سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 46 کتاب خدی خدای خودم، غزل؛ ازو جفت انارت که انگار از بلوره؛ استاد محمد قهرمان

درود دوستان عزیز. یکی دیگر از اشعار تربتی استاد محمد قهرمان را در این مطلب خواهید خواند. من خوشحالم ‌که از خردسالی این گویش را شنیده‌ام و کم‌کم با آن آشنا شده‌ام. اما به راستی بعد از سال‌های نوجوانی و با خواندن شعرهای تربتی قهرمان تازه اندک اندک قدرِ این گویش را دریافتم. راستش را بگویم هرگز قبل از خواندن شعر قهرمان به چشم احترام به گویش تربتی نگاه نکرده بودم. شعر قهرمان بود که شأن این گویش را در چشمم بالا بُرد. بار دیگر در مقدّمه‌ی این شعر تاکید می‌کنم که واقف به این نکته هستم که دوستان تربتی از شرح غزل بی‌نیاز هستند و شرح غزل بیشتر به کار کسانی می‌آید که بخواهند با گویش تربتی آشنا شوند یا در برخی موارد کسانی که به نکات زبان‌شناسی و ریزه‌کاری‌های زبان علاقه‌مند باشند.

غزل شماره‌ی چهل و ششم کتاب خدی خدای خودم هم یکی دیگر شاهکارهای استاد قهرمان در شهر گویشی تربت است. تصویرهای لطیف و تشبیه‌های برخاسته از دل‌های ساده‌ی مردمان روستا در این شعر فراوان به چشم می‌خورد. تضاد‌هایی مثل «سفال» و «بلور» یا تشبیه‌هایی مثل تشبیه قدّ معشوق به چوب‌های راست درخت «جُودانه»، همچنین لحن روان، صمیمی کلام که در عین حال صلابت خراسانی‌اش را هم به رُخ می‌کشد از برجستگی‌های این غزل زیبا است. روح شاعر این عاشقانه‌ی زیبا استاد محمد قهرمان شاد باد.

نکاتی چند به منظور بهتر خواندن شعر گویشی

فایل صوتی mp3 شعر شماره 46 کتاب خدی خدای خودم

 

46

اَزو جُفتِ اَنارِت که اِنگار از بُلورَه

مِرَه چَشمِ مُو روشن که دو بِردَستْ نورَه

چِطُوْ تَـْریکی و نور نِبَـْشَن دور از هَم؟

مُو دَستُم از سُفالَه تو ساقِت از بُلورَه

نگاهُم دِستِه دِستَه ز باغِت گُل مِچینَه

ز مُو رو وِرمَگِردو مَگِر چَشمِ مُو شورَه؟

قَتِ رُوْشِ تو ای یار به جُوْدَْنَه مِمَـْنَه

مُو سُوْزِه‌یْ رِفتَه پامال که دستُم از تو دورَه

اَگِر فَرت از تو بُفتَه، مِرَه از غصَّه پُرتُوْ

اَگِر پیشِ تو بَـْشَه، دلُم وِر سَر حُضورَه

غَمِت وِر دَست گِردُند دِلِرْ حُکمِ زِوَْلَه

مُگُم نونِر بِچِسبو که سینِه‌یْ مُو تِنورَه

خیابونِر نِمَـْیَه، بیابونِر بِذو تِن

هَنو سَـْسی نِرِفتَه، دِلِ مُو خِیلِ سورَه

دِزی وِیْرَ ْنَه هر روز مُنُم مِهمو زِ سَر وا

مِرَه تا خَـْلی از عشق، دِلُم از غُصَّه پورَه

اَگِر گاهِ خِدِیْ مُو دِ کِل‌کوشتی بِرَه درد

بیِن سیوا کِنِن مارْ که وِر مُو خِیلِ زورَه

مُپُرسَن خِرمَنِ عُمر چِطُوْ مَـْروچِه‌کَش رَفت

مُگُم‌شا از شُوْ و روز دِ مونِش موش و مورَه

محمد قهرمان

1/1/63

***

 

اَزو جُفتِ اَنارِت که اِنگار از بُلورَه

مِرَه چَشمِ مُو روشن که دو بِردَستْ نورَه

1- از آن دو انارِ تو که انگار از بلور است/ می‌رود (می‌شود) چشمِ من روشن، که دو کفِ دستْ نور است. («جفتِ...» به معنی دو عدد از... یا یک جفت... است. مثلا: «جفتِ کُوْش» به معنی یک جفت کفش است. «بِردَست» (berdast) واحد سنجشِ حجم است و مراد آن اندازه است که در کفِ دست جا بگیرد. مثلاً ممکن است گفته شود: «یگ بِردَستِ بِرینجِ مَـْیُم» یعنی به اندازه‌ی یک کفِ دستْ برنج می‌خواهم. در این جا «دو بِردَستْ نور» به معنی دو مُشت یا دو کفِ دست نور است.)

چِطُوْ تَـْریکی و نور نِبَـْشَن دور از هَم؟

مُو دَستُم از سُفالَه تو ساقِت از بُلورَه

2- چطور تاریکی و نور نباشند دور از هم؟ (یعنی طبیعی است که دور از هم باشند)/ من دستم از سفال است، تو ساقت از بلور است. («سُفال» را مظهر خشکی و نالطیفی می‌گیرند مثلاً شنیده‌ام که کسی می‌خواهد بگویم پوستم حسابی خشک است می‌گوید مثل سفال شده است.)

نگاهُم دِستِه دِستَه ز باغِت گُل مِچینَه

ز مُو رو وِرمَگِردو مَگِر چَشمِ مُو شورَه؟

3- نگاهم دسته دسته از باغ تو گل می‌چیند/ از من روی برنگردان، مگر چشم من شور است؟

قَتِ رُوْشِ تو ای یار به جُوْدَْنَه مِمَـْنَه

مُو سُوْزِه‌یْ رِفتَه پامال که دستُم از تو دورَه

4- قد بلند تو ای یار به جُودانه می‌ماند/ من سبزه رفته (شده) پای‌مال که دستم از تو دور است (در حالی‌که قد بلند و کشیده‌ی تو به جُودانه شبیه است من شبیه به سبزه‌ی پامال شده‌ای هستم. «قَت» (qat) تلفّظ گویشی قد است. «رُوْش» (rowš) به معنی بلند و باریک و کشیده است. «قَتِ رُوْش» یعنی اندامِ تَرکه‌ای و بلندبالا. «جُوْدَْنه» (jowdāna) درختی است با برگ‌هایی شبیه بید. راست رشد می‌کند و معمولا از شاخه‌هایش چوب‌دستی و دسته‌بیل می‌سازند. اما این که چرا به این درخت جودانه می‌گویند به شکل ظاهری آن مربوط است. وقتی پوست شاخه‌های آن را بکنید برآمدگی‌هایی کوچک شبیه دانه‌های جوِ ریز را مشاهده خواهید کرد. «سُوْزه» (sowza) تلفظ گویشی سبزه است.)

اَگِر فَرت از تو بُفتَه، مِرَه از غصَّه پُرتُوْ

اَگِر پیشِ تو بَـْشَه، دلُم وِر سَر حُضورَه

5- اگر فرد از تو بیفتد از غصه بیمار می‌شود/ اگر پیش تو باشد دلم سرکیف است (دلم اگر از تو جدا شود بیمار می‌شود و اگر نزد تو باشد سرحال و سردماغ است. «فَرت» (fart) به معنی دور و جدا است که ممکن همان باشد که امروزه «پَرت» گفته می‌شود و در ترکیب «حواس‌پَرت» استفاده می‌شود. «فَرت افتیَن» (fart oftiyan) به معنی جدا شدن و تنها ماندن است. «پُرتُوْ» (portow) در گویش تربتی دو معنا دارد یکی به معنای رها و بیکار افتاده و دیگری به معنای بستری و بیمار است؛ در این‌جا «پُرتُوْ رِفتَن» به معنی بستری شدن و بیمار شدن است. «وِر سِرحُضور» (ver serhozur) به معنی سلامت و سرحال، سرکِیف و سردماغ است. در یادداشت‌های استاد قهرمان به نقل از بدایع الوقایع نقل شده است: مسرور و بر حضور گردید.)

غَمِت وِر دَست گِردُند دِلِرْ حُکمِ زِوَْلَه

مُگُم نونِر بِچِسبو که سینِه‌یْ مُو تِنورَه

6- غمت بر (به) دست گرداند دل را مانند زواله/ می‌گویم نان را بچسبان که سینه‌ی من تنور است (غم تو دلم را مانند خمیر نان در دست چرخاند و من می‌گویم تنور سینه‌ی من آماده است، نان را بچسبان! «زِوَْلَه» (zevāla) یا زواله همان خمیر گِرد و گلوله‌ی نان است که امروزه «چونَه» هم گفته می‌شود. «وِر دَست گِردُندَن زِوَْلَه» به معنی از این دست به دست دادن و چرخاندن و پهن کردن گلوله‌ی خمیر نان است. هنگامی که می‌خواهند گلوله‌ی خمیر را روی «رُفودَه» بکشند آن را در دست می‌چرخانند تا به حد کافی نازک و پهن شود.)

خیابونِر نِمَـْیَه، بیابونِر بِذو تِن

هَنو سَـْسی نِرِفتَه، دِلِ مُو خِیلِ سورَه

7- خیابان را نمی‌خواهد بیابان را به او بدهید/ هنوز رام نشده است، دل من خیلی وحشی است. («بِذو» تلفظ تربتی «به او» یا «بدو» است. در گویش تربتی موارد متعدّدی را می‌توان یافت که «ذال» به جای «دال» استفاده شده است. «سَـْسی» (sāsi) و «سور» (sur) دو واژه‌ی متضاد هستند و در شعر قهرمان بارها آمده‌اند. حیوانات دست‌آموز که با انسان اُنس گرفته‌اند و به قول خراسانی‌ها آموخته شده‌اند را «سَـْسی» می‌گویند و حیواناتی که از انسان می‌گریزند و نمی‌شود به راحتی آن‌ها را گرفت را «سور» می‌گویند. علی اکبر عباسی دیگر شاعر همشهری در منظومه‌ی سمندرخان می‌گوید: «کُ او بِزغَـْلِه‌یِ سَـْسیِ جونی/ که وِر رَدُم میَـْمَه تا هَمونی» یا خود استاد قهرمان در غزلی دیگر این هر دو واژه را این‌گونه آورده است: «مُو دِگَه سور نیُم، دستِ تو مُور سَـْسی کِرد/ رِشمَه از پای مو وارِفتَه و دُوْدُوْ نِمُنُم»)

دِزی وِیْرَ ْنَه هر روز مُنُم مِهمو زِ سَر وا

مِرَه تا خَـْلی از عشق، دِلُم از غُصَّه پورَه

8- در این ویرانه هر روز می‌کنم مهمان از سر باز / می‌شود تا خالی از عشق، دلم از غصّه پر است (در این دل ویران هر روز مشغول پذیرایی از مهمانان هستم، دلم تا از عشق خالی می‌شود، از غصّه پُر می‌شود. «دِزی» (dezi) تلفّظ گویشی «درین» یا «در این» است. باید دقّت داشت که ویرانه در گویش تربتی «وِیْرَ ْنه» (veyrāna) تلفّظ می‌شود. «مِهمو از سر وا کِردَن» در گویش تربتی به معنی پذیرایی از مهمانان و رتق و فتق امور ایشان است. «خالی» و «پُر» در گویش تربتی به صورت «خَـْلی» (xāli) و «پور» (pur) تلفّظ می‌شود)

اَگِر گاهِ خِدِیْ مُو دِ کِل‌کوشتی بِرَه درد

بیِن سیوا کِنِن مارْ که وِر مُو خِیلِ زورَه

9- اگر گاهی با من مشغول کُشتی گرفتن شود درد/ بیایید جدا کنید ما را که بر من خیلی زور است (درد اگر با من کشتی بگیرد بیایید ما را جدا کنید که زور درد به مراتب از من بیشتر است. «کِل‌کوشتی» (kellušti) همان کُشتی است و «دِ کِل کوشتی رِفتَن» به معنی مشغول شدن به کُشتی است؛ مثلاً می‌گویند: «به هَم یَگ‌هُوْ دِ کِل‌کوشتی رَفتَن» یعنی یک‌باره به کشتی گرفتن مشغول شدند. «سیوا کِردَن» (sivâ kerdan) همان سوا کردن و جدا کردن است. «وِر کَسِ زور بویَن» به معنی چربیدنِ زور بر کسی است مثلاً اگر زور رستم از توس بیشتر باشد می‌گویند «رستم وِر توس زورَه»)

مُپُرسَن خِرمَنِ عُمر چِطُوْ مَـْروچِه‌کَش رَفت

مُگُم‌شا از شُوْ و روز دِ مونِش موش و مورَه

10- می‌پرسند خرمن عمر چطور مورچه‌کش شد/ می‌گویمشان از شب و روز در میانش موش و مور است. (از من می‌پرسند: خرمن عمرت چگونه توسط اندک اندک از بین رفت؟ در جواب به آن‌ها می‌گویم: شب و روز مانند موش و مورچه در میان خرمن عمر افتادند و همین شب و روز خرمن عمر را ذرّه ذرّه خورده‌اند و بُرده‌اند. «مَـْروچه‌کَش رِفتَن» (māručekaš reftan) یا مورچه‌کش شدن به معنی اندک و اندک و ریزه ریزه سرکیسه شدن است یا به عبارت دیگر خُرده خُرده اموال خود را از دست دادن. مثلاً اگر کسی در قمار، چندین دست پیاپی ببازد و یک‌بار به خود بیاید و ببیند آه در بساطش نیست خواهد گفت: «مارْ مَـْروچِه‌کَش کِردَن» یعنی ما را یا مرا مورچه‌کش کردند. این اصطلاح از آن‌جا آمده است که مورچه‌ها آهسته و پیوسته خوراکشان را می‌بَرَند و تا ذرّه‌ی آخر هم می‌بَرَند و یک‌بار می‌بینی چیزی از اندوخته باقی نمانده است.)

بهمن صباغ زاده

تربت 23/12/1396

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, استاد محمد قهرمان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ساعت 18:22  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |