون سرِ راهِ تو رَه رُفتُم/ دیشُوْ به خیالِ صِدَف سینِه‌ی صافِت/ تا وقتِ سِحَر مُروَریِ اشک مُسُفتُم/ هم‌دوشِ بِهارُم مُو که هَم جُفتُم و هم طاق/ دِر بی‌طَقَتی طاقُم و با یادِ تو جُفتُم». این غزل شش‌بیتی را دیوان ملک‌الشعرا هم آمده است اما چند ایراد تایپی دارد که من سعی کردم با توجه به آن‌چه از لهجه‌ی مشهدی می‌دانم آن را اصلاح کنم. و اینک غزل تربتی شش بیتی‌ای که استاد قهرمان با توجه به غزل ملک‌الشعرا سروده است:

هوش از سَرِ مُو رفت، صداتِر که شِنُفتُم

خودْمِر کشیُم تا بِخِ دیفال که نُفتُم

1- هوش از سر من رفت صدایت را که شنیدم/ خودم را کشیدم تا پهلوی دیوار که نیفتم (به محض این که صدایت را شنیدم بی‌هوش شدم و چنان ناتوان شدم که برای جلوگیری از افتادن، خودم را به دیوار نزدیک کردم و به دیوار تکیه دادم. «شنُفتَن» (šenoftan) به جای شنیدن کاربردی قدیمی دارد و در گذشته مرسوم بوده است. مانند این بیت حافظ «حال دل با تو گفتنم هوس است/ خبر دل شنُفتَنَم هوس است». «دیفال» (difâl) همان دیوار است که مُبدَل شده، حرف «ر» به حرف «لام» بَدَل شده است. در گویش تربتی نمونه‌هایی زیادی از ابدال در کلمات به چشم می‌رسد از جمله «بَلک» (balk) به جای برگ، «فِلار» (felâr) به جای فرار، «سِفِْددال» (sefēddâl) به جای سپیدار، «سُلفَه» (solfa) به جای سرفه و نظایر آن. این ابدال یعنی تبدیل «ر» به «لام» یکی از پُربسامدترین ابدال‌ها در زبان فارسی است که در ادب کلاسیک نمونه‌هایی زیادی از آن را می‌توان مشاهده کرد، مانند این بیت از مولوی: «ابروان چون پالدُم زیر آمده/ چشم را نم آمده تاری شده»؛ که پاردُم به پالدُم بدل شده است؛ یا این بیت از نظامی: «هم از آب دریا به دریاکنار/ تلاوشگهی دید چون چشمه‌سار» که تلاوُش به جای تراوُش از مصدر تراویدن آمده است؛ یا باز از مولانا: «نکُنی خمُش برادر چو پُری ز آب و آذر / ز سبو همان تلابَد که در او کنند یا نی». باید گفت که به اعتقاد زبان‌شناسان بسیاری از این کلمات در زبان پهلوی با «لام» بوده است و بعد به تدریج به «ر» بدل شده است یعنی می‌شود نتیجه گرفته که شکل گویشی این کلمات به زبان پهلوی نزدیک‌تر است.)

تعبیرِ خُوِْ دینَه که گل بوی مِکِردُم

امروز بِذی رفت که بویِ تو شِنُفتُم

2- تعبیر خواب دیشب که گُل بوی می‌کردم/ امروز به این رفت که بوی تو شنیدم (تعبیر خواب دیشب که گُلی را می‌بوییدم همین شد که امروز بوی تو را شنیدم. «دینَه» (dina) در گویش تربتی به معنی دیروز است. بوییدن در گویش تربتی به صورت «بوی کِردَن» (buy kerdan) می‌آید. «بِذی» (bezi) تلفظ گویشی «بدین» یا «به این» است. تبدیل دال به ذال در گویش تربتی پُربسامد است مانند «خِذمَت» (xezmat) به جای «خِدمَت». جالب است که در اشعار گذشته هم گاه جای دال با ذال عوض می‌شده است. به عنوان مثال در کتاب سبک‌شناسی دکتر شمیسا، یکی از مختصات سبک خراسانی آوردن ذال به جای دال است. رباعی‌ای از سعدی به عنوان شاهد آمده است که نشان می‌دهد تا قرن ششم و حتی در شیراز نیز مرسوم بوده است: «چون صورتِ خویشتن در آیینه بدیذ/ وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ/ می‌گفت چنان که می‌توانست شنیذ:/ بس جان به لب آمد که بدین لب نرسیذ». البته روشن است که در رباعی فوق اگر یکی از قافیه‌ها كلمه‌ي «لذیذ» نبود تا به حال حتما کاتب‌ها هزار بار ذال‌ها را به دال برگردانده بودند و چه بسا که در شعرهای دیگری که مانعی در کار نبوده، این‌کار را کرده‌اند. «شنُفتَن» در بیت اول همین غزل توضیح داده شد.)

تا جفتِ مُویی، درد ز مُو فَرت مِمَـْنَه

تا از مُو مِری فَرت، خِدِیْ دردِ تو جُفتُم

3- تا جفتِ من هستی، درد از من فرد می‌ماند/ تا از من فرد می‌شوی، با درد تو جفت هستم. (تا وقتی که تو همراه من باشی غم از من دور است، اما وقتی تو از من دور می‌شود غم همراه من است. «فَرت» (fart) به معنی دور و جدا است که ممکن همان باشد که امروزه «پَرت» گفته می‌شود و در ترکیب «حواس‌پَرت» استفاده می‌شود؛ از طرفی در این بیت «فَرت» در مقابل  جفت آمده است از این رو شاید بتوان گفت که فرت همان فرد باشد به معنی تک و تنها. «خِدِی» (xedey) در گویش تربتی همان حرف اضافه‌ی «با» است.)

دل دل مَکُ، باجِت نِمِنَه نرخِ کَمِ مُو

مَگذار ز دستِت بُرُم اِی عشق، که مُفتُم

4- دل دل مکن، باجت نمی‌کند نرخ کم من/ مگذار از دستت بروم ای عشق که مفت هستم (تردید نداشته باشد، قیمت کم من باعث ضرر و زیانت نمی‌شود و تو را مغبون نخواهد کرد، ای عشق، مرا از دست مده که خیلی ارزان هستم. «دِل دِل کِردَن» به معنی تردید کردن و دو دل بودن است. «باجِت نِمِنَه» (bâjet nemena) به این معنی است که مغبونت نمی‌کند، باعث ضررت نمی‌شود. «باج کِردَن» (bâj kerdan) به معنی مغبون کردن کسی در معامله یا سرِ کسی کلاه گذاشتن است. مثلا ممکن است گفته شود: «فِلَـْنی مُور باج کِرد» یعنی فلانی سرِ مرا کلاه گذاشت.)

هر چه که به هم ساز یَه وِر هم نِمِبِنْدِم

ما تربِتیا وِرنِمِگِم: سُفتُم و رُفتُم

5- هر چه که به هم ساز نیاید به هم نمی‌بندیم/ ما تربتی‌ها برنمی‌گوییم سفتم و رفتم. (چیزهایی که به هم جور نیست به هم نمی‌بندیم، چرا که ما تربتی‌ها اهل سُست‌کاری نیستیم و نمی‌گوییم: «سُفتَم و رُفتَم». «به هَم ساز اَمیَن» (be ham sâz amiyan) به معنی به هم جور شدن و با هم تناسب داشتن مثلا قطعات پازل را اگر اشتباه کنار هم قرار دهیم و به هم نخورَد در گویش تربتی گفته می‌شود: «به هَم ساز نمیَه». یا اگر وزن شعر یا قافیه‌اش خراب باشد و جور نباشد می‌توان گفت «وِر هم ساز نیَه» یا «وِر هَم اَنداز نیَه». «وِر هَم بِستَن» به معنی به هم بستن یا در کنار هم قرار دادن توسعاً در مورد شعر گفتن هم به کار می‌رود. پس در گویش تربتی به جای شعر گفتن یا شعر سرودن از مصدر «شِعر دِ بِستَن» استفاده می‌شود. «سُفتُم و رُفتُم» اصطلاحی است که در مورد انجام دادن کاری بدون دقت به کار می‌رود «سُفتَن» در لغت به معنی سوراخ کردن است مانند آن‌چه در مورد گوهر سُفتَن به کار می‌رود و «رُفتَن» هم به معنی روفتن، روبیدن و جاروب کردن است. در مجموع «سُفتَن و رُفتَن» به معنی انجام دادن بی‌دقت است مانند آن‌چه تهرانی‌ها «از سر باز کردن» می‌گویند.)

ای شعرِ بِهارَه که به لفظِ مِشِدی گفت

«تا وقتِ سَحَر مُروَریِ اَشک مُسُفتُم»

6- این شعر بهار است که به لهجه‌ی مشهدی گفت:/ «تا وقتِ سحر مرواریدِ اشک می‌سفتم» (در بیت پایانی استاد قهرمان شعر ملک‌الشعرا بهار را که به گویش مشهدی سروده شده است را تضمین کرده است. تعبیر «مروارید اشک سُفتَن» تعبیر بسیار زیبایی است از این نظر که دانه‌های اشک وقتی از مژه می‌ریزد می‌توان اشک را مانند مروارید و مژه را در میان آن مانند سوزنی فرض کرد و از این رو اشک ریختن را به مروارید سوراخ کردن یا مروارید سُفتَن تشبیه کرد که در ادبیات کلاسیک هم سابقه دارد. چنانچه جامی در منظومه‌ی یوسف و زلیخا آورده است: «...زلیخا دید کز مصر و دیارش/ نیامد هیچ قاصد خواستگارش/ ز دیدار پدر نومید برخاست/ ز غم لرزان چو شاخ بید برخاست/ به نوک دیده مروارید می‌سُفت/ ز دل خونابه می‌بارید و می‌گفت:/ «مرا ای کاشکی مادر نمی‌زاد/ وگر می‌زاد کس شیرَم نمی‌داد...».)

محمد قهرمان

23/12/1362

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی, شعر مشهدی ملک الشعرا بهار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ساعت 19:36  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ قصیده؛ بهار؛ نوروز کمو کشید ور چله؛ محمد قهرمان؛ قسمت پنجم

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

نوروز از دیرباز مورد توجه شاعران بوده و شعر محلی که بیان‌گر ناب‌ترین عواطف و احساسات انسانی است نیز بستر بسیار مناسبی برای پرداختن به نوروز است. قصیده‌ی «بهار» سروده‌ی استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان نمونه‌ی بارزی از تجلّی نوروز در شعر محلی است. قصیده‌ی «بهار» را استاد قهرمان در سیزدهم نوروز سال 1343 خورشیدی و در سن 35 سالگی در روستای امیرآبادِ تربت حیدریه سروده است. این قصیده که با تصویرهایی زیبا بهار را در فضای روستا به تصویر می‌کشد 49 بیت دارد. این قصیده در کتاب «خِدِیْ خدای خودُم» که شامل اشعار گویشی استاد قهرمان است آمده که عینا نقل می‌شود؛ و برگردان و توضیح ابیات حاصل سعی بهمن صباغ زاده است. شما را به خواندن پنجمین و آخرین قسمت این قصيده‌ي زیبا دعوت می‌کنم:

 

5

...

بیمار بِرَه اَگِر بِچِه‌یْ خوردِش

پَرپَر زِنَه از گُلُوْشو و اُوْلَه،

40- مریض بشود اگر بچه‌ی کوچکش / پرپر بزند از سرخک و آبله (اگر بچه‌ی کوچک دهقان بیمار شود و مثلا از سرخک یا آبله پرپر بزند ... . «خورد» به معنی خُرد و کوچک است. «پَرپَر زیَن» یا پرپر زدن کنایه دارد به بی‌طاقت شدن شخص در اثر درد و مرضی که بر او عارض شده است. مثلا می‌گویند «وِر پَرپَر اُفتی» یا «پَرپَر زَه» یعنی حالش خیلی خراب شد. بیماری سرخک را در گویش عامیانه «گُلُوْشو» (qolowšu) می‌گویند. شاید نام این بیماری از ریشه‌ی «گل‌افشان» باشد که به خاطر دانه‌های سرخ‌رنگی که بر پوست ایجاد می‌شود به این نام خوانده شده است. «اُوْله» تلفظ گویشی بیماری آبله است.)

خَـْلِه‌زِنِکا حکیمِشَن حُکمَن

از بیب‌کُلو و عَمَّه و خَـْلَه

41- خاله‌زنک‌ها دکترش هستند حتما / از مادربزرگ و عمه و خاله. (. این بیت ادامه‌ی بیت قبل است به این معنی اگر فرزند خردسال دهقان به سختی مریض شود دسترسی به پزشک ممکن نیست و زن‌های فامیل جای پزشک به درمانگری مشغول می‌شوند. «حَکیم» (hakim) در ادب کهن در معنی دانا و فرزانه است و غالباً به کسی اطلاق می‌شده که به جمیع علوم زمان آگاهی داشته است. چون یکی از علوم قدیم طب بوده است حکما از علم طب هم سررشته داشته‌اند و رفته رفته حکیم در معنی طبیب و پزشک به کار رفته است. حتی گاه در تربت شنیده‌ام که مَطَبِ دکتر را «مَحکِمَه» (mahkema) می‌گویند. «بیب‌کُلو» (bibkolu) یا «بی‌بی‌کُلو» (bibi kolu) تلفظ گویشی «بی‌بی‌کَلان» یعنی مادربزرگ است.)

قَـْلی دِمِبافَه دختر و بوزِش

کُرباس و کِجی، قِدیفَه و حُوْلَه

42- قالی می‌بافد و دختر و زنش / کرباس و کجی و قدیفه و حوله. (برای کمک‌خرج دهقان زن و دخترانش به ناچار قالی‌بافی یا پارچه‌بافی می‌کنند. «قَـْلی» (gāli) تلفظ گویشی قالی است. «بوز» (buz) به معنی بز است اما گاه به کنایه زوجه را نیز بز می‌گفته‌اند که ریشه‌ي اصطلاحاتی از این دست را باید در فرهنگ مردسالار و تعصب‌های رایج در گذشته جستجو کرد. «کُرباس» یا کرباس پارچه‌ای ارزان قیمت است که در گذشته پارچه‌ی اصلی لباس روستاییان بوده است. «کِجی» (keji) عبارت است از پارچه‌ای که از ابریشمِ غیر کارخانه‌ای ببافند. قَطیفِه که در گویش عامه «قِدیفَه» (gedifa) تلفظ می‌شود پارچه‌ی پُرزدار بزرگی بوده که با آن بعد از استحمام بدن را خشک می‌کرده‌اند.)

اَمبا چه ثِمَر، که خرج بسیارَه

رِنگ و نخ و قِند و چایْ از جُملَه

43- اما چه فایده، که خرج زیاد است / از جمله: رنگ و نخ و قند و چای (این بیت ادامه‌ی بیت قبل است یعنی علیرغم این‌که اعضای خانواده نیز کمک‌خرج دهقان هستند اما باز هم درآمد او کفافِ مخارج را نمی‌دهد. جالب است که در زمان گذشته روستایی‌ها تمام مایحتاج‌شان را خود تهیه می‌کرده‌اند و آن‌چه شاعر در مصرع دوم این بیت آورده است مهم‌ترین چیزهایی است که یک روستایی از دکان روستا تهیه می‌کرده است. هم «رنگ» و هم «قند» در گویش تربتی به فتح حرف اول تلفظ می‌شود اما وقتی به کلمه‌ی دیگری معطوف می‌شوند فتحه‌ی حرف اول تبدیل به کسره می‌شود چنان که در این بیت شده است. برای بیشتر روشن شدن مطلب مثلا در گویش تربتی گفته می‌شود: «دَستُم دَرد مِنَه» یعنی دستم درد می‌کند، اما اگر قرار باشد دست را معطوف به پا کنند خواهند گفت: «دِست و پام دَرد مِنَه» یعنی دست و پایَم درد می‌کند.)

هر چه مُدُوَه، دِ جایِش اِستیدَه

بیتَر نیَه کار و بارِش از فَعلَه

44- هر چه می‌دود سر جایش ایستاده است / کار و بارش از کارگر روزمُزد بهتر نیست. («دُویَن» یا «دُویدَن» در این‌جا به معنی تلاش کردن است. تربتی‌ها بهتر را «بیتَر» (bitar) تلفظ می‌کنند. «فَعلَه» یا «فَـْلَه» (fāla) به معنی کارگر روزمزد است و غالبا به کارگرانی اطلاق می‌شود که سر گذر می‌ایستند.)

چیزِ نِمِگیرَه دستِ بی‌چَـْرَه‌رْ

از پُمبَه و باغْ‌تِرَّه و غِلَّه

45- چیزی دست بیچاره را نمی‌گیرد / از پنبه و باغ‌تره و غلّه. (از کاشت پنبه و صیفی‌جات و غلات چیزی نصیب دهقان بی‌چاره نمی‌شود. «باخ‌تِرَّه» یا «باغ‌تِرَّه» به معنی زمینی است که صیفی‌جات نظیر خیار و گوجه و ... در آن کاشته‌اند.)

روزِ خَئَمَه که حُکمِ سالِ جنگ

وِر سر کِشَه چایِشِر خِدِی گِلَّه

46- روزی خواهد آمد که مانند سال جنگ / چایش را با کشمش سر بکشد (به زودی کار دهقان به جایی خواهد رسید که مانند سال‌های قحطی حتی قند در خانه‌اش یافت نشود. «گِلَّه» (qella) عبارت است از نوعی کشمش بی‌کیفیت و ارزان. «وِر سَر کشیَن» (ver sar kešiyan) به معنی نوشیدنِ لاجرعه و به یک‌باره است.)

از گوشنِگی اُفتیَه دِلِش وِر غَش

سِر خُوردَه و پور، مالِکِ دِلَّه

47- از گرسنگی دلش به غش افتاده است / سیر خورده و پُر، مالکِ حریص. (با این‌که وضع دهقان مناسب نیست و گرسنه است اما در مقابل ارباب حریص سیر و پُر خورده است. در گویش تربتی «غَش کِردَنِ دل»، «وِر غَش اُفتیَن دِل» یا «ضِعیفی کِردَنِ دل» غایت اشتها داشتن به خوراک را نشان می‌دهد. مثلا وقتی بخواهند بگویند خیلی احساس گرسنگی می‌کنند خواهند گفت: «دلُم غَش کِرد»، «دلُم وِر غَش اُفتی» یا «دلُم ضِعیفی مِنَه». در گویش تربتی «دِلَّه» (della) به دو معنی شکمو و حریص؛ و دیگر بوالهوس و هوسباز می‌آید روشن است که در این بیت مراد شاعر از «دِلَّه»، شکمو و حریص است.)

او کِردَه به دایَه و نِدایَه شُکر

ای کِردَه هزار نِعمَتِر نِفلَه

48- او (دهقان) به داده و نداده شکر کرده است / این (ارباب) هزار نعمت را نفله کرده است.

بِستِن که خدا زِ مُردُمِ قُچّاق

بِستَـْنَه، بِتَه به مُردُمِ زِلَّه!

49- بایستید که خدا از مردم تنومند / بستاند، بدهد به مردم لاغر و ضعیف. (منتظر باشید که خداوند روزی از مردم ثروتمند بگیرد و به مردم فقیر بدهد. «قُچاّق» (goččâg) در گویش تربتی هم به معنی فربه و تنومند و هم به معنی قدرتمند و قُلدُر است. . در تداول تربتی‌ها «زِلَّه» (zella) به معنی لاغر و نحیف است و در این بیت به کنایه به فقیر اطلاق شده است.)

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, قصیده بهار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵ساعت 17:10  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ قصیده؛ بهار؛ نوروز کمو کشید ور چله؛ محمد قهرمان؛ قسمت چهارم

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

نوروز از دیرباز مورد توجه شاعران بوده و شعر محلی که بیان‌گر ناب‌ترین عواطف و احساسات انسانی است نیز بستر بسیار مناسبی برای پرداختن به نوروز است. قصیده‌ی «بهار» سروده‌ی استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان نمونه‌ی بارزی از تجلّی نوروز در شعر محلی است. قصیده‌ی «بهار» را استاد قهرمان در سیزدهم نوروز سال 1343 خورشیدی و در سن 35 سالگی در روستای امیرآبادِ تربت حیدریه سروده است. این قصیده که با تصویرهایی زیبا بهار را در فضای روستا به تصویر می‌کشد 49 بیت دارد. این قصیده در کتاب «خِدِیْ خدای خودُم» که شامل اشعار گویشی استاد قهرمان است آمده که عینا نقل می‌شود؛ و برگردان و توضیح ابیات حاصل سعی بهمن صباغ زاده است. شما را به خواندن چهارمین قسمت این قصيده‌ي زیبا دعوت می‌کنم:

 

4

...

هر سُوْزَه که یافت مَـْدِه‌گُوْ، لُمبُند

تا شیر کِنَه به عشقِ گُوْسَـْلَه

31- هر سبزه‌ای که پیدا کرد ماده‌گاو بلعید / تا شیر کند به عشق گوساله. («سُوْزه» (sowza) تلفظ گویشی سبزه است. «مَـْدِه‌گُوْ» (mādeqow) در گویش تربتی همان گاو ماده است. «شیر کِنه» (šir kena) یا شیر بکُند یعنی شیرش زیاد شود. مثلا وقتی گاوی شیر زیادی بدهد می‌گویند «خُب شیر مِنَه» (xob šir mena) یعنی خوب شیر می‌کند. «گُوْسَـْلَه» (qowsāla) نیز تلفظ گویشی گوساله است.)

چَپّو مِنَه نونِ‌شِر خِدِی سگ نیصْف

تا بَلکِه به جو بیَه سگِ زِلَّه

32- چوپان نانش را باسگ نصف می‌کند / تا بلکه سگ لاغر به‌جان بیاید (در گویش تربتی به چوپان «چَپّو» (čappu) گفته می‌شود و نان را «نو» (nu) تلفظ می‌کنند. اصطلاح «به جو اَمیَن» (be ju amiyan) در این بیت به معنی جان گرفتن و قوّت یافتن است. همچنین دو اصطلاح «به جو اَوُردَن» (be ju avordan) و «به جو رسیَن» (be ju resiyan) نیز در گویش تربتی وجود دارد که معانی متفاتی دارد.)

تُور - وِرمِگَه - سِــْر خَکِردُم از گُرماس

هَمچی که به کو بِرِم خِدِی مَلَّه

33- تو را می‌گوید سیر خواهم کرد از گورماست / به محض اینکه به کوه برویم با محله (این بیت ادامه‌ی بیت قبل است یعنی چوپان در حالی‌که نانش را با سگ نصف می‌کند به سگ می‌گوید: به محض این که همراه گوسفندان به محله برویم از گورماست تو را سیر خواهم کرد. («سِـْر» (sēr) با مصوّت کسره‌ی کشیده تلفظ گویشی «سیر» است در مقابل گرسنه. «تُور سِـْر خَکِردُم» (tor sēr xakerdom) یعنی تو را سیر خواهم کرد. «گُرماس» (qormâs) مخلوطی از ماست یا دوغ، با شیر که خوراکِ چوپانان است. «مَلَّه» (malla) مخفف «مَحلَه» به معنی لوازم زندگی گوسفندداران از جمله‌ی خانه‌ سیاه و چادر و غیره. در بیت 3 همین قصیده توضیح داده شد که چوپانان گاه در مراتع پُرعلف‌تر به طور موقت چادر می‌زده‌اند که به آن منطقه «مَحلَه» گفته می‌شود.)

دِهقو دِ هوایِ خوش به مِیدو بُرد

پِروَْهی و جُـْغ و پِرَّه و مَـْلَه

34- دهقان در هوای خوش  بهاری  به صحرا برد / پرواهی و یوغ و پرّه و ماله (دهقان در هوای خوش بهاری به قصد کشت و کار به صحرا رفت. «مِیْدو» (meydu) در لغت به معنی میدان و معرکه است. البته غالبا «مِیْدو» به معنای بیرون از روستا و بیرون از خانه به کار می‌رود. مثلا وقتی می‌گویند: «فِلَـْنی دِ مِیْدویَه» (felāni de meydoya) یا «فِلَـْنی وِر مِیْدو به‌دَر رِفتَه» (felāni ver meydu bedar refta) مراد این است که فلانی بیرون رفته است، حالا گاه به معنی بیرون از خانه و گاه به معنی بیرون از روستاست که در این بیت بیرون روستا، یعنی صحرا و کشتزار مراد شاعر است. در مصرع دوم این بیت نام چهار ابزار کار کشاورزی قدیمی آمده است. «پِروَْهی» (pervāhi) چوب ضخیم، راست و بلندی که یک سر آن با حلقه‌ای آهنی به رِخِز (rexez) و سر دیگرش به وسط «جُـْغ» (jōg) یا یوغ متصل است. «جُـْغ» (jōg) یا یوغ چوبی است که محکم بر گردن دو گاو استوار می‌شود. «پِرَّه» (perra) عبارت است از آهنی که به خیش بسته می‌شود. و در نهایت «مَـْلَه» (māla) وسیله‌ای که به دنبال گاه‌ها می‌بندند و زمین را با آن مسطح می‌کنند.)

یَگ دست به دِس‌میون و یَگ دَس گَز

تا جُفتِ گُوِْر به گَز کِنَه حَملَه

35- یک دست به دست‌میان و یک دست به ترکه / تا هر دو گاو را با ترکه به کار وادار کند. (این بیت در توصیف دهقان آمده است. «دِس‌میو» (desmiyu) قطعه چوبی بوده در سمت راست دسته‌ی گاوآهن قرار داشته و در هنگام کار با گاوآهن از آن به عنوان دستگیره استفاده می‌شده است. «گَز» (gaz) به معنی تَرکه و چوبِ نازک است که معمولا از شاخه‌های نازک به دست می‌آمده و گاه برای تنبیه یا ترساندن کودکان از آن استفاده می‌کرده‌اند. «حَملَه کِردَنِ حِیوو» (hamla kerdane heyvu) به معنی راندن و وادار کردن حیوان به حرکت است. مثلا کسی در حال کار با گاوآهن یا مشغول الاغ‌سواری است و گاه تَرکه‌ای که در دست دارد را بلند می‌کند و فریادی می‌زند که حیوان را وادار به کار یا تُندتر رفتن کند، به این کار «حمله کردن» می‌گویند.)

*

اَجّاش نیَه کَسِر غَمِ دِهقو

هر چَن دِلِشا بِرَش زیَه قُبلَه

36- اصلا کسی را غمِ دهقان نیست / هرچند که دل‌شان برایش تاول زده است. («اَجّاش» (ajjâš) تلفظ گویشی «از جایَش» است به معنی اصلا و ابدا و هرگز بکار می‌رود. «قُبلَه» (gobla) در گویش تربتی به معنی تاول است. مصرع دوم این بیت می‌تواند تعریضی داشته باشد به کسانی که به ظاهر از دهقانان حمایت می‌کُنند اما در باطن به فکر آن‌ها نیستند. این شعر فروردین 1343 سروده شده است که مربوط است به بعد از همه‌پرسی انقلاب سفید و دفاع‌های نمایندگان از این طرح؛ و ممکن است شاعر در این بیت نظری به این موضوع داشته است.)

بِدبَخت و زِقولِه‌بار و نادارَه

خرجِش دِریایَه، دخلْ یَگ قِطرَه

37- بدبخت و عیال‌وار و نادار است / خرجش دریا است و دخل یک قطره (این بیت ادامه‌ی بیت قبل و توصیف وضعیت دهقان است. (در این‌جا «بَد» چون به «بخت» اضافه شده است با کسره‌ی اولین حرف و به صورت «بِدبَخت» (bedbaxt) تلفظ می‌شود. «زِقولِه‌بار» (zegulebâr) در گویش تربتی به معنی کسی است که فرزندان زیاد دارد و «زِقولَه» (zegula) کنایه از فرزند است.)

جِرّیَه قِباش و یاخَنِش کِندَه

با غم زیَه صُحْب و شومْ سِر کِلَّه

38- - جر خورده قبایش و یقه‌اش کنده شده است / صبح و شب با غم سر و کله زده است. (این بیت نیز در توصیف دهقان است. «یاخَن‌کِندَه» (yâxan kenda) را می‌شود یَقِه‌پاره گفت که در گویش تربتی یقه کنده بودن کنایه از فقر و ناداری است.)

روشِر که دِ چِلَّه یخ زَه از سِرما

گِرمایِ تِموز کِردَه جِزغَـْلَه

39- صورتش را که در چله از سرما یخ زده بود / گرمای تابستان جزغاله کرده است. («چِلَّه» (čella) در مصرع اول به معنی چله‌ی زمستان است که در بیت اول همین قصیده توضیح داده شد. «جِزغَـْلـَه» (jezgāla) تلفظ گویشی جزغاله است که غایت سوختگی را می‌رساند و در این‌جا نیز «جزغاله کردن» یعنی تمام و کمال سوزاندن.)

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, قصیده بهار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵ساعت 16:36  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ قصیده؛ بهار؛ نوروز کمو کشید ور چله؛ محمد قهرمان؛ قسمت سوم

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

نوروز از دیرباز مورد توجه شاعران بوده و شعر محلی که بیان‌گر ناب‌ترین عواطف و احساسات انسانی است نیز بستر بسیار مناسبی برای پرداختن به نوروز است. قصیده‌ی «بهار» سروده‌ی استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان نمونه‌ی بارزی از تجلّی نوروز در شعر محلی است. قصیده‌ی «بهار» را استاد قهرمان در سیزدهم نوروز سال 1343 خورشیدی و در سن 35 سالگی در روستای امیرآبادِ تربت حیدریه سروده است. این قصیده که با تصویرهایی زیبا بهار را در فضای روستا به تصویر می‌کشد 49 بیت دارد. این قصیده در کتاب «خِدِیْ خدای خودُم» که شامل اشعار گویشی استاد قهرمان است آمده که عینا نقل می‌شود؛ و برگردان و توضیح ابیات حاصل سعی بهمن صباغ زاده است. شما را به خواندن سومین قسمت این قصيده‌ي زیبا دعوت می‌کنم:

 

3

....

او تیرکِمونِ رِستَمِر بِنگَر

تا دَْمَن کو کِشُندَه دَمبَـْلَه

21- آن تیرکمان رستم را نگاه کن / تا دامنه‌ی کوه دنباله کشانده است. (در این بیت «تیرکمانِ رُستم» استعاره از رنگین‌کمان است.)

رَف روزْ به کوه و دو بَرِش اَبرا

حُکمِ زِنِکا دِ دو بَرِ حِجلَه

22- خورشید به کوه رفت و اطرافش ابرها / مانند زن‌های اطراف حجله. (در این بیت خورشید به عروس، کوه به حجله و ابرهای رنگارنگ به زنان همراه عروس تشبیه شده است. «روز» (ruz) یا «رُ ْز» (rōz) در گویش تربتی هم به معنی روز و هم به معنی خورشید است، مثلا اگر بگویند «فِلَنی رو وِر روز مِرَف» یعنی رو به خورشید می‌رفت یا به سمتِ خورشید می‌رفت. حالا اگر صبح باشد یعنی به سمت شرق و اگر غروب باشد یعنی به سمت غرب می‌رفت. «دوبَر» (dubar) یا «چاردوبَر» (čârdubar) به معنی دور و بر و اطراف است. «زِنِکا» (zenekâ) یا زنَک‌ها جمع زن است.)

یَگ ابرْ قِبایِ نُقرِگی دَْرَه

او اَبرِ دِگَه، قِبایِ از مِلَّه

23- یک ابر قبای نقره‌ای دارد / آن ابر دیگر، قبایی از مِلَّه («نُقرِگی» (nogreqi) به معنی نقره‌ای و به رنگ نقره است. در گویش تربتی پنبه‌ی قهوه‌ای رنگ را «مِلَّه» (mella) می‌گویند و پارچه‌ی بافته شده با آن را «مِلِّگی» (melleqi) می‌نامند مانند «قِبای مِلِّگی» (gebâye melleqi) یعنی قبایی که از «مِلَّه» درست شده باشد. همچنین توسعا به رنگ قهوه‌ای «مِلِّگی» (melleqi) گفته می‌شود.)

وِر سَر میَه لِکّ و پیس، رویِ تَک

از بِرَّه سِفِد، سیا زِ بِزغَـْلَه

24- صورت دشت لک و پیس به نظر می‌رسد / از برّه سفید، و از بزغاله سیاه («تَک» (tak) در لغت به معنی زمین‌های نزدیک کوه است که به نوعی حاشیه‌ی دشت محسوب می‌شود. همچنین به زمین گودی که بین چند تپه واقع باشد «تَک» گفته می‌شود. «لِکّ و پیس» (lekko pis) به معنی پیسی یا بَرص است یعنی نوعی بیماری که پوست فرد مبتلا را لکه‌لکه می‌کند. در اینجا برّه‌های سفید و بزغاله‌های سیاه باعث شده است دشت لکه‌پیسی به نظر برسد.)

ای ساخْت که از زِمی علف جوشی

کِی بُرد مِنَه دِ مینِ‌شا گُلَّه؟

25- این‌طور که از زمین علف جوشیده است / کی در میان آنها گلوله بُرد می‌کند؟ (یعنی ازدحام علف‌های بهاری آن‌چنان است که گلوله‌ی شلیک شده در میان آن‌ها متوقف می‌شود. «ای ساخت» یا «ای ساخ» به معنی این‌گونه و این‌طور است. «بُرد» در لغت معانی مختلفی دارد که یکی از آن‌ها مسافتی است که گلوله می‌تواند طی کند. توسعا این معنی را در مورد میزان قدرت و نفوذ سخن نیز به کار می‌برند. در این بیت مراد شاعر آن است که به قدری علف‌های دشت متراکم و انبوه شده‌اند که گلوله در میان آن‌ها مسافتی زیادی را نخواهد رفت.)

امسال به قَت به دَر مِرَه بِلکَه

اُقذِر که دِرُو خَرَف به دِسکَـْلَه

26- امسال علف‌های بهاری قد می‌کشد و رشد می‌کند / آنقدر که درو خواهد شد با داس. «به قَت به دَر رِفتَن» (be gat bedar reftan) یکی از اصطلاحات تربتی است به معنی رشد کردن و قد کشیدن. «بِلکَه» (belka) به معنی کلیه‌ی علف‌های بهاری است صرف نظر از نوع آن‌ها.  «اُقذِر» (ogzer) تلفظ گویشی «آن‌قدر» و «اِقذِر» (egzer) تلفظ گویشی «این‌قدر» است. «خَرَف» تلفظ گویشی خواهد رفت است. در گویش تربتی وقتی «خَـْ» بر سر فعل می‌آید آن را مستقبل می‌کند. در زبان معیار برای ساختن فعل مستقبل «خواه + شناسه + بُنِ ماضی» می‌شود مانند «خواهَم گفت»، «خواهی گفت»، «خواهد گفت» و ... ؛ اما در گویش تربتی «خواه + بُنِ ماضی + شناسه» می‌شود مانند «خواه گفتَم»، «خواه گفتی»، «خواه گفت» و ... که در گویش محلی به صورت «خَـْگُفتُم»، «خَـْگُفتی»، «خَـْگُفت» و ... تلفظ مي‌شود. «دِسکَـْلَه» (deskāla) یا داس‌کاله در گویش تربتی به معنی داس کوچکی است که با آن علف و سبزی و ... درو می‌کنند. قابل ذکر است که داس بزرگ که برای دروی گندم و جو و ... به کار می‌رود را «منگال» (menqâl) می‌گویند.)

فِردا خَرِسی به اِینِه‌یِ زَْنو

امروز اَگِر میَـْیَه تا کُلَّه:

27- فردا خواهد رسید به آیینه‌ی زانو / امروز اگر می‌آید می‌رسد تا قوزک پا. (این بیت ادامه‌ی بیت قبل است. درست است که علف‌های بهاری امروز تا قوزک پا بیشتر نمی‌رسد اما در آینده‌ي نزدیک آن‌قدر بلند خواهد شد که تا سر زانو نیز خواهد رسید. «خَرِسی» (xaresi) تلفظ گویشی خواهد رسید است. «اِینِه‌ی زَْنو» (eyneye zānu) همان آیینه‌ی زانو یا کاسه‌ي زانو است یعنی استخوان گرد و برآمده‌ای که روی زانو قرار دارد. «کُلَّه» (kolla) در گویش تربتی به معنی قوزک پا است.)

بِلغَست و فِرِنگ و سِلمَه و پیچوک

گُل‌کَپّو و سینِه‌کُفتَر و لَـْلَه

28- برغست و فرنگ و سلمه و پیچوک / گل کپّو و سینه کبوتر و گل لاله (این بیت نیز ادامه‌ي بیت قبل است. بعد از این‌که شاعر در ابیات قبل از علف‌های بهاری و رشد آن‌ها سخن به میان می‌آورد در این بیت شش نوع علف بهاری را نام می‌برد که برغست و فرنگ و سلمه از سبزی‌های بیابانی خوردنی هستند و در مقابل پیچوک و گل‌کپّو و سینه‌کبوتر از سبزی‌های غیرخوراکی. بِلغَست (belgast)، فِرِنگ (ferenq)، سِلمَه (selma)، پیچوک (pičuk)، گُل‌کَپّو (qolkappu)، سینِه کُفتَر (sinekoftar) و لَـْلَه (lāla) همگی از روییدنی‌های بهاری هستند که در خراسان به وفور یافت می‌شوند.)

میشینَه به‌در دُوید از آخور

چَن ماه دِ خَـْنَه خُوردَه توفَـْلَه

29- گوسفند بیرون دوید از آخور / چند ماه است که در خانه تفاله خورده است. (اصطلاح «میشینَه» (mišina) به معنی کلّی گوسفند فارغ از سن و جنس و رنگ و ظاهر است که از «میش» به معنی گوسفند ماده ریشه گرفته است. «آخور» (âxor) به معنی طاقچه‌مانندی است که در طویله می‌سازند و خوراک چهارپایان را در آن می‌ریزند که توسعاً به معنی اصطبل و طویله نیز کاربرد دارد. باید دقت داشت که «خانه» در گویش تربتی با «خانه» در گویش معیار تفاوت دارد. «خَـْنَه» (xāna) در گویش تربتی به معنی اطاق یا چهاردیواری است و به چهاردیواری‌ای که در آن چهارپایان نگهداری می‌شود نیز خَـْنَه گفته می‌شود مثلا «خَـْنِه‌گُوْ» (xāne qow) یعنی چهاردیواری‌ای که در آن گاو نگهداری می‌شود. در این‌جا هم مراد از خانه، طویله است. «توفَـْلَه» (tufāla) به معنی تفاله‌ی چغندر است که در خراسان به این علت که چغندر زیاد کشت می‌شود از آن برای خوراک دام‌ها در زمستان استفاده می‌کنند.)

پوزپوز مِنَه مینِ سُوْزِه‌ها گُوْبَند

نَعلَت مِنَه وِر تِریت و کُنجَـْلَه

30- پوز پوز می‌کند میان سبزه‌ها گاو / لعنت می‌کند به تریت و کنجواره («پوزپوز کردن» (puzpuz kerdan) به معنی جستجوی علف و خوراک کردنِ حیوان با پوزه‌اش است. «سُوْزه» (sowza) تلفظ گویشی سبزه است. گاوی که برای شخم و خرمن‌کوبی و سایر امور زراعتی استفاده می‌شده را «گُوْبَند» (qowband) می‌گفته‌اند. «نَعلَت» یا «نَـْلَت» (nālat) شکل قلب‌شده‌ی «لعنت» است که در گویش تربتی چنین تلفظ می‌شود. «تِریت» (terit) عبارت است از کاهِ شُسته‌ی آمیخته با آردِ جُو؛ و «کُنجَـْلَه» (konjāla) عبارت است از تفاله‌ی دانه‌های روغنی از جمله مَنداب یا «مِندُو» (mendow) پس از گرفتن روغنِ آن‌ها؛ که هر دو از خوراک‌های حیوانات در زمستان است.)

...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, قصیده بهار
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۵ساعت 18:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ قصیده؛ بهار؛ نوروز کمو کشید ور چله؛ محمد قهرمان؛ قسمت دوم

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

نوروز از دیرباز مورد توجه شاعران بوده و شعر محلی که بیان‌گر ناب‌ترین عواطف و احساسات انسانی است نیز بستر بسیار مناسبی برای پرداختن به نوروز است. قصیده‌ی «بهار» سروده‌ی استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان نمونه‌ی بارزی از تجلّی نوروز در شعر محلی است. قصیده‌ی «بهار» را استاد قهرمان در سیزدهم نوروز سال 1343 خورشیدی و در سن 35 سالگی در روستای امیرآبادِ تربت حیدریه سروده است. این قصیده که با تصویرهایی زیبا بهار را در فضای روستا به تصویر می‌کشد 49 بیت دارد. این قصیده در کتاب «خِدِیْ خدای خودُم» که شامل اشعار گویشی استاد قهرمان است آمده که عینا نقل می‌شود؛ و برگردان و توضیح ابیات حاصل سعی بهمن صباغ زاده است. شما را به خواندن دومین قسمت این قصيده‌ي زیبا دعوت می‌کنم:

 

2

...

خَـْشَک مِکِشَه چُغوک از حالا

تا جایِ تیار رَه بِرِیْ سُلَّه

11- خاشاک می‌کشد گنجشک از الان / تا جایی درست کند برای جوجه‌هایش («خَـْشَک» (xāšak) تلفظ تربتی خاشاک است یعنی خرده‌های چوب و سیخ‌هایی که پرندگان برای ساختن لانه‌ی خود استفاده می‌کنند. «خَـْشَک کِشیَن» (xāšak kešiyan) یا خاشاک کشیدن یعنی به منقار گرفتن خاشاک و رفتن؛ و به این معنی است که گنجشک‌ها قصد لانه‌سازی و تخم‌گذاری دارند. تربتی‌ها این اصطلاح را توسعاً در مورد زوج‌های جوانی که به فکر تهیه‌ی ملزومات منزل آینده‌ی خود هستند نیز بکار می‌برند. «چُغوک» (čoguk) در گویش خراسانی‌ها به معنی گنجشک است. «ـوک» که در آخر این کلمه آمده است در گویش تربتی کلمه را فاعلی می‌کند مانند «تِرسوک» به معنی کسی که می‌ترسد یا «مُنّوک» به معنی کسی که مُن مُن می‌کند، یعنی مبهم سخن می‌گوید. حالا اگر صدای گنجشک را «جیک» یا «چیک» بدانیم به موجودی که این صدا را در می‌آورد باید گفت «جیکوک» یا «چیکوک» که من حدس می‌زنم ریشه‌ی این واژه باشد و ممکن است وجه تسمیه‌ی چغوک باشد. «از حالا» در مصرع اول این بیت اشاره به اول بهار دارد زیرا گنجشکان معمولا در خراسان اواخر اردیبشت و اوایل خرداد که درخت توت میوه دارد جوجه‌های‌شان به دنیا می‌آید. جوجه‌ی پرندگان را «سُلّه» (solla) می‌گویند.)

موساکُ‌تِقی دِ پوشتِ بوم اَنچَست

تا بِپِّیَه جُفتِشِر لُوِْ کَـْلَه

12- موسا‌کو‌تقی در پشت بام نشست / تا بپاید جفتش را لب باغچه («موسا کُ تِقی» (musâkotegi) پرنده‌ای است کوچک‌تر از کبوتر که در خراسان به وفور یافت می‌شود. به اعتقاد عامه‌ی مردم آزار رساندن به این پرنده و شکارش بسیار گناه دارد. در ادب کلاسیک از این پرنده با عنوان «موسیچه» نام برده شده است و یکی از پرندگان مثنوی معروف منطق‌الطیر عطار است. «اِنچَست» (enčast) تلفظ گویشی «نشست» است. «بِپِّیَه» (beppeya) تلفظ تربتی بپاید است از مصدر «پَـْییدَن» (pāyidan) به معنای مواظب و مراقب بودن. «لُوْ» (low) تلفظ گویشی لب است. «کَـْلَه» (kāla) یا کاله به معنی باغچه‌ی کوچکی است که در خانه درست می‌کنند. البته به بخش‌های کوچک زمین کشاورزی نیز «کَـْلَه» گفته می‌شود.)

تا زِندَه رِوَه زِمی، اَمَه بالا

اَبرایِ سیاه از حَدِ قُبلَه

13- تا زنده شود زمین، آمد بالا / ابرهای سیاه از سمتِ قبله (زمین را در گویش تربتی «زِمی» (zemi) مـی‌گویند. «قُبلَه» (gobla) تلفظ گویشی قبله است. به اعتقاد روستایی‌ها در خراسان ابری که از طرفِ قبله بیاید با خود باران دارد.)

از کوه و شِگِستَه پَـْیَه حرکت کِرد

اُوْ رَفت رَهی زِ بَـْزَه و شِـْلَه

14- از کوه و تپه‌‌ها ابر حرکت کرد / آب راهی شد از بازه و شله («شِگِستَه» در گویش تربتی به معنی تعدادی تپه‌ی متصل به هم است که معمولا در دامنه‌ی آن‌ها گندم و جو به صورت دیم کاشته می‌شود. «پَـْیَه» (pāya) یا پایه در گویش تربتی به معانی مختلفی استفاده می‌شود، اول به معنی رعد و برق و دیگر به معنی صدای ناشی از رعد و برق است. به ابر زودگذر بهاری هم «پَـْیه» گفته می‌شود که در این بیت مراد از «پایه» ابر بهاری است. «رَهی رِفتَن» در گویش تربتی به معنی راهی شدن و راه افتادن است. «بَـْزَه» (bāza) یا بازه عبارت است از پَستی و گشادگی میانِ دو تپّه یا فاصله‌ی بین دو کوه. البته در لغت‌نامه‌ها معانی دیگری هم ذیلِ این واژه درج شده است از جمله: پهنای میان دو دیوار که همان عرض کوچه باشد، یا آن اندازه که دو دست از هم باز می‌شوند. در خراسان مکان‌های زیادی را با این نام می‌شناسند مثلا از مشهورترین این مکان‌ها «بَـْزِه‌هور» (bāzehur) یا بازه‌هور است به معنی دشت یا درّه‌ی خورشید که در 70 کیلومتری شمال تربت قرار دارد و یکی از قدیمی‌ترین آتشکده‌های کشور را در خود جای داده است. «شِـْلَه» (šēla) عبارت است از گشادگی میان دو تپه و نیز جوی‌مانندی که از تیزی تپه تا زمین می‌رسد و آب باران در آن جریان می‌یابد. در این بیت مراد از «بَـْزَه و شِـْلَه» پستی و بلندی زمین است. مراد شاعر آن است که از همه‌جا جوی‌های آب راه افتاد.)

سِیْلِ نَـْحَقِ دِ کو به‌راه اَنداخ

او اُوْ که به تَه دُوید از قُلَّه

15- سیل عظیمی در کوه به راه انداخت / آن آب که به پایین دوید از قله (آبی که در اثر باران از قله‌ی کوه جاری شدن سیل بزرگی به راه انداخت. «نَـْحَق» (nāhag) که تلفظ گویشیِ «ناحق» است در تربت به معنی عظیم و گاه تنومند بکار می‌رود.)

هر جا که گُلِ زمینِ پِرتُو بو

رَف رُنده و تُخمْ‌کِردَه و مَـْلَه

16- هر جا که اندک مقداری زمین رها شده بود / رانده و بذر پاشیده و ماله کشیده شد. (به مناسبت فرارسیدن بهار هر کجا زمین کوچکی وجود داشت در آن چیزی کاشتند. «گُلِ زِمی» (qole zemi) به معنی تکه و قطعه‌ای کوچک از زمین است. صائب گفته است: «گَردی کزو بلند شود آهِ حسرت است / بر هر گُلِ زمین که تو رفتار می‌کنی». «رُنده» (ronda) یا رانده به معنی زمینی است که شیار خورده باشد و آماده‌ی بذرپاشی باشد. به شخم‌زدن و شیار کردن زمین در تربت «رُندَن» (rondan) می‌گویند. «تُخم‌کِردَه» (toxm kerda) در این‌جا یعنی بذرپاشی شده، به بذر پاشیدن در زمین «تُخم کِردَن» گفته می‌شود. «مَـْلَه رفتن» (māla reftan) یا ماله شدن به معنی صاف شدن زمین است که بعد از شیار کردن و بذرپاشیدن انجام می‌شود. این کار با وسیله‌ای انجام می‌شود که «مَـْلَه» (māla) خوانده می‌شده و به وسیله‌ي گاو یا امروزه ماشین‌های کشاورزی بر روی زمین کشیده می‌شود. در این بیت مُراد شاعر کشت دیم است زیرا در گذشته اندکی از زمین‌های کشاورزی به نوبت با آب قنات برای کِشت آبی استفاده می‌شده است و مابقی زمین‌ها به نسبت پیش‌بینی بارندگی زیر کِشت دِیْم می‌رفته‌اند.)

پَـْشُند گُلُوْ از آسِمو، بَـْریش

رِخ نقل و نِباتْ وِر زِمی، جَـْلَه

17- پاشاند گلاب از آسمان باران / ریخت نقل و نبات بر زمین ژاله (باران، گلاب از آسمان پاشید و تگرگ نقل و نبات بر زمین ریخت. «پَـْشُند» (pāšond) که با فتحه‌ی کشیده در اولین هجا تلفظ مي‌شود همان پاشاند است یعنی پاشید، پاش داد، پخش کرد. «گُلُوْ» (qolow) تلفظ گویشیِ گلاب است. در گویش تربتی «بَـْریش» (bāriš) تنها فعل نیست، یعنی تنها به معنی بارش و باریدن نیست بلکه به معنی باران نیز می‌باشد. مثلا اگر بگویند «بَـْریش مِنَه» (bāriš mena) یا بارش می‌کند یعنی باران می‌بارد. یا اگر بگویند «بَـْریشِ خُبِ بو» (bāriše xobe bu) یعنی بارانی خوبی بود.«رِخ» (rex) تلفظ گویشی ریخت است. «جَـْلَه» که تلفظ گویشی ژاله است در گویش تربت به معنی تگرگ است.

بَـْریش نِه، روغِنایِ گُل‌سُرخی

جَـْلَه نه، بِرینجِ رِختَه وِر سِلَّه

18- باران نه، روغن‌های گل سرخی / تگرگ نه، برنخ ریخته بر صافی. (حیف است بگویم باران بهتر است بگویم روغن گل‌سرخی از آسمان ریخت و حیف است بگویم تگرگ که مانند برنج ریخته بر چلوصافی بود. «روغنِ گُل‌سُرخی» (rugane qolsorxi) روغنی است که در موسم بهار از شیر گوسفندان به دست می‌آید و به خاطر تغذیه دام از علفِ تازه بهترین روغن است. در این‌جا مراد غایت زلالی است. در گویش تربتی «روغَن» (rugan) با هجای کشیده «ـو» (u) و به وزن «سوزن» تلفظ می‌شود اما در تلفظ غیرگویشی برای تلفظ آن از مصوت مرکب «ـُوْ» (ow) استفاده می‌کنند و به مانند «دولت» تلفظ می‌گردد. در تربت برنج را «برینج» (brinj) می‌گویند. در گویش تربتی «سِلَّه» (sella) عبارت است از سبد و زنبیل. در لغت‌نامه‌ی دهخدا «سَلِّه» و «سَلَّه» به معنی سبد و زنبیلی که در آن چیز می‌گذارند و نیز سبدی که مارگیران مار در آن می‌کنند آمده است. گاه این‌‌گونه سبدها را از چوب شاخه‌های درختان می‌بافند و به عنوان ظرف میوه از آن استفاده می‌کنند. در شعر شاعران پیشین هم این واژه آمده است، مثلا در بیتی از فردوسی آمده است: «دگر سلّه از زعفران بُد هزار / ز دیبا و از جامه‌ی بی‌شمار» و یا فرّخی در بیتی گفته: «کسی کز پیشِ او گیرد هزیمت / نترسد گر شود در سلّه با مار».)

جَـْلَه دِ زِمینِ نرم اَگِر تَه‌یَه

قالِش مِنَه حُکمِ رویِ پور اُوْلَه

19- تگرگ اگر در زمین نرم اگر پایین بیاید / سوراخش می‌کند مانند صورت پُر از آبله. (در گویش تربت به آبله «اُوْلَه» (owla) گفته می‌شود.)

وَختِ دِ زمینِ شَخ فُروذْ اَ ْیَه

با گوکْ مِمَـْنَه و مِنَه کِلَّه

20- وقتی در زمین سخت فرود بیاید / به توپی می‌ماند و کلّه می‌کند. (وقتی تگرگ در زمین سخت فرود می‌آید به توپی شبیه است که باز برمی‌جهد. «شَخ» (šax) در گویش مردم خراسان به معنی سخت و سفت است و «زمینِ شَخ» به معنی زمین سنگلاخ و درشت و ناهموار است. فردوسی در شاهنامه در داستان سیاوش از قول سالار لشکر تورانیان می‌گوید: «کنیدش به خنجر سر از تن جدا/ به شخی که هرگز نروید گیا». «فروذ» (foruz) تلفظ تربتی فرود است. در گویش تربتی به مواردی برمی‌خوریم که ذال تبدیل به دال شده است مانند «خِذمَت» (xezmat) به جای «خِدمَت». جالب است که در اشعار گذشته نیز گاه جای دال با ذال عوض می‌شده است. به عنوان مثال در کتاب سبک‌شناسی دکتر شمیسا، یکی از مختصات سبک خراسانی آوردن ذال به جای دال است. رباعی‌ای از سعدی به عنوان شاهد آمده است که نشان می‌دهد تا قرن ششم و حتی در شیراز نیز مرسوم بوده است: «چون صورتِ خویشتن در آیینه بدیذ/ وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ/ می‌گفت چنان که می‌توانست شنیذ:/ بس جان به لب آمد که بدین لب نرسیذ». البته روشن است که در رباعی فوق اگر یکی از قافیه‌ها كلمه‌ي «لذیذ» نبود تا به حال کاتب‌ها هزار بار ذال‌ها را به دال برگردانده بودند و چه بسا که در شعرهای دیگری که مانعی در کار نبوده، این‌کار را کرده‌اند. احتمالا «گوک» (quk) همان گویَک باشد یعنی گوی کوچک. در گویشی تربتی توپ‌های کوچک را گوک می‌گویند. کِلِّه کِردَن (kelle kerdan) به معنی به زمین خوردن و دوباره برخاستن است.)

...

ادامه دارد ...

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, قصیده بهار
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۵ساعت 18:10  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ قصیده؛ بهار؛ نوروز کمو کشید ور چله؛ محمد قهرمان؛ قسمت اول

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

نوروز از دیرباز مورد توجه شاعران بوده و شعر محلی که بیان‌گر ناب‌ترین عواطف و احساسات انسانی است نیز بستر بسیار مناسبی برای پرداختن به نوروز است. قصیده‌ی «بهار» سروده‌ی استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان نمونه‌ی بارزی از تجلّی نوروز در شعر محلی است. قصیده‌ی «بهار» را استاد قهرمان در سیزدهم نوروز سال 1343 خورشیدی و در سن 35 سالگی در روستای امیرآبادِ تربت حیدریه سروده است. این قصیده که با تصویرهایی زیبا بهار را در فضای روستا به تصویر می‌کشد 49 بیت دارد. این قصیده در کتاب «خِدِیْ خدای خودُم» که شامل اشعار گویشی استاد قهرمان است آمده که عینا نقل می‌شود؛ و برگردان و توضیح ابیات حاصل سعی بهمن صباغ زاده است. شما را به خواندن اولین قسمت این قصيده‌ي زیبا دعوت می‌کنم:

 

1

نُوْروز كِمو كِشيد وِر چِلَّه

رَف چِلَّه به‌ضَربِ تيرِ او نِفلَه

1- نوروز کمان کشیده است بر چلّه / چلّه به ضربِ تیرِ او او نفله شد (نوروز کمان را به سمت زمستان نشانه گرفت و تیری رها کرد که زمستان را ناکار کرد. «کِمو» (kemu) تلفظ گویشی کمان است. «کِمو کِشیَن» (kemu kešiyan) یا کمان کشیدن به معنی کشیدنِ زهِ کمان است یعنی نشانه گرفتن و تیر انداختن با کمان. در این بیت «چِلَّه» (čella) به معنی چلّه‌ی زمستان است. «چِلِّه‌یِ زِمِستو» (čelley zemestu) یا چله‌ی زمستان عبارت است از چهل روز اول زمستان که از اول دی‌ماه شروع می‌شود و تا دهم بهمن‌ماه ادامه دارد. البته باید توجه داشت که چهل روز اول زمستان به چِلِّه‌ی‌کُلو (čelleye kolu) یا چلّه‌ی کلان یا بزرگ شهرت دارد و چهل روز دوم زمستان یعنی از دهم بهمن تا بیستم اسفند را نیز چِلِّه خوردو (čelle xurdu) یعنی چله‌ی خُرد یا کوچک می‌گویند. شب اول زمستان هم که به یلدا مشهور است در گویش خراسانی شُوِْ چِلَّه (šowe čelleye) گفته می‌شود. «نِفلَه» (nefla) به معنی ضایع، خراب و از کار افتاده می‌باشد. «نِفلِه رِفتَن» (nefle reftan) به معنی کشته شدن یا ناکار شدن است.)

وینگَستِ مِکِرد و وِر نِشو مُفتی

تیرِش که بِه‌دَر مِجَست از چِلَّه

2- وینگی می‌کرد و بر نشانه می‌افتاد / تیرش که به در می‌جَست از چلّه‌ی کمان. (وقتی نوروز به سمت زمستان تیر می‌انداخت به محض این که تیرش از چلّه‌ی کمان بیرون می‌جَست صفیر‌کشان به نشان برخورد می‌کرد. «وینگَست» (vinqast) در گویش تربتی اسم صوت است و در مورد صدای عبور تیر و امثال آن از نزدیک گوش به کار می‌رود. «نِشو» (nešu) تلفظ گویشی نشان به معنی هدف و نشانه است. در این بیت «چِلَّه» (čella) مخفف «چِلِّه‌یْ کِمو» (čelley kemu) به معنی زهِ کمان است.)

هر جا که درختِ بو دِ سِر بَر رَف

یَعنِ که بهار خَئَمَه از مَحلَه

3- هر جا که درختی بود نونوار شد / یعنی که بهار خواهد آمد از قشلاق (پُر شکوفه شدن درختان به این معنی است که بهار از سمت قشلاق دارد می‌آید. «دِ سِر بَر رِفتَن» (de ser bar reftan) در گویش تربتی به معنی لباس نو پوشیدن و یا به عبارتی نُونَوار شدن است. «مَحلَه» (mahla) که به تخفیف «مَلَّه» (malla) هم گفته می‌شود عبارت است از لوازم زندگی گوسفندداران از جمله‌ی خانه‌ سیاه و چادر و ... . خراسانی‌ها از دیرباز مکان زندگی‌شان ثابت بوده است و در روستاهای متمرکز زندگی می‌کرده‌اند اما در فصل زمستان معمولا گوسفندان را با عده‌ای چوپان به مناطق گرم‌تر و پُرعلف‌تر می‌فرستاده‌اند که به طور موقتی چادر می‌زده‌اند و گاه با زن و فرزند چندماهی در آن‌جا زندگی می‌کرده‌اند. به این مکان موقتی نیز در اصطلاح تربتی‌ها «مَحلَه» گفته می‌شود.)

یَک ماه گِذَشت و عِیْدِ نُوْروزی

وِر تَخت نِشَس به رَسمِ هر سَـْلَه

4- یک ماه گذشت و عیدِ نوروز / به تخت نشست به رسم هر ساله.

از نُوْ دِ تِرَ ْزویِ خُداوِندی

رَفتَن شُوْ و روز، عَدلِ دو پِلَّه

5- دوباره در ترازویِ خداوند / شب و روز عدلِ دو پلّه شده‌اند («تِرَ ْزو» (terāzu) تلفظ گویشی ترازو است که البته در گویش تربتی «میزو» (mizu)‌ نیز گفته می‌شود. اصطلاح «عَدلِ دو پِلَّه رفتن» (adle du pella reftan) به معنی برابر بودن دو کفه‌ی ترازو و به طبع هم‌وزن بودن اجسامی که در دو کفّه‌‌ی آن قرار دارد است. هر کفه‌ی ترازو را یک «پِلَّه» (pella) می‌گویند. دقت کنید که در گویش تربتی عدد «دو» با هجای بلند و بر وزن قو تلفظ می‌شود.)

کُرسی دِ کُنارِ اُفتی و طِی رَف

تَعفونِ قُشاد و تَپّی و جِلَّه

6- کرسی در کناری افتاد و تمام شد / بوی تعفن سرگین الاغ و تاپاله‌ی گاو و سرگین گوسفند (به علت معتدل شدن هوا کرسی جمع شد و بوی گَندِ سرگینِ چهارپایان تمام شد. «کُرسی» (korsi) وسیله‌ای گرمایشی است که در گذشته در زمستان‌ها در خانه‌ها روشن می‌کرده‌اند و آن عبارت است از چهارپایه‌ای کوتاه که در زیرش منقلی پُر از زغال‌های مرغوب، دیرسوز، کم‌دود و گداخته قرار داده و لحاف بسیار بزرگی بر روی آن پهن می‌کرده‌اند تا گرمای حاصل از منقل از زیر میز خارج نشده و به هدر نرود. برای نشستن و خوابیدن افراد دور کرسی معمولاً از چند متکا، بالش و پُشتی استفاده می‌شود. کسانی که فقیر بوده‌اند و استطاعت خرید کُنده‌ و زغال نداشته‌اند از سرگین چهارپایان نیز استفاده می‌کرده‌اند. «تَعفون» (tāfun) به معنی عفونت و بوی گند است. «قُشاد» (gošâd) سرگینِ الاغ؛ «تَپّی» (tappi) سرگینِ گاو و «جِلَّه» (jella) سرگین گوسفند است که خشک‌شده‌ی آن به جای سوخت مورد استفاده قرار می‌گرفته است.)

قُمری مِزِنَه دِ مونِ سُوْرا نال

حُکمِ نِیِ هفت بندِ شیش قَـْلَه

7- قمری در میان درخت‌های سرو ناله می‌زند / مانند نی هفت بندِ شش سوراخه. (قمری با صدایی بسیار زیبا در میان درختان سرو آواز می‌خواند. «سُوْر» (sowr) تلفظ گویشی درخت سرو است که جمع آن یعنی سروها «سُوْرا» (sowrâ) گفته می‌شود. «نیِ هفت‌بند» از سازهای بادی ایرانی است. در گویش تربتی سوراخ را «قال» هم می‌گویند. در این‌جا مُراد از نیِ هفت‌بندی که شش سوراخ دارد مرغوب‌ترین نوعِ نی برای نواختن است به این معنی که صدای قمری مانند صدای مرغوب‌ترین نی‌ها زیباست و دامنه‌ی آوایی گسترده‌ای دارد.)

بُلبُل به هَوایِ مِشکُفِه‌یْ بادُْم

هر گوشِه‌یِ باغ سَر مِتَه نَـْلَه

8- بلبل به هوای شکوفه‌ی بادام / هر گوشه‌ی باغ ناله سر می‌دهد. (در گویش تربتی شکوفه‌ی درخت را «مُشکُفَه» (moškofa) می‌گویند یعنی چیزی که می‌شکوفد. «نَـْلَه» (nāla) تلفظ گویشی ناله است که با مصوت کوتاه اما کمی کشیده‌تر از حد معمول تلفظ می‌شود.)

جَل تَپ مِنَه مونِ گُندُمایِ سُوز

رَد گُم مِنَه دُمبِکی بِذی حِـْلَه

9- جَل در میان خوشه‌های گندم سبز کُپ می‌کند / رد گم می‌کند حقه‌باز به این حیله. (جل برای این‌که دیده نشود در میان گندم‌های سبز خود را مخفی می‌کند. «تَپ کردن» (tap kerdan) اصطلاحی است که برای حالتی از رفتار پرندگان به‌کار می‌رود که پرنده خود را به زمین می‌چسباند تا دیده نشود مانند آن چه امروزه «کُپ کردن» گفته می‌شود. همین حالت را در مورد غیر پرندگان «خَف کِردَن» می‌گویند. «جَل» (jal) پرنده‌ای است خاکی رنگ، از گنجشک بزرگ‌تر، پرواز او کوتاه است و در گندمزارهای خراسان به وفور یافت می‌شود. بیشتر انواع جَل کاکُل دارد و ظاهرا همان است که در دیگر نقاط کشور کاکُلی گفته می‌شود. «جَلِ طوقی» نوعی جل است که دور گردنش طوقی تیره‌تر از رنگ خود پرنده وجود دارد و کاکل جَل‌های معمولی را ندارد. «دُمبِکی» (dombeki) در گویش تربتی به معنی حقّه‌باز و مکار است. «حِـْلَه» (hēla) تلفظ گویشی حیله است که در هجای اول با کسره‌ی کشیده تلفظ می‌شود.)

مِستَه دِ نِماز، شَـْنِه‌سَر هر دَم

جُمبو مِتَه پیشِ مُردُما کِلَّه

10- می‌ایستد در نماز شانه‌به‌سر هر لحظه / پیش مردمان سر می‌جنباند. (شانه‌به‌سر مانند این که در حال نماز خواندن باشد سر خود را می‌جنباند. «مِستَه» (mesta) تلفظِ تربتی می‌ایستد از مصدر «اَستیَن» (astiyan) است. تربتی‌ها شانه‌به‌سر را «شَـْنِه‌سَر» (šānesar) می‌گویند. «جُمبو دایَن» (jombu dayan) به معنی تکان دادن و به جنبش درآوردن است. «مردم» در گویش تربت به ضم حرف اول و به صورت «مُردُم» (mordom) تلفظ می‌شود.)

...

***

ادامه دارد ...


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, قصیده بهار
+ نوشته شده در  شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴ساعت 19:30  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 43 کتاب خدی خدای خودم، قصیده؛ از قول کفترای پیر، ای جوجه‌کفترا که مرن بال وا کنن؛ قسمت دوم (قسمت آخر)؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

فایل صوتی mp3 شعر شماره‌ی 43 کتاب خدی خدای خودم

فایل صوتی mp3 همین شعر با صدای استاد قهرمان

 

43

از قول کفترای پیر

این قصیده که مرحوم قهرمان آن را با عنوان «از قولِ کُفتِرای پیر» (az gowle kofteraye pir) و به عنوان چهل و سومین شعر  کتاب خدی خدای خودم آورده است یکی از معروف‌ترین شعرهای تربتی وی است که در 54 سالگی شاعر سروده شده است. قهرمان در این شعر، جوانان و شاید شاعران جوان را خطاب قرار می‌دهد و خود را جای کبوتر کهن‌سالی می‌گذارد و از زبان او از جوجه‌کبوترها گله می‌کند. وی این شعر را در اسفندماه سال 1362 گفته است. جالب است که وی در این ماه بیشترین شعر تربتی را گفته است یا لااقل در کتاب خدی خدای خودم این‌طور به نظر می‌رسد. در کتاب خدی خدای خودم 18 شعر تربتی آمده است که همه در اسفندماه 1362 سروده شده است. در حالی که گاه فاصله‌ی دو شعر این کتاب به چهار پنج سال می‌رسد. علی اکبر عباسی از دیگر محلی‌سرایان بنام تربت در سال 1389 با توجه به این شعر اخوانیه‌ای سرود در قالب ترکیب‌بند که آن‌هم به نظر من یکی از شاهکارهای شعر تربت است. مطلع آن ترکیب‌بند این است: «ما جوجِه‌موجَه‌یِم و حُقابِ کُلو تویی/ او قِرقیِ دِ قِرقِرِه‌یِ آسِمو تویی» (این ترکیب‌بند در آرشیو وبلاگ موجود است) وی این شعر را در مراسم بزرگداشت قهرمان در تربت به او تقدیم کرد. لازم به توضیح است که در اولین ویرایش این قصیده‌ی استاد قهرمان، شعر با «ای جوجِه‌موجِه‌ها...» شروع می‌شد که بعدا استاد قهرمان آن‌را به «ای جوجه‌کُفتِرا...» تغییر داد. این قصیده در کتاب دیگر اشعار تربتی استاد قهرمان با عنوان «دَمِ دِربَندِ عشق» که در سال 1387 چاپ شد آمده است. کتاب «دم دربند عشق» یک CD صوتی به ضمیمه دارد و خوش‌بختانه این قصیده با صدای استاد قهرمان موجود است. این قصیده 16 بیت دارد که من تصمیم دارم آن را در دو قسمت در وبلاگ بیاورم.

...

تا پِرِّزاد رِفتَنِتا بالِ ما شِگَست

از ما دِگَه گِذشت، بِرِی ما دعا کِنِن

9- تا پریدن‌تان بال من شکست/ از ما گذشت، برای ما دعا کنید. («پِرِّزاد رِفتَن» (perrezâd reftan) به معنی آماده‌ی پریدن شدن است. وقتی جوجه‌ی پرنده تازه به دنیا می‌آید موهای نازکی بر بدنش می‌روید که بعد می‌ریزد که تربتی‌ها به آن «گِندَه» (qenda) می‌گویند در این حالت جوجه را «گِندِه‌موی» (qendemuy) می‌گویند. مرحله‌ی بعد «سیخچِه‌پَر» (sixčepar) است که در بیت 8 همین شعر توضیح داده شد. و مرحله‌ی بعد «پِرِّرزاد رِفتَن» (perrezâd reftan) است. در این حالت پرهای جوجه به قدری قوی شده است که جوجه‌ی پرنده می‌تواند پرواز کند و آشیانه را ترک کند. البته این اصطلاح را در توسعاً در مورد دختران و پسران دَمِ بخت هم به کار می‌برند.(

بال و پَرِ شِگِستَه مِچِقَّه دِ چَشمِ ما

هِیْهاتَه موم و مِلهَمِ وِر بالِ ما کِنِن

10- بال و پر شکسته می‌خورد به چشم‌مان/ بعید است موم و مرهمی به بال ما ببندید. (بال و پر شکسته‌ی ما چشم‌مان را آزار می‌دهد، بد نیست اگر بیایید و بال و پَرِ شکسته‌ی ما را درمان کنید. «چِقّیَن» (čeggiyan) که تنها دیده‌ام با چشم بیاید به معنی اصابت کردن و باعث آزار و اذیت و درد شدن است؛ مثلا می‌گویند «روز دِ چَشمُم مِچِقَّه» یعنی نور خورشید چشمم را اذیت می‌کند یا می‌گویند «چَشمُم مِچِقَّه» به این معنی که چشمم درد دارد. «هِیْهاتَه» (heyhâta) یعنی بعید است یا مُستَعبَد است؛ وقتی کاری از کسی انتظار ندارند یا انتظار دارند ولی وی کار را انجام نمی‌دهند می‌گویند «هِیْهاتَه چِنی کارِ کِنی». در گویش تربتی به دوا و درمانی که به صورت موضعی استفاده می‌کنند را «موم و مِلهَم» (mumo melham) می‌گویند که لابد همان موم و مَرهَم است. در گویش تربتی تبدیل حرف «ر» به حرف «لام» بسیار دیده می‌شود مانند واژه‌های دیفال به معنی دیوار، بَلک به معنی برگ، فِلار به معنی فرار و غیره. موم یا مومیا به معنی داروی شکستگی است، از نظر ظاهر کمی رقیق‌تر از قیر است که در قدیم استفاده می‌شده و مرهم هم به معنی چیزی است که به قصد درمان بر زخم گذارند. از طرفی در تربت وقتی می‌گویند «فُلان دِوا موم و مِلهَمَه» یعنی آن دارو خیلی زود اثر می‌کند. در این بیت قهرمان از قول کبوترهای پیر به جوان می‌گوید ما از شما توقع داریم که در درمان بال و پر شکسته‌ی ما بکوشید.)

سَنگِ فِلَک هنوز نِخُوردَه به بالِ‌تا

تا پَرِّتا دُرُستَه اَزین‌جِه هَوا کِنِن

11- سنگ فلک هنوز نخورده است به بال‌تان/ تا پرهای‌تان سالم است از این جا پرواز کنید. («پَرِّتا دُرُستَه» (parretâ dorosta) یعنی بال و پری سالم دارید. «هَوا کِردَن» (havâ kerdan) به معنی از هوا بلند شدن و پریدن است.)

آغالَ تَنگ رِفتَه و جادادِ او کَمَه

تولَه مِتِن که مارْ به زِمی کِلِّه‌پا کِنِن

12- آغُل تنگ شده است و ظرفیتِ او (اشاره به آغُل) کم است/ هل می‌دهید که ما را به زمین سرنگون کنید. («آغالَه» (âgâla) به معنی آن آغال است یعنی همان آغال مَعرفه. «جاداد» به معنی گنجایش و ظرفیت است. «تولَه دایَن» (tula dâyan) در گویش تربتی به معنی هُل دادن است یعنی به کسی فشار وارد کردن و او را به جلو راندن یا سرنگون کردن وی. «کِلِّه‌پا» (kellepâ) به معنی سرنگون است که از دو جزو کَلّه و پا تشکیل شده است.

بویِم جِوو، دِ پای شما پیر رِفتَه‌یِم

ای مُزدِ دستِ ما که مِرِن مارْ فِنا کِنِن

13- بودیم جوان، در پای شما پیر شده‌ایم/ این مزد دست ما است که می‌روید ما را فنا می‌کنید. (ما که خود را به پای شما پیر کرده‌ایم منصفانه نیست که می‌خواهید ما را از بین ببرید. «رِفتَه‌یِم» (reftayem) به معنی رفته‌ایم است که به جای شده‌ایم به کار می‌رود)

خُوردِم به جایِ چینَه و اُوْ چینگ از شما

ما سَنگِما دِ خِندَق، شرم از خدا کِنِن

14- خوردیم به جای دانه و آب، نوک از شما/ ما به کنار، شرم از خدا کنید (ما به جای دانه و آب از شما نوک خوردیم، از ما شرم نمی‌کنید از خدا شرم کنید. «چینگ زیَن» (činq ziyan) به معنی ضربه زدن با نوک است، کاری که پرندگان برای حمله یا دفاع انجام می‌دهند و سعی می‌کنند با ضربه‌های نوک دشمن را عقب برانند. «چینگ خوردن» مقابل «چینگ زیَن» است یعنی کسی که ضربه‌های نوک حواله‌ی او شده است و به او اصابت کرده است. «سنگِ ما دِ خِندَق» یا سنگِ ما در خندق از اصطلاحات تربتی است به این معنی که از ما گذشته، از ما که بگذرید، ما به کنار و ... مثلا پدرِ پیری به پسرش که اهل کار نیست می‌گوید «سنگِ ما دِ خِندَق؛ به فکرِ خودِت باش» یعنی این‌که باید امروز کمک‌دستِ من باشی به کنار و از من هم که بگذری به فکر آینده‌ی خود باش.)

ما عاشقِ شما و شما دشمنایِ ما

عشقِ به زور و مِهرِ به چُمبَه‌ر نِگا کِنِن

15- ما عاشق شما و شما دشمنان ما/ عشق به زور و محبت به سُمبه را نگاه کنید («عشقِ به زور و مِهر به چُمبَه» از اصطلاحات تربتی است در این معنی که به زور نمی‌شود کسی را گفت که دیگری را دوست داشته باش و اصولا کار دل به اجبار نیست. «چُمبَه» (čomba) در گویش خراسانی به چوبی ضخیم و ستبر گفته می‌شود که مانند چماق است. در درست کردن شُله یا حلیم سرِ «چُمبَه» را تخته‌ای مثلثی‌شکل وصل می‌کنند و با آن حلیم یا شله را هَم می‌زنند که در گویش خراسانی به این کار «چُمبِه زِدَن» (čombe zedan) گفته می‌شود. البته ممکن است «چُمبه» شکل تغییر یافته کلمه‌ی «سُنبه» باشد که طبق نوشته‌ی علامه دهخدا قطعه‌ی استوانه‌ای شکلی چوبی یا فلزی که در پُر کردن تفنگ و توپ و جز آن به کار می‌برند و هر استوانه‌ی متحرکی که در درون استوانه، تلمبه‌ای حرکت می‌کند. مصرع دوم این بیت اشاره به ضرب‌المثلی تربتی دارد که می‌گویند «عشقِ به زور و مِهرِ به چُمبَه» یعنی ایجاد رابطه باید به لطف باشد و با جبر ممکن نیست.)

گاوَختِ یادِ ما بِکِنِن تا نِفَستِ هَس

ای جوجِه موجِه‌ها که مِرِن بال وا کِنِن

16- گاه‌وقتی یاد ما بکنید تا نفسی هست/ ای جوجه موجه‌ها که می‌روید بال باز کنید. (تا زمانی که زنده هستیم گاهی یاد بکنید از جوجه‌هایی که برای پرواز آماده می‌شوید. «نِفَست» (nefast) تلفظ تربتی نفس هست. کلمات مشابه نیز در گویش تربتی به همین شکل تلفظ می‌شود مانند قفس که «قِفَست» (gefast)، هوس که «هَوَست» (havast) تلفظ می‌شود. «موجِه» از اتباع است و به تبعِ جوجه به صورت «جوجِه موجِه» می‌آید. البته «موجَه» هم در گویش تربتی کاربرد دارد که به معنی مُژه است و با این تفاوت دارد.)

20/12/1362

محمد قهرمان

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1107 به تاریخ 13940628, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴ساعت 19:5  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 40 کتاب خدی خدای خودم، رباعی، اقذر نکنی بار که خم وردری؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

بارها گفته‌ام که هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما شعرهایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این اشعار در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر می‌کنم که گویش مادری‌ام گویش تربتی است و مادربزرگی داشته‌ام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این اشعار را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این اشعار خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هم‌وطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

فایل صوتی شعر شماره‌ی 40 اثر استاد محمد قهرمان

 

40

اِقذِر نِکِنی بار که خَم وَردَ ْری

ای راهِ فِنایَه، بار کم وَردَ ْری

تا پا نِکِنی سِووک ای نُه‌مَـْهَه

کُرَّه‌تْ خَفتی اَگِر قِدَم وَردَ ْری

1- این‌قدر نکنی بار که خم برداری/ این راه فنا است، بار کم برداری (این قدر خودت را سنگین نکن و این‌قدر بار خودت نکن که خم شود چرا که این راه برگشتی ندارد پس بهتر است بار کمتری برداری.)

2- تا پا نکنی سبک ای نه‌ماه/ کُرّه‌ات خواهد افتاد اگر قدم برداری (ای کسی نه‌ماهه باردار هستی تا وقتی که پا سبک نکنی اگر قدم برداری بچه‌ات خواهد افتاد. «پا سِووک کِردَن» (pâ sevuk kerdan) یا پا سبک کردن به معنی زایمان کردن است. مثلا می‌گویند: «فِلَـْنی پا سِووک کِردَه» یعنی به تازگی بچه‌اش را به دنیا آورده است.)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1102 به تاریخ 13940524, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:20  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 39 کتاب خدی خدای خودم، قطعه، گرگ غم کرد کنکی دلمر؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

بارها گفته‌ام که هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما شعرهایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این غزل‌ها در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر می‌کنم که گویش مادری‌ام گویش تربتی است و مادربزرگی داشته‌ام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این اشعار را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این اشعار خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

فایل صوتی غزل شماره‌ی 39 اثر استاد محمد قهرمان

 

39

گرگِ غم کِرد کِنِّکی دِلِمِر

مُردُم از غُصَّه، رَفت اُوْ زَهرَه‌م

گرگ وَختِ که وِر گِلَه مِزِنَه

وای وِر یِکِّگی میَه بِرَّه‌م

1- گرگ غم دلم را خفه کرد / مُردم از غصّه، زهره‌ام آب شد. (در گویش تربتی «کِنِّکی کِردَن» (kenneki kerdan) به معنی خفه کردن گرگ است گوسفند را در حالی که به با دندان‌هایش گلوی گوسفند را فشار می‌دهد. مثلا گرگ به گلّه‌ی‌ دامداری می‌زند و او در گزارش خسارت می‌گوید «دو تار بُردَه و پنج تارُم کِنِّکی کِردَه» یعنی گرگ دو گوسفند را بُرده است و پنج گوسفند دیگر را هم خفه کرده است.

2- گرگ وقتی که بر گله می‌زند / وای به یک‌دانه‌آی می‌آید، عزیزم (وقتی گرگ به گله‌ی گوسفندان حمله می‌کند گوسفند همان کسی را می‌برد که تنها یک گوسفند در گله دارد. در کتاب خدی خدای خودم با چند قطعه برخورد می‌کنیم که استاد قهرمان در این قطعات چند ضرب‌المثل تربتی را منظوم کرده است. یکی از آن قطعه‌ها همین شعر است. تربتی‌ها ضرب‌المثل دارند که می‌گویند: «گرگ که وِر گِلَه مِزِنَه وای ور یِکِّگی میه» (gorg ke ver gela mezena vây ver yekkegi miya) یعنی وقتی گرگ حمله می‌کند کسی بیچاره می‌شود که یک تنها یک گوسفند دارد. «وای وِر یِکِّگی میَه» (vây ver yekkegi miya) یعنی به مصیبت بر سر آن می‌آید که یک گوسفند در گله دارد. این ضرب‌المثل در این معنی به کار می‌برند که بخواهد بگویند آن‌که به لحاظ مالی ضعیف‌تر است بدشانس‌تر هم هست.

15/12/1362

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1100 به تاریخ 13940510, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 38 کتاب خدی خدای خودم، غزل، رفته از خطر تو روز سیاه دل مو؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

بارها گفته‌ام که هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما عاشقانه‌هایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این غزل‌ها در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر می‌کنم که گویش مادری‌ام گویش تربتی است و مادربزرگی داشته‌ام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این غزل‌ها را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این عاشقانه‌ها خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

فایل صوتی غزل شماره‌ی 38 اثر استاد محمد قهرمان

 

38

رِفتَه از خَـْطِرِ تو روزِ سیاهِ دلِ مُو

باش‌تِ تا که به هوشِت بتَه آهِ دلِ مُو

1- رفته است از یادِ تو روزِ سیاهِ دل من/ صبر کن تا به یادت بیاورد آهِ دلِ من (صبر کن تا آهِ دلِ من روزِ سیاهِ دلم را به یادت بیاورد. در گویش تربتی «خَـْطِر» (xāter) به معنی یاد و حافظه است مثلا گفته می‌شود «از خَـْطِرُم رِفتَه بو» یعنی فراموش کرده بودم. «باش‌تِ» (bâšte) در گویش تربتی به معنی صبر کن و تأمل کن است. استاد محمد قهرمان در یادداشت‌هایش پیرامون این واژه آورده است: «تا آن‌جا که به خاطر دارم تنها وجهِ امری این فعل به کار می‌رود، یعنی «باش‌تِ»، «باش‌تِنْ» و «باش‌تِمْ» که البته کاربرد مورد سوم هم نادر است. صیغه‌ی دیگری از فعل مزبور که لابد مصدر آن «باش دایَن» (bâš dâyan) بوده است نشنیده‌ام». «به هوش دایَن» به معنی به یاد آوردن و یادآوری کردن است مثلا قهرمان در بیتی آورده است: «گفتَن به دیوَنِه‌یِ دل اَتِش نِتی خِرمَنِر، گُف:/ از خَـْطِرُم رِفتَه بو پاک، خُب رَف که دایی به هوشُم»)

شیرمَستَه دلِ تو، بِرّه‌یِ دو مَـْدِریَه

کِی چِرَ ْیی مِرَه از موشتِ گیاهِ دلِ مُو؟

2- شیرمست است دل تو، بره‌ی دو مادره است/ کی چرایی می‌شود از مشت گیاه دل من (دلِ تو که مانند برّه‌ای که دو مادر داشته باشد شیرمَست است چگونه ممکن است با این یک مُشت گیاهِ دلِ من به چرا بیاید؟ به برّه‌ای که از خوردن شیر بسیار سرمست باشد و به بازی مشغول باشد «شیرمَست» (širmast) می‌گویند. «بِرِّه‌یِ دو مَـْدِرَه» یا برّه‌ی دو مادره یعنی برّه‌ای که جز شیر مادر خود از میش دیگری هم شیر می‌خورد و به تبع آن چاق‌تر و سالم‌تر از دیگر برّه‌ها است. «چِرَ ْیی» (čerāyi) به معنی آماده‌یِ چَریدن است یعنی مرحله‌ای که برّه می‌تواند علاوه بر خوردنِ شیر مادر، علف هم بخورد. «چِرَ ْیی رِفتَن» (čerāyi reftan) هم به همین معنی است یعنی مرحله‌ای که برّه می‌آموزد که چطور علف بخورد. در مَثَل می‌گویند «بِرّه از دهنِ مَـْدَرِش چِرَ ْیی مِرَه» و کنایه از آن است که دختر از مادر خود می‌آموزد.)

چَشمِ گوشْنَه‌مْ ز تِماشایِ تو دِلکَن نِمِرَه

رویِتِر پِیْ مَبُر از پیشِ نگاهِ دلِ مُو

3- چشم گرسنه‌ام از تماشای تو سیر نمی‌شود/ صورتت را دور نکن از پیشِ چشمِ دلِ من («گوشنَه» (qušna) به معنی گرسنه است. در گویش تربتی «دلکَن» (delkan) به معنی دل‌کنده، دل برگرفته و قطع علاقه کرده است و این‌که مثلا بگویند «از فلان چیز دِلکَن نِمُرُم» یعنی از آن چیز نمی‌توانم دل بُبرّم. «پِیْ بُردَن» در این بیت به معنی پس بُردن و عقب بُردن است.)

مَتِه از سینِه‌ی مُو کُفتَرِ آهِر پِرواز

سنگِ غَم وِر اِلَه منداز دِ چاهِ دلِ مُو

4- مده از سینه‌ی من کبوتر آه را پرواز/ سنگِ غم به بیهوده مینداز در چاه دل من. («اِلَه» (ela) به معنی یله، رها و ول است و «ور اِلَه» (ver ela) به معنی بی‌خود، به عبث، بیهوده و به بیهودگی است. مثلا می‌گویند «وِر اِلَه ای هَمَه را اَمیُم» یعنی الکی این همه راه آمدم. قهرمان در غزلی دیگر می‌گوید: «چه مرگِمَه که چِنی وِر اِلَه دِ گریَه مُرُم؟ / چِه اَشگیَه که تِمومی نِدَ ْرَه هر چه میَه!».)

چَشم وِر ماه اَگِر سُرخ کُنُم، معذورُم

هر شُوِْ غَم که نیَه رویِ تو ماهِ دلِ مُو

5- چشم به ماه اگر سرخ می‌کنم معذورم/ هر شب غم که نیست روی تو ماهِ دلِ من (هر شبی که غم تو در دلم نباشد چاره‌ای ندارم جز این‌که به ماه خیره شوم. «چَشم سرخ کِردَن» به معنی خیره شدن است. استاد قهرمان در باره‌ی این اصطلاح نوشته است: ««چشم سرخ کردن ور چیز» به معنی به شوق در چیزی نگریستن است و طمع در آن بستن. این اصطلاح به شکل چشم سیاه کردن بر چیزی هم آمده است. صائب گفته است: «صائب به عقیق دگران چشم مکن سرخ/ از پاره‌ی دل دامن خود را یمنی ساز»»

اگِر از تَق‌تَقِ کُوْش تو به هوشِش نِمیَه

چیَه ای تَپّ و تَپِ گاه به گاهِ دلِ مُو؟

6- اگر از تق‌تقِ کفش تو به یادش نمی‌آید/ چه است این تُپ‌تُپ گاه‌گاهِ دلِ من؟ (این صدایی که از دل من می‌آید به یاد صدای تق تق پاشنه‌های کفش‌های توست. «به هوش اَمَین» به معنی به یاد آمدن است مثلا اگر بگویند: «به هوشِت اَمَه» یعنی آیا به یاد آوردی؟)

پورِه‌یِ تا که مِرَه شیوَه، مُشُرَّه ز سرِش

بس که از زهرِ غَمِت پورَه جِگاهِ دلِ مُو

7- اندکی تا کج می‌شود از سرش می‌ریزد/ از بس که از زهرِ غمت پُر است ظرف دل من. («پورِه» (pure) به معنی اندک و اندکی است. مثلا می‌گویند: «پورِه‌یِ پِیْ رو» (pureye pey ro) به این معنی است که اندکی عقب برو. «شیوَه رِفتَن» (šiva reftan) و «شیوَه کِردَن» هم به معنی کج شدن و کج کردن است و هم به معنی سرازیر شدن. مثلا وقتی بگویند «کوزَه‌رْ شیوَه کُ» یعنی کوزه را کج کن و وقتی بگویند «شیوَه کِردُم وِر حَدِ مِیْدو» یعنی به سمتِ دشت سرازیر شدم. «مُشُرَّه» (mošorra) از مصدر «شُرّیَن» (šorrian) به معنی می‌ریزد است که در مورد ریختن مایعات به کار می‌رود. در گویش تربتی «جِگا» یا «جِگاه» به معنی ظرف است. مثلا علی‌اکبر عباسی در منظومه‌ی سمندرخان در دعوای سمندر و سکینه می‌گوید: «به یِک‌بَـْرَه زَیَن وِر کِلِّه‌یِ هَم / خِدِی هر چه جِگا بو اونجِه وِرچَم» یعنی به یکباره با هر چه ظرف و ظروفی که آنجا دَمِ دستشان بود بر سر هم زدند.)

دو قِدَم بیشتِرَک پیش نِرِفتَه سِر راست

دِ مِگِردَه دِ خَمِ زلفِ تو راهِ دلِ مُو

8- دو قدم بیشتر جلو نرفته است مستقیم/ برمی‌گردد در خم زلف تو راه دل من (دل من هنوز دو قدم مستقیم نرفته است دوباره به خَم زلف تو برمی‌گردد. «دِ گِشتَن» به معنی برگشتن است.)

شیرسوزَه بُخُدا بِرِّه‌یِ بی‌مَـْدِرَکُم

مَزَنِش پِیْ که نیَه وَختِ رِگاهِ دلِ مُو

9- شیرسوز است بخدا برّه‌ی بی‌مادر من/ عقب نزنش که نیست وقت رگاه دل من. (دلِ من مانند برّه‌ای بی‌مادر و شیرسوز است، او را از خود مَران که وقت از شیر گرفتنِ او نیست. «شیرسوز» عبارت است از نوزادی اعم از از نوزاد انسان یا حیوانات که کمتر از حدّ لازم شیر خورده باشد و به خوبی رشد نکرده باشد. این اصطلاح را به طعنه در مورد افراد خیلی چاق به کار می‌برند و می‌گوید «طِفلِ شیرسوز رِفتَه» یعنی طفلکی شیرسوز شده است یا به تمامی شیر نخورده است. «پِی زیَن» (pey ziyan) یا پی زدن به معنی عقب راندن و دفع کردن است. «رِگاه» (reqâh) به معنی از شیر گرفتن برّه و بزغاله است. مثلا اگر بگویند «وَختِ رگاهِشَه» یعنی وقت از شیر گرفتنش است.)

خونی و دزد نیَه، کُنده و زِنجیر چیَه؟

وَر گُ اِیْ زلف، که چی بویَه گناهِ دلِ مُو؟

10- جانی و دزد نیست، کُنده و زنجیر چیست؟/ بگو ای زلف! که چه بوده است گناه دل من؟ (ای زلف معشوق، دل من جانی و دزد نیست، بگو که گناهِ دل من چیست؟ «خونی» در اصطلاح محلّی به معنی آن کسی است که دامنش به خون کسی آلوده است یعنی جانی و جنایت‌کار. «کُندَه» که در گویش تربتی گاه به صورت «کُند» هم به کار می‌رود واژه‌ای قدیمی است و لغت فرس اسدی در توضیح آن آمده: «بندی چوبی باشد که بر پای محبوسین نهند». در گویش تربت گاه به صورت «کُند و بُخُوْ» به کار می‌رود.)

دِ چِنی راهِ که صد جاشْ خِطَر خَف کِردَه

کیَه غیر از دلِ مُو پوشت و پِناهِ دلِ مُو؟

11- در چنین راهی که صد جایش خطر کمین کرده است/ کی است غیر از دل من پشت و پناه دل من؟ (در چنین راه پُر از خطری دل من هیچ پشت و پناهی جز خودش ندارد.)

شُوْ خِدِی غم دِ چِرَ ْغون و سِحَر رِفتَه دِ خُوْ

نِخَبو زودتر از ظهر، پِگاهِ دلِ مُو

12- شب با غم در چراغان و سحر در خواب شده است/ نخواهد بود زودتر از ظهر، صبحِ دلِ من (در این حال که شب و غم شب را بیداری می‌گذارنند و سحر خوابیده است، طلوع خورشید برای من ظهر خواهد بود. «چِرَ ْغو دیشتَن» (čerāgo dištan)  به معنی بیدار ماندن در شب است. «چِرَ ْغو» (čerāgu) یا «شُوْچِرَ ْغو» (šowčerāgu) به معنی میهمانی‌های خودمانی‌ای است که خراسانی‌ها در شب‌های بلند زمستان دور هم جمع می‌شوند و با خواندن فریاد و اوسنه و گپ و گفت، شب‌های زمستان را به گرمی می‌گذرانند. استاد محمد قهرمان در قصیده‌ی بلند «ناجو» به طور کامل به توضیح این رسم پرداخته است که در آرشیو وبلاگ موجود  است: «کوتاه مِنَن مُردُمِ فِهمیدَه‌تَر از ما / شُوهایِ دِرازْهَنگِ زِمِستورْ به چِرَ ْغو»

15/12/1362

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1099 به تاریخ 13940503, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴ساعت 17:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 37 کتاب خدی خدای خودم، غزل، بس که دل بردی و سختی مو به تو خو نمنم؛ قسمت دوم (از دو قسمت)؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

بارها گفته‌ام که هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما عاشقانه‌هایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این غزل‌ها در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر می‌کنم که گویش مادری‌ام گویش تربتی است و مادربزرگی داشته‌ام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این غزل‌ها را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این عاشقانه‌ها خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

فایل صوتی غزل شماره‌ی 37 اثر استاد محمد قهرمان

 

37

...

یَکیَه سالِ نو و کهنَه بِرَم، سُوْرُم مُو

رَختِمِر وَختِ که نُوْروز میَه، نُوْ نِمُنُم

9- یکی است سال نو و کهنه برایم، سروم من / لباسم را وقتی که نوروز می‌آید نو نمی‌کنم. (من مانند سرو هستم که سال نو و کهنه برایم تفاوتی نمی‌کند. از این‌رو که درخت سرو در زمستان هم سبز است و این‌گونه نیست که تنها هنگام نوروز برگ و باری بر تنش بروید. این بیت اشاره به ساده‌زیستی عاشق و بی‌توجهی وی به دنیا دارد و شاعر می‌گوید با رسیدن نوروز به فکر تهیه‌ی رخت و لباس نو نمی‌افتم.)

اَشگِ مُو رَفت دِ دو جوی و زِمینِر تَر کِرد

شَهْ‌اُوُْم تا مُدُوَه، دست به تِلْخُوْ نِمُنُم

10- اشک من به میان دو جوی رفت و زمین را تر کرد / شاه‌آبم تا جریان دارد دست به تلخ‌آب نمی‌کنم. (اشکم از دو چشمم جاری شد و زمین را تر کرد. در این بیت شاعر اشک خود را به شاه‌جوی تشبیه کرده است. «شَـْه‌اُوْ» (šāow) یا شاه‌آب به معنی آب اصلی قنات است و «تِلخُوْ» (telxow) به معنی آبی که در تلخ ذخیره می‌شود. «تَلخ» (talx) عبارت است از استخر روستایی برای ذخیره‌ی آب قنات‌های خُرد از آن استفاده می‌کنند. «تَلخ» از نظر لغوی همان استخر است که پس از قلب و ابدال چنین صورتی یافته است یعنی استخر، استرخ، استلخ، تلخ. در پایین تلخ سوراخی تعبیه می‌کنند که «جُلون» (jolun) یا «جالون» نام دارد و با فشردن چوبی قطور در آن بسته می‌شود. شب هنگام «جالون» را می‌بندند و آب قنات را در «تلخ» ذخیره می‌کنند و در هنگام لزوم چوب را بالا می‌کشند تا آبی که در «تَلخ» جمع شده است و به «تِلخُو» مشهور است با آب اصلی قنات که به «شَه‌اُو» همراه شود تا در نتیجه جریان آب پُرزورتر شود و به کشتزارهای دورتر برسد. مصرع اول را البته به دو شکل دیگر نیز می‌شود خواند؛ یکی «اشگِ مُو رفت دِ دوجوی و ...» و در این خوانش باید «دوجوی» (dujuy) را به معنی جویی که دو آب یعنی «شَه‌اُوْ» و «تِلخُوْ» را با هم و به طور همزمان در آن جای می‌کنند به حساب آورد. خوانش دوم این‌گونه است که: «اشگِ مُو رفت دِ دُوْ، جوی و زِمینِر تر کِرد» که در این خوانش «دِ دُوْ رِفتَن» یا «دِ دُوْ اَ ْمِیَن» به معنی به میانه آمدن و در این‌جا به معنی جاری شدن است که البته باید گفت که چون این مصدر به صورت «دِ دُوْ بویَن» (de dow buyan) و «دِ دُوْ اَ ْمیَن» (de doe āmiyan) استفاده می‌شود این خوانش بعید به نظر می‌رسد.)

ایکَّه از بوی خُرُوْ بِدخُرُمَه، اوکَّه ز لوش

تُنگِلی‌مِر مُو ز هر اُوْ که رِسی، اُوْ نِمُنُم

11- این یکی از بوی بد بدخور است، آن یکی از گل و لای / کوزه‌ام را از هر جایی آب نمی‌کنم. («خُرُوْ» (xorow) به معنی آبی است که بوی بد می‌دهد و قابل آشامیدن نیست. استاد قهرمان در توضیح این واژه اضافه کره است که این اصطلاح به معنی آبی است که در آن رَخت شسته‌اند و کثیف شده و باید دور ریخته شود. به این آب «پِسُوْی» (pesowi) یا پس‌آبی هم می‌گویند. به آب‌های قنات‌های کوچک که خزه و جلبک یا به قول تربتی‌ها «جُل‌وِزَغ» (jolwezag) در آن فراوان است و برای نوشیدن مناسب نیست نیز از همین اصطلاح استفاده می‌کنند و این گونه آب را «خُرُوْگی» (xorowqi) می‌نامند. «بُدخُرُم» (bedxorom) به معنی بَدخور و ناگوار است یعنی چیزی که با کسی به خوردن آن رغبت ندارد و با اکراه خورده می‌شود. مثلا می‌گویند: «دِواهاش بِدخُرُمَه» یعنی داروهایش بدمزه و ناگوار است. «لوش» (luš) در تربتی به معنی لجن و لایه‌های تیره‌ی خاک است که در ته حوض‌ها و جوی‌های کوچک جمع می‌شود. «تُنگِلی» (tongeli) در گویش تربتی به معنی کوزه‌ی کوچکی است که آب خوردن در آن می‌ریزند.)

دِرُوْی بویُم و دِر رفت دِرُوْ، رِز رفتُم

پوخَلِ مُورْ بِچِرَ ْنِن که دِگَه جُوْ نِمُنُم

12- درویی بودم و دیر شد درو، ریز شدم / پوخل مرا بچرانید که دیگر جو نمی‌دهم. (من مزرعه‌ی جوی بودم که به موقع درو نشدم و دانه‌های جو ریخت و هدر شد و اکنون ساقه‌های مرا خوراک گوسفندان کنید که من دیگر جویی نخواهم داد. «دِرُوْی» (derowi) به معنی آماده برای درو کردن است مثلا وقتی بگویند «گُندُمات دِرُوْی رِفتَه» یعنی مزرعه‌ی گندمت آماده درو است. «رِز رِفتَن» به معنی ریختن دانه‌ی بعضی غلات است در پای خوشه. مثلا گندم یا جو اگر دیرتر از زمان مناسب درو شود دانه‌های گندم و جو از خوشه جدا خواهد شد و روی زمین خواهد ریخت. «پوخَل» یا «پوخِلی» عبارت است از ساقه‌های گندم یا جو بر زمین که بیشتر خوراک احشام می‌شود. «چِرُندن» یا چرانیدن به معنی رها کردن گوسفندان در زمین و خورده شدن گیاهان توسط آن‌ها است.)

آسیاوونِ فِلَک، بارِ هَمَه‌رْ آرد خَکِرد

نوبتِ مُم خَرِسی، وِر اِلَه اِشتُوْ نِمُنُم

13- آسیابان فلک بار همه را آرد خواهد کرد / نوبت من هم خواهد رسید، به بیهوده شتاب نمی‌کنم. («اِشتُوْ» (eštow) یا اِشتاب به معنی شتاب و عجله است.)

کُندِه‌یِ تاق و بِنَه‌مْ، بادبُرِ دشت نیُم

سُختَنِ کِم‌کِمَکِر طِی مُو به یَگْ‌هُوْ نِمُنُم

14- کنده‌ی تاخ و بَنه هستم، خار دشت نیستم / سوختن اندک‌اندک را به یکباره و با یک شعله تمام نمی‌کنم. («کُندَه» یا «کُندِه» به معنی هیزم‌های بزرگ است. «تاق» (tâg) درختی است که هیزمش آتش خوبی دارد. در لغت‌نامه‌ی دهخدا «تاخ» به معنی آزاددرخت که در شمال ایران می‌روید و نیک آتش گیرد آمده است. در شعر رودکی آمده است: «شاخی برآمد از برِ شاخ درخت تود / تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود» و در دیوان سوزنی سمرقندی داریم: «سؤال من به تو گیراتر است می‌دانم / از آن‌که آتشِ افروخته به هیزمِ تاخ». «بِنَه» (bena) یا «بَنِه» (bane) عبارت است درختی که در کوه‌ها می‌روید و میوه‌ای شبیه به پسته دارد. شاید بشود آن را پسته‌ی وحشی خواند. مغز بنه را می‌کوبند و در خوراک‌هایی مانند قروتی از آن استفاده می‌کنند. هیزم درخت بنه بسیار خوب و با دوام می‌سوزد. «بادبُر» (bâdbor) عبارت است بوته‌های سست خار که در بیابان می‌روید و با وزیدن یک باد تند از زمین کنده می‌شوند و به این طرف و آن طرف می‌روند. این بوته‌ها زود آتش می‌گیرند و زود هم خاکستر می‌شوند. قهرمان در غزلی دیگر گفته است: «مُو به بادبُر مِمَـْنُم به هُوِْ تِمومَه کارُم / به چِنی اَتیشِ سَردِ، دلِ خوم کِیْ مِجوشَه؟». «هُوْ» (how) در گویش تربتی به معنی شعله‌ی بی‌دوام آتش است و «به‌ یَگ‌هُوْ» به معنی به یکباره و دفعتا است. در این بیت هیزمی که از درخت تاخ و بنه به دست آمده باشد و به کندی و به‌آهستگی می‌سوزد در مقابل «بادبُر» آمده است که زود آتش می‌گیرد و زود هم خاکستر می‌شود.)

شُو سحر رفت به صد درد، هوادارُم باش

آی غِمخوار، که ای روزِ غَمِر شُوْ نِمُنُم

15- شب همراه با صد درد سحر شد، هوادارم باش / ای غم‌خوار، که این روز غم را شب نمی‌کنم. (امشب به صد درد سحر شد؛ اما تو ای غمخوار هوای مرا داشته باش از آن‌رو که می‌دانم این روز سراسر درد آخرین روز من خواهد بود و عمرم به شب نخواهد رسید.)

13/12/62

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1097 به تاریخ 940316, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴ساعت 19:4  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 37 کتاب خدی خدای خودم، غزل، بس که دل بردی و سختی مو به تو خو نمنم؛ قسمت دوم (از دو قسمت)؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

بارها گفته‌ام که هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما عاشقانه‌هایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این غزل‌ها در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر می‌کنم که گویش مادری‌ام گویش تربتی است و مادربزرگی داشته‌ام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این غزل‌ها را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این عاشقانه‌ها خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

فایل صوتی غزل شماره‌ی 37 اثر استاد محمد قهرمان

 

37

یَکیَه سالِ نو و کهنَه بِرَم، سُوْرُم مُو

رَختِمِر وَختِ که نُوْروز میَه، نُوْ نِمُنُم

9- یکی است سال نو و کهنه برایم، سروم من / لباسم را وقتی که نوروز می‌آید نو نمی‌کنم. (من مانند سرو هستم که سال نو و کهنه برایم تفاوتی نمی‌کند. از این‌رو که درخت سرو در زمستان هم سبز است و این‌گونه نیست که تنها هنگام نوروز برگ و باری بر تنش بروید. این بیت اشاره به ساده‌زیستی عاشق و بی‌توجهی وی به دنیا دارد و شاعر می‌گوید با رسیدن نوروز به فکر تهیه‌ی رخت و لباس نو نمی‌افتم.)

اَشگِ مُو رَفت دِ دو جوی و زِمینِر تَر کِرد

شَهْ‌اُوُْم تا مُدُوَه، دست به تِلْخُوْ نِمُنُم

10- اشک من به میان دو جوی رفت و زمین را تر کرد / شاه‌آبم تا جریان دارد دست به تلخ‌آب نمی‌کنم. (اشکم از دو چشمم جاری شد و زمین را تر کرد. در این بیت شاعر اشک خود را به شاه‌جوی تشبیه کرده است. «شَـْه‌اُوْ» (šāow) یا شاه‌آب به معنی آب اصلی قنات است و «تِلخُوْ» (telxow) به معنی آبی که در تلخ ذخیره می‌شود. «تَلخ» (talx) عبارت است از استخر روستایی برای ذخیره‌ی آب قنات‌های خُرد از آن استفاده می‌کنند. «تَلخ» از نظر لغوی همان استخر است که پس از قلب و ابدال چنین صورتی یافته است یعنی استخر، استرخ، استلخ، تلخ. در پایین تلخ سوراخی تعبیه می‌کنند که «جُلون» (jolun) یا «جالون» نام دارد و با فشردن چوبی قطور در آن بسته می‌شود. شب هنگام «جالون» را می‌بندند و آب قنات را در «تلخ» ذخیره می‌کنند و در هنگام لزوم چوب را بالا می‌کشند تا آبی که در «تَلخ» جمع شده است و به «تِلخُو» مشهور است با آب اصلی قنات که به «شَه‌اُو» همراه شود تا در نتیجه جریان آب پُرزورتر شود و به کشتزارهای دورتر برسد. مصرع اول را البته به دو شکل دیگر نیز می‌شود خواند؛ یکی «اشگِ مُو رفت دِ دوجوی و ...» و در این خوانش باید «دوجوی» (dujuy) را به معنی جویی که دو آب یعنی «شَه‌اُوْ» و «تِلخُوْ» را با هم و به طور همزمان در آن جای می‌کنند به حساب آورد. خوانش دوم این‌گونه است که: «اشگِ مُو رفت دِ دُوْ، جوی و زِمینِر تر کِرد» که در این خوانش «دِ دُوْ رِفتَن» یا «دِ دُوْ اَ ْمِیَن» به معنی به میانه آمدن و در این‌جا به معنی جاری شدن است که البته باید گفت که چون این مصدر به صورت «دِ دُوْ بویَن» (de dow buyan) و «دِ دُوْ اَ ْمیَن» (de doe āmiyan) استفاده می‌شود این خوانش بعید به نظر می‌رسد.)

ایکَّه از بوی خُرُوْ بِدخُرُمَه، اوکَّه ز لوش

تُنگِلی‌مِر مُو ز هر اُوْ که رِسی، اُوْ نِمُنُم

11- این یکی از بوی بد بدخور است، آن یکی از گل و لای / کوزه‌ام را از هر جایی آب نمی‌کنم. («خُرُوْ» (xorow) به معنی آبی است که بوی بد می‌دهد و قابل آشامیدن نیست. استاد قهرمان در توضیح این واژه اضافه کره است که این اصطلاح به معنی آبی است که در آن رَخت شسته‌اند و کثیف شده و باید دور ریخته شود. به این آب «پِسُوْی» (pesowi) یا پس‌آبی هم می‌گویند. به آب‌های قنات‌های کوچک که خزه و جلبک یا به قول تربتی‌ها «جُل‌وِزَغ» (jolwezag) در آن فراوان است و برای نوشیدن مناسب نیست نیز از همین اصطلاح استفاده می‌کنند و این گونه آب را «خُرُوْگی» (xorowqi) می‌نامند. «بُدخُرُم» (bedxorom) به معنی بَدخور و ناگوار است یعنی چیزی که با کسی به خوردن آن رغبت ندارد و با اکراه خورده می‌شود. مثلا می‌گویند: «دِواهاش بِدخُرُمَه» یعنی داروهایش بدمزه و ناگوار است. «لوش» (luš) در تربتی به معنی لجن و لایه‌های تیره‌ی خاک است که در ته حوض‌ها و جوی‌های کوچک جمع می‌شود. «تُنگِلی» (tongeli) در گویش تربتی به معنی کوزه‌ی کوچکی است که آب خوردن در آن می‌ریزند.)

دِرُوْی بویُم و دِر رفت دِرُوْ، رِز رفتُم

پوخَلِ مُورْ بِچِرَ ْنِن که دِگَه جُوْ نِمُنُم

12- درویی بودم و دیر شد درو، ریز شدم / پوخل مرا بچرانید که دیگر جو نمی‌دهم. (من مزرعه‌ی جوی بودم که به موقع درو نشدم و دانه‌های جو ریخت و هدر شد و اکنون ساقه‌های مرا خوراک گوسفندان کنید که من دیگر جویی نخواهم داد. «دِرُوْی» (derowi) به معنی آماده برای درو کردن است مثلا وقتی بگویند «گُندُمات دِرُوْی رِفتَه» یعنی مزرعه‌ی گندمت آماده درو است. «رِز رِفتَن» به معنی ریختن دانه‌ی بعضی غلات است در پای خوشه. مثلا گندم یا جو اگر دیرتر از زمان مناسب درو شود دانه‌های گندم و جو از خوشه جدا خواهد شد و روی زمین خواهد ریخت. «پوخَل» یا «پوخِلی» عبارت است از ساقه‌های گندم یا جو بر زمین که بیشتر خوراک احشام می‌شود. «چِرُندن» یا چرانیدن به معنی رها کردن گوسفندان در زمین و خورده شدن گیاهان توسط آن‌ها است.)

آسیاوونِ فِلَک، بارِ هَمَه‌رْ آرد خَکِرد

نوبتِ مُم خَرِسی، وِر اِلَه اِشتُوْ نِمُنُم

13- آسیابان فلک بار همه را آرد خواهد کرد / نوبت من هم خواهد رسید، به بیهوده شتاب نمی‌کنم. («اِشتُوْ» (eštow) یا اِشتاب به معنی شتاب و عجله است.)

کُندِه‌یِ تاق و بِنَه‌مْ، بادبُرِ دشت نیُم

سُختَنِ کِم‌کِمَکِر طِی مُو به یَگْ‌هُوْ نِمُنُم

14- کنده‌ی تاخ و بَنه هستم، خار دشت نیستم / سوختن اندک‌اندک را به یکباره و با یک شعله تمام نمی‌کنم. («کُندَه» یا «کُندِه» به معنی هیزم‌های بزرگ است. «تاق» (tâg) درختی است که هیزمش آتش خوبی دارد. در لغت‌نامه‌ی دهخدا «تاخ» به معنی آزاددرخت که در شمال ایران می‌روید و نیک آتش گیرد آمده است. در شعر رودکی آمده است: «شاخی برآمد از برِ شاخ درخت تود / تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود» و در دیوان سوزنی سمرقندی داریم: «سؤال من به تو گیراتر است می‌دانم / از آن‌که آتشِ افروخته به هیزمِ تاخ». «بِنَه» (bena) یا «بَنِه» (bane) عبارت است درختی که در کوه‌ها می‌روید و میوه‌ای شبیه به پسته دارد. شاید بشود آن را پسته‌ی وحشی خواند. مغز بنه را می‌کوبند و در خوراک‌هایی مانند قروتی از آن استفاده می‌کنند. هیزم درخت بنه بسیار خوب و با دوام می‌سوزد. «بادبُر» (bâdbor) عبارت است بوته‌های سست خار که در بیابان می‌روید و با وزیدن یک باد تند از زمین کنده می‌شوند و به این طرف و آن طرف می‌روند. این بوته‌ها زود آتش می‌گیرند و زود هم خاکستر می‌شوند. قهرمان در غزلی دیگر گفته است: «مُو به بادبُر مِمَـْنُم به هُوِْ تِمومَه کارُم / به چِنی اَتیشِ سَردِ، دلِ خوم کِیْ مِجوشَه؟». «هُوْ» (how) در گویش تربتی به معنی شعله‌ی بی‌دوام آتش است و «به‌ یَگ‌هُوْ» به معنی به یکباره و دفعتا است. در این بیت هیزمی که از درخت تاخ و بنه به دست آمده باشد و به کندی و به‌آهستگی می‌سوزد در مقابل «بادبُر» آمده است که زود آتش می‌گیرد و زود هم خاکستر می‌شود.)

شُو سحر رفت به صد درد، هوادارُم باش

آی غِمخوار، که ای روزِ غَمِر شُوْ نِمُنُم

15- شب همراه با صد درد سحر شد، هوادارم باش / ای غم‌خوار، که این روز غم را شب نمی‌کنم. (امشب به صد درد سحر شد؛ اما تو ای غمخوار هوای مرا داشته باش از آن‌رو که می‌دانم این روز سراسر درد آخرین روز من خواهد بود و عمرم به شب نخواهد رسید.)

13/12/62

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 940309, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ساعت 18:4  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 37 کتاب خدی خدای خودم، غزل، بس که دل بردی و سختی مو به تو خو نمنم؛ قسمت اول؛ استاد محمد قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اعراب شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

بارها گفته‌ام که هرچند عاشقانه‌های استاد قهرمان در شعرهای کلاسیکی که سروده‌اند بسیار زیبا هستند، اما عاشقانه‌هایی که ایشان به گویش تربتی سروده‌اند حال و هوای دیگری دارد. به نظر من این غزل‌ها در تاریخ ادبیات بی‌سابقه هستند و از چنان لطفی برخوردار هستند که من همواره خدا را شکر می‌کنم که گویش مادری‌ام گویش تربتی است و مادربزرگی داشته‌ام که از خردسالی به این لهجه با من سخن گفته و این باعث شده در حد بضاعتم ظرایفش را درک کنم. استاد قهرمان در این غزل‌ها فقط به سرودن به گویش تربتی اکتفا نکرده است و آن‌چه این غزل‌ها را بی‌نظیر می‌کند تنها گویش تربتی و لغات زیبای آن نیست بلکه به این خاطر است که شاعر در سرودن این عاشقانه‌ها خود را جای جوانان ساده‌دل روستا گذاشته است و از چشم و ذهن و دل آن‌ها جهان را دیده است. معشوق روستایی و ساده‌دل آنان را از زاویه‌ی دید خود ایشان توصیف کرده است. من سعی می‌کنم با برگردان‌های دقیق (البته به قدر بضاعت خود) و به تفصیل معنی این ابیات را روشن کنم تا دیگر هموطنان و هم‌زبانان هم بتوانند از این اشعار لذت ببرند. مطمئنا حتی کسانی که گویش مادری‌شان تربتی است در اولین خوانش‌ها نمی‌توانند به خوبی از عهده‌ی خواندن و درک ابیات برآیند اما با کمی ممارست و پشتکار حتی دوستانی که با گویش تربتی آشنا نیستند خواهند توانست از این اشعار لذت ببرند.

فایل صوتی غزل شماره‌ی 37 اثر استاد محمد قهرمان

 

37

بَس که دل بُردی و سُختی، مُو به تو خُوْ نِمُنُم

دل به دستِت نِمُتُم تا دِلِتِر اُوْ نِمُنُم

1- بس که دل بُردی و سوختی من به تو اعتماد نمی‌کنم / دل به دستت نمی‌دهم تا دلت را آب نمی‌کنم (هر بار که به تو اعتماد کردم و دل به تو دادم، تو دلم را بُردی و سوزاندی پس من دیگر به تو اعتماد نمی‌کنم و تا دلت را آب نکنم دلم را دست تو نمی‌سپارم. «خُوْ کِردَن» (xow kerdan) در گویش تربتی به معنی اعتماد کردن می‌باشد. مثلا می‌گویند: «مُو به تو خُوْ مُنُم» (mo be to xow monom) یعنی به تو اعتماد می‌کنم. استاد قهرمان در جای دیگر می‌گوید: «خونِ دلِ مُور خوش مِنی، از نُو به دستِت دل مُتُم / یَعنِ که مُو وازُم به تو بی‌دینِ ظالم، خُو مُنُم». در گویش تربتی «خُوْ» (xow) به معنی خواب است و گمان می‌کنم ریشه‌ی «خُوْ کِردَن» نیز به همان خواب کردن یا خوابیدن برگردد که به این اعتبار که انسان نزد کسی که به او اعتماد ندارد نمی‌تواند آسوده بخوابد. «دلِ یَکِر اُوْ کِردَن» یا دل کسی را آب کردن یعنی او را از شور و شوق بی‌تاب کردن به قول سعدی بازارِ خویش و آتشِ ما تیز کردن.

دِلِ خوردیگَکِمِر، بِرِّه‌یِ شیرسوزَکِمِر

تا کُلوتَر نِرَه، ‌وِرمُختِ تو پُرتُوْ نِمُنُم

2- دل کوچکم را، بره‌ی شیرسوز شده‌ام را / تا بزرگ‌تر نشود، به هوای تو رها نمی‌کنم (در گویش تربتی «خورد» (xurd) یا «خوردی» (xurdi) به معنی کوچک و خُرد است. «شیرسوز» عبارت است از نوزادی اعم از از نوزاد انسان یا حیوانات که کمتر از حدّ لازم شیر خورده باشد و به خوبی رشد نکرده باشد. این اصطلاح را به طعنه در مورد افراد خیلی چاق به کار می‌برند و می‌گوید «طِفلِ شیرسوز رِفتَه» یعنی طفلکی شیرسوز شده است یا به تمامی شیر نخورده است. «بِرِّه‌یِ شیرسوزَکُم» به معنی برّه‌ی کوچکِ شیرسوز شده‌ی من است. «خوردیگَک» (xurdiqak) و «شیرسوزَک» (širsuzak) همان خُرد و شیرسوز است به علاوه‌ی کاف تصغیر یا تحبیب. «کُلو» (kolu) در گویش تربتی به معنی کلان و بزرگ می‌باشد و در مقابل «خورد» (xurd) می‌آید. «ورمُختِ» (ver moxte) یا «ورموختِ» (ver muxte) به معنی به هوایِ، به خاطرِ یا به امیدِ، به اعتمادِ، به اطمینانِ است مثلا می‌گویند: «بِچَّه‌رْ وِرمُختِ تو گِذیشتَه بویُم» یعنی بچه را به واسطه‌ی اطمینانی که به تو داشتم گذاشته بودم یا «وِرموختِ فِلَـْنی مارُم زَیَن» یعنی به خاطر فلانی ما را هم زدند.

دست وِر روت مِگیری که نِبوسُم لُوِْتِر

وِر اِلَه پیش لُوِْت ای‌هَمَه لُوْلُوْ نِمُنُم

3- دست بر رویت (صورتت) می‌گیری که نبوسم لبت را / به بیهوده پیش لبت این‌هم هیاهو نمی‌کنم («لُوْ» (low) در گویش تربتی به معنی لب است. «اِلَه» (ela) به معنی یله، رها و ول است و «ور اِلَه» (ver ela) به معنی بی‌خود، به عبث، بیهوده و به بیهودگی است. مثلا می‌گویند «وِر اِلَه ای هَمَه را اَمیُم» یعنی الکی این همه راه آمدم. قهرمان در غزلی دیگر می‌گوید: «چه مرگِمَه که چِنی وِر اِلَه دِ گریَه مُرُم؟ / چِه اَشگیَه که تِمومی نِدَْرَه هر چه میَه!». «لُوْلُوْ کردن» (lowlow kerdan) به معنی همهمه کردن و با صدای بلند حرف زدن است. قهرمان در غزلی دیگر گفته است: «لُوِْتِر تا به خِندَه وا کِردی / ای دِلِ بی صدا دِ لُوْلُوْ رَف». البته در این بیت «لُوْلُوْ کردن» به لب لب گفتن ایهام هم دارد یعنی به تکرار کلمه‌ی «لب» را بر زبان را جاری ساختن.)

بس که اَ ْمُختَه بِذو سینِه‌یِ نَرمِت رِفتَم

زِْرِ سر وَختِ که بَلیشتِ پَرَه، خُوْ نِمُنُم

4- پس که آموخته بدان سینه‌ی نرمت شده‌ام / زیر سر وقتی که بالش پر است خواب نمی‌کنم (چنان به سینه‌ی نرم تو عادت کرده‌ام که دیگر با بالش پر هم نمی‌توانم بخوابم. «اَ ْمُختَه» (āmoxta) یا آموخته در گویش تربتی به معنی عادت کرده است و در گویش تربتی وقتی بخواهند بگویند که به چیزی یا به کسی عادت کردم می‌گویند: «اَمُختَه رَفتُم» (āmoxta raftom) یعنی آموخته شدم. آموخته شدن به معنی داشتن رابطه‌ی عاطفی با آن چیز یا کس است. البته در لغت‌نامه‌های فارسی چهار معنی عمده پیرامون واژه‌ی «آمُخته» یا «آموخته» آمده است: 1- دست‌آموز، رام شده، مطیع 2ـ خوگرفته، عادت کرده 3- تعلیم‌یافته، یادگرفته، آموزش‌دیده 4- فرهیخته، دانش‌آموخته، باسواد. در این بیت معنی دوم مراد است البته در تاریخ ادبیات کاربردهای دیگر این کلمه را هم می‌توانید مشاهده کنید: مورد اول را در این ابیات از فردوسی می‌توانید ببینید: «وزآن پس برفتند سیصد سوار / پسِ بازداران، همه یوزدار / ... / پلنگان و شیرانِ آموخته / به زنجیرِ زرّین دهان دوخته». مورد سوم در این بیت از دقیقی شاعر قرن چهارم آمده است: «
بکُشتش بسی دشمنان بی شمار / که آمُخته بُد از پدر کارزار» همانطور در شعر دقیقی مشاهده می‌شود منظور از آموخته، تعلیم‌دیده است. در اشعار گویشی استاد قهرمان بارها و بارها این اصطلاح آمده در غزلی می‌گوید: «اَ ْمُختَه‌یُم به سینَه‌ت، مُردُم مِگَن هنوزُم / خُودْشِرْ بِچَه مِدَ ْنَه، بَـْوَر نِدَرَه مَردَه». در قصیده‌ای می‌گوید: «چَشمای میشی‌تِر بِگِردُم، دل بِرِّه‌یِ اَ ْمُختَه‌شا بو / تو رفتی و برقِ نگاهِت، مُو مُندُم و بختِ سیاهُم». در شعری خطاب به دکتر احمدعلی رجایی گفته است: «خو مِگِریَه دِلِ اَ ْمختَه، مُگُفتَن مُردُم / مُوم اَمُختَه به تو رِفتَه‌مْ، دِلِ مُو خو اَزیَه». در غزلی با ردیف «مَکُ» به معنی نکُن می‌گوید: «کُفتَرِ مُو خو مِگِریَه دِل اَگِر اَ ْمُختَه رَ / مُوم به تو اَ ْمُختَه‌یُم، از پوشتِ بومبُم پَر مَکُ».)

مُو دِگَه سور نیُم، دستِ تو مُور سَـْسی کِرد

رِشمَه از پای مو وارِفتَه و دُوْدُوْ نِمُنُم

4- من دیگر وحشی نیستم، دست تو را مرا رام کرد / طناب از پای من باز شده و نمی‌دوم (در گویش تربت «سَـْسی» (sāsi) و «سور» (sur) در مقابل یکدیگرند. حیوانی که آموخته شده باشد را «سَسی» و حیوانی که خوی وحشی در او باشد را «سور» می‌گویند. استاد قهرمان بارها این هر دو واژه را در کنار هم آورده است. مثلا در این بیت: «نزدیکِ مُو و دور، هم سَسی و هم سور / او زلفِ یُرُم‌باز خُب سِر د سَرُم کِرد». «رِشمَه» (rešma) در گویش تربتی به معنی طناب و بند بافته و تابیده است که به منظور قلاده و افسار و نظایر آن استفاده می‌شود. گاه در معنی افسار اسب بافته شده از از مو یا ابریشم نیز به کار می‌رود. حدس می‌زنم با واژه‌ی «رشته» هم‌ریشه باشد. «دُوْدُوْ کِردَن» (dowdow kerdan) به معنی دویدن است، البته «دِ دُوْدُوْ رِفتَن» (de dowdow reftan) هم به همین معنی است که بیشتر در مورد کودکان به کار می‌رود.

تا تِنورِ دِلِمِرْ شاخ کُنُم، چِرخَه بیار

که اَتیش‌گیرَه‌شِر از بادبُر و سُوْ نِمُنُم

5- تا تنور دلم را شعله‌ور می‌کنم، چَرخِه بیاور / که آتش‌گیره‌اش را از بادبُر و خار نمی‌کنم («شاخ کِردَن» به معنی برافروختن و شعله‌ور کردن آتش است مثلا می‌گویند: «تِنورِر شاخ کُ» یعنی آتش تنور را شعله‌ور کن. «چِرخَه» (čerxa) به معنی چیزی که می‌چرخد به معنی بوته‌های بیابانی است که چون سبز است از زمین می‌کنند و انبار می‌کنند تا خشک شود و از خشک‌شده‌ی آن به عنوان سوخت خصوصا برای تنورهای کوچک استفاده می‌کنند. «اَتیش‌گیرَه» (atišqira) یا آتش‌گیره یعنی چیزی زود آتش می‌گیرد و با کمک آن می‌شود آتش را گیراند یا روشن کرد. «بادبُر» (bâdbor) عبارت است بوته‌های سست خار که در بیابان می‌روید و با وزیدن یک باد تند از زمین کنده می‌شوند و به این طرف و آن طرف می‌روند. این بوته‌ها زود آتش می‌گیرند و زود هم خاکستر می‌شوند. قهرمان در غزلی دیگر گفته است: «مُو به بادبُر مِمَـْنُم به هُوِْ تِمومَه کارُم / به چِنی اَتیشِ سَردِ، دلِ خوم کِیْ مِجوشَه؟». «سُوْ» (sow) عبارت است بوته‌های نازک و خُشکِ خار که به وفور در بیابان یافت شده، زود آتش گرفته و زود هم خاکستر می‌شود. از «سُو» به عنوان «اَتیش‌گیرَه» (atišqira) یا آتش‌گیره استفاده می‌کنند، به این صورت که سُوْها را زیر و چوب‌های درشت‌تر را روی آن می‌گذارند و ابتدا سُوها آتش می‌دهند تا آتش به راحتی روشن شود و آتش حاصل از سُوْها بتواند چوب‌های دیگر را روشن کند. قهرمان در بیتی بسیار زیبا خطاب به استاد حسین سمندریان می‌گوید: «ما بُتِّه‌ی سُوِْم که اَتیشِر جِلا مِتِم / مَـْیی که خُب دَگیرَه اَتیشِت به سُو بِزَن» ضرب‌المثلی تربتی هم داریم می‌گوید: «اُوْ وِر اَتَش باش، نِه سُوْ وِر اَتَش»)

حُکمِ بارونِ تِموزُم که مِبَـْرُم دِ کِوِْر

سِنگ‌تَرِّ مُنُمِش گِر چه که شَـْدُوْ نِمُنُم

6- مانند باران تابستانم که می‌بارم در کویر / زمین را سنگ‌تر می‌کنم اگر چه که شاداب نمی‌کنم (من مانند باران‌های فصل گرما در کویر اندکی نَم دارم اما باعث شادابی زمین نمی‌شوم. «تِموز» (temuz) به معنی تابستان است چنان که در ادب کلاسیک هم بسیار به کار رفته است. )

عشق وَختِ که نیَه دوسِرَه، دِق‌مرگ مِنَه

تا بِرَم دل نِمِمیرَه، مُو بِرَش تُوْ نِمُنُم

7- عشق وقتی که نیست دو سره، دق‌مرگ می‌کند / تا برایم دل نمی‌میرد من برایش تب نمی‌کنم (عشق وقتی که دو طرف نباشد آدم را دق‌مرگ می‌کند پس تا وقتی که دل برایم نمیرد من برای دل تب نخواهم کرد. دقت کنید که در  اصطلاح «دوسِرَه» بخش اول با مصوت بلند و به وزن قو تلفظ می‌شود)

روزیِ مُو مِرِسَه روز به روز از بالا

خَـْطِرُم جَعمَه که اَ ْذُقَه دِ پِرخُوْ نِمُنُم

8- روزی من می‌رسد روز به روز از بالا / خاطرم جمع است که آذوقه در پرخو نمی‌کنم. (روزیِ من را خداوند می‌رساند از این‌روست که آذوقه انبار نمی‌کنم. «پِرخُوْ» در گویش تربتی به نوعی انبار آذوقه‌ی گندم و یا آرد در منزل گفته می‌شود. برای ساختن پرخو معمولا جلی یکی از طاق‌های خانه را با گِل و خشت می‌پوشانند و دو سوراخ یکی در بالا و یکی در پایین باز می‌گذارند. از سوراخ بالا پرخو را پر می‌کنند و از سوراخ پایین که معمولا با یک پارچه‌ی گلوله شده مسدود می‌شود برای برداشتن گندم یا آرد استفاده می‌کنند. در جایی خواندم که «کِندو» برای نگهداری گندم بوده و «پِرخُوْ» برای نگهداری آرد)

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1095 به تاریخ 940302, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, دانلود شعر تربتی صوتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴ساعت 18:5  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

مطالب قدیمی‌تر