سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

هوای تازه
حمیدرضا عبدالله زاده

حمیدرضا عبدالله زاده
حمیدرضا عبدالله زاده
حمیدرضا عبدالله زاده
حمیدرضا عبدالله زاده

شهید اندازه!
گیس ناموافق!
گوشواره‌ی فرو رفته در گوشت!
گلوله در نگاه!
تنفس در رعشه!
ای من
و من!
بِکن از خود
نام را
بریز
رقص رها شده!
باد در درخت
بوق در بزرگراه
آواز بر لب
جان از حس حضورت پر
به دیدار دست‌های موزون
تن معطر کرده‌اند
ای معطل پوست!
تقاطع زمین!
ایستاده‌ی کم نشده!
ای زن و ای من

#حمیدرضا_عبدالله_زاده
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
حمیدرضا عبدالله زاده از شاعران تربت حیدریه است که سال‌ها در انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه حضور داشت و در حال حاضر در مشهد زندگی می‌کند. او در سال ۱۳۹۷ با کتاب «مردی که از ذهن پنجره رفت» در بخش بهترین کتاب سال شعر نو، برنده‌ی جایزه‌ی ادبی قیصر امین پور شد.


برچسب‌ها: حمیدرضا عبدالله زاده, پیام ولایت, هوای تازه, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ساعت 12:28  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
محمود شریفی

محمود شریفی
محمود شریفی
محمود شریفی
محمود شریفی

ما سالخوردگانِ به تاریخِ ماتمیم
طفلانِ خو گرفته به لالاییِ غمیم

با کوله‌بار خاطره‌هایی پریده‌رنگ
در خویشتن فرو شده چون اخم درهمیم

اسفندیار ساده‌دل نقشه‌های شوم
سهراب‌های کشته به دستان رستمیم

بغضی شدیم حلقه شده بر گلوی خویش
ما زخم‌های کهنه‌ی بی‌تابِ مرهمیم

«آن طفل شاد گمشده» را پیش ما مجوی
«شادی» ندیده‌ایم و عزادار شبنمیم

ما شاهرگ‌بریده‌ی شاهان بی‌رگ و
فواره‌های خون امیران عالمیم

دردآشنای غربت ویرانه‌ی غروب
در زخم‌های پیکر خونینِ پرچمیم

آلوده شد هوای دل آسمان شهر
جای نفس نماند از این روی بی دمیم

ما ارگ‌های شوق و شکوه جهان چرا
اینک میان زلزله‌ها این‌چنین بمیم!

حوّای بی‌حیای زمین! شرم کن کمی
اینجا بهشت نیست ولی ما که آدمیم!

#محمود_شریفی
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

کانال تلگرامی ما

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌ها:
«طفلی به نام شادی دیری‌ست گم شده» نام مجموعه شعر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است.
آقای محمود شریفی از خاک ادب‌پرور کدکن هستند.
عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۰۲


برچسب‌ها: هوای تازه, انجمن شعر قطب, محمود شریفی, پیام ولایت
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ساعت 12:12  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه

احسان نجف زاده

احسان نجف زاده
احسان نجف زاده
احسان نجف زاده
احسان نجف زاده

بی تو نفس کشیدن من مرگِ هر دم است
این زندگی بدون تو بی‌شک جهنم است

ویرانه‌ای‌ست خانه‌ی دل در نبودِ تو
اصلا جهان بدون تو خالی از آدم است

لبخند می‌زنی تو و من سبز می‌شوم
لبخند تو قشنگ‌ترین شعر عالم است

نام من و تو حک شده بر ذهن کوچه‌ها
این شهر بی‌وجود تو سرتاسرش غم است

حتی بهار با نفست تازه می‌شود
فصلی به نام عطر تو در فصل‌ها کم است

حتی هجوم سرد زمستان برای من
با بودنت شبیه بهارانِ خرم است

مهرت دویده در رگِ این شهر بی فروغ
با رفتن تو رفتن من هم مسلم است

#احسان_نجف_زاده
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

لینک کانال تلگرامی ما

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت:
عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه
۱۴۰۰/۱۱/۰۲


برچسب‌ها: احسان نجف زاده, هوای تازه, پیام ولایت, تربت حیدریه
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ساعت 12:1  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
زینب نجفی

زینب نجفی
زینب نجفی

(آقای پرکلاغی)
مهمان خانه‌ی ماست
آقای پرکلاغی
بیچاره بوده دیشب
تنها کنار باغی

او قهر کرده حتما
با خانمش پریشب
چون قارقارشان بود
در کوچه کل دیشب

او بی‌اجازه‌ی من
خوابیده روی تختم
اما برای فردا
در فکر یک درختم

  • زینب نجفی
زینب نجفی

(لُپ‌های بابا)
بابای خوبم
آمد به خانه
می‌آورم من
یک هندوانه

خیلی کثیف است
جوراب پایش
می‌شویم آن را
فوری برایش

چاق است و شیرین
لُپ‌های بابا
می‌خندد و من
می‌بوسم او را

#زینب_نجفی
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

https://t.me/bahman_sabaghzade

پی‌نوشت‌:
دو شعری که خواندید شعر کودک است یعنی برای کودکان سروده شده و زینب نجفی یکی از شاعران خوب در این گونه‌ی ادبی است. ما در تربت حیدریه علاوه بر دیگر انجمن‌های ادبی، انجمن تخصصی شعر کودک هم داریم که با نام انجمن کیانوش یک‌شنبه‌ها برگزار می‌شو


برچسب‌ها: زینب نجفی, هوای تازه, پیام ولایت, تربت حیدریه
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ساعت 10:55  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه

ملیحه یعقوبی

ملیحه یعقوبی
ملیحه یعقوبی

ملیحه یعقوبی
ملیحه یعقوبی

برای دخترم نغمه
شناور می‌شود نقش تو در مرداب چشمانم
گل نیلوفرم! می‌خندی و آرام می‌مانم
هوای حال من ابری‌ست، اما تو مدارا کن
اگر گاهی برایت «خانه‌ام ابری‌ست» می‌خوانم
بیا جولان بده همچون بلم در شطّ آغوشم
که گر کارونم اما با تو چون دریای عمانم
صدای پای سهراب آمد از سمت اتاق تو
که می‌خواندی برایم از کتابش اهل کاشانم
تو خورشیدی و من با تو تمام شهر را دیدم
تویی یک آسمان آزادی و من سقف زندانم
تو نور دیده‌ای، اصلا خودِ چشمان من هستی
برایت سایبان می‌سازم از پهنای دستانم

#ملیحه_یعقوبی
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

پی‌نوشت‌ها:
نیما یوشیج گفته است: «خانه‌ام ابری‌ست/ یک‌سره روی زمین ابری‌ست با آن».
«صدای پای آب» نام شعری بلند از سهراب سپهری است که با مصرع «اهل کاشانم» شروع می‌شود.
عکس از احسان نجف زاده، انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۸/۲۲


برچسب‌ها: ملیحه یعقوبی, هوای تازه, پیام ولایت, نربت حیدریه
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ساعت 10:33  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه آمنه فرامرزی نژاد

آمنه فرامرزی نژاد
آمنه فرامرزی نژاد

فرصت نداشت تا که دلش را رُفو کند
مردی که زخم‌خورده‌ی طوفان جنگ بود
آرام و بی‌صدا چمدانی به دست داشت
این‌جا نه جای ماندن و صبر و درنگ بود

در دست او بلیط قطاری که مقصدش
در انتهای ریل موازی به ناکجاست
در واگن شماره‌ی یک کوپه‌ی چهار
سلما کنار پنجره با چشم دلرباست:

«امروز هم دوباره مچت را گرفته‌ام
هاتف! نگو که باز مرا جا گذاشتی؟
از بی‌کسی و چشم‌به‌راهی چه خسته‌ام
رفتی، دوباره روی دلم پا گذاشتی»

مبهوت و بغض‌کرده فقط ایستاده بود
تصویر موج‌دار زنی پیشِ روی او
آهسته دست بر سر سلمایِ خود کشید
سرمست شد ز عطر دل‌انگیز موی او


سلما نبود، خاطره‌اش جان گرفته بود
در خود شکست باز از این جبر روزگار
سوت قطار مژده‌ی آغاز راه بود
حتی بدون یک نفر از کوپه‌ی چهار

#آمنه_فرامرزی_نژاد
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

پی‌نوشت:
عکس از بهمن صباغ زاده، انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۸/۳۰


برچسب‌ها: آمنه فرامرزی نژاد, هوای تازه, پیام ولایت, تربت حیدریه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ساعت 12:53  توسط زینب ناصری  | 

فاطمه خانی زاده

فاطمه خانی زاده
فاطمه خانی زاده

فاطمه خانی زاده
فاطمه خانی زاده

دیوانگی را مثل موهایت بلد بودم
در چشم‌های تیره‌ات حبس ابد بودم
چون موج چشمان سیاهت ناخدا کم داشت
من همسفر با گریه‌های جزر و مد بودم
تو آن درخت سبزی و در انتهای دشت
من سیب سرخ وسوسه دور از رصد بودم
در لحظه‌های مبهم و تکراری این عشق
من در حصار خاطراتت یک عدد بودم
تو ماه بودی من ولی درگیر عشق و درد
من یک پلنگ زخمی از برج اسد بودم
دستان تو تنها دلیل ماندنم بودند
وقتی شکستم در نگاهت یک جسد بودم
تو رفتی و آوار شد یک شهر بعد از تو
من زیر سقف خاطره تنها سند بودم


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#فاطمه_خانی_زاده

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس‌هایی از آرشیو انجمن قطب، عکاس آقای امیر عنایتی، شعرخوانی در مراسم نکوداشت استاد محمد قهرمان به تاریخ جمعه ۱۴۰۱/۰۴/۱۱ در سالن تالار فرهنگیان تربت حیدریه


برچسب‌ها: فاطمه خانی زاده, پیام ولایت, هوای تازه, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ساعت 11:28  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه لیلی پوردایی

لیلی پوردایی
لیلی پوردایی
لیلی
لیلی پوردایی

خورشید با موی طلایی
در پشت دریا خانه دارد
هر روز دست گرم خود را
در دست دریا می‌گذارد

همراه او شاد است دریا
با دامن پرچین آبی
می‌رقصد او بر ساحلی نرم
در زیر چتری آفتابی

شب آمد و از قصه‌اش باز
خوابید با لبخند خورشید
از دوری خورشید خانم
دریا لباس تیره پوشید

اما دوباره صبح آمد
خورشید با دستی پر از نور
با بازی خورشید و دریا
شد قلب‌شان از غصه‌ها دور


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#لیلی_پوردایی

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس‌هایی از آرشیو انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۲۷ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی تربت حیدریه (ویژه‌برنامه‌ی هفته‌ی جوان)


برچسب‌ها: لیلی پوردایی, هوای تازه, پیام ولایت, شعر کودک
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ساعت 11:10  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
سید علی موسوی

سید علی موسوی
سید علی موسوی
سید علی موسوی
سید علی موسوی


صدای تیرِ تفنگی
و هیچ خانه نسوزد
میان آتش جنگی

به جای سوتِ گلوله
صدای جرجر باران
میان کوچه بپیچد
صدای بره و چوپان

به جای گریه‌ی کودک
صدای خنده بیاید
به جای این همه موشک
کمی پرنده بیاید

#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#سید_علی_موسوی
#شعر_کودک
#جنگ
#صلح

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb


عکس از احسان محسن زاده، آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۱۰/۲۲ در اقامتگاه بومگردی تهمینه


برچسب‌ها: سید علی موسوی, شعر کودک, هوای تازه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ساعت 10:56  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۲۱۲ پیام ولایت که در ۲۵ آذر ۱۴۰۳ منتشر شده، در بخش هوای تازه سه رباعی می‌خوانید از شاعر همشهری آقای علیرضا مزدوران.

علیرضا مزدوران
علیرضا مزدوران

هر روز در اندیشه‌ی فردای دگر
هر لحظه در التهاب و در خون جگر
هر لحظه در اندیشه که فردا چه شود
آینده نیامده‌، به امروز نگر

با عود و نی و بربط و تنبور بیا
سرمست و خراب آب انگور بیا
از هرچه چراغ قرمز و سبز نترس
با نغمه‌ی دلنواز سنتور بیا

برخیز و بکَن پیله‌ی بی‌روزن را
چون کوه بمان و خم مکن گردن را
چون کاج که سبز بوده در هر فصلی
آغاز بکن تو زندگی کردن را

علیرضا مزدوران
علیرضا مزدوران


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#علیرضا_مزدوران

کانال تلگرام ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس از احسان محسن زاده، آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۵ در اقامتگاه بومگردی تهمینه


برچسب‌ها: علیرضا مزدوران, هوای تازه, پیام ولایت, انجمن شعرقطب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳ تیر ۱۴۰۴ساعت 12:42  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۲۱۳ پیام ولایت که در ۲۷ دی ۱۴۰۳ منتشر شده در بخش هوای تازه پنج دوبیتی به لهجه‌ی مردمان تربت حیدریه می‌خوانید از شاعر همشهری آقای محمد امیری.

محمد امیری
محمد امیری


محمد امیری
محمد امیری

دِرِختار بار کِردَن کامیونا
چِشاما خوشک رَف وِر آسِمونا
اَگِر اِمسالِرُم بارو نیَـْیَه
به چی دل خوش کِنن بی مادِرونا

سَرُم ، کلپوستِ پوکِ جُوْز خَرَفت
چِشام ماهیِ سرخِ حوض خَرفت
چُنو سُختُم که بعد از مرگم حتما
سِبَنج از سینِه‌ی مُو سُوْز خَرفت

مِگِردَه و مِگِردَْنَه هَمَه مار
د خاک تیرَه مِنچَـْنَه هَمَه مار
چُنو دِیرَه دِ دستِ دِیرِه‌چینِم
نِمِستَه تا نِدِرَّنَه هَمَه مار

خُماری مُر نِبو خشخاش اَجّاش
نِلِخشی وِر مسیرُم پاش اَجّاش
دلُم هَر کارِ که وَرگی بِرَش کِرد
دِلِش تِکّو نِخُورد از جاش اَجّاش

وِر عشق و عاشقی دنبالَه باشِن
پِناگاه زن و زن‌ناله باشِن
به دِستاتا اَگِر دِسکَلَه دایَن
هَوادارِ گُلای لالَه باشِن


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#محمد_امیری

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس از احسان محسن زاده، شب شعر نجوا، سالن فرهنگیان تربت حیدریه، دوشنبه ۱۳۹۶/۰۷/۲۴


برچسب‌ها: محمد امیری, هوای تازه, پیام ولایت, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳ تیر ۱۴۰۴ساعت 12:24  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۲۱۴ پیام ولایت که در ۲۰ بهمن ۱۴۰۳ منتشر شده، در بخش هوای تازه یک غزل زیبا می‌خوانید از شاعر همشهری آقای علیرضا پورعباس

علیرضا پورعباس
علیرضا پورعباس
علیرضا پورعباس
علیرضا پورعباس


جان به من بخشید چشمان تو، جان تازه‌ای
باز کردی پیش روی من جهان تازه‌ای

تازه فهمیدم غلط بود آن‌چه می‌پنداشتم
عشق را وقتی که کردی ترجمان تازه‌ای

فکر می‌کردم گذشته سن و سالی از دلم
آمدی و زنده شد در من جوان تازه‌ای

معنی باران اگر این اشک‌های بی تو است
نه، نمی‌خواهم ببینم آسمان تازه‌ای

چشم‌هایت دارد اعجاز پیمبرگونه‌ای
سخت می‌ترسم بیابی پیروان تازه‌ای

واژه‌ها وقت سرودن از تو کم می‌آورند
شعر گفتن از تو می‌خواهد زبان تازه‌ای

باز آشوبی به پا شد... ناشران فهمیده‌اند-
دارم از تو می‌نویسم داستان تازه‌ای

با همان شرح قدیمی دوستت دارم هنوز
«دوستت دارم» نمی‌خواهد بیان تازه‌ای

#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#علیرضا_پورعباس

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه حیدریه، شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۲۷


برچسب‌ها: پیام ولایت, هوای تازه, علیرضا پور عباس, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت 12:56  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۲۱۵ پیام ولایت که در ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ منتشر شده، در بخش هوای تازه دو شعر سپید می‌خوانید از شاعر همشهری خانم نسیم محمودی

نسیم محمودی
نسیم محمودی

نسیم محمودی
نسیم محمودی


نیستی و حالم به ساری می‌ماند که از دسته جا مانده
رفته‌ای و دنیا
قنات بی روزن و ماهی ست
رفته‌ای و من فریادی که به دنبال دهان می‌گردد
پیش از این
شعرها بخیه‌هایی بودند بر قلبم
حالا
برای گفتن از نبودنت
به قلبی تازه احتیاج دارم.

از تو برگشتم
چون پرنده ای از وسط جاده
ترس مرز است
چون پناهجویی از آخرین قدم قبل سیم خاردار
دلتنگی مرز است
چون نسیم برگشته از نی‌زار
اندوه مرز است
از تو برگشتم به تنهایی
چون زندانی از جوخه‌ی اعدام
آویزان، رها، سرد، آرام

#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#نسیم_محمودی

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

پی نوشت

عکس‌هایی از آرشیو انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۱۳ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی تربت حیدریه


برچسب‌ها: نسیم محمودی, هوای تازه, پیام ولایت, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت 12:36  توسط زینب ناصری  | 

عبدالله نجف زاده
عبدالله نجف زاده

در این شماره بخش دوم «به زلالی حیتا» را خواهید خواند که نگاهی دارد به شعر و زندگی شاعر همشهری آقای محمد نیکوعقیده شاعر همشهری.

عبدالله نجف زاده
عبدالله نجف زاده


خانه سنگین است سرما می‌خورم
در عبور از کوچه تیپا می‌خورم
روی کاغذ شکل نانی می‌کشم
آی مردم من تماشا می‌خورم
مادرم پروانه می‌خواند مرا
من به یک پروانه آیا می‌خورم
بال در بال پری‌ها می‌روم
می‌روم اما به اما می‌خورم
خانه‌ای اندازه‌ی دل می‌کشم
ماه را در خانه تنها می‌خورم
خواهرم در هق‌هقش گم می‌شود
من تماشا می‌شوم، تا می‌خورم

#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#عبدالله_نجف_زاده

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

پی نوشت

پیام ولایت پرتیراژترین نشریه‌ی کاغذی تربت حیدریه است و ما از پنجره‌ی هوای تازه در هر شماره نگاهی می‌اندازیم به شعر یکی از شاعران تربت حیدریه


برچسب‌ها: پیام ولایت, هوای تازه, عبدالله نجف زاده, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت 12:21  توسط زینب ناصری  | 

لیلی پوردایی

لیلی پوردایی

لیلی پوردایی

دلم تنهاست
دلم غرق تلاطم‌های بی‌دریاست
دلم یک قلّه‌ی برفی‌ست
دلم مثل نگاه تازگی‌هایت پر از سرماست
و من در برف بیمارم
و من در برف می‌میرم
ولی از نو نگاهت را چو آدم برفیِ محبوب در آغوش می‌گیرم
به قلبم هدیه‌ای چون شعر را دیگر نخواهی داد
می‌دانم

و من این را نخواهم خواست
ولی در دفترِ دلتنگیِ روزانه‌ات هربار
ورق خورده‌ست تنها باز هم نام و نشان من
چو لیلی عاشق دردی؟
تو مرهم باش بر داغ دل ماه بلند آسمان من
ولی خود همچو عشقی ناب و سوزان باش
و من با تکیه بر آغوشِ بادِ تند و طوفان‌ها
به تو این بار خواهم گفت
بیا و باز هم همچون شب سرد زمستان باش
ببین پاییز رنگارنگ‌تن یک‌رنگیِ ما را چه بی‌رحمانه از یاد تمام فصل‌ها برده
و این دل باز، بی‌رونق
شده یک جلد دیوانِ ترک خورده
زمستان است
اما باز هم گویم خدا را شکر
زمستان رنگ یکرنگی
شبیه پنجره خیس است
چه دردی دارد این شلاق دلتنگی

زمستان! گرچه از سرمای سوزان و سپیدت سخت سستم، سخت دلگیرم
ولی از نو نگاهت را چو آدم برفی محبوب
در آغوش می‌گیرم

#هوای_تازه
#لیلی_پوردایی
#پیام_ولایت

کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: لیلی پوردایی, هوای تازه, پیام ولایت, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۴ساعت 12:45  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

محمود شریفی کدکنی
محمود شریفی کدکنی

محمود شریفی

روزگاری این طلسم اژدها خواهد شکست
قلب شب را بانگ رعدآسای ما خواهد شکست

با تبراندیشه‌های آن خردمردانِ مَرد
این کهن‌بت‌های افکار شما خواهد شکست

سنگ، دل‌ها؛ سنگ، لب‌ها؛ آه از این عصر حجر
تا کدامین صاعقه این سنگ را خواهد شکست

بر لبت گلبانگ‌های عاشقی خواهد شکفت
بغض صدها ساله‌ام بر دشت‌ها خواهد شکست

می‌سرایم... می‌سرایم شعر آزادی و عشق
این حصار واژه‌های بی‌نوا خواهد شکست

شعر در قالب نگنجد، واژه دست‌افشان شود
این پرنده مرزها را تا کجا خواهد شکست؟

«زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست»
روزگاری قفل لب‌های خدا خواهد شکست...


#هوای_تازه
#محمود_شریفی
#پیام_ولایت


https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت‌ها:
عکس‌ از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۱۵ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی
مصرع داخل گیومه از حافظ است


برچسب‌ها: هوای تازه, انجمن شعر قطب, محمود شریفی, پیام ولایت
+ نوشته شده در  شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۴ساعت 12:33  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

تا سحر چشم و دلم منتظر باران بود
گله از بخت خراب و دل بی‌سامان بود

دستم از دست تو دور و سرم از فکر تو پر
عشق تو سرزده در سینه‌ی من مهمان بود

هر چه گفتم ز لبش قصه‌ی ما شیرین شد
چون اناری که دلش خون و لبش خندان بود

صورت یار من و ماه تماشا دارد
در تماشای رخش آینه سرگردان بود

سوره‌ی عشق بخوان و به شب من برگرد
آیه‌ی چشم تو یک عمر پر از ایمان بود

در دلم بود که بی عشق نباشم هرگز
حیف از این دل که اسیر غم بی‌پایان بود


#هوای_تازه
#فاطمه_خانی_زاده
#پیام_ولایت

کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت‌ها:
حافظ: در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز/ چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود.
عکس‌ از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه یازدهم تیرماه ۱۴۰۱ نکوداشت استاد محمد قهرمان، تالار فرهنگیان تربت حیدریه


برچسب‌ها: فاطمه خانی زاده, پیام ولایت, هوای تازه, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۴ساعت 12:12  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

زندگی و شعر استاد محمدمهدی تهرانچی عاشق زادگاه به قلم بهمن صباغ زاده

اولین باری که نام «تهرانچی» به گوشم خورد زمانی بود که از این و آن سوال می‌کردم که شعر «پِریشُو۪ دِ بوریاباد» مال چه کسی است و هر کسی چیزی می‌گفت. لازم به توضیح است که در کتاب «عقاید و رسوم عامه مردم خراسان» این شعر به هوشنگ قهرمان نسبت داده شده بود. بالاخره در کتاب استاد رشید که «فرهنگ عامه‌ی تربت حیدریه» نام دارد شعر ایشان به علاوه‌ی نامشان چاپ شد و جواب قطعی را یافتم. در آن زمان به این فکر افتادم تهرانچی که حتما تهرانی هم هست چطوری شعر تربتی گفته است؟ ۱۴ مرداد ۱۳۹۱ بود که با همکاری اداره ارشاد اسلامی تربت حیدریه، شورای اسلامی شهر و شهرداری، انجمن خبرنگاران و هیات ورزش‌های باستانی مراسم بزرگ‌داشتی برای استاد تهرانچی برگزار شد و ایشان را اولین بار در آن‌ مراسم دیدم. بعد از جلسه توسط استاد نجف‌زاده به ایشان معرفی شدم و چند کلمه‌ای صحبت کردیم. صبح جمعه‌ای در پاییز همان سال بود که به جلسه‌ی استاد قهرمان رفته بودم و آقای تهرانچی حضور داشتند و شعر خواندند و دیداری حاصل شد. به ایشان گفتم کتاب قند و قروت‌تان را خوانده‌ام و از طریق این کتاب در زمان سفر کرده‌ام و پدر و پدربزرگم را در کودکی و جوانی دیده‌ام و از ایشان تشکر کردم. فکر می‌کردم در دیدارهای دیگری که داشتیم از ایشان زندگی‌نامه و شعرهای محلی‌شان را بگیرم و در وبلاگ به نمایش بگذارم که متاسفانه گذشت تا صبح جمعه‌ای استاد نجف زاده تماس گرفت که استاد تهرانچی فوت کردند.

محمدمهدی تهرانچی


استاد محمد مهدی تهرانچی که در شعر «مهدیار» تخلص می‌کرد در سال ۱۳۰۸ در تربت حیدریه به دنیا آمد. کودکی را در کوچه و پس‌کوچه‌های آن روزگار تربت بازی کرد. پدرش حاج احمد تهرانچی در یک از کاروانسراهای تربت در بازار گمرک که در آن روزگار به که گویش تربتی به «کارُمْسِرای ِخوردی» یعنی کاروانسرای کوچک شهره بود تجارت‌خانه‌ای داشت. در سال ۱۳۱۵ پدرش او را در دبستان رضاییه که مدرسه‌ای بود در اول خیابان باغسلطانی ثبت نام کرد.

در آن سال‌ها در تربت هم مدارس جدید وجود داشت و هم مدارس قدیم که به مکتب‌خانه مشهور بودند. تا کلاس چهارم را در مدارس جدیده سپری کرد و پس از آن به توصیه‌ی اطرافیان پدرش او را به مکتب شیخ ابراهیم بُرد تا علوم دینی و قرآن یاد بگیرد. مدتی بعد در سال ۱۳۲۳ هنگامی که پدر در سفر مکه بود توسط یکی از دوستان پدرش به دبستان قطب معرفی می‌گردد تا به صورت مستمع آزاد در کلاس‌ها شرکت کند و در امتحانات سال ششم ابتدایی آن سال قبول می‌شود.

سال ۱۳۲۵ که مهدی تهرانچی در دبیرستان قطب پذیرفته می‌شود و به تحصیل ادامه می‌دهد. در همان سال‌های دبیرستان به معرفی عمویش که از پیش‌کسوتان آن روز ورزش باستانی تربت حیدریه بود به یکی از زورخانه تربت حیدریه برده شد و به ورزش‌ باستانی علاقه‌مند شد. علاوه بر آن در رشته‌های دیگر ورزشی مانند والیبال، شنا، کوه‌نوردی، مشت‌زنی، دوچرخه‌سواری و ... فعال بود و معمولا در همه‌ی زمینه‌ها موفق نیز بود. او ورزش باستانی هرگز رها نکرد و همواره در این ورزش فعالیت داشت و امروزه از پیشکسوتان ورزش باستانی تربت حیدریه محسوب می‌شوند.

از همان دوران ابتدایی به کتاب و کتاب‌خوانی علاقه‌مند شد و به رسم کودکان و نوجوانان آن روزگار که در تربت حیدریه از کتابفروشی‌ها کتاب کرایه می‌کردند او نیز از همین روش استفاده کرد و با کتاب و کتاب‌خوانی خو گرفت. از سال‌های دبیرستان کم‌کم استعداد شعر گفتن در وجود او شکوفا شد و به زودی به جرگه‌ی شاعران پیوست.

از کلاس سوم دبیرستان به بعد برای ادامه‌ی تحصیل به نیشابور رفته و در منزل عمویش ساکن شد. دیپلم را از دبیرستان خیام نیشابور گرفت. در این ایام مادر او به سختی بیمار بود به بیماری طپش قلب مبتلا بود. زمستان ۱۳۳۰ مادر بر اثر بیماری فوت می‌کند و پدر که از کار در تربت راضی نبوده تصمیم به ترک تربت می‌گیرد و مهدی جوان همراه با خانواده به تهران می‌رود.

تندیس استاد محمدمهدی تهرانچی نصب شده در ورودی باغ ملی تربت حیدریه  #با_شاعران_ولایت_زاوه  #محمد_مهدی_تهرانچی #شهرداری #تربت_حیدریه  https://t.me/anjomanghotb

محمد مهدی تهرانچی دوران افسری را در مشهد گذراند. او پس از چند سال کار در کارخانه‌های قند و سیمان شمال تهران و شرکت صنایع ریالکو به عنوان تکنسین وارد دانشکده‌ی کشاورزی دانشگاه تهران شد. وی با توجه به آموزش ضمن خدمت در رشته‌ی مهندسی عمران و آب‌یاری از دانشکده‌ی کشاورزی مهندسی گرفت و پس از ۳۰ سال خدمت در رشته‌ی فنی و مهندسی در سال ۱۳۶۴ از دانشگاه تهران بازنشسته شد. هرگز از ورزش‌های باستانی فراموش نکرد و علاوه بر حضور در گودهای زودخانه عضو هیأت مدیره ورزش‌های باستانی خراسان مركزی (رضوی) نیز بود.

استاد تهرانچی شاعر، محقق و پژوهشگر، پیشکسوت ورزش باستانی آثار زیادی هم از خود به جای گذاشت. از قلم او منتشر شده است:
1- سیری در ورزش باستانی؛ نشر پاكرو؛ كرج؛ 1349
2- تأسیسات و ساختمان‌های روستایی؛ انتشارات جهاد سازندگی؛ كرج؛ 1349
3- پژوهشی در ورزش‌های زورخانه‌ای؛ انتشارات كتابسرا؛ تهران؛ 1364
4- اشعار محلّی (مهمو هرکه د سفره هرچه)؛ انتشارات نوش؛ مشهد؛ 1383
5- ورزش‌ باستانی از دیدگاه ارزش؛ انتشارات امیركبیر؛ 1385
6- جایگاه علویان در آیین‌های ملّی مذهبی ایران؛ انتشارات سخن گستر؛ مشهد 1386
7- قند و قروت در مردم نگاری تربت حیدریه؛ انتشارات سخن گستر؛ 1388؛ انتشارات آستان قدس (چاپ دوم)؛ 1390

سرانجام در روز پنجشنبه۱۳۹۲/۰۱/۲۹ بر اثر تصادف با اتومبیل در شهر مشهد پس از عمری فعالیت در ادبیات و ورزش در سن ۸۴ سالگی درگذشت و پس از تشییع باشكوه و کم‌نظیر مردم زادگاهش تربت حیدریه در روز جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲ قطعه هنرمندان و مشاهیر به خاك سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

در زیر نمونه‌هایی از شعر زنده‌یاد تهرانچی را با هم می‌خوانیم:

باغ عبرت؛ در توصیف «باغ ملّی» زیبای تربت حیدریه كه روزی در روزگاران گذشته آرامگاه نیاكان این مردم بوده است:

یاد باد ای باغ ملّی، ای فضای پُرمعانی
ای تو یادت صفحه‌ها از خاطرات نوجوانی
ای مغاك سرزمینت، مدفن ارواح ماضی
در دل خاكت بوَد، دریایی از دُرّ نهانی
كیست تا یاد آورَد، آن مردمان خاكدان را
رفته‌اند از یادها، آن خفتگان خاكدانی
باغ شد آرامگاهِ بی‌نشان‌های گذشته
سبزه‌ها روییده از آن خاك‌های بی‌نشانی
یاد باد اندر جوانی، با عزیزانی كه دانی
برفراز گورها كردیم، زرع و باغبانی
بارور شد هر نهالی، یافت بیخ و شاخ و برگی
تا كند در این زمان بر خاك تیره سایبانی
در تفرّج حالیا گر پویمت ای باغ عبرت
آیدم در گوش جان، این نكته‌های آسمانی:
ای بشر اینجاست پایان غرور و شادكامی
هان تو هم ای باغبان، در این سرا دیری نمانی
مرد و زن بردند با خود، آزهای زندگی را
خاك شد بس آرزوهای بلندِ آرمانی
ای «لَفی خُسرانِ»* غافل! چشم دل باید گشودن
بهره‌ای ای بی‌خبر، زین چند گاهِ زندگانی
سبزه می‌روید بهاران، از بُن خشكیده شاخی
لاجَرم بعد از بهاری، می‌رسد وقت خزانی
باری این باشد فلك را، گردش دور مداوم
آن یكی آید ز ره، این یك رود از دار فانی
سرنوشت خاكدانِ «مهدیار» آیا چه باشد
تا چه‌ها بر گور او سازند بی‌نام و نشانی
سال 1340

قصیده‌ی شهر من؛ در تایید و تکریم کتاب ارزشمند جغرافیای تاریخی ولایت زاوه و تقدیم به حضور دانشمند ارجمند جناب آقای محمدرضا خسروی

در پهن‌دشت خطّه‌ی زرخیز خاوران
آن‌جا که بَر شود ز دیارش دلاوران

شهری سترگ خفته که از قرن‌های دور
بوده‌ست پهنه‌اش ز کران نیز تا کران

شهری‌ست پر غرور که هر گوشه‌اش همی
دارد به دل حکایتی همه از گردش زمان

شهری‌ست پر شکیب که در خاطرش هنوز
باشد اثر ز سلطه‌ی خانان و ترکمان

گمنام می‌زید که به تحمیل روزگار
نامی از او نمانده ز اهمال این و آن

در دور تلخ حیدری و نعمتی خمید
پشتش به زیر بار خرافات باوران

این شهر پر جلال که در قلب جلگه‌هاست
این زاوه‌ است زاوه‌ی گمنام و خسته‌جان

این مُلک زاوه است که تربت گرفته نام
نامی که نیست در خور این شهر باستان

این زاوه‌ی بزرگ چرا مانده بر کنار؟
این شهر پر غرور چرا مانده بی‌نشان؟

زاینجا ثمر شده چه اطباء و عالمان
زین شهر برشده چه بزرگان و عارفان

باشد که باز زنده شود نام شهر من
نام بهین زاوه به هر گوشه در جهان

تقدیم این سخن به پژوهنده "خسروی" است
از سوی "مهدیار" به آن مرد نکته‌دان

سال 1367

شعر محلی؛ حمام‌های قدیم؛ شعر زیر تجسمی از حمام‌های قدیم است

از حَمومایِ قِدیم توبَه، که یَک مِزبِلَه بو
مونِ او خِزینِه‌هاش بُرِّ پِلَشتی اِلَه بو

هر که با هر تَنِ پور شوخ و لِمَشتِش میَمَه
موِن او اُوا مِرَف که از غِلیظی فِلَه بو

آدِمای جور و واجور، خِدِیِ بُرِ بِچَه
قَد و نیم‌قَد هَمِگی دِ مونِ او غُلغُلَه بو

بَعضیاشا کَل و بیمار و شَل تِراخُمی
بِچِّه‌هایْ ناخُوش و خِلّوک و خُنوک، یَگ گِلَه بو

کِلِّه‌های کَلِ‌شا دِ مونِ اُو غُطَّه مُخُورد
عینِ دیگِ کِلِّه‌پَز که بارِ دیگِش کِلّه بو

مونِ بُقِّش حَج‌آقا اَزو اُوا مِزَّه مِکِرد
که تِمَزْمُزْ دِ کتابایِ حَدیث مِسألَه بو

یک طِرَف کیسِه‌کَش و دِستایِ اُوگَزِش به کار
کیسَه‌شِر تا مِکِشی لِمَشتیا فِتیلَه بو

موشت و ‌مالِت که مِدا گِرِهْ مِزَه هِیْکَلِ‌تِرْ
مِزَه گورموشت و خُچار که پِندِری حَرملَه بو

اُوِ داغِر که مِرِختَن، بِچِه‌ها جِغ مِزَیَن
طفلِکا هِیْکَلِشا از اُوِ جوش جِزغَلَه بو

موقِع رِفتَنِ بِچَّه به حموم با پیَرِش
از هَراس و اُوِ داغ و کیسَه‌کَش مِشغِلَه بو

از صداهای عجیب و جِغِ دِلّاکِ حَموم
کِلِّه‌هایِ هَمَه اُومُلُو و پور وِلوِلَه بو

جایِ بو کنجِ حَموم به اسمِ واجِبی‌خَنَه
واجبی عینِ قُشاد زِوَلَه وِر زِوَلَه بو

الغِرض ای‌ساخْتی بو وضعِ حَمومای قِدیم
یادگارِ خُب و بَد وِر سَرِ هر مَحَلَّه بو

اَگِه ما زِندَه به‌دَر رَفتِم از او لِمَشتیا
دِگَه ای کارِ خدا بو، که چِنی حَوَلَه بوسال ۱۳۳۷

سبزه می‌روید بهاران از بن خشکیده شاخی لاجرم بعد از بهاری می‌رسد وقت خزانی باری این باشد فلک را گردش دور مداوم آن یکی آید ز ره این یک رود از دار فانی سرنوشت «مهدیار» آیا چه باشد تا چه‌ها بر گور او سازند بی نام و نشانی  #محمد_مهدی_تهرانچی #آرامگاه  استاد محمد مهدی تهرانچی که در شعر مهدیار تخلص می‌کرد در اسفندماه ۱۳۰۸ در تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش حاج احمد تهرانچی در یک از کاروانسراهای تربت در بازار گمرک تجارت‌خانه‌ای داشت. محمدمهدی تهرانچی در شعر، پژوهش و ورزش‌های باستانی از بزرگان تربت حیدریه بود. سرانجام در روز پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۲۹ بر اثر تصادف با اتومبیل در شهر مشهد پس از عمری فعالیت در ادبیات و ورزش در سن ۸۴ سالگی درگذشت و پس از تشییع باشكوه و کم‌نظیر مردم زادگاهش تربت حیدریه در قطعه‌ی هنرمندان و مشاهیر به خاک سپرده شد.

شعر محلی؛ به یاد او روزا

مرحوم مهدی تهرانچی در مقدمه‌ی این شعر در کتاب قند و قروت در مردم‌نگاری تربت حیدریه می‌نویسد: «به هر حال اقامت ما در تهران گاه موجب دلتنگی من برای تربت و خراسان عزیز بود. برای آن کوچه‌ها و دیوارهای خشتی، برای آن شهر غریب و بی‌سامان. این کشش موجب می‌شد که چند سال یک‌بار در سفری کوتاه که شاید از چند روزی تجاوز نمی‌کرد به بهانه‌ی زیارت مزار مادر و دیدار دوستان و خویشان دور و نزدیک به تربت بیایم. مانند فیلی که به یاد هندوستان افسار را می‌گسلد فقط دیدار زادگاه برایم مهم بود.» در خواندن این شعر باید توجه داشت که گاهی وزن از «فاعلات مفعولن» به «فاعلات مفتعلن» و گاهی نیز «مفعول مفاعیلن« تغییر می‌کند.

دل مِگی هوا کِردَه بَلَّ فیلِ هِندِستو
کِندَه بَندِ اُوسارِرْ از طِویلَه وِر مِیْدو

مرغِ دل هوا کِردَه پِندِری بِرِیْ تربت
یادِ قطب‌الدین حیدر، یاد حُسنی و پیش‌کو

یادِ شیخ ابوالقاسم، یاد بندِ مُجتِهِدی
از بِلَندِ جُلگِه‌ی رُخ تا پیَرْد و بیسْکیزو

از مِحَلِّه‌ی بُرزار تا مُزار بوریاباد
سِرتُروسی و باغا، صَدر و کوچِه‌یِ یَخدو

یادِ مِسکِه‌ی کامَه با قُروتِ شِص‌دِرَّه
یادِ بایگ و حَلواهاش، یادِ خِربِزِه‌ی اُورو

ماستِ خیکی و شیرَه، جُوز و بادُم کِف‌مال
زِنجِفیلی و کیشْمیشْ مونِ صُندُقایْ پِسْتو

دِبِّه‌های پور روغن، کیسَه‌های پور کیشْتَه
کوزه‌های پور قُورمَه، تِختِه‌مَشکِ پور تِفتو

یادِ بِچِّگی‌ها ما، یادِ بِیْزیای قِدیم
مثلِ بِچِّه‌هایْ جِغنَه بُرِّ ما هَمَه شِیْطو

از کِبِدبِدی وَرگُم یا آغالْ آغالْ بِیْزی؟
گاهِه گُوگِزَل پِندَل، گاهِه بِیْزیِ رِسْمو

بعدِ مِدرِسَه عَصرا عِینِ یَگ آغال مونْجِه
وِرمِکَندِمِگْ از دَر بَلِّ کُرِّه‌هایْ یابو

دست و پا و زِنگیچَه مِثلِ کِلِّه‌ها زِخموک
کیسَنا هَمَه پَرَه بَلِّ اِیْنِه‌یِ زَنو

گاهِه روزایِ جُمعَه خُوش‌خُوشَک خِدِیْ محسن
یا مَحَلَّه شِو بویِم یا مِرَفتِمِگ عُریو

مونِ باغ و بَخْتِرَّه وامِکِردِم از بُتَّه
میوه‌های کَغ و تُروش، سِفچِه‌های بَلِّ کُدو

مونِ خِرمِنایْ گُندُم کِلِّه‌مِلَّق و جُفتَک
نِغمِه‌هایِ شَدی بو، خِش‌خِشای گُوگِردو

کَرُمْسِرایِ خورْدی جایِ بو بِرِیْ بِیْزی
بِیْزیای تَه بالا مونِ پِلِّه‌هایْ میزو

بس که بو هَمَه‌ش جِغْجار بِیْزیا و کِرکِرِ ما
مارْ مِرُونْدَنِگ از دَر با لِقِی و چُو قَپّو

هر ماهِ مُحرم واز یَک هیبَتُ و حالِ داش
از عَزای مُردُمِ شهر هَر مَحَلَّه غُلغُلَه بو

دِستِه‌هایِ زِنجیرزَن مِون هر خیابونِ
بِیْدِقای سُوز و سیا یا جریده‌هایِ گُلو

سِیّدا جلو وِر صَف، شالِ سُوز وِر گِردَن
مَشْدیا سرِ دِستَه، سر بِرِهنَه و گِریو

تِکیِه‌های هَر گِذَرِ دیگِ نذرِشا وِر پا
پوشتِ در بِرِیْ خوردَن بُرِّ بِچَّه سِرگِردو

الغِرَض، که صد افسوس از صِفای او روزا
از طلوعِ هر اَفتو تا غروب و بانگِ اَذو

سال ۱۳۴۰

قند و قروت در مردم‌نگاری تربت حیدریه یکی از کتاب‌هایی است که در مورد تربت حیدریه نوشته شده است.  #با_شاعران_ولایت_زاوه  #محمد_مهدی_تهرانچی #قند_و_قروت  https://t.me/anjomanghotb

شعر محلی؛ «گیله از زِمَـْنَه»

این شعر یکی از آشناترین و قدیمی‌ترین اشعار محلی تربت حیدریه است که بیشتر افراد کهن‌سال روستاهای اطراف این شعر را در حافظه دارند. این شعر از آقای محمد مهدی تهرانچی است. نکته‌ی دیگر این که در این شعر دامنه لغات فراتر از تربت حیدریه است و سکته‌هایی نیز دارد که من سعی کردم امانت دار باشم و به همان شکل که از روستایی ها شنیدم و در کتاب های مذکور دیدم نقل قول کنم.

پِریشُو دِ بُورْیاباد پِلِّه ی کُرسی دِ خَنَه
گُل بَجی لَم دایَه بو با خواهرش خَلَه سِکینَه

گُل بَجی از دودِ قِلیو پِندِری
کُهّ و کُهِّ داشت و هِی گیلَه مِکِرد از زِمَنَه

سَرِشِر تیکو مِدا با خواهرش گُف: بَجی جو
مُو که رَفتُم دِگَه از ای روزِگارا دیوَنَه

اَدِمای حالا دِگَه انصاف و ایمو نِدَرَن
نِه دِگَه هیچ کارِشا مِثلِ مُسِلمو مِمَنَه

نونِ یَگ مَن یَگ قُرُن روغنِ یَگ مَن صد قُرُن
دِگَه از او اَرزونی هیچِّه مِبینی نِشَنَه؟

به شِکایت مِری از دستِ کَسِه به عَدلیَه
مِثلِ که وِرمِگی‌شا اُوسِنِه‌ی کُلثوم نَنَه

هر جِوونِر مِبینی حالا دِگَه اَروا باباش
با پیَر و مَدَرِش لَفظِ قِلَم هی میشکینَه

کُت و شِلوار دِ بَرِش یَگ کُرامات دِ گِردَنِش
کُوشِ قِرمز دِ پاش و تِسبیحی یُم مِگِردَنَه

دِ جِوابِش سِکینَه سُلفِه‌یِ کِرد و چِنی گُف:
بَجی جان اَدَم بَیَد اینار دِ دنیا ببینَه

مُو که از فِندایِ دوره، خَلَه جو، پاک پِکَرُم
که فِرِنگی اَخِرِش مَیَه دِگَه چِکار کِنِه

رادیون رِ مِبینی، جعبِه‌یِ خوردِ بیش نیَه
پِچِشِر که تُو مِتی هَم‌سَرِ بلبل مِخَنَه

چراغای بَرقِرُم، اِی خَلَه، فِکِرش رِ بُکُو
دِ کوچَه روشَن مِرَه از زورِ نفت کَرخَنَه

مو که فِکرُم چِنیَه که مونِ سیما قال دَرَه
روغِنا اَز مونِ سیم میَه چِراغِر مِگِرَنَه

مِردُمای ای زِمَنَه هر کارِشا با اُتُورَه
جای گُو دِ بیَوو اُتُور زِمینار مِرَنَه

وَرگُمِت، اِی بَجی جو، حضرتِ صاحب الزِمو
به گِمونُم که دِگَه هَمی روزا ظُهور کِنَه

پی‌نوشت: * قرآن: «اِنّ الانسانَ لَفی خُسر»؛ انسان زیانكار است.

#محمد_مهدی_تهرانچی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: محمدمهدی تهرانچی, بهمن صباغ زاده, شاعران همشهری, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳ساعت 11:26  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
علیرضا مزدوران
رباعی

علیرضا مردوران

علیرضا مزدوران

هر روز در اندیشه‌ی فردای دگر
هر لحظه در التهاب و در خون جگر
هر لحظه در اندیشه که فردا چه شود
آینده نیامده‌، به امروز نگر

با عود و نی و بربط و تنبور بیا
سرمست و خراب آب انگور بیا
از هرچه چراغ قرمز و سبز نترس
با نغمه‌ی دلنواز سنتور بیا

برخیز و بکَن پیله بی‌روزن را
چون کوه بمان و خم مکن گردن را
چون کاج که سبز بوده در هر فصلی
آغاز بکن تو زندگی کردن را


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#علیرضا_مزدوران

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس از احسان محسن زاده، آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۱/۲۵ در اقامتگاه بومگردی تهمینه


برچسب‌ها: علیرضا مزدوران, هوای تازه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 12:18  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
زهرا آرین نژاد

زهرا آرین نژاد
من اگر ساکتم ولی عمری‌ست، غمی اندازه‌ی فلک دارم
شیشه هستم که پنج فصلم را زیر باران درد لک دارم

روزگارم شبیه شاعرهاست، تکیه بر واژه‌های آبی رنگ
با غزل پیش می‌روم چندی‌ست با غزل درد مشترک دارم

بال‌های شکسته‌ی خود را گرچه پنهان کنم از این مردم
روزهای گذشته می‌دانند که زمین خورده‌ام، ترک دارم

اهل تنهایی و سکوت و تبم، اهل شب‌ناله‌های بی‌تکرار
گر چه در این زمانه‌ی تاریک نارفیقان بی‌کلک دارم

روبه‌رویم نشسته‌ای خاموش حیف درد مرا نمی‌فهمی
من اگر ساکتم ولی عمری‌ست غمی اندازه‌ی فلک دارم


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#زهرا_آرین_نژاد

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس‌ از احسان محسن زاده، آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۷/۲۱ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی


برچسب‌ها: پیام ولایت, زهرا آرین نژاد, هوای تازه
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 12:11  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
زهرا کرمانی

زهرا کرمانی

حال مجنون را پس از هجر و جدایی دیده‌ای؟
روزگار من شبیه حال مجنون خسته است
سینه‌ام صندوق فریاد و صدایم بی‌رمق
قفلی از روز ازل راه صدا را بسته است

حال من حال پرستوهای بی‌مقصد شده
خانه‌ام را در میان راه‌ها گم کرده‌ام
از هزاران راه رفتم تا که پیدایش کنم
شاه‌دختی بودم و اکنون شبیه بَرده‌ام

روزگارم قصه‌ای از اشک و آه و غصه شد
هیچکس در این جهان از حال من آگاه نیست
مقصدم مخلوطی از صد راه بی پایان شد و
هیچکس در این جهان با بغض من همراه نیست

غصه‌هایم را به قایق‌ها، به دریا می‌دهم
آسمان از بغض من موجی پر از خون می‌شود
غصه‌ها را باز دریا نزد من می‌آورد
قیس در پایان قصه باز مجنون می‌شود

هر چه از خود دور کردم سوی من برگشت خورد
من چه کردم که تو را دیگر به سویم راه نیست؟
غصه هر لحظه رفیق جسم خاموشم شده
باز اما او که باید از دلم آگاه نیست


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#زهرا_کرمانی

https://t.me/anjomanghotb

عکس از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۲۰


برچسب‌ها: زهرا کرمانی, هوای تازه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 12:2  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
سیده مهناز مهدوی

سیده مهناز مهدوی

سیده مهناز مهدوی

وقتی که موی مشکی‌ات بر شانه می‌ریزد
بارانی از شب در دل این خانه می‌ریزد

مواج و سرگردان چه بی اندازه زیبایی
رحمی بکن آسان دل دیوانه می‌ریزد

در زیر باران چتر می‌بندی و می‌رقصی
یک آسمان شبنم چنین مستانه می‌ریزد

از پیچ و تاب موج دریای رهایت، عشق
هر دم شرابی ناب در پیمانه می‌ریزد

نه، شانه نه، دستی بزن، آشفته کن مو را
آواری از حسرت بر این ویرانه می‌ریزد

پر می‌شود شهر از تلاطم‌های تصویرت
وقتی که موی مشکی‌ات بر شانه می‌ریزد

#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#سیده_مهناز_مهدوی

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: پیام ولایت, هوای تازه, سیده مهناز مهدوی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 11:56  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
زینب ناصری

زینب ناصری
زینب ناصری

در گوشی‌اش «قلبم» نوشته
مامان من اسم پدر را

یک قلب خیلی سرخ و زیبا
چسبانده روی عکس بابا

وقتی که قلبش می‌زند زنگ
مامان من خندان و شاد است

با ناز و عشوه می‌زند حرف
عشقش به بابایی زیاد است


#پیام_ولایت
#هوای_تازه
#زینب_ناصری
#شعر_کودک

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس‌ از احسان محسن زاده، آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۶/۱۰ در اقامتگاه بومگردی تهمینه


برچسب‌ها: زینب ناصری, پروانه ناصری, هوای تازه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 11:49  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
زهرا آرین نژاد

زهرا ارین نژاد
زهرا ارین نژاد

ناممکن است گر چه برای تو باورش
من می‌رسم به آبی چشم تو آخرش

تو نیمه‌ی پرِ غزلی، سیب سرخ من!
من هم کنار حاشیه آن نیم دیگرش

سرو بلند شعر منی تو که ناگزیر
خم گشته واژه‌ها همگی در برابرش

آن‌قدر خواندم از تو که مثل مرور درس
در جشنواره‌ها همه کردند از برش

یا می‌رسد دلم به نگاه صمیمی‌ات
یا می‌خورد به سنگ زمان عاقبت سرش

در ناامیدی شب ما هم امید هست
من می‌رسم به آبی چشم تو آخرش


#هوای_تازه
#زهرا_آرین_نژاد
#پیام_ولایت

کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb

عکس‌ از احسان محسن زاده، آرشیو انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۳/۰۵/۲۷ در کتابخانه‌ی شهید بهشتی


برچسب‌ها: هوای تازه, پیام ولایت, زهرا ارین نژاد
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 11:40  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
فرزانه علمداران

فرزانه علمداران

فرزانه علمداران

کنار قهوه‌ی تلخم کمی هم شعر می‌نوشم
نقاب خنده حک کردم بر این لب‌های خاموشم
تو می‌رنجی از این حالم ولی من دوستش دارم

لباس بی‌خیالی را که مدت‌هاست می‌پوشم
برای رفتن یاد تو از این قلب تاریکم
برای زندگی کردن برای عشق می‌کوشم
تظاهر می‌کنم اما شکستم می‌دهد یادت
اگر حتی نیابی هم من از عطر تو مدهوشم
دلم می‌گیرد و در خلوت خود اشک می‌ریزم
برای کوه غم‌هایی که سنگین است بر دوشم

#فرزانه_علمداران
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

کانال تلگرامی ما

https://t.me/anjomanghotb

عکس‌ از آرشیو انجمن شعر و ادب قطب، شب شعر «زمستان» به تاریخ سه‌شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۱۲ در دانشگاه دولتی تربت حیدریه


برچسب‌ها: هوای تازه, فرزانه علمداران, پیام ولایت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 11:35  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
معصومه سادات اسدیان
به مناسبت جشنواره‌ی گردشگری ادبی ابریشم

معصومه سادات اسدیان

معصومه سادات اسدیان

گاهی برای گریه‌ی تو شانه می‌شوم
من با پرنده‌های تو هم‌لانه می‌شوم
این‌بار هم بساز برایم قفس ولی
بی آسمان چشم تو ویرانه می‌شوم

در من بریز زمزمه‌ی شاد رود را
با من مرور کن غم بود و نبود را
وقتی تنیده‌ای به دلم تار و پود را
شوقِ جدیدِ یک زنِ دیوانه می‌شوم

ابریشمی‌ترین غزلم را به سوی تو
پیوند می‌زنم دل خون را به موی تو
مانده‌ست در هوای سرم آرزوی تو
هر شب حریر موی تو را شانه می‌شوم

با غم بنوش مستیِ شعرِ ترِ مرا
در گوش باد زمزمه کن باور مرا
مرهم بنه جراحت بال و پر مرا
می‌سوزم و شبیه تو افسانه می‌شوم

گاهی برای زخم صدایم گلو بیار
یا ذره‌ای برای دلم آبرو بیار
این جام را بگیر و به جایش سبو بیار
من با تو در تدارک پیمانه می‌شوم

از من اگر چه عطر تنت را گرفته‌ای
با گریه‌های من دهنت را گرفته‌ای
از من خیال را، وطنت را گرفته‌ای
من با خودم به جای تو بیگانه می‌شوم

خالی‌ست بی تو زندگیِ این به غم دچار
پرواز آرزوی قشنگی‌ست در بهار
من کرم کوچکی که پس از رنج بی‌شمار
در پیله‌های مهر تو پروانه می‌شوم

#هوای_تازه
#معصومه_سادات_اسدیان
#پیام_ولایت
#ابریشم


https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت‌:
جشنواره‌ی گردشگری ادبی ابریشم در بهار ۱۴۰۳ در تربت حیدریه، بایگ و رودمعجن برگزار شد. اداره‌ی میراث فرهنگی، شرکت ابریشم‌کشان بایگ و انجمن شعر قطب از برگزارکنندگان این جشنواره بودند.


برچسب‌ها: هوای تازه, معصومه سادات اسدیان, پیام ولایت, ابریشم
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 11:29  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه
هادی کوشا
به مناسبت جشنواره‌ی گردشگری ادبی ابریشم


بنازم بایگ، دارالمومنین را
نگین سرخ در ایران زمین را

همان شهری که دین، آثار دارد
خداترس و امین، بسیار دارد

به ابریشم شده این شهر ملی
دگر برزن مواجه، همچو ظِلّی

طلا دارد کز آن رنگ سپیدش
سزاوار است تا ماچین بَریدش

حریر و پرده و پروانه‌ی او
عجین باشد همه کاشانه‌ی او

الا ای بسک، سردمدار پیله
بگویم وصف تو با هر وسیله

تویی ای گشن دمساز خورشبر
به آسانی و سختی ، یار و یاور

به رزگ و رودمعجن، کال زیبا
ببینی در دلش سنگ عقیقا

فدیهه معدن و آن خاک زرخیر
که باشد از تنعّم، تام و لبریز

به سرخ آباد چون یادی کنیدش
درودت باد بر اهل رشیدش

گمان بردی حصارم بردم از یاد؟
که آبش از زیادت، گشت مازاد

بگفتم مصرعی همراه حافظ
که در وصف دیارش، هست نافذ

خوشا این بایگ و وضعِ بی‌مثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش

#هوای_تازه
#هادی_کوشا
#پیام_ولایت
#ابریشم

کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb

جشنواره‌ی ابریشم در بهار ۱۴۰۳ در تربت حیدریه، بایگ و رودمعجن برگزار شد. اداره‌ی میراث فرهنگی، شرکت ابریشم‌کشان بایگ و انجمن شعر قطب از برگزارکنندگان این جشنواره بودند.


برچسب‌ها: هوای تازه, هادی کوشا, پیام ولایت, ابریشم
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ساعت 11:13  توسط زینب ناصری  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۲۰۶ پیام ولایت که در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ منتشر شده، در بخش هوای تازه یک شعر تازه می‌خوانید از خانم فائزه صبری. این شعر در جشنواره‌ی گردشگری ادبی ابریشم که در بهار ۱۴۰۳ در تربت حیدریه، بایگ و رودمعجن برگزار شد جزو آثار شایسته‌ی تقدیر بود.

هوای تازه

فائزه صبری

فائزه صبری

به مناسبت جشنواره‌ی گردشگری ادبی ابریشم

چشم خود باز کرده و دیدم
زندگی بر مدار تکرار است
روز و شب‌ها مدام در پی هم
همه تکراری است و اجبار است

خسته از زندگی تکراری
ناامید از جهان پر تزویر
خسته از هر تلاش بی‌حاصل
و از این روزهای بی‌تغییر

روح من متهم به آزادی است
جسم من در حصار بیماری
ای خدایی که خالقم هستی
راحتم کن از این خودآزاری

من کیم؟ راه من کجاست کجا؟
من برای چه آفریده شدم
زندگی از کجاست تا به کجا؟
من برای چه برگزیده شدم؟

زد صدا خالقم که: «ادعونی»
«کی صدایم زدی نگفتم جان؟
تو خودت را اگر که بشناسی
من درون تو گشته‌ام پنهان»

در تلاشم که پیله‌ای بتنم
دور خود تا که خلوتی باشد
در تلاشم که در نهان خودم
با منِ خسته صحبتی باشد

در دل پیله می‌رسم به خودم
به خدا می‌رسم در این خانه
پیله را می‌شکافد افکارم
در خودم می‌رسم به پروانه

«چشم دل باز کن که جان بینی
آن‌چه نادیدنی ست آن بینی»
در دل کرم کوچک قصه
پَر پروانه‌ای نهان بینی


#فائزه_صبری

#پیام_ولایت

#ابریشم

#هوای_تازه


برچسب‌ها: بهمن صباغ زاده, فائزه صبری, پیام ولایت, هوای تازه
+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳ساعت 12:10  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۲۰۵ پیام ولایت که در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ منتشر شده، در بخش هوای تازه یک شعر تازه می‌خوانید از استاد علی مرادزاده. این شعر استاد مرادزاده در جشنواره‌ی گردشگری ادبی ابریشم که در بهار ۱۴۰۳ در تربت حیدریه، بایگ و رودمعجن برگزار شد رتبه‌ی نخست را از هیئت داوران کسب کرد.

مرادزاده

علی مرادزاده

هوای تازه

به مناسبت جشنواره‌ی گردشگری ادبی ابریشم

گل‌رخ من حریر و ابریشم تار و پودش ترانه و تمجید
پاگشا شد در ابتدای غزل بوی اردیبهشت شد تشدید
مرد برنو به دوش طغیان‌گر در کدامین قبیله جا ماندی؟
دختر ایل شد عروس قنات، رقص ماهی به گرد مروارید
متهم بوده‌ام به جرم دلم... حکم طغیان‌گری به من دادند
جرم من عاشقی‌ست می‌دانم که نکردم به قلب خود تردید
آمدم بی‌قرارتر گشتم نبض ذهن و دلم دگرگون شد
مردم این روزها عوض شده‌اند می‌توان چشم بسته هم فهمید
ماه من را کشان‌کشان بردند یک شب از روی بام آبادی
پیله‌ها نخ شدند و ابریشم، آشِ بلغورِ شیر می‌جوشید
داخل کاروان‌سرا غوغا... ساربان عازم سفر می‌شد
تربت از بوی نان و گندم پُر، شهر میراث پرنیان سپید
رودمعجن که می‌زند خُم‌خُم... لرزه می‌گیرد آسمان و زمین
شور و شعر و شفیعی و عطار، چه کسی این عروس را دزدید؟
یک نفر بوسعید را می‌خواند قهرمان از دوتار و جُو می‌گفت
فصل نوغان و نوبرانه‌ی توت، جشن ابریشمی که می‌گویید
در هیاهوی پای کوبیدن پیش چشم مزار قطب‌الدین
من خودم را فشرده‌ام در خود پدرم ماه و مادرم خورشید
همدمم را به زور می‌بردند جبر تاریخ من دو مجهولی‌ست
این رسیدن دو ایکس دارد و بس، عشق ممنوع و عاشقان تبعید
تشت رسوایی‌ام ز بام افتاد، باغ سلطانی‌ام چپاول شد
توی بازارِ گمرکِ سرپوش اسم من هی دهن دهن چرخید
گلرخ بی‌قرار شهرآشوب، عشق ما شد دوباره ماه و پلنگ
پنجه می‌زد پلنگ این قصه؛ اشک، چشم پلنگ را بوسید
من به دنبال دلبرم حیران کوچه‌ها غرق نور و بارانند
آن‌چه نشنیده شد صدای من است بغض من در درون من ترکید

#علی_مرادزاده

#هوای_تازه

#پیام_ولایت


برچسب‌ها: علی مرادزاده, پیام ولایت, هوای تازه, ابریشم
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ساعت 13:46  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۲۷ پیام ولایت که در ۲۸ مهرماه ۱۳۹۸ منتشر شده با هم نگاهی می‌اندازیم به زندگی و شعر علی اکبر بهشتی موسس انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه.

سید علی اکبر بهشتی
سید علی اکبر بهشتی

سید علی اکبر بهشتیسید علی اکبر بهشتی سال ۱۳۰۴ هجری شمسی در محله‌ی باغسلطانی تربت حیدریه به دنیا آمد. هرچند شناسنامه‌ها در آن زمان چندان دقیق نبوده است اما در شناسنامه‌ی سید علی اکبر تاریخ تولدش ۱۴۰۳/۰۷/۰۱ قید شده است. پدرش سید محمد بهشتی از سادات محترم شهر بود و در بازار گمرک تربت حیدریه تجارت‌خانه داشت.

سید علی اکبر سال‌های کودکی را در مکتب‌خانه صرف تحصیلات مقدماتی کرد. بعد از مکتب‌خانه، در مدارس جدید ثبت نام کرد و تا سیکل اول را با روش جدید در آن زمان پیش رفت. در ادامه به مدارس قدیمه برگشت و نزد علمای آن روزگار تربت حیدریه، عربی را به خوبی فرا گرفت.

سید علی اکبر از ده سالگی شعر گفتن را شروع کرد. پانزده ساله بود که به تشویق شیخ محمد نحوی سرودن شعر را جدی گرفت، از همان سال‌های نوجوانی شروع کرد به مطالعه‌ی اشعار شاعران پارسی‌گوی و در قالب‌های مختلف طبعش را می‌آزمود. او علاوه بر شعر خوش، صدای خوشی هم داشت. طبع روان و صدای خوش به زودی با طنین دل‌انگیز تار نیز همراه شد و پای سید علی اکبر بهشتی در جوانی به محافل و مجالس هنرمندان خراسان باز شد.

در تربت حیدریه همراه با دیگر شاعران و دوستان، نشست‌های دوستانه‌ی هفتگی داشتند و بلبل طبعش همیشه نغمه‌خوان بود. شعر محکم، قلب مهربان، گفتار موقرانه و آرامشی که در رفتار داشت به زودی او را تبدیل کرد به شمع جمع شاعران تربت. علم و احاطه‌ی او به نحو و عروض و شعر پیشینیان باعث شد در بین شاعران جایگاهی والا پیدا کند.

ایشان با شعرای بزرگ خراسان در آن روزگار مانند عماد خراسانی، مهدی اخوان ثالث، محمد قهرمان، محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد کمال پور، ذبیح الله صاحبکار و علی باقرزاده همنشین بود. همچنین تا زمان حیات مرحوم استاد امیری فیروزکوهی، با ایشان مراوده و مکاتبه داشت.

با این‌که غزل‌هایش همیشه زینت روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها بود، در دوران حیات کتابی از اشعار خود منتشر نکرد. درِ خانه‌اش در خیابان فرمانداری تربت حیدریه به روی اهل ادب و هنر باز بود و چه در خانه و چه در حجره‌ی فرش‌فروشی خود در سرای امین از دوستان و یارانش پذیرایی می‌کرد.

بهشتی از پایه‌گذاران انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه بود و در دهه‌ی پنجاه همراه دوستان شاعرش محمود خیبری، اسفندیار جهانشیری، سید علی اکبر ضیایی، مرحوم غلامعلی مهدیزاده و احمد حسین پور هر هفته جلسات شعرخوانی و نقد شعر داشتند.

در سرودن غزل و قصیده‌ی تبحری خاص داشت اما تقریبا در تمام قالب‌ها اشعاری از وی به یادگار مانده است. در غزل‌هایش غمی خاص موج می‌زند، زبانی روان و سالم داشت و همواره به شیوه متقدمین و با همان اسلوب شعر می سرود. از ارادتمندان حضرت حافظ بود و اشعارش بیشتر به سبک عراقی گرایش داشت. از نظر مضمون غالب اشعارش عاشقانه و حکمت‌آمیز است. همچنین در مدح ائمه‌ی شیعه نیز مدایح بسیار سروده است.

استاد بهشتی عزیز به تعبیر خودش دیدگان روشن را در مطالعه کتب و دواوین شعر به کم‌سویی کشاند. سید علی اکبر در سالهای پایانی عمر بیمار بود و روزگار این پرنده‌ی بهشتی را خاموش و سربه‌زیر کرده بود. نزدیک به پنج سال بیمار و خانه‌نشین شد و اهل خانه و دخترش بی‌بی‌زهرا بهشتی پروانه‌وار دورش می‌چرخیدند. دوستان شاعر و خویشان مهربان به عیادتش می‌رفتند اما دریغ که کم‌کم شناختن دوستان جانی هم برایش امکان نداشت.

در زمان بیماریِ این ادیب گران مایه، استاد احمد نجف زاده که بعد از او پرچم‌دار شعر تربت حیدریه بوده و هست، کار جمع‌آوری دیوان وی را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۸۵ گزیده‌ای از اشعار سیدعلی‌اکبر بهشتی شامل ۲۹۴ غزل و ۳۸ قصیده و دو ترجیع بند در کتابی تحت عنوان محفل بهشتی به همت استاد نجف زاده و حمایت اداره‌ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان به چاپ رسید.

بهشتی در پانزدهم آبان ماه سال ۱۳۸۹ در سن هشتاد و پنج سالگی در تربت حیدریه وفات یافت و با مشایعت اهل فرهنگ و هنر شهر، در مقبرۃالشعرای تربت حیدریه به خاک سپرده شد.

آرامگاه سید علی اکبر بهشتی
ما اسیریم ز ما با سخنی یاد کنید
تا که در ظلمت گورم ز غم آزاد کنید
نه تا که تا چشم فروبستم از این منزل خاک
هر غباری‌ست ز ما بر اثر باد کنید
ز آتش جان من و شاعری و عشق و امید
نزد شیرین‌دهنان صحبت فرهاد کنید
من هم این کرده‌ام ای هم‌نفسان برخیزید
به دو زانوی ادب خدمت استاد کنید
این چه روزی‌ست که این شعر مرا می‌خوانید
دور هم تا که نشستید مرا یاد کنید
حاصل عمر بهشتی‌ست غزل‌های لطیف
گفتگو از سخن نغز خداداد کنید .
سید علی اکبر بهشتی

وی از موسیقی و آواز خوش هم بی‌نصیب نبود و در نواختن دوتار نوازنده‌ی چیره‌دستی بود.

شعر بهشتی و مخصوصا غزل‌های او بسیار لطیف است. شعرهایش بسیار بیش از آن چیزی است که در محفل بهشتی چاپ شده است که امیدوارم روزی منتشر شود. در ادامه اشعاری را از مرحوم سید علی اکبر بهشتی با هم می‌خوانیم:

دستخط سید علی اکبر بهشتی
دستخط استاد سید علی اکبر بهشتی

کس شنیدی که گلاب از رخ تصویر گرفت؟
این حدیث از عرق روی تو تاثیر گرفت
هیچ سلطان به تصرف نگرفته‌ست دلی
همچو حُسن تو که این مُلک به تدبیر گرفت
بس که من صبر نمودم به فراقت، عکاس
عکس رخسار مرا از غم تو پیر گرفت
عکس تو دیدم و گویی که کمان ابروی
شهسواری‌ست که در دست دو شمشیر گرفت
دل که در زلف اسیر است، به دلبر برگوی
بی‌مروت ز چه این صید به زنجیر گرفت؟
کار در دست خدا باشد و کوشش بی‌جا
از قضا چون به رهی نوبت تقدیر گرفت
شیرسوز است بهشتی که چنین رنجور است
دایه‌ام زود مرا گفت که از شیر گرفت

سر راهم به سر کوی تو غم ریخته‌اند
شادی ماست غمت، حیف که کم ریخته‌اند
جای که پای گذارم به سر کوی تو نیست
زین همه سر که برایت به قدم ریخته‌اند
هر کجا می‌گذری فتنه و آشوب به پاست
لشکر حسن مگر بر سر هم ریخته‌اند
تا سر زلف پریشان تو را شانه زدند
سر و سامان همه خلق به هم ریخته‌اند
از تو دشنام شنیدیم و ندیدیم دهان
کاین وجودی‌ست که گویا به عدم ریخته‌اند
گر در این خانه‌ی امید شدم محرم راز
پیش مرغان حرم بهر چه سم ریخته‌اند
دوستان قدر بهشتی بشناسید به عمر
کز سر خامه‌اش اینقدر رقم ریخته‌اند

از همه ناز کشیدم به که من ناز کنم
نازکش نیست کسم تا که دلی باز کنم
پر و بالم ز غم دور فلک سوخت تمام
سوی گور است اگر قصد به پرواز کنم
بی کسی بین که چو آن بلبل افسرده بهار
در قفس مانده وداع گل و آواز کنم
آسمانا به صفای دل یاران وفا
مددی تا که رقیب از سر خود باز کنم
چون خریدار ندارد سخن اهل خرد
به که خوانم سخنم از چه سخن ساز کنم
ای امید همه بند است زبانم به کلام
چون بخواهم سخنی بهر تو آغاز کنم
با دل تنگ بهشتی چه کند دفتر شعر
مگرم دست دهد بخت که اعجاز کنم

هر چه دادم آسمان آخر زمین از من گرفت
هر چه را آن مرحمت فرمود این از من گرفت
آن چه را آموختم نقش نگین شد در دلم
دست وسواس آمد و نقش نگین از من گرفت
بس که اسرار ازل در جستجو پیچیده گشت
رنگ تردید آمد و نور یقین از من گرفت
ناتوانی بین عزیزا کز طریق رنگ و ریب
روز روشن دزد آیات مبین از من گرفت
هم ترازو نیست عالم را اگر سودا کنند
با متاع دین که شیطان لعین از من گرفت
راستی خواهی عجوز دهر چون سوداگری
در بهای هر خزف دُرّی ثمین از من گرفت
جز ولای مرتضی چیزی بهشتی را نماند
آن ندادم هر چه نفسم آستین از من گرفت

در خانه‌ی دوست تا که محرم گشتیم
بیگانه‌ی عیش و همدم غم گشتیم
ما را ز بهشت گر چه بیرون کردند
خوشحال شدیم، چون‌که آدم گشتیم

در مدرسه هر روز عذابم دادند
در کوره‌ی علم پیچ و تابم دادند
تا از کم و کیف عشق آگاه شدم
بردند به میخانه شرابم دادند

کرده غمت در دل من خارها
سر به قیامت زده دیدارها

هزار پاره شود سنگ سینه خارا را
بر او چو عرضه کنی شرحی از غم ما را
حریف میکده‌ی عشق هر گدایی نیست
نمی‌دهند از این باده ناشکیبا را

نتافت بر سر ما آفتاب حُسن رخی
که نخل قامت ما در پناه دیوار است
هزار حیف که در باغ روزگار، امروز
گل فضیلت‌مان نزد باغبان خوار است


ده روز بود عمر گل و زرد شد مگر
چون ما ز دوستان سخن ناروا شنید؟
حرف وفا مزن تو که پروانه هم ز شمع
این قصّه را که سوخت دلش بارها شنید

خواب در دیده نیاریم شب هجر تو را
من و پروانه و شمع و دو سه بیدار دگر
با همه عاشقی و مستی و دیوانگی‌ات
نتوان یافت بهشتی چو تو هشیار دگر

نشان رفتنم از گیسوی سپید رسید
به روزگار سیاهم نشاند موی سفید
هنوز سایه‌ی صبح جوانیم ننشت
که از فراز سرم آفتاب عمر پرید

تو را بود غم جاه و مرا کشد غم دوست
تفاوت ره ما گر نظر کنی کم نیست

می‌توانم که دل از جان و ز تن برگیرم
نتوانم که از آن غنچه‌دهن برگیرم

او مِـْشِ سِفِد که نُوْعروسِ گِلَه‌یَه
مالِ تو نیَه، دِ مینِ قوچا یِلَه‌یَه
قَییم مِنَنِت دِ مینِ صُندُق مُجری
از بس که نَنَه‌ت اَلپَر و پورحوصِلَه‌یَه

اِی بادِ خُنوک که مِزِنی وِر جِگرُم
خاک وِر سرِ تو، ز دلبرُم دِه خِبرُم
اَتیش مِزِنُم ز اُوِْ چَشمُم وِر دل
دِ زِْرِ لحاف تا نِفَهمَه پیَرُم

اشعار شیرین و دلنشینش و فرزندان هنرمند و صالحش بهترین یادگاری ست که از این هنرمند خوش نام برای ما بر جای مانده است. یادش همواره زنده باد.
بهمن صباغ زاده مهرماه ۱۳۹۸ تربت حیدریه

یادی از استاد؛ یادداشتی در مورد استاد سید علی اکبر بهشتی به قلم استاد اسفندیار جهانشیری

گرچه اینجانب مدت‌هاست که از محضر استاد بزرگ و ادیب دانشمند جناب سید علی اکبر بهشتی به فیض رسیده‌ام و بسا شب‌ها که در انجمن‌های ادبی، زیبایی کلام او را به مذاق جان چشیده‌ام، اما آن گاه که دیوان این بزرگمرد به دستم رسید آن را به دقت مطالعه کردم دیگر هیچ جای شک و تردیدی برایم باقی نماند که ایشان استادی زبردست و ادیبی آگاه و شاعری توانایند و به خوبی دریافتم که سید علی اکبر بهشتی تمام نیروی وجودی خویش را در تیر اخلاص کرده و تا مرز عاطفه و احساس پرتاب نموده است و جای برای هیچ پهلوانی در این خطه باقی نگذاشته است. باید بگویم که این بزرگمرد به چنان غنای طبعی رسیده است که نازک‌خیالی بازیچه‌ی اوست و به قول خودش خیال و احساس قاتل اویند.

او شاعری است بی‌تکلف و زنده‌دل و در فنون شعر صنعتگری چیره‌دست است. الفاظ در محور کلامش رنگ می‌بازد و در شاخسار طبعش میوه‌های صنایع و بدایع به خوبی جلوه‌گر است. وی را درویشی می‌بینیم که از تعلقات مادی رسته و بار مکنت را فرو انداخته و گوشه‌ای را اختیار کرده است و دستِ توسّل به دامن پیغمبر و سلاله‌ی طاهرینش زده و هیچ جلوه‌ای بهتر از زیبایی‌های هنر را نمی‌پسندد و ذات و جوهره‌ی او محیط به معنا و کلامش آراسته به صنایع عرفانی است. غم نان را نمی‌خورد تا آزاد بیندیشد و آزاد بگوید و طوطی طبعش سخنگوی معشوق است. معشوقی که جان کلام را به او داده و او را چنان زنده خو و وارسته آفریده است که همتایش را نمی‌توان یافت.

او بسیار خوش‌بزم و مجلس‌آراست و برای هر مطلبی شعری از گذشتگان در حافظه دارد که به بزم‌آرایی و لطف خاص او کمک می‌کند. در عمر خویش ندیدم که فغانی برآورد، برای مطامع دنیا ناله کند و یا تلاش فراوان نماید. اندوهگین نیست و همه را احترام می‌گذارد حتی کسانی‌ را که در مجلس او به تازگی راه می‌یابند و به اصطلاح نوپای شعرند محترم می‌دارد.

او چنان مهربان است که اگر ایرادی بر شعر کسی ببیند برای بیان آن ایراد عرق بر پیشانیش می‌نشیند تا سخن خود را بگوید. تیزبین و تیزهوش است و همه موازین اخلاقی را رعایت می‌کند. در گفتن سبقت نمی‌گیرد و کلام را به جا و به موقع با فصاحتی دلپذیر بیان می‌کند. غزل‌های او گاهی بوی غزل‌های حافظ را می‌دهد و پند و حکمت در گفتار او موج می‌زند. گاهی چنان حکیمانه سخن می‌گوید که گویی بر همه‌ی علوم احاطه دارد.

سپهر خرمن هستی به راه باد نهاد
که حاصل همه کس در جهان پشیمانی‌ست
در این صحیفه که اوراق اوست شرح حیات
هزار نقطه‌ی مجهول و راز پنهانی‌ست

در اکثر غزلیات او پندهای حکیمانه و احکام قرآنی به چشم می‌خورد حتی گاهی نیز از مسائل فلسفی سود جسته و مضامین قرآنی فراوان در اشعارش به چشم می‌خورد.

آنچه از همه بیشتر روحیات ایشان را مزین داشته تواضع و فروتنی و اخلاق‌ حسنه‌ی اوست که انسان می‌خواهد همیشه با او باشد و زبان او را بفهمد و این وارستگی در یک رویارویی با او درک می‌شود.

تیزهوش و سریع‌الانتقال است و پیری هیچگونه عارضه‌ی هوشی و حواسی بر او وارد نکرده است. تعداد ابیات اشعار او از حد و اندازه بیرون است. گویا او هیچ گونه کاری جز شاعری نداشته و برای هیچ مقامی جز ائمه طاهرین و بعد از آن دوستان خویش شعر نسروده است.

او حتی برای چاپ آثار خویش هیچ نگران نیست زیرا می‌داند که بالاخره آنهایی که فیوضات معنوی و هنری او را درک کرده‌اند به معرفی آثارش خواهند پرداخت. او با دل خویش سخن می‌گوید و گاهی برای همه زحماتی که کشیده است خودش را می‌ستاید.

گر چه صائب رفت و با خود برد سبک هند را
تا بهشتی هست این رطل گران بی پیر نیست

آری باید همه تکلفات و خودبینی‌ها را کنار گذاشت و صافی‌دل به شعر او روی آورد آنگاه با خلوص و دور از هر تکلف شعر او را نقد نمود. او از به کار بردن کلمات ساده پرهیز نمی‌کند و معنی را بر لفظ ترجیح می‌دهد.

خیال کن که تو را هست هر چه می‌خواهی
به عکس چون بنهی هفت را ببینی هشت

در قصیده و غزل طبعی غنی داشته و دارد و شعر گفتن طبع منظومش گویی فطرت اوست و در قصیده‌ای تمام عوارض و دردهای وجودی را بر می‌شمرد به طوری که می‌توان چنین استنباط کرد که ایشان از مسائل طبی و درمانی بی بهره نیست. هنرمندی قوی پنجه و نوازنده‌ای تواناست و تار را خوب می‌نوازد چنانکه در غزلی می‌گوید:

حرامت باد ای خاک سیه چون من هنرمندی
که از هر ناخن انگشت او ریزد هنر چندی
ایا کاین ماجرا خوانی نمی‌دانم که می‌باشی
که جز مرد هنر نشناخت کس قدر هنرمندی

افسوس که در دیار ما هنرمندان جایی ندارند باید به دست فراموشی سپرده شوند مگر بعد از مرگ آنها که این خود ظالمانه‌ترین خصلت انسانی است.

اسفندیار جهانشیری (صفی)

#بهمن_صباغ_زاده
#سید_علی_اکبر_بهشتی
#پیام_ولایت

کانال تلگرامی انجمن شعر قطب

https://t.me/anjomanghotb

زندگی‌نامه‌ی استاد سید علی اکبر بهشتی را در مهرماه ۱۳۹۸ نوشتم و به روزنامه دادم اما فرصت نشد نوشته‌هایم در وبلاگ سیاه مشق بارگذاری کنم و رونوشت آن را تنها در تلگرامم داشتم که متاسفانه از دست رفت. از خانم عسکریان سردبیر نشریه‌ی پیام ولایت خواهش کردم پی‌دی‌اف نشریات آن سال‌ها را برایم بفرستد. زندگی‌نامه‌ی این شاعر همشهری را مختصر بازنویسی ای کردم و به اشتراک گذاشتم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.


برچسب‌ها: بهمن صباغ زاده, سید علی اکبر بهشتی, پیام ولایت, با شاعران ولایت زاوه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳ساعت 11:51  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

مطالب قدیمی‌تر