در نیم قرن اخیر در شهرستان تربت حیدریه نام استاد احمد نجف زادهی تربتی با شعر و ادبیات گره خورده است. استاد نجف زاده از سال ۱۳۴۰ به مدت پنجاه سال در دبیرستانها و دانشگاههای تربت حیدریه زبان فارسی و ادبیات درس دادهاند و غالب کسانی که در این پنجاه سال در این شهر دیپلم گرفتهاند از محضر درس ایشان استفاده کردهاند و به شنیدن شعر از زبان او به ادبیات علاقهمند شدهاند. از این روست که مردم این شهر به این استاد شریف عشق میورزند و او را استاد خود میدانند. از آن گذشته این بزرگمرد سالهاست که جلسهی انجمن شعر تربت حیدریه را اداره میکند. من نیز چون دیگر شاعران این شهر در طول سالهای حضورم در انجمن شعر از این مرد بزرگ بسیار آموختهام و خود را تا همیشه مدیون این بزرگوار میدانم. استاد احمد نجف زاده نیازی به معرفی ندارد و این تنها فرصتی بود برای من تا برای نوشتن زندگینامهی ایشان چند جلسهای در محضر ایشان بنشینم و صحبتهای شیرین استاد را ثبت و ضبط کنم. امیدوارم سالهای سال سایهی این استاد شریف بر سر شعر و شاعران تربت حیدریه باشد و به قول خواجهی شیراز خداش در همه حال از بلا نگه دارد.
احمد نجف زاده در ۱۸ آبانماه سال ۱۳۱۶ در تربت حیدریه در منزل علیاکبر نجفزادهی تربتی به دنیا آمده است. پدربزرگ علیاکبر، شیخ نجف نام داشت و از اینرو او نام خانوادگی نجفزاده را برگزیده بود. پدرش که سواد خواندن و نوشتن داشت، در آن روزگار جزو تحصیلکردهها به شمار میرفت و کارمند بانک کشاورزی بود؛ علاوه بر آن جزو ملاکان تربت محسوب میشد و زمینهای کشاورزیاش را اداره میکرد و به لحاظ مالی در وضعیت خوبی بود.
خانوادهی پدری او از خانوادههای سرشناس تربت بودند و دائی پدرش مجتهدی بود موسوم به شیخ محمد باقر که او را همهی تربتیها میشناختند و حرفش در مردم نفوذ زیادی داشت. خانهی پدریاش در یکی از محلات مرکزی شهر موسوم به «کوچه قاضیان» بود که امروزه به نام خیابان قائم شناخته میشود. به رسم اغلب خانههای آن روزگار، خانهای بود با یک حیاط مرکزی بزرگ باغمانند که اطراف این حیاط اطاقهای متعدد مستقلی قرار گرفته بودند، با مطبخ و تنور مشترک.
او نیز مانند اغلب کودکان آن روزگار تحصیل را در مدارس قدیم (مکتبخانه) آغاز کرده است. شش سال بیشتر نداشت که پدرش به توصیهی دائیاش شیخ محمد باقر، او را به مکتبخانهی «آق سید حسین» میفرستد. در آن سالها در تربت هم مدارس جدید و هم مدارس قدیم فعال بودند؛ اما مردم سنتی و متدین بیشتر به مدارس قدیم معتقد بودند و در بین عوام رایج بود که در مدارس جدید رضا شاهی بچهها را کافر بار میآورند. او خود در این مورد میگوید: «در خانهی پدریام قرآن و دیوان حافظ و چند کتاب دیگر بود و من کم و بیش با خط آشنا بودم. باید توجه داشت که در آن دوران کتاب کالایی گرانبها و لوکس بوده و در خانه اعیان نیز جز چند کتاب یافت نمیشد.»
مکتبخانهی آق سید حسین هم در یکی دیگر از محلات مرکزی شهر قرار گرفته بود که در آن روزها به «قلعه کهنه» مشهور بود و امروز خیابان فردوسی شمالی خوانده میشود و خود ساختمان مکتب در جایی بوده نزدیک «بازار روز» فعلی که اکنون ساختمان «هیئت ابوالفضلی» در آن قرار دارد. استاد از دوران مکتبخانه چنین میگوید: «آن دوران را بهخوبی و روشنی تمام در ذهن دارم. حتی یادم است که شهریهام دو تومان در ماه بود. در آن زمان در مکتبخانهها درس را با ترس همراه میکردند و تاکید همواره بر حفظیات بود. آن دوران کاغذ کمیاب بود و ما مجبور بودیم مشقهایمان را با قلم و جوهر روی حلب بنویسیم. قوطیهای حلبی سفیدرنگی بود که مخصوص نفت سفید بود و ما آن را به اندازههای دلخواه در میآوردیم و گوشهها و حاشیهاش را سوهان میکشیدیم که دستمان را نبرّد و روی آن مشق مینوشتیم. وقتی ملا مشقهایمان را ملاحظه و تایید میکرد حلب را در آب میشستیم و باز روز از نو و روزی از نو»
نجفزاده در مورد کتابهایی که در مکتبخانه خوانده است میگوید: «در آن سالها همه جا در مکتبخانهها با قرآن شروع میکردند. دانشآموز میبایست یاد بگیرد قرآن را بیغلط بخواند و قواعد تجوید را نیز بداند و سورههای کوچک قرآن را حفظ کند. از دیگر درسها «جودی» بود که کتابی بود به نظم و مقتل امام حسین ع بود. «گلستان سعدی» بود که میخواندیم و حفظ میکردیم. کتابی بود به نام «ترسّل» به خط شکسته؛ از مطالب این کتاب چیزی به خاطرم نمانده اما این کتاب اخیر را به خاطر خط شکسته باید میخواندیم تا این نوع از خط را نیز بشناسیم. از کتابهای دیگر میشود به دیوان حافظ، کلیله و دمنه، نصاب الصبیان، جامع المقدمات، سیوطی اشاره کرد که همه از کتابهای مکتبهای قدیم است. «نصابالصبیان» کتابی بود به نظم، از ابونصر فراهی که مربوط به همه چیز بود، به قول معروف از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد، در این کتاب سعی شده بود به شعر همه چیز را آموزش دهند به قول خود ابونصر: «چنین گوید ابونصر فراهی/ کتاب من بخوان گر علم خواهی». این کتاب از معنی لغات عربی به فارسی، تا نام ماههای عربی و فارسی و یونانی و نام سالها، همه چیز یافت میشد. کتابی دبگر بود به نام «الفیه» تالیف ابن مالک که این کتاب شامل ۱۰۰۰ بیت شعر بود و با یادگرفتن آن شعرها دستور زبان عربی را فرا میگرفتید. «سیوطی» به نثر بود و در واقع شرح همان «الفیه» بود. درس اصلی «جامع المقدمات» بود که خود شامل چندین کتاب میشد مثلا «عوامل منظومه» یا «عوامل جرجانی» که نحو عربی بود به شعر فارسی، «عوامل منثوره» که شرح همان نحو بود به نثر، «هدایه» کتابی دیگر بود که اینهم در نحو عربی بود و «صرف میر» که مربوط به صرف عربی میشد. این کتابها بعضا مشکل بود؛ مثلا برخی از محتویات کتاب «هدایه» را امروزه در دورهی فوق لیسانس درس میدهند. ولی دانشآموزان مکتبخانهای آن روزگار به هر ضرب و زوری بود ناچار فرا میگرفتند. درس دیگری داشتیم به اسم «رقوم» که همان حساب میشد و مربوط به تاجران و منشیان آنها بود. این خط قواعد خاصی داشت و میگفتند حُسنش به این است که در آن دخل و تصرف نمیشود کرد. مثلا در حساب امروز با زیاد کردن یک صفر، عدد ده تبدیل به عدد صد میشود ولی در علم رقوم ده علامتی مخصوص و صد علامتی دیگر داشت. خلاصه، رقوم را باید یاد میگرفتی تا بتوانی حساب و کتاب انجام دهی.»
او تا آخر «جامع المقدمات» را در همین مکتبخانه میخواند و پس از آن بر اثر یک اتفاق راهی مدارس جدید میشود. استاد خط خوشی دارد و هر یادداشت کوچکی را با حوصله مینویسد و همین خط خوش او را از مکتبخانه نجات میدهد. خود در این خصوص میگوید: «حدودا دوازده - سیزده سالم بود و در خانهی ما در آن دوران به رسم همان روزگار علاوه بر خانوادهی خودمان خانوادههای دیگری هم زندگی میکردند. یکی از اینها مردی بود به اسم سعید وزیری که همکار پدرم بود؛ یعنی در بانک کشاورزی کار میکرد و گمان کنم تهرانی بود و به تربت تبعید شده بود؛ و زنی بود قائنی که خریدهای روزانهی آقای وزیری را انجام میداد و او نیز در خانهی ما زندگی میکرد. خانواده و فامیلهای این زن در قائن بودند و او غالبا از من میخواست برای فامیلهایش در قائن نامه بنویسم و من هم که پنج - شش سال سواد مکتبی داشتم این نامهها را مینوشتم. یک بار سعید وزیری یکی از این نامهها را دیده بود و از خط من تعجب کرده بود. مرا صدا زد و تحسین بسیار کرد و یک کتاب و یک خودنویس به من هدیه داد. لازم است بگویم خودنویس در آن زمان کالایی لوکس بود و پوشیده نیست که چقدر از دریافت آن هدیه خوشحال شدم. آن مرد از من پرسید کجا درس میخوانی؟ من هم با اشتیاق گفتم در مکتب آق سید حسین. از من پرسید چرا به مدارس جدید نمیروی و من گفتم که پدرم دوست ندارد به آن مدارس بروم زیرا در آن مدارس کفر درس میدهند. سعید وزیری که با پدرم دوستی نزدیکی داشت به او توصیه کرده بود که پسری با استعداد داری و حیف است که او در مکتبخانه حرام شود. خلاصه او را راضی کرده بود که مرا در مدرسههای به قول متدینین «رضاشاهی» ثبت نام کند.»
در این زمان است که پدرش او را به مدرسهی قطب میبرد، که در آن سالها در چهاراه فرهنگ قرار داشته است. وجه تسمیهی نام این چهارراه که از قدیمیترین نقاط تربت محسوب میشود به خاطر وجود ادارهی فرهنگ در نزدیک آن بوده است. در مدرسهی قطب چون به لحاظ سن و معلومات او را برای نشستن در کلاس پنجم ابتدایی مناسب دیدند، از او آزمون پایهی چهارم ابتدایی میگیرند و او به راحتی و به خاطر استعدادش در فرا گرفتن دروس مکتبخانه در این آزمون قبول میشود و سال ۱۳۲۶ در کلاس پنجم شرکت میکند.
استاد نجف زاده در خصوص آزمون تعیین سطح و رفتن به مدرسه میگوید: «تنها مشکل من برای شرکت در این آزمون درس ریاضی بود. همانطور که قبلا گفتم ما در مکتبخانه رقوم میآموختیم که نوعی حساب به شمار میرفت اما علائم آن با ریاضی متفاوت بود. یکی از کارمندان بانک به اسم آقای مظلوم لطف کرد و در چند هفته از ریاضی پایهی اول ابتدایی تا پایهی چهارم را با من کار کرد و اینطور بود که توانستم در آن آزمون از ریاضی هم نمره بگیرم. علیرغم این مشکلترین درس پایهی پنجم برای من همان ریاضی بود.»
استاد کلاس ششم را تمام میکند و باز پدرش را راضی به ادامه تحصیل میکند و در دبیرستان قطب که در چهارراه فرهنگ بوده مشغول به تحصیل میشود. تا کلاس نهم که سیکل اول بوده را در همین دبیرستان میخواند و بعد از آن باز چون اصرار به ادامه تحصیل داشته، مجبور میشود برای ادامه تحصیل در تنها رشتهی این دبیرستان یعنی علوم طبیعی ثبت نام کند. سال ۱۳۳۷ است که از دبیرستان قطب با مدرک دیپلم علوم طبیعی که امروز به علوم تجربی مشهور است فارغالتحصیل میشود.
معلوم است که در آن تاریخ دیپلم مدرک باارزشی بوده است و پدرش از او میخواهد که به استخدام بانک کشاورزی درآید و او را با خود به بانک میبرد. رئیس بانک که خود در آنزمان خود مدرک ششم ابتدایی داشت به نجفزاده که در آن تاریخ جوانی ۲۱ ساله بوده است میگوید: حیف است که درس نخوانی و به پدرش میگوید من که شش کلاس سواد دارم او را در کجای بانک استخدام کنم؟ حال که تا اینجا خوانده چرا اجازه نمیدهی بیشتر بخواند و باعث افتخار خودت شود و پدر را قانع میکند که او را به مشهد بفرستد برای ادامهی تحصیل. در آن تاریخ قانون بسیار جالبی اجرا میشده است که هر کارمند دولت که فرزندش وارد دانشگاه شود، تا اتمام تحصیل فرزند، مبلغ ۱۰۰ تومان ماهیانه به حقوق پدر اضافه شود که مبلغ قابل توجهی بوده است. این قانون یکی از ترفندهای بسیار جالبی بوده است که دولت برای تشویق مردم به ادامه تحصیل در آن دوران استفاده میکرده است.
از استاد نجفزاده در خصوص ورودش به دانشکدهی ادبیات پرسیدم و او پاسخ داد: «آن زمان چون در مقطع دیپلم در تربت فقط دیپلم علوم طبیعی داشتیم قاعدتا جوانهای تحصیلکردهی تربتی همه در کنکور پزشکی شرکت میکردند و وارد دانشکدهی پزشکی شدند. مانند پروفسور امینی، دکتر فیوضی، دکتر مهاجرزاده و دیگر پزشکانی که همکلاسی دورهی دبیرستان من در دبیرستان قطب بودند. اواخر تابستان ۱۳۳۷ بود که به مشهد رسیدم و به دانشکدهی پزشکی رفتم و دریافتم کنکور پزشکی تمام شده است و از تاریخ آن بیش از یک ماه میگذرد. غمگین شدم و به این فکر میکردم که حتما باید تا سال آینده برای کنکور صبر کنم و یا به سربازی خواهم رفت و در این فکرها بودم. یادم میآید به چهارراه دکترا رسیده بودم که اطلاعیهی آزمون ورودی دانشکدهی ادبیات دانشگاه فردوسی را دیدم که از قضا تاریخ این آزمون برای سه روز دیگر بود. به دانشکدهی ادبیات رفتم که در خیابان سردادور نزدیک چهارراه دکترا قرار داشت (که از قرار هنوز همان جا است و فقط اسم خیابانها عوض شده است) و راجع به منابع آزمون پرس و جو کردم. با چند جوان یزدی که از یزد برای آزمون به مشهد آمده بودند آشنا شدم و منابع را از ایشان پرسیدم. بیشتر کتابهای عربی بود و ادبیات فارسی از قبیل گلستان و بوستان و کلیله و دمنه. باز هم معلومات مکتبیام به دردم خورد و فکر میکردم بتوانم از این درسها نمرهی قبولی را بگیرم. تنها مشکلم دروس عروض و قافیه بود و تاریخ ادبیات که چون دیپلم طبیعی داشتم حتی اسم این درسها هم به گوشم نخورده بود. از فرصت استفاده کردم و به کتابخانهای رفتم و کتابهای مورد نظرم را تهیه کردم و مشغول مطالعه شدم، در آزمون فوق موفق شدم و مهر ۱۳۳۷ را در دانشکدهی ادبیات مشهد در رشتهی ادبیات فارسی ثبت نام کردم.»
استاد با تکیه بر حافظهاش آن دو درس که از آنها سخن به میان آمد را در همان سه روز به خوبی فرامیگیرد و علیرغم این که دیپلم طبیعی دارد در آزمون آن سال دانشکدهی ادبیات بین شرکتکنندگان آن سال که اغلب دیپلم ادبی دارند اول میشود و به عنوان شاگرد اول وارد دانشکده ادبیات میشود. دورهی لیسانس در اکثر رشتهها در آن دوران دورهای سه ساله بوده است که شامل سه سال تحصیلی میشده و هر سال یک ترم محسوب میشده. دانشجو برای فارغالتحصیلی میبایست ۶۰ واحد درسی در این مدت بگذراند. استاد در این مدت هم با استعدادی که داشته همواره بالاترین نمرات را در همهی دروس کسب میکند.
یکی از اساتید آن سالهای دانشکدهی ادبیات استاد جاودانیاد غلامحسین یوسفی بوده که استاد دربارهی او چنین میگوید: «مردی بسیار مهربان بود و علیرغم رتبهای که در دانشکده داشت و احترامی که دیگر استادان به او میگذاشتند انسانی فروتن بود. استادی بود بسیار وارد به ادبیات و همهی کسانی که آثار ایشان را خواندهاند به نبوغ این مرد بزرگ گواهی میدهند و من او را بسیار دوست میداشتم. او نیز به واسطهی اینکه من دانشجوی علاقهمندی بودم نسبت به من بیعلاقه نبود و شنیده بودم که در کلاس دیگری به دانشجویان گفته بود درس خواندن را از نجفزادهی تربتی یاد بگیرید. در آن ایام به شنیدن این تعریف آنهم از زبان استاد مورد علاقهام خیلی ذوق کرده بودم و این خود باعث انگیزهی مضاعفی در درس خواندن برای من شده بود. این استاد بزرگ حتی لطف کرد و مرا از سال دوم از شهریه معاف کرد، حتی اشتراک مجلهی یغما را برای من تا سال آخر دانشکده پرداخت کرده بود. حتی به خوبی به یاد دارم که چند شماره از این نشریه را بعد از فارغالتحصیلی دریافت کردم.»
به گفتهی استاد نجفزاده دکتر یوسفی استاد دروس «سخنسنجی» و «تاریخ زبان» بود. از دیگر اساتید دانشکدهی ادبیات در سالهای تحصیل نجفزاده میشود به دکتر فیاض (رئیس دانشکده)، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی (استاد متون فارسی، که بعد رئیس دانشکده نیز شد)، دکتر متینی (سبک شناسی، نظم و نثر)، دکتر مجتهدزاده (متون فارسی)، دکتر ماهیار نوابی (خط و زبانهای پیش از اسلام، این استاد در همان تاریخ استاد پروازی بود و از دانشگاه تبریز میآمد) دکتر ذاتعلیان، مادام بولوند و مادام پیلِت (که هر سه زبان فرانسه تدریس میکردند)، و استاد نوید و خراسانی (این دو تن عربی درس میدادند) اشاره کرد.
در آن دوران رسم بر آن بود که شاگردان اول هر رشته را بورسیه تحصیلی میدادند و این دانشجویان برای ادامهی تحصیل به اروپا اعزام میشدند. استاد در خصوص محروم ماندنش از این بورسیه میگوید: «سال دوم دانشکده بودم و سر جلسهی امتحان عربی نشسته بودم که استادمان برگهی مرا گرفت. ایشان مدعی شدند که در حین امتحان، دانشجویی که کنار من نشسته بوده از روی برگهی من مینوشته. من هر چه قسم خوردم که نقشی در این تقلب نداشتهام و تمام مدت حواسم به امتحان خودم بوده و از ماجرا بیخبرم، فایدهای نکرد که نکرد. علیالخصوص همه میدانستند که من در درس عربی مستعد هستم و مشکلی ندارم و حیفم میآمد که به آن راحتی از امتحان عربی تجدید شوم. استاد ما در آن درس آقای خراسانی بود و گفت در هر تقلبی هر دو طرف به یک اندازه مقصر هستند و برگهی هر دو دانشجو را پاره کرد و من از عربی تجدید شدم. در آن دوران شاگرد اول دانشکده شدن دو شرط داشت: یکی اینکه معدلت از همه بالاتر باشد و یکی اینکه هیچ واحدی را تجدید نشده باشی. شاگرد بعد از من که او هم فامیلش خراسانی بود مطمئن بود که با این تجدید و احتساب نمرهی صفر در معدلم، معدلم سقوط میکند و او بورسیه را میبَرَد. اما متاسفانه باز هم معدل من چند نمره از او بیشتر شد و نتیجه این که هم من از بورسیه ماندم و هم او، من به واسطهی تجدیدم و او هم به واسطهی معدل.
راجع به پایاننامهی لیسانس از استاد سوال کردم و ایشان گفتند: «در آن وقتها رسم بود که از طرف دانشگاه دانشجو را به یک استاد معرفی میکردند تا رسالهاش را زیر نظر آن استاد بنویسد. رسالهی من را نیز به استاد خراسانی دادند. موضوع رسالهام ترجمهی بخشی از یک کتاب عربی بود به اسم «وفیات الاعیان» از ابن خلکان به نثر روان فارسی. خرداد ۱۳۴۰ بود که رسالهام آماده شده بود و نزد استاد خراسانی بردم و او گفت به دلیل اینکه برای سفر عازم اروپا است نمیتواند رسالهی مرا مورد بازبینی قرار دهد و به این ترتیب من باید تا شهریور صبر میکردم. در آن دوران سفر بین مشهد و تربت که امروزه سفری کوتاه و حدودا دو ساعته است، سفری طولانی و پُر زحمت بود. من کسانی را میشناختم که آرزوی زیارت امام رضا را داشتند و پیر شده بودند و هنوز به مشهد نرفته بودند. اتوبوس بین جادهای در این مسیر هنوز راه نیفتاده بود و کسانی که قصد سفر از مشهد به تربت و بالعکس را داشتند میباید با کامیونهایی که برای حمل بار در جاده حرکت میکردند همسفر شوند که آنهم مشکلات خاص خودش را داشت. من هر چه التماس کردم که در همین فرصت قبل از سفر رسالهام را ملاحظه کنند سودی نبخشید. موضوع را به استاد غلامحسین یوسفی گفتم و از او خواهش کردم ترتیبی بدهد که تکلیف مرا در همین خرداد روشن کنند. او هم گفت مترصد زمانی باش که همهی اساتید من جمله من و استاد خراسانی در دفتر اساتید باشیم. در آن وقت بیا و دوباره از استاد خراسانی خواهش کن رسالهات را قبول کند تا من هم سفارش کنم و همان بشود که میخواهی. همان روز این وضعیت پیش آمد و من به دفتر رفتم و موضوع را مطرح کردم. استاد خراسانی باز هم زیر بار نرفت اما استاد غلامحسین یوسفی با لحن آمرانهای گفت رسالهات را روی میز بگذار و برو. من هم همین کار را کردم و بیرون منتظر ماندم تا استاد یوسفی بیرون آمد. استاد با لبخند به من گفت نگران نباش پسرم رسالهات را استاد نوید خواهد دید. فردای آن روز استاد نوید مرا خواست و صفحهی پایانی رسالهی مرا با نمرهی ۱۸ امضا کرد و به دستم داد. دو نسخه از آن رساله چاپ شد که یک نسخه هنوز در کتابخانهی شخصیام است و یک نسخه از آن هم بر اساس مقررات در کتابخانهی دانشکدهی ادبیات موجود است.»
استاد نجفزاده بارها به این مطلب اشاره کرده است که: «در طول سالهای تحصیل در دانشکدهی ادبیات حتی تا سال آخر همان درسهایی که در مکتبخانه خوانده بودم به کارم میآمد. مثلا نصاب الصبیان ابونصر فراهی باعث شد که لغات عربی و معنی آنها به فارسی و وزن شعر را هرگز از یاد نبرم.»
وی در سال ۱۳۴۰ موفق به اخذ مدرک کارشناسی ادبیات از دانشکدهی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد میشود و به تربت حیدریه برمیگردد. در آن زمان به خاطر نیاز شدیدی که به معلمین و اساتید با مدرک تحصیلی بالا بوده است فارغالتحصیلان را به سرعت جذب میکردهاند، حتی در بسیاری از موارد فارغالتحصیلان از خدمت سربازی هم معاف میشدهاند. استاد در خصوص استخدام خویش میگوید: «در آن زمان رئیس ادارهی فرهنگ تربت حیدریه، آقای حجت بود. وقتی برای استخدام پیش ایشان رفتم به من گفتند شما را فعلا ضمن نامهای چند ماهه استخدام میکنیم و شما در این فرصت برگهی آماده به خدمت بگیرید تا به وزارت فرهنگ بفرستیم و حکم استخدام و برگهی معافیت از خدمتتان بیاید. به همین ترتیب بود که من در ادارهی فرهنگ آن زمان استخدام شدم.»
از استاد سوال کردم دوران تدریس به چه نحو گذشت تا کی ادامه یافت و آیا به فکر ادامه تحصیل و اخذ درجهی دکترا نیفتادید؟ استاد نجفزاده در پاسخ گفت: «در زمان استخدام من چهار دبیرستان در تربت وجود داشت. دبیرستان قطب که رشتهی علوم طبیعی داشت، دبیرستان امیرکبیر با رشتهی ادبی و دبیرستان رازی که رشته ریاضی داشت؛ این سه دبیرستان پسرانه بودند به علاوه، دبیرستان پروین هم بود که دخترانه بود. هر مدرسه در مهرماه یک گروه بیست - سی نفره دانشآموز میگرفت و اینها تا پنجم یا ششم در همان دبیرستان تحصیل میکردند. فارغالتحصیل پنجم را دیپلم ناقص میگفتند و ششم را دیپلم کامل، خیلی از آن فارغالتحصیلان با همان مدرک دیپلم ناقص در ادارات و حتی به عنوان معلم در ادارهی فرهنگ استخدام میشدند. از همان ابتدا تدریس دروس ادبیات سال آخر در هر چهار دبیرستانی که نام بردم بر عهدهی من گذاشته شد. در زمان استخدام من اغلب معلمها دیپلم داشتند اما دیپلمههایی بسیار باسواد بودند و با دیپلمههای امروز اصلا قابل مقایسه نیستند. مثلا از مرحوم مصطفی روحانی یادم میآید که ادبیات درس میداد و با این که دیپلم داشت بسیار به ریزهکاری بحثها تسلط داشت. دیگر شادروان مهدی سیاسی که ریاضی و شیمی درس میداد و بسیار وارد بود یا برادر کوچکتر او علی سیاسی که او هم ریاضی درس میداد و تا دکترا ادامه تحصیل دارد. اما به طور کلی ادبیات خیلی جدی گرفته نمیشد و معمولا از معلمهای دیگر برای این درس استفاده میشد. من خیلی تلاش کردم تا کم کم ادبیات را به عنوان یک درس جدی بین مسئولین و معلمین و دانشآموزان جا بیندازم. از همان بدو استخدامم تا بازنشستگی همیشه تمام هفته، وقتم پُر بود و برایم در دبیرستانهای مختلف کلاس میگذاشتند که دیگر مجالی برای ادامه تحصیل نماند. بعد هم در سال ۱۳۶۴ که در تربت دانشگاه آزاد افتتاح شد با این دانشگاه هم همکاری داشتم، دانشگاه پیام نور و مرکز تربیت معلم هم بود که سالها در آن ادبیات درس دادهام. و بالاخره مهر ۱۳۷۳ بازنشسته شدم. البته پس از بازنشستگی هم یکی دو سالی به اجبار چهارم علوم انسانی را درس دادم و یا در دانشگاهها برای درس ادبیات کودک تدریس میکردم. این همکاریها کم و بیش جریان داشت تا سال ۱۳۸۷ که آخرین سال تدریس من بود. از تدریس گذشته شش سال بیماری و فوت همسرم ضربهای بر روح و روانم وارد آورد که دیگر دل و دماغ ادامهی تحصیل برایم نماند.»
دیگر فعالیت مهم استاد نجفزاده در طی این سالها ادارهی جلسات شعر در تربت حیدریه بوده است و همهی شاعران تربت از این بابت خود را مدیون ایشان میدادند. تشکیل جلسات شعر در تربتحیدریه برمیگردد به سالهای اول انقلاب که گروهی از شاعران تصمیم گرفتند دوشنبهها گرد هم آیند و شعرهایشان را برای هم بخوانند و نام آن را انجمن شعر و ادب قطب گذاشتند.از این عده میتوان از شادروان استاد علیاکبر بهشتی، آقایان محمود خیبری، اسفندیار جهانشیری، سید علیاکبر ضیایی، غلامعلی مهدیزاده و احمد حسینپور نام برد که بعدها دکتر محمد رشید، استاد احمد نجفزاده، دکتر عباس خیرآبادی، استاد سیدعلی موسوی، محمدابراهیم اکبرزاده و دیگر شاعرانی چون علیاکبر عباسی به جمعشان پیوستند. در سالهای بعد با اضافه شدن جوانان به انجمن قطب، ساعتی از وقت اعضا به تصحیح شعر جوانترها میگذشت. سال ۷۷ بالاخره تصمیم بر این شد که کلاسی تحت عنوان کارگاه شعر راهاندازی کنند و در آن به صورت مستقل به شعر جوانان پرداخته شود. استاد نجفزاده قبول زحمت کردند و قرار به جمع شدن جوانان در شنبهشبها شد. به تدریج اعضای جلسهی قطب در انجمن جوانان شرکت میکردند و با رونق یافتن این جلسه کمکم انجمن قطب در انجمن جوان ادغام شد که همان شنبهشبها دور هم جمع میشدند. جلسات در تمام این سالها برگزار میشد و همچنان برگزار میشود. در این مدت استاد نجفزاده هر شنبه راس ساعت مقرر در محل انجمن میزبان شاعران تربت حیدریه است و با راهنماییهای خود در طول سالها شاعران زیادی را تربیت کرده است و از این بابت شعر تربت همیشه مدیون این مرد شریف است.
نجف زاده از بین شاعران متقدم حافظ و سعدی و مولانا را بیشتر میپسندد و از شاعران همروزگار هم به ملکالشعرا بهار، پروین اعتصامی، شهریار علاقه دارد و در شعر امروز هم غزلهای فاضل نظری را دوست میدارد. او در تعریف شعر میگوید: «کلامیست خیالانگیز که اگر موزون و مقفی باشد بهتر است». او معتقد است شعر بیان حالات روحی انسان است و رعایت موازین شعری همراه با نوآوری از ویژگیهای مهم یک شعر خوب است. از میان سبکها، سبک خراسانی را به دلیل سادگی و سبک عراقی را به دلیل تنوع و اعتدال در صنایع ادبی بیشتر دوست دارد و مطالعه میکند.
استاد نجفزاده به اقرار همهی کسانی که او را میشناسند حافظهای فوقالعاده قوی دارد. من و دیگر شاعرانی که در جلسات شعر ایشان حضور داریم و سالهاست با ایشان مانوس هستیم گاه از حافظهی قوی ایشان شگفتزده میشویم. خود استاد میگوید حافظهاش را مدیون شیوهی حافظهمدار مکتبخانه است. به قول خود استاد در آن سنین کودکی ترس از چوب ملا و روی یک پا ایستادن و درس پس دادن باعث شده است که هر چه آموخته است در ذهنش حک بشود. بعد از حدود هفتاد سال گاه استاد اشعار ابونصر فراهی را از کتاب نصاب صبیان بدون کوچکترین ایرادی میخواند که در همان سنین خردسالی در مکتبخانه آموخته است. از دیگر مواردی که میشود به آن اشاره کرد این است که چند سال پیش تصمیم گرفتیم گلستان سعدی را در جلسه بازخوانی کنیم. در تمام این مدت به محض اینکه من شروع میکردم و اولین جملهی حکایت را میخواندم استاد نجفزاده باقی حکایت را میخواند و لغات دشوار و کلماتی که نیاز به توضیح داشتند را بدون نگاه به متن کتاب توضیح میداد و در طول دو سالی که گلستان را خواندیم حتی یک بار هم به مراجعه به فرهنگ لغت نیاز نشد و همهی اینها را مدیون حافظهی قوی استاد بودیم.
یکی از کارهای به یاد ماندنی استاد نجفزاده که خدمتی به شعر تربت حیدریه بود و هرگز از یاد نخواهد رفت جمعآوری و چاپ دیوان سید علی اکبر بهشتی شاعر همشهری و همروزگارمان است. استاد بهشتی که سالهای سال با استاد نجف زاده دوست بود و هر دو از اعضای ثابت انجمن شعر تربت حیدریه بودند متاسفانه در سالهای آخر عمر خویش دچار بیماری سختی شده بود و خود قادر به جمع آوری اشعارش نبود. استاد نجفزاده کار جمعآوری اشعار را انجام داده و با مقدمهای به قلم خویش تحت عنوان «محفل بهشتی» منتشر ساختند. استاد نجفزاده در این خصوص میگوید: «تقریبا یک سال پیش از فوت مرحوم بهشتی بود که مدیرکل ارشاد به تربت آمده بود. در جلسهای که داشتیم من موضوع انتشار اشعار استاد بهشتی را پیش کشیدم و خودم جمعآوری و فهرستنویسی اشعار ایشان را به عهده گرفتم. پس از آن برای عیادت استاد بهشتی به همراه مدیر کل و فرماندار شهر و استاد محمد رشید و چند تن دیگر به منزل ایشان رفتیم. در آنجا اشعار را از خانوادهی ایشان تحویل گرفتم و مشغول به کار شدم و خوشبختانه قبل از فوت ایشان توانستم کتاب را آماده کنم.» لازم به ذکر است که این کتاب با مقدمهای از استاد نجفزاده در انتشارات دانشوران رشید در سال ۱۳۸۹ چاپ شد که مدیر آن استاد محمد رشید هستند.
کار دیگر استاد کتاب شعری است که قصاید و غزلیات آقای سید جعفر رضوی مبرقعی شاعر بیرجندی را در خود دارد. جمعآوری آثار و فهرستنویسی و مقدمهی این کتاب را هم استاد نجفزاده انجام دادهاند. این کتاب نیز توسط انتشارات دانشوران رشید به چاپ رسیده است.
کتاب دیگر استاد کتابی به نام «شکوه عشق» است که گزیدهای است از غزل معاصر و در سال ۱۳۸۸ توسط دانشوران رشید منتشر شده است. استاد خود در مورد «شکوه عشق» با فروتنی میگوید: «متاسفانه هیچگاه نتوانستم شاعر خوبی باشم و همیشه به عنوان یک کارشناس با ادبیات سروکار داشتهام و نه به عنوان یک شاعر، هرچند اشعاری هم دارم اما طبیعتا با توجه به مطالعاتم در زمینهی ادبیات آنها را موفق نمیدانم؛ اما همیشه دوست داشتم اثری از من بهجا بماند و به یکباره فراموش نشوم. از طرفی از سالها پیش دفتری داشتم که مجموعهای از غزلهایی که مورد پسندم بود را در آن یادداشت میکردم و هرازگاهی میخواندم و لذت میبردم. به این فکر افتادم که این دفتر را که مجموعهای از غزلهای برگزیدهی طبعم در سالهای مختلف است به دست چاپ بسپارم و در واقع غرض نقشیست کز ما باز ماند/ که هستی را نمیبینم بقایی.»
شاید خیلی از شاگردان استاد ندانند که استاد نجفزاده اولین تربتیای هستند که در رشتهی ادبیات لیسانس گرفتهاند و از همان سال ۱۳۴۰ که مشغول به تدریس شدهاند همواره ادبیات درس دادهاند و من که سالها است با استاد آشنایی دارم میبینم که کمتر تربتیای است که در تربت دیپلم گرفته باشد و در درس ادبیات دانشآموز استاد نبوده باشد. معمولا به هر اجتماعی که همراه ایشان وارد میشویم چند تن جلو میآیند و خود را معرفی میکنند و به استاد نجفزاده میگویند در فلان سال شاگرد شما بودهایم. از استاد خواستم که در پایان مطلب، خاطرهای از دوران طولانی تدریس خود را برای خوانندگان این مطلب نقل کند. استاد نجفزاده چنین گفت: «یادم است زمانی که درسم را تمام کرده و به تربت برگشته بودم هنوز سن و سالی نداشتم و علاوه بر آن قد و قوارهام هم به معلمها نمیخورد. روزی که ابلاغ تدریسم را به دبیرستان امیرکبیر تربت بردم، وارد دفتر آقای علوی مدیر دبیرستان شدم و چون دفتر شلوغ بود نشستم تا خلوت شود و بتوانم خودم را معرفی کنم. وقتی که خلوت شد و خودم را به عنوان دبیر جدید معرفی کردم، آقای علوی خندهاش گرفت و گفت من گمان کردم که برای ثبت نام آمدهای و قصد داشتم مواخذهات کنم که مگر دفتر مدیر جای نشستن دانشآموزان است.»
در ادامه چند شعر از استاد احمد نجفزادهی تربتی را با هم میخوانیم:
بی یاد روی یار دمی سر نمیکنم
ترک حضور خوب تو باور نمیکنم
تا هست خاک کوی تو ای کعبهی مراد
رو را به هیچ قبلهی دیگر نمیکنم
تا نقش روی تو نرود از برابرم
نقشی دگر به ذهن مصور نمیکنم
پُر کرده عطر یاد تو باغ و بهار را
من دیگر این حدیث مکرر نمیکنم
خشکیده است چشمهی چشمم ز سوز دل
اشکی نمانده دیده اگر تر نمیکنم
ای رفته، بازگرد که چشمم به راه توست
گفتند رفتهای تو و باور نمیکنم
غزلی تقدیم به مقام معلم
با کولهبار خستگی خود نشسته بود
مردی که از تمام هوسها گسسته بود
میشد گلاب از تن رنجور او گرفت
از بس که پای صحبت گلها نشسته بود
در چشم بیفروغ و نگاه نجیب او
تصویر درد و محنت و غم نقش بسته بود
یا از مرور خاطرههای گذشتهاش
یا از هجوم حادثهها سخت خسته بود
انگار پشت پا زده بر هر چه هست و نیست
وز هر چه قید و بند به جز عشق رسته بود
یک عمر با محبت و گاهی به خون دل
از بیشمار آینه زنگار شسته بود
دیروز زندگانی او شور و عشق بود
امروز دربهدر پی اقبال جسته بود
بود او معلمی که ز جان مایه رفته بود
خورشیدوار ظلمت شب را شکسته بود
ای کاش روزگار بر او در تمام عمر
چوون عید و فصل بهاران خجسته بود
گلهای باغ عاطفه در دستهای او
از بهر قدر و منزلتش دسته دسته بود
غزلی تقدیم به شهدا
خانهبهدوشان عشقیم، از مرگ پروا نداریم
تا غرق در خون خویشیم بیمی ز دریا نداریم
مقصودمان مبدأیی دور از بینهایت گذشته
طوفان بُود ساحل ما، از موج پروا نداریم
تسلیم تیغ محبت سر بر سر دار داریم
از سربهداران ایلیم، اندوه دنیا نداریم
بر شانه بار امانت، سرشار از پرتوی عشق
چون آینه غرق نوریم، ترسی ز فردا نداریم
بر عهد خود پایبندیم، پیمان ما استوار است
قالوا بلیٰ گفتهایم و زین گفته حاشا نداریم
سبزیم همچون بهاران، روزیخور خوان یزدان
از حق بگیریم تاوان، جز این تمنا نداریم
با دامنی پُر گل یاس چون سروها ماندگاریم
پا بر سر کهکشانها، در خاک مأوا نداریم
بر روی بال ملائک در آبی آسمانها
با قدسیان همنشینیم، فکر من و ما نداریم
تندیسهای یخی را با هرم خود آب کردیم
ما آتش سرخ عشقیم، اینجا و آنجا نداریم.
آذرماه ۱۳۹۲ به همت آقای محسن اسلامی شاعر همشهری در تربت حیدریه مراسمی در بزرگداشت استاد احمد نجف زاده برگزار شد. مطالبی که در ادامه خواهید خواند در آن زمان در کتابچهای تحت عنوان «شناختنامهی استاد احمد نجف زادهی تربتی» به قلم بنده منتشر شد.
بهمن صباغ زاده
آذرماه ۱۳۹۲ تربت حیدریه
#احمد_نجف_زاده
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه
کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb
برچسبها: احمد نجف زاده, بهمن صباغ زاده, شاعران همشهری, تربت حیدریه