زندگی و شعر استاد محمدمهدی تهرانچی عاشق زادگاه به قلم بهمن صباغ زاده
اولین باری که نام «تهرانچی» به گوشم خورد زمانی بود که از این و آن سوال میکردم که شعر «پِریشُو۪ دِ بوریاباد» مال چه کسی است و هر کسی چیزی میگفت. لازم به توضیح است که در کتاب «عقاید و رسوم عامه مردم خراسان» این شعر به هوشنگ قهرمان نسبت داده شده بود. بالاخره در کتاب استاد رشید که «فرهنگ عامهی تربت حیدریه» نام دارد شعر ایشان به علاوهی نامشان چاپ شد و جواب قطعی را یافتم. در آن زمان به این فکر افتادم تهرانچی که حتما تهرانی هم هست چطوری شعر تربتی گفته است؟ ۱۴ مرداد ۱۳۹۱ بود که با همکاری اداره ارشاد اسلامی تربت حیدریه، شورای اسلامی شهر و شهرداری، انجمن خبرنگاران و هیات ورزشهای باستانی مراسم بزرگداشتی برای استاد تهرانچی برگزار شد و ایشان را اولین بار در آن مراسم دیدم. بعد از جلسه توسط استاد نجفزاده به ایشان معرفی شدم و چند کلمهای صحبت کردیم. صبح جمعهای در پاییز همان سال بود که به جلسهی استاد قهرمان رفته بودم و آقای تهرانچی حضور داشتند و شعر خواندند و دیداری حاصل شد. به ایشان گفتم کتاب قند و قروتتان را خواندهام و از طریق این کتاب در زمان سفر کردهام و پدر و پدربزرگم را در کودکی و جوانی دیدهام و از ایشان تشکر کردم. فکر میکردم در دیدارهای دیگری که داشتیم از ایشان زندگینامه و شعرهای محلیشان را بگیرم و در وبلاگ به نمایش بگذارم که متاسفانه گذشت تا صبح جمعهای استاد نجف زاده تماس گرفت که استاد تهرانچی فوت کردند.

استاد محمد مهدی تهرانچی که در شعر «مهدیار» تخلص میکرد در سال ۱۳۰۸ در تربت حیدریه به دنیا آمد. کودکی را در کوچه و پسکوچههای آن روزگار تربت بازی کرد. پدرش حاج احمد تهرانچی در یک از کاروانسراهای تربت در بازار گمرک که در آن روزگار به که گویش تربتی به «کارُمْسِرای ِخوردی» یعنی کاروانسرای کوچک شهره بود تجارتخانهای داشت. در سال ۱۳۱۵ پدرش او را در دبستان رضاییه که مدرسهای بود در اول خیابان باغسلطانی ثبت نام کرد.
در آن سالها در تربت هم مدارس جدید وجود داشت و هم مدارس قدیم که به مکتبخانه مشهور بودند. تا کلاس چهارم را در مدارس جدیده سپری کرد و پس از آن به توصیهی اطرافیان پدرش او را به مکتب شیخ ابراهیم بُرد تا علوم دینی و قرآن یاد بگیرد. مدتی بعد در سال ۱۳۲۳ هنگامی که پدر در سفر مکه بود توسط یکی از دوستان پدرش به دبستان قطب معرفی میگردد تا به صورت مستمع آزاد در کلاسها شرکت کند و در امتحانات سال ششم ابتدایی آن سال قبول میشود.
سال ۱۳۲۵ که مهدی تهرانچی در دبیرستان قطب پذیرفته میشود و به تحصیل ادامه میدهد. در همان سالهای دبیرستان به معرفی عمویش که از پیشکسوتان آن روز ورزش باستانی تربت حیدریه بود به یکی از زورخانه تربت حیدریه برده شد و به ورزش باستانی علاقهمند شد. علاوه بر آن در رشتههای دیگر ورزشی مانند والیبال، شنا، کوهنوردی، مشتزنی، دوچرخهسواری و ... فعال بود و معمولا در همهی زمینهها موفق نیز بود. او ورزش باستانی هرگز رها نکرد و همواره در این ورزش فعالیت داشت و امروزه از پیشکسوتان ورزش باستانی تربت حیدریه محسوب میشوند.
از همان دوران ابتدایی به کتاب و کتابخوانی علاقهمند شد و به رسم کودکان و نوجوانان آن روزگار که در تربت حیدریه از کتابفروشیها کتاب کرایه میکردند او نیز از همین روش استفاده کرد و با کتاب و کتابخوانی خو گرفت. از سالهای دبیرستان کمکم استعداد شعر گفتن در وجود او شکوفا شد و به زودی به جرگهی شاعران پیوست.
از کلاس سوم دبیرستان به بعد برای ادامهی تحصیل به نیشابور رفته و در منزل عمویش ساکن شد. دیپلم را از دبیرستان خیام نیشابور گرفت. در این ایام مادر او به سختی بیمار بود به بیماری طپش قلب مبتلا بود. زمستان ۱۳۳۰ مادر بر اثر بیماری فوت میکند و پدر که از کار در تربت راضی نبوده تصمیم به ترک تربت میگیرد و مهدی جوان همراه با خانواده به تهران میرود.

محمد مهدی تهرانچی دوران افسری را در مشهد گذراند. او پس از چند سال کار در کارخانههای قند و سیمان شمال تهران و شرکت صنایع ریالکو به عنوان تکنسین وارد دانشکدهی کشاورزی دانشگاه تهران شد. وی با توجه به آموزش ضمن خدمت در رشتهی مهندسی عمران و آبیاری از دانشکدهی کشاورزی مهندسی گرفت و پس از ۳۰ سال خدمت در رشتهی فنی و مهندسی در سال ۱۳۶۴ از دانشگاه تهران بازنشسته شد. هرگز از ورزشهای باستانی فراموش نکرد و علاوه بر حضور در گودهای زودخانه عضو هیأت مدیره ورزشهای باستانی خراسان مركزی (رضوی) نیز بود.
استاد تهرانچی شاعر، محقق و پژوهشگر، پیشکسوت ورزش باستانی آثار زیادی هم از خود به جای گذاشت. از قلم او منتشر شده است:
1- سیری در ورزش باستانی؛ نشر پاكرو؛ كرج؛ 1349
2- تأسیسات و ساختمانهای روستایی؛ انتشارات جهاد سازندگی؛ كرج؛ 1349
3- پژوهشی در ورزشهای زورخانهای؛ انتشارات كتابسرا؛ تهران؛ 1364
4- اشعار محلّی (مهمو هرکه د سفره هرچه)؛ انتشارات نوش؛ مشهد؛ 1383
5- ورزش باستانی از دیدگاه ارزش؛ انتشارات امیركبیر؛ 1385
6- جایگاه علویان در آیینهای ملّی مذهبی ایران؛ انتشارات سخن گستر؛ مشهد 1386
7- قند و قروت در مردم نگاری تربت حیدریه؛ انتشارات سخن گستر؛ 1388؛ انتشارات آستان قدس (چاپ دوم)؛ 1390
سرانجام در روز پنجشنبه۱۳۹۲/۰۱/۲۹ بر اثر تصادف با اتومبیل در شهر مشهد پس از عمری فعالیت در ادبیات و ورزش در سن ۸۴ سالگی درگذشت و پس از تشییع باشكوه و کمنظیر مردم زادگاهش تربت حیدریه در روز جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲ قطعه هنرمندان و مشاهیر به خاك سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

در زیر نمونههایی از شعر زندهیاد تهرانچی را با هم میخوانیم:
باغ عبرت؛ در توصیف «باغ ملّی» زیبای تربت حیدریه كه روزی در روزگاران گذشته آرامگاه نیاكان این مردم بوده است:
یاد باد ای باغ ملّی، ای فضای پُرمعانی
ای تو یادت صفحهها از خاطرات نوجوانی
ای مغاك سرزمینت، مدفن ارواح ماضی
در دل خاكت بوَد، دریایی از دُرّ نهانی
كیست تا یاد آورَد، آن مردمان خاكدان را
رفتهاند از یادها، آن خفتگان خاكدانی
باغ شد آرامگاهِ بینشانهای گذشته
سبزهها روییده از آن خاكهای بینشانی
یاد باد اندر جوانی، با عزیزانی كه دانی
برفراز گورها كردیم، زرع و باغبانی
بارور شد هر نهالی، یافت بیخ و شاخ و برگی
تا كند در این زمان بر خاك تیره سایبانی
در تفرّج حالیا گر پویمت ای باغ عبرت
آیدم در گوش جان، این نكتههای آسمانی:
ای بشر اینجاست پایان غرور و شادكامی
هان تو هم ای باغبان، در این سرا دیری نمانی
مرد و زن بردند با خود، آزهای زندگی را
خاك شد بس آرزوهای بلندِ آرمانی
ای «لَفی خُسرانِ»* غافل! چشم دل باید گشودن
بهرهای ای بیخبر، زین چند گاهِ زندگانی
سبزه میروید بهاران، از بُن خشكیده شاخی
لاجَرم بعد از بهاری، میرسد وقت خزانی
باری این باشد فلك را، گردش دور مداوم
آن یكی آید ز ره، این یك رود از دار فانی
سرنوشت خاكدانِ «مهدیار» آیا چه باشد
تا چهها بر گور او سازند بینام و نشانی
سال 1340
قصیدهی شهر من؛ در تایید و تکریم کتاب ارزشمند جغرافیای تاریخی ولایت زاوه و تقدیم به حضور دانشمند ارجمند جناب آقای محمدرضا خسروی
در پهندشت خطّهی زرخیز خاوران
آنجا که بَر شود ز دیارش دلاوران
شهری سترگ خفته که از قرنهای دور
بودهست پهنهاش ز کران نیز تا کران
شهریست پر غرور که هر گوشهاش همی
دارد به دل حکایتی همه از گردش زمان
شهریست پر شکیب که در خاطرش هنوز
باشد اثر ز سلطهی خانان و ترکمان
گمنام میزید که به تحمیل روزگار
نامی از او نمانده ز اهمال این و آن
در دور تلخ حیدری و نعمتی خمید
پشتش به زیر بار خرافات باوران
این شهر پر جلال که در قلب جلگههاست
این زاوه است زاوهی گمنام و خستهجان
این مُلک زاوه است که تربت گرفته نام
نامی که نیست در خور این شهر باستان
این زاوهی بزرگ چرا مانده بر کنار؟
این شهر پر غرور چرا مانده بینشان؟
زاینجا ثمر شده چه اطباء و عالمان
زین شهر برشده چه بزرگان و عارفان
باشد که باز زنده شود نام شهر من
نام بهین زاوه به هر گوشه در جهان
تقدیم این سخن به پژوهنده "خسروی" است
از سوی "مهدیار" به آن مرد نکتهدان
سال 1367
شعر محلی؛ حمامهای قدیم؛ شعر زیر تجسمی از حمامهای قدیم است
از حَمومایِ قِدیم توبَه، که یَک مِزبِلَه بو
مونِ او خِزینِههاش بُرِّ پِلَشتی اِلَه بو
هر که با هر تَنِ پور شوخ و لِمَشتِش میَمَه
موِن او اُوا مِرَف که از غِلیظی فِلَه بو
آدِمای جور و واجور، خِدِیِ بُرِ بِچَه
قَد و نیمقَد هَمِگی دِ مونِ او غُلغُلَه بو
بَعضیاشا کَل و بیمار و شَل تِراخُمی
بِچِّههایْ ناخُوش و خِلّوک و خُنوک، یَگ گِلَه بو
کِلِّههای کَلِشا دِ مونِ اُو غُطَّه مُخُورد
عینِ دیگِ کِلِّهپَز که بارِ دیگِش کِلّه بو
مونِ بُقِّش حَجآقا اَزو اُوا مِزَّه مِکِرد
که تِمَزْمُزْ دِ کتابایِ حَدیث مِسألَه بو
یک طِرَف کیسِهکَش و دِستایِ اُوگَزِش به کار
کیسَهشِر تا مِکِشی لِمَشتیا فِتیلَه بو
موشت و مالِت که مِدا گِرِهْ مِزَه هِیْکَلِتِرْ
مِزَه گورموشت و خُچار که پِندِری حَرملَه بو
اُوِ داغِر که مِرِختَن، بِچِهها جِغ مِزَیَن
طفلِکا هِیْکَلِشا از اُوِ جوش جِزغَلَه بو
موقِع رِفتَنِ بِچَّه به حموم با پیَرِش
از هَراس و اُوِ داغ و کیسَهکَش مِشغِلَه بو
از صداهای عجیب و جِغِ دِلّاکِ حَموم
کِلِّههایِ هَمَه اُومُلُو و پور وِلوِلَه بو
جایِ بو کنجِ حَموم به اسمِ واجِبیخَنَه
واجبی عینِ قُشاد زِوَلَه وِر زِوَلَه بو
الغِرض ایساخْتی بو وضعِ حَمومای قِدیم
یادگارِ خُب و بَد وِر سَرِ هر مَحَلَّه بو
اَگِه ما زِندَه بهدَر رَفتِم از او لِمَشتیا
دِگَه ای کارِ خدا بو، که چِنی حَوَلَه بوسال ۱۳۳۷

شعر محلی؛ به یاد او روزا
مرحوم مهدی تهرانچی در مقدمهی این شعر در کتاب قند و قروت در مردمنگاری تربت حیدریه مینویسد: «به هر حال اقامت ما در تهران گاه موجب دلتنگی من برای تربت و خراسان عزیز بود. برای آن کوچهها و دیوارهای خشتی، برای آن شهر غریب و بیسامان. این کشش موجب میشد که چند سال یکبار در سفری کوتاه که شاید از چند روزی تجاوز نمیکرد به بهانهی زیارت مزار مادر و دیدار دوستان و خویشان دور و نزدیک به تربت بیایم. مانند فیلی که به یاد هندوستان افسار را میگسلد فقط دیدار زادگاه برایم مهم بود.» در خواندن این شعر باید توجه داشت که گاهی وزن از «فاعلات مفعولن» به «فاعلات مفتعلن» و گاهی نیز «مفعول مفاعیلن« تغییر میکند.

دل مِگی هوا کِردَه بَلَّ فیلِ هِندِستو
کِندَه بَندِ اُوسارِرْ از طِویلَه وِر مِیْدو
مرغِ دل هوا کِردَه پِندِری بِرِیْ تربت
یادِ قطبالدین حیدر، یاد حُسنی و پیشکو
یادِ شیخ ابوالقاسم، یاد بندِ مُجتِهِدی
از بِلَندِ جُلگِهی رُخ تا پیَرْد و بیسْکیزو
از مِحَلِّهی بُرزار تا مُزار بوریاباد
سِرتُروسی و باغا، صَدر و کوچِهیِ یَخدو
یادِ مِسکِهی کامَه با قُروتِ شِصدِرَّه
یادِ بایگ و حَلواهاش، یادِ خِربِزِهی اُورو
ماستِ خیکی و شیرَه، جُوز و بادُم کِفمال
زِنجِفیلی و کیشْمیشْ مونِ صُندُقایْ پِسْتو
دِبِّههای پور روغن، کیسَههای پور کیشْتَه
کوزههای پور قُورمَه، تِختِهمَشکِ پور تِفتو
یادِ بِچِّگیها ما، یادِ بِیْزیای قِدیم
مثلِ بِچِّههایْ جِغنَه بُرِّ ما هَمَه شِیْطو
از کِبِدبِدی وَرگُم یا آغالْ آغالْ بِیْزی؟
گاهِه گُوگِزَل پِندَل، گاهِه بِیْزیِ رِسْمو
بعدِ مِدرِسَه عَصرا عِینِ یَگ آغال مونْجِه
وِرمِکَندِمِگْ از دَر بَلِّ کُرِّههایْ یابو
دست و پا و زِنگیچَه مِثلِ کِلِّهها زِخموک
کیسَنا هَمَه پَرَه بَلِّ اِیْنِهیِ زَنو
گاهِه روزایِ جُمعَه خُوشخُوشَک خِدِیْ محسن
یا مَحَلَّه شِو بویِم یا مِرَفتِمِگ عُریو
مونِ باغ و بَخْتِرَّه وامِکِردِم از بُتَّه
میوههای کَغ و تُروش، سِفچِههای بَلِّ کُدو
مونِ خِرمِنایْ گُندُم کِلِّهمِلَّق و جُفتَک
نِغمِههایِ شَدی بو، خِشخِشای گُوگِردو
کَرُمْسِرایِ خورْدی جایِ بو بِرِیْ بِیْزی
بِیْزیای تَه بالا مونِ پِلِّههایْ میزو
بس که بو هَمَهش جِغْجار بِیْزیا و کِرکِرِ ما
مارْ مِرُونْدَنِگ از دَر با لِقِی و چُو قَپّو
هر ماهِ مُحرم واز یَک هیبَتُ و حالِ داش
از عَزای مُردُمِ شهر هَر مَحَلَّه غُلغُلَه بو
دِستِههایِ زِنجیرزَن مِون هر خیابونِ
بِیْدِقای سُوز و سیا یا جریدههایِ گُلو
سِیّدا جلو وِر صَف، شالِ سُوز وِر گِردَن
مَشْدیا سرِ دِستَه، سر بِرِهنَه و گِریو
تِکیِههای هَر گِذَرِ دیگِ نذرِشا وِر پا
پوشتِ در بِرِیْ خوردَن بُرِّ بِچَّه سِرگِردو
الغِرَض، که صد افسوس از صِفای او روزا
از طلوعِ هر اَفتو تا غروب و بانگِ اَذو
سال ۱۳۴۰

شعر محلی؛ «گیله از زِمَـْنَه»
این شعر یکی از آشناترین و قدیمیترین اشعار محلی تربت حیدریه است که بیشتر افراد کهنسال روستاهای اطراف این شعر را در حافظه دارند. این شعر از آقای محمد مهدی تهرانچی است. نکتهی دیگر این که در این شعر دامنه لغات فراتر از تربت حیدریه است و سکتههایی نیز دارد که من سعی کردم امانت دار باشم و به همان شکل که از روستایی ها شنیدم و در کتاب های مذکور دیدم نقل قول کنم.
پِریشُو دِ بُورْیاباد پِلِّه ی کُرسی دِ خَنَه
گُل بَجی لَم دایَه بو با خواهرش خَلَه سِکینَه
گُل بَجی از دودِ قِلیو پِندِری
کُهّ و کُهِّ داشت و هِی گیلَه مِکِرد از زِمَنَه
سَرِشِر تیکو مِدا با خواهرش گُف: بَجی جو
مُو که رَفتُم دِگَه از ای روزِگارا دیوَنَه
اَدِمای حالا دِگَه انصاف و ایمو نِدَرَن
نِه دِگَه هیچ کارِشا مِثلِ مُسِلمو مِمَنَه
نونِ یَگ مَن یَگ قُرُن روغنِ یَگ مَن صد قُرُن
دِگَه از او اَرزونی هیچِّه مِبینی نِشَنَه؟
به شِکایت مِری از دستِ کَسِه به عَدلیَه
مِثلِ که وِرمِگیشا اُوسِنِهی کُلثوم نَنَه
هر جِوونِر مِبینی حالا دِگَه اَروا باباش
با پیَر و مَدَرِش لَفظِ قِلَم هی میشکینَه
کُت و شِلوار دِ بَرِش یَگ کُرامات دِ گِردَنِش
کُوشِ قِرمز دِ پاش و تِسبیحی یُم مِگِردَنَه
دِ جِوابِش سِکینَه سُلفِهیِ کِرد و چِنی گُف:
بَجی جان اَدَم بَیَد اینار دِ دنیا ببینَه
مُو که از فِندایِ دوره، خَلَه جو، پاک پِکَرُم
که فِرِنگی اَخِرِش مَیَه دِگَه چِکار کِنِه
رادیون رِ مِبینی، جعبِهیِ خوردِ بیش نیَه
پِچِشِر که تُو مِتی هَمسَرِ بلبل مِخَنَه
چراغای بَرقِرُم، اِی خَلَه، فِکِرش رِ بُکُو
دِ کوچَه روشَن مِرَه از زورِ نفت کَرخَنَه
مو که فِکرُم چِنیَه که مونِ سیما قال دَرَه
روغِنا اَز مونِ سیم میَه چِراغِر مِگِرَنَه
مِردُمای ای زِمَنَه هر کارِشا با اُتُورَه
جای گُو دِ بیَوو اُتُور زِمینار مِرَنَه
وَرگُمِت، اِی بَجی جو، حضرتِ صاحب الزِمو
به گِمونُم که دِگَه هَمی روزا ظُهور کِنَه
پینوشت: * قرآن: «اِنّ الانسانَ لَفی خُسر»؛ انسان زیانكار است.
#محمد_مهدی_تهرانچی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه
کانال تلگرامی ما
https://t.me/anjomanghotb
برچسبها:
محمدمهدی تهرانچی,
بهمن صباغ زاده,
شاعران همشهری,
با شاعران ولایت زاوه