سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

4- شعر محلی تربت؛ سمندرخان سالار؛ قسمت یازدهم؛ علی اکبر عباسی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

آقای عباسی را شاید بتوان شناخته شده‌ترین شاعر در تربت حیدریه دانست. منظومه‌ی بلند سمندرخان‌ سالار از شناخته‌ترین آثار ایشان است. هر بیت از این مثنوی سرشار از زیبایی است و با ضرب‌المثل‌های محلی و اشاره‌هایی به آداب و رسوم مردم تربت حیدریه، خواننده را با حال و هوای این مردم آشنا می‌کند. طنز این مثنوی بسیار شیرین و موفق است و شخصیت‌پردازی‌هایی که در این داستان صورت پذیرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. آقای عباسی از شاعرانی است که شعر سروده شده را رها نمی‌کند و دائما در حال ویرایش و تکمیل شعرهایش است و این منظومه هم از دهه‌ی شصت تا به حال بارها و بارها تغییر کرده است و ابیاتی به آن اضافه و یا حذف شده است. این مثنوی بلند در 16 قسمت در وبلاگ قرار خواهد گرفت که با برچسب سمندرخان سالار مشخص می‌شود و یک هفته در میان منتشر خواهد شد. از این هفته داستان به قسمت‌های جالبی می‌رسد که مربوط به مرگ سمندر خان است. مراسم تعذیه در روستاهای تربت حیدریه با جزئیات بسیار بیان شده است و طنز باعث شیرین‌تر شدن و خواندنی‌تر شدن این داستان می‌شود. در این هفته قسمت یازدهم مثنوی سمندرخان سالار را می‌خوانید که از بیت 228 تا بیت 246 این مثنوی را در بر می‌گیرد.

دانلود فایل صوتی سمندرخان سالار (قسمت یازدهم)

 

11

غُسُلخَنَه پُر اَز مُردُمِ بيكار

يَگ عِدِّيْ پوشتِ دَر بويَن عَزادار

228- غسال‌خانه (مرده‌شوی‌خانه؛ جایی در نزدیک قبرستان که مرده در آنجا می‌شویند) پُر - شده بود - از مردم بیکار / یک عده‌ای - هم - پشت در - غسال‌خانه - عزادار بودند.

يَگ عِدِّيْ هَم لُو وُ لُوچَرْ مِليشْتَن

هَوَسِ خُوردَنِ اَشكينَه ديشْتَن

229- یک عده‌ای هم لب و لوچه را می‌لیسیدند (مصدر این فعل لیشتن به معنای لیسیدن است) / هوس خوردن اشکنه (در اینحا آبگوشت؛ خوراکی که در مراسم ختم طبخ می‌شده معمولا آب‌گوشت بوده است. به آب آبگوشت اشکنه هم می‌گویند و چربی روی آبگوشت مِزغَوَه یا مِزغاوَه که گمان کنم ریشه‌اش مغزآبه باشد می‌گویند) داشتند.

بِپا بو او طِرِف تَر اَلغُو بَلغُو

مِزَه اِبرِم خِدِيْ كِلبعَلي بَبُو

230- برپا بود آن‌طرف‌تر هیاهو / می‌زد ابراهیم با کربلایی علی (ابراهیم و کربلایی علی، هر دو، برادرهای سکینه زن سمندرخان هستند که پیش از این در قسمت ششم و در بیت 120 و 122 نام ایشان آمده بود، این دو با سمندرخان خوب نبودند و او را آزار می‌داند)  بابو (بَبُو؛ نوحه و فریادی که موقع از دست دادن عزیزان سر می‌دهند شاید ریشه‌اش صدا زدن بابا در گویش روستایی باشد)

هَمو اِبرِم كه ديشْت اَز مَردَه كينَه

دِ هَف تُپَّه نِمَيِسْتْ اورْ بِبينَه

231- همان ابراهیم که داشت از مرده کینه / در هفت تپه نمی‌خواست او را ببیند ( اینکه نخواهی کسی را در هفت تپه ببینی کنایه از نهایت نفرت است)

خِدِيْ كِلبعَلي بي دين و ايمو

چِه بَبُو ها مِزَيَنْ مينِ مِيْدو

232- با کربلایی علی بی‌دین و ایمان / چه بابوهایی (بَبُو؛ نوحه و فریادی که موقع از دست دادن عزیزان سر می‌دهند شاید ریشه‌اش صدا زدن بابا در گویش روستایی باشد) می‌زدند میان بیابان (در اینجا منظور همان قبرستان است).

سِكينَه رِفتَه بو تِختَه دِ مِيْدو

مِمَلُونْدْ اورْ يَكِه شَنَه وُ بَهو

233- سکینه در میدان (قبرستان) تخته رفته (شده) بود (تخته شدن اصطلاحی‌ست به این معنی که کسی بر اثر غش کردن عضلاتش مانند چوب سفت شود) / می‌مالاند او را یک نفر شانه و بازو (یک نفر شانه و بازوی سکینه را ماساژ می‌داد تا به حال بیاید)

مَدَرِش هِيْ مِزَه بَمْ صورَتِش موشْت

كه : نَنَه جان - سِمِندَر - كي تُو رِ كوشْت؟

234- مادرش (مادرِ سمندرخان) هی می‌زد بر هم صورتش مشت (هی بر صورتش مشت می‌زد / که: ننه‌جان - سمندر - کی (چه کسی) تو را کشت؟

اِلاهِه دُشمَنِ تورْ خِستَه بينُم

دِ سينَش خَنْجَرِ تا دِستَه بينُم

235- الاهی دشمن تو را خسته (زخمی؛ در خراسان خسته را به درست به معنی زخمی به کار می‌برند و به آنچه که به اشتباه امروزه خسته گفته می‌شود، مانده یا مُنده می‌گویند)  ببینم / در سینه‌اش خنجری تا دسته ببینم.

جِوو بويي، نِه وَقتِ مُردَنِت بو

گُلِ بويي، نِه وَقتِ چيدَنِت بو

236- جوان بودی، نه وقت مردنت بود (وقت مردنت نبود) / گلی بودی، نه وقت چیدنت بود (وقت چیدنت نبود)

(سِمِندَر جان فِدايِ مُردَنِ تُو

فِدايِ وِصلِه هايِ پِرهَنِ تُو

237- (در اینجا لازم به توضیح است که ابیاتی که از پس از زبان مادر سمندرخان گفته می‌شود موسوم است به چاربیتی یا چهاربیتی و یا فریاد. در خراسان رسم است که مردم در عزاداری فریادهایی به گویش محلی می‌خوانند که سروده‌هایی است بر وزن دوبیتی و برخی از این ابیات از ادبیات شفاهی تربت حیدریه وام گرفته شده است و در برخی موارد تغییرات صورت گرفته است؛ نکته‌ی دیگر آنکه درصد بالایی از مردم این ناحیه شاعرند ولی اغلب چون سواد درستی ندارند لغزش‌هایی در شعرشان به چشم می‌خورد، فریادهایی که در پرسه و یا تشییع جنازه خوانده می‌شود در اغلب موارد فی‌البداهه و یا توجه به شزایط زمان و مکان و موقعیت توسط نزدیکان متوفی سروده می‌شوند. این سروده‌ها جایگاه خاصی دارند تا جایی که اگر در تشعیع جنازه و یا ختمی کسی فریادی بخواند و صاحب مصیبت نتواند به سرعت فریاد مناسبی در پاسخ آن بخواند شرمنده و خجالت‌زده خواهد شد. در این ابیات هم شاعر سعی کرده است ابیاتی نزدیک به زبان عامیانه و به فراخور موقعیت سمندرخان بسراید) سمندرجان فدای مردن تو / فدای وصله‌های پیراهن تو.

مَگِر - نَنَه - مِري تُو بَمْ عَروسي

كه پِرهَنِ سِفِدَه وِر تَنِ تُو؟)

238- مگر - ننه - می‌روی تو به هم عروسی (به عروسی) / که پیراهن سفید است بر تن تو؟ (اشاره به کفن)

(نِدَرُم دِل، كه تَركِ دِل كُنُم مُو

نِدَرُم كَس، كه تا تُورْ وِل كُنُم مُو

239- ندارم دل (دل نداشتن به معنای حوصله نداشتن است و در برخی از موارد هم جرات نداشتن) که ترک دل کنم من / ندارم کس (کسی را) که تا تو را ول (رها) کنم من.

نِدَرُم سَر، كه تا اِقْذِر بِگِريُم

كه قِبرِسْتونِتِرْ كَهْگِل كُنُم مُو)

240- ندارم سر (سر نداشتن هم به معنی قصد نداشتن است، چنانکه سعدی می‌گوید: سر ِآن ندارد امشب که برآید آفتابی) که تا اینقدر بگریم (گریه کنم) / که قبرستانت را کاه‌گل کنم من. (یعنی از شدت اشک خاک قبرستان را گل کنم)

(وَخِز نَنَه كه دُشمَن‌شاد رَفتي

گِلو بُغمَه، جِگَر پور باد رَفتي

241- برخیز ننه (خطاب به سمندرخان) که دشمنْ‌شاد رفتی (شدی) / گلو پر بغض، جگر پر باد رفتی (شدی). (اعتقاد بر این بوده که از غم زیاد جگر انسان باد می‌کند)

مِثالِ كُوگ و تُوهي اَز قِفَسْتِش

به يَگ هُو پَر زَيي، آزاد رَفتي)

242- مثالِ (مانندِ) کبک و تیهو از قفسش / به یک‌باره پر زدی، آزاد رفتی (شدی).

(بيا اِي گُل، بيا دَستِ به گِردَن،

بيا وَر گو خِدِيْ تُو هَر چِه كِردَن

243- بیا ای گل (خطاب به سمندرخان) بیا دست به گردن (در حالی که دست در گردن هم داریم) / بیا برگو (بگو) با تو هر چه کردند (هر بلایی که سرت آورده‌اند)

دِلُم مَييسْ بيَم روتِر بِبوسُم

نه دِر وَقتِه كه دِر خاكِت سِپُردَن)

244- دلم می‌خواست بیایم رویت را ببوسم / - البته - نه در وقتی که در خاکت سپردند.

(تُو كه رَفتي دِگَه نونِ نِمَيي

نِيِ هَف بَند و قِليونِ نِمَيي

245- تو که رفتی (مُردی، از این دنیا رفتی) دیگر نانی نمی‌خواهی / نی هفت‌بند و قلیانی نمی‌خواهی.

تُو كه رَفتي، بيَيي يا نَيَيي

مَگِر ديدارِ قُومونِ نِمَيي؟)

246- تو که رفتی - دیگر معلوم نیست - بیایی و یا اینکه نیایی / مگر دیدار قوم‌ها (خویشاوندان) نمی‌خواهی؟

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 973 به تاریخ 910722, شعر محلی تربت, شعر محلی عباسی, سمندرخان سالار
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۱ساعت 12:20  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |