4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت دوم؛ علی اکبر عباسی
آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شدهترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومهی بلند سمندرخان سالار از شناختهترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضربالمثلهای محلی و اشارههایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا میکند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیتپردازیهایی که در این داستان صورت پذیرفته بسیار جالب است و خواننده را با خود همراه میکند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمیکند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دههی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص میشود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. در این هفته قسمت دوم مثنوی سمندرخان سالار را میخوانید که از بیت 23 تا بیت 45 این مثنوی را در بر میگیرد.
دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (مقدمه)
دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت اول)
دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت دوم)
2
دوبَرَه جَرجَرِ بَريشْ كَم رَف
هَمَه جا سَر به سَر پُر دود و دَم رَف
23- دوباره جرجر باران کم شد (از شدت باران کاسته شد) / همهجا سرتاسر پر از دود شد. (اشاره به مه)
زُغالايِ كه بو اَخْگَلِ اَتيشْ
هَمَه خاموش رَفت از اُوِ بَريشْ
24- زغالهایی که اخگر آتش بود (کاملا سرخ بود) / همه از آب باران خاموش شد.
مثالِ مِنقَلِ كه با زُغالاشْ
بِرَه چُپَّه بِرِزَنْ اُو دِ بالاشْ
25- مانند منقلی که با زغالهایش / واژگون شود و آب رویش بریزند.
هوا هَر چَند اَگه يَگ دَفَه بـَد رَف
چه خُب بو پَيَه بو وُ زود رَد رَف
26- هوا هرچند اگر یکباره بد شد / چه خوب بود که پایه (ابری که باران دارد و بهسرعت میبارد و میگذرد) بود و زود رد شد.
هَمو شُو اُوِ كال از خَلِقي بو
گُمارِ قِلْعَه از كِل مَنْتِقي بو
27- همان شب آب کال (در اینجا منظور آبی است که در کال شصتدره در شمال فهندر جریان دراد و آن برای کشاورزی استفاده می شود) از خالقی (اسم خاص؛ از ساکنان فهندر) بود / گُمار روستا (هر کدام از اهالی روستا که در گلهی ده تعدادی گوسفند و یا بز دارد میبایست به نوبت شبی را برای کمک به چوپان ده نزد او برود) کربلایی محمد تقی (اسم خاص؛ از ساکنان فهندر) بود.
سَرِ راهِ كِلَتَه تا فِهَندَر
دِ تَهِ كوچَه بو خَنِيْ سِمِندَر
28- سر راه کلاته تا روستای فهندر / در آخر کوچه خانهی سمندر بود.
سِمِندَرخان كه پِشْتَر رِفتَه گَپِّش
بويَه حَرفِش زِ چِل پِنجاه سال پِش
29- سمندرخان که پیش از این صحبتش شده بود / حرفش از چهل، پنجاه سال پیش بوده است.
سِمِندَرخان سِفيلاش چِخْمَقي بو
نِوَسِيْ كِلْبُسِين خانِ تِقي بو
30- سمندرخان سبیلهایش چخماقی بود (نوعی آرایش سبیل که گوشههای آنرا به سمت بالا میتابانند) / نوادهی کربلایی حسین خان تقی بود.
سِفيلايْ چِخْمَقيش بو تا بِنَاگوش
هَميشَه اَخْم و تَخْمِ بو دِ تَه روش
31- سبیلهای چخماقیاش تا بنا گوش میرسید / همیشه اخمی در صورتش بود.
دِ بَرجِش بو حسن غول شُوپِروكِ
مُراد اَلمان دِ بَرجِش بو چُقوكِ
32- در مقایسه با او حسن غول (شخصیتی که در تربت به داشتن هیکلی تنومند مشهور بوده است) - مانند - شبپرهای بود / مراد آلمان (یکی از تربتیها که قد بلندی داشته و در جنگ جهانی دوم مقابل انگلیسها میجنگید و به مراد آلمان مشهور شد) در مقایسه با او - مثل - گنجشکی بود.
حَريفِ او نِبو هيشْكِه دِ مِيْدو
دِ كوشْتي، غيرِ كِل مَمَّدِ اُوغو
33- حریف او نبود هیچکس در میدان / در کُشتی، بهجز کربلایی محمد افغان (یکی از ساکنان روستای فهندر که بسیار قوی بوده است).
ولي بيچَرَه كِنْدَه يَخَنِش بو
هميشَه تَه سَري خُورِ زَنِش بو
34- ولی - سمندر - بیچاره یقهاش پاره بود (کنایه از فقیر بودن) / همیشه تو سری خورِ زنش بود.
كه ديقو كَرَه وُ خَلِمْ چِرو بو
اَزي خاني فِقَط اِسمِش اَزو بو
35- که دهقانکاره و خِلَمَهچران بود (خِلَمَهچرانی مرتبهای است پایینتر از چوپانی و به کسی اطلاق میشود که برههای جدا از مادر را میچراند) / ازین خان بودن فقط اسمی از آنِ او بود. (یعنی در اصل خان نبود)
اَگِر شُو كَس وِرو كوچَه گُذَر داش
زِ نِق نِقِ سِمِندَرخان خِبَر داش
36- اگر شب کسی از آن کوچه میگذشت / از نق نق سمندرخان خبردار میشد.
هميشَه دادِ او اَز گُشْنِگي بو
نِگاهِش دائِماً وِر دِگْرِگي بو
37- همیشه داد و فریاد او از گرسنگی بود / نگاهش دائما به دیگریگی (دیگی چدنی که در آن گوشت تفت میدادهاند و از ملزومات مطبخها بوده) بود.
سِمِندَر هُگمِ پُرزِ ورِ اَلُو بو
دِلِش وِر هَر اَتیشِ هُگمِ سُو بو
38- سمندر مانند پُرز (آنچه از پشم یا ابریشم که در پرداخت کردن قالی دور ریخته میشود) که روی آتش باشد، بود / دلش بر روی هر آتشی مانند بوتهی خار ( از سُو برای ایجاد آتش استفاده میکنند؛ ضربالمثلی هست که میگوید: "اُو وِر اَتَش باش، نِه سُو وِر اَتَش") بود. (کنایه از دلنازکی)
اَتیشِش گاهِه وِر وَل وَل میاُفتی
که اَشک از چَشمِ او گَل گَل میاُفتی
39- آتش او گاهی به وَلوَل میافتاد (اشاره به شعلهور شدن آتش) / - در حالی - که اشک از چشم او گَل گَل میافتاد. (گَل گَل از گِلّیدَن که همان غلطیدن است)
دِ سینَش غُصِّهها بو اَز جِوَنی
دِلِش بو غِژْغَلِ خو اَز جِوَنی
40- در سینهاش غصهها بود از - روزگار - جوانی / دلش بود مالامال از خون از - به یاد آوردن روزگار - جوانی.
هَمو وَقتِه که عَشِقْ وِر گُلُو رَف
خَطِرْخواهِ گُلُو دَم چِپّی اُو رَف
41- همان وقتی که عاشق به گلاب (اسم خاص) شد (عاشق گلاب شد) / به او در چپیآب (جایی از قنات (کاریز) که آب در نزدیکترین نقطه به سطح زمین قرار دارد و معمولا با چند پله پایین رفتن میتوان به آب دسترسی پیدا کرد، معمولا در هر روستا چند چپیآب وجود داشته) عاشق شد.
گُلُو کی بو؟ گُلُو بو نِمْزِيِ او
سِمِندَر کُشتِه مُردِيْ غِمزِيِ او
42- گلاب چه کسی بود؟ گلاب نامزد او بود / سمندر کشته و مردهی غمزهی او بود.
بَرِ رویِ گُلُو نارِ بِجِستو
دَِهَن شیری تَر اَز قَندِ فِرِیْمو
43- صورت گلاب مانند انار بجستان (شهرستانی در جنوب تربت که انار آن معروف است) بود / دهن - او - شیرینتر از قند فریمان (شهرستانی در شمال شرقی تربت که کارخانهی قند قدیمیای دارد و کیفیت قندش مشهور است) بود.
گُلُو که قُرصِ ماهِ آسِمو بو
گُلُو مثلِ گُُلُو خوش عَطرُ و بو بو
44- گلاب که مانند قرص ماه آسمان بود / گلاب (نامزد سمندرخان) مانند گلاب خوش عطر و بو بود.
سِمِندَر آهُویِ دَشتِ گُلُو بو
سِمِندَر توشنَه ، او دِریایِ اُو بو
45- سمندر آهوی دشتِ گلاب بود / سمندر تشنه و او - گلاب - دریای آب بود.
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 953 به تاریخ 910306, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار