۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ گلستان سعدی؛ تصحیح خلیل خطیب رهبر
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 101
مُقامِر را سه شش میباید، ولیکن سه یک میآید.
هزارباره، چراگاه خوشتر از میدان
ولیکن اسب ندارد به دستِ خویش، عِنان
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 102
درويشي به مناجاتدر ميگفت: يا رب، بر بَدان رحمت كن، كه بر نيكان خود رحمت كردهاي كه مر ايشان را نيك آفريدهاي. اوّل كسي كه عَلَم بر جامه كرد و انگشتري در دست، جمشيد بود. گفتندش: چرا زينت همه به چپ دادي و فضيلت راست راست؟ گفت: راست را زينتِ راستي تمام است.
فريـــدون گفت نقّاشانِ چيــــن را
كه پيرامونِ خرگاهش بدوزنـــد
بَدان را نيك دار، اي مردِ هشيـــــار
كه نيكان خود بزرگ و نيكروزند
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 103
بزرگی را پرسیدند: با چندین فضیلت که دستِ راست را هست، خاتم در انگشتِ چپ چرا میکنند؟ گفت: ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟
آنکه حَظّ آفرید و روزی داد
یا فضیلت همیدهد، یا بخت
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 104
نصيحتِ پادشاهان کردن، کسی را مُسَلَّم بُود که بيمِ سر ندارد يا اميدِ زر.
مُوحّد، چه در پای ريزی زرش
چه شمشيرِ هندی نهی بر سرش
اميد و هراسش نباشد ز کس
بر اين است بنيادِ توحيد و بس
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 105
شاه از بهرِ دفعِ ستمگارانست و شحنه برایِ خونخواران و قاضی مصلحتجویِ طرّاران؛ هرگز دو خصمِ راضی پیشِ قاضی نروند.
چو حق، معاینه، دانی که میبباید داد
به لطف بِهْ، که به جنگآوری، به دلتنگی
خراج اگر نگزارد کسی به طیبتِ نفس
به قهر از بستانند و مُزدِ سرهنگی
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 106
همهکس را دندان به ترشی کُند شود، مگر قاضیان را که به شیرینی.
قاضی چو بهرشوت بخورد پنج خیار
ثابت کند از بهرِ تو دَه خربُزهزار
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 107
قحبهی پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنهی معزول از مردمآزاری؟
جوانِ گوشهنشین، شیرمردِ راه خداست
که پیر خود نتواند ز گوشهای برخاست
جوانِ سخت میباید که از شهوت بپرهیزد
که پیرِ سُسترغبت را خود آلت برنمیخیزد
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 108
حكيمی را پرسيدند: چندين درختِ نامور که خدای، عَزَّوَجَلَّ، آفريده است و برومند، هيچ يک را آزاد نخواندهاند مگر سرو را که ثمره ای ندارد؛ درين چه حکمت است؟ گفت: هردرختی را ثمرهای مُعيّن است که به وقتی معلوم به وجودِ آن تازه آيد و گاهی به عدمِ آن پژمرده شود و سرو را هيچ ازين نيست و همه وقتی خوش است و اين صفتِ آزادگان است.
به آنچه مىگذرد دل مَنِه، كه دجله بسی
پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآيد، چو نخل باش كريم
ورت ز دست نيايد، چو سرو باش آزاد
باب هشتم؛ در آدابِ صحبت؛ حکمت 109
دو کس مردند و حسرت بردند. یکی آنکه داشت و نخَورد و دیگر آنکه دانست و نکرد.
کس نبیند بخیلِ فاضل را
که نه در عیبگفتنش کوشد
ور کریمی دوصد گنه دارد
کرمش عیبها فروپوشد
تمام شد کتاب گلستان، وَاللهُ الْمُستَعان، به توفيقِ باری، عَزَّ اسْمُهُ، درين جمله چنان که رسمِ مولفان است از شعرِ متقدمان به طريقِ استعارت تلفيقی نرفت.
کهنخرقهی خويش پيراستن
به از جامهی عاريت خواستن
غالبِ گفتارِ سعدی طربانگيزست و طبيبتآميز و کوتهنظران را بدين علّت زبانِ طعنه دراز گردد که مغزِ دماغ، بيهوده بردن و دودِ چراغ، بیفايده خوردن کارِ خردمندان نيست؛ وليکن بر رایِ روشنِ صاحبدلان که رویِ سخن در ايشان است، پوشيده نماند که دُرِّ موعظههایِ شافی را در سلکِ عبارت کشيده است و داروی تلخِ نصيحت به شهدِ ظرافت برآميخته تا طبعِ ملولِ ايشان از دولتِ قبول محروم نماند، اَلحَمدُ لِلّه رَبِّ الْعالَمين.
ما نصيحت به جاىِ خود كرديم
روزگارى در اين بهسربُرديم
گر نيايد به گوشِ رغبتِ كس
بر رسولان پيام باشد و بس
يا ناظِراً فيهِ سَل بِاللهِ مَرحَمَتهً
عَلَی الْمُصَنِّفِ وَاسْتَغْفِرْ لِصاحِبِهِ
وَاطْلُبْ لِنَفْسِکَ مِن خَيْرِ تُريدُ بِها
مِن بِعْدِ ذلِکَ غُفْراناً لِکاتِبِهِ
والسلام.
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 960 به تاریخ 910424, بازخوانی ادبیات کلاسیک, گلستان سعدی