سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

شعر گویشی تربت؛ علی اکبر عباسی؛ قصیده؛ شو چله‌ی زمستو؛ دوبره واز امه فصل زمستو

درود دوستان عزیز. کسانی که خواننده‌ی وبلاگ هستند با آقای علی اکبر عباسی و شعرهای تربتی‌اش آشنا هستند. آقای عباسی از شاعران بسیار خوش‌ذوقی هستند که قریحه‌ی خداداد را در خدمت گویش مادری به کار گرفته است و اشعاری کم‌نظیر را در گویش تربتی خلق کرده است که مشهورترین این آثار منظومه‌ی «سمندرخان سالار» است. در ادامه یکی از اشعار جدید ایشان را که در قالب قصیده و در وصف زمستان سروده شده است را خواهیم خواند. آقای عباسی در ابتدای این قصیده‌ به زمستان‌های بی برف و باران روزگار معاصر اشاره می‌کند و بعد به شیرینی یاد زمستان‌های دوران کودکی‌اش می‌افتد و فضای شب‌چله و زمستان را در گذشته‌های نزدیک در روستاهای خراسان ترسیم می‌کند. نام این قصیده‌ی پنجاه و یک بیتی «شب چلّه‌ی زمستان» است.

 

شُوِْ چِلِّه‌یْ زِمِستو

دوبَـْره واز اَمَه فصلِ زِمِستو

دِ مِیدو سوزِ سِرمایَه فِرَ ْوو

 

زِمی خوشک و دِرِختا خوشک و لیسکَن

خِبَر اَصلا نیَه از برف و بارو

 

همیشَه آسِمو اَخماش د ِهَمَه

مُو نِمدَْنُم بِرِیْ چی رِفتَه وِرخو

 

نِه یَگ کُوْک و سیَه‌سینَه دِ دشتَه

دِ صحرا گوشنَه مُندَه بِرّه‌آهو

 

دِ کوچَه قار قارِ یَگ کُلاغِ

بِلَندَه، گوشنَه‌یَه انگار حِیوو

 

بِجایِ که بِبَـْرَه برف و بَـْریش

مِتَه دِ کوچَه بادِ سرد جُوْلو

 

دِ پوشتِ دَر نِگا که نَنِه‌سِرما

شِطُوْ شُوْبَـْزیِ کِردَه دِ گِردو

 

مَیَه هر جورِ که بَـْشَه اَتُل رَه

دِ مونِ خَـْنَه ای مِهمونِ پُررو

 

دِ لِقوَه اُفتیَه از سوزِ سِرما

تنِ لیسکِ دِرِختایِ خیابو

 

دِزی شُوْا دِ سِرما هِیْ مِلِرزَن

نِه پِرهَنِ دِ بَر دَْرَن نِه تِنبو

 

دِ وَختِ زِه و زای بوز و مِـْشا

دِلِش صَد غصَّه و غَم دَْرَه چَپّو

 

اَگِه از آسمو بَرفِ نِبَـْرَه

به چی دلخوش کِنَه بی‌چَـْره دیقو؟

 

گَهِ گَرمَه هوا که وِرمِگی تو

دوبَـْرَه اَمیَه چِلِّه‌یْ تَوِستو

 

چه حِکمَتَه خداوندا! که رِفتَه

هوا یَگ دَْفَه از ای رو به او رو؟

 

بری چی ننگه اقذر سال و ماها

بِخیلَه و خِسیسَه آسمو چو؟

 

بِهارش خوشک و تَوِستونِ او خوشک

زِمِستو وِر سَرِ ما رِفتَه تَوو

 

چِنو رَف خوشک کَـْریزِ فِهَندَر

که هر دو چِپِّی‌اُوْ رِفتَن هَلیکو

 

هَمو جایِ که یَگ روزِ سِمندر

خِدِی یارِش گُلُوْ رَف روی دِر رو

 

کو کَـْریزِ کِلَـْتِه‌یِ قِرَ ْیی

دِرِختایِ پِشَه و سِنجِدِش کو؟

 

نیَه هِچ رَدِّ از او تَلخِ پور اُوْ

نیَه رَدّ و نِموسارِ ازو جو

 

دِرِختا کِندَه رِفتَن و زُغالاش

خَکِستَر رَف اَخِر دِ سَرِ قِلیو

 

دلُم پَر زَه به یادِ او قِدیما

ازو وِختا که دِ دِل دَْرُم اَرمو

 

هَمو وِختا که آسمو بیشتر از ای

خِدِی دشت و بیَـْبو مِهرِوو بو

 

میَـْمَه غُندَه غُندَه از هوا برف

دِ زِْرِ برف بو اَلقَر و نُوْدو

 

میمه روز وشو از آسمو برف

چِطُوْ برفِ که بو تاسرِ زَْنو

 

سِگا عُوْعُوْ مِکِردن مونِ کوچَه

مِکِردَن دولَه گرگایِ بیَـْبو

 

مِخِستُم تا به کِنَّک زِْرِ کُرسی

دلِ ما فَـْرِق از سِرمای مِیْدو

 

سِحَر وَختِ که از خُوْ وِرمِخِستی

مِرَف چَشمِ اَدَم از برف حِیْرو

 

ز بَس پَـْرُوْ مِکِردِم کوتِ بَرفِر

میُفتی اَدَم از شَـْنَه و بَـْهو

 

دِ کالِ شِص‌دِرَّه بو لَم‌لَمِ سِـْل

میَـْمه کِلِّه‌کُوْ اُوْ از سرِ کو

 

شُوِْ چِلَّه رسی و اُفتیُم مُو

به یادِ بِچِّگی وَختِ زِمِستو

 

به یادِ شُوْنِشینی‌هایِ قِلعَه

ز چِلِّه‌یِ کُلو تا چِلِّه‌خوردو

 

مِگی اِنگار دینَه بو دِ قِلعَه

که اِنشستَه بویُم دِ زِْر اِیوو

 

صدا زَه بی‌بی از او وَرِ حُوْلی

وَخِز نَنَه برو از خَـْنِه‌کَـْدو

 

بیار او کیسِه‌ی پور از زُغالر

اَتیشِ مِنقَلِر از نُوْ دَگیرو

 

نَنَه بِستا زُغالا خُب بِرَه جِرق

که کُرسی گرم بَـْشَه تا خرُسخو

 

درِ حُوْلیر امشو وا گذار و

چِراغ‌اِینَه‌رْ بکُ از دَر دِلَنگو

 

کَسِ نِفتَه دِ گُوْدال و کِلَـْرِ

هوا تَـْریکَه، روشن بَـْشَه این‌چو

 

میَن الآن تِمومِ قُوْم و خِـْشا

عمو و عمَّه و خَـْله و خَـْلو

 

برو بادُم بیار و جُوْز و دَْنَه

انار و سینجَد و کیشتَه و آلو

 

بیار او هِندِوَْنایِ سیاهِر

که چَن وَختَه قَییم دَرُم دِ پِستو

 

اَنارایِ درخت باغِ پَـْییر

اَنارایِ که خُوردَه بادِ میزو

 

بِرِیْ کَف‌شیرَه یک دو پُتِّه‌ی بِـْخ

برو از خَـْنِه‌یِ هَمسَـْیَه بِستو

 

بِرِی تَف دایَنِ دَْنَه قِلِفچَه‌رْ

برو بُگذار نَنه رویِ دِگدو

 

که امشُوْ هَس بِگِردُم! شُوِْ چِلَّه

دِ خَـْنِه‌یْ مایَه امشُوْ شُوْچِرَ ْغو

 

خدا رَحمَت کِنَه بی‌بی‌رْ، انگار

هنوزُم دِ دلِ ما زِندَه‌یَه او

 

چه اُوْسَـْنا مُگُف او از قِدیما

همیشه شاد بو و جرق و جنبو

 

چه خُب بو شُوْنِشینی زِْرِ کرسی

دلایِ سَـْده و تَـْرویِ خِندو

 

مُخُندن شعر و بِیت و شاد بویَن

نِبو هِشکِه دِ اون‌جِه دِل‌به‌سِرّو

 

دلم پر زه بری او سال و ماها

که اَرمونِش جِگَرِ مُر مِنَه خو

 

خدایا ما اَگِر هَستِم گُنَه‌کار

تو امبا روتِر از ما وِرمَگِردو

 

علی اکبر عباسی فهندری


برچسب‌ها: علی اکبر عباسی, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, قصیده شب چله‌ی زمستان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶ساعت 16:14  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

درود دوستان عزیز. همان‌طور که در مقدمه هم آمد در این جلسه نیز معرفی کتاب داشتیم. تا امروز حدود 50 کتاب در جلسه‌ی مثنوی‌خوانی معرفی شده است که حاصل همکاری بسیاری از دوستان شرکت‌کننده در جلسه است. کتاب‌های بسیار خوبی که هر کدام دری بود رو به دنیایی روشن و زیبا. هر کدام از دوستان که علاقه‌مند بودند می‌توانند کتاب‌های معرفی شده در جلسه‌ی مثنوی‌خوانی در آرشیو وبلاگ با برچسب معرفی کتاب مشاهده کنند.

کتاب این هفته برای من کتاب ویژه‌ای بود زیرا مولف کتاب یکی از بهترین دوستانم است. آقای علی‌اکبر عباسی شاعر این کتاب از اعضای ثابت جلسه‌ی شعر تربت است و آشنایی من با جلسه‌ی شعر به لطف آشنایی با ایشان است. ابتدای دهه‌ی هشتاد بود که در جلسه‌ای عمومی که در نکوداشت یکی از شاعران نیشابوری برگزار شده بود شرکت کردم و آقای عباسی در آن جلسه شعرخوانی کرد. وی غزلی خواند با این مطلع: «مادر بیار کهنه‌نشان قبیله را/ پیراهن سپید زنان قبیله را». من این غزل را شنیدم و خیلی خوشم آمد. بعد از جلسه به این فکر افتادم که با شاعر این شعر که آن زمان نامش را نمی‌دانستم سخن بگویم. پرسان پرسان به اداره‌ی ارشاد رسیدم و آن‌جا به من گفتند شاعران تربت از جمله شخص مورد نظر شما یعنی آقای عباسی عصرهای شنبه دور هم جمع می‌شوند. علیرغم این که سال‌ها بود چیزهایی به اسم شعر به هم می‌بستم تا آن‌زمان به ذهنم نرسیده بود که ممکن است شاعران دور هم جمع شوند. انتظار طولانی‌ای بود انتظار تا شنبه، اما شنبه که شد به بهانه‌ی آشنایی با آقای عباسی با جمعی از شاعران جوان تربت آشنا شدم. حدود یک ماه بعد همه‌ی آن شاعران جوان دوستان صمیمی‌ام بودند و بزرگوارانه مرا پذیرفتند و به جمع‌شان راه دادند.

از کتاب‌هایی که تا امروز در جلسه‌ی مثنوی‌خوانی معرفی شده است چند کتاب هم در زمینه‌ی شعر تربتی بوده است. کتاب «خدی خدای خودم» اثر زنده‌یاد محمد قهرمان، کتاب «یگ نار و صد بیمار» اثر اسفندیار جهانشیری و کتاب «قول و غزل» از تیمور قهرمان از این جمله‌اند.

 

نام کتاب: سمندرخان سالار

شاعر: علی اکبر عباسی

انتشارات: دانشوران رشید؛ چاپ اول 1395

معرفی کننده: بهمن صباغ زاده

 

کتاب سمندرخان آقای عباسی سه بخش اصلی دارد. بخش اول متن منظومه‌ی سمندرخان سالار است که 500 بیت است در قالب مثنوی و به وزن «مفاعیلن مفاعیلن فعولن» که وزن دوبیتی یا به تعبیری دیگر فریادهای تربتی است و برای آشنایان شعر تربتی وزنی آشنا محسوب می‌شود. بخش دوم شرح و توضیح همان 500 بیت است و در نهایت در بخش سوم دیگر اشعار تربتی آقای عباسی آمده است که در قالب‌های مختلف شعری سروده شده. در ادامه بخش‌هایی از این کتاب از جمله مقدمه و بخشی از متن را با هم می‌خوانیم:


برچسب‌ها: مثنوی خوانی, جلسه مثنوی خوانی به تاریخ 13950913, معرفی کتاب, شعر محلی تربت
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ساعت 18:4  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل تربتی؛ اخوانیه؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

بیشتر تربتی‌ها علی اکبر عباسی را با منظومه‌ی «سمندرخان سالار» می‌شناسند. آقای عباسی علاوه بر این منظومه که به صورت صوتی و به طور غیر رسمی منتشر شده است آثار دیگری هم در زمینه‌ی شعر محلی تربت دارد. از آن جمله می‌شود به دیگر منظومه‌های ایشان از قبیل اوسنه‌ی ابرم و غزل‌های محلی اشاره کرد. شعر زیر اخوانیه‌ای است در پاسداشت و گرامیداشت استاد احمد نجف زاده‌ی تربتی: 

اُستایِ فَنِّ شعر نِجِف زادِه‌ی بِنُم

اِی که دِ کارِ شعر تو گَپِّرْ زِیی تِمُم

استاد فنّ شعر نجف زاده‌ی بنام (نامدار، نام‌آور) / ای که در کار شعر تو گپ را زدی تمام (حرف را تمام زدی، حق مطلب و سخن را ادا کردی)

مَییستُم از تو وَرْگُم و طَبعُم کِمَک نِکی

تِرسی دلُم که چیزِ که حَقِّ تویَه نِگُم

می‌خواستم از تو برگویم (بگویم) و طبعم کمک نکرد / ترسید دلم که چیزی که حق تو است را نگویم (دلم ترسید که شاید نتوانم حق مطلب را مورد تو ادا کنم).

از دَمَنِ خیالِ تو صد چشمَه‌یَه رِوو

ای سِربِلَندْ حُکمِ سه‌قُلَّه و کوهِ جُم

از دامن خیال تو صد چشمه است روان (صد چشمه روان است) / اس سربلند مانند سه‌قله (بلندترین کوه تربت حیدریه) و کوه جام (کوهی که در تربت جام است).

از غیرتِ وجودِ تو ای اَسیای شعر

دَرَه هَنو مِچِرخَه دِ ای شهرْ صبح و شُم

از غیرت وجود تو این آسیای شعر / دارد هنوز می‌چرخد در این شهر صبح و شام (شب).

از تو چراغِ انجِمَنِ شعر روشَنَه

سی سال و سی صِبایَه و دَرَه هَنو دِوُم

از تو چراغ انجمن شعر روشن است / سی سال و سی روز است و دارد هنوز دوام (هنوز دوام دارد).

پیشِ تو شاعِرا هَمِگی دَس به سینَه‌یَن

تا بلکِه از تو یاد بگیرَن دو سه کِلُم

پیش تو شاعران همگی دست به سینه‌اند / تا بلکه از تو یاد بگیرند دو سه کلمه.

دَرُم اُمِد اَزی که تو دِ آسمونِ شعر

حُکمِ سِتَرِه‌ها بِدِرِخْشی به صبح و شُم

دارم امید از این (این امید را دارم) که تو در آسمان شعر / مانند ستاره‌ها بدرخشی به صبح و شام

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1014 به تاریخ 920616, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, زندگی‌نامه احمد نجف زاده
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ساعت 18:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل تربتی؛ اخوانیه؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

بیشتر تربتی‌ها علی اکبر عباسی را با منظومه‌ی «سمندرخان سالار» می‌شناسند. آقای عباسی علاوه بر این منظومه که به صورت صوتی و به طور غیر رسمی منتشر شده است آثار دیگری هم در زمینه‌ی شعر محلی تربت دارد. از آن جمله می‌شود به دیگر منظومه‌های ایشان از قبیل اوسنه‌ی ابرم و غزل‌های محلی اشاره کرد. شعر زیر اخوانیه‌ای است در پاسداشت و گرامیداشت استاد احمد نجف زاده‌ی تربتی : 

اُستایِ فَنِّ شعر نِجِف زادِه‌ی بِنُم

اِی که دِ کارِ شعر تو گَپِّرْ زِیی تِمُم

استاد فنّ شعر نجف زاده‌ی بنام (نامدار، نام‌آور) / ای که در کار شعر تو گپ را زدی تمام (حرف را تمام زدی، حق مطلب و سخن را ادا کردی)

مَییستُم از تو وَرْگُم و طَبعُم کِمَک نِکی

تِرسی دلُم که چیزِ که حَقِّ تویَه نِگُم

می‌خواستم از تو برگویم (بگویم) و طبعم کمک نکرد / ترسید دلم که چیزی که حق تو است را نگویم (دلم ترسید که شاید نتوانم حق مطلب را مورد تو ادا کنم).

از دَمَنِ خیالِ تو صد چشمَه‌یَه رِوو

ای سِربِلَندْ حُکمِ سه‌قُلَّه و کوهِ جُم

از دامن خیال تو صد چشمه است روان (صد چشمه روان است) / اس سربلند مانند سه‌قله (بلندترین کوه تربت حیدریه) و کوه جام (کوهی که در تربت جام است).

از غیرتِ وجودِ تو ای اَسیای شعر

دَرَه هَنو مِچِرخَه دِ ای شهرْ صبح و شُم

از غیرت وجود تو این آسیای شعر / دارد هنوز می‌چرخد در این شهر صبح و شام (شب).

از تو چراغِ انجِمَنِ شعر روشَنَه

سی سال و سی صِبایَه و دَرَه هَنو دِوُم

از تو چراغ انجمن شعر روشن است / سی سال و سی روز است و دارد هنوز دوام (هنوز دوام دارد).

پیشِ تو شاعِرا هَمِگی دَس به سینَه‌یَن

تا بلکِه از تو یاد بگیرَن دو سه کِلُم

پیش تو شاعران همگی دست به سینه‌اند / تا بلکه از تو یاد بگیرند دو سه کلمه.

دَرُم اُمِد اَزی که تو دِ آسمونِ شعر

حُکمِ سِتَرِه‌ها بِدِرِخْشی به صبح و شُم

دارم امید از این (این امید را دارم) که تو در آسمان شعر / مانند ستاره‌ها بدرخشی به صبح و شام

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1013 به تاریخ 920609, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, زندگی‌نامه احمد نجف زاده
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ساعت 10:39  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت شانزهم (قسمت آخر)؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود. در این هفته آخرین قسمت مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 319 تا بیت 333 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت شانزدهم)

 

16

به يَگ هُو موردَه اَز جايِش بِلَن رَف

زِبونِ كِلبِه شِخ اَز تَرس بَن رَف

319- به یک‌باره مرده از جایش بلند شد / زبان کربلایی شیخ از ترس بند رفت (شد).

سِمِندَرخان بِلَن رَف اَز سَرِ جاش

دِ مونِ قَبر اَستي رويِ پاهاش

320- سمندرخان بلند شد از سر جایش / در میان قبر ایستاد روی پاهایش.

تا وِر خِسْتِگ سِمِندَر خان اَز جا

تو وِر گُفتي كه مَحشَر رِفتَه وِر پا

321- تا برخاست (این پسوند کسره و گاف به خیلی از افعال در گویش تربتی اضافه می‌شود به عنوان مثال در فعل رفتن: اول شخص مفرد، رَفتُمِگ؛ سوم شخص مفرد، رَفتِگ؛ اول شخص جمع، رَفتِمِگ؛ سوم شخص جمع، رَفتِنِگ؛ چند مورد را در ذهن مرور کردم و دیدم هیچ‌گاه این پسوند در مورد افعال دوم شخص به‌کار نمی‌رود) سمندرخان از جا / تو بر گفتی (گفتی، انگارکه) محشر بر پا شده.

اَمَه بالا زِ قَبرِش او غِضَبناك

وُ اَسْتي او طِرَف رو تُپِّيِ خاك

322- آمد بالا از قبرش او غضب‌ناک (عصبانی) / و ایستاد آن طرف روی تپه‌ی خاک.

چِنو اَز اَسِمو وَحشَت مِبَري

كه رَفت اَز تِرس عِزرَئيل فِرَري

323- چنان از آسمان وحشت می‌بارید / که از ترس عزرائیل فراری شد.

سَرِ خاكا چِنو رَف هَركي هَركي

كه هَر كَسِه به يَگ سَمتِه مِجِكّي

324- سرخاک‌ها (قبرستان) چنان هرکس هرکس شد (به معنی‌ آشوب است و زمانی که هر کس به فکر خویش است) / که هر کسی به یک سمتی (طرفی) فرار می‌کرد (جیکّیدن به معنای فرار کردن و گریختن).

اَز او عِدَّه يَكِ بو كِلبِ عَبّاس

ديُم شالِش نيَه بَم كِلِّۀ طاس

325- از آن عده یکی کربلایی عباس بود / دیدم شالش نیست با - هم - کله‌ی طاس

چِنو اَز تَرسِ مُردَه زَرد و زارَه

دِ مونِ جَميَت پا وِر فِرارَه

326- چنان از ترس مرده زرد و زار است / در میان جمعیت پا بر فرار (در حال فرار کردن) است.

خِدَش گُفتُم كه كِلْپيچْتِر تيار كُو

صِدا زَ كه: عَمو حالا فِرار كُو

327- با او گفتم که کلّه‌پیچت (مَندیل، دَستار) را تیار (درست) کن / صدا زد که: عمو حالا فرار کن.

نِمِبيني كه مُردَه زِندَه رِفتَه؟

كِفَنِش اَز بِدَنِش كِندَه رِفتَه

328- نمی‌بینی که مرده زنده رفته (شده) است / کفنش از بدنش کنده رفته (شده) است.

صِدا زَ كِل مُحَمَّدِ قَبِر كَن

به اونايي كه اَز مُردَه مِجيكَّن:

329- صدا زد کربلایی محمد قبر کن / به آن‌هایی که از مرده فرار می‌کنند:

بيِن بابا، نِتِرسِن چِه خِبَرَه

اَخِر مُردَه كه هيچ تَرسِ نِدَرَه

330- بیایید بابا، نترسید، چه خبر است / آخر مرده که هیچ ترسی ندارد.

مَييس حَملَه كُنَه وِر حَدِ مُردُم

گِمو نَديش كه مُو كِمين كِردُم

332- می‌خواست حمله کند بر حد (به طرف) مردم / گمان نداشت که من کمین کردم. (مصرع دوم این بیت همانطور که شاید متوجه شده‌اید سکته‌ی کوچکی دارد. آقای عباسی بعدا این مصرع را به این صورت درآورد که: "که مُو یَگ دَفَه وِر او حَملَه کِردُم". اما در اینجا به خاطر تطابق با فایل صوتی به ناچار مصرع به همان صورت سابق آورده می‌شود.)

چِنو با تِخْتِه بِل كُوفتُم دِ شَنَش

كه با كِلَّه دِ غِلْطي مونِ خَنَش

333- چنان با تخته بیل (قسمت پهن بیل) کوفتم (کوبیدم) در شانه‌اش / که با کله درغلطید میان خانه‌اش (اشاره به قبر).

پايان

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 988 به تاریخ 911128, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:21  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت پانزدهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. داستان به قسمت‌های جالبی رسیده است که مربوط به مرگ سمندر خان است. مراسم تعزیه و کَفْن و دفن و خاکسپاری در روستاهای تربت حیدریه با جزئیات بسیار بیان شده است و طنز باعث شیرین‌تر شدن و خواندنی‌تر شدن این داستان می‌شود. در این هفته قسمت پانزدهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 303 تا بیت 318 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت پانزدهم)

 

15

غُلُمسِيْن جِغ كِشي اَز دِل دوبَرَه

لِباسارْ كي دِ بَرِش پَرَه پَرَه

303- غلامحسین (پسر سمندرخان) جیغ کشید از دل دوباره / لباس‌ها را در برش (تنش) پاره پاره کرد.

بِه گِريَه گُف به كِلب عَلي كه: خَلو

هَمَر بالا كِشي‌يي، نَمُسَلمو؟

304- به گریه گفت به کربلایی علی که: دایی / همه را (منظور اموال سمندرخان است) بالا کشیدی، نامسلمان؟

بِرِيْ چي حَرفِ نَپَكي زَيي تو؟

وِر او تُهمَتِ تِرْيَكي زَيي تو؟

305- برای چه حرف ناپاکی زدی تو؟ / بر او تهمت تریاکی - بودن - زدی تو؟

عَليمَردان صِدا زَ : خِيْلِه مَردِن

كِه وِر رَدِ خَرِ مورْدَه مِگِردِن

306- علیمردان (در بیت 210 نیز نامش آمده بود) صدا زد خیلی مَردید (مرد هستید) / که بر رد (بر اثر، به دنبال) خر مُرده می‌گردید

حَيا كُو، هِي، حَيا كُو اِي سِكينَه

هَنو نَعشِ سِمِندَر وِر زِمينَه

307- حیا کن، هی، حیا کن ای سکینه / هنوز نعش سمندر بر زمین است.

هَنو كِه طِيْ نِرِفتَه ماه و سالِش

مِجِنگِن وِر سَرِ مال و مِنالِش

308- هنوز که ماه و سالش طی نرفته است (تمام نشده است، نگذشته است) / می‌جنگید بر سر مال و اموالش.

صِدا كِلبِه شِخ: قُوماش كُجِيَن؟

بِرِي بوس كِردَنِ موردَه بيِيَن

309- صدا زد کربلایی شیخ: قوم‌هایش (خویشاوندانش) کجا هستند؟  برای بوس کردن (بوسیدن) مُرده بیایند.

بِرار و خواهرايْ موردَه دُويَن

كِفَن اَز رويِ موردَشا كِشيَن

310- برادر و خواهرهای مرده دویدند / کفن از روی مرده‌یشان (اشاره به جنازه‌ی سمندرخان) کشیدند.

نِمازِ مِيِّتِرْ ميرزا به پا كي

بِرِيْ اَمُرزِشِ مورْدَه دُعا كي

311- نماز میت را میرزا به پا کرد / برای آمرزش مرده دعا کرد.

تَهِ قَبرِرْ خِدِيْ بِل پاك كِردَن

دو سِه تَيي جِنَزَرْ خاك كِردَن

312- ته قبر را با بیل پاک کردند / دو سه تایی (دو سه نفری) جنازه را خاک کردند.

اَزو وَر كِلبِه شِخ مَمَّد صِدا زَ:

هَمَه جَم رِن به تِلقينِ جِنَزَه

313- از آن بر (از آنطرف) کربلایی شیخ محمد صدا زد: همه جمع شوید به تلقین جنازه (برای مراسم تلقین دادن جنازه؛ این هم از مراسم خاکسپاری است و بسیار مفصل که اندکی از آن در ابیات بعدی می‌آید؛ تلقین یعنی آموختن سوال و جواب‌های شب اول قبر به مرده)

بِرِيْ لايِ كِفَن يَگ موشتِ خاكِه

بيِرِن زود خِدِيْ دِسمالِ پاكِه

314- برای لای کفن یک مشت خاکی / بیاورید زود با دستمال پاکیزه‌ای.

نِشَستِگ كِلبِ شِخ بِخِ جِنَزَه

دو سِه بار اِسمِ مُردَه رِ صِدا زَ

315- نشست کربلایی شیخ بیخ (پهلوی) جنازه / دو سه بار اسم مرده را صدا زد

كه: اِفهَم يا سِمَندَر اِبن سالار

بِياد اَري هَمِي اِسمايْ اِمامار

316- که: اِفهَم یا سمندر ابن سالار (بفهم، ای سمندر پسر سالار؛ تلقین را با زبان عربی شروع می‌کنند چون اعتقاد دارند در آن دنیا هم به زبان عربی خواهند پرسید) / همه‌ی اسم‌های امام‌ها را به‌یاد بیاوری.

نِكير و مُنكِرِرْ وَقتِ بِبيني

زِبو وا رَ، بِگي اِسلامُ ديني

317- نکیر و منکر را وقتی ببینی (که دیدی) / زبانت باز رود (شود) - در پاسخ به او که خواهد پرسید دینت چیست - بگویی اسلامُ دینی (به عربی؛ یعنی دین من اسلام است)

اِمامِ تو اَميرُ المُؤمِنينَه

مُحَمَّد هُم رِسولِ آخِرينَه

318- امام تو امیرالمومنین است / محمد هم رسول آخرین است.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 986 به تاریخ 911114, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:28  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت چهاردهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. از این هفته داستان به قسمت‌های جالبی می‌رسد که مربوط به مرگ سمندر خان است. مراسم تعزیه و کفن و دفن و خاکسپاری در روستاهای تربت حیدریه با جزئیات بسیار بیان شده است و طنز باعث شیرین‌تر شدن و خواندنی‌تر شدن این داستان می‌شود. در این هفته قسمت چهاردهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 285 تا بیت 302 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت چهاردهم)

 

14

دِ او وَر اَستا مَنْدِرْضا صِدا زَ:

دَدَه، دَعوا مَكُو بِخِ جِنَزَه

285- در آن طرف استاد محمدرضا صدا زد: / خواهر دعوا مکن بیخ (پهلوی) جنازه.

عَمو، وِر خُوي مَرو، قِسمَت هَمويَه

اَخِر تِقْصيرِ اَز هِچْ كَس نِبويَه

286- عمو، برخوی (عصبانی) مرو (مشو)، قسمت همان است / آخر تقصیری از هیچکس نبوده است.

بَيِدْ هَر كَس به يَگ راهِه بِميرَه

نِبِيْدْ اَدَم به دِل كينَه بِگيرَه

287- باید هر کس به یک راهی (روشی) بمیرد / نباید آدم به دل کینه بگیرد.

خِطاهايِ هَمِرْ بَيِدْ بِپوشِن

شُما پِشَّه به گُو وِرْدو مُكوشِن

288- خطاهای هم (یکدیگر) را باید بپوشید / شما پشه به گاوآهن می‌کشید؟ (پشه را با گاوآهن می‌کشید؛ ضرب‌المثل؛ پِشَه وِر گووِردو کوشتَن، پشه با گاوآهن کشتن؛ یعنی برای چیز کوچک سر و صدای زیاد راه انداختن)

مِبيني كه مِگَن كه سِتَّه كِردَه

به دَعوا پِندِري او وَر مِگِردَه؟

289- می‌بینید که می‌گویند که سکته کرده است / به (با؛ به وسیله‌ی) دعوا پنداری (گمان می‌کنی) او برمی‌گردد؟

عَمو، تُهمَت مَزَن كه نَرِوايَه

كه دوزْدِ نَگِرِفتَه پادِشايَه

290- عمو، تهمت مزن که ناروا است (روا نیست؛ شایسته نیست) / که دزد ناگرفته پادشاه است (ضرب‌المثل؛ دزد نگرفته پادشاه است؛ تا جرم کسی ثابت نشده نمی‌توان بر او خُرده گرفت)

اَمَه بِچَّشْ غُلُمسِيْن اَز صِنُوبَر

اَمَه دامادِش اَز كوهِ گِزيدَر

291- آمد بچه‌اش (بچه‌ی سمندرخان) غلامحسین، از صنوبر (اسم مکان؛ روستایی در شمال فهندر) / آمد دامادش از کوهِ گزیدر اسم مکان؛ روستایی است در غرب فهندر)

غُلُمسِيْن تا كه دي تِيْبوتِ بابارْ

چِنو اَز دِل كِشي جِغِه به يَگ بار

292- غلامحسین تا که دید تابوت بابا را / چنان از دل کشید جیغی به یک باره.

كه وِر لَرز اُفتي و يَگ دَفَه غَش كي

كه اَشك اَز هَر دو چَشمِ طُوعَه كَش كي

293- که بر (به) لرزه (رعشه؛ تشنج) افتاد و یک باره غش کرد / که اشک از هر دو چشم طوعه (اسم خاص؛ زنی بوده که در فهندر مکتب‌خانه داشته و به کودکان قرآن می‌آموخته) کش کرد (به راه افتاد).

غُلُمسِيْن گُف دِ بِخْ گوشِ سِكينَه:

پيَرِ مُو وَصيَت كِردَه، نَنَه؟

294- غلامحسین گفت در بیخ (نزدیک) گوش سکینه (مادرش): / پدر من وصیت کرده است، ننه؟

به كي دا او هَمَه ميلك و زِمي رِ؟

نِقَرِ پوشتِ بَزِيْ شِلغِمي رِ؟

295- به که داد آن همه ملک و زمین را / دامنه‌ی پشت بازه‌ی شلغمی را (اسم خاص، نام مکانی، پستی میان دو تپه را بازه گویند؛ بازه شلغمی در غرب فهندر قرار دارد)

به مُو دا يا نِدا او باغِ پَييرْ؟

وُ يا شِلِه‌يْ كِلَتِیِ قِرَييرْ؟

296- به من داد یا نداد آن باغ پایین را؟ / و یا شیله‌ی (برجستگی زمین) کلاته‌ی قرایی (اسم خاص، نام کلاته‌ای است در شرق فهندر بعد از بازه‌نی که به اسم خانِ قرایی نام‌گذاری شده) را؟

سِكينَه تا كِنَه بِچَّه رِ اَرُوم

صِدا زَ كه: نََنَه، بيا كه وَرگُم

297- سکینه تا (تا اینکه؛ به قصد اینکه) کند بچه (منظور پسرش غلامحسین است) را آرام / صدا زد که: ننه، بیا که برگویم (بگویم)

هُو، نَنَه جان، وِصيَت كي دو سه بار

به مُو بِخْشي هَمِيْ ميلك و اَثاثارْ

298- ها (بله) ننه جان، وصیت کرد دو-سه بار / به من بخشید همه‌ی ملک و اثاثیه‌ها را.

زِمي و ميلك و اُو و باغ و پولاش

نِخَه دا هَم جِوابِ قِرض و قولاش

299- زمین و ملک و آب و باغ و پول‌هایش / نخواهد داد - هم - جواب قرض و قوله‌هایش را.

صِدا زَ كِلْبَلي با حالتِ زار:

مُو - خَلو - صَد تِمَن هَستُم طِلِبگار

300- (خطاب به غلام‌حسین) صدا زد کربلایی علی (برادر زن سمندرخان) با حال زار / من - دایی - صد تومان هستم طلبکار. (با توجه به اینکه اتفاقات داستان در ابتدای دوره‌ی پهلوی اول رخ داده است صد تومان مبلغ قابل توجهی بوده است)

پيَر تو - بِگِردُم - شيرِگي بو

دِ كُجِه او دِ فِكرِ زِندِگي بو؟

301- پدر تو - بگردم (دورت بگردم) - شیره‌ای بود / در کجا (کجا، کی، چه وقت) او در فکر زندگی بود؟ (استفهام انکاری، به فکر زندگی نبود)

تِمُم فِكرِ او پولِ دِوا بو

هَمَش وِر رَدِ او وامُندِه‌ها بو

 

302- تمام فکر - و ذکر - او پول دوا (مواد مخدر) بود / همه‌اش (همیشه) بر ردِ (به دنبالِ) آن وامانده‌ها (در اینجا مواد مخدر، وقتی کسی می‌خواهد چیزی بگوید که حتی از به زبان آوردن نام آن ابا دارد از این اصطلاح استفاده می‌کند) بود.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 984 به تاریخ 911030, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ساعت 17:54  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت سیزدهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. از این هفته داستان به قسمت‌های جالبی می‌رسد که مربوط به مرگ سمندر خان است. مراسم تعزیه در روستاهای تربت حیدریه با جزئیات بسیار بیان شده است و طنز باعث شیرین‌تر شدن و خواندنی‌تر شدن این داستان می‌شود. در این هفته قسمت سیزدهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 267 تا بیت 284 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت سیزدهم)

 

13

اِِلاهِه مُو مُمُرْدُم، تُو مُمُنْدي

كه دِر سَرْ خاكِ مُو اَلْحَمْ مُخُنْدي

267- الاهی من می‌مُردم - و - تو (خطاب به سمندرخان) می‌ماندی / که در سر خاک (سر قبر) من الحمد (سوره‌ی فاتحه‌الکتاب که با کلمه‌ی الحمد شروع می‌شود؛ معمولا رسم است برای آمرزش روح متوفی فاتحه یا به لفظ محلی اَخْلاص می‌خوانند یعنی یک بار سوره‌ی فاتحه‌الکتاب و سه بار سوره‌ی توحید می‌خوانند) می‌خواندی

بيَيُم هَر شُوِ جُمعَه كِنارِت

كه بِگذَرُم سَرِرْ وِر رو مِزارِت

268- بیایم هر شب جمعه کنارت / که بگذارم سر را بر روی مزارت.

بيِرَم سَنگِ قَبْرْ اَز شَهرِ تِهْرو

كُنُم هَر شُو سَرِ خاكِ تُو جَرو

269- بیاورم سنگ قبر از شهر تهران / کنم هر شب سر خاک (قبر) تو جارو (هر شب قبر تو را جارو کنم)

مُرُم او عَكسِ مُقْبولِرْ ميَرُم

كه وِر يادِت سَرِ خاكِت گِذَرُم

270- می‌روم آن عکس مقبول (مورد قبول؛ زیبا) را می‌آورم / که بر (به) یادت سر خاک (قبر) تو بگذارم.

شُگُمْبِه‌يْ قُرمَه قَييمَه دِ پِستو

بِرَت خَتْمِ مُتُُم وَقتِ زِمِستو

271- شکمبه‌ی قرمه (گوشت‌های نمک‌سود شده‌ای که برای زمستان نگه می‌دارند را قرمه می‌گویند، قرمه‌ها را در شکمبه‌ی گوسفند می‌گذارند و در جای خشک و خنکی نگه می‌دارند) قایم است (مخفی است) در پستو (اطاق کوچکی که در آخر خانه‌های قدیمی قرار داشته است) / برایت ختمی می‌دهم (مجلس ختمی برگزار می‌کنم؛ مجلس ختم قرآن ؛ مجلسی که در آن یک دور کامل قرآن خوانده شود) وقت (هنگام) زمستان.

دو تا بِرِيْ گُزَل دَرُم دِ آغال

نِگَه ديشْتُم بِرِيْ پُرسِه‌يِ اِمسال

272- دو تا بره‌ی گوزل (گوسفندی که خط قهوه‌ای رنگی روی پیشانی و بین چشمانشان دارد که تا پوزه‌اش امتداد دارد) دارم در آغال (محل نگهداری گوسفندان) / نگاه داشته‌ام برای پرسه‌ی (مراسم پرسه؛ مراسم تعزیه؛ مراسمی است که شخص عزادار برگزار می‌کند تا دیگران به دیدنش بروند، پُرسه از پرسیدن گرفته شده است) امسال.

دِ پِل‌بَستِ دِلُم مِهْرِت رِوو بو

زِمي‌زارِ دِلُم پور زَعفِرو بو

273- در پَل‌بست (باغچه‌ای بزرگ که قسمتی از محصولات کشاورزی را در بر می‌گیرد و اطراف آن با خاک برآمده است تا آب در آن جمع شود) دلم مهرت روان بود / زمین‌زار دلم پُر - از - زعفران بود.

تُو كه با مُو سَرِ دَعوا نِديشْتي

بِرِيْ چي مُورْ چِني يِكَّه گُذيشْتي؟

274- تو که با من سرِ (قصدِ) دعوا نداشتی / برای چه مرا چنین تنها گذاشتی؟

گُذيشْتي مُورْ چِني يِكَّه بِمَنُم

سَرِ خاكِت بيَم اَلحَم بِخَنُم

275- گذاشتی مرا چنین یکه (تنها) بمانم / سر خاک (قبر) تو بیایم الحمد (سوره‌ی فاتحه‌الکتاب که با کلمه‌ی الحمد شروع می‌شود؛ معمولا رسم است برای آمرزش روح متوفی یک بار سوره‌ی فاتحه‌الکتاب و سه بار سوره‌ی توحید می‌خوانند) بخوانم.

اِلاهِه مُو دِگَه زِندَه نِبَشُم

كه اَز خَطِر تُو دِل كِندَه بَشُم

276- الاهی من دیگر زنده نباشم / که از خاطرِ (یادِ) تو دل کنده باشم.

تُو كه بويي دِگَه مُو رِ چِه غَم بو؟

كه يَگ مويِه به رِسْمونِه حَكَم بو

277- تو که بویی دیگر مرا چه غم بود (استفهام انکاری؛ هیچ غمی نبود) / که یک مویی به ریسمانی حکم بود (یعنی دلیل محکمی ریسمان یک موی است؛ یک ریسمان از به هم بافتن تارهایی به باریکی مو ساخته می‌شود؛ این اصطلاح در مورد کار گروهی به کار می‌رود و به این معنی‌ست که هر کس در جای خود ارزشمند است).

(دُو زُلفونِ سياهِر تُوْ نِدايي

مُو رِ يَگ شُو به پَهلوتْ خُوْ نِدايي

278-  دو زلفان سیاه را تاب ندادی / مرا یک شب به پهلویت (به کنارت) خواب ندادی (نگذاشتی کنارت بخوابم)

 

نِهالِ توشْنِه‌يِ باغِ تُو بويُم

نِهالِ توشْنَه رِ تُو اُوْ نِدايي)

279- نهال تشنه‌ی باغ تو بودم / نهال تشنه را تو آب ندادی (در خراسان رسم است در از دست دادن عزیزان دوبیتی می‌خوانند؛ دوبیت اخیر از همان دوبیتی‌ها است)

به يِگ دَفَه دِوي نَنِيْ سِمِندَر

كِشي وِر غِيْضْ موهايِ سِكينَه‌رْ:

280- به یک باره دوید ننه‌ی (مادر) سمندر / کشید بر غیض (به غیض؛ همراه با غیض) موهای سکینه را - و گفت - :

چه خُب كِردي تو شُو بَزي دِ گِردو

بِچِيِ مُو رْ تو كوشتي نَمُسِلمو

281- چو خوب کرده‌ای تو شب‌بازی (نمایش خیمه‌شب‌بازی) در گردان (به راه انداختن؛ گرداندن، مدیریت کردن؛ نمایش خیمه شب بازی را چه خوب می‌گردانی) / بچه‌ی مرا تو کُشتی - ای - نا مسلمان.

تو كوشتي اورْ خِدِيْ جُمبَل و جَدو

دِگَه هَر اَسبِ كه دَري بِتَزو

282- تو کشتی او را با جمبل و جادو / دیگر هر اسبی که داری بتازان (ضرب‌المثل؛ هر اسبی که داری بتازان؛ هر کاری از دستت برمی‌آید انجام بده؛ هرکاری که دلت می‌خواهد بکن)

بُرُو حالا تو اَلغُشْتَك بِزَن هِيْ

جِوونايْ دِه خِدَت چَق چَق كِنَن هِيْ

283- برو حالا بشکن بزن مدام / جوان‌های ده با تو چق‌چق کنند (چق چق کردن؛ اصطلاحی عامیانه معادل شوخی کردن زبانی) مدام.

گِرِفت و كِلبِه شِخ اونارْ سِوا كي

دو تَيي‌رْ اَخِرِش اَز هَم جُدا كي

284- گرفت و کربلایی شیخ آن‌ها را از هم سوا (جدا) کرد (کربلایی شیخ آنها را گرفت و از یکدیگر جدا کرد) / دو تایی را (آن دو را؛ منظور سکینه و مادر سمندرخان هستند) آخرش (در نهایت) از هم جدا کرد.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 982 به تاریخ 911009, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۱ساعت 12:59  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت دوازدهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. از این هفته داستان به قسمت‌های جالبی می‌رسد که مربوط به مرگ سمندر خان است. مراسم تعذیه در روستاهای تربت حیدریه با جزئیات بسیار بیان شده است و طنز باعث شیرین‌تر شدن و خواندنی‌تر شدن این داستان می‌شود. در این هفته قسمت دوازدهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 247 تا بیت 266 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت دوازدهم)

 

12

خُلاصَه ... مُردِه‌شو مِندَلي كَل بو

كه دِ مُردِه‌خُوري ضَربُ‌الْمِثَل بو

247- خلاصه... مرده‌شوی محمدعلی کچل بود / که در مُرده‌خوری (مراد خوردن غذای عزا و تعذیه و یا تصاحب اموال مُرده است) ضرب‌المثل بود.

رِيي كي دَستِ وِر كيسَنِ مُردَه

بِدَر كي يَگ دُو سِه تا پولِ خُردَه

248- راهی کرد دستی بر (به) کیسه‌ی (جیب) مرده / به در کرد (بیرون کشید) یکی دو سه تا پول خُرده (پول خُرد، سکه).

اَزي پال پال كِردَن رَفت مُندَه

نِدي هيچِه به غِيْر اَز خيكِ گُندَه

249- ازین پال‌پال کردن (پالاییدن؛ پالایش هم احتمالا از همین ریشه است) مانده رفت (مانده شد، نکته‌ی جالب اینکه امروزه مصدر "خسته شد" را به همین معنی استفاده می‌کنند که به معنی زخمی شدن است) / ندید هیچی به غیر از (به جز) خیکِ گنده (کنایه از شکم بزرگ)

نِبو حَتّي دِگَه يَگ پَرِّ كاهِه

دِرِغ اَز يَگ دَنَه پولِ سياهِه

250- نبود حتی دیگر یک پَرِ کاهی (یعنی حتی پَرِ کاهی هم موجود نبود؛ نهایت بی‌چیزی) / دریغ از یک دانه پول سیاهی (سیاه).

دِ غُرغُر مَندِلي اُفتي: خُدايا

اَمان اَز دَستِ اي گوشنِه گِدايا

251- در غر و لُند افتاد (زبان به غر و لند باز کرد) محمد علی که: خدایا / امان از دست این گرسنه گداها (گُشنه گدا؛ فقیر در اصطلاح عامیانه).

اَخِر اي رَسمِشَه، هَر چي گِدايَه

نِصيبِ بَختِ بيچَرِه‌يِ مايَه؟

252- آخر این رسمش است، هرچه گدا است / نصیب بخت بی‌چاره‌ی ما است؟

خِدِيْ اي خيكِ گُندَه چو گِدايَه؟

گِمونُم هَر چِه خُوردَه پَس نِدايَه

253- با این خیک گنده (شکم بزرگ) چرا (یا چطور) گدا است؟ / گمان کنم هرچه خورده - است را - پس نداده.

دِ او دُنيا گِمونُم اي گِدايَه

حِسابِش اَز هَمِيْ مُورْدا سِوايَه

254- در آن دنیا گمانم این (اشاره به جنازه‌ی سمندرخان) گدا است / حسابش از همه‌ی مرده‌ها سوا (جدا) است.

كَسِه كه هَمْچِني بيچَرَه بَشَه

دِ او دُنيا هَمَش آوارَه بَشَه

255- کسی که همچنین (این‌چنین) بیچاره باشد / در آن دنیا همه‌اش (همیشه) آواره باشد.

وَلي خُب مويِه اَز خِرسِه غِنيمَت

هَمي پولايِ خُردَه هَست نِعمَت

256- ولی خوب مویی از خرسی غنیمت است (ضرب‌المثل یک مو از خرس کندن غنیمت است؛ از فرد خسیس اگر چیز کمی به شخصی برسد باید رضایت بدهد) / همین پول‌های خُرده (سکه‌ها) نعمت هست.

اَخِرِش ... مُردَه رِ شوشْت و كِفَن كي

لِباسِ آخِرَت او رِ به تَن كي

257- آخرش ... مرده را شست و کفن کرد / لباس آخرت او را به تن کرد (کفن به تن او کرد)

دِگَه شُو رِفتَه بو، وَقتِ سَحَر رَف

كه تِيْبوت اَز غُسُلْخَنَه به دَر رَف

258- دیگر شب رفته بود (شب تمام شده بود)، وقت سحر رفت (شد) / که تابوت از غسال‌خانه (مرده‌شوی‌خانه) به در رفت (بیرون رفت)

هَمو جايي كه تِيْبوتِرْ گِذيشْتَن

دِ او بَر دِگ ها وِر بار ديشْتَن

259- همان جایی که تابوت را گذاشتند / در آن طرف دیگ‌ها بر بار داشتند. (بر بار بودن دیگ به معنی بر روی آتش بودن و در حال پخت بودن آن است)

هَنو قَبرِ سِمِندَر خان نَكَن بو

صِدايِ غَب غَبِ دِگا بِلَن بو

260- هنوز قبر سمندرخان ناکَن (کنده نشده) بود / صدای قل‌ْقل ِ(غب غب؛ صدای جوشیدن؛ برای مایعات غلیظ مانند رب و یا قیر و ... استفاده می‌شود) دیگ‌ها بلند بود.

اَزو گوشْتا اَگه وِر او مِدايَن

به او صَد سال اَز نُو جو مِدايَن

261- از آن گوشت‌ها اگر بر (به) او (سمندرخان) می‌دادند / به او صد سال از نو جان می‌دادند.

سَرِ خاكا دُو سِه تا عُورِتينَه

گِرِفتَن زِرِ بُغْلوچِ سِكينَه

262- سر خاک‌ها (قبرستان) دو سه نفر مونث (خانم؛ عورِتینَه در مقابل مِردینَه به کار می‌رود، در ادبیات کلاسیک هم به همین معنی به کار رفته است؛ در میان مردمان مردانه‌اند / در غزا چون عورتان خانه‌اند (دفتر سوم مثنوی معنوی؛ بیت 4003) در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری‌داری کنند. (جهانگشای جوینی)) / گرفتند زیر بغل‌های سکینه را.

مِزَه اِبرِم خِدِيْ كِلْبْعَلي بَبُو

سِكينَه نُوحِه خو بو دِ ميَنْدُو

263- می‌زد ابراهیم با کربلایی علی (برادرزن‌های سمندر) بابو (با هم ناله می‌زدند؛ بَبُو؛ نوحه و فریادی که موقع از دست دادن عزیزان سر می‌دهند شاید ریشه‌اش صدا زدن بابا در گویش روستایی باشد) / سکینه نوحه‌خوان بود در میان میدان (مراد از میدان در اینجا همان محوطه‌ي قبرستان است).

سِكينَه، كارِ او هِيْ جي جُلُم بو

گِمونُم حِلِه بَزيش نَتِمُم بو

264- سکینه، کار او (کارِ سکینه) مدام بی‌قراری بود / گمان کنم حیله‌بازی‌اش ناتمام بود.

گَهِه جِغ مِكِشي حُگمِ سيَهْ گوش

نَخُن‌جَل رِفتَه بو گِردَن و تَه روش

265- گاهی جیغ می‌کشید حکم (مانند) سیاه‌گوش (حیوانی بزرگ‌تر از گربه که گوشهایی نوک‌تیز با نوک سیاه دارد، وحشی است و در کوهپایه‌ها زندگی می‌کند و شب‌ها صدایش که شبیه جیغ است به گوش می‌رسد) / ناخن‌خراش رفته (شده) بود گردن و  ته رویش (صورتش)

گَهِه اَز قُوم و خِشا داشت گِلَه

گَهِه نُوحَه مِكي با مَكر و حِلَه:

266- گاهی از قوم و خویش‌ها (خویشاوندان) داشت گله / گاهی نوحه می‌کرد با مکر و حیله:

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 979 به تاریخ 910918, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۱ساعت 19:14  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ قصیده‌ی شهر دو بهار؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

قصیده‌ی «شهر دو بهار» سروده‌ی آقای علی‌اکبر عباسی است که در آن به وصف پاییز تربت حیدریه پرداخته شده است. اوایل آبان‌ماه که تازه هوا رو به سردی می‌رود تربت حیدریه حال و هوای دیگری پیدا می‌کند. در این شهر هرساله زمین‌های زیادی زیر کشت زعفران است و اواخر مهرماه تا اوایل آذرماه برداشتِ گل‌های زعفران ادامه دارد. در این فصل بیابان‌های اطراف تربت پیراهن بنفش به تن می‌کنند.  آن‌ها که زعفران دارند از محلّ فروش گل‌های زعفران درآمدی به دست می‌آورند. کارگرها در این ایّام هر روز کار دارند و گُل‌های بنفش زعفران را از زمین برمی‌چینند. زن‌ها و دخترها گُل پاک می‌کنند یعنی پرچم‌های گل زعفران را از گُل جدا می‌کنند. خیلی از خانواده‌ها به بهانه‌ی گُل پاک کردن وقت بیشتری را با هم می‌گذرانند. خلاصه مردم به خاطر درآمدی که از زعفران به دست می‌آورند نسبت به ایّام دیگر شادترند. در این قصیده آقای عباسی به زیبایی این فضای شورانگیز را تصویر کشیده است. اطمینان دارم کسانی که سال‌ها از این فضا دور بوده‌اند با خواندن این قصیده خاطرات پاییز تربت برایشان زنده خواهد شد. امیدوارم از خواندن این قصیده‌ی زیبا لذت ببرید.

تا بادِ سرد از حَدِ قُبلَه رِوو مِرَه

كوه سه‌قُلَّه چَـْرَه خِدِیْ مِهْرِگو مِرَه

1- تا (هنگامی که) باد سرد از طرف قبله روان می‌رود (می‌شود) / کوه سه‌قله (معروف‌ترین کوه تربت حیدریه) چهره (روبه‌رو) با مهرگان می‌رود (مهرگان که نام یکی از جشن‌های باستانی ایران است در لفظ تربتی معادلِ «میزو» یا میزان است به معنی آغازِ پاییز و مهرماه)

ميزو ميَه كه كارِ زِمَـْنَه عَدِل بِرَه

هم روز و شُو۪ عَدِلْ به تِرَ ْزویِ او مِرَه

2- میزان (مهرماه) می‌آید که کار زمانه عدل برود (برابر بشود) / هم روز و شب برابر به ترازوی او می‌رود (می‌شود). («عَدل رِفتَن» یا عدل شدن اصطلاحا به برابر هم ایستادن کفه‌های ترازو گویند و در معنی مساوی شدن دو چیز با هم را عدل می‌گویند)

تا دينَه روز سَـْيِه‌یِ شُوِ۪رْ مِزَه به تير

حالا ميَه دوبَـْرَه خِدَش مِهرِوو مِرَه

3- تا دیروز روز سایه‌ی شب را با تیر می‌زد / حالا می‌آید دوباره با او مهربان می‌رود (می‌شود).

ميزو ميَه به كوهِ سه‌قُلَّه و پِرهَنِ

زردِ اَلَق پَلَق دِ بَرِ پيشْكو مِرَه

4- میزان (مهرماه) می‌آید به کوه سه‌قلّه و پیراهنِ / زردِ ابلق (رنگارنگ، لَکّه پیس) در بر (به تن) پیشکوه می‌رود (دامنه‌ی شمالی کوه سه‌قله مشهور به پیشکوه بوده و هست. سال‌ها پیش شهردار وقت مهندس اردشیر ریاحی طرح بزرگی با نام پارک جنگلی پیشکوه ارائه کرد و این دامنه تبدیل به پارک جنگلی شد که متاسفانه پس از رفتن ایشان کار چندانی صورت نگرفته است).

تا بادِ سرد رويِ زِمينا دِ خِز مِرَه

او دِشت خوشْکْ تختِ گُلِ زَعفِرو مِرَه

5- تا باد سرد روی زمین‌ها در خیز می‌شود («دِ خِز رِفتَن» معادل شروع کردن به دویدن است ) / آن دشت خشک (اشاره به پیشکوه) تخت گل زعفران می‌شود. (از گل زعفران پوشیده می‌شود)

صحرا بِنُو۪ش و باغ بِنُو۪ش و زِمی بِنُو۪ش

حيرت‌زيَه اَزي هَمَه گُل، باغِوو مِرَه

6- صحرا بنفش و باغ بنفش و زمین بنفش / باغبان از این همه گل حیرت زده می‌شود.

وَرخِز بيا به تربت و وِر شهرِ ما نِگا

هوش از سَرِت مِپِّرَه، زِبو بي‌زِبو مِرَه

7- برخیز بیا به تربت و بر (به) شهر ما نگاه کن / هوش از سرت می‌پرد، زبان بی‌زبان می‌شود. (از حیرت زبانت بند می‌آید)

وَرخِز بيا به تربت و وِر دشتِ گل نِگا

اِشطُو۪ مُو وَرگُمِت كه چِني يا چِنو مِرَه؟

8- برخیز بیا به تربت و بر (به) دشتِ گل نگاه کن / چطور من برگویمت (به تو بگویم) که چنین یا چنان می‌شود.

كي گُل ديَه دِ موسمِ ميزو به‌دَر بيَه؟

از چي هوا خُوشايَه و خوش عطر و بو مِرَه؟

9- چه کسی دیده است گل در موسم میزان (پاییز) به‌در (بیرون) بیاید / از چه (به چه دلیل، چرا) هوا خوب است و خوش‌عطر و بو می‌شود. («خوشا کِردَنِ هَوا» به معنی خوب شدن و گرم شدن هوا در پاییز و زمستان می‌باشد)

چَن ماهِه از بِهار گِذيشتَه وُ موسِمِش

تربت خِدِیْ بِهارِ دِگِه‌یْ روبِه‌رو مِرَه

10- چن ماهی از بهار و موسم بهار گذشته - است که - / تربت با بهار دیگری روبه‌رو می‌شود.

ديقو كه بويَه سالِ تِمومِر دِ سَرِ اُو۪

كُو۪گِشْ خُرُس مِخَـْنَه و اُوِ۪ش دِ جو مِرَه

11- دهقان که سال تمام را (تمام سال را) در سر آب بوده است (مشغول آب‌گیری بوده، مشغول آبیاری کشت بوده) / کبکش خروس می‌خواند و آبش در جو می‌رود. (کبک کسی خروس می‌خواند کنایه از شادی اوست و اینکه آب کسی در جوی شده به این معنا است که دیگران مطیع او شده‌اند)

هي حَفنَه حَفنَه گُل مِرَه  از مونِ پَل دِرُو

هي كيسَه كيسَه وِر حَدِ خَـْنَه رِوو مِرَه

12- هی مُشت مُشت گل زعفران از میان زمین زراعی درو می‌شود (به دیواره‌ی کوتاهی که دو کرت یا خوی را از هم جدا می‌کند «پَل» می‌گویند) / هی کیسه کیسه به طرف خانه روانه می‌شود.

او سِرگُلايِ سرخْ دِ اَخِر به دستِ زن

قَيِم دِ مونِ صُندُق و به خَن‌ْپِشو مِرَه

13- آن سرگُل‌های سرخ (پرچم‌های گل زعفران را که دسته دسته خشک می‌کنند «سِرگُل» می‌گویند و مرغوب‌ترین زعفران می‌باشد) در آخر به دست زن (خانمِ خانه) / در میان صندوق قایم (پنهان) می‌شود و به خانه‌پیشان می‌رود. (خانه‌ها در گذشته معمولا دو یا سه اطاق بیشتر نداشته که در گویش خراسانی «خانه» همان اطاق است که اطاقی که به حیاط راه داشته و ابتدا وارد آن می‌شده‌اند خانه‌پیشو نام داشته و اطاق آخر را که خانه‌پستو می‌گفته‌اند که اکنون هم واژه‌ی پستو به همین معنی رایج است)

قَيِم مِنَه دِ خَنَه گُلار و نِمِفرُشَه

قَيِم مِنَه، مِدَْنَه كه فِردا گُرو مِرَه

14- گُل‌ها را (در اینجا وقتی می‌گویند «گل» به طور خاص به گل زعفران و به طور خاص‌تر به پرچم‌های گل زعفران اطلاق می‌شود و وقتی حرف از «گُل» می‌زنند منظور گل زعفران و یا زعفران خشک می‌باشد؛ در اینجا منظور از گل زعفران خشک است) در خانه قایم (پنهان) می‌کند و نمی‌فروشد / قایم (پنهان) می‌کند، می‌داند که فردا (منظور در آینده‌ی نزدیک) گران می‌شود.

از زَعفِرو بِساطِ عروسی مِرَه به پا

دُختر خِدي جِهازْ به حُو۪ليِ شو مِرَه

15- از - برکت - زعفران بساط عروسی به پا می‌شود / دختر با جهیزیه به خانه‌ی شوهر می‌رود.

اي تربَتَه كه گنجِ خدايَه دِ زِْرِ پاش

هرچَند اَگِر به دستِ نِدَْري كُلو مِرَه

16- این تربت است که گنج خدا در زیر پایش است / هر چند اگر به دست ناداری کلان (بزرگ) می‌شود. (به دست نَداری یا ناداری کُلو رِفتن به این معنی است که با فقر و بدبختی بزرگ می‌شود)

كالِ حصار و تينگَل رُذمَعجَنِر بِبي

پيرَه اَگِر دِلِت به صفايِش جِوو مِرَه

17- کال حصار و تنگل رودمعجن را ببین / اگر دلت پیر است به صفایش جوان می‌شود.

بِستا دِ زِْرِ شَرشَرِ اُو۪شارِش و بِبي

اُو۪ از هوا مِشُرَّه و وِر مونِ كو مِرَه

18- بایست در زیر شرشر آبشارش و ببین / آب از هوا می‌شارد (فعل شاریدن که هنوز هم در واژه‌هایی مانند آبشار کاربرد دارد هنوز در خراسان به صورت شُرّیَن کاربرد دارد) و بر (به) میان کوه می‌رود.

يك هُو۪ سَرِت دِ گَرد ميُفتَه مِگي كه واز

اُو۪ از زِمي مُقُلَّه و وِر آسمو مِرَه

19- یک‌باره سرت در گرد (گردیدن، گردش) می‌افتد  با خود می‌گویی که باز / آب از زمین می‌قُلّد (می‌جوشد) و بر (به) آسمان می‌رود.

وَختِِ مِری به كالِ صِنوبَر و تينْگَلِش

اِنگار اَدَم به جينگَلِ مازَندِرو مِرَه

20- وقتی می‌روی به کال صنوبر و تنگل آن (اشاره به روستای صنوبر) / انگار آدم به جنگل مازندران می‌رود.

وَختِ مِري به كوهْ بِكِنّي تو قَـْقِرو

كِلَّه‌تْ دِوَنگِ بویِ گُلِ كَـْكِتو مِرَه

21- وقتی می‌روی به کوه که قاقرو (ریواس وحشی تربیت نیافته، مَثَلی هست که می‌گوید: «سوغاتِ یارِ کوهی یا قاقُرویَه یا پیاز») بکنی / کلّه‌ات (سرت) از بوی گُل کاکتو گیج می‌شود.

يک قُرتِ اُو برو بُخور از چشمِه‌ی اُوِ۪ش

قند و عسل مِگی كه به تَهْ از گُلو مِرَه

22- برو یک جرعه آب از چشمه‌ی آبش (مکانی در نزدیکی تربت به نام آب قنداب وجود دارد که نام روستایی هم هست و به آب چشمه‌اش به خوشگواری معروف است) بخور / قند و عسل می‌گویی (پنداری) که از گلو به ته (پایین) می‌رود.

شايد هزار سالَه كه از بايْگ اُو۪رِشُم

صادِر مِرِفتَه بلكِه و صادِر هَنو مِرَه

23- شاید هزار سال است که از بایگ ابریشم / صادر می‌شده است و بلکه هنوز هم صادر می‌شود.

از عطر و بوی خِربِزِه‌ی اَستِقَر مَپُرس

اُو۪ از دِهَن دِ گَل مِرَه تا وَختِ رو مِرَه

24- از عطر و بوی خربوزه‌ی استقر مپرس / آب از دهان در غلط می‌شود (به راه می‌افتد) تا وقتی که رو می‌شود (اصطلاح رو شدن را برای صیفی‌جات مانند خربوزه و هندوانه و طالبی استفاده می‌کنند به این معنی که با یک چاقوی بزرگ آن‌را به دو یا سه پله تقسیم می‌کنند و بعد چاقو را بین پوست و قسمت قابل خودن فرو می‌کنند و می‌کشند و به این ترتیب پوست را از قسمت قابل خوردن جدا می‌کنند)

گِلّیِ هِندِوَْنَه اَگِر دِلمُلَه و كَغْ

هَمچی كه مِهرِگو مِرِسَه قَچِّ خو مِرَه

25- هندوانه اگر نیم‌رس و کال است / به محض اینکه مهرگان (پاییز) برسد غرق در خون (کنایه از سرخ شدن) می‌شود.

صد حيف اَزی بِهار كه اِشتُو۪كيَه گُلِش

يِكَّه به دو به دَر ميَه و نَـْگِمو مِرَه

26- صد حیف از این بهار که گلش (گُل این بهار) اشتابکی است (شتابان است، عجله دارد) / یکی به دو (خیلی سریع، از عدد یک تا دو که بشماری) به در می‌آید و ناگهان می‌رود.

اي شهرِ قطبِ دينَه كه هَم‌نومِ حيدَرَه

دستِ خدا هميشَه نِگَه‌دارِ او مِرَه

27- این شهر قطب‌الدین (قطب‌الدین حیدر، عارف نامی قرن هفتم) است که هم‌نام حیدر است / دست خدا همیشه نگهدار آن (اشاره به شهر تربت حیدریه) می‌شود.

هر كس بِديِّ تربتِ ما وَرگَه خيلِ زود

از چَشمِ خَلق مُفتَه و بی‌آبِرو مِرَه

28- هرکس بدیِ تربتِ ما را برگوید (بگوید) خیلی زود / از چشم خلق می‌افتد و بی‌آبرو می‌شود.

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۱ساعت 10:57  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت یازدهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. از این هفته داستان به قسمت‌های جالبی می‌رسد که مربوط به مرگ سمندر خان است. مراسم تعذیه در روستاهای تربت حیدریه با جزئیات بسیار بیان شده است و طنز باعث شیرین‌تر شدن و خواندنی‌تر شدن این داستان می‌شود. در این هفته قسمت یازدهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 228 تا بیت 246 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت یازدهم)

 

11

غُسُلخَنَه پُر اَز مُردُمِ بيكار

يَگ عِدِّيْ پوشتِ دَر بويَن عَزادار

228- غسال‌خانه (مرده‌شوی‌خانه؛ جایی در نزدیک قبرستان که مرده در آنجا می‌شویند) پُر - شده بود - از مردم بیکار / یک عده‌ای - هم - پشت در - غسال‌خانه - عزادار بودند.

يَگ عِدِّيْ هَم لُو وُ لُوچَرْ مِليشْتَن

هَوَسِ خُوردَنِ اَشكينَه ديشْتَن

229- یک عده‌ای هم لب و لوچه را می‌لیسیدند (مصدر این فعل لیشتن به معنای لیسیدن است) / هوس خوردن اشکنه (در اینحا آبگوشت؛ خوراکی که در مراسم ختم طبخ می‌شده معمولا آب‌گوشت بوده است. به آب آبگوشت اشکنه هم می‌گویند و چربی روی آبگوشت مِزغَوَه یا مِزغاوَه که گمان کنم ریشه‌اش مغزآبه باشد می‌گویند) داشتند.

بِپا بو او طِرِف تَر اَلغُو بَلغُو

مِزَه اِبرِم خِدِيْ كِلبعَلي بَبُو

230- برپا بود آن‌طرف‌تر هیاهو / می‌زد ابراهیم با کربلایی علی (ابراهیم و کربلایی علی، هر دو، برادرهای سکینه زن سمندرخان هستند که پیش از این در قسمت ششم و در بیت 120 و 122 نام ایشان آمده بود، این دو با سمندرخان خوب نبودند و او را آزار می‌داند)  بابو (بَبُو؛ نوحه و فریادی که موقع از دست دادن عزیزان سر می‌دهند شاید ریشه‌اش صدا زدن بابا در گویش روستایی باشد)

هَمو اِبرِم كه ديشْت اَز مَردَه كينَه

دِ هَف تُپَّه نِمَيِسْتْ اورْ بِبينَه

231- همان ابراهیم که داشت از مرده کینه / در هفت تپه نمی‌خواست او را ببیند ( اینکه نخواهی کسی را در هفت تپه ببینی کنایه از نهایت نفرت است)

خِدِيْ كِلبعَلي بي دين و ايمو

چِه بَبُو ها مِزَيَنْ مينِ مِيْدو

232- با کربلایی علی بی‌دین و ایمان / چه بابوهایی (بَبُو؛ نوحه و فریادی که موقع از دست دادن عزیزان سر می‌دهند شاید ریشه‌اش صدا زدن بابا در گویش روستایی باشد) می‌زدند میان بیابان (در اینجا منظور همان قبرستان است).

سِكينَه رِفتَه بو تِختَه دِ مِيْدو

مِمَلُونْدْ اورْ يَكِه شَنَه وُ بَهو

233- سکینه در میدان (قبرستان) تخته رفته (شده) بود (تخته شدن اصطلاحی‌ست به این معنی که کسی بر اثر غش کردن عضلاتش مانند چوب سفت شود) / می‌مالاند او را یک نفر شانه و بازو (یک نفر شانه و بازوی سکینه را ماساژ می‌داد تا به حال بیاید)

مَدَرِش هِيْ مِزَه بَمْ صورَتِش موشْت

كه : نَنَه جان - سِمِندَر - كي تُو رِ كوشْت؟

234- مادرش (مادرِ سمندرخان) هی می‌زد بر هم صورتش مشت (هی بر صورتش مشت می‌زد / که: ننه‌جان - سمندر - کی (چه کسی) تو را کشت؟

اِلاهِه دُشمَنِ تورْ خِستَه بينُم

دِ سينَش خَنْجَرِ تا دِستَه بينُم

235- الاهی دشمن تو را خسته (زخمی؛ در خراسان خسته را به درست به معنی زخمی به کار می‌برند و به آنچه که به اشتباه امروزه خسته گفته می‌شود، مانده یا مُنده می‌گویند)  ببینم / در سینه‌اش خنجری تا دسته ببینم.

جِوو بويي، نِه وَقتِ مُردَنِت بو

گُلِ بويي، نِه وَقتِ چيدَنِت بو

236- جوان بودی، نه وقت مردنت بود (وقت مردنت نبود) / گلی بودی، نه وقت چیدنت بود (وقت چیدنت نبود)

(سِمِندَر جان فِدايِ مُردَنِ تُو

فِدايِ وِصلِه هايِ پِرهَنِ تُو

237- (در اینجا لازم به توضیح است که ابیاتی که از پس از زبان مادر سمندرخان گفته می‌شود موسوم است به چاربیتی یا چهاربیتی و یا فریاد. در خراسان رسم است که مردم در عزاداری فریادهایی به گویش محلی می‌خوانند که سروده‌هایی است بر وزن دوبیتی و برخی از این ابیات از ادبیات شفاهی تربت حیدریه وام گرفته شده است و در برخی موارد تغییرات صورت گرفته است؛ نکته‌ی دیگر آنکه درصد بالایی از مردم این ناحیه شاعرند ولی اغلب چون سواد درستی ندارند لغزش‌هایی در شعرشان به چشم می‌خورد، فریادهایی که در پرسه و یا تشییع جنازه خوانده می‌شود در اغلب موارد فی‌البداهه و یا توجه به شزایط زمان و مکان و موقعیت توسط نزدیکان متوفی سروده می‌شوند. این سروده‌ها جایگاه خاصی دارند تا جایی که اگر در تشعیع جنازه و یا ختمی کسی فریادی بخواند و صاحب مصیبت نتواند به سرعت فریاد مناسبی در پاسخ آن بخواند شرمنده و خجالت‌زده خواهد شد. در این ابیات هم شاعر سعی کرده است ابیاتی نزدیک به زبان عامیانه و به فراخور موقعیت سمندرخان بسراید) سمندرجان فدای مردن تو / فدای وصله‌های پیراهن تو.

مَگِر - نَنَه - مِري تُو بَمْ عَروسي

كه پِرهَنِ سِفِدَه وِر تَنِ تُو؟)

238- مگر - ننه - می‌روی تو به هم عروسی (به عروسی) / که پیراهن سفید است بر تن تو؟ (اشاره به کفن)

(نِدَرُم دِل، كه تَركِ دِل كُنُم مُو

نِدَرُم كَس، كه تا تُورْ وِل كُنُم مُو

239- ندارم دل (دل نداشتن به معنای حوصله نداشتن است و در برخی از موارد هم جرات نداشتن) که ترک دل کنم من / ندارم کس (کسی را) که تا تو را ول (رها) کنم من.

نِدَرُم سَر، كه تا اِقْذِر بِگِريُم

كه قِبرِسْتونِتِرْ كَهْگِل كُنُم مُو)

240- ندارم سر (سر نداشتن هم به معنی قصد نداشتن است، چنانکه سعدی می‌گوید: سر ِآن ندارد امشب که برآید آفتابی) که تا اینقدر بگریم (گریه کنم) / که قبرستانت را کاه‌گل کنم من. (یعنی از شدت اشک خاک قبرستان را گل کنم)

(وَخِز نَنَه كه دُشمَن‌شاد رَفتي

گِلو بُغمَه، جِگَر پور باد رَفتي

241- برخیز ننه (خطاب به سمندرخان) که دشمنْ‌شاد رفتی (شدی) / گلو پر بغض، جگر پر باد رفتی (شدی). (اعتقاد بر این بوده که از غم زیاد جگر انسان باد می‌کند)

مِثالِ كُوگ و تُوهي اَز قِفَسْتِش

به يَگ هُو پَر زَيي، آزاد رَفتي)

242- مثالِ (مانندِ) کبک و تیهو از قفسش / به یک‌باره پر زدی، آزاد رفتی (شدی).

(بيا اِي گُل، بيا دَستِ به گِردَن،

بيا وَر گو خِدِيْ تُو هَر چِه كِردَن

243- بیا ای گل (خطاب به سمندرخان) بیا دست به گردن (در حالی که دست در گردن هم داریم) / بیا برگو (بگو) با تو هر چه کردند (هر بلایی که سرت آورده‌اند)

دِلُم مَييسْ بيَم روتِر بِبوسُم

نه دِر وَقتِه كه دِر خاكِت سِپُردَن)

244- دلم می‌خواست بیایم رویت را ببوسم / - البته - نه در وقتی که در خاکت سپردند.

(تُو كه رَفتي دِگَه نونِ نِمَيي

نِيِ هَف بَند و قِليونِ نِمَيي

245- تو که رفتی (مُردی، از این دنیا رفتی) دیگر نانی نمی‌خواهی / نی هفت‌بند و قلیانی نمی‌خواهی.

تُو كه رَفتي، بيَيي يا نَيَيي

مَگِر ديدارِ قُومونِ نِمَيي؟)

246- تو که رفتی - دیگر معلوم نیست - بیایی و یا اینکه نیایی / مگر دیدار قوم‌ها (خویشاوندان) نمی‌خواهی؟

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 973 به تاریخ 910722, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۱ساعت 12:20  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت دهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. از این هفته داستان به قسمت‌های جالبی می‌رسد که مربوط به مرگ سمندر خان است. مراسم تعذیه در روستاهای تربت حیدریه با جزئیات بسیار بیان شده است و طنز باعث شیرین‌تر شدن و خواندنی‌تر شدن این داستان می‌شود. در این هفته قسمت دهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 208 تا بیت 227 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت دهم)

 

10

هَمیکِه خَر دِ راه اُفتی هَمو شُو

سِمِندَر اَُفتی اَز بالا به یَگ هُو

208- همین‌که (به محض این‌که) خر در راه افتاد (به راه افتاد) همان شب / سمندر افتاد از بالا - ی خر - به یک بار.

چِنو بَم ضرب مُخکَم خُورد وِر سَر

که اَز ضَربِش کِلَفچِش رَفت یَگْوَر

209- چنان به ضرب محکم خورد بر سر (چنان محکم با سر به زمین خورد) / که از ضربش (ضربتش) فکش یک‌وری شد (فک سمندر خان از جا در رفت و به یک‌طرف کج شد)

عَلیمَردان تِشَر زَ  رو به سِردار:

خِدَت گوفْتُم که اورْ مُخکَم نِگا دار

210- علی‌مردان - توپ و - تشر زد رو به سردار / با (به) تو گفتم که او را محکم نگاه دار.

شِطُو ضِربِه‌يْ به دُمبِه‌یِ سَرِش خُورد

اَگِرْ نَمُردَه بو، حالا دِگَه مُرد

211- چطور ضربه‌ای به دنبه‌ی سرش (قسمتِ نرمِ پشتِ سر) خورد / اگر نمرده بود حالا دیگر مُرد.

صِدا زَ مَندِسِيْن که: قِتَلِش کُو؟

تِشَر زَ کِدخُدا: حالا وِلِش کُو

212- صدا زد محمد حسین که: قاتلش کجاست؟ (چه کسی مسئول مرگ سمندر خان است؟) / کدخدا - برای این که قائله را بخواباند - تشر زد: حالا ولش کن

دیُم قاسِمعَلی رِ او صِدا زَ

که جَم کُوی رَ مَگِه زودِ جِنَزَه

213- دیدم قاسم‌علی را او (کدخدا) صدا زد / - به این منظور - که جمع شود (از میان برداشته شود) زود جنازه (که جنازه زودتر جمع شود)

خِدَش وِر گُف: لِباساشِرْ بِدَر کُو

بُرو وُ مُردِه شورِرْ تو خِبَر کُو

214- با (به) او (به قاسم‌علی) گفت: لباس‌هایش را به‌در کن (در بیاور) / برو و مرده‌شور (مرده‌شوی) را تو خبر کن.

بِرِن تِیْبوتِ مِچّیدتِر بیَرِن

خدا مُرزِرْ دِ تِیْبوتِ گِذَرن

215- بروید تابوت مسجد را بیاورید / خدا بیامرز را در تابوتی بگذارید.

به کِل مَمَّد بِگِن خاکِه بِکِنَّه

کُلَنگ و بِل بِتِن تا که بِکِنَّه

216- به کربلایی محمد (کربلایی محمد افغان؛ یکی از ساکنان روستای فهندر که بسیار قوی بوده است؛ به بیت 33 مراجعه کنید) بگویید خاکی بکند (قبری بکند) / کلنگ و بیل - به او - بدهید تا که - قبری - بکند

بیَرِن هَم زِگِیْگ و چُو و تِختَه

بُکوشِن دو سِه تا تَکَه و بِختَه

217- بیاورید هم زگیک (زِگِی؛ پهن چارپایان که خشک شده برای سوخت مورد استفاده قرار می‌گیرد) و چوب و تخته / بکشید دو سه تا تکه (بز نر جوان) و بخته (گوسفند نر یک ساله؛ مراد در اینجا بهترین و فربه‌ترین نوع گوسفندان است)

به طِبّاخِ بِتِن کیسایْ بِرِنجارْ

بِرِیْ فِردا کُنَه دِگارِ وِر بار

218- به طباخی بدهید کیسه‌های برنج‌ها را / برای فردا کند (بکند) دیگ‌ها را بر بار (دیگ‌ها را بار بگذارد؛ زیر دیگ‌ها را روشن کند)

دُو سِه مَن بَرگِ تِنْبَكو بِگيرِن

سِه بِستَه قَهوَه اَز ديكو بِگيرِن

219- دو سه من برگ تنباکو بگیرید / سه بسته قهوه از دکان - مغازه‌ی روستا - بگیرید. (هروقت به این بیت می‌رسم یاد خاطره‌ای شیرین از شاعر منظومه‌ی سمندر خان سالار، آقای عباسی می‌افتم که تصمیم گرفتم در ذیل همین بیت یادداشت کنم. آقای عباسی نظرهای مختلف را در طول سال‌های سرودن این داستان جمع‌آوری کرده و شعر را بارها و بارها تغییر داده است. روزی در پی پیشنهاد یکی از دوستانش تصمیم گرفته بود چند بیت به دستورهایی که کدخدا به اهالی می‌دهد اضافه کند و در خلال این ابیات بیشتر به آداب و رسوم و مقدمات مراسم پُرسه (عزاداری) بپردازد. به جایی رسید که می‌خواست دستور مهیا کردن قلیان و قهوه در یک بیت بیاورد. آقای عباسی قافیه دیکو و تنبکو را مناسب دید و من هم کمک می‌کردم تا مفهوم مورد نظر در بیت جا بگیرد چند پیشنهاد رد و بدل شد تا من این بیت را پیشنهاد دادم: "دو سه من برگ تنبکو بگیرن / دو بسته قهوه از دیکو بگیرن". آقای عباسی کمی به فکر فرو رفت و بعد خیلی جدی گفت: "نِه؛ بود نِمِنَه" یعنی کافی نیست. من پرسیدم: "چی بود نِمِنه؟" و او با جدیدت تمام گفت: دو بِستِه قهوَه کَمَه، بود نِمِنه". من گفتم: "چَن بِسته خُبَه؟" گفت: "لاقَل هَف هَش بِستَه" من می‌خندیدم و او جدی‌تر از قبل می‌گفت: "خِندَه نِدِرَه، بود نِمِنه" و بعد چون هفت هشت بسته در وزن جا نمی‌شد بالاخره آقای عباسی به سه بسته رضایت داد. این خاطره را از این جهت نقل کردم تا مثالی باشد از مایه‌ای که شاعر برای این داستان شیرین گذاشته است و به‌ اعتقاد من شخصیت‌های سمندر خان در درون آقای عباسی زنده‌اند و نفس می‌کشند و یک‌یک‌شان را با خون دل پرورانده است.

هَمی حالا سه تا آتو خِبَر کُ

دو سه آخُونْدِ قُرآن خو خِبَر کُ

220- همین حالا سه تا آتو (زن روضه‌خوان) خبر کن / دو سه تا آخوند قرآن‌خوان خبر کن.

دوتا قاری هَمی حالا بیَیَن

شِخ اِسفَلی و کِلب آقا بیَیَن

221- دو تا قاری همین حالا بیایند / شیخ یوسف‌علی و کربلایی آقا (دو نفر از قاری‌های قدیمی فهندر) بیایند.

هَمی حالا بِرِن وَر گِن به مَحمود

به سَرْ خاکا خِدِیْ قُرآن بیَه زود

222- همین حالا بروید بگویید به محمود (شخصی بود موسوم به محمود بایزیدی که وقتی کسی فوت می‌کرد به سر قبر متوفی می‌رفت و سه شبانه‌روز قرآن می‌خواند) / به سر خاک‌ها (در گویش محلی خراسان به قبرستان می‌گویند سِرْخاکا یا همان سر ِخاک‌ها) با قرآن بیاید زود.

که تا سه شُو دِ سَرْ خاکا بِمَنَه

همی سه شُو بِرَش قُرآن بِخَنَه

223- که تا سه شب در سر خاک‌ها (قبرستان) بماند / همین سه شب برایش (برای روح سمندرخان) قرآن بخواند.

صِدا زَ او طِرَفتَر مِلّا عَبّاس

بِرِیْ مُردَه بِخَنِن دو سه اَخلاص

224- صدا زد آن‌طرف‌تر مُلاعباس (یکی از روحانیان قدیمی فهندر) / برای مرده بخوانید دو سه اخلاص (سوره‌ی فاتحه و توحید که در مراسم تعذیه خوانده می‌شود به ترتیب یک‌بار سوره‌ی فاتحه‌الکتاب و سه بار سوره‌ی توحید که در کل به خواندن این سوره‌ها اخلاص خواندن یا فاتحه خواندن می‌گویند)

چو اِشتُوکی مِرَن؟ الّان دِ مِیْدو

خُودُم گُفتُم به کِل مَمَّدِ اُوغو

225- چرا اشتابکی می‌شوید؟ (شتابان شدن؛ عجله کردن)  اکنون در بیابان (بیرون؛ به بیرون از ده میدان می‌گویند) / خودم گفتم به کربلایی محمد افغان (این شخص که بسیار قوی نیز بوده است در اصل فهندری بوده است و به خاطر ظاهرش به او اوغو یا همان افغان می‌گفته‌اند؛ یک بار دیگر هم در قسمت دوم مثنوی سمندرخان در بیت 33 از این شخص نام برده شد)

تا مُردِه شو بیَه مُردَرْ  بِبِندَه

حَتُم دَرُم که او هَم خاکِه کِندَه

226- تا مرده‌شوی بیاید مرده را ببندد (در کفن بپیچاند؛ مراد این‌که تمام کارهای مربوط به شستن مرده را تمام کند؛ این مراسم بسیار دور و دراز است که از حوصله‌ی این مقال خارج است مانند شستن مرده با سدر و کافور، بستن فک و شصت‌های مرده به یکدیگر، پر کردن گوش و بینی مرده با پنبه، گذاشتن دو قطعه چوب در زیر بغل مرده و کلی چیزهای دیگر ....) / حتم (یقین) دارم که او هم خاک (قبر) را کنده است.

دِگَه مَمَّدِ سارا رِفتَه مَأمور

که اَز دیکو بیِرَه سِدْر و کافور

227- دیگر - اینکه - محمد سارا (شخصی که نام مادرش سارا بوده است) مامور رفته است (شده است) / که از دکان (مغازه‌ی کوچک روستا) بیاورد سدر و کافور.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 970 به تاریخ 910701, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱ساعت 10:41  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت نهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. در چند هفته‌ی گذشته دعوای سمندر و سکینه را خواندید که مملو از ضرب‌المثل‌های زیبا بود. در این هفته قسمت نهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 178 تا بیت 207 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت نهم)

 

9

 

به یَگ دَفَه زَیَن وِر کِلِّه یِ هَم

خِدِیْ هَر چه جِگا بو اونجِه وِر چَم

178- به یک باره زدند بر - سر و - کله‌ی هم / با هر چه ظرف و ظروف آنجا دم دست بود.

چِنو که تاسِ کِلْجوش چُپَّه رَفتِگ

هَمَش وِر مینِ سُفرَه لُکَّه رَفتِگ

188- چنان که کاسه‌ي کال‌ْجوش (یکی از غذاهای محلی است؛ نام این خوراک را هم به صورت کال جوش و هم کله‌جوش خوانده‌ام و نمی‌دانم کدام بهتر است؛ طرز تهیه‌ی کال‌جوش) چپه (واژگون) شد / همه‌اش در میان سفره لُکه شد (جمع شد، انبوه شد).

تا وَر خِستِگ سِمِندَرخان وِر پا

تُولَنگِش دا سِکینَه رو جِگاها

189- تا برخاست سمندرخان بر پا / هُلش داد سکینه روی ظرف‌ها.

که با کِلَّه چِنو اُفتی که یَگ هُو

به تَه رَفتِگ دِ کِلَّش مِخِ  چَر چُو

190- که با کله چنان افتاد که یک‌بار / به ته رفت (فرو شد) در کله‌اش میخِ چهارچوب ( چهارچوبی که قالی را روی آن می‌بافند؛ دار قالی).

چِنو تیرَک زَ خون از دُمبِه‌یِ سَر

که غَرقِ بَرقِ خو رَفتِگ سِمِندَر

191- چنان تیرک زد خون از دنبه‌ی سر (قسمتِ نرمِ پشتِ سر) / که غرق خون رفت (شد) سمندر.

چِنو دادِش دِ مونِ خَنَه پیچی

که خَنَه پِندِری یَگ دَفَه لِرزی

192- چنان دادش (فریادش) در میان خانه پیچید / که خانه پنداری (گمان می‌کردی) یک دفعه لرزید.

سِمِندَر وِر زِمی بیهوش رَفتِگ

پُر اَز خو ، ریش و مو و گوش رَفتِگ

193- سمندر بر زمین بی‌هوش رفت (شد) / ریش و مو و گوشِ او (سمندر خان) پُر از خون رفت (شد).

سِکینَه پِنجِرِه يْ خَنَه رِ وا کی

تِمُمِ مُردُمِ کوچَرْ صِدا  کی:

194- سکینه پنجره‌ی خانه را باز کرد / تمام مردم کوچه را صدا کرد:

بیَیِنْ که عَزیز و دِلبَرُم رَف

بیَیِنْ ، خاکِ عالم بَم سَرُم رَف

195- بیایید که عزیز و دلبرم رفت / بیایید، خاک عالم بر هم سرم رفت.

هَمِه يْ مُردُمِ دِه اَز مَرد و از زَن

بِدَر رِختَن، دِ کوچَه قول رَفتَن

196- همه‌ی مردم ده - اعم - از مرد و از زن / به‌در ریختند (بیرون ریختند)، در کوچه قول رفتند (انبوه شدند؛ جمع شدند)

دیُم کِلبِ حِجی اَز خَنِه کَدو

چِراغ اِیْنَه به دَست اَمَه به مِیْدو

197- دیدم که کربلایی حاجی از خانه‌ی کاهدان / چراغ‌آیینه به دست (در حالی که چراغ آیینه در دستش بود) آمد به میدان (به طور کلی بیرون از خانه؛ در اینجا منظور کوچه است)

صِدا زَ که: حِکیمِر خُب خِبَر کُو

مِخِر اَز دُمبِه یِ كِلَّشْ بِدَر کُو

198- صدا زد که: حکیم را خبر کن، خوب / میخ را از دمبه‌ي سرش به در کُن (برون بیاور)

حَکیمِ قِلعَه رِ رَفتَن اَوُرْدَن

چُو مَحکومِ به جِلّادِ  سِپُردَن

199- حکیم قلعه (روستا) را رفتند آوردند / - سمندر خان را - مانند محکومی به جلادی سپردن.

حِکیمَم دُور و وَرْشِرْ خُب نِگا کی

یَکِه اَز مُردُم قِلعَرْ صِدا کی

200- حکیم هم دور و برش (اطرافش) را خوب (به خوبی) نگاه کرد / یکی از مردم قلعه (روستا) را صدا کرد.

حُكُم كي تَهِ پاهاشِر بِخَرِن

اَگِرْ جَم کِرد پاشِر ، اُو بیَرِن

201- حکم کرد ته (کف) پاهایش را بخارانید / اگر جمع کرد پایش را، آب بیاورید.

حُکُم کی او به کِلب آقایِ  نِجّار

بِرِز یَگ سَطلِ اُو وِرْ رویِ بیمار

202- حکم کرد او به کربلایی آقای نجار / بریز یک سطل آب بر روی بیمار.

چه فِیْدَه، هَر چه کِردَن بی ثِمَر بو

سِمِندَر مُردَه بو یا ایکِه کَر بو

203- چه فایده، هر چه کردن بی‌ثمر (بی‌فایده؛ بی‌اثر) بود / - گویا - سمندر مُرده بود یا این‌که کر بود.

صِدا زَ که: بِرِن خَرِ بیَرِن

سِمِندَرِرْ دِ رویِ خَر گِذَرِن

204- - حکیم روستا - صدا زد: بروید خری بیاورید / سمندر را در روی خر بگذارید.

بِرِن تُربَت که بَلکُم زِندَه بَشَه

مَگِه جونِش هَنو نَکِندَه بَشَه

205- بروید تربت حیدریه که بلکه (شاید) زنده باشد (از روستای فهندر تا تربت حیدریه بیش از سه چهار کیلومتر راه نیست)  / مگر جانش هنوز ناکنده باشد (جانش هنوز کنده نشده باشد؛ هنوز زنده باشد).

به حَرفِ مُو مِنِن، ای سِتَّه کِردَه

که هَر کارِ کِنِن وَر نِمِگِردَه

206- به حرف من می‌کنید (به نظر من) این سکته کرده است / که هر کاری بکنید برنمی‌گردد (جانش برنمی‌گردد؛ زنده نخواهد شد)

#

بِرِیْ ساکِت کِنَه ای های و هو رِ

دِ رویِ یَگ خَرِ کِردَن او رِ

207- برای اینکه ساکت کنند این های و هوی را / در روی یک خری کردند او را (او را روی خری گذاشتند؛ جنازه‌ي سمندر را سوار الاغی کردند).

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 968 به تاریخ 910618, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱ساعت 2:58  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت هشتم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. مثنوی سمندرخان به بخش ویژه‌ای رسیده است و آن‌هم دعوای سکینه و سمندر است که اتفاقا خیلی هم خنده‌دار است. در این هفته قسمت هشتم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 153 تا بیت 177 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت هشتم)

 

8

دِگَه رِفتِه يْ تو بی اَندَزَه پُررو

تو گورْگِ خَنَه یی و مِشِ مِیْدو

155- دیگر تو بی‌اندازه پُر رو شده‌ای / تو گرگِ خانه هستی و میشِ میدان (ضرب‌المث: فلَنی گرگِ خَنَه و مِش میدویَه؛ فلانی گرگِ خانه است و میشِ کوچه و بازار؛ در مورد کسی که به ضعیف‌تر از خود ظلم می‌کند و در مقابل قوی‌تر مظلوم است به کار می‌رود)

اَگِه لِخ کُوشِه اَز مُو خُوردَه بویی

دِ پِشُم هُگمِ موشِ مُردَه بویی

156- اگر لنگه‌کفشی از من خورده بودی / در مقابلم مانند موش مرده بودی (مانند موش‌ مرده بودن کنایه از تظاهر به ناتوانی است)

مِگَن اَز خَر که عِزَّت وِر مِدَری

مِپِّرَنَه لِقَد، اَخِرِ  کَری

157- می‌گویند از خر که عزت برمی‌داری / می‌پراند لگد آخر کاری (ضرب المثل تربتی: از خر که عِزّت وَردِری لِقَد مِپِرَّنَه؛ به خر که احترام بگذاری لگد می‌پراند؛ در مورد انسان‌های ناسپاس به‌کار می‌رود)

چِنوت بِزْنُم كه هِيْ عَرعَر كِني تو

که صَد تا اَلَّذی‌رْ اَز بَر کِنی تو

158- چنان تو را بزنم که هی عرعر کنی تو / که صد تا الذی را از بر کنی تو (ضرب‌المثل تربتی: اِقذِر فِلَنی‌رْ زَ که اَلَّزی‌رْ از بَر کِرد، اینقدر فلانی را زد که الذی را از بر کرد؛ در مکتب‌خانه‌های قدیم ظاهرا بچه‌ها هر چه کتک می‌خورده‌اند نمی‌توانستند سوره‌ی الذی را حفظ کنند؛ کنایه زیاد کتک زدن)

تو پِندَری که مُو هَنو بِچَه یُم

مِگی وَر خِز بُرو که تُورْ نِمَیُم

159- تو گمان کرده‌ای که من هنوز بچه‌ هستم / می‌گویی برخیز برو که تو را نمی‌خواهم.

چِنو چُوِ دِ اَسْتینِت خَکِردُم

اَگِر وِر بُرج تُورْ بالا نَکِردم

160- چنان چوبی در آستینت خواهم کرد / اگر تو را به برج بالا نکردم (ضرب‌المثل تربتی: وِر بُرج بالات خَکِردُم؛ یعنی کاری خواهم کرد که از برج بالا بروی؛ به ناچاری انداختن کسی)

طِلاقُم تِ وُ کارِرْ یَگ وَر اَنداز

که صَد تا شو بِرَم پِیْدا مِرَه واز

160- طلاقم بده و کار را یک‌طرفه بیانداز (کار را تمام کن) / که صد تا شوهر برایم پیدا می‌شود دوباره.

سِمِندَر خان صِدا زَ: خُبَه بابا

اَگرْ مُو تُورْ طِلاقِت تُم هَمالا

161- سمندر خان صدا زد :خوب است، بابا / اگر من تو را هم‌الان (هم‌اکنون) طلاق بدهم.

بِرِیْ مُو او وَقِدْ اَرمو نِخَمُند

تو اَبْرَتِرْ دِ ای قِلعَه کی خَستُند

162- برای من آن‌وقت آرمان نخواهد ماند ( جای افسوس نخواهد بود) / تو اَبرَت (زشت؛ بد صورت؛ ریشه‌ی این لغت را نتوانستم بیابم و نه می‌توانم حدس بزنم؛ در لهجه‌ی محلی تربت در مقام دشنام کاربرد دارد)  را در این قلعه کی خواهد اِستاند، (سِتاند؛ چه کسی تو را - به همسری - خواهد گرفت)

نِه کورُم مُو، نِه اِفْلِیْجُم، نِه پیرُم

مُرُم کُبرايِ خَلومِر  مِگیرُم

163- نه کورم من، نه افلیج (فلج؛ معلول) هستم، نه پیر هستم / می‌روم کبرای دایی‌ام را می‌گیرم.

هَمو که بِچَّه بویُم مُورْ کُلُو کی

خُدا مُرزِ پیَرُم اورْ نِشو  کی

164- همان که بچه بودم مرا بزرگ کرد / خدا بیامرز پدرم او را - برایم - نشان کرد.

دِ مونِ دُشمِنا و قُومُ و خِشا

بُکوشَه مُورْ به کوشْتِه گَر نِخَدا

165- در میان دشمن‌ها و قوم و خویش‌ها / - حتی اگر - بکشد مرا، به کشته‌گر نخواهد داد (ضرب‌المثل تربتی: فِلَنی اگر مُور بُکوشَه به کوشتِگَر نِخَه‌دا؛ یعنی فلانی اگر مرا بکشد به کشته‌گر نخواهد داد؛ این ضرب‌المثل را در مورد قوم و خویشان به کار می‌برند؛ معادل چاقوی دسته‌ی خودش را نمی‌برد؛ یا گوشتش را بخورد، استخوانش را دور نخواهد انداخت)

اَگِه چه پیرَه وُ پیرَه مِلِرزَه

به صَد تا مِثلِ تو اَمّا  میِرزَه

166- اگر چه پیر هست و پیر هست و می‌لرزد / اما به صد تا مثل تو می‌ارزد. (این بیت هم از یک تعبیر عامیانه گرفته شده است که می‌گویند: پیرُم و پیرُم و مِلِرزُم، به صد تا جِوون میَرزُم؛ مانند این‌که دود از کنده بلند می‌شود)

سِکینَه جِغ کِشی: دِر وَقتِ پیری

مِیی وِر سَرِ مُو تو زن بگیری؟

167- سکینه جبغ کشید  که: در وقت پیری / تو می‌خواهی بر سر من زن بگیری؟

گِمونِت مُو دِ پایِ تو  مِشینُم

وَخِز  گُم رُو که رویِ تُورْ نِبینُم

168- گمانت - رسیده است - من در پای تو می‌نشینم (در پای تو صبر می‌کنم؛ با تو زندگی می‌کنم) / برخیز گم شو که روی تو را نبینم.

مِدَنِستُم که چِشم و رو نِدَری

مِیی وِر سَرِ مُو اُسنی بیَری

169- می‌دانستم که چشم و رو نداری /می‌خواهی بر سر من هوو بیاوری.

سِزاوارِت هَمو کُبرا سیایَه

که هَم‌چَلِّ خُودِت پوز وِر هَوایَه

170- سزاوار تو همان کبریٰ سیاه است / که مانند خودت پوز در هواست (دو چیز که به یکدیگر شبیه باشند را بلّ و یا چلّ هم می‌گویند)

مِگَن که مُو کَل و تو هَم کِچَلِ

دِ بِخِ هَم بِخَنِم یَگ  غِزَلِ

171- می‌گویند که من کل و تو کچلی / در بیخ (پهلوی) هم بخوانیم یک غزلی (ضرب‌المثل تربتی: مُو کَل و تو کِچَل، بیا بِخَنِم یک غِزَل؛ من کل و تو هم کچل بیا با هم غزل بخوانیم؛ در مواردی بکار می‌رود که بخواهند بگویند دو نفر به واسطه‌ی عیب مشترک خوب با هم کنار می‌آیند؛ مانند جور شدن در و تخته؛ مانند خدا اگر تخته‌تراش نیست به هم انداز هست)

مِگَن كه دِ عَروسي خَلِه خِرسَه

سِگَه دِيْرَه زِنَه گُربَه بِرِقصَه

172- می‌گویند که در عروسی خاله خرسه / سگ دایره (دف) می‌زند و گربه می‌رقصد (ضرب‌المثل تربتی: دِ عروسیِ خَلِه خِرسَه، سَگَ دِیرَه مِزِنَه، گربَه مِرِقصَه؛ در عروسی خاله خرسه سگ دایره می‌زند و گربه می‌رقصد؛ در مواقعی به کار می‌روند که بخواهند بگویند چند تن از یک قماشند)

تو اَز سُفرِه یِ مُو خُوردی نِوَلَه

مِنی عُو عُو  بِرِیْ خَلو وُ خَلَه

173- تو از سفره‌ی من نواله خورده‌ای / برای دایی و خاله عوعو می‌کنی (ضرب‌المثل تربتی: نِوَلِه‌شِر دِ جایْ ما مُخُورَه عُوعُویِش دِ جِایْ دِگِه‌ا‌یَه؛ نواله‌اش را در جای ما می‌خورد و پارس کردنش در جای دیگر است؛ مانند قدقدش برای ماست و تخمش برای مردم)

اَگِرْ که گِردَنُم اَز بِخ جُدا رَه

نِخَگْذیشْتَُم که تُمبونِت دو تا رَه

174- اگر که گردنم از بیخ (ته) جدا شود / نخواهم گذاشت که تنبانت دو تا شود. (اصطلاح دو تا شدن تنبان به معنی پولدار شدن است و در وقتی به کار می‌رود که کسی به اندک افزایش در دارایی‌اش به فکر تجدید فراش بیفتد)

دِ جایِه که مِکِردِن نَعْلْ اَسبارْ

خَرا بالا میَوُردَن پاهارْ

175- در جایی که اسب‌ها را نعل می‌کردند / خرها پاهایشان را بالا می‌آوردند. (ضرب‌المثل تربتی: د جایِه که اسبارْ نعل مِنَن خَرامْ پایِشارْ بالا مِگیرَن؛ یعنی در جایی که اسب‌ها را نعل می‌کنند خرها پاهایشان را بالا می‌آورند؛ در مواردی به کار می‌رود که کسی خود را هم‌تراز بزرگان به حساب آورد؛ مانند خود را از دسته نیانداختن)

اِلاهِه اَز زِمی سَر وَر نِدَری

دِ بَردَستِ پیَرُم سَر گُذَری

176- الاهی که از زمین سر برنداری / در  بردست (کنار) دست پدرم سرگذاری. (کنار پدرم که مرده است سر بگذاری؛ اصطلاحی است که در مقام نفرین به کار می‌برند در صورتی‌که پدر گوینده مُرده باشد)

وَخِز اِی بی پیَر، اِی داد و بیداد

وَخِز مِهرُم  حَلال و جونُم آزاد

177- برخیز ای بی‌پدر، ای داد و بیداد / برخیز، مهرم (مهریه‌ام) حلال و جانم آزاد. (اصطلاحی است که در مواردی به کار می‌رود که زن مهریه‌اش را ببخشد تا از دست شوهر خلاص شود)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 966 به تاریخ 910604, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱ساعت 18:41  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت هفتم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. مثنوی سمندرخان به بخش ویژه‌ای رسیده است و آن‌هم دعوای سکینه و سمندر است که اتفاقا خیلی هم خنده‌دار است. در این هفته قسمت هفتم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 130 تا بیت 154 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت هفتم)

 

7

زَنِش وِر غُرّ و پُر اُفتی که اِی مَرد

اِلاهُم که بِگیری تو شِگِم‌دَرد

130- زنش به غُر و لُند افتاد (غُر و لُند کرد) که: ای مرد‌‌‌! / الاهی که تو شکم‌درد بگیری.

اَخِر خُب دُور و وَرْ تِرْ تو نِگا کُو

وَخِز یَگ دَم اَخِر عَقْلِر صِدا کُو

131- آخر خوب دور و برت (اطرافت) را نگاه کن / برخیز یک لحظه آخر عقل را صدا کن.

اَخِر تا کِیْ بِرِیْ یَگ لُقمِه‌یِ نو

دِ هَر جایِ فِرَخی‌تِرْ مِنی رو؟

132- آخر تا کی برای (به خاطر) یک لقمه نان / در هر جایی فراخی‌ات (شکم‌فراخی؛ شکم‌گشادی؛ شکمو بودن) را رو می‌کنی؟

مِگی که اَز سِحَر هيچِه نِخُورْدِيْ

دِ پوشتِ تِغ و بَزا کار کِردِيْ

133- می‌گویی که از سحر هیچ‌چیزی نخورده‌ای / در پشت تیغ و بازه‌ها (تیغ به کوه و قله اطلاق می‌شود و پستی میان دو تپه را بازه گویند؛ در اینجا به طور کلی بیرون از روستا مدِّ نظر است) کار کرده‌ای.

بُپُرس از او شِگَمِ زارمُردَه

که یَگ مَن اَشکِنَه‌رْ نیشتا کی خُوردَه؟

134- بپرس از آن شکم زار مُرده (زار مرگ شده؛ مرده از زاری زیاد؛ در مقام نفرین به کار می‌رود) / که یک مَن (واحد وزن؛ معادل سه کیلوگرم؛ در اینجا جنبه‌ی اغراق دارد) اشکنه (نوعی غذای محلی که به صورت‌های مختلف و با مواد اولیه‌ی مختلف درست می‌شود؛ طرز تهیه اشکنه) را ناشتا (صبحانه) که خورده است؟

پِرَندُوشْنَه سَرِ تَلخِ پيَوَكْ

نِخُورْدي آشِ لِخْشَك و خِلَوَكْ

135- پریشب سرِ (لبِ) استخر پیاوک (اسم مکان؛ استخر کلاته‌ای به نام پیاوک که بین فهندر و سرخ‌آباد واقع شده است؛ تلخ یا استخر، حوض بزرگی بوده است که آب قنات را در آن ذخیره می‌کرده‌اند و در موقع لزوم آن آب که به تِلخ‌اُو یا استخرآب نامیده می‌شود را با آب اصلی قنات که به آن شَه‌اُو یا شاه‌آب می‌گویند، یکی کرده تا قدرت بیشتری داشته باشد و به زمین‌های دوردست برسد) / آش لخشک (نوعی از آش که با رشته‌های پهنی که از خمیر آردِ گندم به دست می‌آیند، پخته می‌شود؛ طرز تهیه آش لخشک) و خلاوک (نوعی از آش شبیه به آش لخشک با این تفاوت که تکه‌های بزرگ خمیر به صورت گلوله در آن می‌اندازند؛ در این دوبیتی هراتی واژه‌ی خلاوک آمده است: "به سرحد میروم چارُق ندارم / خلاوک پختَه‌یُم قاشق ندارم / خلاوک پختَه‌یُم لُکَّه به لُکَّه / کَلَپَّک میزنم دندان ندارم) نخوردی؟

مَگِه دينَه نِخُوردي آرد بِرْيو

پِرِنَّه، نونِ چِنْگَلي و خِيْمو

136- مگر دیروز نخوردی آرد بریان (نوعی غذای سنتی که از تفت دادن آرد و اضافه کردن آب به دست می‌آید که در آن نان تریت می‌کنند؛ طرز تهیه آرد بریان) / پریروز نان چنگالی (نوعی غذای محلی؛ تکه‌های کوچک نان را در روغن تفت داده؛ طرز تهیه نان چنگالی) و خیمو (نوعی غذای محلی؛ خرما را له کرده و با کمی آب می‌جوشانند و به آن روغن اضافه می کنند).

صِبا هَر جورِه كِه بَشَه مُنُم سُوز

بِرِيْ مونِ قُروتي دو سِه تا جُوز

137- فردا هر طوری که باشد می‌کنم سبز (سبز کردن چیزی به معنی از غیب حاضر کردن آن است) / برای میان قروتی (منسوب به قروت؛ نوعی غذای محلی که از ساییدن قروت و جوشاندن آب آن درست می‌شود؛ طرز تهیه قروتی) دو-سه تا گردو.

شِنُفتِه‌يْ که پُلُو اَوَزَه دَرَه

قُروتی رِ بُخُور که مِزَّه دَرَه

138- شنیده‌ای که پلو آوازه دارد / قروتی را بخور که مزه دارد (این از یک ضرب‌المثل گرفته شده: " پُلُو اَوَزَه دِرَه قروتی مِزّه دَِره" پلو آوازه دارد، قروتی مزه دارد)

بِرِیْچی ایهَمَه جِغ جار مِني تو

خِدِیْ مُو چو چِرِندِرچار مِني تو

139- برای چه این‌همه جیغ و جار می‌کنی تو / با من چرا بحث و جدل می‌کنی تو. (نمی‌دانم ریشه‌ی واژه‌ی چِرَندَرچار به کجا وصل می‌شود؛ چهل اندر چهار، چرند، لیچار و یا واژه‌ی دیگری)

نِمَیی تو که مُو یَگ لُقمِه یِ نو

دِ پِشِ تو بِگیرُم زِرِ دِندو

140- تو نمی‌خواهی که من یک لقمه‌ی نان / در پیش تو زیر دندان بگیرم.

مِنی کَسَه دِ کَسَه اَز خِسیسی

که بَلکُم تَهِ کَسارِ بِلیسی

141- می‌کنی کاسه در کاسه از خسیسی / بلکه تهِ کاسه‌ها را بلیسی. (این از یک ضرب‌المثل گرفته شده: "ازی کَسَه د او کَسَه مِنَه که تَهِ کَسار بِلِسه" از این کاسه به آن کاسه می‌کند که ته کاسه‌ها را بلیسد؛ امروزه هم می‌گویند فلانی کلاه در کلاه می‌کند و روزگار می‌گذراند)

تو یَگ عُمرَه نِدَری کار و کَسبِ

زِ بیعَری مِتی خَرْتِر به اَسبِ

142- تو یک عمر است نداری کار و کسبی / از بی‌عاری می‌دهی خرت را به اسبی. (این از یک ضرب‌المثل گرفته شده: "نِه کار دِرُم نِه کَسبِ، خَرُمِ مُتُم به اسبِ" یعنی نه کار دارم و نه کسبی، خرم را می‌دهم به اسبی؛ یعنی خرم را اسب معاوضه می‌کنم؛ اگر اشتباه نکنم چون خر ابزار کار بوده و اسب برای تفریح این مثل را در این معنی به کار برده‌اند)

تو نِمدَنی که بی پولی چه سَختَه

خیالِ تو - بِگِردم - خِیلِه تَختَه

143- تو نمی‌دانی که بی‌پولی چه سخت است / خیال تو - دورت بگردم - خیلی تخت است.

مِثَلِ هَس مِگَن که اَز گِدَیی

دِ جایِ وِر نِخِستَه کِد خِدَیی

144- مثلی هست که می‌گویند از گدایی / در جایی برنخاسته کدخدایی. (اشاره به ضرب‌المثلی تربتی: از گدایی کِدخدایی وِرنِخِسته؛ یعنی برای رسیدن به جایگاهی مورد احترام باید اصل و نسب درستی داشته باشی)

که اَز وَختِه که دُنیا دِ خُروشَه

کَسِه وِر گُفتَه دوغِ مُو تُروشَه

145- که از وقتی که دنیا در خروش است / کسی نگفته است که دوغ من ترش است. (اشاره به ضرب‌المثلی دارد؛ از وقتِ که دنیا دِ خروشَه یَکِ وِرنِگُفتَه دوغ مُو تُروشَه؛ یعنی هر کس تبلیغ آنچه را دارد می‌کند؛ مانند این‌که همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال)

دوبَرَه رِفتَه ای وِر سَرِ بَنَه

تِرو شی و سِفِدی خُوردی تَنَه

146- دوباره بر سر بهانه شده‌ای (بهانه‌گیری می‌کنی) / ترشی و لبنیات خورده‌ای انگار. (در فرهنگ شفاهی  تربت حیدریه این اعتقاد وجود دارد که اگر کسی ترشی را با سفیدی (لبنیات) بخورد، دیوانه خواهد شد.

اَدَم خُبَه که یَگ بَرْ روشِه حالا

نِگَه دَرَه بِرِیْ  روزِ مِبادا

147- آدم خوب است که یک‌طرف صورتش را / برای روز مبادا نگه دارد (سعدی در باب هشتم گلستان می‌گوید: هرآن سِرّی که داری با دوست در ميان منه؛ چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست شود؛ و صائب می‌گوید: کمندِ لطف چنان پاره کن که گر روزی / شوی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست)

مِگَن اَز سَگ بِزایْ اَمّا اَدَم باش

چُو یَگ مویِ به رِسمونِ حَکَم باش

148- می‌گویند از سگ زاییده باش، اما آدم باش (ضرب‌المثلی تربتی) / مانند یک موی به ریسمانی حکم باش (یعنی دلیل محکمی ریسمان باش؛ یک ریسمان از به هم بافتن تارهایی به باریکی مو ساخته می‌شود؛ این اصطلاح در مورد کار گروهی به کار می‌رود و به این معنی‌ست که هر کس در جای خود ارزشمند است)

هَمَش وِر مُو مِتی بی‌مِنِّتی تو

اَتیشِر وِر کُماچِ خُود مِتی تو

149- همه‌اش (همیشه) بر من بی‌منتی می‌دهی (بر سر من منت می‌گذاری) / آتش را به  سمت  کماج (نوعی نان با ضخامت زیاد مانند تافتان که بر دیواره‌ی تنور پخته می‌شود) خودت می‌دهی. (آتش را به کماجِ خود دادن یعنی به نفع خود کار کردن و استفاده از تسهیلات موجود در جهت پیشبرد اهداف خود)

چه داند روستایی مخزن شاه / کماج و دوغ داند جان کردک / غزلیات شمس / مولانا؛

به تیرِ خیمه دایم چشمشان باز / که هست از نان کماج آن نمودار / قطعات / وحشی؛

چی وَر گُم مُو به تو فِیْدَه نِدَرَه

اَهَنِ سَرد چُمبَه وِر مِدَرَه

150- من چه بگویم به تو  که  فایده‌ای ندارد / آهن سرد چُمبه برنمی‌دارد (چُمبه را برنمی‌تابد). (ضربه زدن روی آهن را چمبه زدن می‌گویند و معنی مصراع این است که آهن سرد خاصیت چکش‌خوری ندارد؛ معادل نرود میخ آهنین در سنگ)

خَکِردُم مُو دِگَه اَز دَستِ تو دِق

چِکارُم مُو؟ خِلایِق هَر چه لایق

151- خواهم کرد من دیگر از دست تو دق (از دست تو دق خواهم کرد) / چکارم من؟ (چکارم است؟؛ چه عیبی دارم؟) خلایق هرچه لایق.

خیالِت نَرِسَه بی کَس و کارُم

شِگَمْتِر جِر مِتَن هَر دو بِرارُم

152- خیالت نرسد (گمان نکنی) بی کس و کار هستم / شکمت را جر می‌دهند (پاره می‌کنند) هر دو برادرم.

مُو بویُم لُکِّ مونِ هَندِوَنَه

جِگَر بَندِ پیَر و جونِ نَنَه

153- من بودم تکه‌ی میان (وسط) هندوانه (شیرین‌ترین قسمت هندوانه؛ کنایه از عزیز و دردانه بودن) / جگربندِ (دلبندِ؛ عزیز دلِ) پدر و جانِ ننه (مادر).

سَرِ پیری چِنی وِر مُو مِتَزی

بِرَم حالا  مِنی زِبو دِرَزی

154- سرِ پیری چنین بر من می‌تازی / برایم حالا زبان‌درازی می‌کنی.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 964 به تاریخ 910521, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۱ساعت 17:30  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت ششم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. مثنوی سمندرخان به بخش ویژه‌ای رسیده است و آن‌هم دعوای سکینه و سمندر است که اتفاقا خیلی هم خنده‌دار است. در این هفته قسمت ششم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 107 تا بیت 129 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت ششم)

 

6

چِنو مارِ دِ اَستينُم نِشَستي

نِمَك خُوردي، نِمِگدونِرْ شِگَستي

107- چنان ماری (مانند یک مار) در آستینم نشستی (ضرب‌المثل: مار در آستین پروردن) / نمک خوردی، نمکدان را شکستی (ضرب‌المثل: نمک خوردن و نمکدان شکستن).

زِ دَستِ تو اَتيش اُفتي دِ جونُم

دِ وَل وَل اَفتيَّه اَلقاج و تونُم

108- از دست تو آتش افتاد در جانم / در ول‌ول افتاد (کنایه از شعله‌ور شدن) تار و پودم.

اَز اي تِنْقِسيا زِنُّو زَيُم مُو

سَرِ بی شومُمِر وِر خُو زَیُم  مُو

109- از این تن‌قاسی‌ها (قاسی از ریشه‌ی قسی به معنای بی‌رحم و سنگ‌دل است و ممکن است ریشه‌ی این واژه همان بی‌رحمی نسبت به خویشتن باشد؛ در اینجا به معنی گرسنگی دادن است) زار زدم من (مصدری با عنوان زَنوییدَن در فرهنگ معین یافتم به معنای زوزه‌ کشیدن سگ که ممکن است زِنُّو زدن همان زَنوییدَن باشد)  / سر بی شامم را به خواب زدم من (بدون این که شام خورده باشم خود را به خواب زدم).

چِه شُووایِه که اَز خوشکیِ خَنَه

دِلِ زارُم کِشی مِیْلِش بِه دَنَه

110- چه شب‌هایی که از خُشکی خانه (از این که چیزی در خانه برای خوردن یافت نمی‌شد) / دل زارم کشید میلش به تخمه (این بیت از یک ضرب‌المثل تربتی گرفته شده است: از خُشکی خَنَه مِیْلُم کِشی به دَنَه)

دو صَد مَن اَستِغو مَیَه دِ پایِش

که صَد مَن بارُ وَردَری زِ جایِش

111- دویست من (هر منِ خراسانی سه کیلوگرم است) استخوان می‌خواهد در پایش (در مقابلش؛ در ازایش) / که صد من بار را برداری از جایش (این بیت از یک ضرب‌المثل تربتی گرفته شده است: دِوِس مَن اَستِغو مَیَه که صد مَن بار وَردَری؛ یعنی برای بلند کردن بار سنگین نیاز به بدنی قوی هست).

به غِیر از کَشک و بُلغور و قُروتی

نِبو چیزَ دِگِیْ وِر مُو نِشو تی

112- به جز کشک (نوعی غذای محلی جنوب خراسان و سیتان و بلوچستان؛ خوراکی ساده و فوری است که از کشکِ خشک که پودری زرد رنگ است و پیازداغ و آب درست می‌شود و در آن نان تریت می‌کنند؛ با کشکی که همراه آش یا بادمجان استفاده می‌شود تفاوت دارد؛ روش تهیه کشک زرد) و بلغور (گندم نیم‌کوب؛ نوعی آش محلی که از گندم نیم‌کوب درست کنند؛ طرز تهیه بلغور) و قروتی (منسوب به قروت؛ نوعی غذای محلی که از ساییدن قروت و جوشاندن آب آن درست می‌شود؛ طرز تهیه قروتی) / چیز دیگری نبود که به من نشان بدهی. 

خُدا رَحمَت کُنه خَلِه صِنُوبَر

دِ بِخ گوشُم تِشَر زَ اِی سِمِندَر

113- خدا رحمت کند خاله‌ صنوبر / در بیخ (نزدیک) گوشم تشر (توپ و تشر؛ فریاد) زد: ای سمندر ...

تو که اَز خوردِکی بَختِت بِلَن بو

دِ ای قِلعَه مَگِرْ قَحطایِ زَن بو

114- ... تو که از خُردی (کودکی) بختت بلند بود / در این قلعه (روستا) مگر قحطای زن بود؟

مِگَن، اَز بی سِگی، ضَربُ المِثالِ

مِنَن رِسْمو دِ گ‍ِردَنِ شُغالِ

115- می‌گویند ضرب‌المثلی: از بی‌سگی / می‌کنند ریسمان در گردن شغالی (این ضرب‌المثل تربتی است: از بی سِگی رِسمو دِ گِردَنِ شُغال مِنَن؛ به این معنی که وقتی دلخواه یافت نشود انسان مجبور می‌شود به پایین‌تر از آن رضایت دهد؛ معادل آن است وقتی گوشت نباشد چغندر هم سالار است)

خَلَه جان، ای اَخِر اِشطُو عَروسَه؟

که هُگمِ مِخ طِوِلِه یِ خُروسَه

116- خاله جان! این آخر چطور عروسی است / که مانند میخ طویله‌ی خروس است (در مثل به غایتِ قد کوتاهی گفته می‌شود).

که ای - خَلَه - از اولادِ مُرادَه

هَمَه پُور فَنْد و پُور فِسّ و اَفادَه

117- که این (عروس) - خاله - از اولادِ (فرزندان؛ ایل و قبیله‌ی) مُراد است / همه پر مکر و پر فیس و افاده.

جُهازِ تو چي بو، يَگ تاسِ ميسي

خِدِي يَگ دَنَه دوكِ پَشم ريسي

118- جهیزیه‌ی تو چه بود؟ یک تاس مسی (کاسه‌ی از جنس مس) / همراه با یک دانه دوک پشم‌ریسی.

پِلاسِ كُهنَه وُ يَگ سَنگِ دِستاس

خِدِيْ يَگ پِرهَنِ نِمدارِ كِرباس

119- گلیمی کهنه و یک سنگ آسیاب دستی (اگر اشتباه نکنم باید ریشه‌اش دست‌آس بوده باشد) / همراه با یک پیراهن نیمدار (حد فاصل نو و کهنه) کرباس (پارچه‌ای ارزان قیمت).

بِرارِت کِلبَلی بی دین و ایمو

دو سِه دَفَه مُو رِ نِنْداخ دِ زِندو؟

120- برادرت کربلایی علی، بی دین و ایمان / دو-سه دفعه مرا نینداخت در زندان.

که چی؟ اَز خِرمَنِ او نَحِسَبی

دو تا بِزغَلَه کِردَه بو خِرَبی

121- که چه؟ از خرمَن (انباشته‌ای تپه مانند از خوشه‌های درو شده) او ناحسابی / دو تا بزغاله خرابی کرده بودند. (خرابی کردن اصطلاحی‌ است به این معنی که گوسفدان کسی وارد زمین دیگری شوند و به محصولات او آسیب برسانند)

مَگِرْ اِبْرِمِتا - او نَه مُسِلمو -

دِ سَرْ کوچَه نِکی مُورْ چَغو چَغو

122- مگر ابراهیم‌تان، آن تا مسلمان / در سر کوچه مرا چاقو چاقو نکرد.

هَمو که ای هَمَه پور اَدِّعایَه

خُسورِش نوکَرِ اِسمِل گُدایَه

123- همانی که این همه پُرادعا است / پدرزنش نوکرِ اسماعیل گدا هست.

که اِبرِم نُوکَرِ خوش و خُسورَه

بِساطِ نُوکِری‌شا جُفت و جورَه

124- که - باز - ابراهیم نوکر مادر زن و پدر زن است / بساط نوکری‌شان جفت و جور (رو ‌به ‌راه) است.

مِگَن اَربابِ دِه یَگ نُوکَرِ داش

که نُوکَر یَگ سَگ و سَگ نُوکَرِ داش

125- می‌گویند ارباب ده یک نوکری داشت / که - باز نوکر، سگی داشت و سگ  نیز  نوکری داشت. (این بیت از یک ضرب‌المثل تربتی گرفته شده است؛ آنطور که من شنیده‌ام می‌گویند: داشگر (فخّار؛ کوره‌پَز) سگِ (سگی) داشت و سگِ داشگر، سگِ داشت، سگِ سگِ داشگر، سگِ داشت)

دِ مَرگِ خواهَرُم که تَعْزیَه بو

بِرارِت ریشِشِر اَز تَه زیَه بو

126- در - هنگام - مرگ خواهرم، که - مراسمِ - تعذیه بود / برادرت ریشش را از ته زده (تراشیده) بود.

شُما اَز دَم هَمَه تا قُلچَماقِن

هَمَه تا قُومِ فُورْتِ بی دِماغِن

127- شما از دم (از یک کنار) همگی‌تان قُلچُماق هستید / همه‌تان قوم و خویش فورد بی‌دماغ هستید. (فورد بی‌دماغ که به نوعی از کامیون هم اطلاق می‌شود لقب کسی بوده به نام حسن که در دوران رضاخان پهلوی در تربت زندگی می‌کرده و به قلچماقی و یکه‌بزن بودن مشهور بوده و همیشه چند نوچه داشته است)

چی وَر گُم، اِی خدایا، داد و بیداد

خُودُم کِردُم که لَعنَت وِر خُودُم  باد

128- چه بگویم، ای خدایا، داد و بیداد / خودم کردم که لعنت بر خودم باد.

اِلَم کُو بی پیَر که زِلَّه رَفتُم

اَگِر کيشمیش بویُم، گِلَّه رَفتُم

129-  یَله‌ام کن (ولم کن) بی‌پدر که زله (ذلیل) شدم / اگر کشمش (مویز) بودم گِلِّه شدم. (گِلِّه؛ نوعی کشمش بی‌کیفیت و ارزان که در سال‌های قطحی به جای قند از آن استفاده می‌کرده‌‌اند؛ به استناد این بیت از قصیده‌ی بهار استاد قهرمان: (روزِ خَئَمَه که حُکمِ سالِ جنگ / وِر سر کِشَه چایِشِر خِدِی گِلَّه" روزی خواهد آمد که مانند سالِ جنگ (سالِ قحطی) / چایش را با کشمش سر بکشد (بنوشد).)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 962 به تاریخ 910507, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱ساعت 22:58  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت پنجم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. مثنوی سمندرخان به بخش ویژه‌ای رسیده است و آن‌هم دعوای سکینه و سمندر است که اتفاقا خیلی هم خنده‌دار است. در این هفته قسمت پنجم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 84 تا بیت 106 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت پنجم)

 

5

اَوُرْدِگ تاسِ كِلْجوشِر سِكينَه

هَنو مَيِسْ سَرِ سُفرَه بِشينَه

84- آورد تاس (کاسه‌ی مسی) کال‌جوش (یکی از غذاهای محلی است؛ نام این خوراک را هم به صورت کال جوش و هم کله‌جوش خوانده‌ام و نمی‌دانم کدام بهتر است؛ طرز تهیه‌ی کال‌جوش) را سکینه / هنوز می‌خواست سر سفره بنشیند.

سِمِندَرخان تِشَر زَ يِكِّه نَسَه

بِرِيْ مُو زود بِرِزِن دو سه كَسَه

85- سمندر تشر زد ناگهان / برای من بریزید دو، سه کاسه.

كه اِقْذِر كار مونِ باغ غُل رَف
سَر و جونُم مِگي نَرم و نُهُل رَف

86- که این‌قدر کار میان باغ روی هم انباشته شد / سر جانم گویی نرم و نُهُل (خسته و کوفته) شد.

خَرُم دِ بَزِه نِيْ اُوسارِشِر كَند

اَز اونْجِه وِر حَدِ بِرموشْكْ وِر كَند

87- خرم (الاغ من) در بازه نی (اسم خاص، نام مکانی، پستی میان دو تپه را بازه گویند؛ بازه ‌نی که در می‌گویند در گذشته‌های دور نیزار بوده است در دو کیلومتری شرق فهندر قرار دارد) افسارش را کند / از آنجا به طرف بَرموشک (اسم خاص، کلاته‌ای است در جنوب شرقی روستای فهندر) فرار کرد.

تِمُومِ بَزِه هارِ مُو دِويُّم

به بَزِيْ پوشْتِ گِنْدِشْتو رِسيُّم

88- تمام بازه‌ها (جلگه‌ها) را من دویدم / به بازه‌ی پشت قَندِشتَن (اسم خاص، شاید در اصل قندستان بوده، بازه‌ای‌ است که در امتداد بازه‌نی، در سمت شرق فهندر قرار دارد)رسیدم.

كِتَلِش اُفْتيَّه بو واز دِ پَيي

سَرِ تَلخِ كِلَتِيِ قِرَيي

89- پالانش افتاده بود باز در پایین / سر استخر کلاته‌ی قرایی(اسم خاص، نام کلاته‌ای است در شرق فهندر بعد از بازه‌نی که به اسم خانِ قرایی نام‌گذاری شده).

اَوُردُم تا كِتَلِ اور به خَنَه

بِرَم نه دِست و پا مُوند و نه شَنَه

90- آوردم تا پالان او را به خانه / (از خستگی) برایم نه دست و پا ماند و نه شانه.

دِ زِرِ جَر جَرِ بَريش مُوندُم

خُودُم رِ ليسْكْ تا خَنَه كِشُوندُم

91- در زیر جرجر باران ماندم / خودم را، لُخت، تا خانه کشاندم.

مُو اَز كِلِّيْ سِحَر هيچِه نِخُوردَم

بِرِيْ نُخْرِش دو لُقْمَه نو نِبُردَم

92- من از کله‌ی سحر هیچی نخورده‌ام / برای صبحانه (شاید واژه‌ی خورِش از این کلمه باشد) دو لقمه نان نبرده‌ام.

گِمونُم بي پيَر تو دِستي دِستي

دو لُك تُفْتو دِ لِتِّيْ مُو نِبِستي

93- به گمانم، بی پدر،  تو دستی دستی (عمداً) / دو تکه نان تافتان در لته‌ی (پارچه؛ کنایه از پارچه‌ای که چوپان‌ها غذای خود را در آن می‌بندند و با خود به صحرا می‌برند و به جای سفره هم از آن استفاده می‌کنند؛ به این پارچه سارُق هم می‌گویند) من نبستی.

شُگُمْبِيْ قُرمَه قَييمَه دِ پِستو

دِلَنگو مَشكِ شيرازَه دِ اِيْوو

94- شکمبه‌ی قرمه (گوشت‌های نمک‌سود شده‌ای که برای زمستان نگه می‌دارند قرمه می‌گویند، قرمه‌ها را در شکمبه‌ی گوسفند می‌گذارند و در جای خشک و خنکی نگه می‌دارند) در پستو (اطاق کوچکی که در آخر خانه‌های قدیمی قرار داشته است) مخفی است / مشکِ شیراز (ماستی که کره آن را گرفته‌اند و آن را جوشانده و پس از گرفتن آب، آن‌را در پوست بز یا گوسفند نگه می‌دارند. این نوع ماست شبیه ماستِ چکیده، فشرده و سفت است) در ایوان آویزان است.

كِشيُّم اَرغِنَك وِر پوشتِ پِستو

نيَوُردي دو تا قِليَه خِدِيْ نو

95- گردن کشیدم (کله‌کشی کردم؛ گردنم را دراز کردم) به پشتِ پستو (اطاق کوچکی که در آخر خانه‌های قدیمی قرار داشته است) / نیاوردی دو تا قلیه (به تکه‌های کوچک گوشت قلیه می‌گویند) همراه با نان.

تِغارِ مِسْكَه رِ يَگ روزَه خُوردي

بِرِيْ مُو يَگ قَشُق رُوغَن نَوُردي

96- تاغار (کاسه‌ی بزرگ سفالی) کره را یک روزه خوردی / برای من یک قاشق روغن نیاوردی.

دِلُم غَش كي بِرِيْ يَگ نُرمَه قِيْماق

كُو گوشْتايْ شيشَكِ پِلْوَريِ چاق

97-  دلم غش کرد (دلم ضعف کرد؛ غایت اشتها داشتن به خودن خوراکی) برای یک ذره قیماق (سرشیر) / کو گوشت‌های شیشک (بره‌ي شش ماهه‌ تا یک ساله) پروار شده‌ی چاق.

تُقُلي ، شيشَك و اَستاق و زِيْدَه

زِ گوشت و شيرِشا بُردي تو فِيْدَه

98- تقلی (بره‌ی شش ماهه)، شیشک (بره‌ی شش ماهه تا یک ساله) و استاق (گوسفندی که باردار نیست؛ مقابل اَوُست که به گوسفند باردار اطلاق می‌شود) و زاییده (گوسفندی که به تازگی صاحب بره شده است) / از گوش و شیرشان تو فایده (سود) بردی.

كُو او بِرِّيْ كه دِر چِشمه فِرِنگي

زِ قُچَّقي خِدِيْ گُورگا مِجِنگي؟

99- کجاست آن برّه‌ای که در چشمه فرنگی (اسم خاص، نام مکانی؛ چشمه‌ای فصلی که گوسفندهای روستا را برای آب خوردن به آن‌جا می‌برند ) / از چاقی و تنومندی با گرگ‌ها می‌جنگید.

كُو او بُزْغَلِيِ سَسيِّ جوني

كه وِر رَدُم ميَمَه تا هَموني؟

100- کجاست آن بزغاله‌ي دست‌آموز جانی (عزیز مثل جان) / که به دنبالم می‌آمد تا هَمونی(اسم خاص، نام مکانی؛ دشتی است در شمال تربت که به عقیده‌ی عوام شهری باستانی در آن‌جا بوده، نام اصلی این شهر همایون بوده و این شهر حاصلخیز در هزاره‌های پیشین بر اثر سیل یا زلزله از بین رفته است. از این منطقه آثار باستانی زیادی یافت شده است).

کُو او سِلِه‌یْ پُر اَز بادُم و اَنجیر

که اَوُردُم بِرَت اَز باغِ گُلزیر؟

101- کجاست آن سبد پر از بادام و انجیر / که آوردم برایت از باغ گلزیر؟ (نام کلاته‌ای در جنوب فهندر و شمال تربت که در دامنه‌ی کوه سه‌قله قرار دارد و باغهای سرسبزی دارد).

هَمو جُوزايْ كِلَتِيْ رُوغِني كُو؟

وُ يا او هَندِوانايْ دَه مِني كُو؟

102- همان گردو‌های کلاته‌ی روغنی( کلاته‌ای در جنوب فهندر که بیشتر به نام چشمه‌ روغنی مشهور است) کجاست؟ و یا آن هندوانه‌های ده منی (سی کیلویی؛ هر منِ خراسانی سه کیلوگرم است) کجاست؟

تِرِنگِ خَربُوزايِ اَستِقَر كُو؟

هَمِيْ اينا كه گُفتُم بي پيَر كُو؟

103- آن خربوزه‌های بزرگ استغر (اسم مکان؛ دشتی است که آب روخانه‌ی شصت‌درّه سیراب می‌شود و خربوزه‌های آن‌جا به شیرینی معروف است) کجاست؟ / همه‌ی این‌ها که گفتم - بی‌پدر - کجاست؟

فُرُختي مَشكِ شيرازِر؛ چِه جوري

رِضا رَفتي بِتي پولْشِر به چوري؟

104- فروختی مشک شیراز (ماستی که کره آن را گرفته‌اند و آن را جوشانده و پس از گرفتن آب، آن‌را در پوست بز یا گوسفند نگه می‌دارند. این نوع ماست شبیه ماستِ چکیده، فشرده و سفت است) را؛ چطوری / راضی شدی بدهی پولش را به النگو؟

دِ گِردَنِ تويَه خِفتِ طِلَيي

دِ گِردَن مُويَه تُورِيْ گِدَيي

105- در گردن تو هست خفتیِ طلایی (گردنبند‌های سنگینِ طلایی را خفتی می‌گویند) / در گردن من هست توبره‌ی گدایی.

دِ دَستِ تو هَف هَش دَه تا اَلِنگو

زِ دَستِ مُويَه اَستينُم دِلَنگو

106- در دست تو هفت، هشت، ده تا النگو / از دست من هست آستینم آویزان (کنایه از پاره بودن لباس و بی‌چیزی).

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 960 به تاریخ 910424, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۱ساعت 20:13  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت چهارم؛ علی اکبر عباسی

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. در این هفته قسمت چهارم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 69 تا بیت 83 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

 

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت چهارم)

4

دو سِه سالِ سَرِ خاکا، سِمِندَر

هَمَش بَبُو مِزَه وُ موشت وِر سَر

69- دو سه سالی سر خاک‌ها (قبرستان در اصطلاح خراسانی‌ها) سمندر / همش نوحه می‌کرد (بَبُو؛ نوحه و فریادی که موقع از دست دادن عزیزان سر می‌دهند شاید ریشه‌اش صدا زدن بابا در گویش روستایی باشد) و مشت بر سر می‌زد.

چِنو بَبُو مِزَه او اَز تَهِ دِل

که قِبِرستورِ کِرد اَز اَشک کَهْگِل

70- چنان نوحه می‌کرد او از ته دل / که قبرستان را از اشک کاه‌گِل کرد.

دِ هَر جایِ مِکِرد او گِریَه زَری

هَمَه مِگْریسْتَن اَز نَه گِوَری

71- در هر جایی که او گریه و زاری می‌کرد / همه می‌گریستند از ناگواری (ناراحتی).

فِلَک نَه‌سَزِگَری کی خِدِیْ او

زِمَنَه بی بُراری کی خِدِیْ او

72- فلک ناسازگاری کرد با او / زمانه بی برادری کرد با او. (اصطلاحی معادلِ این معنی که پشت او را خالی کرد)

زِمَنَه کِیْ خِدِیْ عَشِق رِفِقَه؟

دِلِ عَشِق هَمَش دِقّ و دِرِغَه

73- زمانه کی با عاشق رفیق است؟ / دل عاشق همه‌اش دق - ِدل خوردن - و دریغ است.

دِ چَشمِش کارِ عَشِق اِشتِباهَه

عَشِق رِفتَن، عَشِق بویَن گُناهَه

74- در چشمش (در چشمِ زمانه) کار عاشق اشتباه است / عاشق شدن، عاشق بودن گناه است.

اِلاهِه عِشْقْ دَم جونِش بیُفتَه

اَتِش دَم دین و ایمونِش بیُفتَه

75- الاهی عشق در جانش (در جان زمانه) بیفتد / آتش در دین و ایمانش بیفتد.

اَتیشِ عَشِقی بُفتَه دِ جونِش

دِ وَل وَل اَفتَه مَغزِ اَستِغونِش

76- آتش عاشقی بیفتد در جانش / در ول ول بیفتد مغز استخوانش. (در وَل وَل افتادن؛ اشاره به شعله‌ور شدن آتش)

چِنو رَ که بِدَر رَ اَز سَرِش خُو

نِه روز آرُوم بِگیرَه وُ نِه دِر شُو

77- چنان بشود که بیرون برود از سرش خواب / نه روز آرام بگیرد و نه در شب.

چِنو مِثلِ کِلَوِيْ سِر دِ قِل رَه

دِ تُو اُفتَه که بَلکُم پِی به دِل رَه

78- چنان - که - مثل کلاف سر در گم شود (قِل شدن معادلِ در گره افتادن است) / در تاب افتد که شاید پی به دل شود (پی به دل کسی شدن اصطلاحی است به معنی از دردِ دل او خبردار شدن)

چه بو تِقصیرِ بیچَرِيْ سِمِندَر

كه بَم یِگْبَرِگی رَف خاک وِر سَر؟

79- چه بود تقصیر سمندر بیچاره / که به یکبارگی خاک بر سر شد؟

فِلَک اِشطُو خِدِیْ او دیشت کینَه

که اِنداخت اور دِ دَمَنِ سِکینَه

80- فلک چطور با او کینه داشت / که او را در دامن سکینه انداخت. (به دامن کسی انداخته شدن یعنی به چنگ کسی گرفتار شدن)

سِکینَه که دِلِش اَز سَنگ و چُو بو

سِکینَه کِیْ دِلِش مِثلِ گُلُو بو؟

81- سکینه که دلش از سنگ و چوب بود / سکینه کی دلش مانند گلاب - مهربان بود؟

سِمِندَر خان هَمو طُو که مِنَلی

دِگَه کَم‌کَم رِسی بَم دَرِ حُولی

82- سمندر خان همانطور که می‌نالید / دیگر کم‌کم رسید به درِ خانه - اش - .

چِنو اَز گُشنِگی بی حال و هُم رَف

که وِر هِچْ طَقَتِش یَگ‌هُو تِمُم رَف

83- چنان از گرسنگی بی حال و هُمب شد (هُمب از اتباع است) / که به هیچ (بدون دلیل) طاقتش یکبار تمام شد.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 958 به تاریخ 910410, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱ساعت 18:55  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت سوم؛ علی اکبر عباسی

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. در این هفته قسمت سوم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 46 تا بیت 68 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت سوم)

 

3

چی وَرگُم اَز گُلُو که مِهْرِوو بو

نِه یِکَّه مِهرِوو که خُوش زِبو بو

46- چه بگویم از گلاب (اسم خاص؛ نامزد سمندر) که مهربان بود / نه تنها مهربان که خوش‌زبان بود.

هَمو که دَم جِوَنی نَگِمو مُرد

شِطُو او وِر اِلَه زار و جِوو مُرد

47- هم ‌او که در جوانی ناگمان (ناغافل) مُرد / چطور او - بدون دلیل - زار و جوان مُرد.

نِکِردَه بو نُهالِ او هَنو بَرگ

که وِر بِهْنَه گُلُو شو رَف جُنُم‌ْمَرگ

48- نکرده بود نهال او هنوز برگ (کنایه از نوجوانی) / که به بهانه‌ی - بیماری - سُرخَک جوانمرگ شد.

از او وَختِه که از دُنیا گُلُو رَف

دگَه بَختِ سِمِندَر هَم دِ خُو رَف

49- از آن وقتی که از دنیا گلاب رفت (گلاب از دنیا رفت) / دیگر بخت سمندر هم در خواب شد.

هَنو یاِد گُلُو بو دَم سَرِ او

هَنو مَرگِش نِبو دَم بَوَرِ او

50- هنوز یاد - و خاطره‌ی - گلاب در سرِ او بود / هنوز مرگش در باور او نبود. (مرگ گلاب را باور نکرده بود)

هَنوزُم بَعدِ مَرگِش هَر نِماشُم

به پوشتِ بُمبِ خَنِه‌يْ  نَنَه بِیْگُم

51- هنوز هم - بعد از مرگ او - هر شب / به پشت بام خانه‌ی ننه بیگم (مادر گلاب)

مِرَفت او دور اَز چَشمِ سِکینَه

که تا بَلکُم گُلُور اَز نُو بِبینَه

52- می‌رفت او دور از چشم سکینه (زن سمندر) / که تا شاید گلاب را از نو ببیند. (دو بیت اخیر به این معنی است که به واسطه‌ی این‌که خانه‌های روستا به هم متصل‌اند و از طریق بام می‌شود از خانه‌ای به خانه‌ای رفت، سمندر که حالا با سکینه ازدواج کرده است، دور از چشم سکینه به عشق دیدن نامزد از دست رفته‌اش، گلاب، خود را به بام خانه‌ی ننه بیگم می‌رسانده است تا شاید گلاب را دوباره ببیند)

چه شُووایِ که او یِکَّه وُ تِنها

مِرَفت از خَنَه‌شا تا سَرِ خاکا

53- چه شب‌هایی که او یکّه و تنها / می‌رفت از خانه‌شان تا سر خاک‌ها (قبرستان در اصطلاح خراسانی‌ها)

سَرِ خاکِ گُلُو مِنشَست هَر شُو

مِزَه اَز کُرقِ دِل یَگ‌بَندْ بَبُو

54- سرِ قبر گلاب می‌نشست هر شب / می‌زد از عمق دل (مقابل سر زبان) یکسره ناله. (بَبُو؛ نوحه و فریادی که موقع از دست دادن عزیزان سر می‌دهند شاید ریشه‌اش صدا زدن بابا در گویش روستایی باشد)

مُگُفت او بَم زِبونِ بی‌زِبَنی

وَخِز بَسَّه دِگَه نَه‌مِهرِبَنی

55- می‌گفت او با زبان بی‌زبانی / برخیز، بس است دیگر نامهربانی.

قِرارِ ما نِبو که بی‌وِفَیی

قِرارِ ما نِبو اِقذِر جِدَیی

56- قرار ما نبود که بی‌وفایی (قرار ما که بی‌وفایی نبود) / قرار ما نبود اینقدر جدایی.

وَخِز اِی ماه تا روتِر بِبینُم

صِفایِ چَشم و اَبروتِر بِبینُم

57- برخیز، ای ماه! تا رویت را ببینم / صفای چشم و ابرویت را ببینم.

دِرِختا اَز شُکوفَه شِتَّه‌بَن رَف

تَهِ نوروزگاها شِستَه‌کَن رف

58- درخت‌ها از شکوفه پُر شد (شِتّه‌بند شاید ریشه‌اش رشته‌بند باشد که در گویش محلی به این صورت درآمده است؛ به طور کلی وقتی انبوهی از چیزها بر جایی آویخته باشد - مانند شاخه‌های پر از انگور - می‌گویند شتّه‌بند شده است) / میان نوروزگاه‌ها (طبیعت اطراف روستا که مردم در نوروز برای تفریح به آنجا می‌روند) شلوغ شد.

نُهالِ سِب که ما کیشْتِم خِدِیْ هَم

مَیَه میوَه بِتَه اِمسال کَم‌کَم

60- نهال سیب که ما کاشتیم با هم . می‌خواهد میوه بدهد امسال کم‌کم.

دِرَختِ سِب شُکوفَه وَقتِه دَرَه

تو رِ اِی گُل به یادِ مُو میَرَه

61- درخت سیب شکوفه وقتی دارد / تو را، ای گل! به یادِ من می‌آورد.

مُگُم وَرخِز نِگا کُ اِی سِمِندَر

گُلُو تورِ عَروسی کِردَه وِر سَر

62- می‌گویم: برخیز، نگاه کن، ای سمندر! / - مانند این است که - گلاب تور عروسی بر سر کرده است.

وَخِز اَز جا که مِیْدونِر بِگِردِم

هَمِیْ کوه و بیَبونَر بِگِردِم

63- برخیز از جا که میدان (بیابانِ بیرون روستا) را بگردیم / همه‌ی کوه و بیابان را بگردیم.

بِرِم جایِ خِدَت که غَم نِبَشَه

دِلِ پور غُصَّه وُ مَتَم نِبَشَه

64- بریم جایی با تو که غم نباشد / دل پر از غصه و ماتم نباشد.

وَخِز اِی ماهِ خُوش قَدّ وُ قِوَرَه

نَکُ اِقذِر دِگَه از مُو کِنَرَه

65- برخیز ای ماه خوش قد و قواره (خوش قد و بالا) / نکن اینقدر دیگر از من کناره. (از من اینقدر کناره نگیر).

وَخِز اَز خُو، وَخِز چَشماتِ وا کُو

مُو رِ نامِدْ مَکُ اِمشُو دوبَرَه

66- برخیز از خواب، برخیز چشم‌هایت را باز کن / مرا ناامید مکن امشب دوباره. (در خراسان رسم است در از دست دادن عزیزان دوبیتی می‌خوانند؛ دوبیت اخیر از همان دوبیتی‌ها است)

بِرِ رویِت مِثالِ لَلَه قِرمِز

قَدِت رِ رِختَه اُستایِ شِکِرْرِز

67- گونه‌ات مانند لاله قرمز / قد تو را ریخته استاد قنّاد.

سَرِ شُو تا سِحَر دُورِت مِگِردُم

گُلِ نازُم! به دِل اَز خُوت وَرخِز)

68- سر شب تا سحر دور تو می‌گردم . گلِ ناز من! به آهستگی از خوابت برخیز. (در خراسان رسم است در از دست دادن عزیزان دوبیتی می‌خوانند؛ دوبیت اخیر از همان دوبیتی‌ها است)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 956 به تاریخ 910327, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۱ساعت 18:53  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت دوم؛ علی اکبر عباسی

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته بسیار جالب است و خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. در این هفته قسمت دوم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 23 تا بیت 45 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (مقدمه)

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت اول)

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت دوم)

 

2

دوبَرَه جَرجَرِ بَريشْ كَم رَف

هَمَه جا سَر به سَر پُر دود و دَم رَف

23- دوباره جرجر باران کم شد (از شدت باران کاسته شد) / همه‌جا سرتاسر پر از دود شد. (اشاره به مه)

زُغالايِ كه بو اَخْگَلِ اَتيشْ

هَمَه خاموش رَفت از اُوِ بَريشْ

24- زغال‌هایی که اخگر آتش بود (کاملا سرخ بود) / همه از آب باران خاموش شد.

مثالِ مِنقَلِ كه با زُغالاشْ

بِرَه چُپَّه بِرِزَنْ اُو دِ بالاشْ

25- مانند منقلی که با زغال‌هایش / واژگون شود و آب رویش بریزند.

هوا هَر چَند اَگه يَگ دَفَه بـَد رَف

چه خُب بو پَيَه بو وُ زود رَد رَف

26- هوا هرچند اگر یک‌باره بد شد / چه خوب بود که پایه (ابری که باران دارد و به‌سرعت می‌بارد و می‌گذرد) بود و زود رد شد.

هَمو شُو اُوِ كال از خَلِقي بو

گُمارِ قِلْعَه از كِل مَنْتِقي بو

27- همان شب آب کال (در اینجا منظور آبی است که در کال شصت‌دره در شمال فهندر جریان دراد و آن برای کشاورزی استفاده می شود) از خالقی (اسم خاص؛ از ساکنان فهندر) بود / گُمار روستا (هر کدام از اهالی روستا که در گله‌ی ده تعدادی گوسفند و یا بز دارد می‌بایست به نوبت شبی را برای کمک به چوپان ده نزد او برود) کربلایی محمد تقی (اسم خاص؛ از ساکنان فهندر) بود.

سَرِ راهِ كِلَتَه تا فِهَندَر

دِ تَهِ كوچَه بو خَنِيْ سِمِندَر

28- سر راه کلاته تا روستای فهندر / در آخر کوچه خانه‌ی سمندر بود.

سِمِندَرخان كه پِشْتَر رِفتَه گَپِّش

بويَه حَرفِش زِ چِل پِنجاه سال پِش

29- سمندرخان که پیش از این صحبتش شده بود / حرفش از چهل، پنجاه سال پیش بوده است.

سِمِندَرخان سِفيلاش چِخْمَقي بو

نِوَسِيْ كِلْبُسِين خانِ تِقي بو

30- سمندرخان سبیل‌هایش چخماقی بود (نوعی آرایش سبیل که گوشه‌های آن‌را به سمت بالا می‌تابانند) / نواده‌ی کربلایی حسین خان تقی بود.

سِفيلايْ چِخْمَقيش بو تا بِنَاگوش

هَميشَه اَخْم و تَخْمِ بو دِ تَه روش

31- سبیل‌های چخماقی‌اش تا بنا گوش می‌رسید / همیشه اخمی در صورتش بود.

دِ بَرجِش بو حسن غول شُوپِروكِ

مُراد اَلمان دِ بَرجِش بو چُقوكِ

32- در مقایسه با او حسن غول (شخصیتی که در تربت به داشتن هیکلی تنومند مشهور بوده است) - مانند - شب‌پره‌ای بود / مراد آلمان (یکی از تربتی‌ها که قد بلندی داشته و در جنگ جهانی دوم مقابل انگلیس‌ها می‌جنگید و به مراد آلمان مشهور شد) در مقایسه با او - مثل - گنجشکی بود.

حَريفِ او نِبو هيشْكِه دِ مِيْدو

دِ كوشْتي، غيرِ كِل مَمَّدِ اُوغو

33- حریف او نبود هیچکس در میدان / در کُشتی، به‌جز کربلایی محمد افغان (یکی از ساکنان روستای فهندر که بسیار قوی بوده است).

ولي بيچَرَه كِنْدَه يَخَنِش بو

هميشَه تَه سَري خُورِ زَنِش بو

34- ولی - سمندر - بیچاره یقه‌اش پاره بود (کنایه از فقیر بودن) / همیشه تو سری خورِ زنش بود.

كه ديقو كَرَه وُ خَلِمْ چِرو بو

اَزي خاني فِقَط اِسمِش اَزو بو

35- که دهقان‌کاره و خِلَمَه‌چران بود (خِلَمَه‌چرانی مرتبه‌ای است پایین‌تر از چوپانی و به کسی اطلاق می‌شود که بره‌های جدا از مادر را می‌چراند) / ازین خان بودن فقط اسمی از آنِ او بود. (یعنی در اصل خان نبود)

اَگِر شُو كَس وِرو كوچَه گُذَر داش

زِ نِق نِقِ سِمِندَرخان خِبَر داش

36- اگر شب کسی از آن کوچه می‌گذشت / از نق نق سمندرخان خبردار می‌شد.

هميشَه دادِ او اَز گُشْنِگي بو

نِگاهِش دائِماً وِر دِگْرِگي بو

37- همیشه داد و فریاد او از گرسنگی بود / نگاهش دائما به دیگ‌ریگی (دیگی چدنی که در آن گوشت تفت می‌داده‌اند و از ملزومات مطبخ‌ها بوده) بود.

سِمِندَر هُگمِ پُرزِ ورِ اَلُو بو

دِلِش وِر هَر اَتیشِ هُگمِ سُو بو

38- سمندر مانند پُرز (آنچه از پشم یا ابریشم که در پرداخت کردن قالی دور ریخته می‌شود) که روی آتش باشد، بود / دلش بر روی هر آتشی مانند بوته‌ی خار ( از سُو برای ایجاد آتش استفاده می‌کنند؛ ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: "اُو وِر اَتَش باش، نِه سُو وِر اَتَش") بود. (کنایه از دل‌نازکی)

اَتیشِش گاهِه وِر وَل وَل می‌اُفتی

که اَشک از چَشمِ او گَل گَل می‌اُفتی

39- آتش او گاهی به وَل‌وَل می‌افتاد (اشاره به شعله‌ور شدن آتش) / - در حالی - که اشک از چشم او گَل گَل می‌افتاد. (گَل گَل از گِلّیدَن که همان غلطیدن است)

دِ سینَش غُصِّه‌ها بو اَز جِوَنی

دِلِش بو غِژْغَلِ خو اَز جِوَنی

40- در سینه‌اش غصه‌ها بود از - روزگار - جوانی / دلش بود مالامال از خون از - به یاد آوردن روزگار - جوانی.

هَمو وَقتِه که عَشِقْ وِر گُلُو رَف

خَطِرْخواهِ گُلُو دَم چِپّی اُو رَف

41- همان وقتی که عاشق به گلاب (اسم خاص) شد (عاشق گلاب شد) / به او در چپی‌آب (جایی از قنات (کاریز) که آب در نزدیک‌ترین نقطه به سطح زمین قرار دارد و معمولا با چند پله پایین رفتن می‌توان به آب دسترسی پیدا کرد، معمولا در هر روستا چند چپی‌آب وجود داشته) عاشق شد.

گُلُو کی بو؟ گُلُو بو نِمْزِيِ او

سِمِندَر کُشتِه مُردِيْ غِمزِيِ او

42- گلاب چه کسی بود؟ گلاب نامزد او بود / سمندر کشته‌ و مرده‌ی غمزه‌ی او بود.

بَرِ رویِ گُلُو نارِ بِجِستو

دَِهَن شیری تَر اَز قَندِ فِرِیْمو

43- صورت گلاب مانند انار بجستان (شهرستانی در جنوب تربت که انار آن معروف است) بود / دهن - او - شیرین‌تر از قند فریمان (شهرستانی در شمال شرقی تربت که کارخانه‌ی قند قدیمی‌ای دارد و کیفیت قندش مشهور است) بود.

گُلُو که قُرصِ ماهِ آسِمو بو

گُلُو مثلِ گُُلُو خوش عَطرُ و بو بو

44- گلاب که مانند قرص ماه آسمان بود / گلاب (نامزد سمندرخان) مانند گلاب خوش عطر و بو بود.

سِمِندَر آهُویِ دَشتِ گُلُو بو

سِمِندَر توشنَه ، او دِریایِ اُو بو

45- سمندر آهوی دشتِ گلاب بود / سمندر تشنه و او - گلاب - دریای آب بود.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 953 به تاریخ 910306, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۱ساعت 19:10  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت اول؛ علی اکبر عباسی

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته بسیار جالب است و خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. در این شماره، قسمت اول که ۲۲ بیت آغازین این مثنوی را در بر می‌گیرد را می‌توانید بخوانید.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (مقدمه)

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت اول)

1

نِماشُم وَقتِ كه آخُوند اَذو دا

(فِلَك تُورِه‌يْ زُغالاشِرْ گُلو دا)

1- شب‌هنگام وقتی که روحانی روستا اذان داد / فلک کیسه‌ی زغال‌هایش را تکان داد (مصرع دوم تضمینی از مثنوی زیبای زمستان اثر زنده‌یاد ذبیح‌الله صاحبکار است).

دو سه حَفنَه زُغال و رِزنَه و كاه

اَتِش زَ شا دِ مونِ مِنقَلِ ماه

2- (فلک) دو، سه مُشت زغال و ریزینه (ریزه‌های کاه) و کاه / را آتش زد میان منقل ماه.

به يَگ هُو بادِ قُبلَه فِشّ و فِش كي

زُغالارْ حُگمِ اَخگَلِ اَتِش كي

3- یک‌باره بادِ قبله (بادی که از سمت قبله می‌آید و به اعتقاد روستاییان باران دارد) با سرعت وزید / زغال‌ها را مانند اخگر آتش کرد (شعله‌ور کرد).

زُغالايْ جِرقِر اَز مِنقَل جُدا كي

هَمَر وِر آسِمو پَرت و پِلا كي

4- زغال‌های سرخ (شعله‌ور) را از منقل جدا کرد / همه را در آسمان پخش کرد. (کنایه از روشن شدن ستارگان در آسمان)

مِگي خُورشيدِ كِردَن تيكَّه پَرَه

که تا از او بِسَزَن صَد سِتَرَه

5- تو گویی خورشید را تکه‌پاره کردند / تا از او بسازند صدها ستاره.

چِنو رَف باد و بِيْدَم كه مُگُفتي

سَر و جونِ فِلَك وِر لُقوَه اُفتي

6- چنان باد و طوفان شد که می‌گفتی / سر و تن و فلک به لرزش افتاد.

كِشي مِنقَلِ مَهتُورْ پيشِ پاهاش

لُحافْچِه‌يْ اَبرُُ اَنداخ او دِ بالاش

7- (فلک) منقلِ مهتاب را جلوی پاهاش کشید / لحافچه‌ی ابر را انداخت روی خودش. (اشاره به پنهان شدن ماه زیر ابرها و ایهاماً سرد شدن هوا)

گِمونُم بَس كه اَز سِرما مِتِرسي

خِزي تا كِنَّكِش وِر زِرِ كُرسي

8- گمان کنم از بس که از سرما می‌ترسید / تا گلویش زیر کرسی خزید.

دوبَرَه پِلِّه‌يِ كُرسيرْ هَوا دا

خِدِي اَمبُر زُغالار خُب جِلا دا

9- دوباره (فلک) پله‌ی کرسی را هوا داد (یک گوشه از لحافی که روی کرسی پهن است را بلند کرد) / با انبر زغال‌ها را خوب جلا داد (شعله‌ور کرد).

دِ پوشتِ تِغ، سَگِ كُو كُو مِكِردِگ

زِمينِر بادِ شُومْ جَرُو مِكِردِگ

10- در پشت تیغ (تپه) سگی پارس می‌کرد / زمین را باد شب جارو می‌کرد.

دِ سَرِ گِردِنِه‌يْ كوهِ سه قُلَّه

مِزَه پَيَه اَتيشَك حُگمِ گُلَّه

11- در سر گردنه‌ی کوه سه‌قلّه (بلندترین کوه تربت) / پایه (رعد و برق) مثل - هنگام شلیک - گلوله جرقه می‌زد.

گِلِه‌يْ گُوسبَندِ از پَيي ميَمَه

هَف هَش تا بوز و يَگ بُرِّ خِلَمَه

12- گله‌ی گوسفندی از پایین (سمت دشت) می‌آمد / هفت، هشت تا بز و تعداد زیادی بره (بره‌هایی که جدا از مادر می‌چرند را خِلَمَه می‌گویند).

سِرَانِه‌يْ گِلَّه نِر بوزِ خِلُو بو

كه از بَقييِ گُوسبِندا جِلُو بو

13- پیشروی گله بز نر خُلُو بود (در تمام گله‌های گوسفند یک بز بزرگ سردسته می‌شود و جلوی گله حرکت می‌کند که به آن خُلُو می‌گویند) / که از بقیه گوسفندان جلو‌تر بود.

به دُنبالِ خِلاما، وِر رَدِ خَر

نِمَد وِر دوش، بيچَرَه، سِمِندَر

14- به‌دنبال (پشت سر) بره‌ها، بر رد (پشت سر) خر / نمد به دوش سمندرِ بیچاره.

گِلَه كَش كِردَه بو دِر مونِ دِرَّه

قِطارِ بوز و بِزغَلَه و بِرَّه

15- گله راه افتاده بود در میان دره / قطاری از بز و بزغاله و بره.

ميَمَه تا سَرِ خاكِ تِنوري

صِدايِ زَنگِ بِرّايِ كُموري

16- می‌آمد تا سر خاک تنوری (در نیم فرسنگی شمال روستای فهندر تپه‌ای وجود دارد که در گذشته از خاک آن تنور می‌ساخته‌اند و آن تپه به خاک تنوری معروف شده) / صدای زنگ بره‌های کموری. (از نظر سن بره‌ها به دو دسته‌ی کلی تقسیم می‌شوند. بره‌های فِرَش، یعنی بره‌هایی که در اول فصل زایمان به دنیا آمده و بره‌های کموری که در پایان فصل زایمان به دنیا می‌آیند و ضعیف‌ترند)

ميَمَه كِم‌كِمَك از دور وِر سَر

زِ سَرِ تِغ، چِراغايِ فِهَندَر

17- کم کم از دور به نظر می‌آمد (دیده می‌شد) / از سر تیغ (گاهی به نوک تپه هم اطلاق می‌شود)، چراغ‌های فهندر

دِ سَرِ گِردِنَه تا گِلَّه جَم رَف

هَوايِ آسِمو يَگ‌هُو دِ هَم رَف

18- در سر گردنه - ی ‌کوه - تا گله جمع شد / هوای آسمان ناگهان در هم شد (خراب شد).

به يَگ هُو پَيِه‌ها اُفتي دِ غُرغُر

كه رِخت از آسِمو بَريشْ، شُر شُر

19- به یک‌باره صدای رعد و برق بلند شد / و ریخت از آسمان باران، شر شر.

دِ زِرِ جَرجَرِ بَریشِ پور كُو

گِلَه كُپ كِرد و چِپّو دِ ميَنْدُو

20- در زیر جرجر باران پر زور (با شدت) / گله جمع شد و چوپان در وسط گله.

صِدايِ غُرغُرِ پَيَه چِنو رَف

كه گُفتي كوه و بَزَه زِر و رو رَف

21- صدای غرغر رعد و برق چنان - بلند - شد / که می‌گفتی کوه و بازه (زمین میان دو تپه) زیر و رو شد.

چِنو كه خَر به خُورجينِ دِلَنْگو

بِدَر كَند اَز گِلَه، رو وِر بيَبو

22- چنان (اشاره به صدای رعد و برق) که خر - از وحشت - با خورجین آویزان / فرار کرد از گله رو به سمت بیابان

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 951 به تاریخ 910223, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 18:38  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر به گويش محلی – علي‌اكبر عباسي

در اين هفته يكي از غزل‌هاي عاشقانه‌ي علي‌اكبر عباسي فهندري عزيز، كه به گويش تربتي سروده شده است، را مي‌خوانيم. آقاي عباسي در بعضي از شعرهاي‌شان مانند "ايم يگ درغ" و "بازنشست" كمتر از لغات محلي استفاده مي‌كنند كه به گفته‌ي خودشان براي معرفي شعر تربت به ساير هم‌وطنان لازم است؛ ولي در برخي از شعرها مانند اين غزل، لغات و اصطلاحات محلي به‌وفور به چشم مي‌خورد. اغلب لغات و اصطلاحاتي كه در اين غزل استفاده شده را به سختي مي‌توان به زبان ادبي معيار برگرداند و گاهي براي يك لغت با اصطلاح بايد چند خط توضيح نوشته شود. اميدوارم تربتي‌هاي عزيز از خواندن اين غزل لذت ببرند. سعي مي‌كنم تا حد امكان معني روان ابيات را در ذيل آن‌ها بياورم، چون بعيد مي‌دانم كسي كه با گويش تربتي آشنايي نداشته باشد، بتواند معناي غزل را دريابد.

خِدِی ای دل غَمِت تا لِپِّتو رَف

به گُلْموشتِش دِلُم غِژغَلِ خو رَف

غم تو با اين دل تا مرحله‌ي دست به گريبان شدن پيش رفت / به ضربه‌ي مشتِ او (غم) دلم غرق خون شد.

پِلَوُند اور و دا کِنَّه‌خِچَری

که جِغِش از  زِمی تا آسِمو رَف

او را به هم‌ماليد و گلويش را فشار داد / - چنان - كه جيغش از زمين تا آسمان رفت.

پَشُندُم وِر خُروجِ دل خَكيسْتَر

دوبَرَه واز اَتيشُم زِر و رو رَف

به آتش دلم خاكستر پاشيدم / دوباره باز آتشم زير و زبر شد.

دلُم بو جِغْنِه‌يِ تِزْبالِ عِشقِت

شِطُو نَكارِ تيرِ نَگِمو رَف

دلم شاهين تيزبال عشق تو بود / - ببين چطور از تير ناگهان (تير غيب) ناكار شد.

به مُو صِقْدِه سِري يَگ لقمِه‌يِ غم

زِمَنَه هر چه دا، قَتِقِ جو رَف

به من از صدقه‌ي‌سر ديگران يك لقمه‌ي غم / - داد زمانه - زمانه هر چه داد قاتق جانم شد.

شِطو باغِه نِشو دايي دلِ مُورْ

كه از پِشُم چِنو گوش وِر خُجو رَف

چطور باغي به دل من نشان دادي (كنايه از ترغيب كردن، چراغ سبز نشان دادن) / كه از پيشم اين‌گونه گوش به‌زنگ رفت.

مُو دل دايُم كه بَشي آبِرويُم

چه فِيْدَه، هم دل و هم آبِروم رَف

من به تو دل دادم كه برايم آبرو باشي / - اما چه سود كه هم دل و هم آبرويم رفت.

دلِ مُو صد كِرَت بَرغِرْ به اُو دا

اَزو وقتِه كه تو اُوِت دِ جو رَف

دل من صد بار برغ را به آب داد (برغ را به آب دادن، از اصطلاحات كشاورزي است به اين معني كه دهانه‌ي كرت را با برغ مي‌بندند و هنگامي كه قدرت آب زياد باشد برغ را مي‌كَنَد و با خود مي‌برد. در اصطلاح به معني خراب شدن و از دست رفتن كار است) / از آن وقتي كه آب تو به جوي رفت (اصطلاح "به جوي رفتن آب كسي" هم كنايه از تسلط يافتن فردي بر امور است).

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 938 به تاریخ 901101, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۰ساعت 23:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت – غزل از آقای عباسی

هفته‌ی گذشته یکی از عاشقانه‌های محلی استاد قهرمان را در این بخش با هم خواندیم و این هفته عاشقانه‌‌ای از آقای عباسی را خواهیم خواند. این غزل زیبا از سروده‌های سال‌های اخیر آقای عباسی است که در عین پخنگی و استفاده از فنون و صنایع شعری، فضای ساده و صمیمی‌ روستا را در بیت بیتش می‌شود حس کرد. از دیگر دوستان محلی‌سرا هم خواهش می‌کنم شعرهای محلی‌شان را برای من ایمیل کنند (آدرس ایمیل در بالای صفحه) تا از آنها در این بخش استفاده کنیم.

 روزِ سِفِد بختِ مُورْ اِی ماهِ روشن! شُو مَکُو

از پوشتِ چَدِرِ سیا هِیْ اَفتُو و مَهتُو مَکُو

روز سیاه بخت مرا - ای ماه روشن - شب مکن / از پشت چادر سیاه هی آفتاب و مهتاب مکن

اِی یارِ دشمن‌شادِ مُو وَختِه که مُورْ پیدا مِنی

او خِندِه‌های هِرهِریر قیم دِ زِرِ لُو مَکُو

ای یار دشمن شادِ من! وقتی که مرا پیدا می‌کنی / آن خنده‌های هرهری (خنده با صدای بلند) را (قایم) پنهان در زیر لب مکن

عُمرِ سِوَری دایُمِت حالا که از پا اُفتیِم

ای اسبِ پیرِر یِکَّه دِ مونِ کِوِر پِرتُو مَکُو

عمری (یک عمر) سواری دادم تو را حالا که از پا افتاده‌ام / این اسب پیر را یکه (تنها) در میان کویر تنها مگذار

اِی بُولهَوَس! بُگذار تا یَک سالِ کهنَه نو بِرَه

رِخت و لِباس عَشِقیر دَم به سَعَت نُونُو مَکُو

ای بوالهوس! بگذار (اجازه بده) تا یک سال کهنه نو برود (بشود) / رخت و لباس عاشقی را دم به ساعت (هر ساعت) نو نو مکن (لباس عاشقی را ساعت به ساعت نو مکن؛ هر لحظه عاشق دیگری مشو).

مُو بِرِّه‌یِ سَسیِ‌تُم، یِک دَم مَرُو از پِشِ مُو

وِر موختِ غم مَگذار مُورْ، وِر گورگِ گوشنَه خُو مَکُو

من بره‌ی آموخته‌ي (دست‌آموز) تو هستم، یک لحظه مرو از پیش من / به هوای غم مگذار مرا، به گرگ گرسنه اعتماد مکن

انصاف کُو، بُگذار تا چَن تا چُغوکُم سِرْ بِرَن

حالا که بُردی خِرمَنِر، تَه‌خِرمَنِر جَرُو مَکُو

انصاف کن (انصاف داشته باش) بگذار (اجازه بده) تا چند تا چغوک (گنجشک) هم سیر بشوند / حالاکه خرمن را برده‌ای، ته‌خرمن (آن‌چه از خرمن باقی می‌ماند) را جارو مکن.

عقلُم مِگَه: "عَشِق مَرُو"، دل وِرمِگَه: "بی‌خُود مِگَه

او کِی به حرفِت گوش مِنَه؟ تُوم گوش به او کِرُّو مِکَو"

عقلم می‌گوید: عاشق مرو (مشو) دل بر می‌گوید (می‌گوید) بی‌خود می‌گوید / او کی به حرفت گوش می‌کند؟ تو هم گوش به این کر (بی‌توجه) مکن

عَقلُم دِ بِخ گوشُم مِگَه: "از کارِ دِل غَفِل مَرُو

هَر وَق که وِرگُف مَیُمِت، زودِ بِرِی او تُو مَکُو"

عقلم نزدیک گوشم می‌گوید از کار دل غافل مرو (مشو) / هر وقت که برگفت (گفت) می‌خواهمت، زود برای او تب مکن

وَرگو خِدِی دِل - شُو به شُو - روزیِ تو از دَر میَه

اِیْ خُنْتُمَه گِندُمِ غم انبار دِ پِرخُو مَکُو

برگو (بگو) با (به) دل - شب به شب - روزی تو از در می‌آید / ای حریص! گندم غم را انبار در پرخو (محل مگهداری گندم در طاق خانه‌های روستایی) مکن

مُندُم دِ کارِ عقل و دِل، حرفِ کُدور بَوَر کُنُم

یارُب دِلِر عاقل بُکُو، یا عقل مُورْ دِ خُو مَکُو

مانده‌ام در کار عقل و دل، حرف کدام را باور کنم / یارب دل را عاقل کن، یا عقل مرا در خواب مکن

 ساقی دِگَه از خُمبِ غَم تَه‌اِستِکانِ مُور بَسَه

 هَر دَم پیَلِه‌ْی عمرِ مُورْ از غُصَّه لُو وِر لُو مَکُو

ساقی! دیگز از خم غم یک ته‌استکان مرا بس است / هر لحظه پیاله‌ی عمر مرا از غصه لب به لب مکن

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 933 به تاریخ 900919, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۰ساعت 21:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی بازنشست – از آقای علی‌اکبر عباسی

زحمت تایپ مطالب بخش شعر محلی را دوست خوبم آقای عباسی به عهده گرفتند که از ایشان صمیمانه تشکر می‌کنم.

این شعر با لهجه متعادل خراسانی سروده شده است و جهت شناخت وفهم بهتر شعر توسط سایرِ هم‌میهنان سعی شده است از اصطلاحات دشوار تربتی کمتر استفاده شود. به اعتقاد شاعر برای معرفی شعر محلی تربت به سایر هم‌استانی‌ها و هم‌وطنان می‌باید در سرودن شعر هایی که قرار است در خارج از شهرستان خوانده شود دقت بیشتری کرد. اما در شعرهایی مثل سمندرخان که برای مردم تربت‌حیدریه سروده شده هر چه از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات تربتی بیشتر استفاده شود بهتر است.

خُب کِه مِخِندَه و مِرَه چه خوش اَدایه بازنِشَست

نِه دِر زِمینَه از خوشی، نِه دِر هَوایه، بازنِشَست

یک پاکتِ پُر پول دِر زیرِ بِغل دَرَه مِرَه

هی خُب نگاهش کُو، همو همکارِ مایَه بازنِشَست

سی سال خِدمت کرده ورنج ومِشِقّت دیدَه او

حالا دِگه وقتِ خوشِ عیش وصِفایَه بازنِشَست

نِه شیفتِ شِبکاری دِرَه، نِه شیفتِ بیداری دِرَه

نِه کس به او کاری دِره از غم رِهایَه بازنِشَست

تا پا دِ خانه بُگذَره از زن و بِچّه و عروس

هَمَه به دورش جَم مِشَن، آهن‌رُبایِه بازنِشَست

سه بچّه کِردی تو بِدَر، هِجده نِفَر آمد به جاش

خانِه‌یْ تو مهدِکودکَه یا سینمایَه، بازنِشَست ؟

هیچِّه نِگِن یَک‌دَفِگی اُفتیدَه دِ نِقشِه‌کِشی

دِ فکرِ قلع وقمع پولِ بینوایَه بازنِشَست

هِی صاحبِ کیسَه‌یِ پول! بسّه دِگَه نِقشِه‌کِشی

مُو که مِدَنُم دِ سَرِت چه نِقشِه‌هایه، بازنِشَست

اول که باید بِستِنَه  از زِرگری انگشتَرِ

دِ فکر راضی کردن نَنِه‌یْ بِچایَه، بازنِشَست

دُیّم بِرَه پاره کُنه دِفتِرچَه و کوپینِشِر

بیزارَه از یارانه‌ها، مَگِه گدایه بازنِشَست ؟

سِیُمّ باید بنویسَه دِ حج و زیارت اِسمِشِر

دِ فکر رفتن وِر حَدِ خانه‌یْ خُدایَه بازنِشَست

چارم مِگَه سالِ دِگَه باید بُرُم به ترکیه

قصدش مجّرد رفتنِ آنتالیایه بازنِشَست

پنجم دِ فکر رِفتَنِ یک دوسِفَرِ خارجَه

سمتِ دُبِی و شارجَه، یا او حَدایَه بازنِشَست

با ای خیال وحالِ خوش آمد به خانه طِفلِکی

دید که دِ خانَش قِشقِرِق وُ سِرصِدایَه بازنِشَست

تا چشم زن اُفتید وِر پاکت پولا جیغ زد:

آخ مُو به قُربونِش بُرُم؛ مُشگِل گُشایَه بازنِشَست

شُکر خُدا پولِ جِهیزِ فاطِمَه که جور رفت

نصفِش که مال عقدی مَمَّد رضایه، بازنِشَست

یَک دو تِمَن از اصغر و از پولِ دانشگاهِ او

شَهریه یِ امسالِشِر هَنو نِدایَه، بازنِشَست

دیپلُم گرفتَه جعفر و بی‌عار دِ کوچه وِلَه

مثلِ خودت بی‌کاره و بی‌دست و پایه، بازنِشَست

یک دو قُران سهم مو و زِحمت‌کِشی‌های مُویَه

که آرزویُم دیشتَنِ خِفتی طلایَه بازنِشَست

تو باید از فردا بِری راننده‌یِ آژانس شی

چون کار خوب و راحتِه دِ هرکجایه بازنِشَست

هم شیفت شب‌کاری دِری، هم شیفت‌درگِردِش دِری

ماموریت هر چی بِخِی تو، روبِرایَه بازنِشَست

یک پیشبَندِ خوشگِلِه کادو خریدُم مُو بِرَت

شستنِ ظرفایِ غذا کار شُمایَه بازنِشَست

دود از سرو کِلَّْش بِلَن رفت و دِ سرجایِش نِشَست

زن جیغ زد یَک‌دَفِه که: هوشِت دِ جایه بازنِشَست

هِی مو به تو دِرُم مُگُم پولِر بده که دیر شد

چه بی‌خیال وبی‌غم وسربه‌هوایَه بازنِشَست

***

آخرِ قِصه آخ چِطو بی‌پول ومنگ وگیج ومات

غَش کِردَه توی خانَه و بی سِرصِدایه بازنِشَست

حالا که قبرِش کِندَه شُد (پاکتِ پُر پولِر مُگُم)

بیا بِرِم به تِعزیه، صاحب‌عزایَه بازنِشَست

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 928 به تاریخ 900814, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰ساعت 16:36  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی شب‌کاری– از آقای علی‌اکبر عباسی

شاید خیلی از مخاطبان وبلاگ بدانند که آقای عباسی عزیز به شغل شریف پرستاری اشتغال دارند. به همین دلیل برخی از اشعار ایشان به این موضوع اختصاص یافته است. شعر طنزِ " شب‌کاری"  با لهجه متعادل خراسانی سروده شده است و جهت شناخت وفهم بهتر شعر توسط سایرِ هم‌میهنان سعی شده است از اصطلاحات دشوار تربتی کمتر استفاده شود. به اعتقاد شاعر برای معرفی شعر محلی تربت به سایر هم‌استانی‌ها و هم‌وطنان می‌باید در سرودن شعر هایی که قرار است در خارج از شهرستان خوانده شود دقت بیشتری کرد. اما در شعرهایی مثل سمندرخان که برای مردم تربت‌حیدریه سروده شده هر چه از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات تربتی بیشتر استفاده شود بهتر است.

ازبَسْ کِه زار وخسته یُم، حالُم نِزارَه یَرِگَه

دُنیا به پیشِ چَشم مو تَاریک و تارَه یَرِگَه

از بَس کِه هیْ کَلْ کَلْ مُنُم از صُبح با هَمراهیا

نِصْفایِ شُو تویِ سَرُم زینْ زینگِ تارَه یَرِگَه

روزایِ بعد از شیفتِ شُو کارُم فِقَط خِمیازَیَه

مُردُم مِگَن اِی مِرتِکَه اِشطو خُمارَه یَرِگَه

چَشمامْ مِذوقَّه دَم به دَم انگار تویِ گوشِ مُو

هر شُو صدایِ تُپ تُپِ چرخِ قِطارَه یَرِگَه

از بس که اعصابُم خِراب از شیفتِ شُوکاری مِرَه

تا پا دِ خَنَه بِگذِرُم دعوا تِیارَه یَرِگَه

مُو وِر رَدِ چار تا قُران سه شیفتَه دِ بَخش و زَنُم -

دِ آرزویِ خِفتیِ هِجدَه عَیارَه یَرِگَه

هر چه که مُو بیزارُم از پولِ اضافَه‌کاریا

او مِثلِ پونِه‌یِ دَرِ سوراخِ مارَه یَرِگَه

تا بلکِه خُِب راضی بِرَه از دستُم اربا بِ رُجوع

اْوسارِ مو دِر دَست او، وِر مو سِوارَه یَرِگَه

تا بلکِه یَک کا غذ بِرَم امضا کُنه که راضیه

مُو هِی به دنبالِش  دِوو، او دِر فِرارَه یَرِگَه

یَک سال باید بُگذِرَه تا بلکِه کارانِه‌یْ بِدَن

کارانِه تُرشی سِرکِه‌یِ مونِ تُغارَه یَرِگَه

کارانِه‌یِ ده سالِ پیش الان هَمو اَندازِیَه

نرخِ تورّم دائِماً اینجِه مَهارَه یَرِگَه

دیشُو دِ رویِ صِندِلی خوابیدُم و دیدُم به خواب

تَعرِفِه‌یِ کارانِه‌ها که بِرقِرارَه، یَرِگه

دِر خواب دیدُم با بِچا دَرُم به ها وایی مُرُم

رِفتن به هاوایی بِرَم کارِه نِدارَه، یَرِگَه

از بِرکَتِ دو درصدِ بوجِه‌یْ رِفاهی، هر کَسِه

وِل کِردَه کار و شیفت و دِ گِشت وگُذارَه، یَرِگَه

یَک هفتَه دِ ایتالیا از رُم مُرُم سمتِ وِنیز

آب و هَوایِ رُم به مُو ناسازِگارَه یَرِگَه

از پولِ حقِّ مِسکن وکارانِه وپولِ لِباس

جیبایِ مُو حالا دِگَه پُر از دُلارَه یَرِگَه

دِر خواب دیدُم که مِگَن مُردُم  دِ بیخ گوشِ هَم

که ای پِرستارِر نِگا چه مایَه‌داره یَرِگَه

اَز تَعرِفِه‌یْ کارانه و سَهمِ عِدالَت، بَعد اَزی

اَملاک وداراییِ ماها بی‌شُمارَه یَرِگَه

بیدار رَفتُم ناگِمو از جیغِ همراهی که گفت:

پاشو بِبین که مادرُم آخِر چِکارَه یَرِگَه

تا دَم دَم کلّه‌یْ سحر کارِ مو C.P.R   بو د

هر نِصفِ شُو اوضاعِ مو به ای قِراره یَرِگَه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 927 به تاریخ 900807, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰ساعت 20:6  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی در جواب شعر استاد قهرمان – از آقای علی‌اکبر عباسی

این ترکیب‌بندِ زیبا را آقای عباسی در بهار 89 سرودند، که جوابیه‌ای است به یکی از شعرهای محلی استاد قهرمان به نام "از قولِ کُفتِرایِ پیر" که در کتابِ "خِدِیْ خُدایِ خُودُم" صفحه‌ی 103 چاپ شده است. در مراسم نکوداشت استاد که 28 اردیبهشت همان سال در تربت حیدریه در تالار اندیشه برگزار  شد، توسط آقای عباسی در حضور ایشان خوانده شد. بدون شک این ترکیب‌بند زیبا یکی به‌یاد ماندنی‌‌ترین اِخوانیات سروده شده به لهجه‌ی تربتی است. این احساسات فروتنانه نشان دهنده‌ی بزرگواری و قلبِ پاکِ شاعر است که به زیباترین شکل ممکن به رشته‌ی شعر کشیده شده است و انسان از خواندن و شنیدن آن غرق لذت می‌شود.

 

اِی جوجه موجه‌ها که مِرِن بال وا کُنِن

از خـــاک وقتِ کِندَه مِرِن یاد ما کُنِن

محمد قهرمان

ما جوجه موجَه‌یِم و حَقابِ کُلو تویی

او قِرقیِ دِ قِرقِرَه‌ی آسِمو تویی

ما شُونَمِم که وِر بِغَلِ بَلْک چِسبیَه

او سیلِ که رَهی مِرَه از مونِ کو تویی

صد دشتِ سُوز و خُرّم و آباد از غِزَل

اِنچِستَه دِ بِرابَر کوهِ فِغو تویی

رخصت بِتِه که شعر بِخَنِم دِ پِشِ تو

ما نُوچَه‌یِم دِ گُود و فِقط پَهْلِوو تویی

 

"اِی کوهِ سِر بِلندِ کُلوتر زِ هر کُلو"

حُگمِ سه‌قُلَّه تا به ابد سَرِ پا بِمو

 

تو اِستیِه‌یْ دِ خَنَه و شعرِت سِفَر مِرَه

اَوَزِه‌یِ تو دَم ‌به ‌سَعَت بیشتر مِرَه

زِندَنیِ کِتاب نیَه شِعر تو، که او

سینَه به سینَه دَرَه به سِیْل و سِفَر مِرَه

شعر مِحَلّی تو شِرابَه، که ای شِراب

هر چه که کُهنَه‌تَر رَ صَحِب‌زورتر مِرَه

یَگ قُورت اَزی شِرابِ تو رِ هر که هوش کُنَه

نِه که فِقَط خِراب، که زِر و زِوَر مِرَه

 

صائب وُ شعر اویَه اَگِر زِندَه تا اَبَد

پوشتِش به کوهِ شعرِ تو وابَندَه تا اَبَد

 

گَشتُم نِبو دِ خِرمَن و اَمبِزِ شعرِ تو

یَگ دَنَه جو سیاهِ بِدَر رِزِ شعرِ تو

شعرِ تو حُگمِ خِربِزَه شیریَه، بَلِّ قند

یَگ شعرِ کَغ نِبَشَه دِ پَلِزِ شعرِ تو

رَفتُم دِرازجویِ غِزَلِرْ دیُم که شعر

سِرمَرِّشَه دِهَنِه‌ی کَرِزِ شعرِ تو

هستی سِوار اسبِ غِزل، مونِ دشتِ شعر

کِیْ مِرْسَه شعرهای مُو بَم خِزِ شعرِ تو

 

ما وِر  رَدِ تو و تو دِ شعری دِ خِز و دُو

تو قهرِمانِ شعری و ماها کیِم دِ دُو؟

 

تیرِ زَیی به شُوندِ دِلُم، نازِ شَستِ تو

اِنچِستَه دِل دوبَرَه دِ شَست و پِرَستِ تو

تیرِ دِگِیْ بِزَن که دِلُم نِرمَه نِرمَه رَ

توشْلِه‌یْ بُلور از مُو وُ سِنگی دِ دستِ تو

دِل‌مُردَه‌یُم دوبَرَه بِخو شِعرِتِر بِرَم

تا زندَه رَ دوبَرَه دِلُم از نِفَستِ تو

کاخِ بِلَندِ شِعرِ تو وِرپایَه تا اَبَد

هَرگِز فُروذ نَیَه، نِبینِم نِشَستِ تو

 

رَفتُم خِدِی خُدایِ خُودُم چَرَه وُ دیُم

مُو یِکَّه که دِ بَرجِ شما هیچِّه نیُم

***

ما جوجه‌ایم و عقاب بزرگ توئی

آن شاهینِ در اوج آسمان توئی

ما شبنم‌ایم که به بغل برگ چسبیده‌ایم

آن سیلی که راهی می‌شود از میان کوه توئی

صد دشت سبز و خرم و آباد از غزل

نشسته در برابر کوه فغان توئی

رخصت بده که پیش تو شعر بخوانیم

در این گود ما نوچه‌ایم و فقط پهلوان توئی

ای کوه سربلند بزرگ‌تر از هر بزرگ / مثل همیشه تا ابد ایستاده بمان

تو ایستاده‌ای در خانه‌ و شعرت سفر می‌رود

آوازه‌ی تو هر لحظه بیشتر می‌شود

زندانی کتاب نیست شعر خوب تو

سینه به سینه دارد به سیر و سفر می‌رود

شعر محلی تو شراب است‌، که این شراب

هر چه کهنه‌تر شود قوی‌تر می‌شود

یک جرعه از شراب تو را هرکس بنوشد

نه تنها خراب، که زیر و زبر می‌شود

صائب و شعر او اگر تا ابد زنده است / پشتش به کوه شعر تو وابسته است تا ابد

گشتم، نبود در خرمن و خرمن پاک‌شده‌ی شعر تو

یک دانه جوسیاه دورانداختنی از شعر تو

شعر تو مثل خربوزه شیرین است، مثل قند

یک شعر نارس و کال نیست در جالیز شعر تو

رفتم و امتداد جوی غزل را دیدم که شعر

سرچشمه‌اش دهانه‌ی قنات شعر تو است

هستی سوار اسب غزل در میان دشت شعر

کی می‌رسد شعرهای من به خیز شعر تو؟

ما به دنبال تو و تو در شعر جولان می‌دهی / تو قهرمان شعری و ما که‌ایم در این میان؟

(با تیله) تیری زدی به (تیله‌ی)نشان دلم، ناز شست تو

نشسته (تیله‌ی)دلم دوباره در یک وجبی (تیله‌ی)تو

تیر دیگری بزن که دلم تکه تکه شود

تیله‌ی شیشه‌ای مال من و تیله‌ی سنگی در دست توست

دل‌مرده‌ام دوباره بخوان شعرت را برایم

تا دوباره دلم از نفس تو زنده شود

کاخ بلند شعر تو برپاست تا ابد

هرگز فرو نریزد، نبینیم نشست تو را

با خدای خودم روبه‌رو شدم و دیدم / من یکی که در برابر شما هیچ نیستم

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 925 به تاریخ 900723, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۰ساعت 15:26  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی ایم یگ دُرُغ – از آقای علی‌اکبر عباسی

به احترام ‌بعضی از دوستداران شعر محلی که خواسته بودند، شعری را که آقای عباسی در شب شعر حلقه‌ی رندان خوانده بودند را در وبلاگ انجمن بگذاریم، این هفته این شعر در این بخش آورده می‌شود. امیدوارم مورد توجه‌تان قرار بگیرد. به گفته‌ی خود شاعر، شعر طنز " ایم یَگ دُرُغ"  با لهجه متعادل خراسانی سروده شده است یعنی جهت شناخت وفهم بهتر شعر توسط سایرِ هم‌میهنان سعی شده است از اصطلاحات دشوار تربتی کمتر استفاده شود. (اخبار سازمان ملل اعلام کرد: سطح کیفیت رفاه زندگی در ایران از متوسط به خوب ارتقا یافته است).

وِرْ مِگَن دنیا به کامِ ما مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

وضعِ ما بهترتر از حالا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

کِم‌کِمَک از برکتِ طرحِ هماهنگ حقوق

کارمندِ بی‌نِوا آقا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

قطره قطره جَم بِرَه وقتِ حقوقِ دولتی

بِرکَتِش اَندازِه‌یِ دِریا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

صبرکُو تا بَقیِه‌یْ سهم عدالَتْ‌شِر بِتَن

او فقیر کوچه هَم آقا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

کور و افلیج وگدا از دورِ مِیْدو جَم مِرَه

کورِ مَدَرْزاد هم بینا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

حرفه وشغلِ گدایی وِرْ مِیُفتَه کِم‌کِمَک

کی دِگه وِرْ رَد ای‌کارا مِرَه؟، ایم یک ‌دُرُغ

دولت از کشور چین باید گِدا وارِد کِنَه

پس گدایِ چینی‌ُم پیدا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

مفسدای اقتصادی یک به یک رسوا مِرَن

اسمِشا اعلامْ دَر سیما مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

او که جراحی کُنَه اِی اقتصادِرْ اَخِرِش

وِرْ سَرِ کَلِ مِریض اُستا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

دِ سیاست کم مَرَه جنگ وجدالِ زَرگِری

بینِشا صلح و صفا امضا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

هرچه که مجلس کنه تصویب، قانونی مِرَه

روز بعدِ شْ لازمُ اِلاجرا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

ایِ‌هَمَه شغلِ جدید ایجاد رَه که عاقبت

کارگر دِ سَر گُذر قَحطا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

کارگر از بس که کم بَشَه دِ بینِ شِرکِتا

سَرِ استخدامِشا دعوا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

صبرکُو همچی که نفت اَیَه به سَرِ سُفره‌ها

اشکِنَه، بِریونیِ اَعلا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

صبرکُو تا خودرووِ مِلّی  بیاد از کِرخَنَه

کی سوار بنز ومکسیما مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

چینِ لا کِردار و کافر سِر مِرَه از جونِ ما

جنسِ چینی بهترین کا‌لا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

مَش حسن با پول یارانه که از دولت گِریفت

با زن و بچّه به کانادا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

از جزایرِ هاوایی وقتِه که خُبْ سِر بِرَه

وّر طرف شاخِ آفریقا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

یک دوسه سهم از سهامش هست دِ بورس دُبی

هی سهامِش ارزشش بالا مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ

کارمندِ دولت از سال دِگَه با جیبِ پر

رو به خارج با هواپیما مِرَه، ایم یک ‌دُرُغ...

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 923 به تاریخ 900709, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰ساعت 13:52  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی اوسِنِه‌ی اِبرِم – از آقای علی‌اکبر عباسی (قسمت آخر)

در قسمت چهارم و آخر "اوسنه‌ی ابرم" 26 بیتِ آخر این مثنوی بلند 104 بیتی آورده شده است. این مثنوی که در موضوع طنز سروده شده و به بهداشت و سلامت می‌پردازد، از شاعر توانمند همشهری، آقای علی‌اکبر عباسی است که همین‌جا صمیمانه از ایشان تشکر می‌کنیم. علاقه‌مندانی که قسمت اول و دوم را نخوانده اند می‌توانند به گزارش جلسه‌های 919هفته اوّل شهریور 1390 و 920 هفته دوم شهریور 1390 و 921 هفته سوم شهریور 1390 مراجعه کنند.

...

اَگِر چَشمايِ او بي‌نور رِفتَه

مِرَضِ قَنْ گِريفتَه، كور رِفتَه

اگر چشم‌هاي او بي‌نور شده است- بيماري قند گرفته و كور شده است

اَزي حَرفا دِ جاش اَنشَست دُمَبه

دَرِ دِبِّه‌‌یْ دِهَنِر بَست دُمبَه

از اين حرف‌ها در سرجايش نشست دنبه- درِ دبّه‌ی دهان را بست دنبه

چِنو رَف كه اَتيش اُفتي دِ جونِش

دِ جِلِّز و وِلِز رَف اَستِغونِش

چنان شد كه آتش افتاد به‌جانش- به جلز و ولز افتاد استخوانش

چِنو كِه از خِجَلَت پاك اُو رَف

سَر و كِلِّه‌يِ قند از غَم كُلُو رَف

چنان كه از خجالت پاك آب شد- سر و كله‌ي قند از غم بي‌تاب شد

اَزي طَعنَه جِگِرخو رفت دِلبَند

سَرِش اُفتي دِ زِرْ، كِلِّه‌يِ گُسفَند

از اين طعنه جگرخون شد جگر- سر كله‌يِ گوسفند به زير افتاد از خجالت

صدا زَ قند: گَه‌گَه اي بلاها

نِه تِقصير از مُويَه نِه از شماها

صدا زد قند: برادر اين بلاها- نه تقصير من است و نه از شماها

خود او زِندِگيشِر دايَه وِر باد

خودِش كِردَه كه لِعنَت وِر خودش باد

خود او (ابراهیم) زندگی‌اش را به باد داده- خودش کرده و لعنت به خودش باد

اَگِر مِنشَست، از اوّل سَرِ جاش

نِبو حالا چِني بيچَرَه، اَجّاش

اگر از اول سرِ جایش نشسته بود- نبود حالا چنین بیچاره، هرگز

نِه يَگ‌بارِ به دستش خُوردَه صَعبو

نِه مِسواكِ نِشو دايَه به دِندو

نه یک‌بار دستش به صابون خورده است- نه مسواک را به دندانش نشان داده است

به خَنَش سُوزي و ميوَه نِبُردَه

هَمَش شِلْحَه و پيه و دُمبَه خُوردَه

به خانه‌اش سبزی و میوه نبرده است- همیشه چربی و پیه و دنبه خورده است

دِ دَستِش بِسته‌يِ سيگار بويَه

دِلِش وابِستِه‌يِ سيگار بويَه

در دستش بسته سیگار بوده است- دلش وابسته‌ی سیگار بوده است

گِريفتَه خُب سِراطانِ رِيَه او

كِه دِ مونِ رِيَه از دَم رِيَه او

او کاملا سرطان ریه گرفته- که در ریه اش از پایه ری... است

خدامُرزِ پِيَرِش هرچِه جَم كِرد

هَمَر اِبرِم فِدايِ دود و دَم كرد

خدا بیامرز پدرش هر چه جمع کرد- همه را ابراهیم فدای دود و دم کرد

نِه از باغِ صِنوُبَر مُندَه چيزه

نِه از ميلْكِ فِهَندَر يَگ پِشيزِه

نه از باغ صنوبر چیزی مانده است- نه از مِلک فهندر پشیزی مانده بود

هَمَر دايَه به تِرياك و به سيگار

خُودِش كِردَه شِطُو خودْشِر گِرفتار

(همه را به تریاک و سیگار داده است- خودش چطور خودش را گرفتار کرده!ست

اِلاهِه كِه بِرَه سيگار گُم رَ

دِ وَل‌وَل رَ به يَگ هوفِ تِمُم رَ

الاهی که سیگار برود گم بشود- آتش بگیرد و به یک پک تمام شود

صِدا زَ سُوزي از او وَرِ يِخچال

كه اي قَهرَه خِدِيْ مُو، سي چِهِل سال

صدا زد سبزی از آن‌طرف یخچال- که این (ابراهیم) سی چهل سال است با من قهر است

چِهِل سالَه كه اِي يِخچالِ حِيْوو

چِشُم وِر راهِ يگ سِبَه دِ اينْچو

چهل سال است که این یخچال حیوانکی- در اینجا چشم به راه یک سیب است

دِ فِكرِش بو هَمَش بارِ شِگُمبَه

خُوراكِش كِلِّه پيچَه بو و دُمبَه

در فکرش همیشه بار شکم بود- خوراکش کله‌پاچه و دنبه بود

مِنَه شِلحَه دِ اينچوُ پادِشَهي

ورود ممنوعَه اينجِه مرغ و مَهي

چربی در یخچال پادشاهی می‌کند- اینجا برای مرغ و ماهی ورود ممنوع است

خِدِي ميوه و سُوزي پاك ضِد بو

زِ بس كه خيرَه بو، چِشُمْ سِفِد بو

با میوه و سبزی کاملا دشمن بود- از بس که خیره بود، چشم‌سفید بود

دِيِن دِ عُمرِتا آيا شماها

يَكِه بُخْرَه دو تا كِلَّرْ  دِ يَگ جا؟

آیا شماها در عمرتان دیده‌اید - یکی دو تا کله‌ی گوسفند را در یک وعده بخورد؟

اَزي چيزا  بِگِردُم سِتّه كِردَه

كه هَركارِ كِنِن وَر نَمِگِردَه

از چیزها -عزیزم- سکته کرده است- که هر کاری بکنید بازنمی‌گردد

اَگِر هرچي به اَندَزَه مُخُوردِگ

خدا رَحمَت كِنَه اورْ نَمُمُردِگ

اگر هر چیزی را به اندازه می‌خورد- خدا رحمت کند او را نمی‌مُرد

به اينجِه كه رِسي اوسَنَه، يگ هُو

بِلَن رَف از مِيونِ خَنَه بَبُو

داستان که به اینجا رسید، به یک بار- از داخل خانه صدای گریه بلند شد

زِبونِ  سُوزيِ خوشکَه دِ بَن رَف

صِدايِ گِريِه‌يِ مُردُم بِلَن رَف

صدای سبزی خشک بند شد- صدای گریه‌ی مردم بلند شد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 922 به تاریخ 900626, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۰ساعت 14:16  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی اوسِنِه‌ی اِبرِم – از آقای علی‌اکبر عباسی (قسمت سوم)

در قسمت سومِ "اوسنه‌ی ابرم" 26 بیتِ سومِ این مثنوی بلند 104 بیتی آورده شده است. این مثنوی که در موضوع طنز سروده شده و به بهداشت و سلامت می‌پردازد، از شاعر توانمند همشهری، آقای علی‌اکبر عباسی است که همین‌جا صمیمانه از ایشان تشکر می‌کنیم. علاقه‌مندانی که قسمت اول و دوم را نخوانده اند می‌توانند به گزارش جلسه‌های 919هفته اوّل شهریور 1390 و 920 هفته دوم شهریور 1390 مراجعه کنند.

...

بِدَرْ هَمْچي مِدا دودِر به مِيْدو

كه انگار اژدهايَه نَه‌مِسِلمو

(آنگونه دود را از دهان بيرون مي‌داد-كه انگار نامسلمان اژدهاست)

صدا زَ كه: بيا نَنَه غِديرَه

اِلاهُم مَدَرِت، نَنَه، بِميرَه

(دخترش را صدا زد: بيا غديره مادرجان- الهي مادرت برايت بميرد)

اَتَش اِشطُو دِ پُمبِه‌یْ پاك اَفتي

دِ اَوّلِ جِوَني بيوَه رَفتي

(آتش چگونه در پنبه‌ي پاك افتاد- در اول جواني بيوه شدي)

دِ او پِلّه‌يِ كُرسي بِخِ ديفال

نِشِستَه بو سِكينَه زنِ مَنْدال

(در آن‌طرف كرسي كنار ديوار-نشسته بود سكينه زن محمدعلی)

دِ دستش تخمِ مُرغ و يَگ دو تا پول

به خُوندَنِ دُعا و وِرد مِشغول

(در دستش تخم مرغي و یکی دو تا پول- به خواندن دعا و ورد مشغول)

مُخُوند او يَك به يَك وِر دُورَه اِسمار

غِريبا، دُشمِنا و قُوم و خويشار

(مي‌خواند او يك يك به نوبت اسم‌ها را- غريبه‌ها ،دشمن‌ها، و قوم و خويشان را)

زِ خُوبا رَد مِرَفت از رويِ پُلْتيك

بِه دُشمَن تا مِرَف يَگدَفه نِزديگ

(از اسم خوب‌ها از روي سیاست رد مي‌شد- به اسم دشمنان تا نزديك مي‌شد)

مِدا مُخكَم خُچارِش دَم كَفِ دست

كِه وِر  اِسم هَمو بيچَره مِشگَست

(محكم تخم‌مرغ را در كف دستش فشار مي‌داد-كه به نام همان بيچاره مي‌شکست)

سِكينَه بو خودش بيمار او دَم

مِكِردِگ سُلفَه هِي پوشتِ سَرِ هَم

(سكينه خودش در آن موقع بيمار بود- سرفه مي كرد پشت سر هم)

مِزَ اَپْشُو هَمَش وِر رويِ اِبرِم

اَزو رَف تُف‌تُفي تَرويِ اَبرِم

(عطسه مي‌زد بر روي ابراهيم- صورت ابراهيم را پر از تف كرده‌ بود)

مُگُف مُورْ آنفُلُوآنزا گِريفتَه

نِه مُورْ يِكّه هَمَر يَگجا گِريفتَه

(مي‌گفت مرا آنفلوآنزا گرفته است- نه تنها مرا كه همه مردم را گرفته است)

خُلاصَه از سِكينَه آنفُلانْزا

اضافَه رَف به بَقي‌يِ بِلاها

(خلاصه از سكينه آنفلانزا- اضافه شد به بقيه‌ی بيماري‌ها)

وَخِز بَسّه دِگَه پور گِپّيِ ما

بِرِم به مِطبَخِ خَنَه هَمالا

(برخيز بس‌ است ديگر پر حرفي ما- برويم به آشپزخانه همين الان)

بِبينِم كه دِ اونجِه چي خِبَره

ببينِم چي خِبَره، چي اَتَرَه

(ببينيم كه در آنجا چه خبر است)

دِ مونِ مِطبَخِ خَنَه دِ پِستو

چِه شُوبَزي دِ اونْجِه بو دِ گِردو

(در ميان آشپزخانه در اتاق پستو-چه خيمه‌شب‌بازي وجنجالي به پا بود)

چي وَرگُم جَرّ و بحث و جَنگ و ديوو

دِ بين روغن و قند و نمك بو

(چه بگويم جنگ وجدل و جر و بحث- ميان روغن و قند و نمك بود)

صدا زَ روغنِ دُمبَه به يَگ هُو

كه: اِي اِبرِم كه حالا رِفتَه پِرتُو

(صدازد روغن دنبه ناگهان-كه اين ابراهيم كه حالا زمينگير شده است)

حَتُم دَرُم كه تِقصيرِ نِمكَه

نِمَك كارش فِقَط دوز و كِلَكَه

(يقين دارم كه تقصير از نمك است- نمك كارش فقط دوز وكلك است)

كه سِتّه و فِشارِ خو اَزويَه

هِزار تا درد بي دِرمو اَزويَه

(كه سكته و فشار خون از اوست- هزار تا درد بي‌درمان از اوست)

دِ مِيْدونِ فِشارِ خون و سِتّه

نِمَك دست هَمَر از پوشت بِستَه

(در ميدان فشار خون و سكته- نمك دست همه را از پشت بسته است)

نِمَك يِگدَفِگي وِرخِست از جاش

دِ مونِ سُفرَه خُودْشِر كِرد پاش‌پاش

(نمك ناگهان از جايش برخاست- در ميان سفره خودش را پاش‌پاش كرد)

صِدا زَ اِي نِمَك‌نِشناسْ دُنبَه

خُبَه بارِت كُنُم صد تا قُلُمبَه؟

(صدا زد اي نمك‌نشناس دنبه- خوب است صد تا قلمبه و متلك بارت كنم؟)

تو كه هرچه رَگَه از بيخ بِستِيْ

نِمك خُوردِيْ نِمَكدونِرْ شِگِستِيْ

(تو كه هر چه رگ هست از بيخ بسته‌اي- نمك خورده‌اي و نمكدان را شكسته‌اي)

شما كه اي‌هَمَه پور اِدّعايِن

بِلايِ جونِ بيچَرَه شُمايِن

(شما كه اين‌همه پر ادعا هستيد- بلاي جان بيچاره شما هستيد)

هَم اوّل‌بار از دستِ شماها

كُلُستِرُولِ خونِش رفت بالا

(اولين بار از دست شماها-كلسترول خونش رفت بالا)

اَگِر قانونِ بَشَه، تو و شِلحَه

بَيِد رِز رِز بِرِن و شِقّه‌شِقّه

(اگر قانوني باشد، تو و چربي- بايد ريز ريز و شقّه‌شقّه بشويد)

...

دوستان عزیز، قسمت آخر این مثنوی زیبا را هفته آینده در همین بخش خواهید دید...

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 921 به تاریخ 900619, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ساعت 17:48  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ اوسِنِه‌ی اِبرِم؛ قسمت دوم؛ علی‌اکبر عباسی

در قسمت دومِ "اوسنه‌ی ابرم" 26 بیتِ دوم این مثنوی بلند 104 بیتی آورده شده است. این مثنوی که در موضوع طنز سروده شده و به بهداشت و سلامت می‌پردازد، از شاعر توانمند همشهری، آقای علی‌اکبر عباسی است که همین‌جا صمیمانه از ایشان تشکر می‌کنیم. علاقه‌مندانی که قسمت اول را نخوانده‌اند می‌توانند به گزارش جلسه 919 (هفته اوّل شهریور 1390) مراجعه کنند.

...

اَزي قِصِّه‌يِ زِرميزي بِدَر رِم

كه هِچ فِيدَه نِكي وِر حالِ اِبرِم

(از اين قصه‌ي زير ميزي برويم بيرون-كه هيچ فايده‌اي نكرد به حال ابراهيم)

بِرِم به خَنَه‌يِ اِبرِم دوبَرَه

بِبيِنم كه دِ اونْجِه چي خِبَره

(برويم به خانه‌ی ابراهيم دوباره- ببينيم كه در آنجا چه خبري هست)

هَمو اِبرِم كه يَگ وِقتا قُنَر بو

قِديما از جوونايْ قِلعَه سَر بو

(همان ابراهيمي كه يك موقعي چاق و سرحال بود-در قديم از تمام جوان‌هاي روستا سر بود)

ديُم بيچَرَه رِفتَه خوشك و زِلّه

دِرازِش كِردَه بويَن رو به قِبلَه

(ديدم بيچاره لاغر وخشك شده- و او را رو به قبله خوابانده‌اند)

هَمِه‌يْ قوما به دُورِش قول رِفتَن

به كارِ دُكتُري مِشغول رِفتَن

(تمام قوم وخويشان به دور او جمع شده‌اند- به كار  پزشكي مشغولند)

غُلُمسِين روي اِبِرمِر مُبوسَه

عَلاجِ او مِگَه گوشتِ خُروسه

(غلامحسين روي ابراهيم را مي‌بوسد- مي‌گويد علاج بيماري او گوشت خروس است)

صدا زَ صادق از او وَرِ خَنَه

كه: گِرميش تِن كه سِردي كِرده تَنَه

(صدا زد صادق از آنطرف خانه-كه غذاهاي گرميانه به او دهيد كه سردي كرده شايد)

نِگا كو كه نِفَستِش طُوْ دِ كَشَه

بِبينِن تُووِ نافِش وا نِبَشَه

(ببين كه نفس او چگونه تنگ است- نگاه كنيد تاب نافش باز نباشد)

دِوايِ دردِ او روغنِ زَردَه

كه ايِ روغن شِفايِ هر چِه دَردَه

(داروي او فقط روغن زرد است-كه اين روغن شفاي همه‌ي درد هاست)

غِديرَه زنِ اِبرِم پِش مِخِزَه

كه جوشُندَه دِ حَلقِ او بِرِزَه

(غديره زن ابراهيم جلو مي‌آيد-كه جوشانده در حلق او بريزد)

قُرِشْكِه‌يِ دِوا دِرمو دِ دَستِش

اَمَه اَنشَست دَم شَصتُ پِرَسِتش

(ليوان دارو در دستش-آمد نشست در كنار او)

به نَخونِشْ سَرِ اِبرِمِه خَرُند

شِبوشار وِر مِيونِ خَنَه پِرُّند

(با ناخنش سر ابراهيم را خاراند- شپش‌ها را به داخل خانه پرواز داد)

دِ بالايِ سَرِش بو مَدَرِ او

مِزَه يَگ تِكّه ضِمّه وِر سَرِ او

(در بالای سر او مادرش بود- يك تكه ضماد بر سر او می‌زد)

دِ زِرِ لُو مُخُوند او اي كِليمار

بِتِركو اِي خدا چَشمِ حَسودار

(زير لب مي‌خواند اين كلمه‌ها را: بتركان اي خدا چشم حسودان را)

دِ او وِرتَر مِكِردَن پور گِپّي

غُلُم و عَبدُل و اكبرِ هَپّي

(در آن‌طرف پر حرفي مي كردند- غلام و عبدالله و اكبر هپّي)

دِ دَستِ اكبرِ هَپّي چُپُق بو

كه دَم حالِ خُفَه وُ هُق و پُق بو

(در دست اكبر هپّي چپق بود- در حال سرفه كردن بود)

صدا زَ كه دُعادِهِرْ بِيَرِن

به آتو آمِنَه ايرِ نِشو تِن

(صدا زد كه دعادِه را بياوريد- این‌را به آتو آمنه نشان دهيد)

عمو جِنّا دِ مَزغِش خَنَه كِردَن

بَيِد كِه از سَرِش جِناّ بِدَر رَن

(عمو جن‌ها در مغز او خانه كرده‌اند- بايد كه جن‌ها از سرش بيرون بروند)

اَمان از چَشمِ شور و گَپِّ مُردُم

دِلِ سنگِر مِتِركَنَه - بِگِردُم -

(امان از چشم شور و حرف مردم- دل سنگ را مي‌تركاند عزيزم)

عَمو از چَشمِ شُرْ  غَفِل نِبَشِن

چِشُم‌زَخمِ به بَهويْ او دَبِندِن

(عمو از چشم شور غافل نباشيد-چشم‌زخمي بر بازوی او ببنديد)

دوبرَه هوفِ مُخگَمْ وِر چُپُق زَ

زِ جا وِر خِست و يَگ دو تا اَرُغ زَ

(دوباره يك پک محكمي بر چپق زد-از جا برخاست و يك دو تا آروغ زد)

صدا زَ سالْ‌حسن از حَدِ مِيدو

كه روشِر وِر حَدِ قُبلَه دَگِردو

(صدا زد سال‌حسن از طرف بيرون-كه روي او را به طرف قبله بچرخان)

به كِلبْ‌عباس وِرگُف خَلِه خُوشِش

بيا گَه‌گَه بُخو  اَشهَد دِ گُوشِش

(مادر زن ابراهيم به كربلايي عباس گفت-كه بيا برادر اشهد بخوان در گوشش)

خوشِ اِبرِم دِ بالايِ  سَِر او

مِكِردِك چاقْ قِليو پوشتِ قِليو

(مادر زن ابراهيم در بالاي سر او- هي پشت سر هم قليان چاق مي‌كرد)

چه قِليونِه كه دودِش نَه تِمُمْ بو

چِه خَنَه بَلِّ گُلخَندِ حَمُم بو

(چه قلياني كه دودش ناتمام بود- چه خانه‌اي كه مانند آتشخانه‌ي حمام بود)

چِنو مُخكَم مِزَه هوف او به قِليو

كه اِي دَم بو كه قِليورْ هوف كِشَه او

 (چنان محكم پك مي‌زد به قليان-كه نزديك بود قليان را به داخل ريه خود بكشد)

...

دوستان عزیز، قسمت سوم این مثنوی زیبا را هفته آینده در همین بخش خواهید دید ...

 ***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 920 به تاریخ 900612, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۰ساعت 11:56  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

مطالب قدیمی‌تر