سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

کنفرانس ادبی؛ بررسی یکی از قصاید رودکی؛ قسمت سوم (قسمت آخر)؛ بهمن صباغ زاده

ادامه از قسمت دوم

تو رودکی را - ای ماهرو! - کنون بینی

بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود

24- باز در این بیت شاعر دوباره از صنعت التفات استفاده می‌کند و متکلم را به غایب بدل می‌کند. وی در شش بیت قبل می‌گفت من این‌گونه می‌کردم، من آن‌گونه می‌کردم اما در این بیت باز می‌گوید که رودکی چنین بود و چنان بود. گفتیم که این تغییر باعث می‌شود شعر از یکنواختی خارج شود. رودکی خطاب به همان زیبارویی که احتمالا به وی طعنی گفته و او را آزرده می‌گوید: ای زیبارو، تو اکنون یعنی در روزگار پیری رودکی را می‌بینی و در آن دوران ندیده‌ای که چنان بود. این تعبیر «این چنینان» اشاره به ابیات قبلی دارد و آن‌چه در آن ابیات آمد یعنی همه تعریف‌هایی که رودکی از روزگار جوانی، زیبایی، خوش‌باشی، محبوبیت و توانگری خود کرده است.

بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی

سرود گویان، گویی هزاردستان بود

25- و ادامه می‌دهد که در آن زمانه که رودکی مانند بلبل آوازخوان در جهان می‌رفت او را ندیده‌ای. در این بیت رودکی به یکی دیگر از نعمت‌هایی که از آن برخوردار بوده است اشاره می‌کند و آن هم آواز خوش وی است. در احوال رودکی آورده‌اند که موسیقی‌دان و نوازنده برجسته‌ای بوده است و عود، رود، بربط و چنگ را به استادی می‌نواخته است. در زمان رودکی و تا قرن پنجم شعر و موسیقی به هم گره خورده بوده است و شاعران شعرشان را به آواز خوش می‌خوانده‌اند حتی آنان که موسیقی نمی‌دانسته‌اند و آواز خواندن بلد نبوده‌اند آوازخوانانی اجیر می‌کرده‌اند و شعرشان را به وی تعلیم می‌داده‌اند تا در حضور ممدوح بخواند و به این شیوه تاثیر بیشتری بر ممدوح و مخاطبان بگذارند. حتما داستان سفر رودکی در رکاب نصر بن احمد به هرات را شنیده‌اید. حکایتی که نظامی عروضی در چهارمقاله آورده است و به‌طور خلاصه این‌گونه است که امیر هر سال زمستان را در بخارا اقامت می‌کرد و در تابستان به سمرقند یا به شهری از شهرهای خراسان می‌رفت. در سالی که به هرات رفته بود، بهار و تابستان را در آنجا گذرانید و به جهت خوشی هوا و فراوانی نعمت، پاییز و زمستان نیز در آنجا ماند. گفته‌اند امیر طوری از اقامت در هرات لذت می‌برد که چهار سال همراه دیگر درباریان همان‌جا ماند. سپاهیان که دلشان برای شهر و همسر و فرزندانشان تنگ شده بود به نزد رودکی رفتند و گفتند اگر بتوانی از نفوذت استفاده کنی و کاری کنی پادشاه زودتر به بخارا برگردد ما پنج هزار دینار به تو می‌دهیم. رودکی پذیرفت. شعری سرود و صبحگاهان چنگ به دست گرفت و در پرده‌ی عشاق شروع به خواندن کرد. «بوی جوی مولیان آید همی / یاد یار مهربان آید همی / ریگ آموی و درشتی راه او / زیر پایم پرنیان آید همی / آب جیحون از نشاط روی دوست / خِنگِ ما را تا میان آید همی / ای بخارا، شاد باش و دیر زی / میر زی تو شادمان آید همی / میر ماه است و بخارا آسمان / ماه سوی آسمان آید همی / میر سرو است و بخارا بوستان / سرو سوی بوستان آید همی» و گفته‌اند که پادشاه با همین چند بیت چنان منفعل و دگرگون شد که پابرهنه و باشتاب سوار بر اسب شد و به سمت بخارا تاخت. وقتی به بخارا رسیدند لشکریان دوبرابر وعده‌ی خود یعنی ده هزار دینار به رودکی دادند. این حکایت اشاره دارد به چیره‌دستی رودکی در خواندن و نواختن و تاثیر عجیب شعر تر او که آتش در دل امیر بخارایی می‌زند و باعث می‌شود او بی‌موزه بر اسب بجهد و به سمت بخارا بتازد. «سرودگویان» به معنی شعرخوانان است. استاد شفیعی کدکنی نظری جالب راجع به سرودن و سروده دارد و می‌گوید از آن جهت که در گذشته ایرانیان شعر را با آواز می‌خوانده‌اند و به سرود مانند بوده است مصدر سرودن را برای شعر در نظر گرفته‌اند. در مقابل اروپایی‌ها شعر نوشتن را دارند و عرب‌ها شعر گفتن را به این دلیل که اروپایی‌ها شعر را بر کاغذ می‌نوشته‌اند و عرب‌ها شعر را به خاطر می‌سپرده‌اند و بر زبان جای می‌کرده‌اند. «هزاردستان» در ادب پارسی به معنی بلبل است. «دَستان» یا «داستان»  معانی مختلفی دارد از جمله معانی آن می‌توان به سرود و نغمه و همچنین پرده‌ی موسیقایی اشاره کرد. به این اعتبار که بلبل با لحن‌های مختلفی آواز می‌خواند وی را هزاردستان می‌گویند.

شد آن زمانه که او اُنس رادمردان بود

شد آن زمانه که او پیشکارِ میران بود

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت

شد آن زمانه که او شاعرِ خراسان بود

26 و 27 و 28- در این ابیات رودکی به شرح احوال جوانی ادامه می‌دهد اشاره به این مطلب می‌کند که وی در دربار نصر بن احمد جایگاهی داشته است و  در مدح وی شعر می‌سروده است و او را به عنوان شاعر خراسان می‌شناخته‌اند.  وی در اولین بیت می‌گوید گذشت آن زمانه‌ای که رودکی همنشین جوانمردان و پیشکار سلاطین و امیران بود. پیشکار به معنی کسی است که خادم و خدمتکار است البته با این تفاوت که در بین زیردستان بلندمرتبه‌تر از بقیه است و مانند نایب رفتار می‌کند و در غیاب مخدوم بر دیگران حکم می‌کند. در بیت بیست و هفتم رودکی افتخار می‌کند به این که شعرش در نزد سلاطین جایگاهی داشته است و امروزه نیز شعرش در همان مقام پیشین است و هنوز نزد درباریان و سلاطین اعتبار داد. او افتخار می‌کند که با شعرهایش توانسته است نظر ممدوحین را جلب کند. وی ادامه می‌دهد که همیشه شعر رودکی نزد بزرگان دربار است و در  گذشته نیز چنین بوده است. در این بیت هم موازنه‌ای دیگر به کار رفته است و تمام کلمات هر دو مصراع عینا مانند هم هستند جز آخرین کلمه که ردیف شعر است. این بیت زیبا نیز یکی از ابیات قابل توجه این قصیده است و ناگفته نماند که این‌گونه ابیات در شعرهای سبک خراسانی بسیار یافت می‌شود. «وُرا» یا «وِرا» مخفّفِ او را و وی را است که در شعرهای شاعران قرن سوم و چهارم به وفور دیده می‌شود و یکی از مختصات سبکی سبک خراسانی است. «دیوان» در ادب پارسی معانی مختلفی دارد و در این‌جا به معنی دربار است. در بیت آخر رودکی به جهانگیر بودن شعرش و رواج داشتن آن اشاره می‌کند و این‌گونه ادامه می‌دهد که: گذشت آن زمانی که شعر رودکی را همه‌ی مردم جهان می‌نوشتند و گذشت آن زمانه که او شاعر شاخص خراسان بود. همان‌طور که می‌بینید برای مردم جهان فعل نوشتن به صورت مفرد آمده است که این نیز یکی از مختصات سبک خراسانی است و در شعر شاعران آن دوره زیاد دیده می‌شود. اما به مناسبت رسیدن به این بیت و رسیدن به شاعر خراسان بد نیست کمی از خراسان و شاعرانش در آن دوره سخن بگوییم. در زمان هخامنشیان و اشکانیان، یکی از ایالت‌های ایران پارساوا Parthava یا پرثو نام داشت. نوبت به ساسانیان که رسید قلمروی حکومت خود را به چهار بخش تقسیم کرده بودند ایالت‌ پارساوا را به نام خراسان به معنای «سرزمین خورشید» می‌خواندند. قلمرو تاریخی خراسان شامل استان خراسان در ایران کنونی و بخش‌های عمده‌ای از افغانستان و ترکمنستان امروزی بوده است. در مفهوم گسترده‌تر ازبکستان و تاجیکستان و بخش‌هایی از قرقیزستان و قزاقستان را هم می‌توان در قلمرو خراسان بزرگ تاریخی به حساب آورد. خراسان بزرگ شامل چهار بخش بوده است که هر کدام از این چهار بخش را یک رُب یا ربع می‌نامیده‌اند و ربع ابرشهر با مرکزیت شهر نیشاپور، ربع مرو، ربع هرات (دربرگیرنده‌ی بادغیس و غور)، بلخ (دربرگیرنده‌ی شبرغان، جوزجان و اندخوی و فاریاب و بامیان و ربع بلخ که شامل کهندژ (قندوز)، سمنگان، بغلان (بغولانگو)، تخارستان و بدخشان می‌شده است. در لغت‌نامه‌ی دهخدا آمده‌است که کلمه «خراسان» واژه‌ای پهلوی است که در متون قدیمی به معنی مشرق (خاور) در مقابل مغرب (باختر) به کار رفته‌است. و در منابع دیگر نیز خراسان در زبان قدیم فارسی به معنی خاورزمین مورد استفاده قرار گرفته‌است. فخرالدین اسعد گرگانی در داستان ویس و رامین چنین می‌گوید: «زبان پهلوی هر کو شناسد / خراسان یعنی آنجا کو خور آسد / خراسان را بود معنی خور آیان / کجا از وی خور آید سویایران». در سال ۳۱ هجری قمری، اعراب روانه خراسان شدند و طخارستان را تصرف نمودند و در همین زمان ساکنین خراسان به دین اسلام گرویدند. خراسان تقریباً به مدت ۲۰۰ سال زیرنظر حکومت‌های عرب بنی امیه و عباسیان اداره می‌شد تا اینکه در سال ۲۰۵ هجری قمری به دست سلسله طاهریان استقلال یافت. در سال ۲۸۳ هجری قمری جزو متصرفات دولت صفاریان شد. چهار سال بعد، یعنی به سال ۲۸۷ هجری قمری امیراسماعیل سامانی بر عمر لیث غلبه کرد و خراسان جزو قلمرو سامانیان گردید. سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۴ هجری قمری خراسان را به تصرف خود در آورد و ۴۵ سال بر این سرزمین حکومت کرد. همان‌طور که روشن است رودکی با سامانیان و غزنویان معاصر بوده است و در سالی که رودکی از دنیا رفت یعنی در سال ۴۲۹ هجری قمری، طغرل اول، نیشابور را تصرف کرد و آنجا را مرکز حکومت خود قرار داد و خراسان را در قلمرو سلجوقیان قرار داد. در دوره‌ی اسلامی شهرهای بلخ، هرات، مرو و نیشابور چهار شهر اصلی خراسان بودند. از شهرهای مهم دیگر خراسان می‌توان طوس، سرخس، بادغیس و بیهق (سبزوار امروزی) را نام برد. خراسان در دوران زندگی رودکی شاعران بزرگی داشته است از جمله شهيد بلخی، مرادی و فرالاوی. در بین معاصرین رودکی شهيد بلخي از بقیه مشهورتر بوده است که در 325 درگذشت و رودكي او مرثیه‌ای برای وی سروده است. بعد از رودکی در این سرزمین بزرگانی چون عنصری، عسجدی، فرخی، ناصرخسرو، دقیقی، فردوسی ظهور کردند و دوران غزنویان دوره‌ی شکوفایی سبک خراسانی در شعر بود اما همواره تمام این بزرگان رودکی را به عنوان استاد شاعران می‌شناخته‌اند چنانچه عنصری که در میان این همه شاعر بزرگ، ملک‌الشعرای دربار محمود غزنوی بود سال‌ها پس از مرگ رودکی می‌گوید: غزل رودکی‌وار نیکو بود / غزل‌های من رودکی‌وار نیست.

کجا به گیتی بوده‌ست نامور دهقان

مرا به خانه‌ی او سیم بود و حُملان بود

29- رودکی که به محبوب بودن شعرش نزد امرا و سلاطین اشاره کرده بود در این بیت به خود می‌بالد که حتی دهقانان نیز به شعر او علاقه داشته‌اند و آن‌ها را مدح گفته‌ است و از آنان صله گرفته است. وی در این بیت می‌گوید هر بزرگ‌زاده‌ي مشهوری بود در خانه‌ی او پولی و مرکبی به من تعلق داشت. برای درک این بیت (البته آن‌طور که من درک کرده‌ام) فرض کنید که شما به من می‌گویید اگر فلان کار را بکنی من یک کتاب به تو خواهم داد. وقتی من کار مورد نظر را انجام دهم یکی از کتاب‌هایی که شما در خانه دارید به من تعلق خواهد داشت تا وقتی که آن را تحویلم دهید. در این بیت هم رودکی می‌گوید هر دهقان بزرگی که بود یا وجه نقد یا مرکبی باربَر به من بدهکار بود. مسلما اشاره‌ی رودکی به اشعار مدیحه‌ای است که برای این بزرگ‌زادگان می‌سروده و صله‌ای می‌گرفته است. «کجا»  در شعر فارسی به معنی گوناگونی آمده است و «کجا»  در این بیت حرف اضافه‌ای است که به معنی چون و هر جا آمده است. مانند این بیت نظامی: «کجا رای پنهان شدن داشتی / نگین را ز کف دور نگذاشتی». گیتی به معنی عالَم و جهان است. «دهقان» در گذشته معنی غیر از امروز داشته است. ما امروز دهقان را در معنی کشاورز و زارع استفاده می‌کنیم در حالی‌که در گذشته «دِهگان» به معنی مالک و زمین‌دار بوده است یا به معنی رئیس و بزرگ دِه هم به کار می‌رفته است. وقتی مثلا می‌گفته‌اند فردوسی دهقان‌زاده بوده است مراد بزرگ‌زادگی وی است. «نامور» به معنی مشهور است و «نامور دهقان» به معنی بزرگ‌زاده‌ي مشهور است. «سیم» به معنی نقره است اما می‌تواند در معنی کلی سکه و حتی وجه نقد به کار رود که در این‌جا ظاهرا مراد همین است. «حُملان» به معنی اسب و استر باربر است به که کسی ببخشند. البته این امکان هم وجود دارد که حملان جمع حَمَل به معنی بره‌ها باشد.

که را بزرگی و نعمت ز این و آن بودی

مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود

بداد میر خراسانْش چل هزار درم

وزو فزونی یک پنج میر ماکان بود

ز اولیاش پراکنده نیز هشت هزار

به من رسید، بدان وقت، حال خوب آن بود

چو میر دید سخن، داد دادِ مردیِ خویش

ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود

30 و 31 و 32 و 33- رودکی در ابیات پایانی این قصیده به معدن حشمت و محبوبیت دوران جوانی اشاره می‌کند و این‌همه نعمت را لطف سلاطین سلسله‌ی سامانیان نسبت به خود می‌داند و می‌گوید: هر کسی بزرگی و نعمتی که دارد به خاطر وجود کسی است و بزرگی و نعمتی که به من رسید به خاطر سامانیان بود. وی در این ابیات علاوه بر ستودن سخاوت ممدوحانش به ثروت سرشاری که از شاعری بدست آورده بوده است اشاره می‌کند. در ابیات 15 و 18 این قصیده رودکی به ثروت سرشار خود اشاره کرده بود اما این‌جا با آوردن چهل‌هزار درم یا پنج‌هزار و هشت‌هزار درم به مبالغ هنگفتی که به عنوان صله دریافت کرده است افتخار می‌کند. مفاخره یکی از ملزومات شاعری در گذشته بوده است و امروزه گاه ما تعجب می‌کنیم که این شاعران چقدر به اصطلاح امروز مَنم مَنم زده‌اند اما با معیارهای آن روزگار این تعریف از خویشتن تنها مفاخره‌ي شاعرانه به شمار می‌رفته است. در شاهکاردهخدا، لغت‌نامه، مفاخره عبارت است از نازش و بر یکدیگر بالیدن و اظهار بزرگی و مناقبت در حسب و نسب و جز آن. مفاخره را از عوارض ورود شعر عربی ذکر کرده‌اند. رجزخوانی در شعر عرب جایگاهی ویژه دارد که کم‌کم شاعران پارسی‌گوی را هم تحت تاثیر قرار داد. مفاخرات موجود در دواوین شعرا بیش‌تر از نوع نازش و بالش به شعر وقدرت سخنوری آن‌ها است. عوامل زیادی را می‌توان در مفاخره و رواج یافتن آن ذکر کرد مانند حس رقابت داشتن با دیگر شعرا و خود را در چشم ممدوح بزرگ کردن. وی در بیت سی و یک توضیح می‌دهد که: امیر خراسان به رودکی چهل هزار درم داد و امیر ماکان نیز پنج هزار درم به این مبلغ اضافه کرد. «میر خراسان» اشاره دارد به امیر سعید نصر بن احمد بن اسماعیل که یکی از ممدوحان رودکی بوده است. وی که در سال 301 در سن 8 سالگی به جای پدر امیر احمد بن اسماعیل سامانی به تخت نشست و در سی و هشت سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت، پادشاه سامانیان و امیر خراسان بود. «امیر ماکانِ کاکی» از دیگر ممدوحان رودکی بوده است یک رهبر نظامی فعال در شمال ایران بوده است که طبرستان و ری را تسخیر کرد. بداد میر خراسانَش، یعنی امیر خراسان به او داد که در این بیت به اقتضای وزن به «ن» خراسان ساکن شده است و شده است «بداد میرِ خراسانْشْ». اشاره شد که این تبدیل حرکت به سکون یکی از اختصاصات سبک خراسانی است که در همین قصیده قبلا به آن پرداخته بودیم. در بیت سی و دوم رودکی ادامه می‌دهد که: علاوه بر آن چهل و پنج هزار درم از دیگر بزرگان دربار نیز هشت هزار درم به من رسید که باعث خوشحالی‌ام شد. و بعد در بیت سی و سوم اضافه می‌کند که: امیر چون لطف شعرم را دید حق جوانمردی را بجا آورد و چهل هزار درمی که به آن اشاره شد را به عنوان صله به من دارد و به دیگر درباریان نیز فرمان داد که هر کدام مبلغی به رودکی بدهند که در بیت قبل اشاره به هشت هزار درم شد. «ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود» یعنی از دیگر بزرگان هم همان‌گونه که امیر فرمان داده بود؛ که به طور کلی معنی‌اش همان می‌شود که گفته شد.

کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم

عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

34- در بیت پایانی رودکی خطاب به زیبارویی که گفتیم احیانا به رودکی پیر و سفید‌موی طعنی گفته بود و در بیت 10 و 24 به آن اشاره شد می‌گوید: اکنون زمانه عوض شده است و من نیز عوض شده‌ام، پس عصای مرا بیاور که هنگام عصا و انبان است. در این بیت همانطور که می‌بیند زمان به حال تغییر پیدا می‌کند ولی شاعر به اجبار از ردیف بود که مربوط به گذشته است استفاده می‌کند. «دگر گشتن» به معنی دیگر شدن، طور دیگر شدن و عوض شدن است. آوردن «عصا» در این بیت روشن است که به پیری اشاره دارد، وقتی پا قدرت لازم را ندارد انسان ناچار است از عصا استفاده کند و «انبان» نیز به معنی کیسه، خریطه، زنبیل و نظایر آن است. اما راجع به این‌که چرا عصا و انبان با هم آمده است می‌توان حدس زد که این‌دو کنار هم اشاره دارد به گدایی کردن و رودکی استعارا می‌خواهد بگوید عصایم را بیار که هنگام گدایی کردن رسیده است.

در پایان باید اضافه کنم که در این تحقیق تنها سعی کردم آن‌چه را دریافتم بنویسم و به قولی به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، هدف همان بود که به قدر وُسع بکوشم. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم که اشکالات حتمی‌ای که در کار آمده است را تذکر دهند.

بهمن صباغ زاده

شانزدهم اسفندماه هزار و سیصد و نود و سه

تربت حیدریه

***


برچسب‌ها: کنفرانس ادبی, تحقیق بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵ساعت 19:22  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |