سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

4- شعر محلی تربت؛ فريادهای تربتی - گردآوری از استاد قهرمان (قسمت ششم)

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

جِوانان بشكِنُم شرم شما را / بگيرُم مِجلِسِ گرمِ شما را / مُو كه در خوندَنُم باكِ نِدارُم / خجالت مي‌كشُم پيشِ صدايُم. فرياد كردن معمولا با اين‌چنين فريادي شروع مي‌شده. درصد بالايي از مردم اين ناحيه شاعرند و فريادهاي محلي تربتي ساخته و پرداخته‌ی ذهنِ مردم و دل‌هاي عاشقِ جوانانِ اين ناحيه است. به‌راستي بعضي از اين فريادها از هر شعري شعرتر است. در شعر سنتي سه عنصر هم‌واره با هم بوده‌اند و سخن مي‌بايست موزون، مقفيٰ و مخيّل باشد تا به آن شعر اطلاق شود. در فريادها، وزن اصلي همان وزن دوبيتي و گاه رباعي است و قافيه هم معمولا همان مصرع اول و دوم و چهارم است كه البته اين‌ها هيچ‌گاه ثابت نيست. مقايسه‌ي فرياد با شعر شايد درست نباشد. اصلا فرياد، فرياد است. شعر را از دلِ خوش مي‌خوانند و فرياد را از سرِ درد. مردم معمولا در شبهاي بلند زمستان در چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شدند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. بله، برادر جان! خراسان است اين‌جا. برای دیدن قسمت‌های دیگر می‌توانید به آرشیو وبلاگ، برچسب "فریادهای محلی تربت"، مراجعه کنید.

51

اَگِر یادِت کُنُم دیوانَه گِردُم

قِلِندَروار در وِیْرانَه گِردُم

قِلِندَروار در مِلْکایِ مُردُم

ز عشقِت بی سِرا و خانَه گِردُم

***

52

سِفِدْمرغِ بودُم بر شاخِ پستَه

فِلَک سنگی زِدَه، بالُم شِگِستَه

به هر جا می‌رَوُم نِه قوم و نِه خویش

غبارِ بی‌کسی وِر مُو نِشِستَه

***

53

خُودُم اینجا، وِطَن در جام دارُم

نِه خوابِ شُو، نِه روزْ آرام دارُم

شما که می‌رَوین رو بر ولایت

بِرایِ دلبَرُم پیغام دارُم

***

54

نِخُورْدُم نار و بَر جونُم بِلا رَف

نِکِردُم کار و بَر مُو اِفتِرا رَف

نِخُوردُم بوسِه‌یِ چند از لِبانِت

میونِ ما و تو رُسوائیا رَف

***

55

نشینُم بر سرِ بالینِ دلبر

که تا پَرْم و تِرازوها زِنَه سر

نشینُم تا گُلُم بیدار گِردَه

زِنُم لب با لبِش یَگ بارِ دیگر

***

56

زِمینِ نرم را مالَه کُنُم مُو

ز دردِ عاشقی نالَه کُنُم مُو

هَمَه می‌گَن که ترکِ یارِ خود کُن

چِطُو ترکِ گُلِ لالَه کُنُم مُو؟

***

57

لبِت بوسُم، زِبونِت برگِ نِیْ باد

دو چشمونِت خِراجِ مُلکِ ری باد

مرا وعدَه مِتی اِمرو به فِردا

خدا دانَه که فِردایِ تو کِی باد

***

58

اِلاهِه شُو نِمی‌بو، روز می‌بو

نگینِ بختِ مُو فیروز می‌بو

دَرو روزِ که مُو دل با تو دادُم

الهی مرگِ مُو او روز می‌بو

***

59

اَلا ماهَک، به زیرِ ابرْ تا کِی؟

مُسِلمونُم، به دینِ گَبْر تا کِی؟

هَمَه مایل به خونِ عاشِقانَن

بُکوش ای بی‌مُرُوّت، صبر تا کِی؟

***

60

ماهَک به‌دَرآمدی تو خِرمَن خِرمَن

خونِ دِلَکُم چِکیدَه بر برگِ سِمَن

ای برگِ سِمَن چه گیلَه داری تو ز من؟

عاشقِ دگری، بهانَه در گردن من

***

51- یادِت کُنُم: از تو یاد کنم / قِلِندَوار: مثل درویش‌ها / مِلکای مُردُم: ملک‌های مردم، زمین‌های مردم / سِرا: سَرا، منزل

52- سِفِدْمرغِ بودُم: سفیدْمرغی بودم، مرغِ سفیدی بودم / شاخ: شاخه / شِگِستَه: شکسته / وِر مُو: بر من

53- اینجا: منظور تربت حیدریه است مطابق ضبط استاد قهرمان این فریاد در روستای امیرآباد واقع در 8 کیلومتری تربت ثبت شده است / وطن در جام دارم: زاده‌ی تربت جام هستم / خواب شُو: خواب شب / ولایت: وطن، در اینجا تربت جام

54- نار: انار / بر جونُم بِلا رَف: مریض شدم، مصرع به طور کلی معادل ضرب‌المثلی معروف است، آش نخورده و دهن سوخته / بر مُو افترا رَف: به من تهمت زده شد / رُسوائیا رَف: رسوایی‌ها رفت، بین مردم بی‌آبرو شدیم

55- پَرم: پِرمی، در گویش تربتی ستاره پروین را "پِرمی" می‌گویند / ترازو: ستاره‌ی میزان / زِنَه سر: سر بزند / با: به / زنم لب با لبش: به لبش لب زنم، ببوسمش

56- مالَه کِردَن: با تخته‌ای پهن به اسم ماله که به پشت گاو می‌بسته‌اند زمین را بعد از شخم‌زدن و کاشتن صاف می‌کرده‌اند / ترکِ یارِ خود کن: یار خود را ترک کن / چِطُو: چطور، چگونه

57- مِتی: می‌دهی / امرو: امروز / خدا دانه: خدا می‌داند

58- نمی‌بو: نمی‌بود / دل با تو دادم: دل به تو دادم

59- ماهک: ماه، استعاره از معشوق به علاوه‌ي کاف تحبیب / مسلمونم: مسلمانم، مسلمان هستم / گبر: کافر / بکوش: بکُش

60- ماهک: ماه، استعاره از معشوق به علاوه‌ي کاف تحبیب / به‌در آمدن: بیرون آمدن / سمن: گل، نوعی گل سه‌برگ، مدور و یاسمنی‌رنگ / گیله: گله، گلایه، شکایت / عاشقِ دگری: عاشق دیگری هستی

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1029 به تاریخ 920930, شعر محلی تربت, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲ساعت 19:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- فريادهای تربتی؛ گردآوری از استاد قهرمان (قسمت پنجم)

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

جِوانان بشكِنُم شرم شما را / بگيرُم مِجلِسِ گرمِ شما را / مُو كه در خوندَنُم باكِ نِدارُم / خجالت مي‌كشُم پيشِ صدايُم. فرياد كردن معمولا با اين‌چنين فريادي شروع مي‌شده. درصد بالايي از مردم اين ناحيه شاعرند و فريادهاي محلي تربتي ساخته و پرداخته‌ی ذهنِ مردم و دل‌هاي عاشقِ جوانانِ اين ناحيه است. به‌راستي بعضي از اين فريادها از هر شعري شعرتر است. در شعر سنتي سه عنصر هم‌واره با هم بوده‌اند و سخن مي‌بايست موزون، مقفيٰ و مخيّل باشد تا به آن شعر اطلاق شود. در فريادها، وزن اصلي همان وزن دوبيتي و گاه رباعي است و قافيه هم معمولا همان مصرع اول و دوم و چهارم است كه البته اين‌ها هيچ‌گاه ثابت نيست. مقايسه‌ي فرياد با شعر شايد درست نباشد. اصلا فرياد، فرياد است. شعر را از دلِ خوش مي‌خوانند و فرياد را از سرِ درد. مردم معمولا در شبهاي بلند زمستان در چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شدند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. بله، برادر جان! خراسان است اين‌جا. برای دیدن قسمت‌های دیگر می‌توانید به آرشیو وبلاگ، برچسب "فریادهای محلی تربت"، مراجعه کنید.

41

به قرآنِ که خطّش ناشُمارَه

به مولایِ که تیغِش ذُوالْفِقارَه

سَر از سودایِ عِشقِت وَرنِدارُم

که تا دینِ محمد بَرقِرارَه

***

42

نِمازِ شوم، نِمازِ مُو قِضا شُد

غریبِ بود با مُو آشِنا شد

غریبِ بود که با مُلکِ خودِش رفت

خداوندا که روزِ مُو سیا شد

***

43

زنُم نالَه که نالَه‌مْ نالِه‌بَر نیست

زنُم نالَه که دلبر را خِبَر نیست

زنُم نالَه به درگاهِ الهی

مگِر آهِ دلِ مُو کارِگَر نیست؟

***

44

مو کفترِ سُوزُم ز هوا آمِده‌یُم

از دورِ سرِ امام رضا آمِده‌یُم

از دورِ سرِ امام رضایِ ضامن

امشُو به چراغون شما آمِده‌یُم

***

45

پسر عمّو قِبایِ مِلَّه داری

دو دس در گردنِ بیگانَه داری

دو دس از گردنِ بیگانَه وَردار

دو تا دختر عمو در خانه داری!

***

46

غِریبی سَخ مرا دلگیر دارَه

فِلک در گِردنُم زِنجیر دارَه

فِلک! از گِردنُم زِنجیر وَردار

که غربت خاکِ دامن‌گیر دارَه

***

47

صدا کِردی به قربونِ صدایت

چه می‌خواهی بیارُم از بِرایت؟

مُویم در عالم و یَگ قِطرِه‌یِ خون

که خونِ مُو حنایِ دِست و پایت

***

48

خدایا هر چه مایُم همچِنو کُو

مرا همسایه‌یِ باریک‌میو کُو

اگر باریک‌میو عمرِ نِدارَه

دو سال از عمرِ مُور وِر عمرِ او کو

***

49

پسر عمویِ گرگِ خود نِمایُم

ازی وِصلت به مرگِ خود رِضایُم

اگر از تِرسِ عمویُم نِباشه

سیاه‌نامَه به پیشِت می‌گذارُم

***

50

چطُو دردِ که دردُم گفتِنی نیس

که سنگُم وِر هوا اِنداختِنی نیس

مرا گفتَن که از یارِت جدا شُو

که یار جانَه و جانُم کِندنی نیس

***

42- غریبِ بود: غریبی بود / با مُلکِ خودِش رفت: به سرزمین خودش رفت

43- نالَه‌م: ناله‌ام را / ناله‌بَر: کسی که ناله را بِبَرَد (شک داشتم که "ناله‌بُر" به معنی‌ کسی که ناله را ببُرّد بخوانم و یا "ناله‌بَر" به معنی رساننده‌ی ناله به گوش دیگری؛ با توجه به قافیه‌ها که خبر و کارگر است، ناله‌بَر درست‌تر به نظر می‌آید) / الهی: در روایتی دیگر خداوند

44- کِفتَر: کبوتر / سُوزُم: سبز هستم / اِمشُو: امشب / چِراغون: چراغان، شب‌نشینی

45- قِبای مِلَّه: نوعی قبا که از پنبه‌ای موسوم به ملگی تهیه می‌شود و رنگی کِرِم‌رنگ است / دَس: دست / وَردار: بردار

46- سَخ: سخت

48- مایُم: می‌خواهم / همچِنو: همچنان / باریک‌میو: باریک میان، کمر باریک / عمرِ ندارَه: عمری ندارد، سن و سالی ندارد / وِر عمرِ او کُو: بر عمر او کن، به عمر او اضافه کن

49- نِمایُم: نمی‌خواهم / اَزی: از این / وِصلَت: وصال، ازدواج / رِضایُم: رضا هستم، راضی‌ام / سیاه‌نامَه: نامه‌ای که کسی را به مراسم عزا دعوت می‌کند

50- چطو دردِ: چطور دردی، چه درد بزرگی / وِر: بر، به / مرا گفتن: به من گفتند / جانُم: جان هم

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 985 به تاریخ 911107, شعر محلی تربت, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ساعت 17:16  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ فریادهای تربتی؛ گردآوری از استاد محمد قهرمان؛ قسمت چهارم

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

جِوانان بشكِنُم شرم شما را / بگيرُم مِجلِسِ گرمِ شما را / مُو كه در خوندَنُم باكِ نِدارُم / خجالت مي‌كشُم پيشِ صدايُم. فرياد كردن معمولا با اين‌چنين فريادي شروع مي‌شده. درصد بالايي از مردم اين ناحيه شاعرند و فريادهاي محلي تربتي ساخته و پرداخته‌ی ذهنِ مردم و دل‌هاي عاشقِ جوانانِ اين ناحيه است. به‌راستي بعضي از اين فريادها از هر شعري شعرتر است. در شعر سنتي سه عنصر هم‌واره با هم بوده‌اند و سخن مي‌بايست موزون، مقفيٰ و مخيّل باشد تا به آن شعر اطلاق شود. در فريادها، وزن اصلي همان وزن دوبيتي و گاه رباعي است و قافيه هم معمولا همان مصرع اول و دوم و چهارم است كه البته اين‌ها هيچ‌گاه ثابت نيست. مقايسه‌ي فرياد با شعر شايد درست نباشد. اصلا فرياد، فرياد است. شعر را از دلِ خوش مي‌خوانند و فرياد را از سرِ درد. مردم معمولا در شبهاي بلند زمستان در چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شدند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. بله، برادر جان! خراسان است اين‌جا. برای دیدن قسمت‌های دیگر می‌توانید به آرشیو وبلاگ، برچسب "فریادهای محلی تربت"، مراجعه کنید.

31

اَوَل، دنیا به نامِت یا محمد

دُیُم، مِکَّه مَقامِت یا محمد

سِیُم، موسای کاظم در مناجات

خودُم چارُم غُلامِت یا محمد

***

32

دل دارُم و دلدار ندارُم، چه کنم؟

سر دارُم و سِردار ندارُم، چه کنم؟

صد کوزه ی سِر دِبِستَه دارُم از غم

غم دارم و غِم‌خوار ندارُم، چه کنم؟

***

33

غمُم از مویِ سر گشتَه زیادَه

غمُم چابک‌سوار و مُو پیاده

سوارِ مِرکبِ رَهوارِ بودی

تو را از اسب، اَجل کِردَه پیاده

***

34

مویُم مِجنون و نام مُو قلندر

نه سر دارم نه سامون و نه لِنگر

به هر جا شُو درآیه مِنزلِ مُو

به هر جا خُو درآیه می‌نِهم سر

***

35

نشینُم در سرِ سنگِ ملامت

نشینُم در وفایت تا قیامت

نشینم تا زِ خاکم نی درآیه

وِطن در خاک و وعده در قیامت

***

36

سرِ کوهِ بُلن پن پِنجِه‌يِ شیر

خِبر آمد که یارُم خورده شِمشیر

پیالَه‌رْ پور کنن از دانه‌ی نار

بریزن با قت و بالایِ بیمار

***

37

خودم اینجِه که یارُم در شِگستَه

عرق در پوشتِ ابروش ژاله بِسته

خداوندا مرا مرغ هوا کُ

که یارُم جاهِلَه، تِنها نشسته

***

38

شمالِ باد! بزن با زیرِ شستم

خِبَر از مو ببر با کوکِ مستم

بگو دلبر سلامت می‌رسانه

دعاگویِ تویم تا وَختِ هستم

***

39

بنالُم که تا دلِ نالو بِناله

بنالُم که پِلِنگای کو بِناله

پِلَنگ در کوه و نِخجیر در بیابان

نهنگ در موجِ هندستو بناله

***

40

دلم دیوانه بود، دیوانه‌تر شد

رُباطِ کهنه بود، ویرانه‌تر شد

هنو دانِه‌یْ دلُم سر وا نِکِرده

دِ بالایْ دانه‌اش دانِه‌یْ دگر شد

***

32- سِر دِبِستَه: سربست، سربسته

34- مویم: من هستم / لِنگر: تکیه، محل زندگی درویشان / شُو درآیه: شب از راه برسد / خُو درآیه: خوابم بیاید

35- در آیه: بیرون بیاید

36- بُلن: بلند / پن: پنج / پیالَه‌رْ: پیاله را / با: به

37- اینجِه: اینجا / شگسته: تپه‌ و پشته‌های به هم پیوسته / پوشت: پشت

38- شمال: باد خنک / کوک: کبک، استعاره از معشوق

39- نالو: نالان / کو: کوه / هندستو: هندوستان

30- رباط: کاروان‌سرا / هنو: هنوز / دانه: معانی مختلفی دارد و در اینجا به معنی دُمل

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 983 به تاریخ 911016, شعر محلی تربت, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۱ساعت 21:12  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ دوبیتی‌های محلی؛ فریادهای تربتی؛ اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اِعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در این قسمت با توجه به رسیدن به بلندترین شب سال که در خراسان آیین بسیار زیبایی دارد به فریادهای محلی تربت می‌پردازیم. دوبیتی از قدیمی‌ترین قالب‌های شعر است. در خراسان این قالب را فریاد یا چاربیتی می‌گویند و با آواز مخصوصی می‌خوانند. در گذشته‌ای نه چندان دور، مردمان زادگاهم تربت حیدریه در شبهاي بلند زمستان در شب‌چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شده‌اند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به لهجه‌ی تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این لهجه از ایشان شنیده‌ایم. این دوبیتی‌ها از جدیدترین سروده‌های ایشان است. شعرهای محلی ایشان را می‌توانید با برچسب شعر محلی اسفندیار جهانشیری در وبلاگ بخوانید. در آرشیو وبلاگ می‌توانید قسمت‌های دیگری از فریادهای تربتی را با برچسب فریادهای محلی تربت ببینید.

 

1

رِسی پیری و رَفتُم پاک کِلهور

دو پا شَلّ و شِلورَه، چَشمِ مُو کور

دِ ای پِل‌ْبَستِ نَهَموارِ دنیا

نَسِق تا تِختَه رَ، گُو مُفتَه از زور

رسید پیری و پاک (کاملا) کلهور رفتم (کلهور شدم، کلهور شدن یا در اصطلاح عامیانه از سر افتادن به معنی از دست دادن حواس در اثر پیری است) / دو پا (دو پایم) شَلّ و پَل است، چشم من کور / در این کِشت‌زار (پَل‌بست؛ کشتزاری که به تازگی درو کرده‌اند و هنوز دیواره‌های اطراف آن که به پَل مشهور است برجای است) ناهموار دنیا / تا فصل کشت تمام شود (موسم آغاز کشت در سال زراعی را نسق می‌گویند که معمولا از پانزدهم شهریور به بعد است و به اتمام رسیدن فصل کشت را اصطلاحا تِختَه رِفتَنِ نِسَق تا تخته شدن نسق می‌گویند)، گاو از زور می‌افتد.

***

2

نیَه عیبِ اَگِر قارو گُدا رَ

گُدا قارو اَگِر رَ، صد بِلا رَ

خُدا، وَرگُم که او روزِرْ نیَرَه

که مارِ نیش‌دارِ ایژدِها رَ

نیست عیبی اگر قارون گدا رود (شود) / گدا قارون اگر رود (اما اگر گدا قارون شود)، صد بلا رود (شود) / خدا، برگویم (بگویم) که آن روز را نیاورد / که مار نیش‌داری اژدها رود (شود)

***

3

گُداطعبِه که قارو رَ گُدایَه

دِوایْ نَه‌اَزِمودَه صد بِلایَه

خُدا، دورِش بِگِردُم خُب مِدَنیست

که از اوّل به خر شاخِ نِدایَه

گدا طبعی که قارون رود (شود) گدا است / داروی ناآزموده صد بلا است / خدا، دورش بگردم خوب می‌دانست / که از اول به خر شاخی نداده است

***

4

مُو پِنْدیشتُم که غَم ور دیل مُشُرَّه

نِدَنیستُم اَزو وِر هَم مُکُرَّه

قِرِشمارِ اَگِر لوطی رَ، بِرَّه‌مْ

اَوَل گِردَنِ خَلوشِر مُبُرَّه

من پنداشتم که غم بر دل می‌تراود (مصدر شُرّیَن یا شُرّیدَن تقریبا معادل جاری شدن یا تراوش کردن است) / نمی‌دانستم که از او (به خاطر او) مچاله می‌شود / کولی اگر لوطی رود (شود)، عزیزم / اول گردن دایی‌اش را می‌برد.

***

5

مِگَن که عَشِقی بادِ هَوایَه

دِوایَه اوّلِش، بعدِش بِلایَه

مِگَن که عشق رِسْوَیی نِدَرَه

پیشَنی ما دِ ای کارا سیایَه

می‌گویند که عاشقی باد هوا است / اولش دوا است، بعدش بلا است / می‌گویند که عشق رسوایی ندارد / پیشانی ما در این کارها سیاه است (پیشانی سیاه بودن کنایه از بد اقبالی است).

***

6

اَگِر اُفتی نِگاهُم وِر نِگاهِت

گُناهِت وُ هَمو چَشمِ سیاهِت

عَشِقی دا اَخِر کارِ به دَستِت

اَلو زَ تا تَهِش انبارِ کاهِت

(به گفته‌ی شاعر، این دوبیتی آخر با توجه به یکی از غزل‌های شاعر خوب همشهری آقای علی اکبر عباسی سروده شده است. آقای عباسی در این غزل که در آرشیو وبلاگ موجود می‌باشد می‌گویند: تا به من از دریچه‌ی چشمت پرتوی آن نگاه می‌افتد / می‌شود مثل شعله‌ای آتش که به انبار کاه می‌افتد) اگر افتاد نگاهم بر (به) نگاهت / گناهت و همان چشم سیاهت / عاشقی داد آخر کاری به دستت / الو زد (آتش گرفت) تا تهش انبار کاهت.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 980 به تاریخ 910925, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۱ساعت 16:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- شعر محلی تربت؛ دوبیتی‌های محلی؛ فریادهای تربتی؛ اسفندیار جهانشیری

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اِعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (B Homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (B Davat) مورد استفاده می‌گیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (C:\WINDOWS\Fonts) پس از انتقال، این خط‌ها (فونت‌ها) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

در این قسمت با توجه به رسیدن به بلندترین شب سال که در خراسان آیین بسیار زیبایی دارد به فریادهای محلی تربت می‌پردازیم. دوبیتی از قدیمی‌ترین قالب‌های شعر است. در خراسان این قالب را فریاد یا چاربیتی می‌گویند و با آواز مخصوصی می‌خوانند. در گذشته‌ای نه چندان دور، مردمان زادگاهم تربت حیدریه در شبهاي بلند زمستان در شب‌چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شده‌اند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. مهندس اسفندیار جهانشیری از شاعران خوب تربت‌حیدریه هستند که چند سالی‌ست در مشهد اقامت دارند. ایشان علاوه بر سرودن شعر کلاسیک و نیمایی، در سرودن شعر محلی به لهجه‌ی تربتی نیز تبحّر دارند و اشعار زیادی به این لهجه از ایشان شنیده‌ایم. این دوبیتی‌ها از جدیدترین سروده‌های ایشان است. شعرهای محلی ایشان را می‌توانید با برچسب شعر محلی اسفندیار جهانشیری در وبلاگ بخوانید. در آرشیو وبلاگ می‌توانید قسمت‌های دیگری از فریادهای تربتی را با برچسب فریادهای محلی تربت ببینید.

 

1

رِسی پیری و رَفتُم پاک کِلهور

دو پا شَلّ و شِلورَه، چَشمِ مُو کور

دِ ای پِل‌ْبَستِ نَهَموارِ دنیا

نَسِق تا تِختَه رَ، گُو مُفتَه از زور

رسید پیری و پاک (کاملا) کلهور رفتم (کلهور شدم، کلهور شدن یا در اصطلاح عامیانه از سر افتادن به معنی از دست دادن حواس در اثر پیری است) / دو پا (دو پایم) شَلّ و پَل است، چشم من کور / در این کِشت‌زار (پَل‌بست؛ کشتزاری که به تازگی درو کرده‌اند و هنوز دیواره‌های اطراف آن که به پَل مشهور است برجای است) ناهموار دنیا / تا فصل کشت تمام شود (موسم آغاز کشت در سال زراعی را نسق می‌گویند که معمولا از پانزدهم شهریور به بعد است و به اتمام رسیدن فصل کشت را اصطلاحا تِختَه رِفتَنِ نِسَق تا تخته شدن نسق می‌گویند)، گاو از زور می‌افتد.

***

2

نیَه عیبِ اَگِر قارو گُدا رَ

گُدا قارو اَگِر رَ، صد بِلا رَ

خُدا، وَرگُم که او روزِرْ نیَرَه

که مارِ نیش‌دارِ ایژدِها رَ

نیست عیبی اگر قارون گدا رود (شود) / گدا قارون اگر رود (اما اگر گدا قارون شود)، صد بلا رود (شود) / خدا، برگویم (بگویم) که آن روز را نیاورد / که مار نیش‌داری اژدها رود (شود)

***

3

گُداطعبِه که قارو رَ گُدایَه

دِوایْ نَه‌اَزِمودَه صد بِلایَه

خُدا، دورِش بِگِردُم خُب مِدَنیست

که از اوّل به خر شاخِ نِدایَه

گدا طبعی که قارون رود (شود) گدا است / داروی ناآزموده صد بلا است / خدا، دورش بگردم خوب می‌دانست / که از اول به خر شاخی نداده است

***

4

مُو پِنْدیشتُم که غَم ور دیل مُشُرَّه

نِدَنیستُم اَزو وِر هَم مُکُرَّه

قِرِشمارِ اَگِر لوطی رَ، بِرَّه‌مْ

اَوَل گِردَنِ خَلوشِر مُبُرَّه

من پنداشتم که غم بر دل می‌تراود (مصدر شُرّیَن یا شُرّیدَن تقریبا معادل جاری شدن یا تراوش کردن است) / نمی‌دانستم که از او (به خاطر او) مچاله می‌شود / کولی اگر لوطی رود (شود)، عزیزم / اول گردن دایی‌اش را می‌برد.

***

5

مِگَن که عَشِقی بادِ هَوایَه

دِوایَه اوّلِش، بعدِش بِلایَه

مِگَن که عشق رِسْوَیی نِدَرَه

پیشَنی ما دِ ای کارا سیایَه

می‌گویند که عاشقی باد هوا است / اولش دوا است، بعدش بلا است / می‌گویند که عشق رسوایی ندارد / پیشانی ما در این کارها سیاه است (پیشانی سیاه بودن کنایه از بد اقبالی است).

***

6

اَگِر اُفتی نِگاهُم وِر نِگاهِت

گُناهِت وُ هَمو چَشمِ سیاهِت

عَشِقی دا اَخِر کارِ به دَستِت

اَلو زَ تا تَهِش انبارِ کاهِت

(به گفته‌ی شاعر، این دوبیتی آخر با توجه به یکی از غزل‌های شاعر خوب همشهری آقای علی اکبر عباسی سروده شده است. آقای عباسی در این غزل که در آرشیو وبلاگ موجود می‌باشد می‌گویند: تا به من از دریچه‌ی چشمت پرتوی آن نگاه می‌افتد / می‌شود مثل شعله‌ای آتش که به انبار کاه می‌افتد) اگر افتاد نگاهم بر (به) نگاهت / گناهت و همان چشم سیاهت / عاشقی داد آخر کاری به دستت / الو زد (آتش گرفت) تا تهش انبار کاهت.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 980 به تاریخ 910925, شعر محلی تربت, شعر محلی اسفندیار جهانشیری, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۱ساعت 16:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- فريادهای تربتی - گردآوری از استاد قهرمان (قسمت سوم)

جِوانان بشكِنُم شرم شما را / بگيرُم مِجلِسِ گرمِ شما را / مُو كه در خوندَنُم باكِ نِدارُم / خجالت مي‌كشُم پيشِ صدايُم. فرياد كردن معمولا با اين‌چنين فريادي شروع مي‌شده. درصد بالايي از مردم اين ناحيه شاعرند و فريادهاي محلي تربتي ساخته و پرداخته‌ی ذهن مردم و دل‌هاي عاشق جوانان اين ناحيه است. به‌راستي بعضي از اين فريادها از هر شعري شعرتر است. در شعر سنتي سه عنصر هم‌واره با هم بوده‌اند و سخن مي‌بايست موزون، مقفي و مخيل باشد تا به آن شعر اطلاق شود. در فريادها، وزن اصلي همان وزن دوبيتي و گاه رباعي است و قافيه هم معمولا همان مصرع اول و دوم و چهارم است كه البته اين‌ها هيچ‌گاه ثابت نيست. مقايسه‌ي فرياد با شعر شايد درست نباشد. اصلا فرياد، فرياد است. شعر را از دل خوش مي‌خوانند و فرياد را از سر درد. مردم معمولا در شبهاي بلند زمستان در چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شدند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. بله، برادر جان! خراسان است اين‌جا. برای خواندن قسمت اول هفته اوّل دی 1390 و قسمت دوم هفته سوم دی 1390 می‌توانید به آرشیوِ وبلاگ مراجعه کنید.

21

محمد در مِدينَه جا گِريفتَه

مقام و مِنزِل و مَاوا گِریفتَه

به قربونِ بَرِ رویِ محمد

به رویِ دَس، کِلامُلّا گِریفتَه

***

22

به مشهد می‌رِوی خِرجی نِداری

به دِستایْ نازکِت قِمچی نِداری

خودُم گل می‌شِوُم قِمچینِ دستِت

دمادم می‌زِنی با رونِ اسبِت

***

23

سرِ اسبِ سِمَندِت را بِنازُم

دلِ پور دردِ تُر چه چارَه سازُم

بیا یَگ شُو، بیا مِهمونِ مُو شُو

لِجامِ اسبِ تُر فیروزَه سازُم

***

24

هَلا اسبِ سیا یالِت بِنازُم

به‌رویِ کاکُلِت قصرِ بسازُم

سحرگاهِ که مُر با یارْ رِسانی

خودُم زرگر شِوُم نَعلِت بسازُم

***

25

که هرکس عاشِقَه از دور پیداس

به رنگِ زرد و چَشمِ مست و شیداس

که هرکس عاشِقَه، دیوانِه وَضعَه

بسی دیوانگی از رویِ سوداس

***

26

عاشق نِبودُم تو عاشِقانُم کِردی

مُو لالَه بودُم تو زعفِرانُم کِردی

مُو مُشک بودُم به کاغذِ پیچیدَه

انگشت‌نِمایِ مردمانُم کِردی

***

27

فِلک آمد چه زَخمِ کاریُم زد

نه در خواب و نه در بیداریُم زد

چنان در خواب غفلت خفتَه بودُم

فِلک بر شُدِّه‌یِ مرواریُم زد

***

28

مَزَن یار یار، که یارِت خواهد آمد

به دل صبر و قِرارِت خواهد آمد

مَزَن یار یار، مَنال اِقذِر شُو و روز

که آخر با کنارت خواهد آمد

***

29

قربونِ دلت شِوُم که دردِ دارَه

از گردشِ روزگار گَردِ دارَه

با دردِ دلت نمی‌رِسُم مَعذورُم

با درد، کَسِ رِسَه که دردِ دارَه

***

30

فِلک داد و فِلک داد و فِلک داد

فِلک از دستِ تو صد داد و بیداد

دَرو ساعت که طالع می‌نوشتی

قِلم در دستِ تو یاری نمی‌داد؟

*** 

21- کِلامُلّا: کلام‌الله، قرآن

22- خِرجی: پول جهت مخارج / قِمچی، قِمچین: شلاق، تازیانه / با: به

23- ترُ: تو را / شُو: شب / شُو: بشو

24- هَلا: حرفِ خطاب، اَلا / مُر: مرا / با: به

25- دیوانه وَضعَه: مانند دیوانه‌ها است

26- عاشقانُم: عاشقم، در معنی عاشقی به کار رفته / لاله: استعاره از سرخی / زعفران: استعاره از زردی / به کاغذِ پیچیدَه: در کاغذی پیچیده شده

27- شُدِّه‌ی مرواری: بافه و خوشه‌ی مروارید

28- مَزَن: دم مزن، مگو / اِقذِر: این‌قدر / شُو: شب / با کنار: به‌کنار

29- با: به / کسِ رِسَه: کسی خواهید رسید

30- دَرو: در آن / یاری نِمی‌داد: کمک نمی‌کرد، از مصدر یاری دایَن

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 941 به تاریخ 901129, شعر محلی تربت, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۰ساعت 21:11  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- فريادهای تربتی - گردآوری از استاد قهرمان

جِوانان بشكِنُم شرم شما را / بگيرُم مِجلِسِ گرم شما را / مُو كه در خوندَنُم باكِ نِدارُم / خجالت مي‌كشُم پيشِ صدايُم. فرياد كردن معمولا با اين‌چنين فريادي و پس از آن فريادي متبرك به نام خدا و رسول‌الله و اميرالمومنين و ديگر ائمه شروع مي‌شده. درصد بالايي از مردم اين ناحيه شاعرند و فريادهاي محلي تربتي ساخته و پرداخته ذهن مردم و دل‌هاي عاشق جوانان اين ناحيه است. به‌راستي بعضي از اين فريادها از هر شعري شعرتر است. در شعر سنتي سه عنصر هم‌واره با هم بوده‌اند و سخن مي‌بايست موزون، مقفي و مخيل باشد تا به آن شعر اطلاق شود. در فريادها، وزن اصلي همان وزن دوبيتي و گاه رباعي است و قافيه هم معمولا همان مصرع اول و دوم و چهارم است كه البته اين‌ها هيچ‌گاه ثابت نيست. دوستان شاعر و اهالي فرهنگ به اين نكته توجه داشته باشند كه بعضي از فريادها به لحاظ قافيه و رديف و حتي در برخي موارد وزن دچار اشكال هستند و ما به رسم امانت‌داري و حفظ اصالت و احترام به فرهنگ شفاهي مردمان‌ اين خطه، آن‌ها بدون هيچ‌گونه دخل و تصرفي نقل مي‌كنيم.

11

محمد در عرب سلطانِ دينَه

رسولِ خاصِ رب العالمينَه

محمد بهترينِ كُلِّ عالم

چراغِ آسمون، شَمعِ زِمينَه

***

12

ستارِه‌يْ آسمون رويِ تو دختر

دو شِدِّه‌يْ اُورِشُم مويِ تو دختر

اگِر چرخ و فِلك از ما نَگِرده

به شادي وا كُنُم رويِ تو دختر

***

13

بيا دختر مرا لالاي خود كن

به زير چادر و مِقْنايِ خود كن

اگر گُسْپَندِ قُرباني نِداري

بگير دست و مرا قُربانِ خود كن

***

14

كُدو باد و شِمال بويِ تو دارَه؟

كُدو قرصِ قِمَر  رويِ تو دارَه؟

هَمو ماهي كه از كوها زِنَه سر

نِشون از تاقِ ابرويِ تو دارَه

***

15

به ماه ماني كه از كو مي‌زِنَه سر

به گل ماني كه از نو مي‌كُنَه پر

سر و گِردن به آهوبِرَّه مانَه

كه در مُلكِ خُراسون كِردَه شُوچَر

***

16

دِيْرَه به سَرِ دست زِلازِل دارَه

يارُم به كُدو مَحلّه مِنزِل دارَه؟

يارُم به مَحلّه تِكيَه بر گُل دارَه

آبِ دِهَنِش بويِ قِرَنفُل دارَه

***

17

نِصيحَت مي‌كُنَه مادر به دختر

مَكُن خال و مَكَش وِسمَه، مَبَن سَر

مبادا مُستِمَندْ از دور بينَه

شِوَد ديوانه و گِردَد قِلَندر

***

18

نِصيحَت‌هات به‌جايَه جانِ مادر

كه كافِر دِل‌بِلايَه جانِ مادر

سحرگاهِه كه مُورْ با يار رساني

زيارتگاهِت كِربِلايَه جانِ مادر

***

19

نِگا وِر پِرهَنِ زرد تو كِردُم

خيال كِردي كه مُو تَركِ تو كِردُم؟

برو جايِ خُو را مِردانَه بِنداز

تمومِ عالَمِرْ فِدايْ تو كِردُم

***

20

وِر اي كوچَه مُرُم كه اُو بگيرُم

خِبر از دُختِرايْ كُرتُو بگيرُم

اگر كه دُختِرايْ كُرتُو نَباشَن

كه پَن بوس از عروسِ نُو بگيرُم

***

12- شِدِّه: بافه / اورشم: ابريشم / وا كنم: باز كنم

13- لالا: غلام و بنده / مقناي: مقنعه

14- كدو: كدام / همو: همان / زنه سر: سر مي‌زند، بالا مي‌آيد

15- ماني: مي‌ماني، شبيه هستي / كو: كوه / شوچر: گوسفندان را در زمستان در خانه نگه مي‌دارند و از عيد به بعد به صحرا مي‌برند و هر چه هوا گرم‌تر مي‌شود ديرتر به خانه برمي‌گردانند تا اينكه با گرمي هوا ديگر آن‌ها را به خانه برنمي‌گردانند كه در اين حال گوسفندان در شب‌ها هم به‌چرا مشغول هستند و به آن شوچر مي‌گويند، يعني چريدن در شب

16- ديره: دايره، دف / زلازل: منظور نوا و طربي كه از دف برمي‌خيزد / كدو: كدام / قرنفل: گلي شبيه ميخك

18- مور: مرا

19- پرهن: پيراهن

20- وري: بر اين، به اين / مُرُم: مي‌روم / اُو: آب / كُرتُو: اسم خاص است، شايد نام ايلي باشد / پن: پنج

***

 


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 937 به تاریخ 901017, شعر محلی تربت, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۰ساعت 15:21  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

4- فريادهای تربتی - گردآوری از استاد قهرمان

به مناسبت شب يلدا

 جِوانان بشكِنُم شرم شما را / بگيرُم مِجلِسِ گرم شما را / مُو كه در خوندَنُم باكِ نِدارُم / خجالت مي‌كشُم پيشِ صدايُم. فرياد كردن معمولا با اين‌چنين فريادي شروع مي‌شده. درصد بالايي از مردم اين ناحيه شاعرند و فريادهاي محلي تربتي ساخته و پرداخته ذهن مردم و دل‌هاي عاشق جوانان اين ناحيه است. به‌راستي بعضي از اين فريادها از هر شعري شعرتر است. در شعر سنتي سه عنصر هم‌واره با هم بوده‌اند و سخن مي‌بايست موزون، مقفي و مخيل باشد تا به آن شعر اطلاق شود. در فريادها، وزن اصلي همان وزن دوبيتي و گاه رباعي است و قافيه هم معمولا همان مصرع اول و دوم و چهارم است كه البته اين‌ها هيچ‌گاه ثابت نيست. مقايسه‌ي فرياد با شعر شايد درست نباشد. اصلا فرياد، فرياد است. شعر را از دل خوش مي‌خوانند و فرياد را از سر درد. مردم معمولا در شبهاي بلند زمستان در چراغان‌هايشان دور هم جمع مي‌شدند و اصطلاحا، صدا به صدا (صدا وِر صدا) مي‌انداخته‌اند و به محض خوانده شدن مصرع چهارم يك فرياد، نفر بعد مصرع اول فريادش را به آن وصل مي‌كرده و اغلب در همان موضوع فريادي مي‌خوانده. آنها كه طبعي داشته‌اند هم بر اساس شرايط زمان و مكان فريادي مي‌ساخته‌اند. بله، برادر جان! خراسان است اين‌جا.

1

قَتِ سُورِت اَلِف با لام و ميمَه

دو زُلفونِت صِراطُ الْمُستِقيمَه

دُو اَبروي كِمونِ يارِ جاني

چو بِسمِ اللهِ رحمانِ رحيمَه

***

2

مُسلمانون علي اَكبر جِوان بود

دَمِ مُردن به فكر اُمَّتان بود

بزن نِي را كه قاسم كِدخدا بود

دَمِ مُردن عروسيِّش عزا بود

***

3

دَرو خانه كه يارُم چِكَّه مي‌زد

مرا مي‌ديد و هر دم ديكَّه مي‌زد

به قربونِ سَرِ دختر بِگِردُم

تِمومِ دختِرا را شِتَّه مي‌زد

***

4

قَتِت را چوبِ زِردآلو كُنُم مُو

مرا با تو نِمي‌دَن چو كُنُم مُو؟

مرا با تو نِمي‌دَن قُوم‌هايُم

نِشينُم گِريِه‌يِ مِجنو كُنُم مُو

***

5

سياهي سُرمَه در چَشم چَپِت يار

شكر مي‌ريزَه از دورِ لَبِت يار

اِلاهي خِير نِبينَه مادرِت يار

كه مُفروشَه به ما مثقال مثقال

***

6

بِرَك بورَك، بِرَكِت در بَرِ مُو

تو كه رفتي هَوايِت با سَرِ مو

تو كه رفتي كه يارِ نُو بِگيري

خود و يارِت به قربونِ سَرِ مُو

***

7

ميونِ باغ رفتُم، جايْ تو خالي

به گُل مشتاق رفتُم، جايْ تو خالي

ميونِ هَم‌سَرونِت دوش وِر دوش

ميونِ هَمسَرا جايِ تو خالي

***

8

هَلا دختر به دستِت تاس داري

به چَشمِت سُرمِه‌يِ الماس داري

چِنُو كه مي‌رَوي وِر زينَه بالا

بُزُرگي‌رْ از پِدَر ميراث داري

***

9

مُرادُم را بده كه نامُرادُم

چو پرِّ كاه در فِرمونِ بادُم

مُرادُم را بده پيرِ زيارت

به پابوسِ تو گُسْپَندِ ميارُم

***

10

بيا از در درآ كه بِندَه مي‌شُم

به قربونِ لُوِ پورخِندَه مي‌شُم

اگِر مُو مرده‌ي صد سالَه باشُم

كه تا رويِت بِبينُم زِندَه مي‌شُم

***

1-قَتِ سُورت: قد سروت

2- اُمَّتان: دو امت، شيعه و سني / كِدخدا: داماد، مقابل كدبانو

3- دَرو: درآن / چِكّه: نواختن نوعي آهنگ رقص با دايره / ديكّه: توقف كردن، براي لحظه‌اي از كار باز ماندن / شتّه: هيبت و نهيب، تنه زدن

4- با: به / چو: چه‌كار

5- مُفروشه: مي‌فروشد

6- بِرَك: پارچه‌اي كه از پشم شتر ساخته مي‌شد / بورك: بور، به رنگ بور / در بَرِ مو: در تنِ من

7- همسرونت: هم‌رديف‌ها، هم سن و سال‌ها

8- تاس: كاسه / چِنو: چنان / زينَه: پله، به آن رِزينَه هم گفته مي‌شود

9- زيارت: نام دهي در نزديك خُرق / گُسپَند: گوسفند

10- مي‌شُم: مي‌شوم / پور: پر

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 935 به تاریخ 901003, شعر محلی تربت, فریادهای محلی تربت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ساعت 12:6  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |