سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

4- شعر محلی تربت؛ یاد خوردِکی (خُردکی؛ خُرد + کاف تصغیر + "ی" نسبت)؛ محمد عظیمی

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

مثنوی یاد خوردکی سروده‌ی جناب آقای محمد عظیمی است که به سال 1319 در روستای قندشتن تربت حیدریه متولد شده است و در مشهد زندگی می‌کنند. در شماره‌های قبل و در همین بخش (شعر محلی تربت) یک غزل محلی از ایشان آورده شده با این مطلع "اَمَه بِهار و رفت بِهار مُو از بَرُم / او رِفتَه و نِشِستَه خیالش بِرَبَرُم". در کتاب‌هایی که راجع به شعر تربت و خراسان چاپ شده بود جز یک شعر محلی و چند غزل کلاسیک چیز دیگری از ایشان چاپ نشده بود. خیلی دوست داشتم به شعرهای دیگر ایشان دسترسی داشته باشم و امکانش نبود. خانم سلمیٰ عظیمی دختر بزرگوار ایشان محبت کردند و این مثنوی زیبا را برای من فرستادند که از لطف ایشان بسیار سپاسگزاری می‌کنم. ضمنا مطلع شدم که این شاعر خوب همشهری مدت‌ها است که در بستر بیماری هستند و از همه‌ي شما خوبان می‌خواهم برای سلامتی این بزرگوار دعا کنید. امید‌وارم به زودی ایشان سلامتی خود را بازیابند.

به گِندِشتو نِرَفتُم سال‌هایَه

که ای قِلعَه خِدِیْ مُو بی‌وِفایَه

1- به قندشتن (قندشتن یا قندیشتن دهی است از دهات بالا ولایت شهرستان تربت حیدریه؛ من همواره گمان می‌کردم که باید ریشه‌اش قندستان باشد، اما وقتی مطالب را قبل از انتشار برای خانم سلمی عظیمی دختر شاعر فرستادم برایم نوشت که از پدرش شنیده که ریشه‌ی نام این روستا گنجستان بوده که در تلفظ محلی به گنجستو و بعد به گندشتو و در نهایت به قندشتن تغییر یافته است) نرفته‌ام من سال‌ها است / که این روستا (ده و روستا در گویش محلی قِلعَه یا قِلَه گفته می‌شود) با من بی‌وفا است.

نِدیدُم خِیر اَزی قِلعِه‌یْ دِرَنْدَشت

دِزی قِلعَه مِگی بختِ مُو وِرگَشت

2- ندیدم خیر از این روستای دراندردشت (در+اندر+دشت؛ بزرگ، وسیع، جایی که از وسعت سر و ته‌اش معلوم نباشد) / در این روستا می‌گویی (انگار، پنداری) بخت من برگشت.

هَنوزُم بعدِ چَندِه دوری از او

بِرِیْ مُو چی میَرَه جز هیاهو

3- هنوز هم بعد از چندی (مقداری، مقدار زیادی) دوری از آن (اشاره به روستای قندشتن) / برای من چه می‌آورد به‌جز هیاهو.

بِرِیْ مُو حَصِلِ ای قِلعَه غم بو

هَمَش غم بو و از ریشَه‌ش دِ نَم بو

4- برای من حاصل این روستا غم بود / همه‌اش غم بود و از ریشه‌اش در نم بود (ریشه‌اش به نم بود، ریشه‌ي چیزی در نم بودن گمان کنم کنایه از سستی و بی‌اعتباری آن باشد).

هَنوز اَز خوردِکی‌ها یاد دَرُم

مو از دعوای مُردُم یاد دَرُم

5- هنوز از خُردکی‌ها (خُردی به معنی کودکی است که در اینجا با کاف تصغیر همراه شده‌ است) یاد دارم (به یادم هست) / من از دعوای مردم یاد دارم (به یادم است).

مُو بیزار بویُم از هر چِه هیاهو

مِلِرزی پوشتُم از دعوا و دیوو

6- من بیزار بودم از هر چه هیاهو - یی بود - / می‌لرزید پشتم از دعوا و دیوان (دیوو که همیشه با دعوا می‌آید همان دیوان است که عبارت است از تشکیلات اداری و قضایی که متعاقبِ دعوا مردم جهت شکایت به آنجا می‌رفته‌اند).

مِرِختَن مونِ حُولی وقتِ مُردُم

مِرَفتُم مونِ پِرخُو خَف مِکِردُم

7- وقتی مردم می‌ریختند میان خانه (به طور گروهی وارد خانه می‌شدند) / می‌رفتم پشت پرخو (محل نگهداری گندم در منزل، روش درست کردن پرخو معمولا به این صورت بوده که جلوی یکی از طاق‌های خانه را با گل و خشت می‌پوشانده‌اند و سوراخی در قسمت بالا برای ریختن گندم و سوراخی در پایین جهت برداشتن گندم باز می‌گذاشته‌اند که در حات عادی با پارچه‌ی گلوله‌ شده‌ای آن سوراخ‌ها را مسدود می‌کرده‌اند، کندو نیز از دیگر مکان‌های نگهداری گندم بوده است) پنهان می‌شدم. (خف کردن معادل کُپ کردن در لهجه‌ی تهرانی است، در مورد پرندگانی مثل جل استفاده می‌شود به این معنی که این پرنده‌ي خاکی‌رنگ در موقع احساس خطر خود را به زمین می‌چسباند و بی‌حرکت می ماند تا دیده نشود)

سَرِ هیچ وِر اِلَه دعوا مِکِردَن

بِرِیْ یَک حرفِ صد غوغا مِکِردَن

8- سر هیچی (به خاطر هیچ، سر موضوعات بی‌اهمیت) بر یله (بیهوده، بی‌مورد، بی‌دلیل) دعوا می‌کردند / برای یک حرفی صد غوغا می‌کردند.

یَکِ رُندَه زِمینایْ کِلبِ عباس

یَکِ بُردَه ز شیرایْ او دو سِرتاس

9- یکی رانده است (شخم شده است) زمین‌های کربلایی عباس - را - / یکی برده است از شیرهای او (دیگری) دو سَر تاس (کاسه‌های مسی را در گویش خراسان تاس می‌گویند و سِرتاس یا سَرتاس مقدار کمی مایع است که می‌شود با تاس از ظرف برداشت).

یَکِ پَل ویژَه‌شِر کِج‌تَر کشیدَه

یَکِ ناموسِ اور از رِخنَه دیدَه

10- یکی پل ویژه‌ی (در حالت کلی پَل قسمتی از زمین زراعی است که برجسته‌تر از سایر قسمت‌هاست و کرت‌ها یا خوی‌ها را از هم جدا می‌کند؛ در اینجا منظور برجستگی‌هایی است که مرز میان زمین‌های دو مالک را مشخص می‌کند؛ در نسخه‌ی دست‌نویس آقای عظیمی پل‌ویژه نوشته شده بود که البته ممکن است پَل‌ریژَه باشد؛ در پَل ریژَه، پَل رِژَه، وقتی می‌خواهند مرز زمینی را مشخص کنند بین دو گوشه‌ی زمین طنابی را نگه‌ می‌دارند و روی آن گچ می‌ریزند، به این ترتیب هر ضلع زمین را مشخص می‌کنند و شاید لازم به توضیح باشد که طناب در گویش تربتی رِژَه، رِجَه یا ریژَه گفته می‌شود) خود را کج‌تر کشیده است / یکی ناموس او (دیگری) را از رخنه (سوراخ دیوار یا در) دیده است.

یَکِ یَک چُرِّ اُو بیشتر گِریفتَه

بِزی بَهنَه اَتیشِ در گِریفتَه

11- یکی یک باریکه آب بیشتر گرفته‌ است / به این بهانه آتشی در گرفته است.

اَزی جِغ‌جار از صُب تا دِلِ شُو

مِپِرّی از میونِ چَشمِ مُو خُو

12- از این (به خاطر این) جیغ و جار از صبح تا دل شب / می‌پرید از میان چشم من خواب.

اَگِر چه خیلِ از او رنج بُردُم

نِبُردُم سودِ اما غصَّه خوردُم

13- اگر چه خیلی از آن (منظور روستای زادگاه شاعر است) رنج بردم / نبردم سودی اما غصه خوردم.

مُو دِر شهر و دِلُم پیشِش دِ بَندَه

هَمَه چیزِش بِرِیْ مُو دِلپِسَندَه

14- من در شهر و دلم پیشش (پیش او، منظور روستای زادگاه شاعر)

دلُم تَنگَه بِرِی تَپِّه‌یْ نِهالاش

صِفا دَرَه سَرِ کَریزِ بالاش

15- دلم تنگ است برای تپه‌نهال‌هایش (تپه‌های نهال‌کاری شده اطراف روستای قندشتن) / صفا دارد سر کاریز (قنات) بالا‌یش. (روستاهای قندشتن دو قنات یا کاریز داشته است که به یکی کاریز بالا و به دیگری کاریز پایین یا ته می‌گفته‌اند)

اُوِ کَریزِ تَه‌شْ شیری‌تر از قند

مُو دِلتَنگِش بِمَنُم تا کی و چند؟

16- آب کاریز (قنات) ته‌اش (روستاهای قندشتن دو قنات یا کاریز داشته است که به یکی کاریز بالا و به دیگری کاریز پایین یا ته می‌گفته‌اند) شیرین‌تر از قند / من دلتنگ آن بمانم تا کی و چند؟

اُلَنگِش با صِفا و سُوز و خرّم

که یادش وِرمِدَرَه از دلُم غم

17- چمن‌زارش با صفا و سبز و خرم / که یادش غم را از دلم برمی‌دارد.

دِ ماهِ عید و بَزی‌گاهِ مُردُم

چه توشلِه‌بَزیا اونجِه مِکِردُم

18- در ماه عید و بازی‌گاه (محل بازی و گردش مردم، اصطلاحا به آن نوروزگاه می‌گویند، باید دقت داشت که بازی در گویش خراسانی به معنی رقصیدن هم هست) مردم / چه تیله‌بازی‌هایی آنجا می‌کردم.

مِرَفتِم مونِ هَموَری خِدِیْ خَر

مِکِردِم سَروقامار پور ز کینگَر

19- می‌رفتیم میان همواری (دشت‌های اطراف روستا) با (به‌وسیله‌ی) الاغ / ساروق‌هایمان (ساروق که سَرُق گفته می‌شود عبارت است از پارچه‌ی بزرگی که در آن چیزی می‌بندند) را پر از کنگر (نوعی گیاه کوهی که مصرف خوراکی دارد و خورش خوش‌مزه‌ای از آن پخته می‌شود) می‌کردیم.

مِرَفتِم تا هَمونی با بِرارا

مُدُویدِم به دنبالِ شکارا

20- می‌رفتیم با برادر‌هایم تا همونی (اسم خاص، نام مکانی؛ دشتی است در شمال تربت که به عقیده‌ی عوام شهری باستانی در آن‌جا بوده، نام اصلی این شهر همایون بوده و این شهر حاصلخیز در هزاره‌های پیشین بر اثر سیل یا زلزله از بین رفته است. از این منطقه آثار باستانی زیادی یافت شده است) / می‌دویدیم به دنبال شکارها (در گویش خراسانی معمولا واژه‌ی شکار را به شکارهای چهارپا اطلاق می‌کنند از جمله قوچ و کل و آهو و ...)

بِرِیْ انگورایِ باغِ نَنه‌آقا

مُدُویدِم میونِ کوچه‌باغا

21- برای (به‌خاطر) انگورهای باغ ننه‌آقا (در گویش خراسانی به مادرِ پدر نن‌آقا می‌گویند؛ ذکر این نکته بد نیست که به مادرِ مادر بی‌بی گفته می‌شود؛ باید توجه داشت که نَناقا تلفظ می‌شود) / می‌دویدیم میان کوچه‌باغ‌ها.

چه خُب بو گِشتَنِ مو مونِ اَیِشا

خِدِیْ همبَزیا با قوم و خویشا

22- چه خوب بود گشتن (گردش کردن) من میان آیش‌ها (زمین که در آن چیزی نکارند تا خاکش بر اثر کاشت مداوم ضعیف نگردد را آیش گویند؛ در گذشته که کودهای شیمیایی وجود نداشته و استفاده از کودهای حیوانی هم محدود بوده است آیش کردن زمین برای تقویت خاک روش موثری بوده است) / با همبازی‌ها با قوم و خویشان (خویشاوندان)

تَوِستو خِربِزِیْ شیریِ تَغو

زِمِستو برف و شیرَه، شب چِراغو

23- تابستان خربوزه‌ی تغو (نام محلی در اطراف قندشتن که خربوزه‌هایش به شیرینی‌ معروف بوده‌اند) / زمستان برف و شیره، شب چراغانی (در گویش محلی شُو چِرَغو؛ مهمانی‌های که در شب‌های بلند زمستان در روستا رواج داشته و مردم در خانه‌ی یکی از اهالی جمع می‌شده‌اند و به شاهنامه‌خوانی و یا فریاد کردن و تنقلات خوردن شب را کوتاه می‌کرده‌اند)

دِ اَفتُو سَیَه‌یِ چِغری مِزَه داشت

چی وَرگُم وقتِ چَن تا خِربُزَه داشت

24- در آفتاب سایه‌ی آلاچیق مزه داشت / چه‌برگویم (چه بگویم) وقتی چند تا خربوزه - نیز وجود - داشت.

چه خُب بو نونِ گرم و ماسِ تَزَه

چه خُب بو بادُمایْ شیرینِ بَزَه

25- چه خوب بود نان گرم و ماست تازه / چه خوب بود بادام‌های شیرین بازه (پستی میان دو تپه را بازه می‌گویند)

چه خُب بو خِندِه‌هایِ زَعفِروزار

چه خُب بو آشِ لِخشَک وِر سَرِ بار

26- چه خوب بود خنده‌های زعفران‌زار (می‌گویند خوردن زعفران سبب خنده می‌شود) / چه خوب بود آش لخشک (نوعی از آش که با رشته‌های پهنی که از خمیر آردِ گندم به دست می‌آیند، پخته می‌شود؛ طرز تهیه آش لخشک) بر سر بار (دِ بار بویَن یا وِر بار بویَن به معنای روی آتش بودن و در حال جوش بودن است)

فِطیرْ مِسکَه چه خُب بو مونِ گُرماس

چه خُب بو ماسایِ رِختَه به کِرباس

27- فطیر مسکه (تافتان کره‌ای؛ نوعی نان روغنی است؛ فطیر عبارت است از نانی که با ضخامت زیاد پخته‌ می‌شود و انواعی دارد مثلا اگر خمیر آن را با روغن مخلوط کنند به آن فطیر روغنی می‌گویند و اگر با کره‌ي محلی مخلوط کنند به آن فطیر مسکه می‌گویند) چه خوب بود میان (داخل) گُرماست (مخلوطی از شیر گوسفند و ماست گوسفندی که مدتی داخل مشک که به خیک مشهور مانده باشد، خوراک اصلی چوپانان است و در ضمن بسیار لذیذ و پُر کالری) / چه خوب بود ماست‌های ریخته شده به کرباس (برای اینکه ماست را بتوانند زمان بیشتری نگهداری کنند آن را داخل پارچه‌ای می‌ریختند و به تدریج آب ماست از پارچه می‌چکید و ماست غلیظ می‌شد؛ در گذشته به ماست خیکی مشهور بود و امروزه این نوع ماست را ماست چکیده می‌گویند)

چه خُب بو خوردکی و بی‌خیالی

هَمو اُو خوردن از کوزِه‌یْ سفالی

28- چه خوب بود خُردکی (کودکی، خُردی به معنی کودکی است که در اینجا با کاف تصغیر همراه شده‌ است) و بی‌خیالی / همان آب خوردن از کوزه‌ی سفالی.

دِلُم تَنگَه بِرِی قِلعَه، دِلُم تنگ

دِزینْجِه دستِ مُو مُندَه شُوِ سنگ

29- دلم تنگ است برای قلعه (ده و روستا در گویش محلی قِلعَه یا قِلَه گفته می‌شود)، دلم تنگ / در اینجا دست من مانده است زیر سنگ (دست زیر سنگ بودن کنایه از ناتوانی و دست بسته بودن است).

مُو شهری رَفتُم و بیهودَه رَفتُم

دِ اینْجِه بس که مُندُم پودَه رَفتُم

30- من شهری رفتم (شدم) و بیهوده رفتم (شدم) / در اینجا بس که ماندم پوده (پوسیده) شدم.

مُنُم بیگَری از صُب تا نِماشُم

هَمَش جوهر مُو وِر کَغَذ مِپاشُم

31- می‌کنم بیگاری (بیگاری می‌کنم) از صبح تا نیمه‌شب / من همه‌اش (همیشه) جوهر بر کاغذ می‌پاشم.

حقوقُم کِمتر از دِستمزدِ فَعْلَه

هدر رَف عمرِ مُو ای چند سَلَه

32- حقوقم کمتر از دستمزد فعله (کارگر روزمزد) است / هدر رفت (شد) عمر من این چند ساله.

بِرِیْ غازِ حقوقِ مُو اسیرُم

اسیرِ ای حقوقُم تا بمیرُم

33- برای (به خاطر) یک غاز حقوق (کنایه از مقدار کم) من اسیر هستم / اسیر این حقوق هستم تا وقتی که - بمیرم.

مُو مُندَه رِفتُم از کارایْ ادارَه

هَمَه‌کَرَه مویُم و هیچ‌کَرَه

34-  من مانده رفتم (مانده شدم؛ فرسوده شدم؛ در خراسان خسته را به درست به معنی زخمی به کار می‌برند و به آنچه که به اشتباه امروزه خسته گفته می‌شود، مانده یا مُنده می‌گویند) از کارهای اداره / من همه‌کاره و هیچ‌کاره هستم (اشاره به ضرب‌المثلی دارد که می‌گوید کسی که همه‌کاره است در واقع هیچ‌کاره است)

خدایا ریشَه‌مِرْ بِکَّن اَزی شهر

که رِفتَه زندگی اینْجِه به مُو زهر

35- خدایا ریشه‌ام را از این شهر بکن / که اینجا (اشاره به شهر) زندگی به من زهر  رفته (شده است) .

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 989 به تاریخ 911205, شعر محلی تربت, شعر محلی عظیمی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۱ساعت 17:19  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ غزل؛ محمد عظیمی

محمد عظیمی متخلص به عظیمی متولد سال 1319 خورشیدی و زاده‌ی روستای قَندِشتَن تربت حیدریه است. تنها شعر محلی که من از ایشان دیده‌ام همین غزل است که در کتاب‌های صدسال شعر خراسان و تربت عشق و سخنوران زاوه چاپ شده است و نمی‌دانم که ایشان در زمینه‌ی شعر محلی چه فعالیت‌ها و سروده‌‌هایی داشته و دارند. امیدوارم دوستانی که شعرهای محلی دیگری از ایشان سراغ دارند به نحوی به انجمن شعر تربت حیدریه برسانند تا در وبلاگ مورد استفاده قرار گیرد. (خانم سلمی عظیمی فرزند محترم جناب عظیمی شاعر همشهری لطف کردند و بسیاری دیگر از اشعار و آثار این شاعر بزرگوار را برای من فرستادند. مشغول ویرایش این اطلاعات هستم و قول می‌دهم که به‌زودی در وبلاگ قرار خواهد گرفت. از این همشهری عزیز تشکر می‌کنم و برای جناب عظیمی آرزوی سلامتی دارم. اضافه شده در تاریخ ۲۷/۱۱/۱۳۹۱)

اَمَه بِهار و رفت بِهارِ مُو از بَرُم

او رِفتَه و نِشِستَه خیالِش بِرَبَرُم

آمد بهار و بهار من از کنارم رفت / او رفته‌ است و خیال او نشسته است برابرم.

او رفت و رفت لِشکر صبرِ مُو وِر رَدِش

درد و خیال و غم هَمَه رِختَند وِر سَرُم

او رفت و لشکر صبر من به دنبالش رفت / درد و خیال و غم همگی به سرم ریختند.

دوشنَه بیاد او دِل مُو پاک سُختَه بود

اشکِ تَرُم نِبود اَگِر یار و یاورُم

دیشب بیاد او دل من کاملا سوخته بود / اگر اشک ترم یار و یاورم نبود (یاری‌ام نمی‌داد).

از بعدِ مرگ، اِی رِفِقا، مُور بِسوزَنِن

تا بویِ عشقِ یار بیَه از خَکِستَرُم

پس از مرگ من، ای دوستان، مرا بسوزانید / تا بوی عشق یار از خاکسترم بلند شود.

یارُم به خَنَه اَمَه و وِر مُو نِگا نِکِرد

خونِ دِلُم زِ موژَه رَهی رفت وِر بَرُم

یارم به خانه آمد و به من نگاه نکرد / خون دلم از مژه راهی شد به پهلویم.

شعرُم اَگِر نَشوی و بی‌ربط و پور غِلَط

اشکِ تَرُم فُروذ اَمَه روی دِفتَرُم

شعرم اگر نَشُسته و بی‌ربط و پر از غلط است / اشک ترم فرود آمده است روی دفترم - و باعث این آشفتگی شده است - .

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 947 به تاریخ 910126, شعر محلی تربت, شعر محلی عظیمی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱ساعت 17:5  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |