و این منم زنی تنها در آستانهی فصلی سرد؛ نگاهی به زندگی و شعر خانم فاطمه خانی زاده به قلم بهمن صباغ زاده

گاهی یک اتفاق مسیر زندگی آدم را تغییر میدهد. قدم گذاشتن خانم فاطمه خانی زاده در دنیای شعر با یک اتفاق رقم خورد. در این شماره نگاهی خواهیم داشت به زندگی و شعر یکی از شاعران خوب همشهری که از اوایل دههی هشتاد به جمع شاعران همشهری پیوست.
فاطمه خانی زاده در دوم فروردینماه ۱۳۵۵ در روستای کاریزک ناگهانی به دنیا آمد. پدرش محمدکاظم خانی زاده با اینکه سواد ابتدایی دارد مردی اهل کتاب و اهل دل است و مادرش عصمت نمونهای از زنان دستودلباز و مهماننواز خراسانی بود. او فرزند سوم خانواده و خواهر شهید «محمد خانی زاده» است که در سال ۱۳۶۵ در سن هجده سالگی در جنگ هشت سالهی ایران با عراق درجهی شهادت رسید.
در تربت حیدریه نام روستای کاریزک ناگهانی به نام حاج آخوند ملاعباس گره خورده است که یکی از علمای بزرگ این خطه بوده است. پدر بزرگ خانم فاطمه خانی زاده «حاج عباسعلی خانی» معماری خوشنام و نیکخواه و یکی از شاگردان، همراهان و ارادتمندان حاج آخوند بود.
کودکی فاطمه در روستای کاریزک گذشت و مونسش آسمان پرستاره و دشتهای باز خراسان بود. پدربزرگش که صدای خوبی داشت و تعزیهخوان بود شبها قصههای انبیا و امامان را در گوش او زمزمه میکرد و روح تشنهی او را با داستانهای جذاب و شنیدنی سیراب میکرد.
دبستان ابتدایی کاریزک اولین ایستگاه تحصیلی او بود. خوشبختانه با اتمام تحصیلات ابتدایی او، مدرسهی راهنمایی دخترانه در کاریزک افتتاح شد و او توانست در روستای زادگاه تحصیل را ادامه دهد.
سال دوم راهنمایی بود که مثل خیلی از دختران روستا در آن روزگار خیلی زود سر سفرهی عقد نشست و ازدواج کرد. بعد از اتمام تحصیلات راهنمایی با همسرش که کارمند مخابرات بود چند سال در بایگ زندگی کرد و در نهایت ساکن تربت حیدریه شد. فکر ادامهی تحصیل همواره در ذهنش بود اما به دنیا آمدن اولین دخترش باعث شد نتواند ادامهی تحصیل بدهد. خودش میگوید: «در این مدت از کتاب خواندن غافل نبودم و تشنهی خواندن بودم. هر متنی که به دستم میرسید حتی اگر تکه روزنامهای بود دور سبزی خرید روزانه، میخواندم و وقتم را با مطالعه پر میکردم.» بعد از چند سال در سال ۱۳۷۶ توانست در مدرسهی بزرگسالان ایثارگران تربت حیدریه تحصیل را ادامه دهد. رشتهی علوم انسانی را انتخاب کرد و در سال ۱۳۷۹ دیپلم گرفت.
او که همواره به کارهای هنری علاقهمند بود بعد از گرفتن دیپلم تصمیم گرفت در بیرون از خانه هم کار کند. ابتدا خیاطی را تجربه کرد و بعد بر اساس علاقه و استعدادی که داشت به حرفهی آرایشگری روی آورد. دورهی آموزش مقدماتی و پیشرفتهی آرایشگری را در فنی و حرفهای گذراند و بعد از گرفتن مجوزهای لازم اولین مغازهاش را در شهرک ولیعصر تربت حیدریه راهاندازی کرد. حاصل ازدواج او دو دختر به نامهای خاطره و رافعه است که اولی به عنوان پرستار در مشهد مشغول به کار است و دومی دانشجوی زبان انگلیسی است. او اکنون ساکن شهر مشهد است و در این شهر سالن زیباییای را با نام «راز بهار» اداره میکند و در کارش موفق است.
از خانم خانی زاده میپرسم چه شد به شعر گرایش پیدا کردید؟ و ایشان اینگونه پاسخ میدهند: «رابطهی من با شعر مثل خیلی از دوستان اهل قلمم از انشاهای دورهی مدرسه شروع شد. آن زمان نمیدانستم اما الان که آن نوشتهها را در ذهنم مرور میکنم رنگ و بوی شعر داشت و میان متن گاهی وزن و قافیه خودنمایی میکرد. من همواره برای خودم و برای دلم مینوشتم. چیزهایی مینوشتم شبیه به غزل اما به اشکالاتش واقف نبودم.»
البته طبع شعر خانی زاده در حد انشاهای موفق مدرسه باقی نماند. او اینطور ادامه میدهد: «سالهای ابتدایی دههی هشتاد بود که روزی در حالی که مشغول خرید روزانهی خانه بودم در خیابان باغملی پشت ویترین یک مغازهی تابلوفروشی و خطاطی چشمم به یک تابلو خورد. تابلو یک منظرهی برفی را نشان میداد و زنی که چهرهاش در تصویر محو میشد و در کنار تصویر به خط نستعلیق نوشته بود «و این منم، زنی تنها در آستانهی فصلی سرد». من آن موقع فروغ را نمیشناختم اما این جملهی ساده جادویم کرد. از مغازهدار سوال کردم که این شعر از کیست و آن وقت بود که اسم فروغ فرخ زاد را برای اولین بار شنیدم. خرید خانه را که تمام کردم، رفتم کتابخانهی شهید بهشتی و کتابهای شعر فروغ را به امانت گرفتم. با عجله خودم را به خانه رساندم و شروع کردم به خواندن شعرهای فروغ. چند روز و چند شب با شعرهای فروغ سرگرم بودم و خط به خط آن شعرها را علاقهی بسیار خواندم. دیگر نظم زندگی روزانهام به هم خورده بود و چیزی جز کلمات در ذهنم نمیچرخید. چند روز بعد که میخواستم کتابها را به کتابخانه برگردانم و چند کتاب دیگر راجع به زندگی و شعر فروغ فرخ زاد بگیرم تصمیم گرفتم یکی از نوشتههایم به همان مغازه بدهم تا با نستعلیق بنویسند. مردی که در مغازه نشسته بود پرسید شعر از خودتان است. گفتم شعر نیست همینطوری یک چیزهایی نوشتهام. ایشان که بعد فهمیدم آقای غلامرضا نجفی و یکی از شاعران خوب تربت حیدریه هستند گفتند شعرتان خیلی خوب است اما اشکالاتی هم دارد و بعد هم انجمن شعر قطب که شنبهها برگزار میشد را به من معرفی کردند. خیلی انتظار شنبهی بعدی را کشیدم تا به انجمن شعر بروم. انجمن شعر تشکیل شده بود از تعدادی خانم و آقا که بیشتر جوان بودند و مردی که از دیگران بزرگتر بود و جوانترها او را استاد خطاب میکردند. استاد نجف زاده آنقدر مهربان و صمیمی و بادانش بود که دیگر تا وقتی که در تربت بودم رابطهی من با شنبههای انجمن قطب قطع نشد.»
خانم خانی زاده از دههی هشتاد کارش را با غزل و بعد شعر سپید شروع کرد. شعرهایش خیلی صمیمی و ساده بود. هر بار که شعر تازهای میگفت مشتاق شنیدن نقد بود و همه راجع به شعرش سخن میگفتند. با دقت به شعر دیگران گوش میداد و یادداشتبرداری میکرد. یادم است که استاد نجف زاده برای اینکه دوستان را تشویق به سرودن کند مصرعهایی میگفت و از شاعران جوان میخواست که آن را ادامه دهند و به شعر تبدیل کنند و خانم خانی زاده یکی از شاگردان موفق در این بخش بود.
از خانم خانی زاده در مورد مشوقهایش در این راه میپرسم و سخن را اینطور ادامه میدهد: «استاد نجف زاده خیلی تشویقم کردند و اگر استاد نجف زاده نبود من با گرفتاریهایی که در زندگیام داشتم آنقدر انگیزه و انرژی نداشتم که این راه را ادامه بدهم. بعد هم تمام دوستانی که در آن سالها در انجمن رفت و آمد داشتند هر یک به نحوی به من چیزی آموختند. بعد از اینکه در سال ۱۳۹۰ به مشهد رفتم مدتی به جلسهی استاد قهرمان رفتم اما سعی کردم رابطهام را با شاعران تربت حیدریه حفظ کنم. اغراق نیست اگر بگویم بهترین دوستانم را از انجمن شعر قطب دارم.»
خانی زاده شیفتهی دیوان حافظ است، شعر فروغ فرخ زاد را به خاطر عاطفهی سرشارش بسیار میپسندد و از شاعران جدیدتر شعرهای غلامرضا بروسان و الهام اسلامی را دوست دارد و میخواند. رابطهاش با شعر پیوندیست ناگسستنی و میگوید: «هر وقت دلم میگیرد شعر میخوانم و هیچ آرامشی را بالاتر از شعر تجربه نکردهام»
خانم فاطمه خانی زاده میگوید: «شعر به نظر من نوعی نگاه زیبا به زندگی و جهان است که در قالب کلمهها متجلی میشود» او بیشتر آثارش را در قالب غزل و شعر سپید سروده است و معتقد است که شعرهای سپید کوتاه رابطهی خوبی با نسل جوانتر برقرار میکند و میتواند پلی محکم باشد برای ورود به دنیای شعر و ادبیات.
از ایشان راجع به شعر امروز میپرسم. میگویند: «شعر امروز چه در غزل و چه در شعر سپید خیلی به زبان مردم نزدیک شده است و از این منظر بسیار دلنشین است. وقتی غزلهای شاعران معاصر را میخوانی دیگر از آن تکلفهای شاعران پیشین خبری نیست. انگار شاعر نمیخواهد تسلطش بر کلام را به رخ بکشد و تنها میخواهد حس و حالش را به سادهترین شکل ممکن بیان کند. البته این روش، آفاتی هم دارد که ممکن است به ابتذال شعر برسد اما در روزگار اکنون شاعرانی هستند که شعرشان در عین سادگی سرشار از خیال و عاطفه و موسیقی است. در ترانه هم وضعیت همینطور است. ترانهسرایان امروز هم همین شیوه را پیش گرفتهاند و به نظرم جریان غالب شعر امروز را مردم به راحتی میفهمند و با آن ارتباط برقرار میکنند.»
فاطمه خانی زاده شعر را مسکن روح میداند و معتقد است در زندگی شلوغ بشر امروز، شعر میتواند آرامشبخش باشد و امید را به زندگی تزریق کند. خانی زاده در دههی هشتاد در جشنوارههای شعر استان شرکت میکرد. اشعار او در کنگرهی حاج آخوند ملاعباس و چند دوره در جشنوارهی شعر رضوی جزو شعرهای برگزیده بودند. او در این باره میگوید: «امروزه شاعران کمتر از ده پانزده سال پیش در جشنوارهها شرکت میکنند اما من معتقدم حداقل خاصیت جشنوارههای شعر این است که شاعر را از شهر و شهرستان خودشان بیرون میآورد و به چالش میکشاند. من در جشنوارههای شعر، شاعران خراسان را شناختم و نقدها و نظرهای تازهای را در مورد شعر خودم شنیدم.»
خانی زاده کتاب مستقلی از شعرهایش چاپ نکرده است اما آثارش در نشریات مختلف، کتابهای برگزیدهی شعر استان خراسان و مجموعهی شاعران تربت حیدریه مانند «شعر دربی» به کوشش استاد سید علی موسوی چاپ و منتشر شده است. او در حال حاضر مجموعهی رباعیها، غزلها و شعرهای سپیدش را آمادهی چاپ دارد که انشاءالله به زودی در یکی از نشرهای معتبر کشور چاپ خواهد شد.
خانم فاطمه خانی زاده در پایان صحبتهایش میگوید: «من فکر میکنم خوب است هر کدام از ما لااقل روزی یک شعر بخوانیم. فارغ از جنجال و هیاهوی زندگی امروز ده دقیقه وقت بگذاریم و با خواندن یک شعر از این دنیای شلوغ فاصله بگیریم. رود شعر فارسی همواره زلال و پرشکوه جریان دارد و ما میتوانیم در لابهلای زندگی روزمره هرازگاهی دلی به آب بزنیم و آرامش پیدا کنیم.»
شعر فاطمه خانی زاده روان و عاطفی است. نگاه یک زن به زندگی همواره در آثارش به چشم میخورد. با این که زبان شعر امروز را خوب درک کرده است همواره رگههایی از شعر کهن در شعر او مشهود است که این موضوع زبان شعرش را در غزل کمی عقب میبَرَد. شعرهای سپیدش کوتاه، تاثیرگذار و سرشار از صورتهای خیال است. در ادامه نمونههایی از شعر فاطمه خانی زاده را با هم مرور میکنیم.
زیر درخت، چشم و چشم دلبری
در پنجههای باد و سماع صنوبری
دور تنم بپیچ تو ای پیچک سپید!
بردار از سرم به تب عشق روسری!
غیر از من و تو نیست کسی در میان باغ
اما تو چند جویِ روان آنطرفتری
پاییز سهم باغ پر از خاطرات من
ارثی از این بهار دل من نمیبری
یک روسری گمشده، یک آرزوی سرخ
یک کشف بیشهود و یا زخم خنجری
سقف اتاق بیکسیام ریخت بر سرم
تا از من و تو شعله کشد شعر دیگری
در این قمار سخت تو را رو نکردهام
تو سالهاست آس دل و حکم آخری
با اشکهای نقرهای از من وداع کرد
همراه با نگاه نجیب کبوتری
از این بیداری تاریکتر از خواب میترسم
دلم جا مانده پیش عکس تویِ قاب، میترسم
هنوز از نور چشمان تو روشن مانده این کوچه
اگر چه بعد تو از کوچهی مهتاب میترسم
شبیه تکدرختی که حواسش مانده در باران
از اشک کودکی که مانده روی تاب میترسم
به شوق دیدن دریا تمام عمر میبارم
از اینکه میچکم بر شانهی مرداب میترسم
چنان دلتنگ آن روزم که برگردی به آغوشم
که از آشوب قلب این زن بیتاب میترسم
دلتنگم
چون ایستگاهی متروک
چرا سوزنبان
فاصلهی بین من و تو را کوک نمیزند؟
بیگدار به آب میزنم
چون صیادی که یک روز طوفانی
به دریا میزند
و روزها بعد
تنها موج
تکهچوبی یادگار از او به ساحل میآورد
دوست دارم این روزها بدون تو
بیگدار به آب بزنم
برای مرضیه یار:
مثل غنچه باش
باز شو
رو به زندگی بخند
سروناز شد
سلام کن
سلام داغ
جان بده به باغ
بوسه زن به دست یار
یار شو
با شکوفه
با بهار
برای پدرم:
دستانش را دوست دارم
دستانی که آشنایند
با بذر گیاهان
دستانی که بوی زندگی میدهند
و همسایهی قدیمی آب و خاکند
حالا گیاهان جوانه میزنند
قد میکشند
به شوق اینکه با دستان او درو شوند
پدرم کشاورز مهربانیست
از جنس گندم و آب
برای کولبرها:
آنسوی مرز
پشت سیمهای خاردار
غمگینند پرندگان از پرواز
کوهستان هراسناک از بوی باروت و مرگ
اسبش خسته و رنجور
قامتش خمیده در سرما
دستهایش شکسته در بیستون
کولبر سفره را پر از نان میدید
در ستیغ قلهها هر روز
لحظههای بهمن و کولاک
آه فرهاد!
فرهاد!
عشق چه میکند با آدم؟
و من
تنها من
نشسته در آشپزخانه
به طعم سوپ و برگشتنت به خانه فکر میکنم
منبع این نوشتهها، مصاحبه با شاعر در شهریورماه ۱۴۰۱ است.
بهمن صباغ زاده
۲۱ شهریور ۱۴۰۱ تربت حیدریه
پینوشتها:
الهام اسلامی و غلامرضا بروسان هر دو از سپیدسرایان خوب خراسان بودند که در آذرماه سال ۱۳۹۰ در اثر تصادف رانندگی زندگی مشترک عاشقانهشان به پایان رسید، گرچه هنوز در دل مخاطبان شعرشان زندگی میکنند.
برای رعایت صداقت و امانت باید گفت که بخشهایی از این مصاحبه حذف شده است و آن بخشها نظر لطف خانم فاطمه خانی زاده راجع به بهمن صباغ زاده و کتاب «غزلهای عزیزم» بود. چیز مهمی را از دست ندادهاید.
#فاطمه_خانی_زاده
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه
https://t.me/anjomanghotb
برچسبها:
زندگینامه فاطمه خانی زاده,
شاعران تربت حیدریه,
فاطمه خانی زاده,
شاعران همشهری