سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

7- شعر طنز؛ مستزاد؛ شیر پاک خورده؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

 

اهل می‌باشم، از این رو عاشق انگور و تاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

اهل عشقم، دوستدار ریمل و ماتیک و لاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

مفتخوارم، بی‌جهت نبود که خوش اخلاق هستم

خوب گفتی، ناز شصتم

هر کجا سوری‌ست بر آن سفره مخلص سینه‌چاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

جز ضرر چیزی ندارد دست مسکینان گرفتن

ای رفیقان، بعد از این من

گرد مسکینان نگردم تا نبینی خویش، ناکم

شیر پاکم، شیر پاکم

در تمام شادخواری‌ها شریک این و آنم

پیرو خط فلانم

صاحب ایزو در این فن شریف اشتراکم

شیر پاکم، شیر پاکم

تا به کی باشم به امید بهشت نسیه علاف

آخدا، یک‌خورده انصاف

لذت عقبیٰ نمی‌خواهم، ز دوزخ نیست باکم

شیر پاکم، شیر پاکم

در همین دنیا مرا بس یک‌هزارم آن‌چه حق است

کار و بارم تق و لق است

طالب نقدم در این سودا، نه بندِ بیش یا کم

شیر پاکم، شیر پاکم

در کنار ... جنّت هم کم از قعر سقر نیست

راحت و بی دردسر نیست

مثل آقای هلاکوخان در آن جا هم هلاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

بنده‌ی پول ِ دُرشتم، از کسی پنهان ندارم

این بود اصل شعارم

زین جهت از مردی و مردانگی هم پاک پاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

هر کسی را بهر کاری ساختند و آفریدند

داخل ویترین چیدند

بنده هم آدم‌فروشی شاغل این آب و خاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

هرچه شیطان امر فرماید مطیع و سربه‌راهم

گاه کوهم، گاه کاهم

صحنه‌گردان محیط هرج و مرج و اصطکاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

بین شیرینی چو بگذشت از لب شیرین دلبر

مثل اول، دست آخر

عاشق نان خامه‌ای و زولبیا و کیک و کاکم

شیر پاکم، شیر پاکم

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1069 به تاریخ 930726, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳ساعت 20:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ ماه رمضان؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

 

تا دولت شعبان سپری گشت و نهان شد

ماه رمضان آمد و ما را رم از آن شد

این رم نه از آن است که ارباب شکم را

در باب شکم‌پرورشی کار نهان شد

ما را رم از آن است در این ماه که کشور

افزایش بدبختی مخلوق عیان شد

از برکت این ماه که فیض است و مبارک

سی درصدی اجناس به یکباره گران شد

با مرغ ندارند خلابق سر و کاری

از گوشت مپرسید سرم در دَوَران شد

آخوندِ سواره ز پیاده خبرش نیست

او را چه خیالی که چنین یا که چنان شد

هر تیشه که بر ریشه‌ی ایمان شما خورد

تقصیر همین شیخ فلان بن فلان شد

گفتند که مهمان خداییم در این ماه

زین گفته مرا اشک چنان سیل روان شد

در پشت حسینیه و خیریه و مسجد

بی روزی ِ با روزه بسی جامه‌دران شد

تا یک دو سه تا نان بدهندش دَم افطار

مستضعف بیچاره قدش عین کمان شد

از جیب من انداخت زنم سفره‌ی رنگین

خوشحال که مهمان خداوند جهان شد

دنیا همه چیزش شده برعکس و کذایی

«چون غرّه‌ی شوال که عید رمضان شد»

محمود یاوری زاوه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1054 به تاریخ 930407, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳ساعت 11:58  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ زنگ خطر؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

 

زنگ خطر

ساقی اگر به چشم عنایت نظر کند

امروز سهم باده‌ی ما بیشتر کند

چون از گلوی شیشه هم آواز ما شود

ساز فراق و سوز درون مختصر کند

باید نسیم راهی هر بوم و بر شود

تا از شمیم اُنس جهان را خبر کند

در ذهن باغبان فلک ماندگار باد

هر کس نهال عاطفه‌ای بارور کند

واعظ نداد پندْ پسر را که گفته بود

یاسین به گوش خر نشنیدم اثر کند

 

آن یار خون‌جگرکُن ِ دیرینه را بگو

گویید کم مطالبه‌ی سیم و زر کند

حقّا که یار بد، بتر از مار بد بود

فرصت مباد کآتش کین شعله‌ور کند

امّید خیر اگر نتوان داشت از رفیق

شاید دعای خیر تو روزی ثمر کند

دست دعا بلند کن و از خدا بخواه

ما را هدایت از ره خیر بشر کند

نااهل را به حکمت خود آورد به زیر

وز رحمتش چو اهل شود بر زبر کند

 

غافل مشو، سوار شدی چون خر مراد

این دولت دو روزه مبادات خر کند

قدری که می‌رسد به تو از پُست و از مقام

روزی رسد زمانه به یک اُف هدر کند

کاری بکن که چون به سفر می‌روی، دلی

پیدا شود که با تو هوای سفر کند

یاور به عبرت این سخن نا روا، بگو

چاوش به گوش قافله زنگ خطر کند:

«دیدی که خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد که شب را سحر کن»

 

محمود یاوری زاوه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1052 به تاریخ 930324, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ساعت 19:0  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ مصلحت چیست؟؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

 

مصلحت چیست؟

خداوندا تو آگاهی ز حالم

گرفتی شوکت و جاه و جلالم

تفهمیدم، به هم تا خورد پلکم

به «اصلاحات ارزی» خورد مِلکم

نمی‌دانم خدایا ماجرا چیست

که هر چه بود از ما، مال ما نیست

مرا از دِه به شهرستان کشاندی

شدم آدم که از فردوس راندی؟

ز یارانم مرا انداختی دور

بساطم تقّ و لق شد، وضع ناجور

به تهران گرچه که پابند گشتم

چغندرزاده بودم، قند گشتم

ولی در شهر یک عیب کلان هست

که صد عاقل نمی‌ارزد به یک مست

 

بگو آن ناز و نعمت‌ها کجا شد

«ونستون» بود، دود آن هوا شد

شندیم بنده را روزی رسانی

خداوندا، حبیب بی‌کسانی

بدون هیچ منظور سیاسی

کجا بی‌کس‌تر از من می‌شناسی

تو با اغنیا انگار جوری

به ما چون می‌رسد یک‌دنده زوری

شنیدی گر مساکین در سپاس‌اند

بود عادت، وگرنه آس و پاس‌اند

به قربان تو شخص ِ شاخص من

«شنیدن کی بود مانند دیدن»

ببین درویش و دولتمند خود را

ببین شهکار ارزشمند خود را

تماشا کن خدایا این و آن بین

خودت تبعیض عدل آستان بین

یکی را گنج قارون می‌رسانی

یکی را گُشنه هرجا می‌دوانی

قضا را با قدر انداختی پیش

زبان خلق را بستی به یک کیش

سپر کردی قضا را و قدر را

درآوردی ز خیلی‌ها پدر را

ز هم پاشیده شد رسم بزرگی

شده رایج بسی آیین گرگی

بگو، اُستا کریما! مصلحت چیست

که ما صفریم و از ما بهتران بیست؟

کبوترهای انسانی که نازند

ز یک‌دَم جملگی در چنگ بازند

زبانم لال،‌ با ما گشته‌ای چپ

و یا با ما نداری تو سر ِ گپ

چرا یارب برای من ز تربت

کشیدی نقشه‌ی رفتن به غربت؟

نمی‌دانی چه کاری مفت کردی

مرا با غم حسابی جفت کردی

کنون مانند یک ناخوانده‌مهمان

به ری درمانده‌ام ویلان و سیلان

تو خود ناجور ما را آفریدی

به این زودی چرا از ما بریدی

مگر در پرده بند و بست داری؟

تو هم در حق و ناحق دست داری؟

چه می‌شد گر همه یک‌دست بودند

ز جام دوستی سرمست بودند

بشر گر با بشر یک‌رنگ می‌شد

بگو کار خدایی لنگ می‌شد؟

اگر دامان تو افتد به دستم

کنم کاری که گویی ناز شستم

دَر ِ روزی گرفتی فرض بر من

دلاری چند می‌دِه قرض بر من

رحیما، رحم کن، انصاف می‌کن

به ما یک خُرده‌ای الطاف می‌کن

عطا کن از کَرَم یک پول مفتی

مکُن لجبازی و گردن‌کلفتی

شده صبرم تمام و، طاقتم طاق

بکُن در حقّ ِ ما یک نمره ارفاق

 

مرا دریاب یارب، زود، فوری

تو می‌دانی، نمی‌دانم چطوری

اگر اعمال ما را می‌پسندی

بده ایوان عمرم را بلندی

اگر هم نیست کردارم پسندت

بیا این دست و پا، آن قید و بندت

زیان و سود مطرح نیست دیگر

به امید خودت، یا خیر، یا شر

در این‌جا بگذران از پُل خَرَم را

خودم دانم حساب محشرم را

 

محمود یاوری زاوه

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1051 به تاریخ 930317, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳ساعت 18:41  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ پیشنهاد معامله با خدا؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

 

در حاشیه‌ی حجّ عُمر‌ه‌ی عیال مربوطه:

پیشنهاد معامله با خدا

هفته‌ی قبل از کنار من عیال

داد خود را با خدایش اتصال

تا مگر از این تماس بی ریا

تلخ سازد کام ابلیس دغا

خُلق شیطان اندکی دودی شود

بودِ او در گور ِ نابودی شود

رفت دِین عُمره‌اش را در کند

عمره را در پای خمره سر کند

گشت پرّان در هوای بیت حق

تا از آن درگاه بگیرد رمق

عُمره‌ای را با خدا سُرسُر کند

خمره‌ای را از دعاها پُر کند

تا خدا بر سفره‌ی ما سال نو

جای پول نفت بفرستد پلو

گِل بگیرد چاه نفت و گاز را

ول کند دولت دگر این ساز را

ظاهر این پُر کش و فش است

ذاتش اما یک جهنم آتش است

رفت خانم سوی مکه این زمان

تا زند رنگی دگر بر جسم و جان

تا دهد صیقل وجود خویش را

واصل و کامل نماید کیش را

 

من در این‌جا یکّه و بی‌ه‌مزبان

هم‌زبان همراه او یک کاروان

یک دو شب درگیر بودم با فراق

هم اجاقم بود خامُش، هم اتاق

سومین شب را خیالاتی شدم

از شما پنهان چرا! قاتی شدم

خوب یادم هست، ناگه داستان

شد عوض در ذهن من ای دوستان

فکر، دریا، من شناور همچو بط

ماهواره پایش آمد در وسط

مثل این‌که حضرت پروردگار

داده باشد بی‌قراری را قرار

ذهنکم با ماهواره شد عجین

با خودم گفتم چه بهترتر از این

تا کند ایمیل حق مه‌پاره‌ای

یافتم بی‌خرج راه چاره‌ای

 

دست خود بردم به سوی آسمان

کای خدای صد رقم روزی‌رسان

یاوری را یاوری فرما کنون

تا نیفتاده به گرداب جنون

عشق پیری گر بجنبد یا احد

مایه‌ی رسوایی است و حد و مد!

یاری از اینترنتی‌ها جور کن

بنده را سرگرم کن، کیفور کن

تا که برگردد عزیزم از سفر

باز آن اوضاع عقرب در قمر

 

القضیه، با خداوند آشکار

عرض کردم ای تو صاحب اختیار

گر چه در جود و سخا تک نیستم

لیک، روی منبر شک نیستم

گر همین یک هفته‌ی آینده را

مستجابانی دعای بنده را

غیر سهم خود کز روی میل

بهر تو ول می‌کنم در چاه ویل

مطمئن باش ای خدای چاره‌ساز

می‌گذارم مفت، صد رکعت نماز

راه سودا را بیا کوتاه کن

این من و این قبله، بسم‌الله کن

 

محمود یاوری زاوه

17 فروردین 88

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1050 به تاریخ 930310, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳ساعت 18:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ سامرای آینده ؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

 

تا شکم را از عزای خود درآرم، هرکجاست

پاگذارم افتخاری گر عروسی یا عزاست

رحم را از دل بُرون کُن، مال ِ مردم را بخور

این چنین باشی اگر، کام ِ تو از گیتی رواست

غصه‌ی خود خوردن و نان از خلایق عاقلی‌ست

عکس ِ این اتلافِ اوقات است، وقتْ آقا طلاست!

وعده‌ها را بشنو و از باورت بیرون بریز

وعده‌ی خوبان ِ دولت دور از اصل ِ وفاست

گر بُوَد جیبِ تو خالی و، نداری پارتی

بی جهت دنبال کاری، جدّ و جهدت نابجاست

خود، نشان زحمت و کار و تلاش ِ دولت است

این‌همه بیکاره‌دیپلم گِردِ آن دولت‌سراست

در عوض تا می‌گذاری پا بُرون از خانه‌ات

کوی و برزن را به چشم خویش بینی پُر گداست

گوئیا این حرفه در تهران به سرقفلی رسید

ثبت و ضبط ِ دفتر ِ «ایجاد شغل و حرفه‌ها»ست

شکر یزدان کم‌کمک بیکاره‌ها کم می‌شوند

این‌هم از آن معجزاتِ دولتِ صاحب‌عصاست

روستا خالی ز برزیگر شد، ای بازیگران

حیف آن دشت و دِهِ بی‌دشتبان و کدخداست

شهر، لیکن از مهاجرهای سائل در عذاب

این گدا با آن مهاجر یا گدا، هم‌روستاست

طول و عرض روستا را کاست اصلاحات شهر

در کشاورزی از این پس کار ایران با خداست

تا ز خارج می‌رسد غلات و قوتِ لایموت

داستان کشت و کار از زارع و دهقان جداست

با چنین برنامه‌ریزی‌ها که دولت می‌کند

چند سالی بگذرد تهران هووی سامراست

محمود یاوری زاوه

تهران

آذر 1346

ضمیمه‌ی صدای مردم (دخو)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1048 به تاریخ 13930227, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 11:50  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ یارب خودت بساز؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

نکته‌ی جالب در مورد این شعر این است که در دهه‌ی پنجاه سروده شده است و شاعر در آن روزگار از گرانی‌ها شکایت می‌کند در حالی که امروزه بعد از گذشت چهل سال آن‌هایی که سن و سالی از ایشان گذشته است از آن سال‌ها به عنوان سنبل و نماد ارزانی یاد می‌کنند و این بیانگر همان ضرب‌المثل معروف است که: هر چه آید سال نو گوییم دریغ از پارسال.

 

اجناس شد گران همه از سیر تا پیاز

یارب خودت بساز

کاسب به نرخ کردن اجناس شد مجاز

یارب خودت بساز

سیب هوا گران شد و سیب زمین گران

هم این گران، هم آن

خون شد دلم چو گوجه فرنگی، چه جای ناز

یارب خودت بساز

انگور و هندوانه و خربوزه و شلیل

آلو، خیار، تیل

کی می‌توان خرید به این قیمت فراز

یارب خودت بساز

کو آن جگر که یک جگری را کشی به سیخ

یا لاشه را به میخ

افسانه‌ای ز گوشت به‌جا مانده جان‌گداز

یارب خودت بساز

بازار جای امن ِ بدزد و بچاپ گشت

انصاف زد به دشت

«کالا»ش بی‌اتیکت و «کلّاش» بی‌جواز

یارب خودت بساز

موجر به درصدی که حقوقم اضافه شد

یک‌هو کلافه شد

دندان نمود تیز همانند یک گراز

یارب خودت بساز

هرگز نداشت ناله به سنگین‌دلان اثر

زین‌روی بی‌خبر

آورده‌ایم روی به درگاه بی‌نیاز

یارب خودت بساز

یک یک ز قهر زیر و زبر کُن بساط‌شان

ویران حیاط‌شان

در دادگاه عدل بکن یک به یک دراز

یارب خودت بساز

خرجم فزون ز نهصد و دخلم ز نیم کم

پشتم شده‌ست خم

کی دخل و خرج می‌شود از این گذر تراز

یارب خودت بساز

گفتم ز انقلاب شود بخت ما سفید

شد قفل ِ بی‌کلید

افتاده‌ایم همچو کبوتر به چنگ باز

یارب خودت بساز

دولت به غیر ِ حرف، نزد بر سرم گلی

بس کرد بلبلی

شد قافیه غلط به ابوالفضل از این لحاظ

یارب خودت بساز

یا مرگ یا نجات، خدایا بده یکی

همراه با چکی

یا این‌که می روم سفر از جاده‌ی هراز

یارب خودت بساز

سالم به‌در برم گر از این قتلگاه جان

این خط و این نشان

خود می‌کُشم به قوه‌ی برق چهار فاز

یارب خودت بساز

 

دهه‌ی پنجاه - روزنامه‌خراسان

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1045 به تاریخ 930206, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 18:12  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ همسر بنده؛ شوهر بنده؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

همسر بنده؛ محمود یاوری زاوه

آقای یاوری شاعر طنزپرداز همشهری در این دو شعر که در این هفته خواهید خواند ابتدا شکایتی شوهری از دست زنش و در ادامه جواب زن و شکایت او از دست شوهرش را به شعر درآورده است. نکته‌ی جالب این است که به قول خراسانی‌ها دیوار را از یک طرف گل نکرده است و حرف دل هر دو طرف را زده است. ابتدا می‌خواستم هر کدام از این شعرها را در یک هفته در وبلاگ بگذارم اما با خود گفتم حیف است دو روی این سکه را از هم جدا کنم.

شبیخون می‌زند هر شب به جیبم همسر بنده

درآورده‌ست بابای مرا این دلبر بنده

شبی، نیمه‌شبی، گاهی بگیرم گر مچ او را

بَرَد از رو مرا با ناز و گردد چاکر بنده

اگر گویم خلاف است و خیانت، می‌زند قه‌قه

بدین معنا که با من کرده شوخی یاور بنده

بجز این‌که همه شب دست او می‌باشد و جیبم

بود مسؤول این چرخ ِ همیشه پنچر ِ بنده

صفات دیگری هم دارد این بانو که یک مورد

به عنوان نمونه ثبت شد در دفتر بنده

اگر از بستگان من به رسم میهمان آید

عمو یا عمه، یا دائی و حتی مادر بنده

به اخم و تَخم خود نزد کسانم می‌کند خوارم

دگر این را مپرس از من چه آرد بر سر بنده

ولی این میهمان باشد اگر از بستگان وی

پذیرایی کند او را و گردد نوکر بنده

حسابی تا خرم سازد کند تعریف و هی گوید

اگر شوهر به عالم هست باشد شوهر بنده

برای مادرش گر هفته‌ای یک نامه ننویسم

نمی‌آید دگر یک هفته توی بستر بنده

چنین دانم ندیده در کلاه مخلصت پشمی

به پیش او دگر رنگی ندارد جوهر بنده

نشان باطنم را خود بگیر از ظاهر خاتون

که دائم می‌خورد حسرت به جسم لاغر بنده

غرض ای‌کاش تنها تیغ همسر بود بر جانم

پُر از زالوی خون‌خوار است این‌ور آن‌ور بنده

بهمن 1349 - روزنامه‌خراسان

***

 

شوهر بنده (از قول همسر بنده)؛ محمود یاوری زاوه

ز بس‌که قول بی‌جا داد هر جا شوهر بنده

دلم چشم امیدش را گرفت از یاور بنده

برایش اول و آخر ندارد بُرج، حیرانم

چه هر گه پول گفتم، گفت: ما کو! شوهر بنده

کنار او تو گویی نقش بسم‌الله را دارم

که بی‌پول است دایم کیسه‌ی جن‌پرور بنده

به وقت خواستگاری آن‌قدر سنگین به چشم آمد

که گفتم یافتم او را، که باشد سنگر بنده

نشانم داد باغ سبز و سرخ آن روز، باور کن

از اول با کلک آمد جلو نان‌آور بنده

برای دیدن ما گر بیاید مادرم روزی

کند جاری به اخم و تَخم اشک مادر بنده

ولی گر مادرش یک ماه باشد میهمان ما

تمام ماه آقا می‌شود خود نوکر بنده

بدون وقفه باشد واحد تولید حرف مفت

فراهم کرده با پُرچانگی دردسر بنده

سکوتش نیز نوعی مردم‌آزاری‌ست، گه‌گاهی

بدین شیوه بلرزاند به سختی پیکر بنده

به حالم زار خواهی زد، بدانی گر که احوالم

به سیلی سرخ باشد صورت چون اخگر بنده

بجز تن‌پروری مبنای کارش چیز دیگر نیست

اگر چه نیست گویا جسم شوی لاغر بنده

مرا این فربهی از خوان رنگین پدر باشد

ولی بی‌خود، به پای خود نوشته همسر بنده

نمی‌دانم به چه می‌نازد این دیلاق بی‌مصرف

که می‌خواند خودش را بی‌تعارف سرور بنده

یقینم گشته بیمار است مالیخولیا دارد

نبودم گر پرستارش، نمی‌شد باور بنده

از آن ساعت که صحبت شد سهم نفت بیکار است

ز خامی کرد وی خامُش چراغ معبر بنده

فراوان دسته‌گل داده به آب از بی‌مبالاتی

ز شیرین‌کاشتن‌هایش بود پُر دفتر بنده

دلم از زندگی تنها به شاعر بودنش خوش بود

بلانسبت در این ره مانده پادرگِل خر بنده

لجوج و کلّه‌شق و بی‌خیال و خودسر و خیره است

چرا ترشیده توی خانه 9 تا دختر بنده

شکیلا و شهین و شوکت و شهناز و شیرین‌دخت

شکوه و شعله و شمس‌الملوک و شهپر بنده

ندارد جوهر یکرنگی و یاری، لذا در روی

نکرده هیچ تاثیر درستی جوهر بنده

اگر سر کرده‌ام عمر خود را با چنین مردی

دلیلش بازمی‌گردد به ذات بهتر بنده

از اول جای خنده اخم می‌کردم اگر قدری

نبود آمخته این‌سان با شراب ساغر بنده

نمی‌بردم اگر دل را به پای منبر شوخش

کجا اکنون شما بودید پای منبر بنده

عجب طنزی، همین شوهر تمام کشور دل را

مسخر کرده است از باختر تا خاور بنده

اردیبهشت 1370

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1044 به تاریخ 930130, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۳ساعت 18:44  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ برای استفاده...!؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

این بخش به لطف آقای عباسی از ابتدای سال 1391 به وبلاگ اضافه شده است و هر هفته در گزارش هفتگی جلسه شعری طنز همراه با معرفی شاعرش را می‌خوانید. چون این وبلاگ مربوط به شعر تربت است سعی می‌شود بیشتر از آثار شاعران تربتی در آن استفاده شود. سعی شده معرفی شاعر در حد یک پاراگراف بیشتر نباشد و در آن حتما به کتاب‌ها و آثار منتشر شده‌ی شاعر اشاره شود و اگر شاعر شعر طنز دارای وبلاگی هستند آدرس و لینک وبلاگ هم درج شود. شما خوانندگان عزیز هم می‌توانید برای ما شعرهای طنز خود و دیگران را جهت این بخش ارسال کنید. خوانندگان محترم می‌توانند این اشعار آرشیو وبلاگ را در این بخش با برچسب شعر طنز بخوانید.

 

چند سال قبل جلسه‌ی شعری صبح‌های جمعه در منزل جناب آقای محمود یاوری برگزار می‌شد. در یکی از این جلسات جوانی تازه‌وارد در جمع حضور داشت و وقتی نوبت شعرخوانی به آن جوان که از آشنایان استاد قهرمان بود رسید، استاد وی را معرفی کرد و خطاب به او گفت آقای فلانی شعرتان را بخوانید. جوان گفت من برای استفاده آمده‌ام و نه برای شعرخواندن؛ که ناگهان همه خندیدند و استاد قهرمان در ادامه گفت که آقای فلانی این که شما گفتید برای استفاده آمده‌ام دوستان را به یاد ماجرایی انداخت که باعث خنده شد. بعد از آن ماجرا را برای آن جوان و دیگران شرح دادند.

جناب آقای یاوری این ماجرا را به نظم کشیده است و در مقدمه‌اش نوشته است که مضمون این ماجرا را از زبان استاد علی باقرزاده (بقا) شنیده‌ام:

 

جوانی چاق و چلّه، چهره تابان

به ظاهر اهل ذوق و شوق و عرفان

به بزم شعر و موسیقی شبی رفت

چنان‌که می‌روند اهلش فراوان

به عزّت حاضران دادند جایش

که شاید شاعری باشد غزل‌خوان

چو نوبت شد، دبیر شوخ مجلس

مؤدب کرد روی خود به ایشان:

بفرمایید! اهل بخیه گوشند

بفرماییدشان با شعر مهمان

جوان گفتا: برای استفاده‌ست

حضور بنده در این جمع، قربان

پس از یک ربع ساعت خاست از جا

به عذری زد برون از در شتابان

سر وقت آخر شب، چند تایی،

سراسیمه، چو مجلس یافت پایان،

به جارختی هجوم آورده، دیدند

نه کُت در جای خود باشد، نه تنبان

یکی گفتا: به معنی پی نبردیم

سزاواریم اگر دادیم تاوان

طرف خود گفت بهر استفاده‌ست

حضورش، ما نفهمیدیم، یاران!

محمود یاوری زاوه

آذر 1387

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1043 به تاریخ 930123, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۳ساعت 18:18  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ او را دوباره با پدرش آشنا کنید؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. سال‌هاست در مشهد زندگی می‌کند و بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

آقای یاوری در مقدمه‌ی این شعر نوشته‌اند: «به رئیس قوه‌ی قضاییه جمهوری اسلامی ایران برای ثبت در تاریخ دوران ریاست و زعامت و فقاهت آقای آیت‌الله یزدی بر این قوه در دهم مرادماه هزار و سیصد و هفتاد و پنج» قابل ذکر است که آقای یاوری در این شعر را در تاریخ 22/5/1392 از طریق پست سفارشی به قوه‌ی قضاییه فرستاده‌اند. این قصیده دو بار تجدید مطلع شده است که و با این تجدید مطلع‌ها به سه‌قسمت تقسیم شده است. ضمن آرزوی سلامتی برای آقای یاوری عزیز شما را به خواندن این قصیده دعوت می‌کنم.

 

1

احزاب باد بادکنک را هوا کنید

شاید به این بهانه نگه بر خداد کنید

ای سر، به سرفرازی اگر می‌روی، برو

ای ابروان ِ تیغ سرش را جدا کنید

ای پنجه‌های سرخ هجوم جهنمی

یا ول کنید، یا خفه! کاری بجا کنید

ای چشم‌های شور چرا بسته مانده‌اید

چشم‌انتظار یک نگهم، پلک وا کنید

دیدید اگر به شستن بغضی گریست ابر

ای دیده‌های تنگ مرا هم صدا کنید

لب‌ها نشسته گرم سخن زیر آن سبیل

تیری ز توپ‌خانه‌ی مژگان رها کنید

خشک و فسرده دامنه‌ی گونه‌های عشق

ای اشک‌ها به همت خود "سبزنا" کنید

ای گام‌های مرگ شتابی نفس برید

ای دست‌های ادعیه امشب دعا کنید

اینجا دگر به عاطفه عطفی نمی‌شود

پیرو بزن که عاطفه را "ایستا" کنید

ای داغ‌های ننگ به پیشانی نماز

ایمان چرا به سجده‌ی دونان هبا کنید

در سنگر سکوت پس ِ گوش‌های کر

بر سرخری ستاده نماز قضا کنید

ای یادهای مصلحتی! یادتان دهم

یاد خدا همیشه برای خدا کنید

هان! ای زبان توبه بپرس از کسان خود

جنگِ چنان و صلح ِ چنینی چرا کنید؟

در این حصار زنده - بلا، مُرده - بی‌بلا

ای زنده‌ها به فاتحه‌ای اکتفا کنید

جِر خورده است حنجره‌ام در مسیر جار

ای مرده‌ها حکایت خود برملا کنید

از هر دو سر، کلاه ز سرها گرفته‌اند

از هر دو، سر گرفته و در زیر پا کنید

موی دماغ شعر مشو خان ِ قافیه

از چانه‌ی زمانه‌ی کوسه حیا کنید

افسوس! با سلف شده بیگانه این خلف

او را دوباره با پدرش آشنا کنید

 

2

ای قوم من ز صدق نگاهی به ما کنید

روزی رسد که باز به ما التجا کنید

شکّر به کام و جامه ز دیبا؛ مروتی

از آن نمد به قدر کلاهی عطا کنید

این دیگ بخت دائما این‌گونه جوش نیست

اندیشه بهر توشه‌ی وقتِ جزا کنید

راضی نمی‌شود دل‌تان چون علی شوید

ای پیروان ِدل حذر از اقتفا کنید

در پشت پرده خط و نشان نیست مسلمی

مردانه رو کنید چرا در خفا کنید

من می‌کنم خطر که شما بی‌خطر شوید

تفسیر دوستی مرا بد، شما کنید

ابراز این علاقه خطا هست یا که نه

زین کمترین شنیده و کمتر خطا کنید

هر جا حقوق خلق به مسلخ کشیده شد

حتی در آسیا ز لعن ز"سیا" کنید

هر چند لعنتی است خدا نگذرد از او

لعنت بر آن دنی همه صبح و مسا کنید

اما هر آن‌چه می‌رود از ما به ما - چرا

نسبت به این و آن بدهید و ریا کنید

از عدل‌تان چه مانده به‌جز عین و دال و لام

فکری برای حرمت این واژه‌ها کنید

فکری برای التفات ندارد به‌طور عام

ختمش گرفته، ختم همه ماجرا کنید

عدلی که نقش لوله شد و ثبت دفتری

روح عمل نداشت ز مولا سوا کنید

عدلی که شیر بی‌دُم و بی‌یال و اِشکم است

با احترام و تجزیه آن را "هجا" کنید

"عین"ش برای عینک و "دال"ش برای دود

"لام"ش به راه لعنت شیطان فدا کنید

با عدل پشت دولت دین را کنید راست

با عدل پشت دشمن دین را دوتا کنید

آقای یزدی ار که شلوغ است یزدتان

با استخاره روی به مشکل‌گشا کنید

 

3

در دادگستری به علی اقتدا کنید

خود را رها ز وسوسه‌ی اقتضا کنید

نهج‌البلاغه را به عمل ارتقا دهید

وز آن‌چه منع کرده، شما هم ابا کنید

سائل اگر به عدل توانگر نمی‌شود؟

از روی عدل مردم خود را گدا کنید

امروزه جان و مال همه در ید شماست

حفظ حقوق خلق به حسبِ سزا کنید

دنیا گذشتنی‌ست شما را به این امام

هر کار می‌کنید خدا را رضا کنید

عدلیه را به عدل علی ارتقا دهید

دور از وجود عدل، قضا و بلا کنید

ای ناجیان حرکت پیروز مردمی

منجی شوید و چاره‌ی این ارتشا کنید

ای بانیان آتش بر حق انقلاب

آتش به جان بانی قحط و غلا کنید

ای هیزم‌آوران ستم‌سوزی و جفا

کبریت را به هیمه‌ی ظلمت‌سرا کنید

حالا شریک درد جماعت نمی‌شوید

حداقل به درد کسان اعتنا کنید

ما دین خویش را به شما کرده‌ایم ادا

دینی به گردن است شما را، ادا کنید

حق را علم کنید و قلم را به حق زنید

عمری به جان، خرید دعا و ثنا کنید

مرد خدا همیشه به حق فکر می‌کند

در مرز کینه نیز به حق اقتفا کنید

سرمشق دوستان علی جز علی مباد

اعلا شوید و جای به عرش علا کنید

من سنگ خود به سینه‌ی قرآن نمی‌زنم

اصلا مرا مقایسه با اشقیا کنید

این گفته‌های مردم بازار و کوچه است

عرضم تمام، تا چه به این بی‌نوا کنید

حسن ختام طیبت و طنز و تخلصی

هرچند ممکن است که انکار ما کنید

قربان یاوری بروم با صراحتش

با پول نفت ما بروید و صفا کنید

محمود یاوری زاوه

مشهد 10/5/75

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1033 به تاریخ 921028, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۲ساعت 12:25  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ سند حیات؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. سال‌هاست در مشهد زندگی می‌کند و بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود.

ایشان در مقدمه‌‌ی این شعر نوشته‌اند: "به‌طوری‌که از دوستان خود شنیدم، دوست جوان نویسنده شاعر و ‌شاعرم آقای حسن احمدی فرد در یکی از شماره‌های اخیر روزنامه‌ی سنگین قدس در تماشاخانه‌ی طنز از این‌جانب با عنوان مرحوم ذکری به‌میان آورده است. سند حیات را به همین بهانه از طریق روزنامه‌ی قدس تقدیم این دوست کرده‌ام. این جوابیه در خرداد  1381 در روزنامه‌ی قدس چاپ شده بود.

سلام، ای احمدی فرد اعلا

به مکتب رفته و نارفته ملا

هم اهل بخیه و هم طنزپرداز

تماشاخانه‌دار گلشن راز

ستون‌دار ستون نوش در نیش

علمدار قلمداران بی‌ریش

ز همکاران خوب قدس و فیاض

برای دادنِ مطلب به مقراض

شنیدم هفته‌ی ما قبل هفته

که اکنون هشت یا نه روز رفته

گزارش دادی از گردهم‌آیی

که نزدیکی بُوَد به از جدایی

رسیدی چون به نام من، حسن خان

به جلدت راه پیدا کرد شیطان

قلم را نیم دوری تاب دادی

حسابی دسته گل را آب دادی

شدی مجذوب شوخی‌های مرسوم

مرا مرحوم فرمودی تو مرقوم

چه شد، حلوای چندانی نخورده

رفیق زنده را خواندی تو مُرده؟

ندیدی بیست روزی تا که ما را

به‌خود گفتی که رفت از دار دنیا؟

من این‌جا در تکاپو و تلاطم

تو سوراخ دعا را کرده‌ای گم

ز دیوان حکومت چون‌که دورم

نشاندی در صف اهل قبورم

از آن‌جا که نیَم اهل زد و بند

خیالت بندِ عمرم ناگهان کَند

شیوخ البته استقبال کردند

هم آقازاده‌هاشان حال کردند

طرفداران رِند این عناصِر

شدند از فرق ِ سر تا نوکِ پا، قر

ولی برعکس ِ آن، همدردی ِ ناس

قیامت شد به جان شیخ عباس

شبانه عده‌ای چند از قریه

به مشهد آمدند از بهر گریه

خودم هرچند عمراً بی‌خیالم

خبر آورد از بیرون، عیالم

برای کَفْن و دفنم دسته دسته

چو بستانکار پشت در نشسته

در و همسایه حیرانند یک‌جا

که آمد از کجا مرگِ مفاجا

برای رفع این سوء تفاهم

که از مشهد گذشته، رفته تا قُم

بفرما این سَنَد کاندر حیاتم

همین السّاعه فکر سور و ساتم

به والله و به مولا زنده هستم

شدم بیمار، لیک از مرگ جستم

نمی‌گویی اگر ایهام دارد

فلانی قصد خاص از عام دارد

در این بدبختی آخوندبازار

تمام عضوهایم می‌کند کار

عجیباً طبع من مانند سابق

به خیلی چیزها گردیده شایق

نه دارم جلوه چون واعظ به منبر

نه در خلوت کنم آن کار دیگر

به خیلی‌ها خدا گر چیزها داد

مرا "یک ظاهر و باطن" خدا داد

به شکران همین یک نعمت خوب

همیشه هم پیاز از ماست، هم چوب

غرض زین مثنوی ِ چلّه و چاق

همین که: زنده‌ام، قبراق ِ قبراق

خلاصه ای رفیق نازنینم

تو این‌جوری که می‌بینی مبینم

اگر چه زندگانی سخت باشد

خیالت تختِ تختِ تخت باشد

از آن‌جایی که هستم بنده قانع

ندارد طول و عرضم هیچ مانع

چو من با قابض‌الارواح قهرم

بدون آبِ حیوان، خضر شهرم

ز بس هی آمد و کردم جوابش

به‌کلّی گشت از راه صوابش

چنان با بنده عزرائیل لج شد

که راهش از کنارم پاک کج شد

گمانم، گوش شیطان کر، برادر

زده خط اسم چاکر را ز دفتر

یقین را کرده وی از ما فراموش

ندوزد باز پاپوشی اگر "بوش"

اصولا تا که سهم نفت برجاست

چه تعجیلی برای رفتن ماست؟

مگر خرجم ز جیب آستانه‌ست؟

و یا چون شیخ سرباز خزانه‌ست؟

گذشته از تمام این تفاصیل

به داس و چارشاخ و چکّش و بیل

حقوق ناگرفته، مرگ زود است

که مُردن حق شارون ِ یهود است

دعا کن تا بلا او را بگیرد

به پیش چشم آمریکا بمیرد

فلسطینی شود از رنج آزاد

فلسطین را کند سرسبز و آباد

درآید "قدس" از اشغال بیرون

بگو: آمین! که ایدون باد، ایدون

مرحوم زنده: م ی ز

10/2/1381

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1032 به تاریخ 921021, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۲ساعت 19:36  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ قصیده‌ی شستیه؛ محمود یاوری زاوه؛ قسمت دوم؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. اگر خوانندگان عزیز و دوستان شاعر دسترسی به این اشعار دارند یا خود سروده‌اند لطف کنند به آدرس بهمن صباغ زاده ایمیل کنند. (بالای وبلاگ سمت چپ) چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت و به ترتیب تاریخ در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

...

روی شادی را مگردان از در ِ هر قوم کو

شاد می‌گردد ز ایذا و عزای تربتی

رهنمایش باش تا روزی شود انسان و اهل

راه یابد در صف و صِنفِ قوای تربتی

خیل بدخواهان ما از نسل پاکان نیستند

هر خبیثی کی شود آدم برای تربتی؟

یک‌نفر طمّاع گفته وام چون کردم طلب

روی برگردانْد از من ناقلای تربتی

مشت از خروار می‌گیرد نمونه، راستی

یک نمونه این بود در ماجرای تربتی

این نمک‌نشناس بی‌فرهنگ هجوی گفته، لیک

خود به خود افزوده بر قدر و بهای تربتی

داستان این است و مردم بی‌خبر از ماجرا

زین قماش است ای برادر ژاژخای تربتی

هر که بد گوید ز ما او را بگویند: ای دغل

مس نخواهد شد به این مفتی طلای تربتی

همچنان تا کوس استقلال و آزادی زند

زین رساتر کُن خداوندا ندای تربتی

خوش ز جا خیز ای برید بادپای تربتی (ا)

تا به عشقی بر، پیام اولیای تربتی

هر کجا دیدی خدنگی را بگو از روی مهر

وصله‌ی ناجور، حاشا، بر قبای تربتی

کی شنیدن مثل دیدن می‌شود خفاش را

دیده‌ها را می‌زند هر جا ضیای تربتی

زنده بود ای کاش اکنون خویش تو صفّارپور (2)

داستان‌ها داشت بهرت از صفای تربتی

آن پسرخالوی مرحوم تو عمری درس داد

بچه‌های سر به راه روستای تربتی

بیرجندی‌ها همه اهل‌اند و اهل دانش‌اند

شوکت مُلک‌اند در فرهنگ و تای تربتی

زین عزیزان نی کسی بد دیده، نی بشنیده است

خوش‌سلوک‌اند از قضا همراه و رای تربتی

بی‌گمان سرکار از آن کاروان جا مانده‌ای

ور نه اذعان داشتی فرّ و همای تربتی

منتسب کردی به‌ما یک عده منسوبین خویش

تا بیفتی در مدار اعتنای تربتی

شمرها و ابن ملجم‌ها و عمرعاص‌ها

بارها کوشیده هر یک در فنای تربتی

حرمله‌ها و یزیدی‌ها و خولی‌ها، همه

بسته میثاقی به قتل اتقیای تربتی

ای بسا چنگیز و تیمور و هلاکوخان ِ دون

خورده‌اند آری همه تیر بلای تربتی

گر نداری نسبتی با این هف‌هش‌ده بی‌خرد

ساز از چه می زنی در ناسزای تربتی؟

مُنکَر ِ خود را نمی‌گردیم مُنکِر هیچ‌گاه

چون‌که جز بر راستی نبود بنای تربتی

پنبه‌ی نااهل را هر کس که باشد می‌زنیم

جای نااهلان نمی‌باشد سرای تربتی

کُنده‌ی هر مدعی را نیز آنی می‌کشیم

تا نخیزد از زمین جز با عصای تربتی

تا بیابی گنج معنا را، برو زانو بزن

از سر اخلاص پیش مقتدای تربتی

در هوای باغ‌ملی‌اش بزن یک‌شب قدم

تا بماند در سرت عمری هوای تربتی

در تماشایش سراپا چشم باید بود و بس

توتیای چشم خود کُن خاک پای تربتی

گفته‌ای از تربتی هرگز خدنگی بد ندید

پس چرا گشتی خدنگی بر وفای تربتی؟

توبه کن در پیشگاه حق که در روز نشور

خود نگیرد دامنت را ادّعای تربتی

باج‌خواهی ناموفق دان و جاهل، یاوری!

هر کسی در هر کجا گوید هجای تربتی

***

1- 38 بیت آغازین قصیده اختصاص به جواب شعر فرهنگ‌نیا دارد و 22 بیت انتهایی قصیده از جایی که تجدید مطلع می‌شود اختصاص به جواب آقای خدنگی دارد.

2- اشاره است به جناب صفارپور که اهل بیرجند است و در آموزش و پرورش تربت حیدریه مشغول به خدمت است و پسر دایی آقای خدنگی است.

محمود یاوری زاوه

فروردین 1379

مشهد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1023 به تاریخ 920818, شعر طنز, شعر طنز یاوری, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۲ساعت 17:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ قصیده‌ی شستیه؛ محمود یاوری زاوه؛ قسمت اول؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

سال‌ها پیش - گمان کنم حدود سال 85 - شعری در ذم تربتی‌ها بین افواه رواج یافت که در واقع قصیده‌ای 32 بیتی بود با این مطلع: "من از آن روزی که گشتم آشنای تربتی / بی‌جهت گشتم اسیر و مبتلای تربتی". در آن زمان این شعر بی‌نام منتشر می‌شد. بعد‌ها از آقای محمود یاوری شنیدم که این شعر از آقای غلامعلی فرهنگ نیا بوده است که خود نیز تربتی است و در پایان همان شعر هم بیتی آورده است که می‌گوید: "من خود اهل تربتم، گه‌گاه شوخی می‌کنم / با بزرگان سخن‌سنج و غنای تربتی" و بیت‌هایی دیگر در این معنی که خود تربتی هستم و به تربتی بودنم افتخار می‌کنم و آرزوی دوام و سلامتی برای تربت و تربتی‌ها می‌کند. البته در آن تاریخ، در آن شعری که دست به دست می‌چرخید این ابیات پایانی حذف شده بود. این شعر در همان سال‌ها از طرف شاعران تربتی و غیرتربتی جواب گفته شد، از جمله: آقای تیمور قهرمان در بهار 1376 قصیده‌ای در 29 بیت سروده بودند با نام «جان فدای تربتی»؛ پس از آن آقای یارمحمد خدنگی که اهل بیرجند و ساکن عشقی مشهد هستند در زمستان 1378 شعری سروده بودند به نام «مدال تربتی» و با این مطلع: "من ندارم شک و تردید از مثال تربتی / مرحبا بر گربه و شیر و شغال تربتی" که در این شعر برعکس شعر فرهنگ‌نیا ابتدا مدح تربت کرده بودند و سپس قلم را به ذم تربت چرخانده بودند؛ پس از آن آقای محمود یاوری زاوه در فروردین 1379 قصیده‌ای در شصت بیت سروده بودند و نام آن‌را «شستیه» گذاشته بودند و در آن قصیده هم شعر فرهنگ‌نیا و هم شعر خدنگی را جواب گفته‌اند؛ در نهایت آقایان علی اصغر یزد فاضلی و محمد تربتی فیض آبادی هم هر کدام جوابیه‌های مجزایی سروده‌اند. به احتمال زیاد شعرهای دیگری نیز در همین خصوص سروده شده که بنده از آن‌ها بی‌اطلاع هستم. اگر خوانندگان عزیز و دوستان شاعر دسترسی به این اشعار دارند یا خود سروده‌اند لطف کنند به آدرس بهمن صباغ زاده ایمیل کنند. (بالای وبلاگ سمت چپ) چند تا از آن جوابیه‌ها که هر کدام قصیده‌‌ی بلندبالایی است را آقای یاوری لطف کردند و به بنده سپردند که به نوبت و به ترتیب تاریخ در همین بخش یعنی شعر طنز خواهید خواند. این مطالب با برچسب «مدح و ذم تربتی» منتشر خواهد شد.

 

طبع یاری کرد تا گویم ثنای تربتی

واژه‌ها بستند صف را در دعای تربتی

مانده بودن تا چه بسرایم جواب مدعی

خامه زد بر قله‌ی معنا لوای تربتی

اهل تربت مرد و زن باشند محجوب و غیور

جای خود ضرب‌المثل باشد حیای تربتی

از ضرر شد برکنار و از خطر محفوظ ماند

هر که کوشش کرد خالص در بقای تربتی

متکی یک‌دم نشد بر خلق «خود محتاج» خلق

نیست آری جز به خالق اتکای تربتی

چون که باشد در تکاپو بهر روزی حلال

می‌کند تامین خدا قوت و غذای تربتی

دست رد هرگز نزد بر سینه‌ی اهل نیاز

با قناعت هر که شد از اغنیای تربتی

کی برای نان کند آلوده نام خویش را؟

دور باد این ننگ از فقر و غنای تربتی

در جوانمردی و جود از جان و مالش بگذرد

باج دادن کفر باشد در ملای تربتی

پای رندی گر نباشد در میان؛ از هر چه هست

می‌برد بیگانه سهم از آشنای تربتی

اهل سازش نیست در کاری که سازش نارواست

کار اگر حتی کشد بر انزوای تربتی

یک تلنگر هر که زد از روی عمد آخر گذفت

در قصاص خویش تیپایی به جای تربتی

چون‌که ندهد زیر بار و زور شانه، هر کسی

می‌کند از ظن خود ذم و ثنای تربتی

سودجو و قالتاق و دزد، بی‌تردید نیست

باعث تروج نام و اعتلای تربتی

این جماعت را ولو از خویش می‌راند ز خود

هیچ شیادی نمی‌بیند عطای تربتی

در نبرد زندگی هرگز نشد بی رنگ و رو

تا ابد خوش‌رنگ می‌باشد حنای تربتی

نیست طوفان را به غرق کشتی وی زهره‌ای

تا سکاندار است در آن ناخدای تربتی

در کجای کشور ما هست کانجا نیست نام

از بزرگان و رجال پارسای تربتی

زاده و پرورده و پرواز داده تا به اوج

بس ادیب و عارف و عالم، فضای تربتی

می‌شود گرم از حضور تربتی هر محفلی

ویژه گر همراه باشد با نوای تربتی

بر تن نابخردان البته نازیباستی

پرنیان یا پنبه گر باشد ردای تربتی

اولین شهری که بر ضد یزید از جای خاست

شهر تربت بود با لطف خدای تربتی

اولین تندیس از طاغوت آنجا کنده شد

کاخ‌های ظلم لرزد از صلای تربتی

در کتاب آفرینش نام تربت در خور است

تربتش پاک آن‌که بگزیند ولای تربتی

سیرت هر کس اگر در صورتش بود آشکار

آفرین می‌گفت هر کس بر لقای تربتی

هر که شد با تربتی محشور حتی یک نشست

با ارادت شد اسیر و مبتلای تربتی

این نباشد غیر خالص بودنش در دوستی

هیچ‌کس ناحق نمی‌بیند جفای تربتی

کار و کوشش، کار و بارش را ترقی داده است

نردبان شد خلق بهر ارتقای تربتی

کردگارا حاسدان را گنج قارون کن عطا

تا نباشد چشم طامع در ورای تربتی

...

... ادامه دارد

محمود یاوری زاوه

فروردین 1379

مشهد

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1022 به تاریخ 920811, شعر طنز, شعر طنز یاوری, مدح و ذم تربتی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲ساعت 18:57  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ زوجه‌ی عادل؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. سال‌هاست در مشهد زندگی می‌کند و بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند. آقای یاوری تا کنون مجموعه‌ای از اشعار خود منتشر نکرده اما شعرهای ایشان چند دهه است که در مجلات و نشریات مختلف چاپ می‌شود. این نوید را به شما همشریان عزیز می‌دهم که آقای محمود یاوری تعدادی از اشعار طنز خود را برای انتشار در بخش شعر طنز این وبلاگ به بنده سپرده‌اند که به مرور در همین بخش خواهید خواند.

آقای یاوری در مقدمه‌ی این شعر نوشته‌اند: در روزهای تعطیل سال جدید، سفری دو روزه به زادگاهم داشتم و در خانه‌ی خویشی مهمان بودم. با میزبان گفت‌وگو و درددل می‌کردیم. صحبت به گرانی و وضع غیر قابل تحمل مردم و تشریفات و تجملات مسئولان رسید و ذکر خیری از دولت مستضعفان به میان آمد که خانم خانه وارد شد و آن خویش بلافاصله با اشاره مرا به سکوت دعوت کرد که به معنایی در حضور همسرش باید مواظب حرف‌زدن‌مان باشیم. طنزی از سال‌ها قبل - چاپ شده در خراسان - داشتم که با تجدید نظر، سوژه‌ی فوق را نیز در بر گرفت.

 

ز مال و مِکنت دنیا گرامی همسری دارم

به تعبیری دگر، باور بفرما، شوهری دارم

نمی‌دانم کجا گرم است پشت وی به آزادی

که پشتم را کمانی کرده و چشم تری دارم

حلال و محرمم، نامحرم اسرار من گشته

میان آستینم دستِ افعی‌پروری دارم

تو گویی در سرای بنده ماموری‌ست پنهانی

بلایی، آتشی، خصمی - به جای دلبری - دارم

به ظاهر پیش رو گوید که: از جانم تویی بهتر

شنیدم پشت سر گوید: بلی، من هم خری دارم

چه پنهان، کرده کار خانه را تقسیم پیش از خود

رفیقان، زوجه‌ی - الحق - عدالت‌گستری دارم

غذاپختن، نظافت، شست‌وشو، تا گَردگیری را

به اینجانب محول کرده (گفتم شوهری دارم)

حقوق من ریالی ماند و خرج وی دلاری شد

به استکبار - پنداری - نهان سِرّ و سری دارد

زده خشکم ز دین‌خشکی و بازی‌های امروزش

ز دست کارهای او به‌جانم آذری دارم

دگرگونی چو در اوضاع شیخ روضه‌خوان دیده

خیالش بنده هم، از قبل، وضع بهتری دارم

به‌قدری خرده‌فرمایش شنیدم زین بَلابالا

کزین بابت خدا داند چه حال مضطری دارم

نرفت آخر به خرجش هر چه گفتم دخل و خرجی کن

گمانش می‌رسد ارث پدر یا مادری دارم

برون ِخانه، خانم، نقش مظلومانه‌ای دارد

درون ِخانه، من انگار مادراندری دارم

در و همسایه می‌گویند با او بنده خوشبختم

عجب همسایه‌های ساده و خوش‌باوری دارم

بدان، اما ز من نشنیده گیر این حرف را، زین پس

برای حرف‌های مفت او گوش کری دارم

نبُد هرگز زبان «یاوری» در اختیار خویش

حقیقت را، دهان بی‌دَر و بی‌پیکری دارم

محمود یاوری زاوه

تربت حیدریه، فروردین 1373

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1014 به تاریخ 920616, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ساعت 18:43  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ مثنوی منزوی؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

دست از جان شسته‌ای گذارم را به قبرستان انداخت. زیارت اهل قبور می‌کردم و سیاحت اهل حضور که این بیت ایرج میرزا جلال الممالک به ذهن و زبان آمد.

اینکه خفته‌ست در این خاک منم

ایرجم، ایرج شیرین سخنم

ایرج میرزا

بی‌آنکه قصد استقبال در مقابل مدفن عشق داشته باشم، طبعم به تتبع برانگیخت و هرچه بر زبان جاری می‌شد. بر رقعه‌ای گوربه‌گور شده و در گورستان پراکنده نقش سیاه بست اما، نه برای سنگ مزار!چه برای مردن وقت بسیار است و اگر اجل بگذارد عجله ای در کار نیست!!

مشهد- بهشت رضا- مرداد 75

 

مثنوی منزوی

این‌که دراین خاک خوابیده منم

خاکِ ره، محمود جنت‌مسکنم

این من ِمرحوم وقتی زنده بود

پیکِ شادی و رسول خنده بود

کوهِ غم چون در کنارش می‌نشست

شاد می‌شد، غم خودش را می‌شکست

وین عجب! با غصه‌هایش قهر بود

غصه‌خوار ِغصه‌دار شهر بود

با قلم عشقی و اُنسی ناب داشت

در تب مردم دلی بی‌تاب داشت

گوش کُن، با گوش جان، ای هموطن

زین علیه الرحمه باشد این سخن:

با وطن دین را مکُن هرگز هوو

اعتلای هر دو را با هم بجو

این دو را با هم نباشد اختلاف

«تاج» و «دستار»اند زیر یک لحاف!

عمری این مرحوم مغفور بلند

بود دم‌خور با ضعیف و مستمند

هر که بود از دوستان خوبِ او

طفلکی می‌خورد دائم چوبِ او

آنچه را از ریشه می‌زد ریش بود

ریش را می‌زد ولی درویش بود

گرچه مشتی استخوان و پوست داشت

دوستان چاق را هم دوست داشت

جان او بود و غذاهای ترید

بود بر کشکِ مُراد خود مُرید

ازمیان این همه خورد و خوراک

او فقط می‌ریخت چایی توی باک!

از جوانی در دهن دندان نداشت

سفره خیلی داشت، اما نان نداشت

مثل خیلی‌ها نشد چون ناخلف

ماند بیچاره خرش هم از علف!

این ز دنیا رسته‌ی خُلدآشیان

لاغر یک لاقبای نیمه‌جان -

دشمن گردن‌کلفتِ دزد بود

نصف عمر خویش را بی‌مزد بود

گرچه از پول و پَلِه کمبود داشت!

شش حساب جاری مسدود داشت

در زمانی که سران اهل ذوق

گردنی کج داشتند از بهر طوق

پا اگر می‌داد پیش یک مقام

چاپلوسی بود با سنگ تمام

دوره‌ای که بهر قبر و جای مفت

شاعرانی شعر می‌کردند جفت

در چنین یک روزگار رنگ‌رنگ

می‌زد این مرحوم گور خود کلنگ

یک سر ِشب تن به تاب و تب سپرد

ناگهان وقت اذان صبح مُرد!

فاتحه! آهسته اخلاصی بخوان

اسب خود را روی آبادی بران!

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1012 به تاریخ 920602, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲ساعت 18:52  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ بوسه‌ی مشروط؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. سال‌هاست در مشهد زندگی می‌کند و بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند.  

 

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم

من لاف عقل می‌زنم، این کار کی کنم؟

حضرت حافظ

 

دلبر رسید، رفتم تا فکر می کنم

بُن‌بست عشق را خوش و مستانه طی کنم

جامی ز باده سَر کشم و پَر کشم به اوج

از اوج تا حضیض تماشای وی کنم

اسب خجالتی که بُود زیر ران شرم

شاید به آب ِتلخ ِفرح‌بخش پی کنم

در این بهار پُرهیجان انتقام را

آتش به جان بهمن و اسفند و دی کنم

من در چه فکر بودم و او در چه فکر بود!

بشنو قضیه را، چه درینگ و دری کنم؟

گفتا: بایست با تو مرا کار دیگری‌ست

حیف از زمان ِحال که در کار می کنم

گفتم: مگر معامله‌ی ما معلق است

تا کی به راه ِوعده خر ِخویش هی کنم؟

بنشین که جرعه‌ای بزنیم و صفا کنیم

سرمست با تو، سر، سخن از روم و ری کنم

ناگاه بی‌مقدمه گفتا: برادرم!

گفتم: چه شد؟ گلاب بیار، اسپری کنم!

نزدیک‌تر نشست و به لب خنده کِشت و گفت

کاندید گشته، باز حمایت ز وی کنم

از این سخن به جان خودش، گُل به روی‌تان

چیزی نمانده بود، ببخشید، قی کنم

بوسی به شرط رأی به من داد، گفتمش:

"من لاف عقل می‌زنم، این کار کی کنم؟"

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1011 به تاریخ 920526, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ساعت 11:18  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

۶- شعر طنز؛ مناظره؛ محمود یاوری زاوه؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

آقای محمود یاوری زاوه در 19 مردادماه 1321 خورشیدی در تربت حیدریه به دنیا آمده است. سال‌هاست در مشهد زندگی می‌کند و بیشتر او را با شعرهای طنز روان، صمیمی، و صریحش می‌شناسند. او سال‌های سال در مطبوعات فعال بوده است و اکنون دوران بازنشستگی را در شهر مشهد سپری می‌کند.  

 

گفتمش: از عشقت، ای گل، سر به صحرا می‌گذارم

گفت: من صحرای مشرق را به تو وامی‌گذارم

گفتمش: بدنام خواهی شد اگر مجنون بگردم

گفت: من هم نام خود آن‌گاه لیلیٰ می‌گذارم

گفتمش: اندیشه کن آن روی من بالا نیاید

گفت: چون بالا بیاید طاقچه‌بالا می‌گذارم

گفتمش: پُرچانگی آخر به دستت می‌دهد کار

گفت: من دنبال کارم، پایش امضا می‌گذارم

گفتمش: دیروز گفتی می‌شوم فردا به کامت

گفت: حالا نیز این وعده به فردا می‌گذارم

گفتمش: بیعانه را حداقل یک بوسه‌ام ده

گفت: باشد، شب خیال خویش را جا می‌گذارم

گفتمش: پس مرحمت کن عکس زیبای خودت را

گفت: ول کن روی عشق کاغذی پا می‌گذارم

گفتمش: با این سخن دیوانه‌ام کردی عزیزم

گفت: حالا شد، تو را دیوانه تنها می‌گذارم

گفتمش: پس کی، کجا، با چی کنی کامم تو شیرین؟

گفت در یخچال از فردا مربا می‌گذارم

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1009 به تاریخ 920505, شعر طنز, شعر طنز یاوری
+ نوشته شده در  شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ساعت 16:59  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |