4- گزیدهی شعر تربت؛ مثنوی عاشورایی؛ علی اکبر عباسی، وداع آخر زینب با حضرت عباس
سالهاست در این وبلاگ به شعر تربت پرداخته شده است و شعرهایی که در جلسهی شنبهشبها در جلسه خوانده میشود در گزارش هفتگی در وبلاگ میآید. کمی که از تاسیس وبلاگ گذشت به این نتیجه رسیدم که در انتهای بخش شعرخوانی یکی از غزلهای خوب معاصر را بیاورم که در طول زمان به یکی از غزلهای خوب شاعران تربتی تغییر کرد. با اضافه شدن این بخش که «گزیدهی شعر تربت» است این بخش مستقل از شعر تربت حیدریه شد. با مستقل شدن بخش «گزیدهی شعر تربت» از این پس دامنهی اشعار از غزل به تمامی قالبها گسترش پیدا میکند و دامنهی جغرافیایی به خطهی زاوه محدود خواند شد. شعر این هفته مثنویای عاشورایی تحت عنوان«وداع آخر زینب با حضرت عباس» از علی اکبر عباسی فهندری است. شرح حال ایشان را میتوانید در آرشیو وبلاگ بخوانید:
ظهر عاشورا که قحطِ آب بود
چشمهای آسمان بیتاب بود
کام دریا از عطش لبریز بود
تیغ تیز تشنگی خونریز بود
آن طرفتر غرق مردابِ گناه
قوم اَشباحُ الرِجالِ روسیاه
کرکسان سیراب از مرداب مرگ
ابرهای یائسه در خواب مرگ
این طرف دریا به دریا نور بود
بارش باران عشق و شور بود
لحظهها هر لحظه زیبا میشدند
غنچههای معرفت وا میشدند
لحظهی زیباترین احساس شد
وقتِ آب آوردن عباس شد
از پیاش زینب شتابان میرود
از پیِ آن رود جوشان میرود
ای دو چشمت حوضِ کوثر، صبر کن!
از خیالِ آب بگذر، صبر کن!
صبر کن یک دم تماشایت کنم
یک نظر برقد و بالایت کنم
میروی ای رود جوشان سوی دشت
میروی این راه را، بیبازگشت
با تو بودن، مشکِ خالی هم خوش است
جرعهای آبِ خیالی هم خوش است
جان توبسته به جان خواهر است
میروی و این وداع آخر است
صبر کن خورشید طوفانی شود
چهرهی مهتاب بارانی شود
تا کمی خورشید بالاتر رود
تا گلوگاه علیاصغر رود
تا بیفتد بر گلوی آسمان
چلچراغی سرخ از رنگینکمان
تا که این غنچه شکوفاتر شود
پیش چشمان پدر پَرپَر شود
صبرکن اصغر بنوشد شیر را
با گلوی خود ببوسد تیر را
تا زمین فوارهای از خون شود
صورت خورشید لالهگون شود
صبرکن از عشق زیباتر ببین
حجلهی دامادی اکبر ببین
تا ببینی عرشیان را در خروش
کز ملائک کیست آیا ساغدوش؟
تا که قربانی شود در راه عشق
میشتابد سوی قربانگاه عشق
تا عروسش تاج گل بر سر زند
بوسه برروی علیاکبر زند
صبر کن قاسم غزلخوانی کند
آسمان را باز طوفانی کند
تا شود در عاشقی ضربالمثل
تا بگوید: "مر گ احلی من عسل"
#
ای دو دستت دست یاری در عطش
رودهای سرخِ جاری در عطش
آب هم شرمنده و شیدای توست
تشنهی یک بوسه از لبهای توست
رودها از شرم رویت ناگزیر
تا قیامت شرمسار و سربهزیر
صبرکن تا آب رسواتر شود
از عطش لبهای طفلان تر شود
بر لب خورشید واویلا رسد
تا که دریا بر لبِ دریا رسد
ای زلال دست تو تفسیر آب
ای لبانت آب را کرده جواب
تشنهای، اما به دریا ناز کن
عشق را با تشنگی ابراز کن
مُهرِ "لا" بر صفحهی لبها بزن
دست رد بر سینهی دریا بزن
تا بریزد آبروی آبها
تا بگندد باور مردابها
تا بلرزد پایهی عرش برین
لحظهای که ماه افتد بر زمین
لحظهای که زیر سُمّ اسبها
ماه گوید: یا اخیٰ اَدرک اخیٰ
"باز کن ای دل فرات اشک را
تا نگیرد با خجالت مشک را"
ای دو چشمت حوض کوثر، صبر کن!
از خیال آب بگذر، صبر کن!
صبر کن، آه، ای علمدار حسین
صبرکن، ای چشم بیدار حسین
تا ببینی عشق بیتمثیل را
ذِبحِ هفتاد و دو اسماعیل را
پیش از آن که ذوالجناح از کارزار -
بازگردد سوی خیمه بیسوار
لحظهای کز روی اسب افتد به زیر
زیر بازوی حسینم را بگیر
ای چراغ روشن شبهای من!
بعد تو، ای وای من، ای وای من
بعد تو خورشید پَرَپر میشود
آسمان در خون شناور میشود
بعد تو گل میدهد باغ حسین
مینشیند بر جگر داغ حسین
بعد تو این دشت دریا میشود
مُشت این نامردمان وا میشود
صبرکن یکدم تماشایت کنم
یک نظر بر قد و بالایت کنم
جان توبسته به جان خواهر است
میروی و این وداع آخر است
میروی ای رود جوشان سوی دشت
میروی این راه را بیبازگشت
ای دو چشمت حوض کوثر، صبرکن!
از خیال آب بگذر، صبر کن!
با تو بودن مَشکِ خالی هم خوش است
جرعهای آب خیالی هم خوش است
علی اکبر عباسی فهندری
***
برچسبها:
گزارش جلسه شماره 1072 به تاریخ 930817,
گزیده شعر تربت