
شاعری که دختر نازنینش غزل را، بیش از غزلهایش دوست دارد. شاعری که مهر و عشق را سرچشمهی شعر میداند. بله سخن از شاعر توانای شهرمان تربت حیدریه، جناب استاد بهمن صباغزاده است. آنچه در ادامه میخوانید بخش نخست گفتگو با این همشهری دوستداشتنیست.
درودتان استاد و سپاس از اینکه دعوت سایت آموزش نویسندگی را پذیرفتید و در گفتوگو شرکت نمودید. ضمن معرفی خودتان، بفرمایید از چه زمانی به سرودن شعر روی آوردید؟
بعد از سلام که اسم خداست، من بهمن صباغ زاده هستم و معمولا در معرفی خودم به یک کلمه اکتفا میکنم و آن یک کلمه «شاعر» است. هیچ هنر دیگری در زندگی ندارم و به هیچ درد دیگری نخوردهام، الا این که میتوانم چند کلمه را سر هم وصل کنم و احیانا وزنی به آن بدهم یا خیال و عاطفه را قاطیاش کنم. از طرفی میدانم که اگر به کلمهی شاعر در معرفی خودم بسنده کنم شما قانع نخواهید شد و گمان خواهید کرد دارم کار را از سر باز میکنم. به همین خاطر سعی میکنم به اختصار و اجمال چیزی در مورد خودم بگویم.

اگر بخواهم کمی از زندگیام بگویم باید از پدر و مادرم شروع کنم. پدرم غلامحسن صباغ زاده و مادرم طاهره صدقی نام داشتند. پسر عمه دختر دایی بودند. خانوادهی ما ریشه در تربت حیدریه داشت و خیلی از بستگانمان در تربت حیدریه زندگی میکردند. پدر و مادرم هر دو در کودکی به مشهد آمده بودند و من ۱۵ بهمن ۱۳۵۸ در محلهای قدیمی نزدیک حرم امام رضا ع به نام عیدگاه به دنیا آمدم. درس خواندن من منحصر شد به دبستان مکرم، مدرسه راهنمایی باقریه، هنرستان چمران و دانشکدهی فنی منتظری در مشهد. وقتی در رشتهی برق فارغالتحصیل شدم برای خدمت سربازی به تربت حیدریه آمدم.
پسرعمهی من در ادارهی فنی و حرفهای کار میکرد و کمکم کرد تا بتوانم به جای خدمت در پادگان به عنوان سرباز مربی در ادارهی فنی و حرفهای تربت مشغول به کار شوم. وقتی خدمتم تمام شد به مشهد برگشتم. پدرم استاد نجار بود و من هم از کودکی به کار پدر آشنا بودم. پدر دوست داشت بعد از خدمت سربازی به مشهد برگردم اما من که با شاعران تربت آشنا شده بودم و پایم به انجمن ادبی باز شده بود ترجیح دادم در تربت حیدریه بمانم. بعد هم که در تربت حیدریه ازدواج کردم و الان حدود بیست و پنج سال است که در این شهر زندگی میکنم. همسرم خانم اعظم خندان شاعر است و دختری داریم به نام غزل که او را از غزلهایمان بیشتر دوست داریم.
از کودکی چیزهایی به اسم شعر به هم میبستم و برای این و آن میخواندم. نمیخواهم بگویم شعر گفتنم از کودکی بوده چون آن کلمات را شعر نمیتوان نامید. غالب کودکان از عهدهی وزن دادن به کلمات برمیآیند و استعداد خاصی نیست که امتیازی باشد. شعر را خیلی دوست داشتم. یادم است اول سال که کتابهایم را میگرفتم بخش جذابش برای من شعرهای کتاب فارسی بود. به بقیهی کتاب کاری نداشتم. پیش از این که مدرسه شروع شود من شعرهای کتاب درسی را حفظ بودم. حتی اهل سرقت ادبی هم بودم گاهی شعرهای کتاب درسی را به نام خودم برای دیگران میخواندم که البته زود دستم رو میشد و خجالت میکشیدم. هنرستانی که شدم لابهلای درسهای رشتهی برق همیشه در کیفم کتاب شعر میگذاشتم.
خدا حفظ کند همکلاسی زمان هنرستانم اسماعیل مهری را که الان آن طرف دنیاست. در حیاط هنرستان مینشستیم و شعرهای سهراب را مرور میکردیم و در جملههایش غور میکردیم. در ضمن دوست نداشتیم کسی ما را در حین شعر خواندن ببیند و احیانا حرفهایمان را بشنود. در فضای هنرستان این که دو دانشآموز بنشینند و مثلا بگویند: «و فکر کن که چه تنهاست/ اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد» مثل این بود که دو مرد گندهی ریش و سبیلدار بنشینند در گوشهای و خالهبازی کنند. این حرفها را در سینه نگه میداشتیم تا اطراف از اغیار خالی شود و به اشتیاق بنشینیم به سخن گفتن در مورد شعر.
حسابی در عوالم شعر فرو رفته بودم. جادوی کلمات سهراب و فروغ و اخوان تسخیرم کرده بود. هر شعر پنجرهای میشد رو به شعرهای دیگر و هر کتاب کتابی دیگر را همراه خود میآورد. حافظ و سعدی را خیلی دوست داشتم. یک دیوان کوچک حافظ داشتم که غالب شعرهایش را حفظ کرده بودم. شعرها را برای خودم روی کاغذهای باریک مینوشتم و توی جیبم میگذاشتم تا هر فرصتی در روز دست داد کاغذ را دربیاورم و نگاهی به آن بیندازم. معمولا با چند بار نگاه کردن غزل را حفظ میکردم اما باز گاهی که در کلمهای شک میکردم به کاغذ رجوع میکردم.
اینها میگذشت و در عوالم جوانی چنان که افتد و دانی نظری به ماهرویان هم داشتم. شعرهای حافظ و سعدی و تک بیتهای صائب گاهی دلم را حسابی تکان میداد. روزی سر کلاس ریاضی نشسته بودم و مشغول سیر در عوالم خودم بودم که احساس کردم کلمات موزونتر از همیشه به سراغ آمدهاند: «تو این عشقی که میخواهی من آخر از کجا آرم/ منِ سرگشتهی مجنون تو را تا کی بیازارم» بدون وقفه پنج بیتی نوشتم. چون از بچگی آدم منظمی بودهام حتی همین نظم پریشان را هم در دفترهای قدیمیام نگاه داشتهام. از نظر قافیه اشکالی دارد اما از نظر وزن سالم است. شعر در زنگ تفریح از گوشهی کتاب ریاضی افتاد سر زبان بچههای کلاس و ز راز دل ما پرده برافتاد. مسخره کردن و تحسین کردن همکلاسیها با هم درآمیخته بود. زنگِ بعد فارسی داشتیم. همکلاسیها که نخود در دهانشان خیس نمیخورد رو به معلم کردند که صباغ زاده شعر گفته است. معلم هم که از خدایش بود کلاس را ببرد سمت شعر و شاعری گفت بیا بخوان. رفتم و خواندم. اول چند قسم داد که یقین کند از خودم است و بعد گفت چند وقت است شعر میگویی؟ با سادگی کودکانهای گفتم بیست دقیقه نیم ساعتی میشود. بچهها ترکیدند از خنده.
از آن به بعد در هر زنگ فارسی، زمانی به شعرخوانی من اختصاص داشت و معلم هم که متاسفانه فامیلش را فراموش کردهام راهنماییام میکرد. کمکم زبانم گشت به سمت ترانه و کمتر به غزل سر میزدم. ترانهها را که حاوی احساساتم بودند با خجالت در جمع میخواندم و بچهها هم کمکم به بودن یک شاعر در کلاس عادت کردند. بچههای هنرستان خیلی زرنگ بودند و زود فهمیدند که وجود یک شاعر در کلاس به چه دردی میخورد. اسم معشوق و شمهای از خصوصیات ظاهری و اخلاقیاش را میدادند و ساعتی بعد شعر تحویل میگرفتند. کار شرافتمندانهای نبود اما درآمدش خوب بود و باعث میشد دوستانی پیدا کنم. گندههای کلاس که تا دیروز جرات نداشتم از کنارشان رد شوم حالا صدایم میزدند خیلی با احترام سفارش شعر میدادند.
گرایشم خیلی زود به سمت غزل رفت و شعر گفتن روز به روز و شعر به شعر در زندگیام پررنگتر میشد. یاد میگرفتم که چطور کلمات سرکش را در وزن بگنجانم و چطور احساساتم را از صافیِ شعر رد کنم. کمکم خانواده هم متوجه شعر گفتن من شدند. مادرم که میدید خیلی غرق عالم شعر شدهام روزی تصمیم گرفت مرا به نزد یکی از فامیلها که شاعر بود ببرد و از او بخواهد که در شعر راهنماییام کند.
من میدانستم که شازدهممّد شاعر است اما تا به حال ندیده بودم شعر بخواند. شازده ممّد نوه خالهی مادرم بود. قبلا چند بار به خانهاش رفته بودیم اما هیچ وقت صحبت شعر نشده بود. این بار بعد از سلام و احوالپرسیهای معمول خانوادگی مادرم گفت که این پسر ما هم شعر میگوید و او را آوردهایم تا ببینیم چه در چنته دارد. دقیقا یادم نیست چه گفت اما به هر حال چند تا از شعرهایم را شنید. بعد هم به درخواست مادرم چند شعر خواند. با شنیدن همان یکی دو بیت اول رنگ از صورتم رفت. فهمیدم پیش یک شاعر درست و حسابی نشستهام. تا آن وقت شاعر درست و حسابی ندیده بودم. معلم ادبیات هنرستان هم شعر میگفت اما شعرهایش در حدی بود که گاه میتوانستم کلمهای را به او پیشنهاد بدهم و او بپذیرد. بعد مادرم خواهش کرد که استاد از تربتیهایش هم بخواند، یعنی شعرهایی که به لهجهی تربتی گفته بود. خواند، چه خواندنی. روحم پرواز کرد. تا مدتی از شازدهممّد فراری بودم، برای این که عیار شعر خودم و عیار شعر او دستم آمده بود و فهمیده بودم که پیش او نباید لاف شعر بزنم. بعدها فهمیدم شازدهممّدِ ما، استاد محمد قهرمان است و در شعر خراسان برو و بیایی دارد.
در انتخاب رشته اما سراغ ادبیات نرفتم. پسرعمهای داشتم که در فامیل ما از بقیه باسوادتر بود. موقع انتخاب رشته اینطور به من مشورت داد که شعر نان و آب نمیشود. تو که درسَت خوب است و دستت هم به این کارهای الکترونیکی میچسبد، بیا برو رشتهی الکترونیک و شعرت را هم برای خودت بخوان. کسی جلویت را نمیگیرد به قول خراسانیها آنقدر شعر بگو تا جانت در بیاید اما آیندهات را فدای شعر نکن. من هم حرف این پسرعمهی عزیز را به گوش گرفتم و رفتم دنبال رشتهی برق. بد هم نگفت. الان درآمدم از همان رشتهی برق است و در تربت حیدریه مدیر یک آموزشگاه برق هستم. دوران دانشجویی هم به شعر گذشت. برق را آن اندازهای میخواندم که بتوانم درسها را پاس کنم. اگر نمرهی سیزده چهارده میگرفتم دلخور میشدم که زیاد برای این درس وقت گذاشتم.
در چند جشنوارهی دانشجویی شرکت کردم و در همان زمان دانشجویی از طرف دانشگاه به عنوان شاعر خراسانی چند باری به شهرهای مختلف رفتم. زبانم عهد بوقی بود و تعصبی عجیب روی شعرهای سبک عراقی داشتم. اصلا تا باده و جام و مژه و ابرو را به شعر نمیآوردم خیالم راحت نمیشد.

وقتی به تربت حیدریه آمدم خیلی زود شاعرهای این شهر را پیدا کردم. نمیدانید چقدر زود با ایشان دوست شدم. شنبهی دوم بود که بعد از انجمن گفتند جایی نروی که کارت داریم. گفتم کجا؟ گفتند میرویم شعر بخوانیم. واقعا دو ساعت در هفته برای آن سینههای پُرشعر کم بود. چقدر شاعران تربت حیدریه با من مهربان بودند. تربت حیدریه که آمدم شب و روزم شد شعر، آنهم در کنار شاعرانی که بسیار از من بهتر بودند. بیدریغ هر چه بلد بودند به من یاد میدادند. هر چه من در شعر پیشتر میرفتم آنها بیشتر ذوق میکردند که فلانی ببین این نکته را که مثلا چند شب پیش گفتیم چه خوب گرفته و به کار بسته. تا عمر دارم مدیون شاعران دههی هشتاد انجمن قطب تربت حیدریه هستم. چقدر مهربان بودند.
✅️ آیا تعریف ساده و واحدی میتوان از شعر داشت؟ چه تفاوتی بین شعر کلاسیک شعر نو و سپید وجود دارد؟
آن تعریفهایی که تا به حال از شعر شده است را کنار میگذارم. اگر کسی علاقهمند باشد میتواند این تعریفها را در کتابهای تئوری شعر بخواند. اگر بخواهم به عنوان بهمن صباغ زاده فارغ از تعریفهای مرسوم بگویم، باید بگویم شعر برای من زبان دل است. شعر از دل مهربان میآید، از دل عاشق. حالا این عشق به معشوق زمینی باشد، آسمانی باشد، جامعه باشد، ایدئولوژی باشد... هر چه خواست باشد. کاری به وزن و قافیه و بگیر و ببندهایش هم ندارم. عاطفه و خیال و موسیقی شعر هم به نظر من از همین حرفِ دل میآید. تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه از جایی میآید که تو بخواهی حرف دلت را بزنی. مثالی ساده بزنم. اگر بگویی معشوق من زیباست شعر نیست اما اگر دلت به گفتن صفت خشک و خالیِ «زیبا» راضی نشود چه؟ آنوقت باید بگردی ببینی زیباست مثل چی؟ آنوقت باید ببینی چطور زیبایی معشوقت او را در همه عالم منحصر به فرد میکند. این نه تنها در کلام شاعران که در کلام مردم عادی هم جاری است.
از زبان پیرزنی تربتی شنیدم که در وصف دختر جوانی وقتی میخواست به سرخ و سفید بودنش اشاره کند گفت: «یَگ رگِش بَرفَه و یَگ رگِش خو» یعنی یک رگش از برف است و یک رگش از خون. همهی اغراقهای شاعرانه، همهی صنایع بدیع و بیانی که شاعران استفاده میکند از همین سرچشمه میآید. وقتی کلامت به سمت شعر میرود که تو نخواهی حرف دلت را بخوری، بخواهی آن را همانطور که در دلت میگذرد به زبان بیاوری. آنوقت است که کلمات معمولی و جملات معمولی راضیات نمیکند. شعر اینطوری شکل میگیرد به نظر من. من تفاوتی بین شعر کلاسیک، نو و سپید نمیبینم. اگر مراد تفاوتهای صوری است که در کتابهای فارسی دبیرستان یک به یک شرح داده شده است اما اگر منظور تفاوت ماهوی است، نه؛ هیچ تفاوتی با هم ندارند.

افراد غیر شاعری که قصد سرودن شعر ندارند و صرفا میخواهند به سراغ خوانش شعر بروند، آیا باید اول از اشعار کلاسیک شروع کنند و یا نه رعایت قاعده خاصی لازم نیست. شعر کلاسیک بهتر میتواند شما را با موسیقی شعر درگیر کند. وقتی موسیقی نهفته در کلمات را درک کردید و ارزش وزنی هر کلمه را در شعر دانستید برخوردتان با شعر سپید هم راحتتر و جذابتر است. شعر کلاسیک پایه است چه برای کسی که بخواهد فقط خواننده باشد چه برای کسی که بخواهد شعر بگوید.
✅️ به کدام قالب شعری بیشتر علاقه دارید و چرا؟
من غزل را میپسندم. تقریبا در تمام قالبهای شعر طبعآزمایی کردهام اما آنچه را که دوست داشتم برای دیگران بخوانم یا منتشر کنم غزل بوده است. اعتقاد دارم شعر در اولین نظر باید شاعرش را تحت تاثیر قرار دهد. غزل تنها قالبی بوده که توانسته خودم را به عنوان شاعر تحت تاثیر قرار بدهد. غزل برای من جادویی دارد که خودم هم هنوز کشفش نکردهام. همین که مطلع خوانده میشود و دو بار قافیه و احیانا ردیف میآید ذهن مخاطب میافتد توی دام غزل. از بیت دوم هر بار که مصرعِ فرد خوانده میشود مخاطب دلش غنج میزند که اینبار شاعر میخواهد با قافیه و ردیف در مصرع زوج چکار کند. یکی دوبار غزلمثنوی از من منتشر شده است اما قالب مورد علاقهام غزل است.
✅️ یک نویسنده باید چگونه شعر بخواند تا در نوشتن به کارش آید؟
اگر در مورد شاعر میپرسیدید بهتر میتوانستم جواب بدهم اما بالاخره نویسنده هم باید مخاطبش را با خودش همراه کند. با جملههای خشک و خالی که مخاطب همراه آدم نمیآید. بالاخره برجستگیهای زبانی لازم است. چیزی که بتواند مخاطب را همراه خود بکشاند. در جوانی رمان زیاد میخواندم، کلا هر چه دستم میرسید میخواندم. بعد فهمیدم که بعضی قلمها مخاطب را با خود همراه میکند و بعضیها شبیه کتابهای درسیاند. اگر خواندنش وجوبی نداشته باشد یک لحظه هم ادامه نمیدهی. خوب این برجستگیهای زبانی از کجا باید به نوشته تزریق شود. اینها همان تشبیهها و استعارهها و دیگر صنایع شعریاند که به نوشته میآیند و به آن رنگ و بو میدهند، نوشته را دلپذیر میکنند و مخاطب را با نوشته همدل و همراه میکنند.

✅️ موثرترین شاعران در عرصه شعر تربت حیدریه و استان خراسان چه کسانی بوده و هستند. چه آثاری از آنان در دسترس است؟
در مورد تربت حیدریه ما از قرن ششم به بعد شعر داریم و شاعرانش را میشناسیم. البته قبل از قرن دهم شاعران ما را با پسوند «زابی» میشناختند و از قرن دهم پسوند «تربتی» معمول شد. قدیمیترین شاعری که در این منطقه شناختهام شمسالدین زابی است که شاعر قدرتمندی بوده و اسمش در «لباب الالباب» محمد عوفی آمده است. همواره شاعران شاخصی در این آب و خاک بودهاند که حتی اشاره به اسمشان هم این نوشته را طولانی میکند. عزیزانی که تمایل دارند با این شاعران آشنا شوند میتوانند با یک جستجوی ساده اینترنتی زندگینامه و شعر ایشان را بخوانند.
هر شاعری که آمده از شاعران پیش خود تاثیر گرفته و بر شاعران پس از خود تاثیر گذاشته است. این رود خروشان هیچوقت قطع نشده است و هنوز هم جاریست. برخی شاعران از نظر شعری قویتر هستند و بعضی ضعیفتر اما همه مهم هستند. مهم هستند از این رو که مثل حلقههای زنجیر پیوستگی را حفظ کردهاند. هنوز هم «هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است» و هر روز ممکن است شعری و شاعری در تربت حیدریه ظهور کند که تمام تاریخ ادبیات مبهوتش بمانند. مهم این است که بسترش فراهم باشد. شما اگر آب و خاک و نور خورشید را جمع کنی میتوانی توقع گیاه داشته باشی. حالا این که چه بروید به بذرش بستگی دارد. بذر آن گوهر درون شاعر است. محیط باید فراهم باشد تا هر کس به قدر استعدادش رشد کند. شاعران پیش از ما از این جهت مهم هستند که محیط را برای رشد شاعران بعد از خود فراهم کردهاند.
چیزی هم دوست دارم در این بخش اضافه کنم و آن هم اشاره به یک جریان شعری صد ساله و پررنگ به نام «شعر لهجهای» یا «شعر محلی» در تربت حیدریه است. در این سالها سعی کردهام گوشهایم را تیز کنم و هر صدایی را که در شعر محلی در خراسان بلند میشود بشنوم. حتی خودم را محدود به خراسان ایران نکردهام. امروز میتوانم بگویم تا جایی که من میتوانم بفهمم و شعر شنیدهام هیچ شهری در شعر محلی به قوت تربت حیدریه نیست. از دورهی قاجار که محمدحسین سهیلی مسمط گیاهان دارویی را گفت: «گَر مَجاز مَطروبیست، نِی حَلارَت و سُوْدا/ زِنجِفیلِ پِلوِردَه یا که عُشبَه کُ پیدا» تا دههی بیست که محمدمهدی تهرانچی و محمد قهرمان به میدان آمدند همواره شعر لهجهای در بین شاعران خوشذوق تربت حیدریه جایگاه داشته است و امروز هم در انجمنهای ادبی شعر یکی از پرطرفدارترین انواع شعر در تربت حیدریه شعر لهجه است.
از شاعران تربتی پیش از دورهی قاجاریه دیوان مستقلی بر جای نمانده است. هر چه هست محدود است به آنچه تذکرهنویسان ذکر کردهاند. از قاجاریه به بعد شاعران بسیاری را داریم که دیوان شعرشان موجود است. متاسفانه آنطور که باید و شاید به این موضوع پرداخته نشده است. یعنی فضای فرهنگی کشور طوری نیست که یک نفر بخواهد برود وقت بگذارد و دیوان شاعری درجه چندم را از زیر خاک بیرون بکشد و تصحیح و منتشر کند. مگر به همت مسئولین فرهنگی شهر یا خیرینی که اهل تربت حیدریه هستند و دل در گرو فرهنگ زادگاه دارند و به مدد زر این کارها انجام شود. و الا فضای فرهنگی طوری نیست که مردم چشم به راه باشند که بدانند مثلا مینای تربتی کیست و چطور اسدالله میرزا را هجو کرده و دیوان تصحیح شدهاش را با سلام و صلوات روی دست ببرند.
من سعی کردهام به قدر دانشم و وقتی که میتوانم بگذارم این شاعران را به جامعهی ادبی معرفی کنم و آنچه فعلا موجود است منحصر است به انگشتشمار پژوهشگری که در چند دههی اخیر در این زمینهها کار کردهاند. در مورد شاعران معاصر هم که مجموعههای شعرشان موجود است و گاه دفتر تازهای از شاعران تربت منتشر میشود و به مجموعههای شاعران تربت حیدریه افزوده میشود. غیر از دفتر شعر، اشعار شاعران توسط انجمنهای ادبی منتشر میشود و آرشیو میشود. مثلا من امروز میتوانم با کمک آرشیو انجمن قطب شعرهایی را که یک شاعر در ده بیست سال اخیر در انجمن شعر تربت خوانده است به راحتی پیدا کنم و این امکان خوشبختانه به لطف پیامرسانهای اجتماعی در اختیار هر علاقهمندی قرار دارد.
✅️ انجمنهای فعال شعری در تربت حیدریه را معرفی کنید. این انجمنهای چه تاثیری بر گسترش و غنای شعر شهرستان داشتهاند؟
اگر بخواهم از انجمنهای ادبی تربت حیدریه بگویم مثنوی هفتاد من کاغذ شود. بدون اغراق تربت حیدریه از نظر انجمنهای ادبی یک شهر استثنایی است. نسبت به جمعیتش هم انجمنهای ادبی زیادی دارد و هم هر انجمن مخاطبان زیادی دارد. اگر بخواهم انجمنهای ادبی تربت حیدریه را معرفی کنم باید از تاریخچه و چگونگی شکلگیریشان بگویم که در این نوشته مجالش نیست. معرفی این انجمنها پیشتر به قلم من منتشر شده است و در مقدمهی کتاب تازه منتشرشدهی «اورشم» موجود است که گزیدهی شعر و داستان تربت حیدریه است.

قدیمیترین انجمن ادبی تربت حیدریه انجمن شعر قطب است که از دههی پنجاه هر هفته تشکیل جلسه میدهد و شاعران تربت حیدریه را دور هم جمع میکند. این انجمن توسط شاعری مهربان و مردمدار به نام سید علی اکبر بهشتی بنیان گذاشته شده است. او شاعران را به طور منظم به منزلش دعوت میکرد و جلسات شعرخوانی را فراهم میآورد. بعد از انقلاب جلسات انجمن قطب به ساختمان ادارهی ارشاد منتقل شد. بعد از شادروان بهشتی، استاد احمد نجف زاده هدایت انجمن قطب را در دست گرفت و نگذاشت این چراغ خاموش شود. شاعران تربت حیدریه دهههاست شنبهها ساعت ۵ تا ۷ عصر را از یاد نمیبرند.
در حال حاضر این جلسات ششماههی اول سال در رباطی تاریخی به نام رباط تهمینه در خیابان بهشتی، و ششماههی دوم سال در کتابخانهی بهشتی در باغملی برگزار میشود. از انجمن قطب که بگذریم، انجمن نویسندگان اوسنه را داریم برای نویسندگان تربت حیدریه. انجمن شعر کیانوش را داریم برای شاعران شعر کودک. انجمن مثنوی خوانی را داریم برای علاقهمندان مثنوی. انجمن شاهنامهخوانی را داریم، محفل ادبی دانشوران رشید را داریم که شاعران پیشکسوت را دور هم جمع میکند. انجمن همنشینی شاعرانه و همنشینی کتابخوانها را داریم و دیگر جمعهای دوستانهای که به بهانهی ادبیات شکل میگیرد و در فضای فرهنگی شهر تاثیر خود را میگذارند.

من این مطالب به اختصار تمام گفتم و حق مطلب را در این مجال نمیتوانم ادا کنم به عنوان مثال انجمن شاهنامهی تربت حیدریه خود انجمنی بزرگ است که از نظر مخاطب و تعداد شرکت کننده در تمام کشور کمنظیر است. یک گردهمایی سهماههی انجمنهای ادبی فرهنگی هنری هم داریم که به «فصلنامه» مشهور است. هر سه ماه یک بار انجمنهای ادبی به علاوهی انجمن سینما، انجمن نمایش، انجمن موسیقی، انجمن خوشنویسان، کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوان و دیگر مراکز فرهنگی شهرستان در یک نشست دور هم جمع میشویم و مردم تربت حیدریه را در یک برنامهی سه ساعته به تماشای هنر هنرمندان انجمنهای مختلف مهمان میکنند.
در مورد تاثیر انجمنهای ادبی باید بگویم چیزی مهمتر از ...

✅ انجمنهای فعال شعری در تربت حیدریه را معرفی کنید. این انجمنها چه تاثیری بر گسترش و غنای شعر شهرستان داشتهاند؟
و اما در مورد تاثیر انجمنهای ادبی باید بگویم چیزی مهمتر از این در زندگی شاعر و نویسنده وجود ندارد. منظورم این نیست که حتما سر ساعت بروی جلسه و برگردی و کارت عضویت بگیری بلکه منظورم همنشینی با شاعران و نویسندگان است که خیلی تاثیر دارد. در آغاز راه، انجمنهای ادبی کمک میکند تا قلمتان قوت بگیرد و در ادامهی راه کمک میکند تا به نوشتن و سرودن ادامه دهید. اغراق نیست اگر بگویم راهِ شاعر شدن و نویسنده شدن از انجمنهای ادبی میگذرد. بیش از بیست سال است که من به انجمن قطب رفت و آمد دارم و صدها شاعر همشهریام را در این جلسات دیدهام. در این سالها، نامهای درخشان شعر تربت حیدریه همه شاعران تاثیرگذار انجمن قطب بودهاند. حرفم این است که هنر ظهور و بروز میخواهد. هنر باید نقد بشود. نمیشود در خانه بنشینی و در را ببندی و خیال کنی که من شاعرم یا نویسندهام. من تا وقتی شعرم را برای دوستان و خویشاوندانم بخوانم جز احسنت و مرحبا چیزی نخواهم شنید. باید بیایم انجمن شعر و شعرم را پیش شاعران بخوانم تا معلوم شود کجای کار هستم. کار سختی است، خیلی هم سخت. فکر کن من که تا دیروز فکر میکردم استعدادم در حد نوبل ادبیات است، میآیم و مینشینم پیش کسانی که من ف بگویم، تا فرحزاد رفته و برگشتهاند.
اول ممکن است جا بخورم، دلسرد شوم. حتی ممکن است گمان کنم به استعداد و دانش من حسودی میکنند و از این روست که تحسین نمیکنند. یا گمان کنم نمیخواهند مرا به حلقهی خودشان راه بدهند. و هزار و یک علت دیگر که ذهنم ممکن است بتراشد. اما علت فقط یک چیز است شاعران و نویسندگان را نمیشود با شعر و نوشتهی ضعیف تحت تاثیر قرار داد. استعداد ادبی در انجمن ادبی زیره در کرمان است. باید خیلی کارَت خوب باشد که بتوانی آنها را تحت تاثیر قرار بدهی. در این سالها، انگشتشمار کسانی را نیز دیدهام که به انجمن آمدهاند و با خواندن یک شعر قوی همه را در همان جلسهی اول تحت تاثیر قرار دادهاند اما به ندرت این اتفاق میافتد. شاعر خوب و نویسندهی خوب در انجمن ادبی و در همنشینی با دیگر شاعران و نویسندگان ساخته میشود. جلسات اول برخورد شما به عنوان شاعر یا نویسنده با انجمن ادبی سرنوشتساز است.

بگذارید چند راهنمایی کاربردی بکنم. اول اینکه ادعا را کنار بگذارید. اگر دکترای ادبیات دارید گمان کنید سواد ندارید و آمدهاید الفبا را یاد بگیرید. میتوانید یکی دو جلسه فقط شنونده باشید و چیزی نخوانید. موقعی که وقت خواندن فرارسید خودتان به اختصار تمام معرفی کنید. مخصوصا از آثار چاپ شده و سوابق و افتخاراتتان نگویید که بعدا اسباب شرمندگیتان میشود. اگر ایرادی به شعر یا نوشتهی شما گرفتند لازم نیست از خودتان دفاع کنید، فقط گوش کنید و تشکر کنید. بعدا در خلوت میتوانید به صحبتهایشان فکر کنید، پذیرفتن یا نپذیرفتن با شماست. درخواندن شعر یا نوشتهتان خیلی احساسات به خرج ندهید. منظورم این نیست که بیروح بخوانید بلکه همان حالت طبیعی کلام بهترین شکل ارائه است. سعی نکنید شعر یا نوشتهتان را توضیح دهید. چیزی را برای خواندن انتخاب کنید که از توضیح بینیاز باشد. اینها قواعد نانوشتهای است که در تمام انجمنهای ادبی حاکم است و دانستنش در بهتر پذیرفته شدن شما کمک میکند.
✅️ شما بیشتر در چه قالبی میسرایید؟
آیا تاکنون اثری از شما به چاپ رسیده است. علاقمندان چگونه و از چه طریقی میتوانند اشعار شما را به خوانش بنشینند؟
تقریبا تمام کارهایی که از من منتشر شده در قالب غزل است. نام کتاب شعر من «غزلهای عزیزم» است که در سال ۱۳۹۸ در انتشارات فصل پنجم تهران چاپ شد. من این مجموعه را در چهل سالگیام چاپ کردم. شصت هفتاد تا غزل است که از بین کارهای سال ۸۴ تا ۹۸ انتخاب کردهام. اولین باری که برای چاپ اقدام کردم اوایل دههی هشتاد بود. چند نفر از شاعران همسن و سالم در انجمن قطب مجموعه چاپ کرده بودند و مرا هم تشویق به چاپ مجموعه میکردند. پنجاه شصت غزل انتخاب کردم و به انتشاراتی در مشهد دادم. در چند ماهی که طول کشید تا کارها آمادهی چاپ شود به طور کلی نگاهم به شعر عوض شد و دیگر نصف بیشتر شعرهایی را که انتخاب کرده بودم نمیپسندیدم.

اولین چیزی که در انجمن قطب یاد گرفتم زبان غزل معاصر بود و دیگر کارهای قبلی از چشمم افتاد. همانوقت تصمیم گرفتم که اگر دوبارهی کسی وسوسهی چاپ مجموعهی شعر را در دلم انداخت مقاومت کنم و لااقل تا چهل سالگی صبر کنم. شعرهای این مجموعه تقریبا حال و هوایی یکسان دارند. غیر از «غزلهای عزیزم» دیگر کتابهای مرا به دو بخش میشود تقسیم کرد. بعضی از این کتابها مربوط به لهجهی تربت حیدریه و خراسان است که از علاقهام به لهجههای خراسانی ناشی میشود و بعضی دیگر گردآوری شعر شاعران تربت حیدریه است. در مجموع حدود ده کتاب تا به حال از من منتشر شده است که نقشهایی متفاوتی در آنها داشتهام مانند مولف، گردآورنده، ویراستار و نویسندهی مقدمه. همیشه یکی دو کتاب هم در دست دارم که هر وقت فرصتی پیدا میکنم به آنها مشغول میشوم.

مهمترینش کتاب «فرهنگ قهرمان» است که بعد از اتمام، یک فرهنگ چهارجلدی با حدود شش هزار صفحه خواهد بود. این فرهنگ که به لهجهی تربت حیدریه اختصاص دارد بزرگترین فرهنگ لهجهای در زبان فارسی خواهد شد. این کتاب حاصل هفتاد سال یادداشتبرداری استاد محمد قهرمان از لهجهی تربت حیدریه است. در فاصلهی بین سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۹ جلد اولش را که واژهنامه باشد آماده کردم و حالا نه به جدیت سالهای اول اما گاه و بیگاه روی جلد دوم کار میکنم. همانطوری که در جای دیگری از صحبتهایم اشاره کردم من از سالها پیش با کمک دیگر شاعران، شعرهای خوانده شده و دیگر مطالب مربوط به شعر و ادبیات تربت حیدریه را آرشیو میکنم.
وبلاگی دارم مربوط به شعر تربت حیدریه به نام «سیاهمشق» که از دههی هشتاد روی آن کار میکنم و زندگینامه و شعر خیلی از شاعران تربت حیدریه در آن موجود است. در چند سال اخیر دوستانی هم به من پیوستهاند و کمک کردهاند تا وبلاگ فعال بماند. وبلاگی دارم به اسم «سیاهمست» که سعی کردهام بیشتر شعرها و یادداشتهای خودم را در آن بگذارم. کانال «بهمن صباغ زاده» و کانال «انجمن قطب» در تلگرام هم منابع خوبی برای خواندن شعرهایم است. هم انجمن قطب و هم بهمن صباغ زاده صفحههایی در اینستاگرام هم دارند.
https://t.me/bahman_sabaghzade
✅️ در پایان چه توصیهی کاربردی به نویسندگان جوان و نوقلمان دارید؟
راستش توصیه که از من برنمیآید. کسی باید به دیگران توصیه کند که خودش به جایی رسیده باشد و بخواهد به دیگران کمک کند. دوستانه چند نکتهای عرض میکنم. اول اینکه کارهای هنری ته ندارد. مثلا در مورد شاعری نمیشود روزی به جایی برسی و بگویی که دیگر شاعر شدهام و میتوانم دست از تلاش بردارم. خواجهی شیراز هم که باشی باید غزلت را بخوانی، نقد و نظر بشوی، ویرایش کنی، دوباره بخوانی، دوباره بشنوی، دوباره ویرایش کنی. خیلیها اعتقاد دارند بیشتر اختلاف نسخههایی که در دیوان حافظ وجود دارد حاصل ویرایشهای دائمی خودِ حافظ است. تلاش برای بهتر شدن یک کار دائمالعمر است.
شما برای تولید اثر در زمینهی ادبیات باید خودت را و جهان خودت با دقت نگاه کنی. آخرِ تکنیک باشی و در به کار بردن صنایع ادبی ماهرترین آدم روی زمین هم که باشی وقتی چیزی برای عرضه نداشته باشی، ترمزت کشیده است. به تکرار میافتی. اگر بخواهی جلو بروی و اثر تولید کنی درکت از جهان باید دائم به روز شود.میخواهید ادبیات بخوانید، میخواهید فلسفه بخوانید، میخواهید تفکر کنید، میخواهید فیلم ببینید، یا هر کار دیگری که دوست دارید، ورودیهای مغز شما نباید تعطیل شود.
شما اگر جهانبینی روشنی نداشته باشید انگیزهی لازم برای تولید اثر را از دست میدهید. به قول مولانا: «چون به بُستانی رسی زیبا و خوش/ بعد از آن دامان خلقان گیر و کش» یعنی قرار است پنجرهای را رو به جهان باز کنیم و آن پنجره را با مخاطبمان به اشتراک بگذاریم. اگر پنجرهی خودمان بسته باشد چیزی برای به اشتراک گذاشتن نخواهیم داشت. به حرف زدن بچهها خیلی دقت کنید. اصیلترین نوع برخورد با زبان در کودکان شکل میگیرد.کودک چون زبان را به طور کامل نمیشناسد سرشار از خلاقیتهای زبانی است. خیلیها در شرق و غرب در این مورد پژوهشهای مفصلی کردهاند که ماحصلش در دسترس است. من از روند تکامل حرف زدن دخترم غزل از حدود دو تا پنج سالگی یادداشت برداشتم و انگشت تاکیدم روی شباهتهای زبان کودک و شعر بود. برای خودم خیلی آموزنده بود. همهی یادداشتهایم را در درگاههای ارتباطیای که پیش از این معرفی کردهام به اشتراک گذاشتهام.

و در آخر از شاعر بودن و نویسنده بودم توقع خاصی نداشته باشید. همهی عمر هم شعر بگویید و مطلب بنویسید و شاعر و نویسندهی موفقی نشوید ضرر نکردهاید. در سالهای گذشته یکی از مشغولیتهای من مصاحبه با شاعران بوده. این حرف را از خیلی از ایشان هم شنیدهام که شعر برای ما یک جور آرامبخش است. یک آرامبخش طبیعی که زندگی را در کامتان شیرین یا لااقل قابل تحمل میکند. نمیدانید خلق اثر و روند رشد در یک هنر چه معجزهای در زندگی آدم میکند. هنر به زندگی معنا میدهد و فقط بودن در کنار هنر و هنرمندان خودش یک زندگی ایدهآل است. لازم نیست بیش از این از هنر چیزی بخواهیم. هنر ما را به جایی نمیرساند که بگوییم به خوشید رسیدیم و غبار آخر شد. میتوانیم در راهی که هستیم پیش برویم و از پیش رفتن لذت ببریم. در پایان از جنابعالی و خوانندگان مهربان وبسایت سپاسگزارم. بهترینها را برای شما عزیزان آرزومندم.
برچسبها: زندگینامه بهمن صباغ زاده, شاعران تربت حیدریه, رضا شاه پسند, مصاحبه بهمن صباغ زاده
























































