سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

هوای تازه
سیده مهناز مهدوی

سیده مهناز مهدوی

سیده مهناز مهدوی

وقتی که موی مشکی‌ات بر شانه می‌ریزد
بارانی از شب در دل این خانه می‌ریزد

مواج و سرگردان چه بی اندازه زیبایی
رحمی بکن آسان دل دیوانه می‌ریزد

در زیر باران چتر می‌بندی و می‌رقصی
یک آسمان شبنم چنین مستانه می‌ریزد

از پیچ و تاب موج دریای رهایت، عشق
هر دم شرابی ناب در پیمانه می‌ریزد

نه، شانه نه، دستی بزن، آشفته کن مو را
آواری از حسرت بر این ویرانه می‌ریزد

پر می‌شود شهر از تلاطم‌های تصویرت
وقتی که موی مشکی‌ات بر شانه می‌ریزد

#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#سیده_مهناز_مهدوی

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: پیام ولایت, هوای تازه, سیده مهناز مهدوی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 11:56  توسط زینب ناصری  | 

سیده مهنار مهدوی

سیده مهناز مهدوی

"تقدیم به زنان سرزمینم"

با غصه‌های هر شبش، هر روز می‌خندید

او در جدالِ قوز بالا قوز می‌خندید

جای هزاران زخم روی بال‌هایش بود

پر می‌زد و آزاده و پیروز می‌خندید

با مُهر نامِهری لبانش را که می‌بستند

با گونه‌های خیس پولک‌دوز می‌خندید

دریای دردی در دل دلواپسش پنهان

اما برای دیگران، دلسوز می‌خندید

تاریک بود و تیره تقویمش سراسر غم

اما به شوق طلعت نوروز می‌خندید

سیده مهناز مهدوی

#هوای_تازه

#سیده_مهناز_مهدوی

کانال تلگرام انجمن شاعران ستاره قطب 👇

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن قطب شنبه ۱۴۰۰/۰۷/۱۷


برچسب‌ها: سیده مهناز مهدوی, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب, پیام ولایت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 15:47  توسط زینب ناصری  | 

ثبت هنرمندانه‌ی احساسات؛ نگاهی به زندگی و شعر خانم پروین جهانشیری به قلم سیده مهناز مهدوی

سیده مهناز مهدوی

پروین جهانشیری

پروین جهانشیری در ۱۵ شهریورماه ۱۳۵۱ در شهر مشهد به دنیا آمد. پدر او آقای ضیاء‌الله جهانشیری مردی بسیار مهربان، سخت‌کوش و خانواده‌دوست بود. ضیاء‌الله جهانشیری به جز حرفه‌ی کشاورزی در کارگاه چوب‌بری خود با چوب‌ها انس و الفتی داشت. مادر پروین سرکار خانم خاقان جهانشیری زنی بود خانه‌دار، مهربان و عاشق فرزند و همسر خویش. پروین فرزند پنجم خانواده است. خردسال بود که خانواده‌اش از مشهد به زادگاه پدری یعنی روستای صفی‌آبادِ زاوه نقل مکان کردند.

از خانم جهانشیری می‌خواهم راجع به دوران کودکی صحبت کند. او می‌گوید: «پدر و مادرم موافق تحصیل من بودند اما چون شرایط مدرسه خوب نبود بر خلاف میلم ادامه تحصیل ندادم و تا مقطع راهنمایی بیشتر پیش نرفتم ولی از جایی که به حرفه و هنر آرایشگری خیلی علاقه داشت، پیگیر یادگیری این حرفه شدم. به خاطر دارم در همان دوران کودکی هرگاه با دختران همسایه هم‌بازی می‌شدم، من آرایشگر می‌شدم و با قیچی خیاطی مادرم موهای دختران را کوتاه می‌کردم و با دُم قاشق که روی اجاق گاز گرم می‌کردم موهایشان را فر می‌کردم. با این وجود علاقه‌ی من به این موضوع، مورد پسند خانواده نبود، به همین دلیل در نوجوانی قدم در مسیر آموختن تار و پود هنر خیاطی نهادم و در یک آموزشگاه معتبر در مشهد تمام دوره‌های خیاطی را با مِتُد گرلاوین فراگرفتم.
در سن ۱۸ سالگی با پسرعمویم ازدواج کردم و ساکن روستای صفی آباد زاوه شدم. بعد به خاطر شغل همسرم که در زمینه‌ی خرید و فروش زعفران فعالیت داشته و دارد، به تربت حیدریه نقل مکان کردیم و از همان ابتدا همپا و همراه همسرم در تولید هرچه باکیفیت‌تر زعفران فعالیت داشتم. افتخاری‌ست برایم که در تولید باارزش‌ترین ماده‌ی خوراکی جهان نقشی هرچند کوچک دارم.»

ثمره‌ی ازدواج ایشان سه دختر به نام‌های بهناز، بهنوش و نگار می‌باشد. بعد از ازدواج جهانشیری تصمیم گرفت در دبیرستان بزرگسالان حضرت معصومه در شاخه‌ی کارودانش ادامه تحصیل بدهد. برای مهارت‌های این رشته، هنر آرایش پیرایش را انتخاب کرد. در کنار مادر بودن که یک شغل تمام‌وقت محسوب می‌شود، در تمامی رشته‌های آرایشی بهترین نمره‌ها را کسب کرد و موفق به دریافت مدرک دیپلم این رشته شد. خانم پروین جهانشیری اینک نمونه‌ی یک زن موفق در زندگی و کار است. او کنار مدیریت خانه و خانواده، مدیر سالن آرایشی و مزون لباس عروس به نام «یوتاب» و عضو هیات مدیره‌ی آرایشگران بانوان است.

خانم جهانشیری در مورد گرایشش به شعر و اولین تجربه‌هایش در این راه می‌گوید: «وقتی با بچه‌ها بازی می‌کردم چیزهایی به ذهنم خطور می‌کرد و بلند بلند می‌خواندم، مصرع‌هایی تا حدی موزون و مقفیٰ که بعدها فهمیدم نزدیک به شعر است.

دو سال بعد از درگذشت پدرم، روزی خیلی دلتنگِ او بودم. دو سه روز مانده بود به «روز پدر» و همه‌جا صحبت هدیه خریدن برای پدر بود. دلتنگ آغوش پدر بودم. قلم و کاغذی کنارم بود شروع کردم به نوشتن. یادم می‌آید که هیچ تلاشی نکردم و شعر خودش نوشته شد. در حالی که اشک‌هایم قلم را همراهی می‌کرد، هق‌هق‌کنان شعر را پایان دادم. شعرم را به آقای حیدری سپردم که با خطی خوش برایم نوشتند و قاب گرفتم و قاب عکس را در روز پدر بر سر مزار پدرم گذاشتم. خواهر و برادرهایم شعر را می‌خواندند و بی‌آن‌که بدانند شاعرش کیست، تعریف و تمجید می‌کردند. برادرم رو به من کرد و گفت: آفرین به انتخابت. اما بگو شاعرِ این شعر کیست؟ گفتم: کسی که از دل شما خبر داشته، این شعر را خودم نوشتم. باورش نمی‌شد. مرا در آغوش گرفت و پیشانی‌ام را بوسید و از آن روز به بعد همیشه مشوّق شعرهایم بود و تا به الان هر وقت همدیگر را ملاقات می‌کنیم، همان ابتدا می‌پرسد: شعر جدید چه داری؟

شعرهای من بیشتر دل‌نوشته و مناسبتی هستند. هرگاه اندوهی دارم یا شاد هستم، قلم به دست می‌گیرم و این حس را با کمک واژگان روی کاغذ می‌آورم. مثلا روزی جوانکی را دیدم که تا کمر در سطل زباله خم شده بود و شعر «اگر من جای او بودم شبی را بی‌قبا در شهر می‌جُستم نوای بینوایان را» متولد شد. همچنین در غم ازدست‌رفتگان سقوط هواپیمای اوکراین، در دوران کرونا، برای روز دختر، روز معلم، روز پرستار و ... شعرهایی سروده‌ام.

علیرغم میل و علاقه‌ی باطنی خانم پروین جهانشیری به چاپ کتاب، به دلیل مشغله‌های زندگی، وی هنوز موفق به چاپ آثارش نشده‌ است ولی مجموعه‌ی عاشقانه‌ای به نام «شیر و شیدا» را سروده‌ که به صورت دفتر شعر گردآوری شده است.

پروین جهانشیری در خصوص شعرهایی که به بهانه‌های مختلف می‌سراید، می‌گوید: «شعر برای من هنری است که در زندگی به کمکم می‌آید و باعث می‌شود بتوانم احساسم را ثبت کنم. مثلا فرارسیدن عروسی دخترم باعث شد که به واسطه‌ی سه هنر «آرایشگری»، «خیاطی» و «شاعری» بهترین خاطره‌ی زندگی‌ام را بسازم. خودم لباس عروس دخترم را دوختم، چهره‌اش را برای مجلس عروسی‌اش آرایش کردم و هم‌زمان شعر «عروس رویا» را برایش سرودم.»

خانم جهانشیری بیشتر در قالب غزل و مثنوی شعر می‌گوید و شعرهای وی عموما سرشار از احساس و عاطفه می‌باشد. استعداد ذاتی خود را در شعر از سمت خانواده‌ی پدری می‌داند. دو تن از عموهای خانم جهانشیری به نام‌های یدالله و حبیب‌الله نیز شاعر بوده‌اند. در مسیر سرسبزِ شعر سرودن، همسر، خانواده و خواهر و برادرهای خود را جزو مشوق‌های همیشه همراه می‌داند.

خانم جهانشیری به شعر شاعرانی همچون بانو فروغ فرخزاد، هوشنگ ابتهاج و افشین یدالهی علاقه دارد ولی سعی می‌کند در سرودن تحت تاثیر شاعری نباشد.

از خانم پروین جهانشیری می‌پرسم «به نظر شما شعر ذاتی‌ست یا اکتسابی؟» و او می‌گوید: «من فکر می‌کنم همه‌ی آدم‌ها می‌توانند شعر بگویند اما باید این موضوع را در خود پرورش بدهند.»

جهانشیری در تعریف شعر از دیدگاه خودش می‌گوید: «به نظر من شعر آرامش محض است. من با شعر سبُک می‌شوم و احساسم را با شعر راحت‌تر منتقل می‌کنم. شعر زبان دل، غذای روح و آرامش وجود است.»

جهانشیری در پاسخ به این سوال که «چگونه با انجمن‌های شعر آشنا شدید؟» می‌گوید: «حدود ده سال پیش از طریق دوستی مطلع شدم که در کافه‌ای در میدان آسایش شاعرها دور هم جمع می‌شوند و شعر می‌خوانند. شاعرانی همچون آقای بهمن صباغ زاده، محسن اسلامی، محمود اکبرزاده و چند تن دیگر از شاعران همشهری در این جمع حضور داشتند. هم‌زمان در گروهی در فضای مجازی با عضویت مرحوم استاد آخوندزاده شعرهایم را به اشتراک می‌گذاشتم و از نقد و نظرات ایشان و دیگر اساتید بهره می‌بردم.

دو سال بعد به «انجمن شعر و ادب قطب» و جلساتی که شنبه‌ها در باغملی تشکیل می‌شد راه پیدا کردم. اغراق نیست اگر بگویم انجمن قطب جزو معدود جاهایی است که حال مرا خوب می‌کند. جمعی صمیمی از اساتید و ادب‌دوستان که هر شنبه دور هم جمع می‌شوند و با عشق شعر می‌خوانند و شعر می‌شنوند. نهایت تشکر را از استاد نجف زاده‌ی عزیز، جناب صباغ زاده‌، استاد موسوی، دکتر علمداران، استاد عباسی، مهندس جهانشیری و دیگر دوستان دارم که در برپایی و تداوم این جلسه نقش بسزایی داشته و دارند.»

شعرهای خانم جهانشیری دلنشین، صمیمی و ساده هستند. برای این دوست خوب و شاعر همشهری آرزوی سلامت و سعادت دارم و امیدوارم در زندگی‌اش مثل همیشه موفق باشد.

در ادامه چند شعر از خانم پروین جهانشیری را با هم می‌خوانیم:

«عروس رویا»
تو را چون قصه زیبا می‌کشم من
پریِ دل، هویدا می‌کشم من
به چشمت سرمه‌ای از عشق لبریز
نگاهی مست و شیدا می‌کشم من
به رنگ سرخ، سیبِ گونه‌هایت
به روی پلک، دریا می‌کشم من
لبت گلگون چنان جام شرابی
هوس‌آلود و رسوا می‌کشم من
حریر گیسوانت را فروغی
به سر پنهان و پیدا می‌کشم من
درونت گر بخواند از زمستان
بهاری در تو پیدا می‌کشم من
تو را چون اختر و «یوتاب» آری
عروسی غرق رویا می‌کشم من

از مجموعه‌ی «شیر و شیدا»
خاطرم آرام و قلبم از تلاطم صاف بود
عشق در افکار من یک عین و شین و قاف بود
صحبت از سودای دل، دیوانه بودن، یا که اشک
از دل خودکار بر دفتر چکیدن لاف بود
ناگهان کشتی عشقی زد به لنگرگاه دل
ناخدایش گوهری از قله‌های قاف بود
سقف دیوار دلم لرزید و دل آوار شد
عقل و دینم با دلم اما چه بی‌انصاف بود
اشک‌بازی‌های من دریاچه‌ای از آه شد
آه! کز این آه قلبم تا ابد شفاف بود
دفتر شعرم به نام شیر و شیدا باز شد
شیر دور از من ولی با دل در این اطراف بود

رفتی، برو، مانند من پیدا نخواهد شد
این‌گونه بر تو هیچ کس شیدا نخواهد شد
قلبی که بر دریای چشمانت فرو می‌ریخت
دیگر اسیر صخره‌ی زیبا نخواهد شد
از خنجر مکر حریفان زخم‌ها خوردم
این زخم‌ها بر هیچکس معنا نخواهد شد
برداشتم تا بشکنم جام سکوتم را
بوی شراب کهنه بی‌بلوا نخواهد شد
من طالب آغوش سردت نیستم فریاد
این بغض دیگر در گلویم جا نخواهد شد
شرمنده می‌آیی و می‌دانم، ولی افسوس
دروازه‌ی قلبم به رویت وا نخواهد شد

«کوه احساس»
من آن محکوم تنهایم
که گاهی واژه‌های ریز احساسم
به روی صفحه می‌ریزد
پریشان گر شود حالم
اگر زخمی شود بالم
نمی‌بازم
من از ویرانگی دورم
صبور و سخت و مغرورم
مرا از زوزه‌های پوچ در طوفان
خیالی نیست
من آن کوهم که آتش در دلم
از جنس پروین است
گسل باشد به پهلویم
ملالی نیست
همان کوهی که از آتشفشان در خود نمی‌لرزد
ولی از بازتاب ناله‌های تیشه‌ی فرهاد می‌لرزد
تن سختش فرو می‌پاشد و ریزد
چنان که تکه‌های محکمش هم خرده می‌گردد
یقین از صوت می‌سنجد
غم پنهان شیرین را
و من آن کوه احساسم
که می‌گیرد دلم امواج غمگین را

منبع این نوشته‌ها مصاحبه‌ی خانم سیده مهناز مهدوی با شاعر در دوم شهریورماه ۱۴۰۱ است.

#پروین_جهانشیری
#سیده_مهناز_مهدوی
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زندگینامه پروین جهانشیری, شاعران تربت حیدریه, پروین جهانشیری, شاعران همشهری
+ نوشته شده در  شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ساعت 21:1  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

کارکرد درمانگرانه‌ی شعر؛ نگاهی به زندگی و شعر خانم سیده مهناز مهدوی به قلم بهمن صباغ زاده

سیده مهناز مهدوی

در این شماره سراغ یکی از بانوان توانمند انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه رفتم. خانم‌ها در شهرستان تربت حیدریه در کنار موفقیت‌های گوناگونی که دارند در حوزه‌ی شعر و ادبیات بسیار فعال هستند. در انجمن شعر قطب و انجمن نویسندگان اوسنه در اغلب جلسه‌ها اکثریت از نظر تعداد با خانم‌هاست. از نظر تولید اثر ادبی هم در سال‌های اخیر شاعران و نویسندگان خانم فعالیت چشمگیری داشته‌اند. در این شماره قرار است با زندگی و شعر یکی بانوان شاعر همشهری آشنا شوید.

سیده مهناز مهدوی خیرآبادی در ۱۶ تیرماه ۱۳۶۸ به دنیا آمد. او فرزند اول یک خانواده‌ی شش نفری بود. پدرش سید حسن مهدوی و مادرش بی‌بی شهربانو اسدیان هستند. خانواده‌ی سیده مهناز همان‌طور که از پسوند نام خانوادگی‌اش پیداست، اصالتا از روستای خیرآباد مه‌ولات هستند که فاصله‌ی کمی با گناباد دارد. روستای خیرآباد خاکی فرهنگ‌پرور دارد و چند از تن شاعران پرآوازه‌ی تربت حیدریه از جمله سید حسین سیدی و معصومه سادات اسدیان از خاک پاک این روستا هستند. پدر، در سال‌های اول تدریس، در روستای براکوه رشتخوار درس می‌داد و سیده مهناز در رشتخوار به دنیا آمد. سال‌های کودکی او همراه شد با بازی با دیگر کودکان در عصرهای بلند و کش‌دار تابستان زیر درختان کاج سر به فلک کشیده محوطه‌ی خانه‌های سازمانی فرهنگیان در مرکز شهر رشتخوار.

وقتی سیده مهناز هفت ساله شد پدرش او را در دبستان تکتم رشتخوار ثبت نام کرد. هنوز زمان زیادی از سال تحصیلی نگذشته بود که با انتقالی پدر به تربت حیدریه موافقت شد. سال تحصیلی که تمام شد سیده مهناز و خانواده به تربت حیدریه آمدند و حوالی میدان بسیج که بین مردم به دوراهی کارخانه قند مشهور است ساکن شدند. دبستان طاها در میدان بسیج دومین ایستگاه سیده مهناز در راه پر فراز و نشیب تحصیل بود.

هم‌زمان با اتمام دوره‌ی ابتدایی سیده مهناز، پدرش خانه‌ای در حوالی خیابان ابوذر خرید. تربتی‌ها آن منطقه از تربت حیدریه را سه‌راه بُرزار می‌گویند. پدربرزرگ که فرهنگی بود از سال‌های قبل ساکن محله‌ی بُرزار بود و با انتخاب خانه در این محله، او و خانواده‌اش همسایه و مونس پدربزرگ و مادر بزرگ شدند. در ادامه‌ی مسیر تحصیلی، مدرسه‌ی راهنمایی قدس در خیابان رجایی میزبان سیده مهناز شد و او دوره‌ی راهنمایی تحصیلی را در این مدرسه گذراند.

سیده مهناز در دوره‌ی دبستان و راهنمایی همیشه جزو دانش‌آموزان مستعد مدرسه به شمار می‌رفت. بعد از اتمام دوره‌ی راهنمایی تحصیلی، رشته‌ی علوم تجربی را برگزید و راهی دبیرستان رسالت شد. دبیرستان رسالت در خیابان رجایی یا به قول تربتی‌ها بیست و هشت متری قرار داشت و چندان از خانه دور نبود. سال ۱۳۸۵ در دوران دبیرستان ازدواج کرد اما ازدواج مانع از ادامه‌ی تحصیل او نشد. سال ۱۳۸۷ توانست با عنوان دیپلم علوم تجربی از دبیرستان فارغ‌التحصیل شود. در آن دوران با یازده سال تحصیل می‌توانستی دیپلم بگیری و اگر قصد ادامه تحصیل داشتی می‌بایست سال دوازدهم را که پیش‌دانشگاهی نامیده می‌شد بگذرانی. مهدوی برای گذراندن پیش‌دانشگاهی به مدرسه‌ی امام خمینی رفت و یک سال دروس پیش‌دانشگاهی را در این دبیرستان گذراند.

سال ۱۳۸۸ در کنکور علوم تجربی شرکت کرد و توانست در دانشگاه پیام نور شهر فردوس در مهندسی کشاورزی قبول شود. رفت و آمد به فردوس برای مهدوی دشوار بود و تصمیم گرفت سال بعد دوباره کنکور بدهد. در کنکور سال بعد در رشته‌ی مهندسی کشاورزی دانشگاه پیام نور فیض‌آباد پذیرفته شد. خانم مهدوی که در دوران دبیرستان ازدواج کرده بود در این دوره انتظار تولد اولین فرزندش را می‌کشید و در زمان دانشجویی اولین فرزندش حدیثه سادات به دنیا آمد.

او در مورد انتخاب رشته‌اش می‌گوید: «رتبه‌ام در حد رشته‌های پزشکی نبود و از طرفی پدرم به کشاورزی علاقه داشت و در کنار تدریس همواره سعی می‌کرد کشت و کاری هم داشت باشد. یادم است که در کودکی پدرم در رشتخوار زعفران می‌کاشت و همین علاقه‌ی پدر، در انتخاب رشته دست مرا هم گرفت و به این سمت کشیده شدم.»

خانم مهدوی در طول سال‌های دانشجویی مجبور به استفاده از مرخصی تحصیلی هم شد و نهایتا در سال ۱۳۹۴ توانست با درجه‌ی کارشناسی یا مهندسی کشاورزی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شود. بلافاصله بعد از اتمام تحصیل در شرکت بارثاوا که در حوزه‌ی پسته‌کاری فعالیت داشت، مشغول به کار شد. بعدها در زمینه‌ی کشاورزی با خانه‌ی پسته‌ی خراسان همکاری را ادامه داد که این همکاری تا الان ادامه دارد. او در این شرکت به عنوان کارشناس علوم کشاورزی مشغول به کار است و به پسته‌کاران منطقه در کاشت، داشت و برداشت پسته کمک می‌کند. فعالیت‌های او شامل مشاوره، بازدید و آسیب‌شناسی، معرفی و فروش محصولاتی مانند کود و سم است.

از خانم مهدوی از زندگی هنری‌اش می‌پرسم و این بخش از مصاحبه را با این سوال شروع می‌کنم که چه شد که به شعر گرایش پیدا کردید؟ او می‌گوید: «از کودکی و از همان سال‌های دبستان امتیاز نوشتن انشاءهای خوب را داشتم و همیشه به خاطر انشاءهایم مورد تشویق معلمان قرار می‌گرفتم. من تکنیک‌های ساده‌ای را کشف کرده بودم که نوشته‌هایم را از نوشته‌های دیگران متفاوت می‌کرد. مثلا وقتی می‌خواستم از پاییز بگویم سراغ مقدمه‌های معمول نمی‌رفتم. خودم را جای برگی خشک می‌گذاشتم و شروع می‌کردم به سخن گفتن یا گلی پژمرده می‌شدم که دارد از سرما می‌لرزد. پدر و مادرم اولین مخاطب انشاءهایم بودند و بعد از معلم‌هایم اولین مشوق‌های من در راه نوشتن خانواده‌ام بودند. خاله‌ام خانم معصومه سادات اسدیان که پنج سال از من بزرگ‌تر بود پیش از من به راه شعر رفته بود و از سال‌های دوره‌ی راهنمایی به بعد مرا با خود به انجمن شعر قطب تربت حیدریه می‌برد. البته من شعری در جمع نمی‌خواندم، فقط خاله را همراهی می‌کردم و شنونده بودم اما با شنیدن شعرهای شاعران تربت حیدریه کم‌کم این استعداد را در خودم حس کردم که من هم می‌توانم شعر بگویم.»

او ادامه می‌دهد: «شاید در اولین حضورم در انجمن شعر قطب سیزده-چهارده سال بیشتر نداشتم. در سال‌های بعد خاله‌ام دانشجوی دانشگاه پیام نور تربت. حیدریه شد و من به انجمن شعر دانشجویی کبریا هم رفت و آمد پیدا کردم. از همان زمان چیزهایی به اسم شعر می‌نوشتم. نوشته‌هایم را برای خاله‌ام می‌خواندم و او هم راهنمایی و کمکم می‌کرد و تشویقم می‌کرد به نوشتن و سرودن بیشتر. اولین شعرهایم موزون بود و از نظر قالب به غزل شبیه بود. اشکالاتی در وزن و قافیه داشتم که با راهنمایی خاله‌ام رفع می‌کردم. یکی دو ترانه هم ساخته بودم که وزن‌هایی روان‌تر داشت و سعی کرده بودم از کلمات امروزی بیشتر استفاده کنم.»

خانم مهدوی می‌گوید: «کم‌کم گرفتار زندگی شدم و از شعر فاصله گرفتم. تنها نخی که مرا به دنیای شعر وصل می‌کرد خاله معصومه‌ام بود. هر وقت او را می‌دیدم دلم پر می‌کشید برای راه باز کردن به دنیای کلمات و دوباره نوشتن. گاهی چیزهایی می‌نوشتم اما تلاش‌هایم پراکنده و بدون پیگیری بود. در این سال‌ها هر وقت به کتابفروشی می‌رفتم کتاب شعر می‌خریدم. هر وقت سر به فضای مجازی می‌زدم شعرها مطالعه می‌کردم و هرچند من به شعر وفادار نبودم اما شعر به من وفادار بود و رهایم نمی‌کرد. روزی در همین وب‌گردی‌ها شعری نظرم را جلب کرد. نام شاعر را به خاطر سپردم و شعرهای بیشتری از او خواندم. شعرهایش مرا به خواندن زندگی‌نامه‌اش رساند و ناباورانه متوجه شدم که این شاعر در تربت حیدریه زندگی می‌کند. یکی از همکاران در خانه‌ی پسته، آقای اسدالله اسحاقی است که خبر داشتم در زمینه‌ی شعر کودک فعالیت می‌کند. وقتی با آقای اسحاقی موضوع را در میان گذاشتم، آقای اسحاقی شنبه‌ها و انجمن قطب را معرفی کرد.

جلسات انجمن قطب در دهه‌ی هشتاد در ساختمانی در نزدیک میدان شهدا برگزار می‌شد که در این سال‌ها هر وقت از آن‌جا می‌گذشتم تابلوی انجمن نمایش را می‌دیدم و گمان می‌کردم که دیگر جلسات شعر در تربت حیدریه برگزار نمی‌شود. سال ۱۳۹۷ بعد از سال‌ها دوری از شعر همراه با آقای اسحاقی به انجمن شعر قطب آمدم و باز سرودن و نوشتن را از سر گرفتم. بعد از آن هر جلسه منتظر می‌ماندم تا کی شنبه شود و دوباره برگردم به دنیای پر از شور و حال واژه‌ها»

از خانم مهدوی راجع به مشوق‌هایش در راه شاعری سوال می‌کنم و چنین پاسخ می‌شنوم: «بعد از پدر و مادرم، همان‌طور که پیش از این هم اشاره کردم، بزرگ‌ترین مشوق من شاعر همشهری خانم معصومه سادات اسدیان بود که حتی در سال‌هایی که از شعر دور بودم تشویقم می‌کرد. بعد از ورود به انجمن قطب، مجموع شاعران انجمن و به خصوص آقای بهمن صباغ زاده که همواره به سرودن کارهای جدید تشویقم می‌کردند در ادامه‌ی این راه نقش مهمی داشتند. هم‌چنین همسرم آقای بهمن شیدایی همیشه حمایتم می‌کند و مواظب است که از سرودن و خواندن غفلت نکنم.»

مهدوی شیفته‌ی شعر سعدی است و از شاعران معاصر به فروغ فرخ زاد و فاضل نظری علاقه دارد. او در ساعاتی که به کار تخصصی‌اش یعنی مهندسی کشاورزی مشغول نیست وقتش را با مطالعه‌ی شعر می‌گذراند و با شرکت در انجمن شعر و گفتگو با شاعران دیگر سعی می‌کند به راز وهم‌آلود شعر بیش از پیش پی ببرد. او شعر را چیزی جز حرف دل نمی‌داند و می‌گوید: «تنها شاعران هستند که می‌توانند حرف دل‌شان را بر زبان بیاورند و به دیگران منتقل کنند. هر کس سردش بشود می‌گوید هوا سرد است اما وقتی اخوان می‌گوید «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» تا مغز استخوان آدم یخ می‌کند. جادویی در همین یک جمله است که تمام حس و حال اخوان را در شعر زمستان یک‌جا به مخاطبش منتقل می‌شود.»

از خانم مهدوی راجع به نقش شعر در زندگی امروز سوال می‌کنم. او می‌گوید: «شعر در روزگار ما علاوه بر همه‌ی کارکردهای پیشین خود یک کارکرد روان‌شناسانه هم پیدا کرده است. شعر آدم را با خودش روبه‌رو می‌کند. شما وقتی می‌خواهی یک شعری بنویسی باید وجود خودت را شخم بزنی تا بتوانی حرفی بزنی که در وهله‌ی اول خودت قبولش کنی. شعر، درمانی است بر دردهای روح انسان؛ چه برای شاعری که شعر را می‌سراید و چه برای خواننده‌ی شعر. خواننده‌ی شعر هم در این دردها با شاعر شریک است و شعر درمان دردش می‌شود. شعر درک و دریافتی عمیق از انسان را به خودش ارائه می‌دهد. می‌توانم بگویم شعر به سلامت روان آدم کمک می‌کند. من در زندگی‌ام این را به تجربه دریافته‌ام. شعر باعث شده است حسم را بیان کنم و حالم را با نوشتن و خواندن شعر بهتر کنم.»

مهدوی هنوز مجموعه‌ی شعری به دنیای نشر عرضه نکرده است اما سال‌هاست که شعرهایش را در معرض نقد و نظر شاعران قرار می‌دهد. سیده مهناز مهدوی از کسانی بود که راه پر پیچ و خم و پر از زیبایی شعر را به سرعت طی کرد. دوری چند ساله‌ی او از دنیای شعر و استعداد ذاتی‌اش کمک کرد تا خیلی راحت بتواند که استعدادش جریان بدهد و در سرودن شعر قدرتمند ظاهر شود. او در هر شعر از شعر قبلی موفق‌تر بود و با علاقه و انگیزه‌ی زیاد خیلی راحت توانست راهش را در شعر پیدا کند.

خانم مهدوی همچنین در فعالیت‌های گروهی انجمن بسیار پرکار و فعال است. او بعد از ورود دوباره‌اش به انجمن در سال ۱۳۹۷ خیلی زود تبدیل شد به یکی از شاعران اثرگذار در انجمن شعر قطب که سعی می‌کرد به شاعران جوان‌تر انگیزه و انرژی بدهد. در انجمن قطب اجرای برنامه، نوشتن گزارش، ارائه‌ی بحث ادبی، متن‌خوانی و دیگر کارهایی مانند عکاسی و فیلم‌برداری و ... به صورت مشارکتی است. خانم مهدوی خیلی زود نشان داد که مجری توانمندی است، قلم بسیار خوبی در نوشتن دارد و از این منظر هم به انجمن کمک بسیار می‌کند. او ادمین صفحه‌ی اینستاگرام انجمن قطب است و سعی می‌کند در فضای مجازی انجمن شعر را به استعدادهای نوجوان همشهری معرفی کند. معرفی شاعران در روزنامه‌ها و جراید را هم به تازگی به لیست فعالیت‌های ایشان اضافه شده است. مصاحبه با سرکار خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی اولین فعالیت ایشان در این حوزه بود که در همین صفحه چاپ شد.

انجمن شعر حاصل کار گروهی شاعران است و خانم مهدوی جزو کسانی است که همیشه در جهت بهتر شدن انجمن تلاش می‌کند. هیچ‌وقت با تلاش یک نفر هیچ انجمنی سر پا نمی‌ماند و اگر هم بماند موقتی است. حیات و قدرت و تاثیرگذاری انجمن شعر در یک شهرستان وابسته است به شاعرانی که وارد انجمن می‌شوند، شانه را زیر بار مسئولیت می‌دهند و صمیمانه و بدون چشمداشت هر کاری از دست‌شان برمی‌آید برای بهتر شدن انجمن انجام می‌دهند. فرصت را غنیمت می‌شمارم و از تمام عزیزانی که در این سال‌ها در جهت بهتر برگزار شدن انجمن شعر قطب تربت حیدریه تلاش کرده‌اند سپاسگزاری می‌کنم.

شعر خانم مهدوی شعری صمیمی و تاثیرگذار است. او در غزل زبانی ساده، به روز و روان دارد. کشف‌ و مضمون‌یابی از نقاط برجسته‌ی شعر سیده مهناز مهدوی است. در ادامه چند شعر از خانم سیده مهناز مهدوی شاعر خوب همشهری را با هم می‌خوانیم:
امروز هم با فکر تو گرم است آغوشم
تن‌پوشی از عشق تو را با شوق می‌پوشم
همراه احساسات نابت می‌زنم بیرون
یک کوله از عشقت همیشه هست بر دوشم
با اینکه حرف و گفتنی‌هایم فراوان است
وقتی کنارت می‌نشینم گنگ و خاموشم
سد می‌کند طرز نگاه تو زبانم را
هم کور و هم کر می‌شود، چشمانم و گوشم
با بوسه‌ای من را شهید چشم‌هایت کن
با عشق تو هر روز و هر لحظه کفن‌پوشم

با تو هر صبح می‌زنم بیرون، با تو هر روز حال من خوب است
با تو در کل شهر می‌چرخم، در هوایی که با تو مطلوب است
حس خوبی کنار تو دارم، سرخوشم از قدم زدن با تو
با تو هر لحظه شعر می‌بارم، در دلم صد هزار آشوب است
دست‌هایم میان دستانت، دلِ من بی‌قرارِ چشمانت
و حواس تو می‌شود پرتِ خنده‌هایی که طعم مشروب است
با تو حالم شبیه لیلایی‌ست که پریشانی‌اش زبانزد شد
و ندارد هراس رسوایی، از جنونی که سخت محبوب است
بودنت را همیشه می‌خواهم، ماندنت آرزوی هر روزم
عشق تو در میان سینه‌ی من تا ابد تا همیشه مکتوب است

وقتی که موی مشکی‌ات بر شانه می‌ریزد
بارانی از شب در دل این خانه می‌ریزد
مواج و سرگردان چه بی اندازه زیبایی
رحمی بکن آسان دل دیوانه می‌ریزد
در زیر باران چتر می‌بندی و می‌رقصی
یک آسمان شبنم چنین مستانه می‌ریزد
از پیچ و تاب موج دریای رهایت، عشق
هر دم شرابی ناب در پیمانه می‌ریزد
نه، شانه نه، دستی بزن، آشفته کن مو را
آواری از حسرت بر این ویرانه می‌ریزد
پر می‌شود شهر از تلاطم‌های تصویرت
وقتی که موی مشکی‌ات بر شانه می‌ریزد

نه؛ من نمی‌خواهم بگویم بی تو می‌میرم
اما عمیقا خسته از تکرار تقدیرم
تو رفته‌ای و حال و احوالم مساعد نیست
دلتنگم و دل‌خسته و بسیار دلگیرم
با چشم‌های مشکی‌ات شاعر شدم، حالا
وقتی نباشی از غزل، از مثنوی سیرم
مانند آبی که به روی شعله می‌جوشد
هر لحظه و هر ثانیه در حال تبخیرم
دیگر نمی‌خواهم که برگردی، برو جانم
اما همیشه با تو خواهد بود تصویرم

برای خانم سیده مهناز مهدوی آرزوی موفقیت دارم. امیدوارم در راه شعر و در زندگی موفق‌تر از پیش باشد.

بهمن صباغ زاده
۱۴۰۱/۰۵/۱۹ تربت حیدریه
منبع این نوشته‌ها مصاحبه با شاعر در مردادماه ۱۴۰۱ است.

#سیده_مهناز_مهدوی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زندگینامه سیده مهناز مهدوی, شاعران تربت حیدریه, سیده مهناز مهدوی, شاعران همشهری
+ نوشته شده در  شنبه ۲۴ دی ۱۴۰۱ساعت 20:48  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۰۲ به قلم شاعر همشهری خانم نرگس پاکروان

#بهمن_صباغ_زاده

#رضا_وفاپور #سیده_مهناز_مهدوی

#میثم_تاتاری #سیده_مهناز_مهدوی #الهام_فرهمند #آمنه_فرامرزی_نژاد #علی_اکبر_عباسی #محمد_جهانشیری#علی_اکبر_عباسی #سیده_مهناز_مهدوی#محمد_جهانشیری#سید_جعفر_علمداران#محمود_شریفی#میثم_تاتاری#غلامرضا_عبدالله_زاده#رضا_وفاپور #حجت_یدالهی#مهدی_غضنفری#احسان_نجف_زاده#غلامرضا_عبدالله_زاده #مهدیه_عبدالله_زاده#علی_اکبر_عباسی #محمد_رضا_آقایی #سید_جعفر_علمداران#محمود_شریفی #مهدی_اخلاقی #زینب_ناصری #سیده_مهناز_مهدوی#محمد_جهانشیری#سیده_مهناز_مهدوی #رضایی #مریم_تورچی#علی_اکبر_عباسی#سید_جعفر_علمداران #سیده_مهناز_مهدوی #بی‌بی_زهرا_بهشتی #نازنین_مرادی#مهردخت_یوسف_زاده#نسرین_زبردست#نرگس_پاکروان#محدثه_عبدالله_زاده#پروین_جهانشیری#نازنین_مرادیبا یادش و به نامش. شنبه‌ها را دوست دارم‌؛ از روزی که به انجمن قطب می‌آیم بیشتر... این‌جا دوستانی یافته‌ام که می‌شود با خیال تخت کنارشان نشست و از هیاهوی جهان فارغ شد. این هفته گزارش جلسه را به قلم من سپرده‌اند.

 

راهی کتابخانه می‌شوم، سرما به زیر پوستم می‌خزد، به این فکر می‌کنم که تنها شعر شنیدن در جمع یاران می‌تواند حریف سوز نامهربان زمستان شود. به کتابخانه که می‌رسم دو سه نفری پیش از من آمده‌اند، بقیه‌ی اعضا نیز یک به یک از راه می‌رسند و پس از سلام و احوال‌پرسی‌های همیشگی جلسه با اجرای سرکار خانم مهدوی شکل رسمی به خود می‌گیرد.

 

از آن‌جایی که جلسه‌ی این هفته هم‌زمان شده است با ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر، مجری محترم کلام خود را با ابیاتی برای حضرت فاطمه آغاز می‌کنند. سپس استاد علمداران گرامی برای خوانش غزل ۳۴۷ از دیوان حضرت حافظ «صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم...» به جایگاه تشریف می‌آورند، ایشان همچنین با بیان این‌که حافظ حافظه‌ی تاریخی ماست به ذکر نکاتی پیرامون شعر حافظ می‌پردازند.

 

خانم مهدوی سرکار خانم بهشتی را برای شعرخوانی دعوت می‌کنند و در این فاصله غزلی را از کاظم بهمنی در مدح حضرت صدیقه طاهره (س) می‌خوانند: «شب تاریک کنار تو به سر می آید/ نام زهرا به تو بانو چقدر می آید...» خانم بهشتی غزلی از خودشان می‌خوانند و نوبت به خانم فرامرزی نژاد می‌رسد. شعر خانم فرامرزی نقدی است بر معضلات زنان در جامعه: «بیزارم از شهری که در اغما فرو رفته/ یعنی صدای خسته‌ی زن را نمی فهمد...» پس از صحبت درباره‌ی این شعر خانم مهردخت یوسف‌زاده شعری برای روز مادر و خانم زبردست نیز متنی ادبی به همین مناسبت می‌خوانند.

 

خانم نازنین مرادی که از یاران جدید انجمن قطب هستند شعری از خودشان می خوانند که آقای عباسی و صباغ زاده توضیحاتی در مورد آن می دهند. خانم جهانشیری ضمن تبریک ایام شعری از خود را به مادر مرحومشان تقدیم می‌کنند. خانم زینب ناصری غزلی عاشقانه از محمدرضا نظری می‌خوانند و خانم عبدالله‌زاده شعری از خودشان برای اولین بار «روی زمین اضافی‌ام پرواز را یادم بده...» خانم الهام فرهمند نیز ما را به شنیدن شعری از خود مهمان می کنند. 

 

آقای مهندس جهانشیری ضمن تبریک روز مادر و آرزوی موفقیت برای تمامی بانوان، شعری بسیار دلنشین را که تضمینی است به شعر شهریار تقدیم به کسانی می کنند که مادرانشان آسمانی شده اند: «گر چه دمی بدون رخت سر نمی‌شود/ ماندن همیشه با تو میسر نمی شود...» و بعد از آن شعری محلی می خوانند. (زحمت شیرینی این جلسه را آقای جهانشیری کشیده‌اند و زحمت پذیرایی را کادر محترم کتابخانه شهید بهشتی که از طرف دیگر اعضاء انجمن از ایشان تشکر می‌کنم) آقای عباسی ما را به شعر تازه‌ی خود که طنزی‌ست سیاسی مهمان می‌کنند و در ادامه نیز شعری دیگر می‌خوانند. آقای تاتاری که پس از مدت‌ها به جلسه آمده‌اند شعری از خودشان می‌خوانند: «حرفی بزن سکوت محل را به هم بریز/ شعری بخوان سکوت غزل را به هم بریز...»

 

آقای وفاپور نیز در غیاب استاد موسوی به خوانش و شرح خسرو و شیرین نظامی می پردازند. 

 

بازار هدیه دادن نیز امروز داغِ داغ است. خانم جهانشیری هدیه‌ای را به انجمن قطب تقدیم می‌کنند و خانم فرقانی هدیه‌ای را به خانم بهشتی. همچنین از طرف نهاد کتابخانه های عمومی کشور هدیه‌ای به کتابخوان برتر شهرستان جناب آقای آقایی تقدیم می‌شود. خانم‌های انجمن قطب هم به مناسبت فرخنده‌میلاد یگانه دختر پیغمبر از انجمن کتاب هدیه می‌گیرند. (کتاب‌ها به لطف استاد موسوی و کتابخانه‌ی بهشتی تهیه شده است که از ایشان نیز تشکر می‌کنم)

 

در پایان همه برای گرفتن عکس یادگاری جمع می شوند تا لبخندشان در تاریخ جاودانه بماند. 

 

نرگس پاکروان 1400/11/2

 

#انجمن_قطب 

#گزارش

#نرگس_پاکروان

 

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, محمدرضا آقایی, نرگس پاکروان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰ساعت 18:10  توسط زینب ناصری  |