4- شعر محلی تربت؛ اخوانیه؛ همشهری شیرینزبان؛ استاد محمد قهرمان؛ قسمت سوم
برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده میگیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایلهای دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینهی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جملهای را میبینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمهی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشهی windows؛ پوشهی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خطها (فونتها) در رایانهی شما قابل مشاهده خواهد بود.
استاد محمد قهرمان در سال 1355 در جلسهی فرخ که به مدیریت استاد محمود فرخ در مشهد برگزار میشود شعری میخوانَد به نام خدی خدای خودم. این شعر بسیار سوزناک را استاد قهرمان در 26/8/54 سروده و در آن به ناشنوا بودن فرزندش روزبه قهرمان اشاره میکند. استاد ذبیح الله صاحبکار که در آن جلسه حضور داشته است این مثنوی را میشنود و همانشب مثنویای با عنوان «اَتیش دل» برای دلداری استاد قهرمان میسراید. استاد صاحبکار شعرش را به استاد قهرمان میدهد و استاد قهرمان هم بعد از دو ماه در تاریخ 8/11/1355 در این شعر را جواب میگوید و شعری در تشکر از استاد صاحبکار میسراید و به او تقدیم میکند با این مطلع که «الا همشهریِ شیریزِبونُم / صَحَبکارِ عزیزِ مِهرِوونُم» که من این شعر را به اختصار «همشهری شیرینزبان» مینامم. البته مثنوی همشهری شیرینزبان هم بیجواب نمیماند و توسط استاد صاحبکار با مثنوی دیگری در تاریخ 10/12/1355 جواب گفته میشود که مطلع آن چنین است «خدایا واز امشو عین هر شو / همهش دعوا منه چشمم خدی خو». من این مثنوی که در قالب مثنوی سروده شده است را به اختصار «امشب» نامیدهام. شعر خدی خدای خودم و شعر اَتیش دل در آرشیو وبلاگ موجود است و شعرهایی که به آنها اشاره شد هم به ترتیب در هفتههای پیش رو در وبلاگ خواهد آمد. مثنوی همشهری شیرینزبان 100 بیت دارد که در پنج قسمت در وبلاگ خواهد آمد. در این هفته از بیت 41 تا بیت 60 این مثنوی بلند را خواهید خواند.
...
بِرَه بنْویسَه: بابا، آب، دِندو
مداد و داس و دست و سخت و آسو
41- (چه فایده دارد این که) برود بنویسد: بابا، آب، دندان / مداد و داس و دست و سخت و آسان.
کِلیکار تَه بُره، بالا بیَرَه
کِلیمِهيْ وَرگَه با ده تا اِشَرَه
42- کلیکها را (انگشتها را) ته (پایین) ببرد، بالا بیاورد / کلمهای برگوید (بگوید) با ده اشاره (به زحمت و به کمک انگشتها سخن بگوید).
به دَر یَرَه صِداهایْ نیمِهکَلَه
اَخِرشُم وَرگَه: اَ اَ، یَعنِ: خَلَه
43- به در بیاورد صداهای نیمهکاره (نیمهتمام) / آخرش هم برگوید (بگوید) اَ اَ، یعنی خاله.
اَگِرچِه نِه زِبو، نِه گوش دَرَه
هَمِقذِر هَس که خیلِ هوش دَرَه
44- اگر چه نه زبان، نه گوش دارد (اگر چه نمیتواند سخن بگوید و نمیتواند بشنود) / همین قدر هست (همین اندازه بگویم) که خیلی هوش دارد.
دِ دستِ او قِلَم بالایِ دِفتَر
مِگی مُرغَه که اُفتیدَه به پَرپَر
45- در دست او قلم بالای دفتر / میگویی (انگار) مرغ (پرنده) است که افتاده به پَرپَر (به پرپر افتادن مرغ کنایه از به سرعت بالا و پایین رفتن او در اینجا به معنی سرعت در نوشتن است)
رِوویَه دَستِ او وِر سَخت و آسو
قِلَم از حُکمِ دستِش بُردَه فِرمو
46- روان است دست او بر (به) سخت و آسان (روان بودن دست به معنی سرعت در نوشتن است، سخت و آسان را به راحتی مینویسد) / قلم از حکم (فرمان) دستش بُرده فرمان (فرمان بُرده است؛ فرمان میبَرَد)
مِمَنَه خَطِّ او با پَرِّ طَووس
مُو دِست و پینْجَهشِرْ هر دَم مُنُم بوس
47- میماند (شبیه است) خط او با (به) پر طاووس (خط او از زیبایی به پر طاووس شبیه است) / من دست و پنجهاش را هر دَم میکنم بوس (هر لحظه میبوسم)
#
دِ خَنَه بَند اَوُردن چند وَختَه
بِرِی ای تُخمِ دُلدُل خِیْلِ سَختَه
48- در خانه بند آوردن (ماندن) چند وقت است / برای این تخمِ دلدل خیلی سخت است. (تُخمِ دُلدُل مزاحی است که به طعنه گفته میشود. استاد قهرمان در این خصوص میگوید: به مزاح کنایه از متاع نایاب است. دلدل نام اسب حضرت علی بوده است. در مشهد کُرِّهیِ دُلدُل مصطلح است.)
چه شُوبَزی به دَر یَرُم بِرِیْ او؟
که رفت از یِکِّه مُندَن دل به سِرّو
49- چه مسخرهبازیای به در بیاورم (در بیاورم) برای او؟ (شُوبَزی که شُوبِیْزی هم تلفظ میشود به معنی مسخرهبازی است و از شببازی گرفته شده است به معنی نمایشی که برای سرگرمی در شب اجرا میشده است، خیمهشببازی که اکنون مصطلح هست هم مشابه همین است) / که رفت (شد) از یکه (تنها) ماندن دلسیر (دل به سِرّو رِفتَن یا دل به سِرّو بویَن به معنی بیحوصله و بی دل و دماغ شدن یا بودن است)
کلاهِ مُو نِدَرَه پیش او پَشم
اَمان از ای سِیَهچَشمِ سِفدچَشم!
50- کلاه من ندارد پیش او پشم (در نظر او کلاه من پشمی ندارد؛ پشم نداشتن کلاه به معنی به اعتبار بودن است مثلا میگویند «کلاهِ ما پیشِ فِلَنی پَشمِ نِدَرَه» یعنی فلانی از من چشم نمیزند، برای اَخم و تَخم من اهمیتی قائل نیست، گفتهی من در فلانی تاثیری ندارد.) / امان از این سیاهچشمِ سفیدچشم (سفید چشم بودن به معنای خیره، گستاخ، لجباز و یکدنده بودن است)
مِنَه گَز، راهِ خَنِهيْ خَلِههاشِر
مَتَنُم مُو بِبِندُم دِست و پاشِر؟
51- میکند گَز (گَز میکند) راه خانهی خالههایش را / میتوانم من ببندم دست و پایش را؟ (گز یا ذرع یکی از واحدهای اندازهگیری طول بوده است که معادل 104 سانتیمتر است. گز کردن در اصطلاح به معنای اندازه گرفتن است. گز کردنِ راه کنایه از بدون دلیل راهی را پیمودن است، انگار که هیچ دلیلی برای راه رفتن شخص پیدا نمیکنند و در نهایت میگویند لابد دارد راه را اندازه میگیرد)
دِ خَنِهیْ خَلَهشُم آرُم نِدَرَه
هَمَهرْ از زندگیشا وِرمیَرَه
52- در خانهی خالهاش هم آرام ندارد / همه را از زندگیشان برمیآورد (کسی را از کار برآوردن به معنی مزاحم کار او شدن است مثلا در گویش تربتی میگویند: «فِلَنی مارْ از کارِما وِراَوُرد» یعنی فلانی ما را از کارمان برآورد به این معنی که فلانی ما را از کار و زندگی انداخت)
یَکِ بَییس بِرَه از کارْ بیکار
که بَشَه بِچِّگَر هادارْ وادار
53- یکی (یک نفر) بایست برود (شود) از کار بیکار (کسی باید کارش را کنار بگذارد، کارش را تعطیل کند) / که باشد بچهئگ را مراقب (که مراقب بچه باشد. بچهی کوچک؛ کاف تصغیر که میخواهد به ه غیر ملفوظ بچسبد در گویش تربتی گاف میگیرد، مانند بِچِّهگَک یا بِچِّهگوک.
بری غَفِل، خِدِیْ بِچّای خَلَه
به اندک چیزِ رِفتَه موشت و کِلّه
54- بروی غافل (غافل شوی) با بچههای خاله / به اندک چیزی به دعوا مشغول میشود (موشت و کُلَّه رِفتَن به معنی دعوا کردن و با مشت و سَر به یکدیگر زدن است)
مِگیرَه هَم خِدِیْ از خود کُلوتَر
هم از خوردا نِدَرَه هیچْ بُگذَر
55- میگیرد (دعوا میکند. در گویش تهرانی هم گاهی دعوا کردن را دعوا گرفتن میگویند) هم با از خود بزرگتر (هم با از خود بزرگتر دعوا میگیرد) / هم از خُردها (کوچکها، بچههای کوچکتر از خود) ندارد هیچ گذشتی (هم از بچههای کوچک درنمیگذرد. «بُگذَر نِدیشتن» به معنای چشم نپوشیدن و صرف نظر نکردن است)
بِچا نالون اَزی کِل کوشْتیِ او
تِمومِ خَلِهها از پوشْتیِ او
56- بچهها نالان از این کُشتی گرفتنهای او (دِ کِل کوشْتی رِفتَن به معنای کشتی گرفتن است) / تمام خالهها از پشتی (پشتیبانی) او.
خوشی از اویَه و غِم خُورْدَن از مُو
دِ اَخِر از خِجَلَت مُردَن از مُو
57- خوشی از او است و غم خوردن از من (خوش بودن سهم او است و غم خوردن سهم من) / در آخر از خجالت مُردن از من (سهمِ من)
بِلَندَه کَهکِرَستِ خِندِهیِ او
مُو پیشِ خَلِهها شِرمِندِهیِ او
58- بلند است قهقههی خندهی او («کَهکِرَست» اسم صوت است به معنی صدای خندهی بلند و از ته دل) / من پیش (نزد) خالهها شرمندهي او (شرمنده میشوم به واسطهي کارهای او)
اَگِر وَرگُم بِچِهیْ خَلَهرْ مَزَن لَت
خِجَلَت دیشْتَه باش از رویِ خَلَهت،
59- اگر برگویم (بگویم) بچهی خاله را نزن سیلی (سیلی نزن؛ «لَت زیَن» به معنای طپانچه و سیلی زدن است) / خجالت داشته باش (خجالت بکش) از روی خالهات،
هَمو بیتَر خِدِیْ دیفال وَرگُم
که تُوفیرِ نِدَرَه گورِ مَرگُم
60- همان بهتر با (به) دیوار برگویم (بگویم) / که تفاوتی ندارد خیرِ سَرَم (توفیر دیشتن به معنای فرق داشتن است مثلا میگویند «احمد خِدِیْ محمود توفیر دَرَه» یعنی احمد با محمود تفاوت دارد. «گورِ مرگُم» دشنامی است به خود، تقریبا معادل آنکه خدا مرا مرگ بدهد)
... ادامه دارد
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1066 به تاریخ 930705, شعر محلی تربت, اخوانیه, شعر محلی قهرمان