سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

4- شعر محلی تربت؛ اوسنه‌ی شغال دم لکه؛ قسمت دهم؛ زنده‌یاد استاد محمد قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی اُوسِنَه می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ی ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ی سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در شب‌چراغان‌ها (شُو چِرَغو) اهالی روستا دور هم جمع می‌شده‌اند و دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریع فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. این قصه را استاد قهرمان با استفاده از افسانه‌هایی گویشی به گویش تربتی سروده است. در گویش تهرانی هم شاعران معاصر مشابه این کار را انجام داده‌اند مانند پریای شاملو و یا علی کوچولوی فروغ.  امیدوارم از این افسانه‌ی محلی یا همان اوسنه لذت ببرید. این قصه‌ی در 10 قسمت در وبلاگ خواهد آمد و شما می‌تواند آن را پس از کامل شدن با برچسب اوسنه شغال دم لکه بخوانید. من در ترجمه به زبان معیار سعی کردم به زبان قصه‌های کودکان نزدیک شوم.

...

10

هَمِگی شَل و شِهید

جونِشا لیچِّ عرق

مُدُوَن واز مُدُوَن

قولِ راهِ خُبِ وَختِ دُویَن

یَگ شِغال که از هَمَه دُمبالْ تِرَک لِخ مِکِشی

قِدِمارْ سوس کِرد و مُنْد

جِغ کِشی:

رِفِقایْ خدازیَه!

اَخِرِش از مُندِگی - اوم وِر اِلَه -

پیرِتا به‌دَر میَه!

هَمَه بی‌خود مُدُوِن

چَشمِتا کورَه مَگِر

خیلِ اَگِر جِهاد کِنِن لینگِ رِفِقْتارْ مُجُوِن!

دُویَن بی‌ثِمَرَه

چرخِ او شِغالِ دُم‌لِکَّه زیَن بی‌ثِمِرَه (ن و: بی‌اثرَه)

گُمَه او دِ مینِ ما، اَگِر که بَوَر نِمِنِن

خودِتارْ نِگا کِنِن!

راس مُگُف بِندِه‌یْ خدا

هر کُدُم، شِغالِ دُم‌لِکِّه‌یِ بود!

نِه که وِرگُم یَکِ بود، یَکِ نِبود

وِرمِگِردَن هَمَه‌شا لُکَّه مِرَن

فَرِغ از شِغالِ دُم‌لِکَّه مِرَن

هَمَه پوشتِ سَرِشارْ نِگا مِنَن:

دُمبِ چی و کارِ چی!

هَمَه از دَم بی‌دُمَن!

وَرگی اَگِر کُ دُمبِتا؟

کَج کَج مِنَن وِر تو نِگا

اِنگارْ مِنی سالونِ سال گِذیشتَه

از هوشِشا رِفتَه که دُمبِ داشتَن

بالایِ شِگَم گِذاشتَن

وِرمِگَن ما که به هوشِما نیَه

ما اَزو وَختِ که یادِما میَه هَمچِنی‌یِمْ

چِمدِنِم که دُم چیَه

ما بِرارا هَمَه‌ما

هَستِم از اُولَدِه‌یِ دُم‌لِکِّه‌ها

خَرِ ما از کُرِّگی دُمبِ نِداش ...

اُوسِنِه‌يِ ما به سَر رِسی

کُلاغْ به خَنَه‌شْ نِرِسی ...

22/9/54

همگی شل و شهید/ تنشون خیس عرق/ میدون باز می‌دون/ وقتی راه زیادی رو دویدن/ یک شغالی که از همه عقب‌تر لِخ می‌کشید/ قدم‌هاش رو سست کرد و موند/ داد زد:/ رفیقای خدازده/ آخرش از خستگی -اون هم بی‌خودی-/ پدتون در میاد/ همه بی‌خودی می‌دوین/ چشمتون کوره مگر/ خیلی اگه همّت کنین پای رفیقتون رو می‌گیرین/ دویدن بی‌ثمره/ دنبال اون شغال دم‌بریده گشتن بی‌اثره/ اون بین ما به چشم نمیاد، اگه که باور نمی‌کنین/ خودتون رو نگاه کنین/ راست می‌گفت بنده‌ی خدا/ هر کدوم خودش شغال دم‌بریده‌ای بود/ نه که بگم یکی دم‌بریده بود و یکی نبود/ برمی‌گردن همه‌شون جمع می‌شن/ از اون شغال دم‌بریده فراموش می‌کنن/ همه پشت سرشون رو نگاه می‌کنن/ دُم چی و کار چی!/ همه از یک کنار دم ندارن/ اگه بهشون بگی کو دُمتون/ چپ‌چپ بهت نگاه می‌کنن/ انگار که سال‌های سال گذشته/ یادشون رفته که دمی داشتن/ به خاطر خودن انگور از دست دادنش/ بهت می‌گن ما که یادمون نیست/ ما از اون وقتی که یادمون میاد همین‌طوری هستیم/ چه‌می‌دونیم که دم چیه اصلا؟/ ما برادرا همه/ از خاندان دم‌بریده‌ها هستیم/ خر ما از کرگی دم نداشت .../ قصه‌ي ما به سر رسید/ کلاغه به خونه‌‌ش نرسید ...

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1009 به تاریخ 920505, شعر محلی تربت, شعر محلی قهرمان, اوسنه شغال دم لکه
+ نوشته شده در  شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ساعت 17:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |