سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت دوازدهم (آخرین قسمت)

پیش از این در زمستان 1394 که کتاب قول و غزل اثر جناب تیمور قهرمان منتشر شده بود چند شعر تربتی از ایشان در وبلاگ گذاشتم و از جمله همین مثنوی را نیز، اما قصدم این بود که به زودی شرح این مثنوی را هم در وبلاگ قرار دهم که کارهای دیگر پیش آمد و این کار به تعویق افتاد. حالا دوستی محقّق در جنوب کشور قصد دارد در مقاله‌ای این مثنوی را شعری نظیر آن که به گویش بندرعباس سروده شده مقایسه کند و از این‌رو انگیزه‌ی پرداختن به این مثنوی تازه شد. چون مثنوی طولانی است به تفاریق شرح ابیات آن را منتشر می‌کنم که در مجموع با برچسب «شعر محلی تیمور قهرمان» و «مثنوی جنت‌آباد» قابل دسترسی خواهد بود.

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح هشت بیت انتهایی این مثنوی را خواهید خواند.

شاعر در مقدمه‌ی این مثنوی در کتاب «قول و غزل» نوشته است: «پیشکش به سنگ صبور، یار و همراه زندگی‌ام (گلشن وجودم) همسرم که فداکارانه و پیوسته چراغ راهم بود». این مثنوی 118 بیت دارد و یکی از طولانی‌ترین مثنوی‌های تربتی است. استاد قهرمان و استاد صاحبکار نیز شعرهایی گویشی با همین حدود ابیات سروده‌اند. این شعر را شاعر در وصف زادگاه خود سروده است و لابد خواسته است که با سرودن این شعر به زادگاه خود ادای دین کرده باشد. این مثنوی یکی از مثنوی‌های معروف در منطقه‌ی تربت است و مانند شعر «بوریاباد» مرحوم تهرانچی یا «زمستان» مرحوم صاحبکار و یا «سمندرخان» علی اکبر عباسی از شهرتی برخوردار است و بر زبان‌ها جاری است. جنّت‌آباد یکی از آبادی‌های پُررونق منطقه است که در شهرستان «مه‌ولات» قرار دارد. شاعر در این شعر فضای دهه‌ی بیست روستاهای خراسان را تصویر می‌کند که اکثر مردم به خاطر اثرات جنگ جهانی در فقر به سر می‌بردند اما با این‌حال با قناعت و تکیه به سنّت‌های آبا و اجدادی خود سعی می‌کردند زندگی ساده و بی دردسری را پیش بگیرند و با زحمت فراوان نان خود و خانواده‌شان را دربیاورند.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

12

روز که مِرْسه چَه‌چَه و بَه‌بَه مِنَن

مِثِّ نَعش شُوْ مُفتَن و لَه‌لَه مِنَن

111-  روز که می‌رسد چه‌چه و به‌به می‌کنند/ مثل نعشی شب می‌افتند و له‌له می‌کنند.

*

اَمبا تو با این هَمَه عَیب و اَتار

خاکِ خوشک و آسِمون پورغُبار

112- اما تو (خطاب به روستای جنّت‌آباد) با این همه عیب/ خاک خشک و آسمان پُرغبار. («اَتار» همیشه با عیب می‌آید و ظاهرا به تنهایی معنایی ندارد.)

مِردُمِ پورشیله‌پیلِه‌یْ پورکِلَک

مِردُمِ نُوْ مَحتَسِ چولِه‌غِزَک

113- مردم پُر شیله‌پیله‌ی پُر کلک/ مردم نو کیسه‌ی مترسک («نُوْمِحتَس» به معنی نوکیسه و تازه به دوران رسیده. «چُولِه‌غِزَک» (čoleqezak) امروزه در معنای مترسک به کار می‌رود. شنیده‌ام که توسعا به آدم لاغر یا آدم بی‌دست و پا هم بگویند. راجع به ریشه‌ی این لغت حدس‌های مختلفی می‌شود زد. من گمان می‌کنم چوب لغزان یا «چُوْلِغزَک» باشد.)

پیشِ چَشمُم جِنِّت‌آبادی هَنوز

زندَه و دلچسب و آبادی هنوز

114- پیش چشمم جنّت‌آبادی هنوز/ زنده و دلچسب و آبادی هنوز.

حُرمَتِ تو بِستَه ور جونِ مُویَه

عُمرِ مُو، عِشقِ مُو، ایمونِ مُویَه

115- حُرمت تو بسته به جان من است / عمر من، عشق من، ایمان من است.

ریگِ تو مُهرِ مُو، سنگِت جانِماز

قُبلِه‌گاهُم نَجُوایْ سبزِ دِراز

116- ریگ تو مُهر من، سنگت جانماز/ قبله‌گاه من ناژو ‌(کاج) های سبز دراز.

بَلکِ خوشکِت جِنگَلِ مازِندِرو

قُرتِ اُوِْ تو هَزار دریایْ رِوو

117- برگ خشک تو (برای من) جنگل مازندران/ جرعه‌ی آب تو هزار دریای روان (در گویش تربتی جرعه را «قُرت» (qort) می‌گویند که احتمالا به صدای پایین رفتن آب از گلو برمی‌گردد.)

وِر سِرینِ تو هلاکُم مُو، هَلاک

سَـْرِ بابامَه دِ خاکِ تو دِ خاک

118- به خاطر تو هلاک هستم من، هلاک/ سر پدرم در خاک تو دفن شده است («وِر سِرین» (ver serin) در گویش تربتی به معنی به خاطر، از جهت و از برای است مثلا ور سرین تو این بلا به سرم آمد یعنی به خاطر تو. «خاک» در گویش تربتی به معنی قبر است، مثلا می‌گویند: «سرِ خاک فِلَـْنی بویُم» یعنی بر مزار و بر سر قبر فلانی بودم. «سَرِ خاکا» در گویش تربتی به معنی سر قبرها و قبرستان است که البته معمولا به صورت «سِرخاکا» (serxâkâ) گفته می‌شود. «دِ خاک کِردَن» هم به معنی دفن کردن و «دِ خاک بویَن» به معنی دفن بودن است که در این بیت شاعر از این معنی استفاده کرده و خاک دوم به زیبایی این معنی را می‌رساند.

شرح ابیات: بهمن صباغ زاده

منابع:

کتاب قول و غزل؛ صفحه‌ی 7 تا 53

فایل ویدیویی شعرخوانی شاعر

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶ساعت 13:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت یازدهم

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 101تا 110 این مثنوی را خواهید خواند.

 

11

سی صباح رفت سال و، سالِ نو اَمَد

یَگ نفر یَگ خیشتِ وِر جایِ نِزَد

101- سی روز رفت سال و سال نو آمد/ یک نفر یک خشت بر جایی نزد (یعنی همّتی صرف آبادانی نشد، کسی خشتی بر خشتی نگذاشت.)

یَگ نِهالِ یَگ نِفَر یک جا نِکاشت

یَک قِدَم هیچکِه به راهِ وِرنِداشت

102- یک نهالی یک نفر جایی نکاشت/ یک قدم هیچ‌کس به راهی برنداشت.

بِچِّه‌هایْ یَگ‌سیری و مَردایْ کُلو

صُحب تا شوم وِر رَد ماشین دِ دُو

103- بچه‌های یک سیری (کوچک، به وزن یک سیر) و مردهای بزرگ/ صبح تا شب بر رد (دنبال) ماشین در حال دویدن.

جایِ نو این بِچِّه‌های ناخِلَف

روز و شُوْ مِزْنَن به ماشینا کِلَف

104- جای نان این بچّه‌های ناخلف/ روز و شب به ماشین‌ها گاز می‌زنند («کِلَف زیَن» (kelaf ziyan) یعنی با دندان کندن و گاز زدن)

کُهنَه دل‌آزارَه، وِر دنبالِ نُوْ

بار و بونَه‌شارْ مِتَن از دَم گِرُوْ

105- کهنه دل‌آزار است به دنبال نو/ بار و بُنه‌شان را می‌دهند از دم گرو (از فرط علاقه‌مندی به چیزهای جدید حاضرند تمام دار و ندارشان را گرو بگذارند.)

پَس‌صبا که واز ما نوروز بیَه

مِبینَن جا تَرَّه و بِچَّه نیَه

106- پس فردا که باز ماه نوروز (ایام عید نوروز) بیاید/ می‌بینند که جا تر است و بچّه نیست.

جایِ صوت کِفتَر و قُمری دِ باغ

نَلِشِ کوفَه و جیغِ نحسِ زاغ

107- جای صدای کبوتر و قُمری در باغ/ ناله کردن جغد است و جیغ منحوس زاغ.

مِردُمون هَم‌گُروهِت تُخم و تار

رَد مِرَن از بیخِ هَم بی‌گَـْنِه‌وار

108- مردمانت (خطاب به روستا) دسته دسته/ از کنار هم غریب‌وار (مانند غریبه‌ها) رد خواهند شد.

مُردُمِ دَه‌رو و دَه‌رنگْ یارِ بار

دَس دِ کَـْسَه، موش دِ پیشَـْنی، بِرار

109- مردم ده‌رو و ده‌رنگ (متلوّن، چاپلوس) یار بار/ دست در کاسه، مُشت در پیشانی، برادر («دَس د کَـْسَه، موشت دِ پیشَـْنی» (das de kāsa mušt de pišāni) کنایه‌ای است از آدم بی چشم و رو، کسی که در عین هم‌سفره بودن می‌تواند حق نان و نمک را فراموش کند و مشتی بر سرت بکوبد.

حُکمِ دَ ْهولِ تِرَختِ بی‌بُخار

هَلَه‌پوکَّه‌شا زِدَه از یَک کُنار

110- مانند مترسک صاف بی‌بخار/ مات و متحیر همه از یک کنار («دَْهول» (dāhul) یا داهول در گویش تربتی یعنی مترسک. به چیزی که محکم و صاف و شقّ و رق باشد «تِرَخت» (teraxt) می‌گویند. «هَلَه پوکَّه زیَن» (hala pukka ziyan) یعنی هاج و واج ماندن، مات و متحیّر شدن، به یک باره خشک شده از تعجّب.)

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶ساعت 12:58  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت دهم

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 91 تا 100 این مثنوی را خواهید خواند.

 

10

نِه صدایْ سَرْوو، نِه زنگِ قافِلَه

نه صدایْ چَپّو به دنبالِ گِلَه

91- نه صدای ساربان، نه زنگ قافله/ نه صدای چوپان به دنبال گله.

کو شِجاسِلطان و کو شازْدِه‌یْ امین

ریش سفیدِ قِلعَه حاج‌آقایْ مُعین

92- کجاست شجاع‌سلطان و کجاست شازده‌ی امین/ ریش‌سفید روستا حاج‌آقای معین. («شازْدِه‌یْ شِجاسِلطان» یعنی شاهزاده شجاع‌السلطان یعنی محمدمیرزا قهرمان جد بزرگ شاعر بوده است و «شازدِه‌یْ اَمین» یعنی محمدامین میرزا قهرمان نیز از بزرگان روستا. همچنین معین معروف به «حاج‌مُلّا» انسانی متشرّع و قابل احترام در نزد مردم بوده است.)

قِلعَه از اِسمِ هَمینا جو گِریفت

جِنِّت‌آباد رَفت، سِر و سامو گِریفت

93- روستا از اسم همین‌ها (اشاره به نام‌های بیت قبل) جان گرفت/ جنّت‌آباد شد، سر و سامان گرفت.

آیْ دِ او قلعه‌یْ قِشنگِ باصِفا

تِنگَل اِنداختَن چِجور لِشْوَ ْرِه‌ها

94- آی! در آن روستای زیبای باصفا/ لنگر انداختند چطور انسان‌های نالایق («تِنگَل اِنداختَن» (tengal endâxtan) در گویش تربتی به معنی جا خوش کردن و به تعبیری دیگر لنگر انداختن است. «لِشوَْرَه» (lešvāra) {لش‌واره. لاشواره} به گوسفندان لاغر گفته می‌شود که در این‌جا توسعا به معنی افراد بدردنخور و بی‌مصرف است.)

حوضِ خوشک، چارتا درختِ زرد و زار

مُردِه‌شورْشا بُبْره چاهایْ وِر قِطار

95- حوض خشک، چهار تا درخت زرد و زار/ مرده‌شورشان ببرد چاه‌های پشت سر هم قطار را («خوشک» (xušk) تلفظ گویشی خشک است.)

کینِه‌هایِ چاه از قُم رِفتَه پُر

جای کَـْریزِر گِریفتَه چاموتور

96- کینه‌های چاه از ریگ پر شده/ جای کاریز را گرفته چاه موتور («کینَه» (kina) یعنی خاک‌های انباشته شده دورتادور چاه قنات که از کندن چاه و بیرون آوردن خاک آن حاصل می‌شد. این‌خاک‌ها را نزدیک سر چاه باقی می‌گذاشتند.قوم (qum) یعنی ماسه‌ی نرم. ریگ نرم که با باد حرکت می‌کند. ریگ روان. در نواحی کویری یا نزدیک به کویر زیاد است و محصول را از بین می‌برند. مثلا: «قوزه‌هارْ قوم زیَه». شاید این لغت ترکی باشد.)

پیشتِرا مُردُم هَمَه غِمخوارِ هَم

دردِ هَم، دِرمونِ هَم، بیمارِ هَم

97- پیشترها مردم همه غمخوار هم بودند/ درد هم، درمان هم، بیمار هم (بودند)

رَسمِ بود و عهدِ بود، پِیْمونِ بود

دینِ بود، آیینِ بود، ایمونِ بود

98- رسمی بود و عهدی بود و پیمانی بود/ دینی بود، آیینی بود، ایمانی بود.

مِهروو بودَن خِدِیْ هَم مِردُمِت

هَمزِبو بودَن خِدِیْ هَم مِردُمِت

99- مهربان بودند با هم مردمت (خطاب به روستای جنت‌آباد)/ هم‌زبان بودن با هم مردمت.

او هَمَه رَسم و رُسوماتِ قِشَنگ

دادَه جایْ خودْشِر به سوغاتِ فِرَنگ

100- آن همه رسم و رسومات زیبا/ داده جای خودش را به سوغات فرنگ (اشاره به چیزهایی که تحت تاثیر غرب رواج پیدا کرده است.)

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶ساعت 12:57  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت نهم

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 81 تا 90 این مثنوی را خواهید خواند.

 

9

خوبیات مُرده و عَیْبات وِرقِرار

خاکِ عالَم ور سَرِت، اِیْ روزگار

81- خوبی‌هایت مرده و عیب‌های برقرار/ خاک عالم بر سرت ای روزگار.

تا پیَرْ ما چَشمِشِه وِر هم گِذاش

هر چه هر جا بود دِ هیچ جا رَد نِداش

82- تا پدر ما چشمش را بر هم گذاشت (از دنیا رفت)/ هر چه هر جا بود (اشاره به اموال پدر) در هیچ جا رد نداشت («رَد نداشتن» یعنی گُم بودن.)

مُرغ و چُرغ بو، شُغال و گربَه خُورد

چار تا کُفتَر بو دِ اِیْوو، جِغنَه بُرد

83- اگر مرغ و ماکیانی بود، شغال و گربه خورد/ چهار تا کبوتر بود در ایوان، شاهین بُرد. («چُرغ» (čorq) از اتباع است و با مرغ به معنی مرغ و ماکیان می‌آید. «جِغنَه» نام گویشی شاهین است، شاید به علت صدای مخصوص این پرنده که به جیغ شبیه است.)

جویِه‌هایِ باغ پُر رَفت از فِرِز

بَد بِلاها رو به دِه وِرداشت خِْز

84- جوی‌های باغ پر شد از فرز/ بدبلاها رو به ده برداشت خیز («فِرِز» (ferez) علف هرز سمجی است که در حاشیه‌ی جوی‌ها به سرعت ریشه می‌دواند و باعث زحمت کشاورزان و باغداران می‌شود. «خِْز وِرداشتَن» یا یعنی حالت حمله به خود گرفتن.)

خوشک رَفتَن لَلِه‌های آتِشی

داغِشا وِر دشت نِقابِ غَم کِشی

85- خشک شدند لاله‌های آتشین/ داغ‌شان بر دشت نقاب غم کشید.

بوز و میشِ مُندَه بو چَن شُوْگُمار

نیصبِ شُوْ اَفتی دِ مینْ‌شا گرگِ هار

86- بُز و میش مانده بود به اندازه‌ی چند شب گماری/ نصف شب افتاد در میان‌شان گرگ هار («گُمار» (gomâr) یا «گُماری» (gomâri) از مصدر گماردن می‌آید. در روستاها بسیاری از کارها مشارکتی است از جمله دامداری؛ و برای این‌که هزینه‌ها کمتر شود مردم روستا یک یا چند چوپان استخدام می‌کنند تا گوسفندهای اهالی روستا را با هم به چرا ببرد و حقوق آن چوپان بر اساس تعداد گوسفندهایی که هر کس در آن گلّه دارد پرداخته می‌شود. البته مسلم است که روستاهای بزرگ ممکن است چندین گلّه داشته باشند. هر کدام از اهالی روستا که در گلّه‌ی ده تعدادی گوسفند و یا بز دارد می‌بایست به نسبت تعداد احشام، شب یا شب‌هایی را برای کمک به چوپانِ ده نزدِ او برود یا شخصی را اجیر کند که به جای او این‌کار را انجام دهد. این دستیار که به «گُمار» معروف است نوبتی عوض می‌شود و چوپان همواره یکی از اهالی را به عنوان دستیار در اختیار دارد. رفتن این دستیار نزد چوپان را «به گُمار رِفتَن» یا «گُماری رِفتَن» می‌گویند و وقتی می‌گویند «اِمشُوْ گُمار از فِلَـْنیَه» یعنی امشب نوبت فلانی است که دستیار چوپان باشد. در این‌جا مراد شاعر این است که از پدرم برای ما آن‌قدر گوسفند مانده بود که چند شب نوبت گمار ما باشد.)

جونِ‌مار کِردِم دِ جونْ سگ وِر یِلَه

یارِ دُز بود و شِریکِ قافِلَه

87- جان مان را کردیم بیهوده صرف سگ کردیم/ در حالی که (آن سگ) یار دزد بود و شریک قافله. («اِلَه» (ela) یا «یِلَه» (yela) در گویش تربتی همان یله به معنی رها و ول است مثلا «اِلَه دایَن» (ela dayan) به معنی ول دادن یا رها کردن است. همچنین در گویش تربتی «وِر اِلَه» (ver ela) به معنی به بیهوده، بر یله است؛ همان که تهرانی‌ها «اَلَکی» (alaki) می‌گویند. مثلا می‌گویند «وِر اِلَه زِمی خُوردم» (ver ela zemi xordom) یعنی به سادگی و خیلی اتفاقی زمین خوردم.)

او زِمان از خویِ میُفتی خِرمَنِ

حالا از دشتِ نِدَ ْرُم دَ ْمَنِ

88- آن زمان (در زمان زنده بودن پدرم) از یک کَرت یک خرمن گندم برداشت می‌شد/ حالا از یک دشت گندم هیچ حاصلی ندارم («اُفتیَن» گاه به معنی نصیب شدن  و نفع بردن هم به کار می‌رود.)

پوشتِ قِلعَه کیش‌کیش و هِیْ‌هِیْ نبود

داد و فِریاد و صدایِ نی نبود

89- پشت روستا صدای جمع کردن ماکیان و احشام نبود/ داد و فریاد و صدای نی نبود.

نِه صِدایِ شِیْهِه‌یِ اسبِ کِهَر

نِه خِبَر از اَبلَقِ جَلدِ قُنَر

90- نه صدای شیهه‌ی اسب کَهَر/ نه خبر از اسب ابلق چابکِ درشت‌هیکل (اسب کهر یعنی اسب سرخ‌تیره و اسب ابلق یعنی دو رنگ بیشتر سیاه و سفید. «قُنَر» (qonar) به معنی درشت‌هیکل است.)

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶ساعت 12:53  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت هشتم

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 71 تا 80 این مثنوی را خواهید خواند.

 

8

او زِمستونِ تو تَوِستو نِرَفت

که کُنارِ قِلعَه قِبرِستونِ رَفت

71- آن زمستان تو (اشاره به روستا، مراد آن زمستان خاص و مورد نظر است) تابستان نشد/ که کنار روستا قبرستانی شد (از شدّت مرگ و میر)

او زمستونِ که بُبْرَش مُردِه‌شور

مُند و با ما تا دِلِش خواس گفت زور

72- آن زمستانی که ببرش مرده‌شور (مرده‌شور ببَرَد او را)/ ماند و به ما تا دلش خواست گفت زور (تا دلش خواست به ما زور گفت)

مُند و وِر عالَم نِقاب غَم کِشی

پَـْیِه‌هایِ قِلعَه پِی پاک نَم کِشی

73- ماند و بر عالم نقاب غم کشید/ پایه‌های روستا تماما نم کشید.

اِقذِروک پُندِ به هر جا سر مِزَد

دستِ سِرما وِر دِلِش خینجَر مِزَد

74- این‌قدر (اندک مقداری) جوانه‌ای به هر جا سر می‌زد/ دست سرما بر دلش خنجر می‌زد. («پُند» (pond) یا «پُنگ» (pong) به معنی جوانه است.)

با هَمِیْ حرفا دِلاما شاد بود

باغ که هِچ، وِیْرَنَه‌تُم آباد بود

75- با همین حرف‌ها دل‌هامان شاد بود/ باغ که هیچ، ویرانه‌ات هم آباد بود (خطاب به روستای جنّت‌آباد)

جِرق بودِم، شاد بودِم بی‌حَساب

مُردِه‌هاتُم زِندَه می‌دادَن جِواب

76- چالاک بودیم، شاد بودیم بی‌حساب/ مرده‌هایت هم زنده می‌دادند جواب. (خطاب در این بیت هم به روستان است. «جِرق» (jerq) در گویش تربتی هم به معنی سُرخ و شعله‌ور است، و هم به معنی سریع و چابک. مثلا می‌گویند «زُلاغا جِرق رَف» (zoqâlâ jerq raf) یعنی زغال‌ها سرخ و شعله‌ور شد؛ یا می‌گویند «فِلَـْنی اَ ْدَمِ جِرقیَه» (felāni ādame jerqiya) یعنی فلانی آدم چابکی است.)

*

پیش ازی اِقذِر نبودُم بی‌خیال

که به پابوسِت بیَم مُو سال به سال

77- پیش از این این‌قدر بی‌خیال نبودم/ که من سال به سال به پابوست بیایم (یعنی سال تا سال به دیدن روستای زادگاه بیایم.)

بعدِ چن سال آمدُم واز بی‌خِبَر

هر چه که کِلِّه دِ تَـْهُم، ای سِفَر

78- بعد از چند سال آمدم باز بی‌خبر/ هر چند که سر به زیرم، این بار («کِلِّه دِ تَهْ بویَن» یعنی سرافکنده و خجالت‌زده بودن.)

اَ ْمَدُم اَمبا پَر و بالُم شِگَست

برفِ پیری ور سر و رویُم نِشست

79- آمدم اما پر و بالم شکست/ برف پیری بر سر و رویم نشت.

داد و بیداد از سَرُم وَررَفت دود

از تو هیچ رَدّ و نِموسارِ نِبود

80- داد و بیداد، از سرم دود برشد (بلند شد)/ از تو هیچ رد و نشانی نبود. («وَر رِفتَن» یا برشدن به معنی بلند شدن است. «نِموسار» (nemusâr) به معنی نشان و رد و پی است.)

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ساعت 18:50  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت هفتم

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 61 تا 70 این مثنوی را خواهید خواند.

 

7

پوشتِشُم نُوبِه‌یْ گُلُوْشو می‌رِسید

از در و دیفال بِلایْ جو می‌رِسید

61- پشتش هم (یعنی بعد از آبله) نوبت سرخک می‌رسید/ از در و دیوار بلای جان می‌رسید («نُوْبَه» (nowba) همان نوبت است. بیماری سرخک را در گویش عامیانه «گُلُوْشو» (golowšu) می‌گویند. شاید نام این بیماری از ریشه‌ی «گل‌افشان» باشد که به خاطر دانه‌های سرخ‌رنگی که بر پوست ایجاد می‌شود به این نام خوانده شده است. «دیفال» (difâl) همان دیوار است که مُبدَل شده، حرف «ر» به حرف «لام» بدل شده است. در گویش تربتی نمونه‌هایی زیادی از ابدال در کلمات به چشم می‌رسد از جمله «بَلک» (balk) به جای برگ، «دیفال» به جای دیوار، «فِلار» (felâr) به جای فرار، «سِفِْددال» (sefēddâl) به جای سپیدار، «سُلفَه» (solfa) به جای سرفه و نظایر آن. این ابدال، یعنی بَدَل شدنِ حرف «ر» به «لام» یکی از پُربسامدترین ابدال‌ها در زبان فارسی است که در ادب کلاسیک نمونه‌هایی زیادی از آن را می‌توان مشاهده کرد، مانند این بیت از مولوی: «ابروان چون پالدُم زیر آمده / چشم را نم آمده تاری شده» که «پاردُم» به «پالدُم» بدل شده است؛ یا این بیت از نظامی: «هم از آب دریا به دریا کنار / تلاوشگهی دید چون چشمه‌سار» که «تلاوُش» به جای «تراوُش» از مصدر تراویدن آمده است؛ یا باز از مولانا: «نکنی خمُش برادر چو پُری ز آب و آذر / ز سبو همان تلابَد که در او کنند یا نی». باید گفت که به اعتقاد زبان‌شناسان، ابدالِ «لام» به «ر» يکي از پُربسامدترين ابدال‌ها در سير تاريخي از زبان فارسي پهلوي به فارسي دَري است. یعنی می‌شود نتیجه گرفته که شکل گویشی این کلمات به زبان فارسی پهلوی نزدیک‌تر است.)

هَمَّه‌ما بیمارِ زارِ نیمِه‌جو

ایکَّه زِردی داشت، اوکَّه اَرغِوو

62- همه‌مان (اشاره به مردم روستا) بیمار زار نیمه‌جان/ این‌یکی زردی داشت، آن‌یکی ارغوان.

گوش دُلُم، دَ ْغی و آزارِ بابا

ای دِ تُوْ لَرز بو و اوکّه وِر تَه‌پا

63- کهیر، داغی، وبا/ این در تب و لرز بود و آن‌یکی اسهال شده بود. («گوش‌دلم» نام عامیانه‌ی کهیر است. دغی یا داغی بیماری‌ای بوده غیرقابل درمان که خالی کوچک در جایی از بدن می‌زد و بعد بزرگ می‌شد و درد می‌کرد. در روش سنتی خال را با میله‌ای داغ می‌کردند. بیماری وبا را «آزاربابا» می‌گفته‌اند. «تُوْ لَرز» (towlarz) یعنی تب و لرز. «تَـْپا» (tāpâ) هم یعنی اسهال.

دِست و پا وِر لِقوَه، تَه‌رو پور اَشول

بی دماغ و بی دل و سَکول و مَکول

64- (مردمِ ده همه) دست و پا در حال رعشه، صورت پُر وَرَم/ بی دل و دماغ و افسرده. («لِقوَه» همان رعشه است که معمولا در سنین بالا به آن مبتلا می‌شوند.در گویش تربتی صورت را «تَـْرو» (tāru) یا «تَه‌رو» (tahru) می‌گویند و باید دقت داشت که «تَـْرو» یا «تَه‌رو» همان روی و صورت است و نباید آن را به معنی تَهِ روی در ذهن آورد. اَ ْشول (āšul) یعنی ورمِ صورت، و نیز ورمِ زیر چشم، ورم و پُف غیرطبیعی صورت در اثر برخی امراض، مثلا ازدیاد آلبومین. سَکول مَکول» (sakul makul) به معنی بی‌حوصله، افسرده، غمگین و بی حال است. اصطلاح «بی‌حال و هُمب» (bi hâlo homb) را هم در گویش تربتی داریم که مترادف با همین معنی است.)

با اَویشونا و خاکشیر و فُلوس

بادِیو، کلپورَه، زیرَه، تاج خُروس

65- با آویشن‌ها و خاکشیر و فلوس/ بادیان، کلپوره، زیره، تاج خروس (نام هفت داروی گیاهی در این بیت آمده است که جهت پرهیز از اطناب توضیحی راجع به آن‌ها نخواهم نوشت. علاقه‌مندان می‌توانند به کتاب «مخزن‌الادویه» مراجعه کنند.)

کِتِری جوشُندِه‌هایْ گُل‌گُوْزِبو

شولِه‌شِرواهایِ پُر بی‌مادِرو

66- کتری جوشانده‌های گل‌گاوزبان/ شله شورباهای پر از بی‌مادران (گل گاو زبان و بی‌مادران هم از داروهای گیاهی است. «شولِه شِربا» یعنی آش و سوپ و شوربا.)

هر کَسِ خودْشِر دِوا دِرمو مِکِرد

یا به فال‌بین و دُعادِه رو مِکِرد

67- هر کسی خودش را دوا و درمان می‌کرد/ یا به فال‌بین و دعا ده مراجعه می‌کرد.

ایکّه رو می‌کِرد به پیرِ باغ‌مِزار

لِتَّه می‌بَست ور دِرِختایِ چنار

68- این‌یکی رو می‌گرد به پیر باغ‌مزار (زیارتگاهی در ترشیز)/ پارچه می‌بست به درخت‌های چنار.

اوکَّه وِر خَـْنَه زیَـْرَت سر مُکوفت

گپ مِزَد با پیر و خودْشَم می‌شِنُفت

69- آن‌یکی به خانه زیارت (زیارتگاهی نزدیک فیض‌آباد) سر می‌کوبید/ حرف می‌زد با پیر و خودش می‌شنید.

اَمبا گوشِ پیر مِگی کَر بود و کَر

که نِمُنْد زِندَه از اونا یَگ نِفَر

70- اما گوش پیر گویی کر بود، کر/ که نمانده زنده از آن‌ها (همان‌ها که به مزار می‌رفتند) یک نفر (در گویش تربت واژه‌ی «امّا» را «اَمبا» (ambâ) تلفظ می‌کنند.)

...

ادامه دارد

 

 


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ساعت 18:46  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت ششم

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 51 تا 60 این مثنوی را خواهید خواند.

 

6

بُکِّتِر پور می‌کی از لُکّایْ نِبات

تا که عَرِّر سَر نِتی با گریه‌هات

51- لُپّت را پُر می‌کرد از تکه‌های نبات/ تا که با گریه صدای عرعر را بلند نکنی. (بُکّ (bokk) مرادفِ «بُقّ» است به معنی لُپ و گونه)

مَشورَه‌رْ مِنداخت و پَـْکی‌ر وِرمِداش

از کَلَـْوَه سُختَه مِلهَم می‌گِذاش

52- ماسوره را می‌انداخت و تیغ را برمی‌داشت/ از پنبه‌ی سوخته مرهم می‌گذاشت (پَـْکی (pāki) یا پاکی همان اُسترُه یا تیغ دلّاکی است. «کِلَـْوَه» (kelāva) به معنی کلاف و گلوله‌ی نخ و نظایر آن است. در این‌جا مراد پنبه‌ی سوخته است که برای جلوگیری از خونریزی استفاده می‌شده.  «مِلهَم» (melham) تلفظ گویشی مرهم است.)

هر که جِراَت داش وِرو گول‌موش مِزَد

یَک دو تا بِلّوسی وِر تَه‌روش مِزَد

53- هر که جرأت داشت به او (دلّاک) مُشت می‌زد/ یک دو تا سیلی به صورتش می‌زد («گول‌موشت» (gulmušt) یا «گُرمشت» یعنی مشت گره کرده. بِلُّوْسی (bellowsi) یا «بَر لُوْسی» یعنی سیلی، تو گوشی. مرادفِ «خُوْ گوشی». به ضمّ حرف اول (bollowsi) هم تلفظ می‌شود. در گویش تربتی صورت را «تَـْرو» (tāru) یا «تَه‌رو» (tahru) می‌گویند و باید دقت داشت که «تَـْرو» یا «تَه‌رو» همان روی و صورت است و نباید آن را به معنی تَهِ روی در ذهن آورد.)

بَعدِشُم شُوْبَزیِ هَندال بو

وقتِ خوش‌طِبعی و قیل و قال بو

54- بعدش هم (بعد از ختنه‌سوران) معرکه‌ی هندال بود/ وقت خوش‌طبعی و قیل و قال بود. («شُوْبَـْزی» (šowbazi) یا «شُوْبِیْزی» (šowbeyzi) به معنی معرکه و هنگامه است به این اعتبار که در گذشته نقالان شب‌هنگام مردم را دور خود جمع می‌کرده‌اند و به نقّالی و معرکه‌گیری می‌پرداخته‌اند. اصطلاح «خیمه‌شب‌بازی» که امروزه به نوعی نمایش عروسکی اطلاق می‌شود هم از همین ریشه است. وقتی کسی معرکه‌ای به پا می‌کند، تربتی‌ها می‌گویند: «شُوْبَـْزی دِ گَرد کِردَه» (šowbāzi de gard kerda). «هَندال» شخصی بوده سردسته‌ی معرکه‌بازی از اهالی فیض‌آباد.)

جیغِ دوسَـْزَه و چُوْبَـْزی دِ رَد

اسبِ چُوی هَم به دُنبال می‌اَمَد

55- صدای دوسازه و چوب‌بازی به دنبال (یعنی بعد از معرکه‌ی هندال)/ اسب چوبی هم به دنبال (ساز و رقص) می‌آمد. («دوسَـْزَه» (dusāza) عبارت است دو نی کوچک به هم چسبیده که نوعی ساز بادی کوچک است با صدای رسا و بلند و در جمع‌های کوچک از آن استفاده می‌کنند. این ساز در نواحی مختلف ایران دارای اسامی متفاوتی‏ از قبیل دونِی، جُفتی، قُشمَه و دوزله می‏‌باشد.دوسازه سازی‏ قدیمی است، به طوری که فارابی این ساز را «مزمار المُثنّی» یا «مُزدَوَج» خوانده و بعضی از قدما آن را «دو آهنگ» لقب‏ داده‏‌اند. این ساز از خانواده سازهای بادی چوبی قمیش‌‏دار محسوب می‏‌شود. قسمت‌های تشکیل دهنده دوسازه عبارتند از: زبانه‌ها و لوله‏‌های صوتی. جنس زبانه‌ از نی است، این زبانه از نی باریکی‏ به طول تقریبا بین ۴ تا ۶ سانتی‏متر ساخته می‏‌شود که قسمتی از روی آن را به موازات طول نی‏ برش می‏‌دهند. سوراخ‌ها روی لوله‌های صوتی تعبیه‏ می‏‌شود که جنس آن از نی، استخوان و یا لوله‌‏های‏ فلزی است. زبانه‏‌ها روی این‏ لوله‌‏‌ها قرار می‏‌گیرند و این لوله‌‏ها به‏ وسیله‌ی نخ یا هر چیز دیگری به همدیگر چسبانده می‏‌شوند. در هنگام نواختن دوسازه، هر دو زبانه را که «سوک» (suk) خوانده می‌شود باید خیس کرد. این دو باید هم صدا باشند. اگر صدای حاصله به نظر نوازنده هم‌صدا نباشد با جلو و عقب کشیدن زبانه‌‏ها آن را به اصطلاح خود جفت‏ می‏‌کنند. این ساز دارای ۵ سوراخ است که این سوراخ‌ها روی‏ ساز و به موازات یکدیگر قرار می‏‌گیرند. وسعت صدائی این‏ ساز حدود شش نت است و شیوه‌ی نفس‏گیری در این ساز همانند سُرنا می‌‏باشد. «چُوْبَـْزی» (čow bāzi)، «چُوْ بِیْزی» (čow beyzi) یا چوب‌بازی از قدیمی‌ترین رقص‌های محلّی است که در بخش‌های مختلف خراسان بزرگ رواج دارد. این رقص که از زیباترین رقص‌های سنّتی به شمار می‌رود به این نحو اجرا می‌شود که هر رقصنده دو چوب در دو دست خود دارد و همراه با هر ضربه‌ی بلند دُهُل رقصنده‌ها چوب‌های هر دو دست را گاه به یکدیگر و گاه به چوب‌هایی که در دست دیگر رقصنده‌ها وجود دارد می‌کوبند. قبل و بعد هر ضربه با شکلی خاص و منحصر به فرد و هماهنگ با هم عمل می‌کنند. به عقب برمی‌گردند، رو به جلو می‌کنند، می‌نشینند، برمی‌خیزند، به هوا می‌پرند، مي‌چرخند، ... و در مجموع این حرکات یکی از زیباترین رقص‌های محلّی جهان را سامان می‌دهد. اسب چوبی نوعی نمایش بوده به طوری که هنرمند یا با پوشیدن لباسی مخصوص می‌رقصیده و وانمود می‌کرده که لباس اسب‌شکل او جان دارد.)

جَهیلایْ قُچّاق و شاباش از کُنار

خُنچِه‌ها و پیشکِشی‌ها وِر قِطار

56- جوان‌های درشت‌هیکل و شاباش‌ها از کنار (معرکه)/ خنچه‌ها و پیشکش‌ها پشت سر هم («جَـْهیل» (jāhil) یا جاهل به معنای مرد جوان است. «قُچاّق» (qoččâq) در گویش تربتی هم به معنی فربه و تنومند و هم به معنی قدرتمند و قُلدُر است. «خُنچَه» (xonča) عبارت است از هدیه‌هایی که بر مجمعه (سینی گرد مسی) می‌گذاشتند و تزیین می‌کردند و مردان خانواده‌ی داماد بر روی سر می‌گذاشتند و به خانه‌ی عروس می‌بُردند. «وِر قُطار» (ver qotâr) یعنی به ردیف و پشت سر هم مانند قطار شترها در بیابان.)

وار اَرمونِش چه جور از ما گِذَشت؟

چَشمِ‌مارْ وِر هَم زَدِم، دِنیا گِذشت

 57- وای، دریغ از آن، چگونه از ما گذشت/ چشم مان را بر هم گذاشتیم، دنیا گذشت (در گویش تربتی «اَرمو» (armu) به معنی آرزو است. در مقام افسوس می‌گویند «اَرمونِ فلان چیز» یا «اَرمونِ فلان کس» یعنی دریغ از آن چیز یا آن کس. «چَشم وِر هَم زیَن» به کنایه یعنی گذشتن یک لحظه.)

*

وای ازو سالِ که حَصبَه حَملَه کِرد

مَرد و زن، پیر و جِوونِر نِفلَه کِرد

58- وای از آن سالی که حصبه حمله کرد/ مرد و زن پیر و جوان را نفله کرد.

اَلغو بَلغوا بِلَن بو صُحب و شوم

می‌گِریفت امروز، صبا می‌کِرد تِموم

59- شیون و سر و صدا بلند بود صبح و شب/ می‌گرفت امروز (امروز بیماری می‌گرفت، به بیماری دچار می‌شد) فردا تمام می‌کرد (می‌مُرد) («اَلغُو بَلغو» (alqo balqo) به معنی سر و صدا و آشوب و هیاهو است. «صحب» در گویش تربتی به کار می‌رود و قلب شده صبح است.)

هنوز از حَصبَه نِکردِم راستْ قَد

اُوْلِه‌بَحرَه گفت: بگیرِن که اَمَد

60- هنوز از بیماری حصبه قد راست نکرده بودیم (فارغ نشده بودیم)/ آبله گفت بگیرید که آمد («اُوْلَه» (owla) همان آبله است. گاه در معنی تاول هم به کار می‌رود. «بِگیر که اَمَد» (begir ke amad) بیشتر در هنگام نزول بلاها یا وقوع حوادث ناگهانی چون جاری شدن سیل و آمدن زلزله و نظایر آن به کار می‌رود. مثلاً کسی در بیابان مانده است و اتفاقاً تگرگ درشتی شروع به باریدن می‌کند. در هنگام بازگویی داستان چنین داد سخن می‌دهد که: داشتم از کجا به کجا می‌رفتم «یَگ دِفَه جَـْلَه گُف بِگیر که اَمَد». امکان دارد این اصطلاح مربوط به توپ‌بازی باشد. مثلاً کسی گوی را به طرف کسی که باید بگیرد پرتاب می‌کرده و ضمن آن می‌گفته بگیر که آمد. یا مثلاً در جنگ تن به تن هنگامی که یک طرف می‌خواسته گرز را بر کلّه یا سپر حریف بکوبد می‌گفته بگیر که آمد. والله اعلم.)

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶ساعت 17:59  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت پنجم

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 41 تا 50 این مثنوی را خواهید خواند.

 

5

نوحِه‌خَـْنی، نَعلَتِ شمر و یِزید

روضِه‌یِ حُرّ و اِمامایِ شِهید

41- نوحه‌خوانی، لعنت کردن شمر و یزید/ روضه‌ی حر و امامان شهید (در گویش تربتی برخی از کلمات قلب شده‌اند یک نمونه‌اش لعنت است که در گویش تربتی به «نَعْلت» (naalat) تبدیل شده است و «نَـْلَت» (nālat) تلفظ می‌شود. البته این قاعده در دیگر گویش‌ها هم وجود دارد مثلا در گویش مشهدی «بفروش» از مصدر فروختن را «برِفوش» (berfuš) گفته می‌شود.)

وای، اَرمونِش، چه جور از ما گِذشت؟

چَشمِ‌مارْ وِر هَم زَدِم، دِنیا گِذَشت

 42- وای، دریغ از آن، چگونه از ما گذشت/ چشم مان را بر هم گذاشتیم، دنیا گذشت (در گویش تربتی «اَرمو» (armu) به معنی آرزو است. در مقام افسوس می‌گویند «اَرمونِ فلان چیز» یا «اَرمونِ فلان کس» یعنی دریغ از آن چیز یا آن کس. «چَشم وِر هَم زیَن» به کنایه یعنی گذشتن یک لحظه.)

*

وقتِ روزایْ بچّگی یادُم میَه

ای دل اِنگار کُ، رِفِق، از مُو نیَه

43- وقتی روزهای بچگی یادم می‌آید/ این دل گویی رفیق از من نیست («اِنگار کِردَن» یعنی فرض کردن.)

عید و میزو، دِس‌حِلَـْری کِردِنا

با تِزوک بِچّه‌رْ به حَمُّم بُردِنا

44- عید و اول پاییز مراسم‌ها ختنه‌سوران/ با مراسم خاص بچه را به حمام بردن‌ها («میزو» (mizu) هم به معنی ترازو و هم به معنی ماه مهر و هم به معنی برابر و هماهنگ است. قهرمان این معنی را در قصیده‌ی بهار نیز آورده است و می‌گوید: «یک ماه گِذشت و عیدِ نُوروزی / وِر تخت نِشَس به رَسمِ هر سَلَه / از نُو دِ تِرَزوی خُداوِندی / رَفتَن شُو و روز، عَدلِ دو پِلَّه» «میزو» (mizu) هم به معنی ترازو و هم به معنی ماه مهر و هم به معنی برابر و هماهنگ است. قهرمان این معنی را در قصیده‌ی بهار نیز آورده است و می‌گوید: «یک ماه گِذشت و عیدِ نُوروزی / وِر تخت نِشَس به رَسمِ هر سَلَه / از نُو دِ تِرَزوی خُداوِندی / رَفتَن شُو و روز، عَدلِ دو پِلَّه». دِس‌حَلاری یا دِس حَلالی (des halâli): به معنی ختنه است. «تِزوک» بنا به توضیح شاعر به معنی انجام مراسم خاص است.)

زِن مِنای اَعیو کُلاپولی دِ سَر

زیرِ چَـْدِر نیم‌تِنِه‌یْ مِخمَل به بَر

45- زن‌های اعیان کلاه پولی بر سر/ زیر چادر نیم‌تنه‌ی مخمل به تن (کلاه‌هایی که با سکّه تزئین می‌شد. «نیم‌تنه» لباسی است که بالاتنه را می‌پوشاند. د بر در گویش تربتی معادل به تن است مثلاً: «رَختِ نُوْ دِ بَر کِردَن» یعنی لباس نو پوشیدن.)

جُبِّه‌هایِ اَطلَسِ سُوْزِ قِشَنگ

پوشت و روش پور پولِکایِ رنگ‌رنگ

46- بالاپوش‌های اطلس سبزرنگ قشنگ/ پشت و ریش پرِ پولک‌های رنگارنگ.

تا که گُمب‌گُمبِ دُهُل حرکت مِکی

هر که هر جا بو به کِلَّه می‌دُوی

47- تا صدای دهل بلند می‌شد/ هر کسی هر جا بود با سر می‌دوید.

قوم و خِشایْ دور و نزدیک پول دِ موشت

اسکِناسا، نقرِه‌هایْ ریز و دُروشت

48- قوم و خویش‌های دور و نزدیک در حالی که در مشت‌شان پول پنهان کرده بودن (می‌آمدند)/ اسکناس‌ها و نقره‌های ریز و درشت.

وقتِ دلّاک لُنگِ مِزَد وِر کِمَر

ماها دِل‌تِرکو مِرَفتِم پوشتِ دَر

49- وقتی دلاک لنگ را می‌زد بر کمر/ ما ها (پسربچه‌ها) زَهره‌تَرَک می‌شدیم پشت در («دِل‌تِرکو رِفتَن» (delterku reftan) یعنی بسیار ترسیدن تا حدّی که انگار قلب از حرکت بازایستد.)

کُندِه‌یِ زَنوشِه رو پات می‌گِذاش

چَن مُوَکَّل رویِ دِستات می‌گِذاش

50- (به این منظور که پسربچه را ختنه کند، دلّاک) زانویش را روی پایت می‌گذاشت/ چند نگهبان روی دست‌هایت می‌گذاشت.

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶ساعت 17:56  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت چهارم

پیش از این در زمستان 1394 که کتاب قول و غزل اثر جناب تیمور قهرمان منتشر شده بود چند شعر تربتی از ایشان در وبلاگ گذاشتم و از جمله همین مثنوی را نیز، اما قصدم این بود که به زودی شرح این مثنوی را هم در وبلاگ قرار دهم که کارهای دیگر پیش آمد و این کار به تعویق افتاد. حالا دوستی محقّق در جنوب کشور قصد دارد در مقاله‌ای این مثنوی را شعری نظیر آن که به گویش بندرعباس سروده شده مقایسه کند و از این‌رو انگیزه‌ی پرداختن به این مثنوی تازه شد. چون مثنوی طولانی است به تفاریق شرح ابیات آن را منتشر می‌کنم که در مجموع با برچسب «شعر محلی تیمور قهرمان» و «مثنوی جنت‌آباد» قابل دسترسی خواهد بود.

شاعر در مقدمه‌ی این مثنوی در کتاب «قول و غزل» نوشته است: «پیشکش به سنگ صبور، یار و همراه زندگی‌ام (گلشن وجودم) همسرم که فداکارانه و پیوسته چراغ راهم بود». این مثنوی 118 بیت دارد و یکی از طولانی‌ترین مثنوی‌های تربتی است. استاد قهرمان و استاد صاحبکار نیز شعرهایی گویشی با همین حدود ابیات سروده‌اند. این شعر را شاعر در وصف زادگاه خود سروده است و لابد خواسته است که با سرودن این شعر به زادگاه خود ادای دین کرده باشد. این مثنوی یکی از مثنوی‌های معروف در منطقه‌ی تربت است و مانند شعر «بوریاباد» مرحوم تهرانچی یا «زمستان» مرحوم صاحبکار و یا «سمندرخان» علی اکبر عباسی از شهرتی برخوردار است و بر زبان‌ها جاری است. جنّت‌آباد یکی از آبادی‌های پُررونق منطقه است که در شهرستان «مه‌ولات» قرار دارد. شاعر در این شعر فضای دهه‌ی بیست روستاهای خراسان را تصویر می‌کند که اکثر مردم به خاطر اثرات جنگ جهانی در فقر به سر می‌بردند اما با این‌حال با قناعت و تکیه به سنّت‌های آبا و اجدادی خود سعی می‌کردند زندگی ساده و بی دردسری را پیش بگیرند و با زحمت فراوان نان خود و خانواده‌شان را دربیاورند.

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت شرح ابیات 31 تا 40 این مثنوی را خواهید خواند.

 

4

کوشتی و سِه‌پِی چلینگ و خِرپِلَک

کَـْبِدی، گُوی‌بَـْزیایِ بی‌کِلَک

31- کُشتی و سه‌پی چلینگ و خرپلک/ کبدی و گوی‌بازی‌های بی‌کلک (در این بیت شاعر از چند بازی محلی نام برده است که هر کدام اختصاصات خواص خود را دارد. خرپلک به نوعی پرش طول بود. کبدی هم که در قدیم بیشتر کبدبدی گفته می‌شد امروز از شهرتی برخوردار است. گوی‌بازی بازی‌ای بوده با چوب و توپ شبیه به بیس‌بال.)

یادِ نیمزادبَـْزیایِ دُزدِکی

زیرِ کُرسی، خُنْجِلیکایْ مُفتِکی

32- یاد نامزدبازی‌های مخفیانه/ زیر کرسی، نیشگون‌های مفتی (نامزد را در گویش تربتی «نیمزَه» (nimza) یا «نیمزَد» (nimzad) یا «نیمزاد» (nimzâd) می‌گویند. نیشگون در تربت «خِنجِلوک» (xenjeluk) گفته می‌شود که در این‌جا «خُنجِلیک» (xonjelik) آمده که لابد از اختصاصات گویش محولات است.)

اَتِشایِ جِلَّه دِ هَجرو صُحبِ زود

بوی توگی، بویِ دَ ْنوک، بویِ دود

33- آتش‌های پشگل در هجرو صبح زود/ بوی آش ارزن، بوی آش گندم، بوی دود (پشگل گوسفند و بُز را «جِلَّه» (jella) می‌گفته‌اند. «هَجرو» وسیله‌ای بوده ساخته شده از گل کوزه‌گری، هرمی شکل که در آن جله می‌ریخته‌اند و برای گرما روشن می‌کرده‌اند. «توگی» یا «تویگی» (tuygi) عبارت است از آشی که ماده‌ی اولیه‌ی آن مغز ارزن بود. آش گندم را هم «دَْنوک» (dānuk) می‌گفته‌اند.)

دِگ‌رِگی قُرمَه، صِدای چِک‌چِکی

سِرصِدایِ دوک و چَرخ و لِک‌لِکی

34- دیگ‌ریگیِ قرمه، صدای کارد/ سر و صدای دوک و صدای لک‌لکی («دِگ‌رِگی» (degregi) یا «دیگ‌ریگی» عبارت است از ظرفی چُدنی به شکل نیم‌کُره که از ملزومات مطبخ‌ها در گذشته بوده و نقش ‌تابه‌های امروزی را داشته است. غالبا برای پختن قورمه مورد استفاده قرار می‌گرفته است. «چِک‌چِکی» (čekčeki): نوعی کارد بزرگ و غالباً بی‌دسته بود که برای ریز کردن گوشت مورد استفاده قرار می‌گرفت. «لِک‌لِکی» (lekleki) وسیله‌ای در نخ‌ریسی که برای کلاف‌کردن پشم یا پنبه‌ی ریسیده کاربرد داشت.)

خورخورِ دِستاس و جِغرِق روزنِشست

کِرکِرِ او دختِرایْ کوزِه به دست

35- صدای دست‌آس و جغرق هنگام غروب/ صدای خنده‌ی دختران کوزه به دست («دِستاس» (destâs) در تربت عبارت است از آسیابِ دستی که در قدیم در هر خانه‌ای بوده است، این کلمه از دو جزو «دست» و «آس» تشکیل شده است به معنی آسیابی که با نیروی دست کار کند. «جِغرِق» وسیله‌ای بوده برای جدا کردن دانه از پنبه. صدای خنده‌ی بلند را در گویش تربتی «کِرکِر» می‌گویند، تقریباً معادل قهقهه.)

شُوْچِرَ ْغَـْنی زِمِستونایْ نَتُوْ

مُجمِعِه‌هایْ دَ ْنَه، دُوْری‌هایْ کِنُوْ

36- شب‌چراغانی زمستان‌های غیرقابل تحمل/ سینی‌های تخمه، بشقاب‌های شاهدانه («چِرَ ْغو» (čerāqu) یا «شُوْچِرَ ْغو» (šowčerāqu) به معنی میهمانی‌های خودمانی‌ای است که خراسانی‌ها در شب‌های بلند زمستان دور هم جمع می‌شوند و با خواندن فریاد و اوسنه و گپ و گفت شب‌های زمستان را به گرمی می‌گذرانند. «نَتُوْ» (natow) یا ناتو به معنی ناقلا است که در این‌جا اشاره به زمستان‌های سخت و طاقت‌فرسا دارد. «مُجمِعَه» (mojme’a) عبارت است از سینی مسی بزرگ. در گویش تربتی «دَْنَه» (dāna) معانی مختلفی دارد از جمله تُخمه را دانه می‌گویند. خراسانی‌ها بشقاب‌های مسی را «دُوْری» (dowri) می‌گفته‌اند. «کِنُوْ» (kenow) میوه‌ی شاهدانه است که آن‌را تفت داده‌اند.)

نارایِ اَقدایِ وِر هَم کُریدَه

هِندِوَ ْنِه‌هایْ جِلینگی بُریدَه

37- انارهای اقدای خشک شده/ هندوانه‌های جلینگی بریده شده. (در یادداشت‌های استاد محمد قهرمان آمده است که وِر هَم کُرّیَن (ver ham korriyan) یعنی جمع و جور و مچاله شدن مثلا از سرما. معادل ادبی آن در شعر عهد صفوی می‌تواند «غنچه شدن» باشد.«جِلینگ» (jeling) به معنی روی هم انباشته یا به عبارتی کوت شده است. در این‌جا طبق توضیح شاعر مراد از جلینگ هندوانه یا خربزه‌ی جلینگی یعنی هندوانه‌ای که برای زمستان در زیر خاک نگاه می‌دارند تا در شب یلدا و شب‌چراغانی‌های زمستانی بخورند.)

عُرعُر اَشتُر و دادِ سَرْوونا

دولِه‌ی سگ، قیل و قال چَپّونا

38- صدای شترها و فریاد ساربان‌ها/ زوزه‌ی سگ، قیل و قال چوپان‌ها. («صدای بلند شتر را «عُرعُر» (oror) می‌گویند. «سَـْرِوو» (sārevu) تلفظ گویشی ساربان است. «دولَه» (dula) یعنی زوزه و چوپان در گویش تربتی «چَپّو» (čappu) گفته می‌شود.)

تُوْرِه‌هاشا پورِ کُنجُل و پُلوک

کیسِناشا پُرفِرینگ و پاچُغوک

39- توبره‌هایشان پرِ کنجل و پلوک/ جیب‌هایشان پر فرنگ و پاچغوک («تُوْرَه» (towra) یا همان «توبره» در گویش تربتی به معنی کیسه‌ای بنددار است که در آن غذای چارپایان را می‌ریزند و به گردن حیوان می‌آویزند تا بخورد که ضرب‌المثل «هَم از تُوْرَه مُخُرَه هَم از آخُر» هم ناظر به همین معنی است. البته علاوه بر این معنی در لغت‌نامه‌ی معین «توبره» به معنی کیسه‌ای که مسافران و شکارچیان ابزار کار و خوراک خود را در آن می‌گذارند هم آمده است. «کنجل» شاخه‌ها، چوب‌ها، سیخ‌هایی که برای سوزاندن از بیابان جمع می‌کنند. پُلوک (poluk) یعنی جلّه‌ی شتر. مدفوع شتر. تکّه‌های مدفوع شتر که به هم چسبیده و سفت شده در خوابگاه شترها با بیل می‌کنند و در زمستان می‌سوزانند. در گویش تربتی «کیسَن» (kisan) یا «کیسَه» (kisa) به معنی جیب است. فِرِنگ (fereng) و پاچُغوک (pâčoquk) از سبزی‌های بیابانی خوردنی هستند.)

ما مُحَرّم، دِستِه‌هایْ سینِه‌زِنی

شَنِه‌هایْ لَق، زِنجیرایِ نیم‌مِنی

40- ماه محرم، دسته‌های سینه‌زنی/ شانه‌های لخت، زنجیرهای نیم‌منی. (لَق (laq) یا لَقّ (laqq) هم به معنی سُست و هم به معنی لخت و عریان است که این‌جا معنی دوم مراد است. «مَن» واحد وزن است و هر منِ خراسانی سه کیلوگرم است.)

... ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۶ساعت 17:45  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت سوم

پیش از این در زمستان 1394 که کتاب قول و غزل اثر جناب تیمور قهرمان منتشر شده بود چند شعر تربتی از ایشان در وبلاگ گذاشتم و از جمله همین مثنوی را نیز، اما قصدم این بود که به زودی شرح این مثنوی را هم در وبلاگ قرار دهم که کارهای دیگر پیش آمد و این کار به تعویق افتاد. حالا دوستی محقّق در جنوب کشور قصد دارد در مقاله‌ای این مثنوی را شعری نظیر آن که به گویش بندرعباس سروده شده مقایسه کند و از این‌رو انگیزه‌ی پرداختن به این مثنوی تازه شد. چون مثنوی طولانی است به تفاریق شرح ابیات آن را منتشر می‌کنم که در مجموع با برچسب «شعر محلی تیمور قهرمان» و «مثنوی جنت‌آباد» قابل دسترسی خواهد بود.

شاعر در مقدمه‌ی این مثنوی در کتاب «قول و غزل» نوشته است: «پیشکش به سنگ صبور، یار و همراه زندگی‌ام (گلشن وجودم) همسرم که فداکارانه و پیوسته چراغ راهم بود». این مثنوی 118 بیت دارد و یکی از طولانی‌ترین مثنوی‌های تربتی است. استاد قهرمان و استاد صاحبکار نیز شعرهایی گویشی با همین حدود ابیات سروده‌اند. این شعر را شاعر در وصف زادگاه خود سروده است و لابد خواسته است که با سرودن این شعر به زادگاه خود ادای دین کرده باشد. این مثنوی یکی از مثنوی‌های معروف در منطقه‌ی تربت است و مانند شعر «بوریاباد» مرحوم تهرانچی یا «زمستان» مرحوم صاحبکار و یا «سمندرخان» علی اکبر عباسی از شهرتی برخوردار است و بر زبان‌ها جاری است. جنّت‌آباد یکی از آبادی‌های پُررونق منطقه است که در شهرستان «مه‌ولات» قرار دارد. شاعر در این شعر فضای دهه‌ی بیست روستاهای خراسان را تصویر می‌کند که اکثر مردم به خاطر اثرات جنگ جهانی در فقر به سر می‌بردند اما با این‌حال با قناعت و تکیه به سنّت‌های آبا و اجدادی خود سعی می‌کردند زندگی ساده و بی دردسری را پیش بگیرند و با زحمت فراوان نان خود و خانواده‌شان را دربیاورند.

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت ابیات 21 تا 30 این مثنوی را خواهید خواند.

3

بویِ بُلغور، بویِ جِیْک، بویِ فِلَه

بویِ گُرماسایِ گَرِم مُشکولَه

21- بوی بلغور، بول آغوز، بوی فله/ بوی گورماست‌های گرم مشک («بُلغور» (bolqur) یا «بَلغور» عبارت است از گندمِ نیم‌کوب؛ و نوعی آش محلی که از گندم نیم‌کوب درست می‌کنند را نیز «بلغور» می‌گویند. «جِیْک» (jeyk) عبارت است از اولین شیری که بعد از تولد نوزاد در پستان مادر شکل می‌گیرد و نوزاد از آن می‌خورد و بسیار مقوی است. «فِلَه» (fela) غذایی است بسیار مقوی از ترکیب شیر جوشیده که کمی جیک به آن اضافه شده. «گُرماس» (gormâs) مخلوطی از ماست یا دوغ، با شیر که خوراکِ چوپانان است. «مِشکولَه» (meškula) یعنی مَشکِ کوچکی که چوپانان با خود دارند و در آن اغلب گرماس می‌ریزند. این مشک را به گردن می‌آویزند یا در توبره‌ی خود حمل می‌کنند که بر اثر لَت خوردن (=تکان خوردن) چربی گرماس بالا می‌زند  سفت و خوشمزه می‌شود. در غیر فصل شیر، مشکوله را با آب پر می‌کنند.)

یادِ روزایْ دَه‌یِکی وقتِ رِگا

تیر و بَلِّ بِرِّه‌ها، بِزغَـْلِه‌ها

22- یاد روزهای ده‌یک کردن وقت رگاه/ تیر و بل کردن بره‌ها و بزغاله‌ها («ده‌یکی» یعنی قرار دادی که بین «چوبان» و «چودار» بسته می‌شود و معنی‌اش این است که هر در ده برّه‌ای که به گله اضافه شود یکی سهم چوپان خواهد بود. «رِگاه» به معنی از شیر گرفتن برّه و بزغاله است. مثلا اگر بگویند «وَختِ رگاهِشَه» یعنی وقت از شیر گرفتنش است. تیر و بَل کردن برّه‌ها و بزغاله‌ها به این معنی است که آن‌ها را از نظر وزن و اندازه جدا می‌کنند تا بتوانند بعد آن‌ها را تقسیم کنند.)

بیوِه‌ها، اَفتُوْنِشینا خُوی به خُوی

دِ بیاچ تَف دادَن و زیرِه‌بُجوی

23- بیوه‌ها، آفتاب‌نشین‌ها خوی به خوی/ در بیاچ تف دادن و زیره‌وجین («اَفتُوْنشین» یعنی کسی که در ده ساکن ولی به کار دیگری جز زراعت می‌پردازد یا مردان سالخورده‌ای که توانایی کار کردن در صحرا را ندارند و در آفتاب زمستان می‌نشینند و وقت می‌گذارنند. خوی یا کرت قطعه زمینی است که با «پَل» دیوار شده است تا بتوانند هنگام آب‌گیری آب را در آن تا مدتی نگاه دارند و در آن محصولات مختلف کاشته می‌شود. یعنی بوته‌ی محصولات  صیفی مانند خربزه و هندوانه و کدو و نظایر آن‌ها را «بیاچ» (biyâč) می‌گویند. «بیاچ تَف دایَن» (biyâč taf dâyan) بنا به توضیح شاعر عبارت است از خاک ریختن پشت بیاچ هنگامی که بیاچ کمی بلند شده و ممکن است ساقه‌های آن در اثر باد آشفته و از هم جدا شود. «بُجوی» (bojuy) همان وجین است یعنی کندن علف‌های هرز از میان کشت و «زیره‌بُجوی» نیز وجین در زمینی است که زیره در آن کشت شده.)

دِهقونایِ بیل به دستِ شال به سَر

اَمبِزایِ مُهرِ وِرخُولِ قُنَر

24- دهقان‌های بیل به دستِ شال بر سر/ انبیز مُهرشده‌ی لبریز بزرگ (شال در این‌جا همان دستار است که خراسانی‌ها بر سر می‌بسته‌اند. اَمبِْز (ambēz) یعنی خرمنِ پاک‌شده‌ی گندم و جو و نظایر آن که به شکل مخروط درآمده است (ظاهراً از انبیختن گرفته شده) روی زمین دورش خطّی می‌کشند و بالای آن معمولاً یک دسته سِپَنج (=اسپند) می‌زنند. روی اَمبِز خط‌هایی می‌کشند و علاماتی می‌گذارند، یعنی به اصطلاح آن را مُهر می‌کنند تا اگر دستبردی زده شود بفهمند. در این حال می‌گویند مُهر خرمن را شکسته‌اند. بعد در «ساعتی خوب» خرمن را «می‌کشند» یعنی آن را «کِیْل» می‌کنند و در جوال‌ها می‌ریزند و به انبار می‌برند. «کِیْل» دیگی است که قبلاً حساب شده چه قدر گندم یا جو در آن جا می‌گیرد. هر بار بر روی دیگِ پُر شده چوبی مستطیلی به نام «تخته‌کش» می‌کشند تا صاف شود و همه‌ی کیل‌ها با هم مساوی باشند. در موقع کیل کردن، برای نگه داشتن حساب، به جای یک و دو و ... می‌گویند: «خدا یکی‌ست/ دو نیست خدا/ سه: الله و محمد و علی را صلوات/ چهار هزار برکت از خدا/ پنج پنجه‌ی مرتضی علی را صلوات/ ...» پس از عدد چهارده که بر چهارده معصوم پاک صلوات» گفتند، می‌شمارند پانزده، شانزده،... تا برسند به پنجاه که به جای آن می‌گویند: ««مَرّ» است لا اله الّا الله/ محمد رسول الله/ علی ولی الله» و باز شمارش از یک آغاز می‌شود. «وِرخول» (verxul) به گفته‌ی شاعر به معنی پر و لبریز می‌باشد. «قُنر» (qonar) هم در گویش تربتی به معنی بزرگ است.

انگورایِ روچَه، توتایْ اُوْمُلُوْ

شِختِه‌هایْ پُورشهد، بِندایِ یِخُوْ

25- انگورهای روچه، توت‌های آب‌دار/ خربزه‌های شیرین، سدهای یخ‌آب (انگور روچه نوعی انگور زودرس است. اُوْمُلُوْ (owmolow) یعنی آب‌لمبو و آبدار. در مورد میوه‌های خیلی رسیده مثل انگور و توت به کار می‌رود. و نیز انارِ آب‌لمبو شده. خربزه‌ی خوب را «شِختَه» (šexta) می‌گفته‌اند. «بَند» (band) زمینی است گود که اطراف آن را بالا می‌آورده‌اند تا در زمستان آب در آن ذخیره شود. «یِخُوْ» (yexow) تلفظ گویشی یخ‌آب است. بندی که در زمستان آب در آن یخ زده باشد برای کشاورزی بسیار مناسب است.)

قیژقیژِ بِردُوْ دِ پوشتِ پایِ گُوْ

قَرقَرِ پِلوَریا از پِیْ‌دِرُوْ

26- صدای قیژقیژ خرمن‌کوب پشت پای گاو/ صدای گوسفندان پروار از پشت دروگران («گُوْبِردو» (gowberdu) که گاه به تخفیف «بَردو» یا «بِردو» هم گفته می‌شود به معنی خَرمَن‌کوب است. این خَرمَن‌کوب با نیروی دو گاو حرکت می‌کنند و تخته‌ای برای نشستن فرد بر روی آن تعبیه شده است. گاوها را به «گوبَردو» می‌بسته‌، دورِ خَرمَن می‌چرخانده‌اند و هنگام چرخیدن ساقه‌های گندم یا جو را نرم می‌کرده‌اند. «گوبَردو» در دو نوع چوبی و آهنی وجود دارد که «گُوْبَـردوی چُوْی» و «گُوْبَـردوی اَهِنی» گفته می‌شود. «گُوْ» (gow) تلفظ گویشی گاو است. «پِلوَْری» (pelvāri) می‌گویند. به چاق شدنِ گوسفند هم «پِلوار رِفتَن» گفته می‌شود همان که در زبان معیار «پَروار» می‌گویند.)

پوش‌خِمَک وِر بِرخَمِ دیفال زِدَن

با پِلِخمو پایِ رِخنَه سار زِدَن

27- پُشت خم به پیچ دیوار رفتن/ با پلخون پای سوراخ سار شکار کردن. («پوش‌خِمَک» (pušxemak) یعنی با پشت خمیده و آرام آرام رفتن طوری که دیده نشوند. «بِرخَم» (berxam) یعنی پیچ و خم دیوار. پِلَخمو (pelaxmu) یا پِلَخمون (pelaxmun) ابزاری است که کودکان می‌سازند و با آن پرندگان کوچک را شکار می‌کنند. «پِلَخمون» از یک چوب به شکل حرف (Y) تشکیل شده است که با یک تکه کش که به آن «جیر» گفته می‌شود دو شاخه‌ی آن را به هم متصل می‌کنند. در وسط «جیر» تکه‌ای چرم به نام «کَـْسَه» (kāsa) یا کاسه قرار دارد که سنگ‌ریزه را در آن می‌گذارند و جیر را با قدرت به عقب می‌کشد و رها می‌کنند. طبق یادداشت استاد قهرمان ممکن «پِلَخمون» شکلی از واژه‌ی فلاخن باشد.)

پِیْ سیَهْ‌سینَه و سِبْروی و شِگار

کوهِ جیزّ و کالِ شور و نُوْبهار

28- دنبال سیاه‌سینه و سبروی و آهو/ کوه جیزّ و کال‌شور و نوبهار («سِبروی» (sebruy) پرنده‌ای است خاکی‌رنگ و کوچکتر از سیاه‌سینه. آهو را غالباً «شِگار» (šegâr) می‌نامیده‌اند. در مصرع دوم نام سه نقطه‌ی کویری شکارگاه بین محولات و گناباد آمده است.)

ورِ رَدِ ریواهْ با تَـْزی و شَفت

از میونِ موریا تا دَمْ شِگَفت

29- بر رد (دنبال) روباه و با تازی و چماق/ از بین موری‌ها تا ابتدای کانال (شفت یعنی چوب ضخیم و کلفت. «موری» (mury) یا تنبوشه یعنی لوله‌های سفالی کم‌قطر با حدود نیم‌متر طول برای آب‌راه حوض و آب‌انبار و انتقال آب. «شِگَفت» (šegaft) یعنی شکاف یعنی کانالی که «موری»‌ها را در آن خوابانده‌اند.

یادِ کیشمیش‌دُزَی از میخایِ سَق

اَستِقومَهتُوَکایِ مینِ دَق

30- یاد کشمش‌دزدی از میخ‌های سقف/ استخوان‌مهتاب‌های میان زمین‌های صاف. (کشمش یعنی انگور خشک‌شده را «کیشمیش» می‌گویند. «سق» به معنی سقف دهان است که در این‌جا به معنی عام سقف آمده است. مرسوم بود که خوشه‌های انگور را با رشته‌هایی از سقف می‌آویختند که به آن «اَوَنگ» می‌گفتند. «اَستِقون» (astequn) یعنی استخوان، «مَهتُوْ» (mahtow) یعنی مهتاب و «دَقّ» (daqq) یعنی زمین صاف و هموار. «اَستِقومَهتُوْ» نوعی بازی محلی است که در شب‌های مهتابی در زمینی صاف انجام می‌شد.)

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ساعت 19:2  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت دوم

پیش از این در زمستان 1394 که کتاب قول و غزل اثر جناب تیمور قهرمان منتشر شده بود چند شعر تربتی از ایشان در وبلاگ گذاشتم و از جمله همین مثنوی را نیز، اما قصدم این بود که به زودی شرح این مثنوی را هم در وبلاگ قرار دهم که کارهای دیگر پیش آمد و این کار به تعویق افتاد. حالا دوستی محقّق در جنوب کشور قصد دارد در مقاله‌ای این مثنوی را شعری نظیر آن که به گویش بندرعباس سروده شده مقایسه کند و از این‌رو انگیزه‌ی پرداختن به این مثنوی تازه شد. چون مثنوی طولانی است به تفاریق شرح ابیات آن را منتشر می‌کنم که در مجموع با برچسب «شعر محلی تیمور قهرمان» و «مثنوی جنت‌آباد» قابل دسترسی خواهد بود.

شاعر در مقدمه‌ی این مثنوی در کتاب «قول و غزل» نوشته است: «پیشکش به سنگ صبور، یار و همراه زندگی‌ام (گلشن وجودم) همسرم که فداکارانه و پیوسته چراغ راهم بود». این مثنوی 118 بیت دارد و یکی از طولانی‌ترین مثنوی‌های تربتی است. استاد قهرمان و استاد صاحبکار نیز شعرهایی گویشی با همین حدود ابیات سروده‌اند. این شعر را شاعر در وصف زادگاه خود سروده است و لابد خواسته است که با سرودن این شعر به زادگاه خود ادای دین کرده باشد. این مثنوی یکی از مثنوی‌های معروف در منطقه‌ی تربت است و مانند شعر «بوریاباد» مرحوم تهرانچی یا «زمستان» مرحوم صاحبکار و یا «سمندرخان» علی اکبر عباسی از شهرتی برخوردار است و بر زبان‌ها جاری است. جنّت‌آباد یکی از آبادی‌های پُررونق منطقه است که در شهرستان «مه‌ولات» قرار دارد. شاعر در این شعر فضای دهه‌ی بیست روستاهای خراسان را تصویر می‌کند که اکثر مردم به خاطر اثرات جنگ جهانی در فقر به سر می‌بردند اما با این‌حال با قناعت و تکیه به سنّت‌های آبا و اجدادی خود سعی می‌کردند زندگی ساده و بی دردسری را پیش بگیرند و با زحمت فراوان نان خود و خانواده‌شان را دربیاورند.

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت تنها شرح ابیات 11 تا 20 این مثنوی را خواهید خواند.

 

2

شُوْ دِ گوشِ نَجُـْوایْ سُوْزِ کُلُفت

تا سفیدَه، بادْ اُوْسَنَه مُگُفت

11- شب در گوش کاج‌های سبزِ ضخیم/ تا سپیده باد قصّه می‌گفت («ناجو» (nažu) یا «نَـْجو» (nāžu) همان درخت ناژو یا درخت کاج است. سبز در گویش تربتی «سُوْز» (sowz) تلفظ می‌شود. در خراسان داستان‌های عامیانه را به گویش محلی «اُوسِنَه» (owsene) می‌گویند. این افسانه‌ها ساخته‌ي ذهن مردم این مرز و بوم در طول سالیان متمادی بوده است و بیشتر جنبه‌ي سرگرمی داشته و در شب‌های بلند زمستان در «شُوْچِرَ ْغو» یا شب‌چراغان که نوعی دور هم جمع شدن خودمانی است اهالی روستا گرد هم می‌آمده، دور کرسی می‌نشسته‌اند برای کودکان تعریف می‌کرده‌اند. منبع این افسانه‌ها کتاب‌های امیر ارسلان نامدار، هزار و یک شب و چهل طوطی و ... بوده است. با دریغ فراوان با افزایش روزافزون رسانه‌های ارتباط جمعی این افسانه‌ها رو به فراموشی و خاموشی می‌روند. چند اوسنه‌ی تربتی در آرشیو وبلاگ موجود است که اگر عمری باشد اوسنه‌های دیگری را هم جمع‌آوری خواهم کرد.)

روزگار هر چی سِتَـْرَه دیشتَه بو

هَمَّه‌شِر دِ آسِمونِت کیشتَه بو

12- روزگار هی چه ستاره داشته بود (داشت)/ همه‌اش را در آسمانت کاشته بود.

یادِ شُوْایْ عِید، هَوایْ دیگِ پُلُوْ

نیم‌تِنِه‌یْ نیمدار و اُرسینایِ نُوْ

13- یاد شب‌های عید، هوای دیگِ پلو/ نیم‌تنه‌ی نیم‌دار و اُرسی‌های نو (در خراسان برنج جز در منطقه‌ی کلات به عمل نمی‌آمده و به علت کمیابی برنج غالب مردم پختن برنج را به شب عید و سالی یک‌بار موکول می‌کرده‌اند. «نیم‌تنه» لباسی است که بالاتنه را می‌پوشاند. لباسی که نه کهنه باشد و نه نو را «نیم‌دار» می‌گویند. کفش چرم را «ارسی» می‌گفته‌اند.)

یادِ دِشتایِ سِبَنج و دُرمِنَه

یادِ اَخکوک‌دُزدیا از قِلمِنَه

14- یاد دشت‌های (مملو از) اسپند و درمنه/ یاد اخکوک‌دزدی‌ها از (طریقِ) قلمنه («سِبَنج» (sebanj) یا «سِپَنج» گیاهی است که بوته‌های آن به وفور در بیابان می‌روید و اعتقاد دارند بر آتش گذاشتن و دود کردن دانه‌های سیاه‌رنگ آن علاج چشم‌زخم است. «دُرمِنَه» (dormena) گیاهی خودرو  بیابانی، پُر شاخ و برگ که بیشتر برای سوخت و پُخت نان به کار می‌رفت. چغاله‌ی بادام یعنی بادام نارس را «اَخکوک» (axkuk) می‌گویند که ترد و خوشمزه است. «قِلمِنَه» (qelmena) عبارت است از راه‌آب باغ یعنی جویی که برای ورود آب در زیر دیوار باغ وجود داشته است. غالبا کودکان که جُثّه‌ی خُردتری دارند از «قِلمِنَه» می‌توانسته‌اند به باغ وارد شوند.)

یادِ هَم‌شیری، کِنیکایْ جور به جور

قِزغِنایِ شیرِ نِزدیکِ تِنور

15- یاد همشهری کردن‌های جور به جور/ قزغن‌های شیر نزدیک تنور (هم‌شیری کردن به معنی شراکت در شیر گوسفندان گله است. در فصل شیردوشی افرادی که تعداد گوسفند کمی در گله داشته‌اند برای‌شان صرف نمي‌کرده که هر روز شیر گوسفندشان را بدوشند و به بازار ببرند از این رو با هم به اندازه‌ی گوسفندان خود با هم شراکت می‌کرده‌اند. «کِنیک» (kenik) یک تکّه سیخ یا چوب بوده که با آن حجم شیری را که می‌خواستند به هم قرض بدهند اندازه می‌گرفته‌اند. برای این کار از ظرفی ثابت استفاده می‌کرده‌اند و با فرو کردن آن سیخ در شیر متوجه می‌شده‌اند که حجم شیر چقدر است. البته در یادداشت‌های مرحوم قهرمان و در کتاب خدی خدای خودم همین واژه به صورت «کُرتوک» (kortuk) ضبط شده است. «قِزغَن» (qezqan) یعنی دیگ بزرگ مسی.)

سال و ماهْ مَس بود و هفتادْ روزْ بِهار

دشت و صحرا سُوْز و بَـْریش وِر قِرار

16- سال و ماه مست بود و هفتاد روز بهار/ دشت و صحرا سبز و باران برقرار.

از سَرِ رِگ تا گِلَه پِیْدا مِرَفت

پوشتِ قِلعَه سَرسَر و پاپا مِرَفت

17- از سر ریگ تا گله پیدا می‌شد/ پشت روستا شلوغ می‌شد («رِْگ» (rēg) عبارت است از تپه‌های ماسه‌ای که در کویر تشکیل می‌شود. «قِلعَه» (qelaa) یا «قِلَه» (qela) به معنی روستا است به این اعتبار که در گذشته دور تا دور هر روستا دیوار بوده و بُرج و بارو و دروازه‌ای داشته است. سالیان سال ترکمن‌ها دسته دسته به روستاهای خراسان یورش می‌آورده‌اند و حاصل دسترنج مردم را می‌بُرده‌اند و آتش می‌زنده‌اند. حتی هر بار عده‌ای از این مردم را اسیر کرده و با خود می‌بُرده‌اند. هنوز هم پیرمردان خراسانی داستان‌های جنگ با ترکمن‌ها را در شب‌چراغانی‌ها نقل می‌کنند. راه حل مقابله با این ترکمن‌تازی‌ها ساختن قلعه و بُرج و بارو بوده به نحوی که خانه‌های روستاییان در درون قلعه و زمین‌های کشاورزی در بیرون قلعه قرار می‌گرفته است. شب‌هنگام یا در مواقع خبر حمله‌ی ترکمن‌ها و احساس خطر مردم به قلعه پناه می‌بُرده‌، دروازه یا دروازه‌ها را می‌بسته‌اند، در برج‌ها و بارو‌ها سنگر می‌گرفته‌اند و از قلعه در مقابل متجاوزین دفاع می‌کرده‌اند. در این‌جا مراد از «قـلعه»، روسـتای جنّت‌آباد است. «سَرسَر و پاپا رِفتَن» یعنی شلوغ شدن و ازدحام جمعیت انسان‌ها یا حیوانات)

میشا از دُنبال و بوزا از جِلُوْ

پیشِ پایِ هَمَّه نِربوزِ خِلُوْ

18- میش‌ها از عقب و بزها از جلو/ پیش پای همه (از همه جلوتر) نر بز خلو (گوسفند ماده را در گویش تربتی «مِـْش» (mēš) می‌گویند که همان میش است اما با کسره‌ی کشیده (ē) تلفظ می‌شود یعنی چیزی بین تلفظ «مِش» و «میش». «بوز» (buz) هم تلفظ گویشی بُز است. در تمام گله‌های گوسفند یک بز نرِ بزرگ و قوی به عنوان سردسته در جلویِ گلّه حرکت می‌کند که به آن «خِلُوْ» (xelow) می‌گویند.)

بُرِّ شیرمَست و کُموری پوشتِ سَر

چِش به راشا زِن مِنا از مونْ تِزَر

19- جمع شیرمست و کموری پشت سر (اشاره به گله)/ چشم به راه‌شان زن‌ها از میان خانه (به برّه‌ای که از خوردن شیر بسیار سرمست باشد و به بازی مشغول باشد «شیرمَست» (širmast) می‌گویند. اما در توضیح «کُموری» باید گفت که برّه‌ها از نظر سن به دو دسته‌ی کلی «فِرَش» و «کُمور» تقسیم می‌شوند. «بِرِّه‌هایِ فِرَش» (feraš) برّه‌هایی هستند که مادران‌شان زودتر باردار شده‌اند و در اول فصل زایمان گوسفندان که اول بهار است به دنیا آمده‌اند و در مقابل «بِرِّه‌هایِ کُمور» (komur) برّه‌هایی هستند که مادران‌شان دیرتر بار گرفته‌اند و در پایان فصل زایمان گوسفندان به دنیا می‌آیند و به همین دلیل کوچک‌تر و ضعیف‌تر هستند. «تِزَر» (tezar) طبق نظر شاعر عبارت است از ساختمان نگهداری دام.)

سِر صِدایْ پِرَّه‌تُلُمب و دیگ و تاس

بویِ مِسکَه، بویِ دوغ و لَچّ و ماس

20- سر و صدای پره‌ی تلم و دیگ و تاس/ بوی مسکه، بوی دوغ و لچ و ماست («پِرِّه‌تُلُمب» (perre tolomb) چوبی است که سر آن را دو تخته به صورت به‌علاوه (+) وصل کرده‌اند و با آن شیر را به هم می‌زنند تا کره‌اش را بگیرند. «مَسکِه» یا «مِسکَه» (meska) در گویش تربتی عبارت است از کره‌ و چربی‌ای که از دوغ می‌گیرند. «تاس» به معنی کاسه‌ی مسی است که هم برای غذا خوردن و هم در حمام برای ریختن آب روی سر از آن استفاده می‌شده است. در مورد «مَسکِه» در لغت‌نامه‌ی دهخدا آمده است که نام فارسی آن «زبد» است و عبارت است از چربی که از ماست گیرند یا کره و روغنی باشد که از سردوغی گیرند خواه از گاو و خواه از گوسفند؛ و در تاریخ بلعمی آمده است: «پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ابوبکر را گفت من دوش به خواب دیدم که کسی قدحی مسکه بیاوردی و پیش من بنهادی و مرغی بیامدی چند خروس و منقار در آن قدح زدی». «لَچ» (lač) یعنی دوغ جوشانده و سفت شده که از آن کشک درست می‌شود. «ماس» هم تلفظ تربتی ماست است.)

...

ادامه  دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۶ساعت 18:3  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ مثنوی؛ جنّت آباد؛ جنت آباد ای بهشت سرکور؛ تیمور قهرمان؛ قسمت اول

پیش از این در زمستان 1394 که کتاب قول و غزل اثر جناب تیمور قهرمان منتشر شده بود چند شعر تربتی از ایشان در وبلاگ گذاشتم و از جمله همین مثنوی را نیز، اما قصدم این بود که به زودی شرح این مثنوی را هم در وبلاگ قرار دهم که کارهای دیگر پیش آمد و این کار به تعویق افتاد. حالا دوستی محقّق در جنوب کشور قصد دارد در مقاله‌ای این مثنوی را شعری نظیر آن که به گویش بندرعباس سروده شده مقایسه کند و از این‌رو انگیزه‌ی پرداختن به این مثنوی تازه شد. چون مثنوی طولانی است به تفاریق شرح ابیات آن را منتشر می‌کنم که در مجموع با برچسب «شعر محلی تیمور قهرمان» و «مثنوی جنت‌آباد» قابل دسترسی خواهد بود.

شاعر در مقدمه‌ی این مثنوی در کتاب «قول و غزل» نوشته است: «پیشکش به سنگ صبور، یار و همراه زندگی‌ام (گلشن وجودم) همسرم که فداکارانه و پیوسته چراغ راهم بود». این مثنوی 118 بیت دارد و یکی از طولانی‌ترین مثنوی‌های تربتی است. استاد قهرمان و استاد صاحبکار نیز شعرهایی گویشی با همین حدود ابیات سروده‌اند. این شعر را شاعر در وصف زادگاه خود سروده است و لابد خواسته است که با سرودن این شعر به زادگاه خود ادای دین کرده باشد. این مثنوی یکی از مثنوی‌های معروف در منطقه‌ی تربت است و مانند شعر «بوریاباد» مرحوم تهرانچی یا «زمستان» مرحوم صاحبکار و یا «سمندرخان» علی اکبر عباسی از شهرتی برخوردار است و بر زبان‌ها جاری است. جنّت‌آباد یکی از آبادی‌های پُررونق منطقه است که در شهرستان «مه‌ولات» قرار دارد. شاعر در این شعر فضای دهه‌ی بیست روستاهای خراسان را تصویر می‌کند که اکثر مردم به خاطر اثرات جنگ جهانی در فقر به سر می‌بردند اما با این‌حال با قناعت و تکیه به سنّت‌های آبا و اجدادی خود سعی می‌کردند زندگی ساده و بی دردسری را پیش بگیرند و با زحمت فراوان نان خود و خانواده‌شان را دربیاورند.

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. قبلا تمام ابیات مثنوی «جنّت‌آباد» را در وبلاگ گذاشته‌ام و در این قسمت تنها شرح ده بیت آغازین این مثنوی را خواهید خواند.

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

 

1

جِنِّت‌آباد اِی بِهیشْتِ سِر کِوِْر

ای سر و چَشمِ مُو با یادِ تو سِْر

1- جنّت‌آباد ای بهشت سر کویر/ ای سر و چشم من با یاد تو سیر ( جنّت‌آباد در گویش تربتی به کسر حرف دوم و به صورت (jennetâbâd) تلفظ می‌شود. شهرستان محولات که در گذشته یکی از بخش‌های تربت بود یکی از مناطق حاصل‌خیز در منطقه‌ی تربت حیدریه است. روستای جنت‌آباد هم یکی از روستاهای حاصلخیر این منطقه است که امروزه جزو دهستان محولات جنوبی قرار دارد. این روستا که در فاصله‌ی 12 کیلومتری فیض‌آباد امروزه حدود سیصد خانواد جمعیت دارد. این روستا به خاطر باغ‌های فروانش به جنّت‌آباد مشهور شده است و در گذشته تحت نظارت شجاع السلطان که یکی از شاهزاده‌های قاجار بوده اداره می‌شده و از روستاهای آباد منطقه محسوب می‌شده. بهشت کویر لقبی است که از روی اسم روستا مردم برای روستای خود انتخاب کرده بودند و در مطلع شعر هم شاعر همین لقب را به صورت بهشت سِر کِوِْر (behešte ser kevēr) آورده است. سر و چشم سیر داشتن تقریبا معادل چشم و دل سیر داشتن است. شاعر با داشتن چنین آبادی‌ای خود را بی‌نیاز از دیگر جاهای دنیا می‌داند و می‌گوید یاد تو چشم و دل مرا سیر می‌کند.)

فکرِ تو مُور پاک بی‌چَـْرَه مِنَه

بندِ دِلْمِر نَـْگِمو پَـْرَه مِنَه

2- فکر تو مرا پاک (کاملاّ) بی‌چاره می‌کند/ بندِ دلم را ناگمان پاره می‌کند (نَـْگِمو (nāgemu) یا ناگمان به معنی ناگهانی و بدون انتظار است یعنی وقتی گمان نداری)

واز به یادِ تو دلُم رِفتَه دِ بَهر

هر چه که از مُو دِ قهری تو، دِ قهر

3- باز به یاد تو دلم رفته است در بهر/ هر چند که از من تو در قهر هستی، در قهر. (اصطلاحی داریم در گویش تربتی «بَهر بُردَنِ دل» به معنی به خواب سبک افتادن، چرت زدن مثلا کسی تازه به خواب می‌رود و با صدایی برمی‌خیزد، می‌گوید: تازه دلمر بهر برده بو یعنی تازه چشمم گرم خواب شده بود. اینجا شاعر این اصطلاح را به صورت د بهر رفتن دل آورده است که خالی از اشکال نیست. «دِ قَهر بویَن» (de qahr buyan) در گویش تربت همان قهر بودن است. مثلا فلانی با من «دِ قَهرَه» یعنی قهر کرده است.

یَک اَرُم تا چَشم وِر هَم مِگذِرُم

از دَر و دیفال صداتِرْ مِشنُوُم

4- یک آرام تا چشم بر هم می‌گذارم/ از در و دیوار صدایت را می‌شنوم (یک «اَرُم» در این‌جا به معنی لحظه و دَم است که احتمال می‌دهم از اختصاصات زبانی منطقه‌ی محولات باشد)

ای بَرِت باغایِ پورانگور و نار

او بَرِت باغ پیسْتَه، او بَر غوزِه‌زار

5- این ورت (سمتت) باغ‌های پر انگور و انار/ آن ورت (سمتت) باغ پسته، آن ور (آن طرف دیگر) پنبه‌زار. (انار را در گویش تربتی «نار» می‌گویند و پسته را «پیستَه»، همچنین دانه‌ی پنبه در گویش تربتی «غوزَه» (quza) گفته می‌شود.

شوق و ذوقِ کِفتَر و جَـْل و چُغوک

پِرِّشِ جِغنَه وُ کوف و شُوْپِروک

6- شوق و ذوق کبوتر و جل و گنجشک/ پرواز شاهین و جغد و شب‌پره («جَل» (jal) پرنده‌ای است خاکی رنگ، از گنجشک بزرگ‌تر، پرواز او کوتاه است و در گندمزارهای خراسان به وفور یافت می‌شود. بیشتر انواع جَل کاکُل دارد و ظاهرا همان است که در دیگر نقاط کشور کاکُلی گفته می‌شود. «جَلِ طوقی» نوعی جل است که دور گردنش طوقی تیره‌تر از رنگ خود پرنده وجود دارد و کاکل جَل‌های معمولی را ندارد. «چُغوک» (čoquk) در گویش خراسانی‌ها به معنی گنجشک است. «ـوک» که در آخر این کلمه آمده است در گویش تربتی کلمه را فاعلی می‌کند مانند «تِرسوک» به معنی کسی که می‌ترسد یا «مُنّوک» به معنی کسی که مُن مُن می‌کند، یعنی مبهم سخن می‌گوید. حالا اگر صدای گنجشک را «جیک» یا «چیک» بدانیم به موجودی که این صدا را در می‌آورد باید گفت «جیکوک» یا «چیکوک» که من حدس می‌زنم ریشه‌ی این واژه باشد و ممکن است وجه تسمیه‌ی چغوک باشد.  «پِرِّش» به معنی پریدن و صدای پریدنِ پرندگان است. «جِغنَه» نام گویشی شاهین است، شاید به علت صدای مخصوص این پرنده که به جیغ شبیه است. بوف یا جغد را تربتی‌ها «کوف» می‌گویند. «شُوْپِروک» (šowperuk): هم تلفّظ گویشی شب‌پره در تربت است.)

اونْجِه باغ باغ تَـْهِ دِلِش وا مِرَف

چَن قِدَم هر کی که تَه بالا مِرَف

7- آن‌جا باغ‌باغ دلش باز می‌شد/ هرکس که چند قدم راه می‌رفت (آن‌جا در این بیت اشاره دارد به زادگاه شاعر یعنی روستای جنّت‌آباد. «باغ باغ وا رِفتَنِ دل» کنایه از احساس نشاط کردن است. در این بیت باغ‌باغ را باید به وزن (--) فاعل خواند تا وزن جور بیاید. و نیز در این بیت به جای «باز شدن دل»، «باز شدن تهِ دل» آمده آن‌هم با یک سهو وزنی که البته اشکال دارد. «تَه بالا رِفتَن» در اصطلاح تربت یعنی جنب و جوش کردن، حرکت کردن، این‌طرف و آن طرف رفتن.)

وَختِ کَـْرِْز از بِلَندِت سَر مِکِرد

هَرهَرِ اُوْ گوشِ خَلقِر کَر مِکِرد

8- وقتی کاریز از ارتفاعت جاری می‌شد/ صدای هر هر آب گوش خلق را کر می‌کرد. («کَـْرِز» (kārez) تلفظ گویشی کاریز یا قنات است. بلند که در گویش تربتی به کسر حرف اول تلفظ می‌شود در این‌جا به معنی سمت مرتفع روستا است.)

آخ چه کَـْرِزِ! به اَ ْبَـْدی بِنوم

حالا چاهاش کِرْوَه، بالاش مُهرِموم

9- آخ چه قناتی! در تمام آبادی مشهور/ حالا چاه‌هایش متروکه، سر چاه‌ها مهر و موم («بِنوم» تلفظ گویشی «بنام» است یعنی مشهور و نامی. «کِروَه» طبق توضیح شاعر به معنی چاهی است که دیواره‌اش ریخته و از اندازه‌های طبیعی یک چاه معمولی قنات خارج شده باشد و دیگر قابل استفاده نباشد.)

دشتِ خوشک از بِرکَتِ اُوْ جو گِریفت

جِنِّت‌آباد رَف، سَر و سامو گِریفت

10- دشت خشک از برکت آب جان گرفت/ جنت‌آباد شد، سر و سامان گرفت.

...

ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶ساعت 9:47  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ تیمور قهرمان؛ مثنوی جنت‌آباد؛ جنت آباد ای بهشت سر کور

شاعر در مقدمه‌ی این مثنوی در کتاب «قول و غزل» نوشته است: «پیشکش به سنگ صبور، یار و همراه زندگی‌ام (گلشن وجودم) همسرم که فداکارانه و پیوسته چراغ راهم بود». این مثنوی 118 بیت دارد و یکی از طولانی‌ترین مثنوی‌های تربتی است. استاد قهرمان و استاد صاحبکار نیز شعرهایی گویشی با همین حدود ابیات سروده‌اند. این شعر را شاعر در وصف زادگاه خود سروده است و لابد خواسته است که با سرودن این شعر به زادگاه خود ادای دین کرده باشد. این مثنوی یکی از مثنوی‌های معروف در منطقه‌ی تربت است و مانند شعر «بوریاباد» مرحوم تهرانچی یا «زمستان» مرحوم صاحبکار و یا «سمندرخان» علی اکبر عباسی از شهرتی برخوردار است و بر زبان‌ها جاری است. جنّت‌آباد یکی از آبادی‌های پُررونق منطقه است که در شهرستان «مه‌ولات» قرار دارد. شاعر در این شعر فضای دهه‌ی بیست روستاهای خراسان را تصویر می‌کند که اکثر مردم به خاطر اثرات جنگ جهانی در فقر به سر می‌بردند اما با این‌حال با قناعت و تکیه به سنّت‌های آبا و اجدادی خود سعی می‌کردند زندگی ساده و بی دردسری را پیش بگیرند و با زحمت فراوان نان خود و خانواده‌شان را دربیاورند.

این مثنوی 118 بیت دارد و همراه با شرح آن در دوازده قسمت در وبلاگ خواهد آمد که بعد از کامل شدن می‌توانید با برچسب‌های «مثنوی جنت آباد» و «شعر محلی تیمور قهرمان» و «شعر محلی تربت» در آرشیو وبلاگ بیابید. سعی می‌کنیم در توضیحات به جزئیات نکات مردم‌شناسی و زبان‌شناسی بپردازم که البته تربتی‌ها غالبا از این توضیحات بی‌نیاز هستند. از دوستان خواننده خواهش می‌کنم در مواردی که اشکالی در متن یا توضیج وجود دارد تذکر بدهند که پیشاپیش صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم. در این قسمت تنها متن این مثنوی را مشاهده می‌کنید. انشاالله در آینده این مثنوی را ده بیت ده بیت همراه با توضیحش در بلاگ خواهم گذاشت.

 

جِنِّت‌آباد اِی بِهیشْتِ سِر کِوِْر

ای سر و چَشمِ مُو با یادِ تو سِْر

فکرِ تو مُور پاک بی‌چَـْرَه مِنَه

بندِ دِلْمِر نَـْگِمو پَـْرَه مِنَه

واز به یادِ تو دلُم رِفتَه دِ بَحر

هر چه که از مُو دِ قهری تو، دِ قهر

یَک اَرُم تا چَشم وِر هَم مِگذِرُم

از دَر و دیفال صداتِرْ مِشنُوُم

ای بَرِت باغایِ پورانگور و نار

او بَرِت باغ پیسْتَه، او بَر غوزِه‌زار

شوق و ذوقِ کِفتَر و جَـْل و چُغوک

پِرِّشِ جِغنَه وُ کوف و شُوْپِروک

اونْجِه باغ باغ تَـْهِ دِلِش وا مِرَف

چَن قِدَم هر کی که تَه بالا مِرَف

وَختِ کَـْرِْز از بِلَندِت سَر مِکِرد

هَرهَرِ اُوْ گوشِ خَلقِر کَر مِکِرد

آخ چه کَـْرِزِ! به اَ ْبَـْدی به نوم

حالا چاهاش کِرْوَه، بالاش مُهرِموم

دشتِ خوشک از بِرکَتِ اُوْ جو گِریفت

جِنِّت‌آباد رَف، سَر و سامو گِریفت

شُوْ دِ گوشِ نَجُـْوایْ سُوْزِ کُلُفت

تا سفیدَه، بادْ اُوْسَنَه مُگُفت

روزگار هر چی سِتَـْرَه دیشتَه بو

هَمَّه‌شِر دِ آسِمونِت کیشتَه بو

یادِ شُوْایْ عِید، هَوایْ دیگِ پُلُوْ

نیم‌تِنِه‌یْ نیمدار و اُرسینایِ نُوْ

یادِ دِشتایِ سِبَنج و دُرمِنَه

یادِ اَخکوک‌دُزدیا از قِلمِنَه

یادِ هَم‌شیری، کِنیکایْ جور به جور

قِزغِنایِ شیرِ نِزدیکِ تِنور

سال و ماهْ مَس بود و هفتادْ روزْ بِهار

دشت و صحرا سُوْز و بَـْریش وِر قِرار

از سَرِ رِگ تا گِلَه پِیْدا مِرَفت

پوشتِ قِلعَه سَرسَر و پاپا مِرَفت

میشا از دُنبال و بوزا از جِلُوْ

پیشِ پایِ هَمَّه نِربوزِ خِلُوْ

بُرِّ شیرمَست و کُموری پوشتِ سَر

چِش به راشا زِن مِنا از مونْ تِزَر

سِر صِدایْ پِرَّه‌تُلُمب و دیگ و تاس

بویِ مِسکَه، بویِ دوغ و لَچّ و ماس

بویِ بُلغور، بویِ جِیْک، بویِ فِلَه

بویِ گُرماسایِ گَرِم مُشکولَه

یادِ روزایْ دَه‌یِکی وقتِ رِگا

تیر و بَلِّ بِرِّه‌ها، بِزغَـْلِه‌ها

بیوِه‌ها، اَفتُوْنِشینا خُوی به خُوی

دِ بیاچ تَف دادَن و زیرِه‌بُجوی

دِهقونایِ بیل به دستِ شال به سَر

اَمبِزایِ مُهرِ وِر خُولِ قُنَر

انگورایِ روچَه، توتایْ اُوْمُلُوْ

شِختِه‌هایْ پُورشهد، بِندایِ یِخُوْ

قیژقیژِ بِردُوْ دِ پوشتِ پایِ گُوْ

قِرقَرِ پِلوَریا از پِیْ‌دِرُوْ

پوش‌خِمَک وِر بِر خَمِ دیفال زِدَن

با پِلِخمو پایِ رِخنَه سار زِدَن

پی سیَـْسینَه و سِبْروی و شِگار

کوهِ جیزّ و کالِ شور و نُوْبهار

ورِ رَدِ ریواهْ با تَـْزی و شَفت

از میونِ موریا تا دَمْ شِگَفت

یادِ کیشمیش‌دُزَی از میخایِ سَق

اَستِقومَهتُوَکایِ مینِ دَق

کوشتی و سِه‌پِی چلینگ و خِرپِلَک

کَـْبِدی، گُوی‌بَـْزیایِ بی‌کِلَک

یادِ نیمزادبَـْزیایِ دُزدِکی

زیرِ کُرسی، خُنْجِلیکایْ مُفتِکی

اَتِشایِ جِلَّه دِ هَجرو صُحبِ زود

بوی توگی، بویِ دَ ْنوک، بویِ دود

دِگ‌رِگی قُرمَه، صِدای چِک‌چِکی

سِرصِدایِ دوک و چَرخ و لِک‌لِکی

خورخورِ دِستاس و جِغرِق روزنِشست

کِرکِرِ او دختِرایْ کوزِه به دست

شُوْچِرَ ْغَـْنی زِمِستونایْ نَتُوْ

مُجمِعِه‌هایْ دَ ْنَه، دُوْری‌هایْ کِنُوْ

نارایِ اَقدایِ وِر هَم کُریدَه

هِندِوَ ْنِه‌هایْ جِلینگی بُریدَه

عُرعُر اَشتُر و دادِ سَرْوونا

دولِه‌ی سگ، قیل و قال چَپّونا

تُوْرِه‌هاشا پورِ کُنجُل و پُلوک

کیسِناشا پُرفِرینگ و پاچُغوک

ما مُحَرّم، دِستِه‌هایْ سینِه‌زِنی

شَنِه‌هایْ لَق، زِنجیرایِ نیم‌مِنی

نوحِه‌خَـْنی، نَعلَتِ شمر و یِزید

روضِه‌یِ حُرّ و اِمامایِ شِهید

وای، اَرمونِش، چه جور از ما گِذشت؟

چَشمِ‌مارْ وِر هَم زَدِم، دِنیا گِذَشت

 

وقتِ روزایْ بچّگی یادُم میَه

ای دل اِنگار کُ، رِفِق، از مُو نیَه

عید و میزو، دِس‌حِلَـْری کِردِنا

با تِزوک بِچّه‌رْ به حَمُّم بُردِنا

زِن مِنای اَعیو کُلاپولی دِ سَر

زیرِ چَدِر نیم‌تِنِیْ مِخمَل به بَر

جُبِّه‌هایْ اَطلَسِ سُوْزِ قِشَنگ

پوشت و روش پور پولِکایِ رنگ‌رنگ

تا که گُمب‌گُمبِ دُهُل حرکت مِکی

هر که هر جا بو به کِلَّه می‌دُوی

قوم و خِشایْ دور و نزدیک پول دِ موشت

اسکِناسا، نقرِه‌هایْ ریز و دُروشت

وقتِ دلّاک لُنگِ مِزَد وِر کِمَر

ماها دِل‌تِرکو مِرَفتِم پوشتِ دَر

کُندِه‌یِ زَنوشِه رو پات می‌گِذاش

چَن مُوَکَّل رویِ دِستات می‌گِذاش

بُکِّتِر پور می‌کی از لُکّایْ نِبات

تا که عَرِّر سَر نِتی با گریه‌هات

مَشورَه‌رْ مِنداخت و پَـْکی‌ر وِرمِداش

از کَلَـْوَه سُختَه مِلهَم می‌گِذاش

هر که جِراَت داش وِرو گول‌موش مِزَد

یَک دو تا بِلّوسی وِر تَه‌روش مِزَد

بَعدِشُم شُوْبَزیِ هَندال بو

وقتِ خوش‌طِبعی و قیل و قال بو

جیغِ دوسَـْزَه و چُوْبَـْزی دِ رَد

اسبِ چُوی هَم به دُنبال می‌اَمَد

جَهیلایْ قُچّاق و شاباش از کُنار

خُنچِه‌ها و پیشکِشی‌ها وِر قِطار

وار اَرمونِش چه جور از ما گِذَشت؟

چَشمِ‌مارْ وِر هَم زَدِم، دِنیا گِذشت

 

وای ازو سالِ که حَصبَه حَملَه کِرد

مَرد و زن، پیر و جِوونِر نِفلَه کِرد

اَلغو بَلغوا بِلَن بو صُحب و شوم

می‌گِریفت امروز، صبا می‌کِرد تِموم

هنوز از حَصبَه نِکردِم راستْ قَد

اُوْلِه‌بَحرَه گفت: بگیرِن که اَمَد

پوشتِشُم نُوبِیْ گُلُوْشو می‌رِسید

از در و دیفال بِلایْ جو می‌رِسید

هَمَّه‌ما بیمارِ زارِ نیمِه‌جو

ایکَّه زِردی داشت، اوکَّه اَرغِوو

گوش دُلُم، دَ ْغی و آزارِ بابا

ای دِ تُوْ لَرز بو و اوکّه وِر تَه‌پا

دِست و پا وِر لِقوَه، تَه‌رو پور اَشول

بی دماغ و بی دل و سَکول و مَکول

با اَویشونا و خاکشیر و فُلوس

بادِیو، کلپورَه، زیرَه، تاج خُروس

کِتِری جوشُندِه‌هایْ گُل‌گُوْزِبو

شولِه‌شِرواهایِ پُر بی‌مادِرو

هر کَسِ خودْشِر دِوا دِرمو مِکِرد

یا به فال‌بین و دُعادِه رو مِکِرد

ایکّه رو می‌کِرد به پیرِ باغ‌مِزار

لِتَّه می‌بَست ور دِرِختایِ چنار

اوکَّه وِر خَـْنَه زیَـْرَت سر مُکوفت

گپ مِزَد با پیر و خودْشَم می‌شِنُفت

اَمبا گوشِ پیر مِگی کَر بود و کَر

که نِمونْد زِندَه از اونا یَگ نِفَر

او زِمستونِ تو تَوِستو نِرَفت

که کُنارِ قِلعَه قِبرِستونِ رَفت

او زمستونِ که بُبْرَش مُردِه‌شور

مُند و با ما تا دِلِش خواس گفت زور

مُند و وِر عالَم نِقاب غَم کِشی

پَـْیِه‌هایِ قِلعَه پِی پاک نَم کِشی

اِقذِروک پُندِ به هر جا سر مِزَد

دستِ سِرما وِر دِلِش خینجَر مِزَد

با هَمِیْ حرفا دِلاما شاد بود

باغ که هِچ، وِیْرَنَه‌تُم آباد بود

جِرق بودِم، شاد بودِم بی‌حَساب

مُردِه‌هاتُم زِندَه می‌دادَن جِواب

 

پیش ازی اِقذِر نبودُم بی‌خیال

که به پابوسِت بیَم مُو سال به سال

بعدِ چن سال آمدُم واز بی‌خِبَر

هر چه که کِلِّه دِ تَـْهُم، ای سِفَر

اَ ْمَدُم اَمبا پَر و بالُم شِگَست

برفِ پیری ور سر و رویُم نِشست

داد و بیداد از سَرُم وَررفت دود

از تو هیچ رَدّ و نِموسارِ نِبود

خوبیات مُرده و عَیْبات وِرقِرار

خاکِ عالَم ور سَرِت، اِیْ روزگار

تا پیَرْ ما چَشمِشِه وِر هم گِذاش

هر چه هر جا بود دِ هیچ جا رَد نِداش

مُرغ و چُرغ بو، شُغال و گربَه خُورد

چار تا کُفتَر بو دِ اِیْوو، جِغنَه بُرد

جویِه‌هایِ باغ پُر رَفت از فِرِز

بَد بِلاها رو به دِه وِرداشت خِْز

خوشک رَفتَن لَلِه‌های آتِشی

داغِشا وِر دشت نِقابِ غَم کِشی

بوز و میشِ مُندَه بو چَن شُوْگُمار

نیصبِ شُوْ اَفتی دِ مینْ‌شا گرگِ هار

جونِ‌مار کِردِم دِ جونْ سگ وِر یِلَه

یارِ دُز بود و شِریکِ قافِلَه

او زِمان از خویِ میفتی خِرمَنِ

حالا از دشتِ نِدَ ْرُم دَ ْمَنِ

پوشتِ قِلعَه کیش‌کیش و هِیْ‌هِیْ نبود

داد و فِریاد و صدایِ نی نبود

نِه صِدایِ شِیْهِه‌یِ اسبِ کِهَر

نِه خِبَر از اَبلَقِ جَلدِ قُنَر

نِه صدایْ سَرْوو، نِه زنگِ قافِلَه

نه صدایْ چَپّو به دنبالِ گِلَه

کو شِجاسِلطان و کو شازْدِه‌یْ امین

ریش سفیدِ قِلعَه حاج‌آقایْ مُعین

قِلعَه از اِسمِ هَمینا جو گِریفت

جِنِّت‌آباد رَفت، سِر و سامو گِریفت

آیْ دِ او قلعه‌یْ قِشنگِ باصِفا

تِنگَل اِنداختَن چِجور لِشْوَ ْرِه‌ها

حوضِ خوشک، چارتا درختِ زرد و زار

مُردِه‌شورْشا بُبْره چاهای وِر قِطار

کینِه‌هایِ چاه از قُم رِفتَه پُر

جای کَـْریزِر گِریفتَه چاموتور

پیشتِرا مُردُم هَمَه غِمخوارِ هَم

دردِ هَم، دِرمونِ هَم، بیمارِ هَم

رَسمِ بود و عهدِ بود، پِیْمونِ بود

دینِ بود، آیینِ بود، ایمونِ بود

مِهروو بودَن خِدِیْ هَم مِردُمِت

هَمزِبو بودَن خِدِیْ هَم مِردُمِت

او هَمَه رَسم و رُسوماتِ قِشَنگ

دادَه جایْ خودْشِر به سوغاتِ فِرَنگ

سی صباح رفت سال و، سالِ نو اَمَد

یَگ نفر یَگ خیشتِ وِر جایِ نِزَد

یَگ نِهالِ یَگ نِفَر یک جا نِکاشت

یَک قِدَم هیچکِه به راهِ وِرنِداشت

بِچِّه‌هایْ یَگ‌سیری و مَردایْ کُلو

صُحب تا شوم وِر رَد ماشین دِ دُو

جایِ نو این بِچِّه‌های ناخِلَف

روز و شُوْ مِزْنَن به ماشینا کِلَف

کُهنَه دل‌آزارَه، وِر دنبالِ نُوْ

بار و بونَه‌شارْ مِتَن از دَم گِرُوْ

پَس‌صبا که واز ما نوروز بیَه

مِبینَن جا تَرَّه و بِچَّه نیَه

جایِ صوت کِفتَر و قُمری دِ باغ

نَلِشِ کوفَه و جیغِ نحسِ زاغ

مِردُمون هَم‌گُروهِت تُخم و تار

رَد مِرَن از بیخِ هَم بی‌گَـْنِه‌وار

مُردُمِ دَه‌رو و دَه‌رنگْ یارِ بار

دَس دِ کَـْسَه، موش دِ پیشَـْنی، بِرار

حُکمِ دَ ْهولِ تِرَختِ بی‌بُخار

هَلَّه‌پوکَّه‌شا زِدَه از یَک کُنار

روز که مِرْسه چَه‌چَه و بَه‌بَه مِنَن

مِثِّ نَعش شُوْ مُفتَن و لَه‌لَه مِنَن

 

اَمبا تو با این هَمَه عَیب و اَتار

خاکِ خوشک و آسِمون پورغُبار

مِردُمِ پورشیله‌پیلِه‌یْ پورکِلَک

مِردُمِ نُوْ مَحتَسِ چولِه‌غِزَک

پیشِ چَشمُم جِنِّت‌آبادی هَنوز

زندَه و دلچسب و آبادی هنوز

حُرمَتِ تو بِستَه ور جونِ مُویَه

عُمرِ مُو، عِشقِ مُو، ایمونِ مُویَه

ریگِ تو مُهرِ مُو، سنگِت جانِماز

قُبلِه‌گاهُم نَجُوایْ سبزِ دِراز

بَلکِ خوشکِت جِنگَلِ مازِندِرو

قُرتِ اُوِْ تو هَزار دریایْ رِوو

وِر سِرینِ تو هلاکُم مُو، هَلاک

سَـْرِ بابامَه دِ خاکِ تو دِ خاک

منابع:

کتاب قول و غزل؛ صفحه‌ی 7 تا 53

فایل ویدیویی شعرخوانی شاعر

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان, مثنوی جنت آباد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ساعت 18:14  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ غزل؛ گیله از یار؛ دلبر بری چی اقذر خدی مو جفا منه؛ تیمور قهرمان؛ قسمت دوم

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

گیلَه از یار؛ تیمور قهرمان

تیمور قهرمان یکی از شاعران همشهری است که اشعار کمی از ایشان تا به امروز منتشر شده است. از همان ابتدایی که شروع به تحقیق پیرامون شعر و شاعران تربت کردم نام ایشان را شنیده بودم اما اولین شعری که از ایشان به دستم رسید سال 1392 و از طریق دیگر شاعر همشهری آقای محمود یاوری زاوه بود. سال 1385 بود که شعری در ذم تربت و تربتی در افواه افتاده بوده و چند تن از شاعران تربتی از جمله محمود یاوری زاوه، تیمور قهرمان، محمدمهدی تهرانچی و ... این شعر را جواب گفته بودند که جناب یاوری این اشعار را جمع‌آوری کرده بود و لطف کرد و یک نسخه از آن را به من داد. شنبه‌ی گذشته در جلسه‌ی مثنوی‌خوانی یکی از شرکت‌کنندگان همیشگی جلسه جناب آقای ابوالفضل سریزدی لطف کردند و یک CD تصویر از شعرخوانی آقای تیمور قهرمان را در اختیار من قرار دادند که اگر عمرم به دنیا بود به تفاریق اشعار ایشان را از روی آن CD پیاده و منتشر می‌کنم. ضمن تشکر از همه‌ی دوستانی که تا به امروز در راه معرفی شعر و شاعران تربت به من کمک کرده‌اند از همه‌ی همشهریان عزیز خواهش می‌کنم در ادامه‌ی این راه یاری‌ام کنند. شعر تربتی این هفته از اشعار جناب آقای تیمور قهرمان است که اولین شعر ایشان در CD مذکور است. شعر ایشان البته اشکال‌هایی هم دارد از جمله این که در برخی از ابیات بیش از حد از اختیارات شاعری استفاده کرده‌اند یا خیلی به قواعد گویش تربت پای‌بند نبوده‌اند و گاه به گویش مشهدی نزدیک شده‌اند. البته این اشکالات قابل اغماض است. از نظر دیگر به این خاطر که این شاعر همشهری از واژه‌ها و اصطلاحات تربتی کمتر استفاده کرده است شعر ایشان راحت‌تر درک می‌شود و نیاز به توضیح چندانی ندارد. تاریخ سرایش این شعر با توجه به اشاراتی که در شعر شده است می‌باید دهه‌ی چهل یا پنجاه باشد و شاعر در این شعر سعی کرده است اشکالات جامعه و زنان آن روزگار را به تصویر بکشد. امیدورام خوانندگان با دید خیلی فمنیستی به این شعر نگاه نکنند که اگر کمی بیشتر دقت به خرج بدهند متوجه خواهند شد که این نوع شعر توهین به زنان حساب نمی‌شود بلکه به نقد کشیدن نگاهی است که به زنان در روزگار نه چندان دور می‌شده است.

 

2

...

پارسالا تِمبونِش به رو خاکا کِشال مُخورد

حالا بیا ببین که مینی‌جوب دِ پا مِنَه

15- پارسال‌ها (در سال‌های پیش) تمبانش به روی خاک‌ها کشال می‌خورد (کشال خوردن در گویش تربتی به معنی کشیده شدن روز زمین است) / حالا بیا ببین که مینی‌جوب در پا می‌کند (مینی‌جوب می‌پوشد؛ دامن‌های کوتاهی که پیش از انقلاب مد بوده است).

پارسال دِ مین خَنَه و حُولی روبَن مِزَه

امسال هَوَستِ پِرهَن اَسْتی کوتا مِنَه

16- پارسال در میان اطاق و خانه روبند می‌زد (در گویش تربتی خنه یا خانه به معنی اطاق است و حولی و حیط به معنی خانه مثلا می‌گویند «حُولیما دو خَنَه دَرَه» یعنی خانه‌ی ما دو اطاق دارد)

دیروز مُگُف مِجِلِّه‌یِ مُد رِ بِرَم بِخَر

خُب گوش مِتِن ضِعیفَه چِجور ادّعا مِنَه؟

17- دیروز می‌گفت مجله‌ی mode را برایم بخر / خوب گوش می‌دهید ضعیفه چگونه ادعا می‌کند؟

دیدَه که خانما موهاشار رِنگ به رَنگ مِنَن

تا وِرمِگی مَکُ، مِرَه سَرْشِر حَنا مِنَه

18- دیده است که خانم‌ها موهایشان را رنگ به رنگ می‌کنند / تا برمی‌گویی (می‌گویی) نکن، می‌رود سرش را حنا می‌کند. (در گویش تربتی وقتی می‌گویند «تا وِرمِگی مَکُ مِرَه فلان کارِر مِنَه» مرادشان این است که به محض این که فرصتی می‌یابد به فلان کار مشغول می‌شود)

چَن روزَه با سِکینِه‌یِ پهلویِ خَنَه‌ما

تَمرینِ رقصِ مانگو و والْس و چاچا مِنَه

19- چند روز است با سکینه‌ی پهلوی خانه‌مان (سکینه‌ای که در نزدیک خانه‌ی ما زندگی می‌کند) / تمرین رقص تانگو و والس و چاچا می‌کند. (tango نوعی رقص دونفره است که خواستگاه آن کشور آرژانتین و اروگوئه است. رقص تانگو بیش از همه از فرهنگ اسپانیایی و افریقایی تاثیر گرفته است. سرچشمه‌ی این نوع رقص محله‌های پایین دست بوئنوس آیرس بوده است. موسیقی این نوع رقص نیز از ترکیب سبک‌های مختلف موسیقی اروپایی شکل گرفته است. waltz نام نوعی رقص محلی و نام ریتمی از موسیقی است. cha cha نوعی رقص ریتمیک و تند است که از کشورهای آمریکای لاتین آمده است)

یَگ کُوش سِرپَیی خرِیدُم روزِ عِیْد بِرَش

داد زَد به تو سَرُم: اِ، کی اینارْ دِ پا مِنَه؟

20- یک کفش دم‌پایی (در گویش خراسانی دم‌پایی را سرپایی می‌گویند) خریدم روز عید برایش / داز زد به توی سرم (سرم داد زد): اِ، کی این‌ها را در پا می‌کند (که این‌ها را به پا می‌کند)؟

مُو کُوش نِمَم بُرو زنِ حَج مِندِلی‌رْ بِبی

دَه سالَه کُوشِ پاشْنِه فِلِزّی دِ پا مِنَه

21- من کفش نمی‌خواهم، برو زن حاجی محمدعلی را ببین / ده سال است کفش پاشنه فلزی در پا می‌کند (به پا می‌کند)

مُو مَردیُم، نِه گَپ مِزِنُم، نِه صدا مُنُم

یَگ‌بَرِگی اَلویِ جِگَرُم جِلا مِنَه

22- من مردی هستم (من به این خاطر که مرد هستم) نه حرف می‌زنم، نه صدا می‌کنم (صدایی از من در نمی‌آید) / یک بارگی (به یک باره) آتش جگرم شعله‌ور می‌شود (در گویش تربتی آتش را «اَلو» می‌گویند و «جِلا دایَن» به معنی شعله‌ور کردن آتش است)

اسمِ مُورِ هَمَتا مِدَنِن که تِیْمورَه

ای روزا مُور زِنِکَه تیمی‌جون صِدا مِنَه

23- اسم مرا همه‌تان می‌دانید که تیمور است / این روزها مرا زنیکه تیمی‌جون صدا می‌کند.

فِوّارَه تا بِلَند مِرَه کِلِّه‌پا مِرَه

زن، عاقبت، داداش، مُو و تور کِلِّه‌پا مِنَه

24- فواره تا بلند می‌رود (می‌شود) کله‌پا می‌رود (سرنگون می‌شود) / زن، عاقبت، داداش من و تو را کله‌پا می‌کند (ای برادر، عاقبت زن ما را سرنگون می‌کند).

گوشاتا وا بَشَه که کُلومُم تِمُم مِرَه

شعرِ مُو خودْشِه از تِلِه‌ی زن سِوا مِنَه

25- گوش‌هایتان باز باشد که کلامم تمام می‌رود (می‌شود) / شعر من خودش را از تله‌ی زن جدا می‌کند.

هَر چی دِ آسِمو سِتَرَه‌یَه دو اُقذِرِش

زن هِیْ دُرُغ مِگَه و رِوَنِه‌یْ هوا مِنَه

26- هر چه در آسمان ستاره است، دو آنقدرش (دو برابرش) / زن هی دروغ می‌گوید و روانه‌ی هوا می‌کند.

چی دِردِسَر شما بِتَه هِی قهرمان، بِرار

زن دَرْ جَهَنَّمِر به رویِ ماها وا مِنَه

27- چه دردسر شما بدهد هی قهرمان برادر (ای برادر، قهرمان دیگر چه دردسرتان بدهد، چه بگوید) / زن در جهنم را به روی من و شما بار می‌کند.

منبع: فایل ویدیویی شعرخوانی شاعر

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ساعت 19:6  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ غزل؛ گیله از یار؛ دلبر بری چی اقذر خدی مو جفا منه؛ تیمور قهرمان؛ قسمت اول

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

گیلَه از یار؛ تیمور قهرمان

تیمور قهرمان یکی از شاعران همشهری است که اشعار کمی از ایشان تا به امروز منتشر شده است. از همان ابتدایی که شروع به تحقیق پیرامون شعر و شاعران تربت کردم نام ایشان را شنیده بودم اما اولین شعری که از ایشان به دستم رسید سال 1392 و از طریق دیگر شاعر همشهری آقای محمود یاوری زاوه بود. سال 1385 بود که شعری در ذم تربت و تربتی در افواه افتاده بوده و چند تن از شاعران تربتی از جمله محمود یاوری زاوه، تیمور قهرمان، محمدمهدی تهرانچی و ... این شعر را جواب گفته بودند که جناب یاوری این اشعار را جمع‌آوری کرده بود و لطف کرد و یک نسخه از آن را به من داد. شنبه‌ی گذشته در جلسه‌ی مثنوی‌خوانی یکی از شرکت‌کنندگان همیشگی جلسه جناب آقای ابوالفضل سریزدی لطف کردند و یک CD تصویر از شعرخوانی آقای تیمور قهرمان را در اختیار من قرار دادند که اگر عمرم به دنیا بود به تفاریق اشعار ایشان را از روی آن CD پیاده و منتشر می‌کنم. ضمن تشکر از همه‌ی دوستانی که تا به امروز در راه معرفی شعر و شاعران تربت به من کمک کرده‌اند از همه‌ی همشهریان عزیز خواهش می‌کنم در ادامه‌ی این راه یاری‌ام کنند. شعر تربتی این هفته از اشعار جناب آقای تیمور قهرمان است که اولین شعر ایشان در CD مذکور است. شعر ایشان البته اشکال‌هایی هم دارد از جمله این که در برخی از ابیات بیش از حد از اختیارات شاعری استفاده کرده‌اند یا خیلی به قواعد گویش تربت پای‌بند نبوده‌اند و گاه به گویش مشهدی نزدیک شده‌اند. البته این اشکالات قابل اغماض است. از نظر دیگر به این خاطر که این شاعر همشهری از واژه‌ها و اصطلاحات تربتی کمتر استفاده کرده است شعر ایشان راحت‌تر درک می‌شود و نیاز به توضیح چندانی ندارد. تاریخ سرایش این شعر با توجه به اشاراتی که در شعر شده است می‌باید دهه‌ی چهل یا پنجاه باشد و شاعر در این شعر سعی کرده است اشکالات جامعه و زنان آن روزگار را به تصویر بکشد. امیدورام خوانندگان با دید خیلی فمنیستی به این شعر نگاه نکنند که اگر کمی بیشتر دقت به خرج بدهند متوجه خواهند شد که این نوع شعر توهین به زنان حساب نمی‌شود بلکه به نقد کشیدن نگاهی است که به زنان در روزگار نه چندان دور می‌شده است.

 

 

1

دلبر بِرِیْ چی اِقْذِ خِدِی مُو جِفا مِنَه

وَرگِنْ به او به عهدِ خودِش کِی وِفا مِنَه؟

1- دلبر برای چه این‌قدر با من جفا می‌کند / برگویید (بگویید) به او به عهد خودش کی وفا می‌کند.

از بَس که پول ای چیز و او چیز ز مُو مَیَه

چون روز روشَنَه که اَخِر مُور گدا مِنَه

2- از بس که پول این چیز و آن چیز از من می‌خواهد / چون روز روشن است که آخر مرا گدا می‌کند.

شِیْطو مِگَه برو به خدایِ خودِت بُگو

واز دِل مِگَه بَشَه، زَنَه، روزِ حَیا مِنَه

3- شیطان می‌گوید برو به خدای خودت بگو / باز دل می‌گوید باشد، زن است، روزی حیا می‌کند.

اِیْ زن حیا کُ، اِقذِ جِفا کِردَنِت چیَه؟

اَخِر خدا دِ بالا سَرِ ما نِگا مِنَه

4- ای زن حیا کن، اینقدر جفا کردنت چه است (چرا این‌قدر جفا می‌کنی) / آخر خدا در بالای سر من نگاه می‌کند.

کُوشاش خُمار نِکِردَه و کُوشِ دِگَه مَیَه

پالتو تیار نِکِردَه و فکر قِبا مِنَه

5- کفش‌هایش خمار نکرده است (هنوز کفش‌هایش اندکی خراب نشده است) و کفش دیگر می‌خواهد / پالتو درست نکرده است (هنوز پالتویی که سفارش داده آماده نشده است) و فکر قبا می‌کند.

نِه ظرف شوشْتَه، نه تَهِ خَنَه‌رْ جَرو مِنَه

هر چیشْ مِگی وامِستَه و چَپ چَپ نِگا مِنَه

6- نه ظرف شسته، نه ته خانه (کف اطاق) را جارو می‌کند / هر چیزی‌اش (هر چه به او) می‌گویی می‌ایستد و چپ چپ نکاه می‌کند.

اِقذِر بی‌بُتَّه‌یَه که ما مِجلِسْ عَزا دِرِم

او وِرمِخِزَه و مِرَه چَشمار سِیا مِنَه

7- آنقدر بی بتّه است که ما مجلس عزا داریم / او برمی‌خیزد و می‌رود چشم‌ها را سیاه می‌کند.

بس نَشیَه که گوشتای دیزی‌رْ مُسوزَنَه

هِچ مرگِ یاد نِدَرَه و هِیْ ادّعا مِنَه

8- بس ناشی است (به قدری ناشی است) که گوشت‌های دیزی را می‌سوزاند / هیچ مرگی یاد ندارد (هیچ کاری یاد ندارد) و هی ادعا می‌کند.

او که خیابانویایْ دِهِ خودْمارْ بِلَد نیَه

تعریفِ شهرِ تهرون و دِریایْ سیا مِنَه

9- او که خیابان‌های ده خودمان را بلد نیست / تعریف شهر تهران و دریای سیاه می‌کند. (از شهر تهران و دریای سیاه تعریف می‌کند.)

تا وِرمِگی حیا کُ زن ای زندگی نِرَف

بُقچَه‌رْ مِبِندَه و رو به خَنِه‌یْ بابا مِنَه

10- تا برمی‌گویی (می‌گویی) حیا کن زن که این زندگی نرفت (این زندگی نشد، این روش زندگی نیست) / بقچه را می‌بندد و رو به خانه‌ی بابا می‌کند.

دوشْنَه سِجِلِّشِر مِرَه از طاق بِلَن مِنَه

اسمِش کِنیزَه، خَط مِزِنَه، سوفیا مِنَه

11- دیشب سجلش (شناسنامه‌اش) را می‌رود از طاق بلند می‌کند (بلند کردن در اصطلاح عامیانه به معنی دزدیدن است) / اسمش کنیز است، خط می‌زند، سوفیا می‌کند.

او لاخِ مور که عِینِ شِوِد دَنَه دَنَه‌یَه

صُب فُرمِ دُمبِ اَسبی و شُو روفیا مِنَه

12- آن لاخ مو را که عین شوید دانه دانه است (خراسانی‌های واحد شمارش مو و نظایر آن را لاخ می‌گویند و به جای این که بگویند «تارِ مو» می‌گویند «لاخِ مو») / صبح فرم دم اسبی و شب روفیا می‌کند. موهایش را صبح مدل دم اسبی و شب مدل روفیا می‌آراید؛ روفیا نام هنری «ماه جهان سلوکی» بانوی بازیگر سینما و تئاتر ایران بود. که در سال ۱۳۱۴ خورشیدی در محله ششکلان تبریز به دنیا آمد و دهه‌ی چهل و پنجاه از بازیگران شناخته شده‌ی سینما و تاتر ایران بود)

پولْ مِستِنَه بِرَه به فروشگاهِ افسِرا

تا پوشتِ سَر مُنُم هَوَسِ سینِما مِنَه

13- پول می‌ستاند (می‌گیرد) برود به فروشگاه افسران (معروف‌ترین و بزرگ‌ترین فروشگاه پیش از انقلاب در مشهد فروشگاه افسران بوده است. واقع در ....) / تا پشت سر می‌کنم (تا سرم را برمی‌گردانم) هوس سینما می‌کند.

تا یَک تِمَن مِبینَه دِ جیبُم ز فَعْلِگی

خانم هوایِ خوردَنِ پِپْسی کولا مِنَه

14- تا یک تومان می‌بیند در جیب من از عملگی (پولی که از کار کردن با زحمت زیاد به دست آمده است) / خانم هوای (هوس) خوردن پپسی کولا (نام برندی در نوشابه) می‌کند.

پارسالا تِمبونِش به رو خاکا کِشال مُخورد

حالا بیا ببین که مینی‌جوب دِ پا مِنَه

...

... ادامه دارد


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ساعت 19:4  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

شعر محلی تربت؛ غزل؛ شو چله بلنده؛ تیمور قهرمان

اگر شعر را در وبلاگ می‌خوانید همانطور که می‌بینید به اجبار از خط Tahoma استفاده کردم و با این فونت اِعرابِ شعر به درستی درک نمی‌شود. برای بهتر خواندن شعرهای محلی می‌توانید نسخه‌ی PDF گزارش را از ابتدای گزارش دانلود کنید. روش دیگر این است که شعر را به رایانه‌ی خود منتقل کرده و برای دیدن اعراب آن از خط هما (b homa) استفاده کنید. اگر این فونت را در رایانه‌ی خود ندارید می‌توانید برای دانلود روی آن کلیک کنید. این فایل دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

برای این‌که بتوان تلفظ صحیح شعرهای گویشی را انتقال داد لازم است چند قاعده وضع شود که با در نظر گرفتن این قواعد بشود شکل صحیح تلفظ را در گویش دریافت. بسیاری از این قواعد را شرق‌شناسان وضع کرده‌اند و در مواردی که این قواعد کافی نبوده از علائمی که استاد محمد قهرمان وضع کرده است استفاده می‌کنیم. الفبای متداول بین شرق‌شناسان (البته به شکلی ساده‌تر) به شرح زیر است.

صامت‌ها: ا (a)، ب (b)، پ (p)، ت (t)، ث (s)، ج (j)، چ (č)، ح (h)، خ (x)، د (d)، ذ (z)، ر (r)، ز (z)، ژ (ž)، س (s)، ش (š)، ص (s)، ض (z)، ط (t)، ظ (z)، ع (a)، غ (g)، ف (f)، ق (g)، ک (k)، گ (q)، ل (l)، م (m)، ن (n)، و (v)، ه (h)، ی (y).

مصوت‌های کوتاه: ــَـ (a)، ــِـ (e)، ــُـ (o). مصوت‌های بلند: ...ـا (â)، ...ـی (i)، ...ـو (u). مصوت‌های کوتاهی که کشیده تلفظ می‌شوند: ــَـْـ (ā)، ــِْـ (ē)، ــُـْـ (ō).

سه علامت آخر به الفبای فنوتیک اضافه شده است که بشود با کمک آن واژه‌های تربتی را و شکل تلفظ صحیح آن را نشان داد. علامت فتحه به علاوه‌ی ساکن ــَـْـ نشانه‌ی فتحه‌ی کشیده است که جانشین «ـا» شده است مانند خَـْنَه (خانه). علامت کسره به علاوه‌ی ساکن ــِْـ نشانه‌ی کسره‌ی کشیده است که جانشیین «ـی» شده است مانند زِْرِ (زیرِ). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن ــُـْـ نشانه‌ی مصوت مرکت (ow) است مانند اُوْ (آب)، تُوْ (تب). علامت ضمه به علاوه‌ی ساکن و کسره نشانه‌ی مصوت مرکب در حالت اضافه است (owe) مانند اُوِْ (آبِ)، چُوِْر (چوب را)

نکته‌ی قابل توجه این‌که اگر علامت ساکن با (ـو) همراه نباشد صدای او خواهد داشت به عنوان مثال در گویش تربتی روغَن به صورت (rugan) تلفظ می‌شود. دیگر این که مراقب باشید مصوت مرکب ـُوْ (ow) را واو ضمّه و ساکن ـُوْ (ov) اشتباه نگیرید مثلا در کلمه‌ی جُوْ (jow) که یکی از غلات است (ow) نشانه‌ی مصوت مرکب است، اما در کلمه‌ی «نُمُوْ» (nomov) به معنی رشد (ov) نشانه‌ی ضمه و واوِ ساکن است.

 

 

شُو چِلَّه بِلندَه؛ تیمور قهرمان

تیمور قهرمان یکی از شاعران خوب تربت در قرن اخیر بوده است. تا جایی که من اطلاع دارم کتاب مستقلی از آثار وی چاپ نشده است و زندگینامه‌ی مفصلی هم از وی موجود نیست. چند سالی است که شروع به جمع‌آوری زندگی‌نامه‌ی شاعران همشهری کرده‌ام اما متاسفانه از این شاعر همشهری هنوز نتوانسته‌ام زندگی‌نامه‌ای جمع‌آوری کنم. از دوستان و اعضای خانواده‌ی این شاعر همشهری تقاضا می‌کنم زندگینامه‌ و اشعاری از وی منتشر کنند که مورد استفاده و استناد قرار بگیرد. در همین جا اعلام آمادگی می‌کنم که حاضرم در صورتی‌که اطلاعات در اختیارم قرار دهند اشعار و زندگی‌نامه‌ی این شاعر همشهری را نوشته و منتشر کنم. شعری که در ذیل خواهید خواند یکی از اشعار تربتی آقای تیمور قهرمان است. تا جایی که من با اشعار گویشی تربت سر و کار داشته‌ام شعر زیر خالی از سهو نیست و در جاهایی از آن اشکالاتی وجود دارد که حدس می‌زنم در نسخه‌برداری به وجود آمده است. برای این‌که امانت‌دار باشم این اشکالات را در توضیحات ابیات می‌آورم و حدس خودم را در خصوص شکل اولیه‌ی بیت اضافه می‌کنم.

وِر سُورِ قَدِت زلفِ سیات حُکمِ کِمَندَه

وَرگُ دَهَنَه او به مُو یا دولوکِ قندَه؟

1- بر (به) سروِ قدت زلف سیاهت مانند کمند است / برگو (بگو) دهان است آن به من یا کیسه‌ی قند است. (قدّ در گویش تربتی به صورت «قَتّ» تلفظ می‌شود و ممکن است در این شعر «قَتِت» بوده باشد. محمد قهرمان در قطعه‌ای خطاب به دکتر احمد علی رجایی می‌گوید: اِی رجایی که رِئیسیرْ خدا کِردَه لباس / اوم لِباسِ که فِقَت وِر قَتِ تو راست میَه. دولوک کیسه‌ای مدور و نه چندان بزرگ که از برگردانِ لبه‌ي آن نخی گذرانده‌اند و با کشیدن آن، سرِ کیسه جمع می‌شود. در صورت باز شدن از آن می‌شود به عنوان سفره‌ای برای قند شکستن استفاده کرد و در مواقع جمع شدن به عنوان کیسه‌ای برای نگهداری قند شکسته استفاده می‌شود)

دستَه یا بلورَه؟ اونا چَشمَه یا پیالَه؟

از کُجِ اَوُردِیْ؟ نِه خدا دیدَه، نِه بِندَه

2- دست است یا بلور است؟ آن‌ها چشم است یا پیاله؟ / از کجا آورده‌ای؟ نه خدا دیده است،‌ نه بنده‌ی خدا (پیاله در گویش تربتی به صورت «پیَلَه» تلفظ می‌شود البته فتحه‌ی حرف «ی» کمی کشیده‌تر از معمول تلفظ می‌شود. در گویش تربتی آ«اَوُرْدی» با «اَوُرْدِی» فرق دارد اولی یعنی آوردی و دومی یعنی آورده‌ای که گمان کنم در این‌جا دومی مراد شاعر بوده است. مصدر فعلِ دیدن هم در گویش تربت «دیَن، دی‌یَن» می‌شود که دیده هم به صورت «دیَه، دی‌یَه» تلفظ می‌شود که در این‌جا می‌تواند بدون اشکال جایگزین دیده شود)

روی از مُو مَگیر، اُقذِرِ که مُشتِریُم مُو

یَگ جا مِخِرُم، نرخِ دو تا بوسَه به چَندَه؟

3- روی از من نگیر، آنقدری که مشتری‌ام من (به قدری که مشتری هستم) / یک جا می‌خرم، نرخ دو تا بوسه به چند است؟ (دقت کنید که 2 در گویش تربتی با مصورت بلند و به وزن قو تلفظ می‌شود)

دو تا نِمِتی، یَکی بتِه، نَذر و نیاز کُ

نذرِ مُو کُ، محتاج نِمِرَه دستِ دِهَندَه

4- دو تا نمی‌دهی (اشاره به بوسه) یکی بده، نذر و نیاز کن / نذر من کن، محتاج نمی‌رود (نمی‌شود) دست دهنده (در گویش تربتی وقتی می‌خواهند بگویند یکی بده گفته می‌شود «یَکِ بِتِه» که احتمالا در این‌جا هم به همین صورت بوده است. دیگر این که در گویش تربتی وقتی دو واژه به هم اضافه می‌شوند یا عطف می‌شوند واژه‌ی اول اگر در صورت مفرد با فتحه شروع شود در صورت اخیر با کسره شروع می‌شود مثلا «دَست» با فتحه شروع می‌شود ولی وقتی با دل می‌آید می‌شود «دِست و دل» یا «دَرد» با فتحه است اما وقتی به به سَر اضافه می‌شود می‌شود «دِردِسَر» در مصرع اول این بیت هم «نِذر و نیاز» درست است. «دستِ دِهَندَه» به معنی دست است که می‌دهد یا می‌شود گفت دست بخشنده مثلا وقتی می‌گویند «فِلَنی دستِ دِهَندَه دَرَه» یعنی بخشنده است)

باغِت بِرَه آباد، که او سیبِ زِنِخْدور

از پیر و جِوو هر که بِبینَه مِپِسِندَه

5- باغت برود آباد (آباد بشود)، که آن سیب زنخدان را / از پیر و جوان هر که ببیند می‌پسندد (سیب در گویش تربتی به صورت «سِب» تلفظ می‌شود البته با کسره‌ی کشیده که شاید در این جا همین به همین شکل بوده است. باید این توضیح را هم اضافه کنم که وقتی کسره به صورت کشیده تلفظ شود یک هجای بلند حساب می‌شود و به لحاظ وزنی اشکالی ایجاد نمی‌کند)

بی‌خود چه نِصیحت مُکنی یا مِدی پَندُم؟

با سَر مِکِشُم خُودِمِه، دِلُم دِ اونجِه بَندَه

6- بیخود چه (چرا) نصیحت می‌کنی یا می‌دهی پندم / بر سر می‌کشم خودم را، دلم در آن‌جا بند است (چه در گویش تربت چی تلفظ می‌شود که این‌جا هم شاید به همین شکل بوده، خُودُم در حالِ عادی به ضَمِّ دال است اما در این جا می‌تواند به صورت «خُودِمِه» هم تلفظ شود)

اِمشُوْ به هَوایْ دیدنِ قوما و رِفیقا

بال زَن تو بیا خَنِه‌يِ ما حُکمِ پِرِندَه

7- امشب به هوای دیدن قوم‌ها (خویشاوندان) و رفیقان / بال بزن تو بیا خانه‌ی ما مانند پرنده (به هوای در گویش تربت صورت «وِرموخت» یا «وِرمُخت» رایج است. رفیق هم به صورت «رِفِق» تلفظ می‌شود)

بِنْشین تو دِ ای پِلَّه، مُو او پِلِّه‌یِ کُرسی

زیرچَشمی نِگام کُن که دلُم پاک وِرکِندَه

8- بنشین تو در این پله، من آن پله‌ی کرسی / زیرچشمی نگاهم کن که دل برکنده است (کنده شده است) (بنشین در گویش تربتی به صورت «بِنْشی» یا «بِنْچی» تلفظ می‌شود. پله‌ی کرسی عبارت است پای کرسی هر کرسی از یک میز کوتاه درست شده است که زیر آن در قدیم با یک منقل ذغالی و امروزه با یک چراغ برقی گرم می‌شود. هر طرف کرسی را می‌شود گفت یک پلّه‌ی کرسی. در این‌جا مراد شاعر مقابل نشستن است. مصرع دوم یک مشکل وزنی کوچک دارد که بعید می‌دانم اشکال از تیمور قهرمان باشد و گمان کنم به این صورت بوده است «زیرچَشمی نِگام کُ که دلُم پاک رَ و کِندَه» که معنی اش این می‌شود که زیر چشمی نگاهی بکن که دلم پاک شود و بُریده. زیر در گویش تربت به صورت «زِر» است و فعل امرِ کُن در گویش تربت به صورت «کُ» تلفظ می‌شود با ضمّه‌ی کشیده )

دوتایی بِگِم، بِشنُفِم، اِقذِر که بُتُمبَه

سَقفِ خَنَه از کَرکَرِ خوش دعوی و خِندَه

9- دوتایی (دو نفری) بگوییم، بشنویم، آن‌قدر که فروبریزد / سقف خانه از هِرهِرِ خوش دعوی و خنده («تُمبیَن، تُم‌بی‌یَن» یا «لُمبیَن، لُم‌بی‌یَن» در گویش تربتی معادل فروریختن است و برای طاق و سقف و نظایر آن استفاده می‌شود. صدای خنده را در گویش تربتی کرکر می‌گویند چنانچه‌ قهرمان می‌گوید: وِری حرفای مُو کَرکَر مِخِندَن / دَر و دِرچَه‌رْ به روی مُو مِبِندَن. راجع به کلمه‌ی دعوی در مصرع دوم نظری ندارم و شکل درست آن را درنیافتم، از دوستان خواننده خواهش می‌کنم که کمک کنند)

امشُو دِگَه یِکَّه بیا، وِر دورِ تو گِردَم

مادَرتِه نیاری که او پُر فِتنَه و فَنده

10- امشب دیگر تنها بیا، بر (به) دور تو بگردم  / مادرت را نیاوری که پر فتنه و فن است (مصرع اول این بیت به این شکل بود «امشُو دِگَه یِکَّه بیا، دورِ تو گِردَم» که روشن بود اشکال دارد و احتمال دادم کلمه‌ي «وِر» جا افتاده باشد. «فَنْدْ» همان فنّ است و در گویش تربت به معنی حیله و مکر است، برای تلفظ راحت‌تر تربتی‌ها دال به انتهای آن اضافه کرده‌اند.

واز مثلِ همیشَه اَگِه گُف زودِ بیَیی

ورگوش که: شُوِ چِلَّه‌یَه، شُو چِلَّه بِلَندَه

11- باز مثل همیشه اگر گفت زود بیایی (اگر مادرت گفت که زود به خانه برگردی) / برگو ‌اَش (به او بگو) که شب چله است، شب چلّه بلند است. (شب چله طولانی است)

منبع: عکس دستخط یکی از همشهریان که از این شعر نسخه‌برداری کرده‌اند

***


برچسب‌ها: شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ساعت 18:59  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ قصیده؛ گیله از یار؛ تیمور قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

 

تیمور قهرمان یکی از شاعران همشهری است که اشعار کمی از ایشان تا به امروز منتشر شده است. از همان ابتدایی که شروع به تحقیق پیرامون شعر و شاعران تربت کردم نام ایشان را شنیده بودم اما اولین شعری که از ایشان به دستم رسید سال 1392 و از طریق دیگر شاعر همشهری آقای محمود یاوری زاوه بود. سال 1385 بود که شعری در ذم تربت و تربتی در افواه افتاده بوده و چند تن از شاعران تربتی از جمله محمود یاوری زاوه، تیمور قهرمان، محمدمهدی تهرانچی و ... این شعر را جواب گفته بودند که جناب یاوری این اشعار را جمع‌آوری کرده بود و لطف کرد و یک نسخه از آن را به من داد. شنبه‌ی گذشته در جلسه‌ی مثنوی‌خوانی یکی از شرکت‌کنندگان همیشگی جلسه جناب آقای ابوالفضل سریزدی لطف کردند و یک CD تصویر از شعرخوانی آقای تیمور قهرمان را در اختیار من قرار دادند که اگر عمرم به دنیا بود به تفاریق اشعار ایشان را از روی آن CD پیاده و منتشر می‌کنم. ضمن تشکر از همه‌ی دوستانی که تا به امروز در راه معرفی شعر و شاعران تربت به من کمک کرده‌اند از همه‌ی همشهریان عزیز خواهش می‌کنم در ادامه‌ی این راه یاری‌ام کنند. شعر تربتی این هفته از اشعار جناب آقای تیمور قهرمان است که اولین شعر ایشان در CD مذکور است. شعر ایشان البته اشکال‌هایی هم دارد از جمله این که در برخی از ابیات بیش از حد از اختیارات شاعری استفاده کرده‌اند یا خیلی به قواعد گویش تربت پای‌بند نبوده‌اند و گاه به گویش مشهدی نزدیک شده‌اند. البته این اشکالات قابل اغماض است. از نظر دیگر به این خاطر که این شاعر همشهری از واژه‌ها و اصطلاحات تربتی کمتر استفاده کرده است شعر ایشان راحت‌تر درک می‌شود و نیاز به توضیح چندانی ندارد. تاریخ سرایش این شعر با توجه به اشاراتی که در شعر شده است می‌باید دهه‌ی چهل یا پنجاه باشد و شاعر در این شعر سعی کرده است اشکالات جامعه و زنان آن روزگار را به تصویر بکشد. امیدورام خوانندگان با دید خیلی فمنیستی به این شعر نگاه نکنند که اگر کمی بیشتر دقت به خرج بدهند متوجه خواهند شد که این نوع شعر توهین به زنان حساب نمی‌شود بلکه به نقد کشیدن نگاهی است که به زنان روزگار نه چندان دور می‌شده است.

 

دلبر بِرِیْ چی اِقْذِ خِدِی مُو جِفا مِنَه

وَرگِنْ به او به عهدِ خودِش کِی وِفا مِنَه؟

1- دلبر برای چه این‌قدر با من جفا می‌کند / برگویید (بگویید) به او به عهد خودش کی وفا می‌کند.

از بَس که پول ای چیز و او چیز ز مُو مَیَه

چون روز روشَنَه که اَخِر مُور گدا مِنَه

2- از بس که پول این چیز و آن چیز از من می‌خواهد / چون روز روشن است که آخر مرا گدا می‌کند.

شِیْطو مِگَه برو به خدایِ خودِت بُگو

واز دِل مِگَه بَشَه، زَنَه، روزِ حَیا مِنَه

3- شیطان می‌گوید برو به خدای خودت بگو / باز دل می‌گوید باشد، زن است، روزی حیا می‌کند.

اِیْ زن حیا کُ، اِقذِ جِفا کِردَنِت چیَه؟

اَخِر خدا دِ بالا سَرِ ما نِگا مِنَه

4- ای زن حیا کن، اینقدر جفا کردنت چه است (چرا این‌قدر جفا می‌کنی) / آخر خدا در بالای سر من نگاه می‌کند.

کُوشاش خُمار نِکِردَه و کُوشِ دِگَه مَیَه

پالتو تیار نِکِردَه و فکر قِبا مِنَه

5- کفش‌هایش خمار نکرده است (هنوز کفش‌هایش اندکی خراب نشده است. در این بیت روشن است که منظور شاعر از «کُوشاش خُمار نِکِرده» همان خراب شدن کفش است، اما راجع به این اصطلاح و این که در چه موارد دیگری کاربرد دارد پُرس و جو کردم. متاسفانه از هر که پرسیدم گفت که این اصطلاح را نشنیده است. از همشهریان عزیز خواهش می‌کنم در صورتی که کاربردهای دیگری از این اصطلاح دیده‌اند و یا اشتباهی در ضبط مصراع صورت گرفته راهنمایی‌ام کنند) و کفش دیگر می‌خواهد / پالتو درست نکرده است (هنوز پالتویی که سفارش داده آماده نشده است) و فکر قبا می‌کند.

نِه ظرف شوشْتَه، نه تَهِ خَنَه‌رْ جَرو مِنَه

هر چیشْ مِگی وامِستَه و چَپ چَپ نِگا مِنَه

6- نه ظرف شسته، نه ته خانه (کف اطاق) را جارو می‌کند / هر چیزی‌اش (هر چه به او) می‌گویی می‌ایستد و چپ چپ نکاه می‌کند.

اِقذِر بی‌بُتَّه‌یَه که ما مِجلِسْ عَزا دِرِم

او وِرمِخِزَه و مِرَه چَشمار سِیا مِنَه

7- آنقدر بی بتّه است که ما مجلس عزا داریم / او برمی‌خیزد و می‌رود چشم‌ها را سیاه می‌کند.

بس نَشیَه که گوشتای دیزی‌رْ مُسوزَنَه

هِچ مرگِ یاد نِدَرَه و هِیْ ادّعا مِنَه

8- بس ناشی است (به قدری ناشی است) که گوشت‌های دیزی را می‌سوزاند / هیچ مرگی یاد ندارد (هیچ کاری یاد ندارد) و هی ادعا می‌کند.

او که خیابانویایْ دِهِ خودْمارْ بِلَد نیَه

تعریفِ شهرِ تهرون و دِریایْ سیا مِنَه

9- او که خیابان‌های ده خودمان را بلد نیست / تعریف شهر تهران و دریای سیاه می‌کند. (از شهر تهران و دریای سیاه تعریف می‌کند.)

تا وِرمِگی حیا کُ زن ای زندگی نِرَف

بُقچَه‌رْ مِبِندَه و رو به خَنِه‌یْ بابا مِنَه

10- تا برمی‌گویی (می‌گویی) حیا کن زن که این زندگی نرفت (این زندگی نشد، این روش زندگی نیست) / بقچه را می‌بندد و رو به خانه‌ی بابا می‌کند.

دوشْنَه سِجِلِّشِر مِرَه از طاق بِلَن مِنَه

اسمِش کِنیزَه، خَط مِزِنَه، سوفیا مِنَه

11- دیشب سجلش (شناسنامه‌اش) را می‌رود از طاق بلند می‌کند (بلند کردن در اصطلاح عامیانه به معنی دزدیدن است) / اسمش کنیز است، خط می‌زند، سوفیا می‌کند.

او لاخِ مور که عِینِ شِوِد دَنَه دَنَه‌یَه

صُب فُرمِ دُمبِ اَسبی و شُو روفیا مِنَه

12- آن لاخ مو را که عین شوید دانه دانه است (خراسانی‌های واحد شمارش مو و نظایر آن را لاخ می‌گویند و به جای این که بگویند «تارِ مو» می‌گویند «لاخِ مو») / صبح فرم دم اسبی و شب روفیا می‌کند. (موهایش را صبح مدل دم اسبی و شب مدل روفیا می‌آراید؛ حدس می‌زنم که مدل روفیا اشاره به نام یکی از بازیگران قبل از انقلاب داشته باشد. آنطور که در ویکی‌پدیا آمده است «روفیا» نام هنری «ماه جهان سلوکی» بانوی بازیگر سینما و تئاتر ایران بود. که در سال ۱۳۱۴ خورشیدی در محله ششکلان تبریز به دنیا آمد و دهه‌ی چهل و پنجاه از بازیگران شناخته شده‌ی سینما و تاتر ایران بود)

پولْ مِستِنَه بِرَه به فروشگاهِ افسِرا

تا پوشتِ سَر مُنُم هَوَسِ سینِما مِنَه

13- پول می‌ستاند (می‌گیرد) برود به فروشگاه افسران (معروف‌ترین و بزرگ‌ترین فروشگاه پیش از انقلاب در تربت فروشگاه افسران بوده است. واقع در ابتدای خیابان منصوره که امروزه نام آن خیابان کاشانی است) / تا پشت سر می‌کنم (تا سرم را برمی‌گردانم) هوس سینما می‌کند.

تا یَک تِمَن مِبینَه دِ جیبُم ز فَعْلِگی

خانم هوایِ خوردَنِ پِپْسی کولا مِنَه

14- تا یک تومان می‌بیند در جیب من از عملگی (پولی که از کار کردن با زحمت زیاد به دست آمده است) / خانم هوای (هوس) خوردن پپسی کولا (نام برندی در نوشابه) می‌کند.

پارسالا تِمبونِش به رو خاکا کِشال مُخورد

حالا بیا ببین که مینی‌جوب دِ پا مِنَه

15- پارسال‌ها (در سال‌های پیش) تمبانش به روی خاک‌ها کشال می‌خورد (کشال خوردن در گویش تربتی به معنی کشیده شدن روز زمین است) / حالا بیا ببین که مینی‌جوب در پا می‌کند (مینی‌جوب می‌پوشد؛ دامن‌های کوتاهی که پیش از انقلاب مد بوده است).

پارسال دِ مین خَنَه و حُولی روبَن مِزَه

امسال هَوَستِ پِرهَن اَسْتی کوتا مِنَه

16- پارسال در میان اطاق و خانه روبند می‌زد (در گویش تربتی خنه یا خانه به معنی اطاق است و حولی و حیط به معنی خانه مثلا می‌گویند «حُولیما دو خَنَه دَرَه» یعنی خانه‌ی ما دو اطاق دارد)

دیروز مُگُف مِجِلِّه‌یِ مُد رِ بِرَم بِخَر

خُب گوش مِتِن ضِعیفَه چِجور ادّعا مِنَه؟

17- دیروز می‌گفت مجله‌ی mode را برایم بخر / خوب گوش می‌دهید ضعیفه چگونه ادعا می‌کند؟

دیدَه که خانما موهاشار رِنگ به رَنگ مِنَن

تا وِرمِگی مَکُ، مِرَه سَرْشِر حَنا مِنَه

18- دیده است که خانم‌ها موهایشان را رنگ به رنگ می‌کنند / تا برمی‌گویی (می‌گویی) نکن، می‌رود سرش را حنا می‌کند. (در گویش تربتی وقتی می‌گویند «تا وِرمِگی مَکُ مِرَه فلان کارِر مِنَه» مرادشان این است که به محض این که فرصتی می‌یابد به فلان کار مشغول می‌شود)

چَن روزَه با سِکینِه‌یِ پهلویِ خَنَه‌ما

تَمرینِ رقصِ مانگو و والْس و چاچا مِنَه

19- چند روز است با سکینه‌ی پهلوی خانه‌مان (سکینه‌ای که در نزدیک خانه‌ی ما زندگی می‌کند) / تمرین رقص تانگو و والس و چاچا می‌کند. (tango نوعی رقص دونفره است که خواستگاه آن کشور آرژانتین و اروگوئه است. رقص تانگو بیش از همه از فرهنگ اسپانیایی و افریقایی تاثیر گرفته است. سرچشمه‌ی این نوع رقص محله‌های پایین دست بوئنوس آیرس بوده است. موسیقی این نوع رقص نیز از ترکیب سبک‌های مختلف موسیقی اروپایی شکل گرفته است. waltz نام نوعی رقص محلی و نام ریتمی از موسیقی است. cha cha نوعی رقص ریتمیک و تند است که از کشورهای آمریکای لاتین آمده است)

یَگ کُوش سِرپَیی خرِیدُم روزِ عِیْد بِرَش

داد زَد به تو سَرُم: اِ، کی اینارْ دِ پا مِنَه؟

20- یک کفش دم‌پایی (در گویش خراسانی دم‌پایی را سرپایی می‌گویند) خریدم روز عید برایش / داز زد به توی سرم (سرم داد زد): اِ، کی این‌ها را در پا می‌کند (که این‌ها را به پا می‌کند)؟

مُو کُوش نِمَم بُرو زنِ حَج مِندِلی‌رْ بِبی

دَه سالَه کُوشِ پاشْنِه فِلِزّی دِ پا مِنَه

21- من کفش نمی‌خواهم، برو زن حاجی محمدعلی را ببین / ده سال است کفش پاشنه فلزی در پا می‌کند (به پا می‌کند)

مُو مَردیُم، نِه گَپ مِزِنُم، نِه صدا مُنُم

یَگ‌بَرِگی اَلویِ جِگَرُم جِلا مِنَه

22- من مردی هستم (من به این خاطر که مرد هستم) نه حرف می‌زنم، نه صدا می‌کنم (صدایی از من در نمی‌آید) / یک بارگی (به یک باره) آتش جگرم شعله‌ور می‌شود (در گویش تربتی آتش را «اَلو» می‌گویند و «جِلا دایَن» به معنی شعله‌ور کردن آتش است)

اسمِ مُورِ هَمَتا مِدَنِن که تِیْمورَه

ای روزا مُور زِنِکَه تیمی‌جون صِدا مِنَه

23- اسم مرا همه‌تان می‌دانید که تیمور است / این روزها مرا زنیکه تیمی‌جون صدا می‌کند.

فِوّارَه تا بِلَند مِرَه کِلِّه‌پا مِرَه

زن، عاقبت، داداش، مُو و تور کِلِّه‌پا مِنَه

24- فواره تا بلند می‌رود (می‌شود) کله‌پا می‌رود (سرنگون می‌شود) / زن، عاقبت، داداش من و تو را کله‌پا می‌کند (ای برادر، عاقبت زن ما را سرنگون می‌کند).

گوشاتا وا بَشَه که کُلومُم تِمُم مِرَه

شعرِ مُو خودْشِه از تِلِه‌ی زن سِوا مِنَه

25- گوش‌هایتان باز باشد که کلامم تمام می‌رود (می‌شود) / شعر من خودش را از تله‌ی زن جدا می‌کند.

هَر چی دِ آسِمو سِتَرَه‌یَه دو اُقذِرِش

زن هِیْ دُرُغ مِگَه و رِوَنِه‌یْ هوا مِنَه

26- هر چه در آسمان ستاره است، دو آنقدرش (دو برابرش) / زن هی دروغ می‌گوید و روانه‌ی هوا می‌کند.

چی دِردِسَر شما بِتَه هِی قهرمان، بِرار

زن دَرْ جَهَنَّمِر به رویِ ماها وا مِنَه

27- چه دردسر شما بدهد هی قهرمان برادر (ای برادر، قهرمان دیگر چه دردسرتان بدهد، چه بگوید) / زن در جهنم را به روی من و شما بار می‌کند.

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1080 به تاریخ 931020, شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان
+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳ساعت 17:24  توسط بهمن صباغ‌ زاده  | 

5- شعر محلی تربت؛ غزل؛ شو چله بلنده؛ تیمور قهرمان

برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید. دوستان عزیز برای دانلود خط هما کافی است روی آن کلیک کنید. این فایل‌های دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینه‌ی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جمله‌ای را می‌بینید که به انگلیسی نوشته است «اینجا کلیک کنید»، با کلیک بر روی کلمه‌ی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود فایلی با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشه‌ی windows؛ پوشه‌ی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خط (فونت) در رایانه‌ی شما قابل مشاهده خواهد بود.

جناب آقای تیمور قهرمان یکی از شاعران خوب تربت در قرن اخیر بوده است. تا جایی که من اطلاع دارم کتاب مستقلی از آثار وی چاپ نشده است و زندگینامه‌ی مفصلی هم از وی موجود نیست. چند سالی است که شروع به جمع‌آوری زندگی‌نامه‌ی شاعران همشهری کرده‌ام اما متاسفانه از این شاعر همشهری هنوز نتوانسته‌ام زندگی‌نامه‌ای جمع‌آوری کنم. امیدوارم خود شاعر یا دوستان و اقوام وی این نوشته‌ها را ببیند و دست به کار شود و زندگی‌نامه و اشعار خود را حداقل جهت درچ در وبلاگ منتشر کند که همشهریان عزیز از اشعار ایشان محروم نباشند. در همین جا اعلام آمادگی می‌کنم که حاضرم در صورتی‌که اطلاعات در اختیارم قرار دهند اشعار و زندگی‌نامه‌ی این شاعر همشهری را نوشته و منتشر کنم. شعری که در ذیل خواهید خواند یکی از اشعار تربتی آقای تیمور قهرمان است. تا جایی که من با اشعار گویشی تربت سر و کار داشته‌ام شعر زیر خالی از سهو نیست و در جاهایی از آن اشکالاتی وجود دارد که حدس می‌زنم در نسخه‌برداری به وجود آمده است. برای این‌که امانت‌دار باشم این اشکالات را در توضیحات ابیات می‌آورم و حدس خودم را در خصوص شکل اولیه‌ی بیت اضافه می‌کنم. از دوستانی که به گویش تربتی احاطه‌ی بیشتری دارند و یا این شعر را از زبان شاعر شنیده‌اند خواهش می‌کنم شکل صحیح این ابیات را در قسمت نظرات نوشته و بنده را راهنمایی کنند. این غزل یازده بیت دارد و نام آن «شب چله بلند است» است که به گویش تربتی می‌شود «شُو چِلَّه بِلندَه».

 

وِر سُورِ قَدِت زلفِ سیات حُکمِ کِمَندَه

وَرگو دَهَنَه او به مُو یا دولوکِ قندَه؟

1- بر (به) سروِ قدت زلف سیاهت مانند کمند است / برگو (بگو) دهان است آن به من یا کیسه‌ی قند است. (قدّ در گویش تربتی به صورت «قَتّ» تلفظ می‌شود و ممکن است در این شعر «قَتِت» بوده باشد. محمد قهرمان در قطعه‌ای خطاب به دکتر احمد علی رجایی می‌گوید: اِی رجایی که رِئیسیرْ خدا کِردَه لباس / اوم لِباسِ که فِقَت وِر قَتِ تو راست میَه. دولوک کیسه‌ای مدور و نه چندان بزرگ که از برگردانِ لبه‌ی آن نخی گذرانده‌اند و با کشیدن آن، سرِ کیسه جمع می‌شود. در صورت باز شدن از آن می‌شود به عنوان سفره‌ای برای قند شکستن استفاده کرد و در مواقع جمع شدن به عنوان کیسه‌ای برای نگهداری قند شکسته استفاده می‌شود)

دستَه یا بلورَه؟ اونا چَشمَه یا پیالَه؟

از کُجِ اَوُردِیْ؟ نِه خدا دیدَه، نِه بِندَه

2- دست است یا بلور است؟ آن‌ها چشم است یا پیاله؟ / از کجا آورده‌ای؟ نه خدا دیده است،‌ نه بنده‌ی خدا (پیاله در گویش تربتی به صورت «پیَلَه» تلفظ می‌شود البته فتحه‌ی حرف «ی» کمی کشیده‌تر از معمول تلفظ می‌شود. در گویش تربتی آ«اَوُرْدی» با «اَوُرْدِی» فرق دارد اولی یعنی آوردی و دومی یعنی آورده‌ای که گمان کنم در این‌جا دومی مراد شاعر بوده است. مصدر فعلِ دیدن هم در گویش تربت «دیَن، دی‌یَن» می‌شود که دیده هم به صورت «دیَه، دی‌یَه» تلفظ می‌شود که در این‌جا می‌تواند بدون اشکال جایگزین دیده شود)

روی از مُو مَگیر، اُقذِرِ که مُشتِریُم مُو

یَگ جا مِخِرُم، نرخِ دو تا بوسَه به چَندَه؟

3- روی از من نگیر، آنقدری که مشتری‌ام من (به قدری که مشتری هستم) / یک جا می‌خرم، نرخ دو تا بوسه به چند است؟ (دقت کنید که 2 در گویش تربتی با مصورت بلند و به وزن قو تلفظ می‌شود)

دو تا نِمِتی، یَکی بتِه، نَذر و نیاز کُ

نذرِ مُو کُ، محتاج نِمِرَه دستِ دِهَندَه

4- دو تا نمی‌دهی (اشاره به بوسه) یکی بده، نذر و نیاز کن / نذر من کن، محتاج نمی‌رود (نمی‌شود) دست دهنده (در گویش تربتی وقتی می‌خواهند بگویند یکی بده گفته می‌شود «یَکِ بِتِه» که احتمالا در این‌جا هم به همین صورت بوده است. دیگر این که در گویش تربتی وقتی دو واژه به هم اضافه می‌شوند یا عطف می‌شوند واژه‌ی اول اگر در صورت مفرد با فتحه شروع شود در صورت اخیر با کسره شروع می‌شود مثلا «دَست» با فتحه شروع می‌شود ولی وقتی با دل می‌آید می‌شود «دِست و دل» یا «دَرد» با فتحه است اما وقتی به به سَر اضافه می‌شود می‌شود «دِردِسَر» در مصرع اول این بیت هم «نِذر و نیاز» درست است. «دستِ دِهَندَه» به معنی دست است که می‌دهد یا می‌شود گفت دست بخشنده مثلا وقتی می‌گویند «فِلَنی دستِ دِهَندَه دَرَه» یعنی بخشنده است)

باغِت بِرَه آباد، که او سیبِ زِنِخْدور

از پیر و جِوو هر که بِبینَه مِپِسِندَه

5- باغت برود آباد (آباد بشود)، که آن سیب زنخدان را / از پیر و جوان هر که ببیند می‌پسندد (سیب در گویش تربتی به صورت «سِب» تلفظ می‌شود البته با کسره‌ی کشیده که شاید در این جا همین به همین شکل بوده است. باید این توضیح را هم اضافه کنم که وقتی کسره به صورت کشیده تلفظ شود یک هجای بلند حساب می‌شود و به لحاظ وزنی اشکالی ایجاد نمی‌کند)

بی‌خود چه نِصیحت مُکنی یا مِدی پَندُم؟

با سَر مِکِشُم خُودِمِه، دِلُم دِ اونجِه بَندَه

6- بیخود چه (چرا) نصیحت می‌کنی یا می‌دهی پندم / بر سر می‌کشم خودم را، دلم در آن‌جا بند است (چه در گویش تربت «چی» تلفظ می‌شود که این‌جا هم شاید به همین شکل بوده، خُودُم در حالِ عادی به ضَمِّ دال است اما در این جا می‌تواند به صورت «خُودِمِه» هم تلفظ شود)

اِمشُوْ به هَوایْ دیدنِ قوما و رِفیقا

بال زَن تو بیا خَنِه‌ی ما حُکمِ پِرِندَه

7- امشب به هوای دیدن قوم‌ها (خویشاوندان) و رفیقان / بال بزن تو بیا خانه‌ی ما مانند پرنده (به هوای در گویش تربت صورت «وِرموخت» یا «وِرمُخت» رایج است. رفیق هم به صورت «رِفِق» تلفظ می‌شود)

بِنْشین تو دِ ای پِلَّه، مُو او پِلِّه‌یِ کُرسی

زیرچَشمی نِگام کُن که دلُم پاک وِرکِندَه

8- بنشین تو در این پله، من آن پله‌ی کرسی / زیرچشمی نگاهم کن که دل برکنده است (کنده شده است) (بنشین در گویش تربتی به صورت «بِنْشی» یا «بِنْچی» تلفظ می‌شود. پله‌ی کرسی عبارت است پای کرسی هر کرسی از یک میز کوتاه درست شده است که زیر آن در قدیم با یک منقل ذغالی و امروزه با یک چراغ برقی گرم می‌شود. هر طرف کرسی را می‌شود گفت یک پلّه‌ی کرسی. در این‌جا مراد شاعر مقابل نشستن است. مصرع دوم یک مشکل وزنی کوچک دارد که بعید می‌دانم اشکال از تیمور قهرمان باشد و گمان کنم به این صورت بوده است «زیرچَشمی نِگام کُ که دلُم پاک رَ و کِندَه» که معنی اش این می‌شود که زیر چشمی نگاهی بکن که دلم پاک شود و بُریده. زیر در گویش تربت به صورت «زِر» است و فعل امرِ کُن در گویش تربت به صورت «کُ» تلفظ می‌شود با ضمّه‌ی کشیده )

دوتایی بِگِم، بِشنُفِم، اِقذِر که بُتُمبَه

سَقفِ خَنَه از کَرکَرِ خوش دعوی و خِندَه

9- دوتایی (دو نفری) بگوییم، بشنویم، آن‌قدر که فروبریزد / سقف خانه از هِرهِرِ خوش دعوی و خنده («تُمبیَن، تُم‌بی‌یَن» یا «لُمبیَن، لُم‌بی‌یَن» در گویش تربتی معادل فروریختن است و برای طاق و سقف و نظایر آن استفاده می‌شود. صدای خنده را در گویش تربتی «کَرکَر» می‌گویند چنانچه‌ قهرمان می‌گوید: وِری حرفای مُو کَرکَر مِخِندَن / دَر و دِرچَه‌رْ به روی مُو مِبِندَن. راجع به کلمه‌ی دعوی در مصرع دوم نظری ندارم و شکل درست آن را درنیافتم، از دوستان خواننده خواهش می‌کنم که کمک کنند)

امشُو دِگَه یِکَّه بیا، وِر دورِ تو گِردَم

مادَرتِه نیاری که او پُر فِتنَه و فَنده

10- امشب دیگر تنها بیا، بر (به) دور تو بگردم  / مادرت را نیاوری که پر فتنه و فن است (مصرع اول این بیت به این شکل بود «امشُو دِگَه یِکَّه بیا، دورِ تو گِردَم» که روشن بود اشکال دارد و احتمال دادم کلمه‌ی «وِر» جا افتاده باشد. در گویش تربتی علامت مفعول بی‌واسطه به صورت یک «ر» ساکن به کلمه می‌چسبد مثلا در ابتدای مصرع دوم این بیت «مَدَرِتِر» صحیح است اما در گویش مشهدی «مادَرِتِر» «مادرِت رِ» «مادرِتِه» صحیح است و به این جهت سرودن به گویش تربتی از مشهدر بسیار دشوارتر است. «فَنْدْ» همان فنّ است و در گویش تربت به معنی حیله و مکر است، برای تلفظ راحت‌تر تربتی‌ها دال به انتهای آن اضافه کرده‌اند.

واز مثلِ همیشَه اَگِه گُف: زودِ بیَیی

ورگوش که: شُوِ چِلَّه‌یَه، شُو چِلَّه بِلَندَه

11- باز مثل همیشه اگر گفت: زود بیایی (اگر مادرت گفت که: زود به خانه برگردی) / برگو ‌اَش (به او بگو) که: شب چله است، شب چلّه بلند است. (شب چله طولانی است)

***


برچسب‌ها: گزارش جلسه‌ شماره 1079 به تاریخ 931013, شعر محلی تربت, شعر محلی تیمور قهرمان
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ساعت 16:26  توسط بهمن صباغ‌ زاده  |