4- شعر محلی تربت؛ اوسنههای محلی تربت؛ اوسنهی نجمانجمالدین؛ قسمت هفتم (آخرین قسمت)
برای بهتر خواندن شعرهای محلی و دیدن اعراب آن به طور کامل، خوب است از خط هما (b homa) استفاده کنید و برای بازخوانی ادبیات کلاسیک هم خط دوات (b davat) مورد استفاده میگیرد. دوستان عزیز برای دانلود هر خط کافی است روی آن کلیک کنید. این فایلهای دانلود در سایت 4shared.com قرار دارد. اگر بر روی download کلیک کنید و پس از آن گزینهی freedownload را انتخاب کنید، پس از باز کردن لینک دانلود جملهای را میبینید که به انگلیسی نوشته است است اینجا کلیک کنید، با کلیک بر روی کلمهی اینجا (here) فایل دانلود خواهد شد. پس از دانلود دو فایل با پسوند ttf در اختیار خواهید داشت که آنها را باید به داخل درایو c؛ پوشهی windows؛ پوشهی fonts انتقال دهید. (c:\windows\fonts) پس از انتقال، این خطها (فونتها) در رایانهی شما قابل مشاهده خواهد بود.
مدتی پیش با دیدن کتاب ارزشمند افسانههای هرات که خانم روشن رحمانی زحمت نگارش آن را کشیدهاند و بخشی از افسانههای ولایت هرات را در بر میگیرد و با گویش محلی نگاشته شده است به این فکر افتادم من نیز دست به کار شوم و افسانههای محلی تربت حیدریه را با گویش تربتی ثبت و ضبط کنم. در زمینهی جمعآوری فرهنگ گویشی شهرستان تربت حیدریه کار زیادی انجام نشده و منابع بسیار کمی در دسترس است. از طرفی دامنهی این افسانهها به قدری گسترده است و به قدری ویرایشهای مختلف از این افسانهها وجود دارد که اگر کسی تمام عمر را صرف این کار کند باز هم نخواهد توانست تمام افسانههای این منطقه را جمعآوری کند. سالهاست با افزایش رسانههای جمعی دیگر کسی به این افسانهها توجه ندارد و راویها مدتهاست اینها را برای کسی بازگو نکردهاند. این افسانهها که قرنهاست سینه به سینه و نسل به نسل منتقل شده است تا به ما و قرن ما رسیده است را در حال حاضر تنها کهنسالان در سینه دارند و این زنجیره در حال قطع شدن است پس بهتر است تا دیر نشده کاری بکنیم. از شما دوستان و خوانندگان عزیز هم تقاضا میکنم که همت کنید و افسانههایی که کهنسالان فامیلتان در سینه دارند را منتشر کنید حتی اگر زمان و حوصلهی این کار را ندارید میتوانید این اوسنهها را به صورت یک فایل صوتی برای من که بهمن صباغ زادهام siyah_mast@yahoo.com ارسال کنید تا آنها را در همین وبلاگ منتشر کنم.
اوسنهی نجمانجمالدین در 7 قسمت در وبلاگ آمده است و با برچسبهای اوسنههای تربتی و اوسنهی نجمانجمالدین قابل مشاهده است. امیدوارم بهزودی بتوانم اوسانهی دیگری را ویرایش کنم و همراه با برگردان آن در قسمتهای آینده بیاورم.
اوسنهی نجمانجمالدین
راوی: رمضان دوپیکر؛ 75 ساله؛ از روستای امیرآباد؛ تربت حیدریه
روایت: پنجشنبه؛ 5/10/1392؛ روستای امیرآباد؛ تربت حیدریه
...
7
پِلِشتِقَّه دِ دِلش گُف: حالا مِدَنُم خِدِیْ ای نِجما چکار کُنُم، یَگ چیزِ وِرخَگُفتُم که زِندَه بهدَر نیَه. گُف: پادشا، شرطِ سوّم ایَه که نِجما دِ دِریا گُو بِرَنَه. پادِشا گُف: چی وِرمِگی؟ مَگِر یَکِ مِتَنَه دِ دِریا گُو بِرَنَه؟ گُف: حَرف هَمیَه و ای شرطِ سوّمَه. نِجما گُف: بِگذِرِن کُ بُرُم. پادِشا گِف: نِمَه بِری، ای شرط قُبول نیَه. نِجما گُف: نِه، مَم بُرُم، اِجَزَه تِن که بُرُم. یَگ مَردِ دِ کُنارِ دِریا بو که دو تا گُو دیشت و اینارْ به گُووِردو بِستَه بو و گُو مُرُند.
پلشتتقه در دلش گفت: حالا میدانم با این نجما چکار کنم، یک چیزی (یک شرطی) برخواهم گفت (خواهم گفت) که زنده بیرون نیاید. (پلشتتقه) گفت: پادشاه، شرط سوم این است که نجما در دریا گاو براند (دریا را با گاوآهن شخم بزند). پادشاه گفت: چه برمیگویی (چه میگویی)؟ مگر یکی (کسی) میتواند در دریا گاو براند؟ (پلشتتقه) گفت: حرف همین است و این شرط سوم است. نجما گفت: بگذارید (اجازه بدهید) که بروم. پادشاه گفت: نمیخواهد بروی، این شرط قبول نیست. نجما گفت: نه، میخواهم بروم، اجازه بدهید که بروم. یک مردی د کنار دریا بود که دو تا (دقت کنید که در گویش تربتی دو تلفظ میشود و نه دُ) گاو داشت و اینها را (اشاره به گاوها) به گاوآهن (وسیلهای آهنی که به گاو بسته میشود و زمین را با آن شخم میزنند) بسته بود و گاو میراند (شخم میزد).
نِجما اَمَد و به ای پیرمرد وِرگُف: نِه تُرکُم و نِه تُرکِ گِلَّهرانُم / نِه تازیکُم که گُو با گیل بِرَنُم. از پیرمَرد گُوارْ گِریفت و دِ بالای گُووِردو نِشَست و گُوار هِی کِرد و زَ وِر دریا. مُردُم دیَن که نِه، ای که دَرَه دِ دِریا گُو مِرَنَه. پِلِشتِقَّه هُم دی که اِنگار ای که دَرَه شرطِ سوُّمِرُم مُبُرَه و دی که اِنگار گُو رُندَن دِ دِریا آسو وِر سَر میَه. جِغ زَ که: نِه، ای که کارِ نِدَرَه، بیا بهدَر تا خُودُم بُرُم دِ دِریا گُو بِرَنُم.
نجما آمد و به این پیرمرد برگفت (گفت): نه ترک هستم و نه ترک گلهران هستم / نه تاجیک هستم که گاو را در گِل برانم (در زمین گِلی گاو برانم، زمین گِلی را شخم بزنم) (باید به این نکته اشاره داشت که غالب در اوسنهها شعرها به صورت دوبیتی میآید و در اینجا ممکن است راوی بیت دیگر را به یاد نداشته است). از پیرمرد گاوها را گرفت و در بالای گاوآهن نشست و گاوها را هِی کرد و زد بر (به) دریا (گاوها را به سمت دریا راند). مردم دیدند که نه، این که دارد در دریا گاو میراند. پلشتتقه هم دید که انگار این که دارد شرط سوم را هم میبَرد (برنده میشود) و دید که انگار گاو راندن در دریا آسان به نظر میرسد. جیغ زد (صدا زد) که: نه، این که کاری ندارد، بیا بیرون تا خودم بروم در دریا گاو برانم.
نِجمای شیرازی بهدَر اَمَه و پِلِشتِقَّه نِشَس دِ رویْ گُووِردو. هر کارِ کِرد گُوا از جاشا تیکّو نَخورْدَن. هِی کرد و هِی کرد و دی نِه، گُوا وِر زِمی بِسْتَیَن پِندِری. سِرْبازارْ جِغ زَ که: بیِن گُوار دِ سَرِ شَنَهتا کِنِن وُ دِ دِریا گُذَرِن. سِربازا دُویَن و گُوار حَرکَت دایَن و پِلِشتِقَّهرْ خِدِیْ گُوا دِ دِریا اِنداخْتَن. پِلِشتِقَّه به عَوَضِ ای که دِ رویْ دِریا گُو بِرَنَه رَف به زِر و غَرق رَفت و؛ رَف که هَنوزُم دَرَه مِرَه.
نجمای شیرازی بیرون آمد و پلشتتقه نشست در (بر) روی گاوآهن. هر کاری کرد گاوها از جایشان تکان نخوردند. هی کرد و هی کرد و دید نه، گاوها بر (به) زمین بستهاند (بسته شدهاند، بسته هستند) پنداری (گویی). سزبازها را جیغ زد (صدا کرد) که: بیایید گاوها را در سر شانهتان کنید (بر روی شانههایتان بگذارید) و در دریا بگذارید. سربازها دویدند و گاوها را حرکت دادند و پلشتتقه را با گاوها در دریا انداختند. پلشتتقه به عوض اینکه (به جای اینکه) در روی دریا گاو براند رفت به زیر و غرق رفت (شد) و؛ رفت که هنوز هم دارد میرود.
از او وَر مُردُم نِجمارْ دِ رویْ شَنَهشا کِردَن و اَوُردَن به پیشِ پادشا و دُخترِش. نِجما و دخترِ پادشا دستِ پادشارْ بوسیَن و پادِشامْ ای هر دو رِ دَست به دَست دا و دِستور دا که شَهرِر چِرَغو کِنَن. خُلَصَه شَهُرِر چِرَغو کِردَن، پیَر و مَدَرِ نِجمارْ از شیراز رَفتَن اَوُردَن و به امرِ پادشا هَفت شب و هَفت روز جَشِن گِریفْتَن و پادشا خَرج دا و مُردُم خُوردَن و دُعاشِر به جونِ نِجمایْ شیرازی کِردَن.
از آن طرف مردم نجما را در روی شانهشان کردند (بر روی شانههایشان گذاشتند) و آوردند به پیش پادشاه و دخترش. نجما و دختر پادشاه دست دختر پادشاه را بوسیدند و پادشاه هم این هر دو را (اشاره به نجما و دختر پادشاه) دست به دست داد و دستور داد که شهر را چراغان کنند. خلاصه شهر را چراغان کردند، پدر و مادر نجما را از شیراز رفتند آوردند و به امر پادشاه هفت شب و هفت روز جشن گرفتند و پادشاه خرج داد (سور داد، مهمانی برپا کرد) و مردم خوردند و دعایش را به جان نجمای شیرازی کردند.
ایُم از اُوسِنِهیْ نِجما نِجمُالدّینِ شیرازی وُ دُختَرِ پادشاهِ لار که به خوبی و خوشی به هَم رسیَن و یَک عُمرِ خِدِیْ هَم زِندِگی کِردَن. خدا مِرادِ اونارْ دا، از ما و شُمارُم بِتَه. اُوسِنِهيْ ما به سَر رِسی. کُلاغْ به خَنَهشْ نِرِسی.
این هم از افسانهی نجما نجمالدین شیرازی و دختر پادشاه لار که به خوبی و خوشی به هم رسیدند و یک عمر با هم زندگی کردند. خدا مراد آنها را داد، از ما و شما را هم بدهد. افسانهی ما به سر رسید کلاغ به خانهاش نرسید.
خُلاص
تمام
***
برچسبها: گزارش جلسه شماره 1044 به تاریخ 930130, شعر محلی تربت, اوسنهی محلی تربت, اوسنهی نجمانجمالدین