سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت ششم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

6

روز و شُو غُصَّه و غم خوراکِشَه

روز میَه تُو نِدِرَه

شُو مِرَه خُو نِدِرَه

هِی مِنَه فکر و خیال

اَخِرِش

وِر سَرِ او مِزِنَه فِکرِ خُبِ

رو به اَبَدی مِنَه

هر چه باغ‌ْانگوریَه

زِرِ پا به‌دَر مِنَه

مینِشا باغِ خُبِ وَدی مِنَه

او وَخ مِرَه جایِ شِغالایِ دِگَه

چی بِذونا وِرمِگَه؟

وِرمِگَه خدابیامُرزِ عَموم

بِچِّه کولِه‌یِ نِداش

باغْ‌انگوریِ آبادِ خُبِ

هم بِرِیْ مُو، هم بِرِیْ شما گِذاش:

گوشت و نَزَه که ز هَم جدا نیَن!

وَختِشَه اَنگورِشِرْ بِرِمْ خِدِیْ هم بُخُورِم

یَگ شِگَمْ انگورِ سِرْ

نذر دَرُم که بُتُم هَمِه‌یْ شُمارْ

شِگِمارْ صَعبو زِنِن

هَمَه مِهمونِ مُویِن بِرِیْ نهار!

بُدُوِن بِرِن {ن و: بِرِم} که رَفتِم رِفِقا!

هر کِه رِفِقِ مایَه

چُنِّه‌یْ بِرِقِ مایَه

بیایَه و بیایَه!

او دِ جِلُو، بُرِّ شِغال از رَدِ او

رَفتَن و رَفتَن، رِسیَن

گُف درِ باغ دِبِستَه‌یَه

دا بِذونا قِلْمِنِه‌یْ باغِرْ سُراغ

خودِ او سِردِستَه‌شا

هَمَه رِز کِردَن دِ باغ

خدا بِرکَت بِتَه بِذی هَمَه تاک

خِدِیْ ای هَمَه انگور!

هر تاک، مِگی عروسِ بو دِ سِر بَر

گوشوَرِه‌های گوشِش

اُفتیَه تا سرِ دوشِش!

روز وشب غصه و غم خوراکشه/ روز میاد تاب نداره/ شب میره خواب نداره/ هی فکر و خیال می‌کنه/ آخرش/ فکر خوبی به سرش می‌زنه/ میره به سمت روستا/ هر چی تاکستان خوبی هست/ زیر پا میذاره/ بینشون باغ خوبی پیدا می‌کنه/ اون‌وقت میره پیش شغالای دیگه/ چی به اونا میگه؟/ میگه خدابیامرز عموم/ بچّه مَچّه‌ای نداشت/ یه تاکستان آباد و خوبی رو/ هم برای من، هم برای شماها گذاشت:/ گوشت و ناخن که از هم جدا نیستن/ وقتشه انگورش رو بریم با هم بخوریم/ یک شکم انگور سیر/ نذر دارم که بدم به همه‌ی شما/ شکماتونو صابون بزنین/ بدوین بریم که رفتیم رفیقا/ هر کی رفیق ما هست/ رفیق شفیق ما هست/ بیاید و بیاید/ اون جلو و یه گله شغال دنبال اون/ رفتن و رفتن، رسیدن/ گفت در باغ که بسته هست/ سوراخ دیوار باغ رو نشون اونا داد/ خود اون هم سردسته‌شون/ همه ریختن توی باغ/ خدا برکت بده به این همه تاک/ با این همه انگور/ هر تاک می‌گی عروسی بود با لباسای خوشگل/ گوشواره‌های گوشش/ افتاده تا سر دوشش/ ...

... ادامه دارد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1005 به تاریخ 920408, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲ساعت 11:53  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |