سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

کودکی رها در طبیعت روستا؛ بررسی زندگی و شعر آقای اسدالله اسحاقی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)

#اسدالله_اسحاقی

در این شماره می‌خواهم شاعری را به شما معرفی کنم که روحیه‌ی کودکی را هنوز در خود زنده نگه داشته است. سی و پنج ساله است اما نگاه پنج سالگی‌اش را به دنیا فراموش نکرده است. این مصاحبه یادگار نوروزگاه است، برنامه‌ای که به ابتکار و همت شهرداری تربت حیدریه در فروردین‌ماه ۱۴۰۰ برگزار شد. در روزهای برگزاری جشنواره‌ی نوروزگاه انجمن شعر و ادب قطب برنامه‌های مختلفی داشت. دوشنبه نهم فروردین ۱۴۰۰ من و اسدالله اسحاقی روبروی هم نشستیم و غرق گفتگو شدیم. با پایین رفتن خورشید هوا ناگهان سرد شد طوری که مجبور شدیم باقی مصاحبه را در شرکت آقای اسحاقی انجام دهیم. با من همراه باشید در گپ و گفت با شاعری که قلمش را فقط برای بچه‌ها به چرخش درمی‌آورد.

اسدالله اسحاقی در ۲۱ تیرماه ۱۳۶۵ در خانه‌ی عباس و مریم در تربت حیدریه به دنیا آمد. او در همان ابتدای مصاحبه با افتخار می‌گوید: «پدرم و مادرم روستایی هستند و من همیشه خودم را روستایی می‌دانم» عباس اسحاقی پدر اسدالله معلم بود و در بخش جنگل تربت حیدریه و در روستای جنت آباد تدریس می‌کرد و همزمان به کار کشاورزی و دامداری اشتغال داشت.

اسدالله در مورد سال‌های کودکی‌اش می‌گوید «از کودکی عاشق روستا بودم و حتی از همان زندگی عادی روستایی هم بیرون می‌زدم. یادم است تا کلاس اول ابتدایی خیلی از اوقات کفش پا نمی‌کردم و پوشیدن کفش را هم نوعی اسارت می‌دیدم. کودکی‌ام روی بام‌های گلی روستا و بازی با همسالان بهترین خاطرات کودکی‌ام هستند.»

اسدالله شاد و رها در روستای جنت‌آباد جنگل بزرگ شد. هفت ساله که شد راهی دبستان شهید اسحاقی جنت‌آباد شد، مدرسه‌ای به نام عموی شهیدش زینت یافته بود. پدرش در همان مدرسه ناظم بود و اسد کلاس اول و دوم ابتدایی را در دبستان روستای زیبای جنت‌آباد گذراند.

هشت سالگی اسدالله مصادف شد با انتقال پدرش به مدرسه‌ای در سنگان بالاخواف. خانواده و خویشاوندان او در روستای جنت‌آباد تا حدی زندگی کوچ‌نشینی داشتند و فصل بهار همراه دام‌هایشان به نقاط سرسبزتر می‌رفتند. با چاه‌های عمیق کشاورزی که بعد از انقلاب در آن منطقه زده شد بیشتر اهالی روستا به سمت کشاورزی رفتند و دامداری رو به زوال رفت. در همان زمان حدود پنجاه خانوار از اهالی روستای جنت‌آباد تصمیم گرفتند به تربت حیدریه کوچ کنند که خانواده‌ی شاعر داستان ما هم در این میان بود. خانواده‌ی اسد همراه جمعی از اهالی روستای جنت‌آباد به تربت حیدریه آمدند و در خیابان قائم تربت حیدریه ساکن شدند.

با این کوچ، رابطه‌ی اسدالله با روستای جنت‌آباد قطع نشد. خانه‌ی پدربزرگ با سقف و دیوارهای خشتی و گلی همچنان منتظر بود تا تعطیلات از راه برسد و اسد بتواند مدتی از حصار شهر فرار کند و رهایی روزهای کودکی را از سر بگیرد.

اسدالله اسحاقی سه سال باقیمانده‌ی ابتدایی را در دبستان شاهد در خیابان باغملی تحصیل کرد و بعد وارد مدرسه‌ی راهنمایی صابریان در خیابان طالقانی شد. مدرسه‌ی صابریان مدرسه‌ای دولتی بود و به سبک مدارس دولتی دهه‌ی شصت و هفتاد چند برابر ظرفیت استاندارد دانش‌آموز داشت. روزی یکی از معلم‌ها به نام آقای محمد زنگنه پنج نمره‌ی کمکی در درس انشاء را مشروط کرد به عضویت کتابخانه. پنج نمره‌ی اضافی آن‌قدر می‌ارزید که اسدالله را به کتابخانه‌ی شهید بهشتی بکشاند و فرم عضویت پر کند.

دنیای کتاب آن‌قدر جذاب و رنگین است که به آن راحتی که واردش می‌شوی، نمی‌توانی از آن خارج شوی. کتابخانه‌ی شهید بهشتی مقدمه‌ای شد برای آشنایی اسدالله با سالن قفسه‌باز کتاب‌خانه‌ی کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان در ابتدای خیابان قائم تربت حیدریه. آن‌زمان وقتی به کتابخانه مراجعه می‌کردی باید می‌رفتی سراغ یک سری کشوهای دراز که پر بود از کارت‌های شبیه به هم. درآوردن کتاب مورد نظر از بین آن کارت‌ها برای دانش‌آموزها معمولا دشوار بود. کتابخانه‌ی کانون به اسدالله اسحاقی این فرصت را داد که با کتاب از نزدیک آشنا شود و با بوی کاغذ انس بگیرد.

کتاب‌های کانون اسد را جذب کردند و او را هدایت کردند به سمت استاد سید علی موسوی. استاد موسوی در سال‌هایی که فرمان کلاس‌های شعر کانون را در دست داشت خیلی موفق عمل کرد و اسدالله اسحاقی که امروز بی‌شک یکی از بهترین شاعران همشهری است گواه این ادعاست.

کودکی رها در طبیعت روستا؛ بررسی زندگی و شعر آقای اسدالله اسحاقی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)

ایستگاه بعدی زندگی تحصیلی اسدالله اسحاقی دبیرستان رازی تربت حیدریه بود. فضای دبیرستان رازی بیشتر تست بود و آماده شدن برای کنکور که با روحیه‌ی اسد خیلی سازگار نبود. او در دبیرستان در رشته‌ی علوم تجربی درس می‌خواند و آقای تقی‌زاده معلم ادبیاتش تنها دل‌خوشی‌اش در آن‌جا بود. معلمی که شعرهای خارج از کتاب را به کلاس می‌آورد و بچه‌ها را شیفته‌ی ادبیات می‌کرد.

سال ۱۳۸۴ وقتی دبیرستان را تمام کرد باید مثل همه‌ی همکلاسی‌هایش خودش را آماده می‌کرد برای کنکور پزشکی اما اسد آموخته‌ی ادبیات شده بود. او تصمیم گرفت در رشته‌های مشترک بین علوم تجربی و علوم انسانی شرکت کند و در نهایت مهر ۱۳۸۵ دانشجوی مدیریت دولتی دانشگاه پیام نور تربت حیدریه شد.

دانشگاه پیام نور در آن سال‌ها یک انجمن ادبی فعال به نام «کبریا» داشت با دانشجویانی که بسیاری از آن‌ها، امروز از شاعران خوب تربت حیدریه هستند. او در این سال‌ها دو علاقه‌ی مهمش را به جد و جهد پیگیری می‌کرد: یکی ادبیات و یکی کشاورزی. درس‌های غیرحضوری دانشگاه پیام نور به او این فرصت را می‌داد تا هر چه می‌تواند شعر بخواند و شعر بگوید. همچنین شروع کرد به کشت و کار در روستای جنت‌آباد. با کاشتن نهال پسته در زمین‌های پدر شروع کرد و با علاقه و مطالعه دنبال روش‌های جدید بود و سعی می‌کرد با تلاش شبانه‌روزی بازده کار را بالا ببرد.

ادبیات و کشاورزی باعث شد تا دوره‌ی چهارساله‌ی لیسانس را شش ساله تمام کند. اسدالله اسحاقی در این سال‌ها به طور تخصصی به شعر کودک پرداخت و مطالعه‌اش را در این زمینه متمرکز کرد. قدرت و در عین حال سادگی‌ای که در زبان داشت و کشف مضمون‌های دست اول او را تبدیل کرده بود به یکی از استعدادهای نوظهور در شعر کودک.

سال ۱۳۹۱ که تحصیل دوره‌ی لیسانس را تمام کرده بود، در حال خواندن یکی از مجلات، متوجه شد که رشته‌ی ادبیات کودک به رشته‌های دانشگاهی ادبیات فارسی اضافه شده است. با علاقه و استعدادی که داشت برایش جای شک نماند که باید در این رشته تحصیل کند.

مهر ۱۳۹۲ اسدالله اسحاقی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته‌ی «ادبیات کودک»‌ در دانشگاه پیام نور یزد بود. او در این خصوص می‌گوید: «با این‌که خیلی به این رشته علاقه داشتم در همان ترم اول فهمیدم که مسیر درس‌های دانشگاه با چیزی که من از ادبیات کودک خوانده بودم و در ذهن داشتم خیلی متفاوت است.»

اسدالله اسحاقی کارشناسی ارشد ادبیات کودک را گرفت و به زادگاهش تربت حیدریه برگشت. البته باید گفته که در تمام سال‌های تحصیل از کشاورزی غافل نشد و پسته‌کاری و کشت گندم در روستای جنت‌آباد از اصلی‌ترین کارهایش بود.

از آقای اسحاقی می‌پرسم که اولین جرقه‌های شعر کی در زندگی‌ات خورد و چه شد که به شعر گرایش پیدا کردی؟ و این‌طور جواب می‌شنوم: «این که به صورت جدی دنبال شعر و آموزش فنون شعر رفته باشم از دوران راهنمایی، اما یادم است که از همان کودکی شعر را می‌شناختم. پدرم گاهی به صدای خوش و با گویش محلی فریاد می‌خواند. کنار این‌ها بگذارید زندگی در طبیعت روستا و دنبال گله رفتن و لذت بردن از شنیدن شعرهایی که در رگ و خون مردم روستا جاری بود.»

بیشترین انگیزه‌ای که اسدالله اسحاقی در پیمودن مسیر ادبیات داشت، برمی‌گردد به دوران راهنمایی که عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شده بود. حمایت‌های استاد موسوی، کارگاه‌های شعر و قصه‌ای که در کانون برگزار می‌شد، اردوهای خوبی که کانون برای بچه‌ها برگزار می‌کرد و دنیای رنگین کتاب‌های کودکِ کانون راه را برای اسدالله هموار می‌کرد

از اسحاقی راجع به مشوق‌های دیگری که در راه شعر داشته است می‌پرسم، می‌گوید: «اولینش که معلم انشاء دوره‌ی راهنمایی آقای محمد زنگنه بود. دیگر استاد موسوی که تمام فعالیت‌های ادبی آن سال‌های کودک را مدیریت می‌کرد. در این میان دوستم ایمان فرستاده هم تاثیر زیادی داشت. من و ایمان اولین سروده‌هایمان را برای هم می‌خواندیم. خانه‌هایمان نزدیک به هم بود و جایی در کوچه کنار هم می‌نشستیم و ساعت‌ها راجع به ادبیات بحث می‌کردیم و در خلال همین بحث‌ها دیدگاه‌مان نسبت به ادبیات دائما به روز می‌شد و جلو می‌رفتیم»

کودکی رها در طبیعت روستا؛ بررسی زندگی و شعر آقای اسدالله اسحاقی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش سوم)

اسدالله اسحاقی در مطالعه‌ی شعر در دو حوزه‌ی جداگانه پیش می‌رود. یکی اشعار بزرگسال که سعی می‌کند آثار شاعران اندیشمند تاریخ ادبیات را بخواند که از این میان می‌شود به مولانا و خیام به عنوان دو شاعر شاخص اشاره کرد. در حوزه‌ی دوم که شعر کودک است ناصر کشاورز، اسدالله شعبانی، افسانه شعبان‌نژاد، مصطفی رحمان‌دوست، بیوک ملکی و عباسعلی سپاهی شاعران مورد علاقه‌ی او هستند و آثار ایشان را می‌خواند. ناصر کشاورز را می‌توان شاعری تاثیرگذار در شعر اسدالله اسحاقی دانست و از همین رو بود که پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشدش را هم به این شاعر خوب شعر کودک اختصاص داد.

به آقای اسحاقی می‌گویم از دوره‌ی راهنمایی تا امروز لااقل بیست سال را در انجمن‌های ادبی گذرانده‌ای، با نظریه‌های ادبی آشنا شده‌ای و با دوستانت راجع به شعر بحث کرده‌ای؛ جدا از تعریف‌های قدما که همه در جای خود معتبر است، خودت به چه تعریفی از شعر رسیده‌ای؟ او در جوابم می‌گوید: «شعر در طول قرن‌ها ثابت نمانده است و مثل یک موجود زنده رشد کرده است و طبیعی است که تعریف‌ها هم دائم به روز شوند. در زمینه‌ی مورد علاقه‌ی من، باید بگویم که شعر کودک پدیده‌ای جدید در شعر است و همین هم شاخه شاخه شده است و هر شاخه‌اش یک دنیا حرف تازه دارد. من در شعر کودک امتیاز اول را به تخیل می‌دهم اما همین هم در گروه‌های سنی مختلف جای حرف دارد و نمی‌شود الان واردش شد چون بحثی تخصصی و طولانی است.»

آقای اسحاقی زمان زیادی را در سرودن در قالب‌های مختلف و شعرهای مختلف تلف نکرد. شاید به اندازه‌ی انگشت‌های یک دست غزل نگفت و خیلی زود گمشده‌اش را که «شعر کودک»‌ بود پیدا کرد. در شعر کودک یکی از قالب‌های مهم چهارپاره است با مصراع‌های کوتاه که می‌شود گفت بیشتر شعرهای اسدالله اسحاقی در این قالب شکل می‌گیرد.

در مورد شعر امروز و موفقیت شعر در روزگار اکنون در بین مردم از آقای اسحاقی سوال می‌کنم، می‌گوید: «به نقل از آقای شکارسری شاعر و منتقد معاصر، دوران امروز دوران جمهوری شعر است. هر کسی و با هر تحصیلاتی شعر می‌گود. شاید در کتاب‌هایی که امروز چاپ می‌شود شعر خوب کم باشد، اما بالاخره هست. آیندگان راجع به شعر امروز و موفقیتش قضاوت خواهند کرد اما من معتقدم دستِ شعر امروز خالی نیست.»

اسدالله اسحاقی معتقد است شعر از آن رسانه‌هایی است که هیچ‌گاه جایگاه خودش را از دست نخواهد داد. مخصوصا در ایران که مردم هنوز قدر شعر را می‌دانند. این را می‌توانی در پشت‌نویسی یک کامیون ببینی یا در پیامک‌های تبریکی که مردم برای هم می‌فرستند.

اسحاقی در بخش شعر کودک جشنواره‌های مختلفی شرکت کرده است که اگر بخواهم تمام مقام‌هایی را که کسب کرده بنویسم، طولانی خواهد شد. مهم‌ترین جایزه‌ی او سیمرغ بلورین شعر کودک هشتمین جشنواره‌ی شعر فجر است که در سال ۱۳۹۲ به دست آورد.

کتاب اسدالله اسحاقی به نام «دانه و هندوانه » در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسید. اسحاقی در این خصوص می‌گوید: «چاپ کتاب در انتشارات کانون رویای کودکی من بود و دوست نداشتم کتابم را ناشر دیگری چاپ کند.» بررسی ادبیات عامه در اشعار ناصر کشاورز عنوان پایان‌نامه‌ی اسحاقی بود که می‌تواند در آینده در قالب یک کتاب منتشر شود. از دیگر فعالیت‌های جدی اسدالله اسحاقی حضور در مدرسه‌های «کودک و طبیعت» بود. اسحاقی می‌گوید: «طرح بسیار خوبی بود و با توجه به زندگی‌های آپارتمانی کودکان امروز بسیار لازم است اما صد حیف که به دلایلی معطل ماند. امروز جهان ما به «صلح»، «عشق» و «طبیعت» بیش از همیشه نیاز دارد و شاعران کودک هم در تمام جهان سعی می‌کنند این موضوعات را در شعرهای خود بیاورند و به بچه‌ها کمک کنند تا بتوانند جهان بهتری بسازند.»

کودکی رها در طبیعت روستا؛ بررسی زندگی و شعر آقای اسدالله اسحاقی به قلم بهمن صباغ زاده (بخش چهارم)

آخرین صحبت‌های من و اسدالله اسحاقی راجع به دفتر مجله‌ی رشد بود. اسحاقی می‌گوید: «من از نوجوانی به واسطه‌ی حضور در کانون با مجله‌های شعر کودک آشنا بودم. سال ۱۳۹۰ که برای نمایشگاه کتاب تهران به پایتخت رفته بودم به پیشنهاد یکی از دوستانم تصمیم گرفتم سری به دفتر مجله‌ی رشد بزنم و تعدادی از شعرهایم را برای چاپ به مجله بدهم. باز خیلی اتفاقی ورود من همزمان شده بود با کارگروه شعر کودک و تمام کسانی که من تا حالا اسم‌شان را در مجلات دیده بودم دور یک میز کنار هم نشسته بودند. من کپی شعرهایم را در دفتر مجله گذاشتم و برگشتم. هفته‌ی بعد در تربت حیدریه بودم تلفنم زنگ خورد و باورم نمی‌شد که آن‌طرف خط آقای ناصر کشاورز است. او از من خواست که هر ماه در جلسات کارگروه شعر کودک مجله‌ی رشد شرکت کنم. این مکالمه‌ی کوتاه مرا وارد دنیای حرفه‌های شعر کودک کرد و از آن تاریخ به یک‌باره شعرهایم به تمام مجلات مهم کودک در کشور راه پیدا کرد. اتفاق عجیبی بود. همین اتفاق سبب شد با کسانی که آرزوی دیدن‌شان را همیشه در دل داشتم، هر ماه دور یک میز بنشینم و راجع به شعر کودک صحبت کنم.»

جناب آقای اسدالله اسحاقی امروز جزو شناخته‌شده‌ترین شاعران این شهر است و شعرش در بین کودکان و نوجوانان جای خودش را باز کرده است. گواه این حرف من مسابقه‌ای بود که در سال گذشته برگزار شد. درصد بالایی از کودکان و نوجوانانی که در مسابقه شرکت کرده بودند شعرهای اسدالله اسحاقی را خوانده بودند.

در ادامه دو نمونه از شعرهای آقای اسدالله اسحاقی را با هم می‌خوانیم:

صندلی:

صندلی‌جان معذرت!

می‌نشینم روی پات

درد پا داری ولی

در نمی‌آید صدات

دست و پایت چوبی است

بوده‌ای روزی درخت

کار تو حالا شده

واقعا یک کار سخت

یک کم از لطف تو را

می‌دهم امشب جواب

شب که آمد، تو برو

روی تخت من بخواب

لواشک:

در یک مغازه دیدم

یک لوله‌ی لواشک

خیلی بزرگ و جالب

هم‌قدّ چرخ غلتک

افتاد در دهانم

یک حسّ ترش و تازه

یک متر می‌شود چند؟

پرسیدم از مغازه

او گفت: بچه‌ی خوب

این مال پشت بام است

چیزی که دیده‌ای تو

قیر است، ایزوگام است

#اسدالله_اسحاقی #بهمن_صباغ_زاده #حدیثه_سادات_مهدوی

منبع این نوشته‌ها مصاحبه با شاعر در نهم فروردین‌ماه ۱۴۰۰ در نوروزگاه بود.

بهمن صباغ زاده بهمن‌ماه ۱۴۰۰

#اسدالله_اسحاقی

#بهمن_صباغ_زاده

#شاعران_همشهری

#تربت_حیدریه

https://t.me/bahman_sabaghzade

شعر جناب آقای محمود شریفی

هوای تازه

محمود شریفی

ما سالخوردگانِ به تاریخِ ماتمیم

طفلانِ خو گرفته به لالاییِ غمیم

با کوله‌بار خاطره‌هایی پریده‌رنگ

در خویشتن فرو شده چون اخم درهمیم

اسفندیار ساده‌دل نقشه‌های شوم

سهراب‌های کشته به دستان رستمیم

بغضی شدیم حلقه شده بر گلوی خویش

ما زخم‌های کهنه‌ی بی‌تابِ مرهمیم

«آن طفل شاد گمشده» را پیش ما مجوی

«شادی» ندیده‌ایم و عزادار شبنمیم

ما شاهرگ‌بریده‌ی شاهان بی‌رگ و

فواره‌های خون امیران عالمیم

دردآشنای غربت ویرانه‌ی غروب

در زخم‌های پیکر خونینِ پرچمیم

آلوده شد هوای دل آسمان شهر

جای نفس نماند از این روی بی دمیم

ما ارگ‌های شوق و شکوه جهان چرا

اینک میان زلزله‌ها این‌چنین بمیم!

حوّای بی‌حیای زمین! شرم کن کمی

اینجا بهشت نیست ولی ما که آدمیم!

#محمود_شریفی

#محمود_شریفی

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:

«طفلی به نام شادی دیری‌ست گم شده» نام مجموعه شعر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است.

آقای محمود شریفی از خاک ادب‌پرور کدکن هستند.

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۰۲


برچسب‌ها: اسدالله اسحاقی, زندگینامه اسدالله اسحاقی, محمود شریفی, شاعران تربت حیدریه
+ نوشته شده در  جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ساعت 1:9  توسط زینب ناصری  | 

در دهه‌ای که گذشت شعر کودک در تربت حیدریه با اسدالله اسحاقی یک تکان اساسی خورد. او امروز یکی از شاعران شناخته‌شده‌ی خراسان و کشور در زمینه‌ی شعر کودک است. سال‌هاست که شعرهای او در مهم‌ترین مجله‌های شعر کودک در سطح کشور چاپ می‌شود. در مسابقه‌ی «چلّه‌کُلو» که یک مسابقه‌ی استعدادیابی بود و در زمستان ۱۳۹۹ در تربت حیدریه برگزار شد از هر ده شعری که کودکان و نوجوان می‌خواندند سه چهار شعر از آقای اسحاقی بود و نشان می‌داد که کودکان و نوجوانان همشهری شعر او را دوست دارند.

دوشنبه ۱۴۰۰/۰۱/۰۹ برنامه‌ی من در پاتوق شعر و ادب مصاحبه با اسدالله اسحاقی بود. کنار این شاعر دوست‌داشتنی نشستم و ساعتی را به صحبت در مورد زندگی و شعر او گذراندم و از هم‌کلامی با او لذت بردم. این مصاحبه را به زودی به متن تبدیل می‌کنم و در یکی از نشریات محلی تربت حیدریه منتشر خواهم کرد. متنش را هم در همین‌جا با شما به اشتراک خواهم گذاشت، اگر عمری باشد.

بهمن صباغ زاده ۱۳۹۹/۰۱/۱۰ تربت حیدریه

#اسدالله_اسحاقی
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه
#نوروزگاه

 

اسدالله اسحاقی

 

اسدالله اسحاقی

 

اسدالله اسحاقی

 

اسدالله اسحاقی

 

اسدالله اسحاقی

 

اسدالله اسحاقی

https://t.me/bahman_sabaghzade


برچسب‌ها: نوروزگاه, اسدالله اسحاقی, بهمن صباغ زاده
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 0:25  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |