2- کنفرانس ادبی؛ نگاهی گذرا به کتاب ارزشمند خدی خدای خودم (استاد محمد قهرمان)؛ علی اکبر عباسی
در این بخش کنفرانسهایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبهشبها در جلسه ارائه میشود مطالعه میکنید. در هفتههایی که برنامهای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایاننامه و ... را انتخاب میکنم و در این بخش میآورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم میتوانند اگر مقالهای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید میدانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانت در مواردی که مشکل تایپی یا دستوری یا ... وجود داشته باشد و یا نیاز به توضیح میباشد در کروشه به نام نویسندهی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.
کتاب خدی خدای خودم ارزشمندترین کتابی است که در این چند سال داشتهام. این کتاب را که در سال 1388 استاد لطف کردند و با خط زیبایشان برایم امضا کردند از همان زمان همیشه همراه خود دارم و همواره از آن لذت بردهام. این کتاب حاوی اشعار استاد محمد قهرمان است که به گویش تربتی سروده شده. لطافت و صمیمتی که در اشعار این کتاب است را در هیچ شعر دیگری نیافتهام. از همان زمان تاسیس وبلاگ شروع کردم به انتشار شعرهای محلی استاد قهرمان و تا اکنون 37 مورد از اشعار ایشان در این وبلاگ با برچسب شعر محلی قهرمان منتشر کردهام. امروز برای این قسمت مطلب دیگری آماده کرده بودم اما به یاد این استاد جاویدیاد این مقاله را از آقای عباسی در خصوص کتاب اشعار محلی استاد قهرمان موسوم به خدی خدای خودم در این بخش میآورم.
بهمن صباغ زاده
نگاهی گذرا به کتاب ارزشمند خدی خدای خودم - توسط علی اکبر عباسی
بیشک هر گاه سخن از شعر خراسان و سبک هندی و شعر فولکولریک خطهی خراسان به میان میآید. کوهی بلند و زیبا و سرسبز از ادبیات پیش چشمت قد میکشد که گذشتن و صرف نظر از آن غیر ممکن است. این کوه (سَربِلندِ کُلوتَر زِ هر کُلو ی) شعر پارسی کسی نیست جز محمد قهرمان شاعر بلندآوازهی تربتی دیار خراسان.
پژوهش در شعر محلی قهرمان طبعی بلند در خور شان او را سزاست و ما را نه توان ژرفنگری در شعر اوست و نه جرات و جسارت و نه آن منظور، و این نوشتار بیمقدار از جهت تکلیف است که از سوی انجمن شعر قطب تربت حیدریه به اینجانب محول شد و از آن جهت قبول کردم تا بر نداشتهی خود چیزی بیفزایم و از این معدن گرانسنگ، گوهری به غنیمت ببرم و آنچه در این باب مینگارم مثل این است که غواصی ناآشنا به شنا بر لب دریایی بنشیند و از زلالی دریا و زیبایی آن داد سخن براند.
شعر محلی قهرمان را در کتاب "خدی خدای خودم" خواندم و حض وافر بردم که پُر است از تشبیهات و تعبیرات و تلمیحات زیبا، نه از آن تشبیهات و توصیفات که در اشعار دیگر شاعران است که بیانگر اندیشه و سواد و فن شاعرش باشد.
در این جا شاعر با تمام غنای فرهنگی و ادبی که در اوست از زبان یک روستایی کمسواد یا بیسواد آنچنان تشبیهاتی را بیان میکند که انگار این روستایی خوشذوق هیچگاه پا از دایرهی طبیعت زیبای روستا بیرون نگذاشته و هنوز نازیباییهای شهر، طبیعت بکر طبع او را ناساز نکرده است:
مِستَه دِ نماز شَنِه سر هر دَم
جُمبو مِتَه پیش مردما کِلّه
پَشُند گُلو زِ آسمو بَریش
رِخ نُقل و نبات وِر زِمی جَله
بَریش نِه، روغنایِ گُل سُرخی
جَله نِه، بِرینجِ رِخته وِر سِلّه
این جوان سادهدل روستایی گاهی چوپانی میشود و در اوج احساس در ناملایمات زندگی و خشکسالی با سگ وفادار خود که در سرتاسر سال در گرسنگی با او شریک بوده زمزمه میکند، آنجا که میگوید:
چِپّو مِنَه نونِشِر خِدَیْ سگ نیصفْ
تا بلکه به جو بیَه سگِ ِزِلَّه
توْر وَرْ مِگَه سِر خَکِردُم از گُرماس
همچی که بِرِم به کو خِدَی مَلَّه
این جوان عاشق روستایی که گاهی نیز خودِ شاعر است از بیوفایی معشوقه و از نامردی زمانه دلش به تنگ میآید و دختری را که عاشق او بوده و نصیب او نشده را بعد سالها میبیند که از قضای روزگار در خانهی قدیمی او مسکن گزیده و به قول او :
مُو اُمِد دیشْتُم که وَخْتُه رَفْ کُلو
حُکمِ شَخهْ ی تاک وَرْ پیچُم بِذو
سپس معشوق را خطاب قرار داده و میگوید :
ای درختِ سوْر اُفتیدَه به راه
چند امشو وِرْ قَتِت کردم نگاه
حیف، نار سینهتِر دایم ز دست
مو حَرُم دَرُم اگه شویت شگست
تو انار باد میزو خوردَهیی
با بر و رویت دل از مو بُردَهیی
اشعار، سرشار است از نا ملایمات، دلتنگیهای سالهای از دست رفته، صراحت گفتار و گله از روزگار و حتی خدا، وقتی که پس از مرگ دو فرزند نوزادش، در نهایت، خدا به او پسری میدهد که از بخت نامراد ناشنواست و زبانش از بیان قاصر، لب را به شکایت میگشاید:
ای خدای آسمونا و زِمی
چوْ خط غم از تو خِرّم خِرّمی
ای خدا وَختِه قلمتِر سَر منی
کی مِدَنه چی مِری قسمت کنی
هرچه وَرْگَن مُردما اَخِر بِته
یا مَته اَجّاشْ، یا خُبشِر بِته
ای خدا ای بچه بیمارِ تویه
ای گناه مو نِیه کارِ تویه
وختِ یگ دردِر مِتَنی صد کنی
سَختِه تَه مُور زودتر بی رَد کنی؟
***
کاشکِه قلمَت دِ سَر شُگینه
پیشَنیِ مور چه بَد نویشته
شَدیهامِر بِتِه، که مُندَم
بیچیزتَر از کلیکِ لیشتَه
سرتاسر مجموعه پُر است از تشبیهات تازه که فقط مختص زبان روستایی است، در جایی خطاب به کوه میگوید:
بَلکُم شِگاف خورده زمی از کُلُنگِ برق
حُکمِ سِمَرُق تو بِدَر جَستی از مِیو
پوشتِ زِمی و پوشتِ فِلک از تو رفته خَم
تو تیری و زمی زِهَه و آسمو کِمو
لَلَه چراغشِر دِ مِگِردًنه و مِیَه
تا خار مَشک یخ نکنه یا که کَکِتو
استفاده از مضامین زیبای هندی مخصوص روستا در وصف برف:
مِگی نَهلیِ کهنهی آسمونِر
گُلندن که پُمبَه مِبَره د ِمیدو
ببِی دِستههای کفنپوش باغِر
چنار و سُرون و سِفددال و نَجو
هَمَش ابره و ابر، یارون به دَرْ رِن
بِرِن اَفتوِرْ سَرتِن از کنُد و زِندو
یا در توصیف شب:
شو چَرشوِ سیاهِشِر انداخت وِر سَرِش
از پوشت کو به دَر اَمَه همپایِ لِشگَرِش
از کِرکِنوکِ روز که کُرْچِنده بود شو
تیرک زه خون گرم ورَهی رفت وِر بَرِش (سرخی غروب)
خو سوست کرد اَفتوِ زَردِر دِ پوشتِ کوه
مَهتْو دِ گَرد رفت به یگ بار چَرچَرِش
پنداشتی که خورد اَتَش خِرمنُای کاه
یا رِخت زاغِ دُمبکی آسمو پَرِش
استفاده از مضامین بکر هندی که در اشعار فوق به وضوح دیده میشود:
بِِرِزی زلف وِِر رو یا نِرِزی رویِتِر مَیُم
همیشه آسمو مِقبولَه، اَفتو بَشَه یا سَیَه
یا
از بس د ِزمینِ دل خو خورده به جای اوْ
هر روز بیاجِ غم بیشتر مِکِشه رَهَنه
اِلاهِ سُرمه سِیه بخت رَه مَکِش سُرمه
اَزی غبار چنی روزِ مُور سیاه مَکُو
زبس که سینه ی تور چوشِیُم به شیر اَمَه
خِلَمِه یِ لُوْوِمِر بی محل رِگاه مکو
هیهاته که غم از دل پیر مو بره
خُب اوْ نِمِتِرْوَ از سِووُی کهنه
وِرْ اِله پِرده یِ پوده ی دلِ مور بخیه مِکُو
مِزِنی کوک و رَدِ سوزن تو بال مِره
روی تِرْ اوْ بِتِه از اشک که حَصِل بُبُری
اِی زِمی عَینه اَگِه اوْ نِخوره دال مره
دل عاشق به دلِ خلق خدا پیونده
هر دِلِرْ تیر کِنَن سینه یِ ما قال مره
استفاده از ضربالمثلهای روستایی :
تنها در شعر معروف (ناجو) بالغ بر دهها ضربالمثل تربتی به کار رفته است یا به آنها اشاره شده مثل:
وِر شَخِهیِ نَجو پِچِیَه باد زمستو
او دزدِ که اُستا نِبَشه مِزِنَه به کادو (کَدو)
ازچِلّه کُلو فَرِغ و از چِلّه یِ خوردو
یا:
یک مو نِمِرَه کم زِ َسِر شَخه یِ نَجو
اُو یخ که مِتِرَکَنه دِ کوها دلِ سنگِرْ
اینجه دِگَه بَرِیکتَره گِردَنِش از مو
کِردی به خودِت باد و مِتی جوْلو دمیدو
هر اسبِ دِلِت مَیَه بتازو بِتِه جولو
بی دنگ مِدُنگی تو وبی دیرَهِ د رقصی
از وضع زمستو شْ چه غم بَشَه که دارا
روغن دِ دُبه کُفتَه دَرَه آرد دِ کندو
با آنکه لحن بیشتر اشعار غمبار است، اما همین لحن غمبار گاهی به طنز تلخ کشیده میشود:
یادم از او پُنبَهزَن اَمَه که وِر دارِش زَیَن
هرچه وِرگُفتِک خُدایُم هیچکِه بَوَرْ نِکرد
وِرْ نِشُندُم مرغ و رَفتَن لَق تمومِ تُرْمُغا
از میونِ رومِهِی هَمسَیه جوجه پَر مِنَه
چند نکته قابل بحث در شعر استاد قهرمان:
البته همانگونه که پیشتر آمد اینجانب قصد نقد شعر قهرمان را ندارم اما از آنجا که در بعضی ابیات (البته محدود) نکات قابل تامّلی به چشم میخورد که این نکات اگر به فرض جزو عیوب باشد که انشاالله نیست و در اشعار شاعران محلّی زیاد دیده میشود و اینجانب در شعر منظوم (سمندر خان) به کرّات داشتهام که مورد توجه و نقد اساتید نکتهین و دوستان شاعر قرار گرفته و به اینجانب گوشزد نمودهاند و آن را با جان و دل پذیرفتهام و قصد اینجانب در آوردن گوشهای از این نکات از کتاب (خدی خدای خودم) آن است تا این بحث در عروض محلی نیز باز شود که با توجه به سخت بودن سرودن شعر به زبان محلی، این نکات قابل گذشت و چشمپوشی است یا نه؟ چرا که در کنار مضامین نغز و زبان استادانه و زیبای مجموعه (خدی خدای خودم) این نکتهها به چشم نخواهد آمد:
آوردن یک حرف و یا حذف یک حرف یا هجا جهت درست کردن وزن که خود استاد قهرمان در مقدمه کتاب به آن معترف شده "وِر شَخِه یِ ناجو پیچِیَه باد زمستو" که "پیچِیَه"یک هجا اضافه دارد
اما در شعر بلند "شُو"
از کِرکِنوکِ روز که کُرچُندَه بود شُو
یا
نَر بوزِ چاق شُو که فلک داد شُو چَرِش
دوکارْدِشِر کشید و بِریشْ کِرد و دا سَرِش
وِر کو دِوید کُوگ و بِلَن رفت کَرکَرِش
شاعر که بِستَه بود به هم دو کِلیمه شعر
این زیادی هجا یا حروف در بعضی اشعار دیگر نیز گاه به چشم میخورد مثل شعر بلند بهار:
نوروز کمو کشید وِرْ چِلّه
او اُو که به تَه دوید از قُلّه
حرف آخر در فعل های بالا در لهجه تربتی ادا نمیشود. مثلا به این گونه است (دُوی، کِشی، بو)
به هر حال این کمترین در برابر آنهمه زیبایی مضمون و تصاویر قابل اغماض است. البته اگر نقیصه به حساب آید و اگر به حساب نیاید که چراغ سبزی است برای امثال من که خطاهای خویش را در برابر دشواری سرودن شعر گویشی توجیه کرده و به کتاب استاد در این مورد استناد کنیم.
به گمان بنده بزرگترین خدمتی که استاد قهرمان به ادبیات اصیل و بومی خراسان کرده، گذشته از زنده کردن اصطلاحات زبانی گذشته و هویت بخشیدن به زبان گویشی خراسان و مخصوصا تربت حیدریه و گویشهای مشابه اطراف تربت، آشتی دادن مردم و آشنا کردن آنها با گویش خودشان است. روی همین اساس مردم از اشعار محلی استقبال بیشتری میکنند و این در روزگارِ کم توجهی به ادبیات و مخصوصا شعر، قابل ستایش است. امید آنکه این اقدامات ادبی باعث شود مردم به فرهنگ اصیل خود رجوع کرده و در مکالمات روزمرهی خود به لهجهی منطقه بومی خود سخن بگویند.
خلاصه همانطور که گفتم غوص تمام در دریای مضامین و تشبیهات نغز و زیبای شعر محلی قهرمان مجالی میخواهد و طبعی و توانی در شان آن دریا، که از بضاعت اندکِ حقیر بر نمیآید و مجالی و فراغ خاطری میخواهد و زمانی دیگر.
امید آنکه توانسته باشم گوشهای از غنای ادبی این شاعر گرانقدر شهرمان را بازگو کنم، هر چند ناقص، که گویند:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 999 به تاریخ 920228, کنفرانس ادبی, تحقیق علی اکبر عباسی