سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

نقش پای رفتگان؛ نگاهی به زندگی و شعر شادروان خسرو یزدان‌پناه قرائی

خسرو یزدان پناه قرائی

نام و شعرِ شاعران زاوه و تربت حیدریه از دیرباز در تذکره‌های مختلف آمده است و تا عصر قاجاریه که تذکره‌نویسی رواج داشت در هر تذکره‌ای می‌شود نشان شاعران این آب و خاک را جُست. در روزگارِ کتاب‌های چاپی نیز همشهریان و هم‌استانی‌هایی بوده‌اند که کمر همت بسته‌اند و زندگی‌نامه‌ و شعرِ شاعران همشهری را ثبت و ضبط کرده‌اند اما این کتاب‌ها و تذکره‌ها هیچ‌وقت کامل نمی‌شود و همواره شاعرانی را می‌شود پیدا کرد که نام‌شان در تذکره‌ها قید نشده باشد یا اگر نام و شعرشان وجود دارد به اجمال آمده است. در دهه‌ی گذشته من با هر دو عزیز درگذشته مصاحبه‌ی تلفنی انجام دادم و زندگی‌نامه‌ و شعر ایشان را در وبلاگم منتشر کردم و حالا با ویرایشی جدید و اطلاعات تکمیلی بازنشرش می‌دهم.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید حاصل مصاحبه‌ی تلفنی با استاد تیمور قهرمان در سال ۱۳۹۵ و مصاحبه‌ی تلفنی و رد و بدل شدن چند ایمیل با استاد خسرو یزدان‌پناه قرایی در سال ۱۳۹۳ است.

خسرو یزدان پناه قرائی

خسرو یزدان‌پناه قرایی مردی بود که می‌توان ایشان را در مهربانی مَثَل آورد. وقتی برای اولین بار با ایشان تلفنی صحبت کردم از نظر جسمانی حال مساعدی نداشتند اما بسیار مهربان و باروحیه صحبت کردند. با صبر و حوصله تماس‌های مرا جواب می‌دادند، سوال‌هایی که با ایمیل برای ایشان فرستادم را نیز پاسخ گفتند و در نهایت نامه‌ای زیبا برایم نوشتند که به لطف آقای مهرداد بنایی‌ و پاک‌نویس‌شده به خط خوش ایشان به دستم رسید. نامه‌ی مهربانانه‌ی استاد یزدان‌پناه قرایی به تاریخ هشتم بهمن‌ماه ۱۳۹۳ شد بنای نوشته‌ای شد که در ادامه می‌خوانید.

خسرو یزدان‌پناه قرایی متولد هفدهم فرودین‌ماه سال ۱۳۱۰ هجری شمسی است و خود در قصیده‌ای این بیت را آورده‌اند: «هزار و سیصد و ده بود سال خورشیدی/ به روز هفدهم از فرودین جمشیدی» اما آن‌چه در شناسنامه‌شان ثبت شده است و به قول خودشان لابد تاریخ ورود کارمند آمار به زادگاه ایشان بوده است ۱۰ آذرماه ۱۳۱۰ است.

زادگاه خسرو یزدان‌پناه قرایی شهرستان رشتخوار است. خانواده‌های قرایی و یزدان‌پناه قرایی در منطقه‌ی تربت چنان شهره‌اند که به معرفی نیاز ندارند.

نام این استاد عزیز به مدد سلیقه‌ی پدربزرگ مادری ایشان و تفال به دیوان خواجه انتخاب شد. زندگی خسرو همان‌وقت به شعر گره خورد که پدربزرگ کودک تازه به دنیا آمده به نیت اسم کودک دست به دیوان خواجه‌ی شیراز برد و این بیت آمد: «سحرم دولت بیدار به بالین آمد/ گفت برخیز که آن خسروِ شیرین آمد».

خسرو تا پانزده شانزده‌سالگی در زادگاه می‌ماند و بعد همراه با پدربزرگ مادری برای اتمام تحصیلات به تربت می‌آید. پدربزرگِ خسرو مردی ادیب و اهل سخن بود که اشعاری بسیار در حافظه داشت و به همین سبب خسرو جوان همواره شعر در زندگی او جریان داشت. از آن گذشته مادر خسرو که در آن زمان تا ششم ابتدایی در مدرسه‌ی فروغ مشهد درس خوانده بود، اشعار لطیفی در گوش پسر می‌خواند که باعث علاقه‌ی بیشتر خسرو به شعر می‌شد.

برای ادامه‌ی تحصیل، استاد قرایی رشته‌ی ادبی را برگزید و بعد از اخذ دیپلم در دانشگاه تهران در رشته‌ی فلسفه و علوم تربیتی با درجه ممتاز شاگرد اول شد. در زمان تحصیل در تهران با این که رشته‌ی «فلسفه‌ی اروپا» می‌خواند اما از شعر و شاعران جدا نشد و در آن سال‌ها غزل‌های شهریار و عماد مونس روز و شب خسرو بود.

در سال‌های بعد آشنایی و رفاقت با شاعران و ادیبان خراسانی مانند عماد، مهدی اخوان ثالث، دکتر شفیعی کدکنی، دکتر کاخکی و همچنین دیگر شاعران و استادان، یزدان‌پناه را بیش از پیش به شعر وابسته و با جریان‌های شعر آن روزگار همراه کرد. شعرهای ایشان در قالب مجموعه‌ی شعر «فرار» در سال ۱۳۳۵ توسط انتشارات علمی در تهران به چاپ رسید.

استاد خسرو یزدان پناه قرایی بعد از اتمام تحصیلات در رشته‌ی «فلسفه‌ی اروپا» بورس تحصیلی در فرانسه را به دست آورد اما به دلایلی نتوانست به اروپا سفر کند. در اوایل دهه‌ی سی خورشیدی به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. چند دهه در دبیرستان البرز و دیگر دبیرستان تهران به تدریس ادبیات مشغول بود تا دهه‌ی شصت که بازنشسته شد.

از استاد خسرو یزدان‌پناه قرایی اشعار چاپ نشده‌ی فراوانی هم به یادگار مانده است که امیدوارم روزی چاپ شود. این مرد مهربان و شاعر خوش‌سخن در سیزدهم فرودین‌ماه ۱۴۰۱ به ملک جاویدان سفر کرد.

غرل

سراغ من گرفتی ای غم از هرجا که درماندی
ندیدی باده‌ام در شیشه، امشب تا سحر ماندی

ازین یاران تو را شاید که قدر دوستی دانم
که بی‌منّت مرا تا از درآید می، به بر ماندی

چه پیش آمد تو را ای پیکِ مینا در بغل پنهان!
که از احوال این پیر پریشان بی‌خبر ماندی؟

دعای باده‌نوشان بود و آهِ دردِ مخموران
که عمری از گزند گزمه‌ی شب بر حذر ماندی

ز دل آتش رود بر سر چو شمعم، داد ازین بیداد!
مرا ای آرزو چون داغ حسرت بر جگر ماندی

مجال یک‌دم آرامش اگر گاهی میسر شد
چو روح مرگ ناپیدا مرا در پشتِ در ماندی

هوای سیر بودت بر سپهر از این سیه‌زندان
دریغا، کز بدِ دوران، دلا، بی بال و پر ماندی

سرابی بود و رویا آنچه دیدم در کویر عمر
هم از اول مرا ای کاش پای از این سفر ماندی

مریدی و مرادی نیست در آیین من، ای پیر!
تو خود را بین که سرگردان میان خیر و شر ماندی

غریو و های‌هوی هستی‌ات سرسام حیرت بود
چنین گر با نگاهی بی‌هدف بر رهگذر ماندی

چه می‌جویی ز دانش راز گیتی را، کزین سودا
به پایان آمدت ایّام و در «بوک» و «مگر» ماندی


پی‌نوشت‌:
عنوان مطلب از بیت زیبای صائب تبریزی است: «نقش پای رفتگان هموار سازد راه را/ مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است»


برچسب‌ها: خسرو یزدان پناه قرایی, بهمن صباغ زاده, شاعران همشهری
+ نوشته شده در  شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۳ساعت 12:17  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شاعر همشهری؛ خسرو یزدان‌پناه قرایی (1310) ؛ گردآورنده بهمن صباغ زاده

استاد عزیز خسرو یزدان‌پناه قرایی مردی است که می‌توان ایشان را در مهربانی مَثَل آورد. چند باری با هم تماس تلفنی داشتیم و بعد چند نامه‌ای از طریق ایمیل بین ما ردّ و بدل شد و ایشان لطف کردند در نهایت بزرگواری پرسشنامه‌ی مرا جواب دادند. نامه‌ای که استاد قرایی در 8 بهمن 1393 نوشته‌اند به لطف آقای مهرداد بنایی‌ و پاک‌نویس‌شده به خط خوش ایشان به دستم رسید و این نامه شد بنای نوشته‌ای که در ادامه می‌خوانید.

 

خسرو یزدان‌پناه قرایی متولد هفدهم فرودین‌ماه سال 1310 هجری شمسی هستند و خود در قصیده‌ای این بیت را آورده‌اند: هزار و سیصد و ده بود سال خورشیدی/ به روز هفدهم از فرودین جمشیدی. اما آن‌چه در شناسنامه‌شان ثبت شده است و به قول خودشان لابد تاریخ ورود کارمند آمار به زادگاه ایشان است 10 آذرماه 1310 است. زادگاه ایشان شهرستان رشتخوار است و پدرشان و فامیل ایشان در منطقه‌ی تربت چنان شهره‌اند که بی‌نیازند از معرفی.

نام این استاد عزیز به مدد سلیقه‌ی پدربزرگ مادری ایشان و تفال به دیوان خواجه است. زندگی خسرو عزیز همان‌وقت به شعر گره خورد که پدربزرگ از دیوان خواجه خواند: سحرم دولت بیدار به بالین آمد/ گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد.

خسرو تا پانزده شانزده‌سالگی در زادگاه می‌ماند و بعد همراه با پدربزرگ مادری برای اتمام تحصیلات به تربت می‌آید. پدربزرگ جناب یزدان‌پناه مردی ادیب و اهل سخن بوده که اشعاری بسیار در حافظه داشته و به همین سبب خسرو جوان همواره خود را با شعر محشور دیده است. از آن گذشته مادر خسرو که در آن زمان تا ششم ابتدایی در مدرسه‌ی فروغ مشهد درس خوانده بود نیز اشعار لطیفی در گوش پسر خوانده که تاثیر فراوان در وی داشته است.

برای ادامه‌ی تحصیل استاد قرایی رشته‌ی ادبی را برمی‌گزیند و بعد از اخذ دیپلم در دانشگاه تهران در رشته‌ی فلسفه و علوم تربیتی با درجه ممتاز شاگرد اول می‌شود. در زمان تحصیل در تهران با این که رشته‌ی فلسفه اروپا می‌خواند اما از شعر و شاعران جدا نیست و در آن سال‌ها غزل‌های شهریار و عماد مونس روز و شب خسرو می‌شوند.

در سال‌های بعد آشنایی و رفاقت با شاعران و ادیبان خراسانی مانند عماد، مهدی اخوان ثالث و دکتر شفیعی کدکنی، دکتر کاخلی و همچنین دیگر شاعران و استادان استاد یزدان‌پناه را بیش از پیش به شعر وابسته و با جریان‌های شعر آن روزگار همراه می‌کند. اشعار ایشان در قالب مجموعه‌ی شعر «فرار» در سال 1135 توسط انتشارات علمی در تهران به چاپ رسیده است.

 

محمد قهرمان شاعر نامدار خراسانی در قطعه‌ای در وصف جناب استاد خسرو یزدان‌پناه قرایی گفته‌اند:

خسرو! تو را ز حادثه یزدان پناه باد

زیرا که در دیار سخن ماه دیدمت

یک‌بار بیش گرچه ندیدم تو را به ری

آدابدان و پخته و آگاه دیدمت

در محفلی کنار امید و خدیوجم

آن هر دو رخت‌بسته به ناگاه دیدمت...

 

 

در ادامه چند شعر از آقای خسرو یزدان‌پناه قرائی را با هم می‌خوانیم:

خوب شد کز نیک‌مردی نقش پایی یافتم

گر چه دیر و پیر، دل را آشنایی یافتم

در سراب زندگی سرچشمه‌ای پاک و زلال

در کویر عمر باغ دل‌گشایی یافتم

در خراب‌آباد این ویرانه‌ی جغدآشیان

بلبلی بی‌جفت، لیکن خوش‌نوایی، یافتم

دور از این گنداب و خیل کرکسان لاشه‌خوار

در کنار دوست، خوش حال و هوایی یافتم

مُرده می‌پنداشتم آیین ِیک‌رنگی و لیک

چون مَلَک، پاکیزه‌خویی، باصفایی یافتم

پرده تا از راز کار دوستان برداشتم

راست خواهی، از هزاران چندتایی یافتم

هر کجا گشتم مگر آزاده‌ای پیدا کنم

دَم‌غنیمت‌دان گدایی، بی‌حیایی یافتم

مانده بودم ناتوان در موج‌خیز حادثات

زورق بشکسته‌ام را ناخدایی یافتم

جان همه عطر است و نقش و رنگ و آهنگ و نوا

معبدی، هر گوشه تندیس خدایی یافتم

در شب خاموش و شومم تافت خورشید، ای عجب!

کز پی ده قرن کوشش کیمیایی یافتم

راه گُل‌گشتِ خیالم را ز هر سو بسته‌اند!

اینک اما روزنی بر گلستانی یافتم

باده و گل گو نباشد، صحبت این دوست بس

شاد باش ای دل! بهشت جان‌فزایی یافتم

(یاد خوی و روی «پستا» بود کامشب بر دلم

تا که بنشیند همای عشق، جایی یافتم)

با امید و آرزو بیگانه بودم سال‌ها

درد بی‌درمان جانم را دوایی یافتم

با نگاهش خواستم تا ناکجاها پر کشم

مرغ همّت را رفیق هم‌نوایی یافتم

آفرین گویند و نفرین، نیست پروایم حسن

کز تو بر شعرم به شوخی مرحبایی یافتم

شهریورماه 1376

***

 

عقده تا باز کنم از دل دیوانه‌ی خویش

ره‌نوردیم به سرمنزل جانانه‌ی خویش

اندر این بزم که ما بی‌خبر از خویشتنیم

شمع را گوشه‌ی چشمی‌ست به پروانه‌ی خویش

به چه مانم منِ دیوانه در این شهر، ای دوست؟

مرغ طوفان‌زده‌ای در پیِ کاشانه‌ی خویش

***

 

اشکی دوید از غم رویی به دامنم

آهی ز دل برآمد و زد شعله بر تنم

شمعی بسوخت بال و پرم در شرار عشق

دستی برید شاخ امیدی ز گلشنم

عشقی درید دفتر آمال عمر را

شامی رسید تیره پس از صبح روشنم

من ماندم و سرشک غم و آرزوی وصل

از دلبری که درزده آتش به خرمنم

آن رهزنی که بُرده دل از عاشقان، تویی

دیوانه‌ای که خفته به دامان غم، منم

***

 

 

بهمن صباغ زاده


برچسب‌ها: شاعر همشهری, خسرو یزدان پناه قرایی, شاعران تربت, زندگی‌نامه خسرو یزدان‌پناه قرایی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶ساعت 18:26  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |