4- شعر محلی تربت؛ قصیدهی شهر دو بهار؛ علی اکبر عباسی
برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده میگیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشهی windows؛ پوشهی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خطها (فونتها) در رایانهی شما قابل مشاهده خواهد بود.
قصیدهی «شهر دو بهار» سرودهی آقای علیاکبر عباسی است که در آن به وصف پاییز تربت حیدریه پرداخته شده است. اوایل آبانماه که تازه هوا رو به سردی میرود تربت حیدریه حال و هوای دیگری پیدا میکند. در این شهر هرساله زمینهای زیادی زیر کشت زعفران است و اواخر مهرماه تا اوایل آذرماه برداشتِ گلهای زعفران ادامه دارد. در این فصل بیابانهای اطراف تربت پیراهن بنفش به تن میکنند. آنها که زعفران دارند از محلّ فروش گلهای زعفران درآمدی به دست میآورند. کارگرها در این ایّام هر روز کار دارند و گُلهای بنفش زعفران را از زمین برمیچینند. زنها و دخترها گُل پاک میکنند یعنی پرچمهای گل زعفران را از گُل جدا میکنند. خیلی از خانوادهها به بهانهی گُل پاک کردن وقت بیشتری را با هم میگذرانند. خلاصه مردم به خاطر درآمدی که از زعفران به دست میآورند نسبت به ایّام دیگر شادترند. در این قصیده آقای عباسی به زیبایی این فضای شورانگیز را تصویر کشیده است. اطمینان دارم کسانی که سالها از این فضا دور بودهاند با خواندن این قصیده خاطرات پاییز تربت برایشان زنده خواهد شد. امیدوارم از خواندن این قصیدهی زیبا لذت ببرید.
تا بادِ سرد از حَدِ قُبلَه رِوو مِرَه
كوه سهقُلَّه چَـْرَه خِدِیْ مِهْرِگو مِرَه
1- تا (هنگامی که) باد سرد از طرف قبله روان میرود (میشود) / کوه سهقله (معروفترین کوه تربت حیدریه) چهره (روبهرو) با مهرگان میرود (مهرگان که نام یکی از جشنهای باستانی ایران است در لفظ تربتی معادلِ «میزو» یا میزان است به معنی آغازِ پاییز و مهرماه)
ميزو ميَه كه كارِ زِمَـْنَه عَدِل بِرَه
هم روز و شُو۪ عَدِلْ به تِرَ ْزویِ او مِرَه
2- میزان (مهرماه) میآید که کار زمانه عدل برود (برابر بشود) / هم روز و شب برابر به ترازوی او میرود (میشود). («عَدل رِفتَن» یا عدل شدن اصطلاحا به برابر هم ایستادن کفههای ترازو گویند و در معنی مساوی شدن دو چیز با هم را عدل میگویند)
تا دينَه روز سَـْيِهیِ شُوِ۪رْ مِزَه به تير
حالا ميَه دوبَـْرَه خِدَش مِهرِوو مِرَه
3- تا دیروز روز سایهی شب را با تیر میزد / حالا میآید دوباره با او مهربان میرود (میشود).
ميزو ميَه به كوهِ سهقُلَّه و پِرهَنِ
زردِ اَلَق پَلَق دِ بَرِ پيشْكو مِرَه
4- میزان (مهرماه) میآید به کوه سهقلّه و پیراهنِ / زردِ ابلق (رنگارنگ، لَکّه پیس) در بر (به تن) پیشکوه میرود (دامنهی شمالی کوه سهقله مشهور به پیشکوه بوده و هست. سالها پیش شهردار وقت مهندس اردشیر ریاحی طرح بزرگی با نام پارک جنگلی پیشکوه ارائه کرد و این دامنه تبدیل به پارک جنگلی شد که متاسفانه پس از رفتن ایشان کار چندانی صورت نگرفته است).
تا بادِ سرد رويِ زِمينا دِ خِز مِرَه
او دِشت خوشْکْ تختِ گُلِ زَعفِرو مِرَه
5- تا باد سرد روی زمینها در خیز میشود («دِ خِز رِفتَن» معادل شروع کردن به دویدن است ) / آن دشت خشک (اشاره به پیشکوه) تخت گل زعفران میشود. (از گل زعفران پوشیده میشود)
صحرا بِنُو۪ش و باغ بِنُو۪ش و زِمی بِنُو۪ش
حيرتزيَه اَزي هَمَه گُل، باغِوو مِرَه
6- صحرا بنفش و باغ بنفش و زمین بنفش / باغبان از این همه گل حیرت زده میشود.
وَرخِز بيا به تربت و وِر شهرِ ما نِگا
هوش از سَرِت مِپِّرَه، زِبو بيزِبو مِرَه
7- برخیز بیا به تربت و بر (به) شهر ما نگاه کن / هوش از سرت میپرد، زبان بیزبان میشود. (از حیرت زبانت بند میآید)
وَرخِز بيا به تربت و وِر دشتِ گل نِگا
اِشطُو۪ مُو وَرگُمِت كه چِني يا چِنو مِرَه؟
8- برخیز بیا به تربت و بر (به) دشتِ گل نگاه کن / چطور من برگویمت (به تو بگویم) که چنین یا چنان میشود.
كي گُل ديَه دِ موسمِ ميزو بهدَر بيَه؟
از چي هوا خُوشايَه و خوش عطر و بو مِرَه؟
9- چه کسی دیده است گل در موسم میزان (پاییز) بهدر (بیرون) بیاید / از چه (به چه دلیل، چرا) هوا خوب است و خوشعطر و بو میشود. («خوشا کِردَنِ هَوا» به معنی خوب شدن و گرم شدن هوا در پاییز و زمستان میباشد)
چَن ماهِه از بِهار گِذيشتَه وُ موسِمِش
تربت خِدِیْ بِهارِ دِگِهیْ روبِهرو مِرَه
10- چن ماهی از بهار و موسم بهار گذشته - است که - / تربت با بهار دیگری روبهرو میشود.
ديقو كه بويَه سالِ تِمومِر دِ سَرِ اُو۪
كُو۪گِشْ خُرُس مِخَـْنَه و اُوِ۪ش دِ جو مِرَه
11- دهقان که سال تمام را (تمام سال را) در سر آب بوده است (مشغول آبگیری بوده، مشغول آبیاری کشت بوده) / کبکش خروس میخواند و آبش در جو میرود. (کبک کسی خروس میخواند کنایه از شادی اوست و اینکه آب کسی در جوی شده به این معنا است که دیگران مطیع او شدهاند)
هي حَفنَه حَفنَه گُل مِرَه از مونِ پَل دِرُو
هي كيسَه كيسَه وِر حَدِ خَـْنَه رِوو مِرَه
12- هی مُشت مُشت گل زعفران از میان زمین زراعی درو میشود (به دیوارهی کوتاهی که دو کرت یا خوی را از هم جدا میکند «پَل» میگویند) / هی کیسه کیسه به طرف خانه روانه میشود.
او سِرگُلايِ سرخْ دِ اَخِر به دستِ زن
قَيِم دِ مونِ صُندُق و به خَنْپِشو مِرَه
13- آن سرگُلهای سرخ (پرچمهای گل زعفران را که دسته دسته خشک میکنند «سِرگُل» میگویند و مرغوبترین زعفران میباشد) در آخر به دست زن (خانمِ خانه) / در میان صندوق قایم (پنهان) میشود و به خانهپیشان میرود. (خانهها در گذشته معمولا دو یا سه اطاق بیشتر نداشته که در گویش خراسانی «خانه» همان اطاق است که اطاقی که به حیاط راه داشته و ابتدا وارد آن میشدهاند خانهپیشو نام داشته و اطاق آخر را که خانهپستو میگفتهاند که اکنون هم واژهی پستو به همین معنی رایج است)
قَيِم مِنَه دِ خَنَه گُلار و نِمِفرُشَه
قَيِم مِنَه، مِدَْنَه كه فِردا گُرو مِرَه
14- گُلها را (در اینجا وقتی میگویند «گل» به طور خاص به گل زعفران و به طور خاصتر به پرچمهای گل زعفران اطلاق میشود و وقتی حرف از «گُل» میزنند منظور گل زعفران و یا زعفران خشک میباشد؛ در اینجا منظور از گل زعفران خشک است) در خانه قایم (پنهان) میکند و نمیفروشد / قایم (پنهان) میکند، میداند که فردا (منظور در آیندهی نزدیک) گران میشود.
از زَعفِرو بِساطِ عروسی مِرَه به پا
دُختر خِدي جِهازْ به حُو۪ليِ شو مِرَه
15- از - برکت - زعفران بساط عروسی به پا میشود / دختر با جهیزیه به خانهی شوهر میرود.
اي تربَتَه كه گنجِ خدايَه دِ زِْرِ پاش
هرچَند اَگِر به دستِ نِدَْري كُلو مِرَه
16- این تربت است که گنج خدا در زیر پایش است / هر چند اگر به دست ناداری کلان (بزرگ) میشود. (به دست نَداری یا ناداری کُلو رِفتن به این معنی است که با فقر و بدبختی بزرگ میشود)
كالِ حصار و تينگَل رُذمَعجَنِر بِبي
پيرَه اَگِر دِلِت به صفايِش جِوو مِرَه
17- کال حصار و تنگل رودمعجن را ببین / اگر دلت پیر است به صفایش جوان میشود.
بِستا دِ زِْرِ شَرشَرِ اُو۪شارِش و بِبي
اُو۪ از هوا مِشُرَّه و وِر مونِ كو مِرَه
18- بایست در زیر شرشر آبشارش و ببین / آب از هوا میشارد (فعل شاریدن که هنوز هم در واژههایی مانند آبشار کاربرد دارد هنوز در خراسان به صورت شُرّیَن کاربرد دارد) و بر (به) میان کوه میرود.
يك هُو۪ سَرِت دِ گَرد ميُفتَه مِگي كه واز
اُو۪ از زِمي مُقُلَّه و وِر آسمو مِرَه
19- یکباره سرت در گرد (گردیدن، گردش) میافتد با خود میگویی که باز / آب از زمین میقُلّد (میجوشد) و بر (به) آسمان میرود.
وَختِِ مِری به كالِ صِنوبَر و تينْگَلِش
اِنگار اَدَم به جينگَلِ مازَندِرو مِرَه
20- وقتی میروی به کال صنوبر و تنگل آن (اشاره به روستای صنوبر) / انگار آدم به جنگل مازندران میرود.
وَختِ مِري به كوهْ بِكِنّي تو قَـْقِرو
كِلَّهتْ دِوَنگِ بویِ گُلِ كَـْكِتو مِرَه
21- وقتی میروی به کوه که قاقرو (ریواس وحشی تربیت نیافته، مَثَلی هست که میگوید: «سوغاتِ یارِ کوهی یا قاقُرویَه یا پیاز») بکنی / کلّهات (سرت) از بوی گُل کاکتو گیج میشود.
يک قُرتِ اُو برو بُخور از چشمِهی اُوِ۪ش
قند و عسل مِگی كه به تَهْ از گُلو مِرَه
22- برو یک جرعه آب از چشمهی آبش (مکانی در نزدیکی تربت به نام آب قنداب وجود دارد که نام روستایی هم هست و به آب چشمهاش به خوشگواری معروف است) بخور / قند و عسل میگویی (پنداری) که از گلو به ته (پایین) میرود.
شايد هزار سالَه كه از بايْگ اُو۪رِشُم
صادِر مِرِفتَه بلكِه و صادِر هَنو مِرَه
23- شاید هزار سال است که از بایگ ابریشم / صادر میشده است و بلکه هنوز هم صادر میشود.
از عطر و بوی خِربِزِهی اَستِقَر مَپُرس
اُو۪ از دِهَن دِ گَل مِرَه تا وَختِ رو مِرَه
24- از عطر و بوی خربوزهی استقر مپرس / آب از دهان در غلط میشود (به راه میافتد) تا وقتی که رو میشود (اصطلاح رو شدن را برای صیفیجات مانند خربوزه و هندوانه و طالبی استفاده میکنند به این معنی که با یک چاقوی بزرگ آنرا به دو یا سه پله تقسیم میکنند و بعد چاقو را بین پوست و قسمت قابل خودن فرو میکنند و میکشند و به این ترتیب پوست را از قسمت قابل خوردن جدا میکنند)
گِلّیِ هِندِوَْنَه اَگِر دِلمُلَه و كَغْ
هَمچی كه مِهرِگو مِرِسَه قَچِّ خو مِرَه
25- هندوانه اگر نیمرس و کال است / به محض اینکه مهرگان (پاییز) برسد غرق در خون (کنایه از سرخ شدن) میشود.
صد حيف اَزی بِهار كه اِشتُو۪كيَه گُلِش
يِكَّه به دو به دَر ميَه و نَـْگِمو مِرَه
26- صد حیف از این بهار که گلش (گُل این بهار) اشتابکی است (شتابان است، عجله دارد) / یکی به دو (خیلی سریع، از عدد یک تا دو که بشماری) به در میآید و ناگهان میرود.
اي شهرِ قطبِ دينَه كه هَمنومِ حيدَرَه
دستِ خدا هميشَه نِگَهدارِ او مِرَه
27- این شهر قطبالدین (قطبالدین حیدر، عارف نامی قرن هفتم) است که همنام حیدر است / دست خدا همیشه نگهدار آن (اشاره به شهر تربت حیدریه) میشود.
هر كس بِديِّ تربتِ ما وَرگَه خيلِ زود
از چَشمِ خَلق مُفتَه و بیآبِرو مِرَه
28- هرکس بدیِ تربتِ ما را برگوید (بگوید) خیلی زود / از چشم خلق میافتد و بیآبرو میشود.
***
برچسبها:
شعر محلی تربت,
شعر محلی عباسی