سیاه‌مشــــــــــــــــــــــــــــــــق

گزارش‌های بهمن صباغ زاده از جلسه‌های شعر

هوای تازه آمنه فرامرزی نژاد

آمنه فرامرزی نژاد
آمنه فرامرزی نژاد

فرصت نداشت تا که دلش را رُفو کند
مردی که زخم‌خورده‌ی طوفان جنگ بود
آرام و بی‌صدا چمدانی به دست داشت
این‌جا نه جای ماندن و صبر و درنگ بود

در دست او بلیط قطاری که مقصدش
در انتهای ریل موازی به ناکجاست
در واگن شماره‌ی یک کوپه‌ی چهار
سلما کنار پنجره با چشم دلرباست:

«امروز هم دوباره مچت را گرفته‌ام
هاتف! نگو که باز مرا جا گذاشتی؟
از بی‌کسی و چشم‌به‌راهی چه خسته‌ام
رفتی، دوباره روی دلم پا گذاشتی»

مبهوت و بغض‌کرده فقط ایستاده بود
تصویر موج‌دار زنی پیشِ روی او
آهسته دست بر سر سلمایِ خود کشید
سرمست شد ز عطر دل‌انگیز موی او


سلما نبود، خاطره‌اش جان گرفته بود
در خود شکست باز از این جبر روزگار
سوت قطار مژده‌ی آغاز راه بود
حتی بدون یک نفر از کوپه‌ی چهار

#آمنه_فرامرزی_نژاد
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

پی‌نوشت:
عکس از بهمن صباغ زاده، انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۸/۳۰


برچسب‌ها: آمنه فرامرزی نژاد, هوای تازه, پیام ولایت, تربت حیدریه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ساعت 12:53  توسط زینب ناصری  | 

آمنه فرامرزی نژاد
عنوان

کنار پنجره‌ی آخرین شب پاییز
شروع قصه‌ی آشوب چشم‌های کبود
تو شهرزاد غزل‌خوان شهر من بودی
در آن شبی که برایم هزار و یک شب بود

کنار پنجره بودی، دو سیب سرخ و انار
کتاب خواجه‌ی شیراز و راز و دلتنگی
بیا ز تاک غزل شربتی شراب آور
ببر مرا و رها کن از این شب سنگی

«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است»
چه فال تلخ و غریبی، ببخش بانو جان!
ورق بزن و برو سمتِ فصل تازه‌تری
دلم گرفته از این حجم درد بی‌درمان

تو مکث کردی و آن شب زمان ز پا افتاد
زمین به خلسه فرو رفت، مست شد چرخید
چه رازهای مگویی که فاش و رسوا شد
انارِ سفره‌ی یلدا به بغض من خندید

سکوت کردی و من در جهان خود ماندم
کتاب بسته شد و قلب عاشقم لرزید
کنار دست تو حافظ غزل‌سرایی کرد:
«معاشران گره از زلف یار باز کنید»

#آمنه_فرامرزی_نژاد
#هوای_تازه
#پیام_ولایت

کانال انجمن شاعران ستاره قطب👇

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب انتخاب شده است


برچسب‌ها: آمنه فرامرزی نژاد, هوای تازه, پیام ولایت
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲ساعت 13:32  توسط زینب ناصری  | 

آمنه فرامرزی نژاد
عنوان

کنار پنجره‌ی آخرین شب پاییز

شروع قصه‌ی آشوب چشم‌های کبود

تو شهرزاد غزل‌خوان شهر من بودی

در آن شبی که برایم هزار و یک شب بود

کنار پنجره بودی، دو سیب سرخ و انار

کتاب خواجه‌ی شیراز و راز و دلتنگی

بیا ز تاک غزل شربتی شراب آور

ببر مرا و رها کن از این شب سنگی

«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است»

چه فال تلخ و غریبی، ببخش بانو جان!

ورق بزن و برو سمتِ فصل تازه‌تری

دلم گرفته از این حجم درد بی‌درمان

تو مکث کردی و آن شب زمان ز پا افتاد

زمین به خلسه فرو رفت، مست شد چرخید

چه رازهای مگویی که فاش و رسوا شد

انارِ سفره‌ی یلدا به بغض من خندید

سکوت کردی و من در جهان خود ماندم

کتاب بسته شد و قلب عاشقم لرزید

کنار دست تو حافظ غزل‌سرایی کرد:

«معاشران گره از زلف یار باز کنید»

#آمنه_فرامرزی_نژاد

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

کانال شاعران ستاره قطب در تلگرام👇

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب انتخاب شده است.


برچسب‌ها: آمنه فرامرزی نژاد, زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ساعت 17:12  توسط زینب ناصری  | 

هوای تازه

آمنه فرامرزی نژاد

کنار پنجره‌ی آخرین شب پاییز

شروع قصه‌ی آشوب چشم‌های کبود

تو شهرزاد غزل‌خوان شهر من بودی

در آن شبی که برایم هزار و یک شب بود

کنار پنجره بودی، دو سیب سرخ و انار

کتاب خواجه‌ی شیراز و راز و دلتنگی

بیا ز تاک غزل شربتی شراب آور

ببر مرا و رها کن از این شب سنگی

«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است»

چه فال تلخ و غریبی، ببخش بانو جان!

ورق بزن و برو سمتِ فصل تازه‌تری

دلم گرفته از این حجم درد بی‌درمان

تو مکث کردی و آن شب زمان ز پا افتاد

زمین به خلسه فرو رفت، مست شد چرخید

چه رازهای مگویی که فاش و رسوا شد

انارِ سفره‌ی یلدا به بغض من خندید

سکوت کردی و من در جهان خود ماندم

کتاب بسته شد و قلب عاشقم لرزید

کنار دست تو حافظ غزل‌سرایی کرد:

«معاشران گره از زلف یار باز کنید»

#آمنه_فرامرزی_نژاد

#هوای_تازه

#پیام_ولایت

آمنه فرامرزی نژاد

https://t.me/anjomanghotb

پی‌نوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب انتخاب شده است.


برچسب‌ها: آمنه فرامرزی نژاد, هوای تازه, پیام ولایت, انجمن شعر قطب
+ نوشته شده در  شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ساعت 19:56  توسط زینب ناصری  | 

 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۵۹ پیام ولایت که در ۱۵ تیرماه ۱۴۰۱ منتشر شده، در بخش هوای تازه شعری می‌خوانید از شاعر همشهری خانم آمنه فرامرزی نژاد. همچنین در این شماره با زندگی و شعر شاعر شاعر همشهری خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی به قلم خانم سیده مهناز مهدوی آشنا خواهید شد.

 

در صفحه‌ی فرهنگ و هنر شماره‌ی ۱۵۹ پیام ولایت

که در ۱۵ تیرماه ۱۴۰۱ منتشر شده، در بخش هوای تازه شعری می‌خوانید از شاعر همشهری خانم آمنه فرامرزی نژاد. همچنین در این شماره با زندگی و شعر شاعر شاعر همشهری خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی به قلم خانم سیده مهناز مهدوی آشنا خواهید شد. 

🌸🌸                  🌸🌸                      🌸🌸

  مونس پدر، نگاهی به زندگی و شعر سرکار خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی به قلم سیده مهناز مهدوی

آخرین شب‌های بهار بود. چهارشنبه‌شبی بود زیبا با آسمان صاف و بی‌ابر و ماهی روشن در آسمان، آن‌طور که برازنده‌ی شب‌های خراسان است. با استاد نجف زاده و آقای صباغ زاده قرار بود برای مصاحبه به دیدن خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی برویم.
خانم بهشتی از آن نازنین‌های روزگار است. مهربان، سربه‌زیر، مودب و هر چه بگویی اصیل و بانجابت. خانه‌ی دسته‌گلش آراسته و زیبا بود و با روی باز همراه با برادر بزرگ‌شان عباس‌آقای بهشتی میزبان ما شدند. آن‌چه در ادامه خواهید خواند حاصل مصاحبه با این ایشان در چهارشنبه شب ۲۵ خردادماه ۱۴۰۱ است.

بی‌بی زهرا بهشتی متولد ۲۳ آذرماه ۱۳۴۰ است. او فرزند سوم خانواده بود و در خانه‌ی سید علی اکبر بهشتی شاعر خوش‌نام تربت حیدریه به دنیا آمد. بی‌بی‌زهرا بهشتی می‌گوید:

(بهترین سال‌های عمر را که کودکی و نوجوانی باشد در خانه‌ای قدیمی و زیبا سپری کردم. خانه‌باغی آجری با حوضی بزرگ، باغچه‌های سبزی، درختان توت کهنسال و قدکشیده، درخت انجیری سخاوتمند و ایوانی با سقف چوبی که پر بود از مهر مادر و صدای شعر و موسیقی پدر. خانه‌ی پدری‌ام در محله‌ی فرمانداری تربت بود. پیش از انقلاب هم فرمانداری در همان خیابان و همان مکان بود و به همین خاطر محله‌ی ما را فرمانداری می‌گفتند.)

از ایشان راجع به پدر و مادرشان می‌پرسم، با آرامش خاصی که در لحن گفتارشان است می‌گویند:

(پدرم که ما ایشان را "آقاجان" صدا می‌زدیم در سرای امین حجره‌ی فرش‌فروشی داشتند، البته نه قالی، که بیشتر به کار خرید و فروش قالیچه مشغول بودند. دنیای کوچک ما در خانه‌ی پدری پر بود از رنگ و نور و با قالیچه‌های خوش‌رنگ و خوش‌نقش دست‌بافت رنگین‌تر می‌شد. از دوران کودکی آقاجان برای ما شعر می‌خواندند. شعر را با آواز می‌خواندند و دستگاه های موسیقی را از همان ابتدا به ما آموزش می‌دادند. تار پدر و صدای شعرخوانی‌اش شب‌های خانه را پر می‌کرد. ایشان تار را خیلی خوب می‌نواختند و همیشه مشوق من و برادرانم بودند که زندگی‌مان را به زلف پرشکن موسیقی گره بزنیم. قطعه‌‌ای را به آواز همراه با تار برای ما اجرا می‌کردند و می‌پرسیدند این چه دستگاهی و چه گوشه‌ای بود؟ ما هم هر یک به سهم استعدادمان از پدر می‌آموختیم. زندگی پدرم با شعر و موسیقی آمیخته بود و شیرینی کودکی و نوجوانی را دوچندان می‌کرد. بزرگ‌تر که شدم مضراب به دست گرفتم و از پدر آموختم که مضراب را چطور به سیم‌ها بزنم و چطور انگشتانم را روی دسته‌ی تار حرکت بدهم.)

 استاد نجف زاده که از حاضران جلسه هستند، گوشزد می‌کنند که خانم بهشتی در نواختن تار تبحر فراوان دارند. هر چند سال‌هاست دست به ساز نزده‌اند اما در شناخت ردیف‌های ایرانی و موسیقی دستگاهی استاد هستند. آرزو می‌کنم کاش خانم بهشتی را روزی همراه با تار در جمع شاعران همشهری ببینم و صدای دل‌انگیز ساز ایشان را هم بشنوم.

ایشان ادامه می‌دهد:

(مادرم نوه‌ی عموی پدرم بود، خانم بی‌بی‌عالیه بهشتی که به ایشان به واسطه‌ی سیادت‌شان "بی‌بی‌جان" می‌گفتیم. او امور خانه‌داری را به من و خواهرم آموزش می‌داد. خانه‌ی ما هر روز کاری داشت از شیرینی‌پزی و ترشی انداختن و درست کردن رُب و آب‌لیمو و ... و هر روز مادرم فنی از فنون خانه‌داری را به ما می‌آموخت. مادرم بسیار علاقمند به شعر بود، بارها شاهد بودم که شب‌هایی که پدرم شعر تازه‌ای می‌خواندند، بی‌بی‌جان دست از آشپزی می‌کشید و با علاقه و ذوق بسیار پای شعر خوانی آقاجانم می‌نشست. زنی مهربان و قانع بود و دنیایی بود از مهربانی و لطف به شوهر و فرزندانش.)

بی‌بی زهرا بهشتی در شش سالگی تحصیل را شروع می‌کند. دوران ابتدایی را در دبستان ششم بهمن می‌گذراند. مدرسه‌ی ششم بهمن در خیابان فردوسی بود که یکی از  بهترین و بزرگ‌ترین خیابان‌های تربت حیدریه بود. امروز این بخش از خیابان فردوسی به نام شهید سلیمانی زینت یافته است. دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه‌ی "مَهسَتی" سپری می کند که برگرفته از نام شاعر پرآوازه‌ی گنجه، بانو مهستی گنجوی بود. این مدرسه هم در خیابان فردوسی واقع بود. او به رسم آن روزگار با دختران همسایه هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت. خانم بهشتی می‌گوید:

(پدرم و مادرم بسیار موافق تحصیل دختران بودند و من و خواهرم را بسیار در درس، تشویق و همراهی می‌کردند.)

 او در ادامه‌ی تحصیل به دبیرستان پروین می‌رود که باز مزین به نام یکی دیگر از بانوان شاعر تاریخ ادبیات فارسی، بانو "پروین اعتصامی" است.

او در دبیرستان رشته‌ی علوم تجربی را انتخاب می‌کند که انتخاب این رشته را یکی از حسرت های بزرگش می‌داند و با افسوس می‌گوید:

(ای کاش ادبیات می‌خواندم.)

 خانم بهشتی در خصوص این انتخاب شده می‌گوید:

(شاید اگر بخواهم صمیمانه و صادقانه بگویم فقط از باب همراهی با هم‌کلاسی‌هایم رشته‌ی علوم تجربی را انتخاب کردم) در انتخاب رشته‌ی تحصیلی متاسفانه این‌طور جا افتاده که کسانی که درس‌شان خوب بود و نمرات بالایی می‌گرفتند رشته‌ی تجربی و ریاضی را انتخاب می‌کنند، کسانی که چه بسا در رشته‌ی علوم انسانی یا رشته‌های هنری استعدادی فراوان دارند.)

بی‌بی‌زهرا مشغول تحصیل در سال اول دبیرستان بود که روزها و شب‌های پرتپش انقلاب اسلامی از راه آمدند و مدارس برای مدتی تعطیل شدند. تربت حیدریه یکی از شهرهای پیشرو در انقلاب بود و فضای انقلابی و خاص خودش را در آن روزگاران داشت. خانم بهشتی در سال ۱۳۶۰ موفق شد که از دبیرستان پروین دیپلم علوم تجربی را دریافت کند.

او بعد از اخذ دیپلم به جرگه‌ی معلمان و فرهنگیان تربت حیدریه پیوست. برادر بزرگ ایشان سید عباس بهشتی پیش از او به استخدام آموزش و پروش درآمده بود و مِهر معلمی را در دل دیگر اعضای خانواده انداخته بود. پدر هم با تدریس او موافق بود و این شد که به صورت حق‌التدریس به تدریس در روستاهای اطراف تربت حیدریه پرداخت.
سال ۱۳۶۴  بعد از چند سال تدریس در روستاهای تربت از جمله دولت‌آباد، زاوه، علیک، شیخ آباد و سیوکی به صورت آزمایشی  به استخدام سازمان آموزش و پرورش در می‌آید. من مطمئن هستم که دانش‌آموزان دهه‌ی شصتِ روستاهایی که نام‌شان آمد، خاطره‌های دل‌انگیزی از مهربانی و صفای خانم بی‌بی‌زهرا بهشتی دارند. او که بیشتر دوران تدریس را مشغول آموزش ابتدایی بود، در طول دوره‌ی آموزگاری موفق به دریافت کارشناسی آموزش ابتدایی از دانشگاه ضمن خدمت فرهنگیان شد و با درجه‌ی لیسانس آموزش ابتدایی از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد.

سال‌های تدریس ایشان فقط یک سال در دوره‌ی آموزش راهنمایی بود و اغلب سال‌ها معلم پایه‌ی چهارم و پنجم بودند تا در نهایت در سال ۱۳۹۵ از خدمت معلی بازنشسته می‌شوند اما از شعر و شاعری هرگز بازنشسته نشدند و نمی‌شوند. زندگی ایشان از کودکی تا امروز با شعر و شاعری گره خورده است.

از خانم بهشتی می‌پرسم

(کی اولین جرقه‌های شعر در ذهن شما زده شد؟)

 ایشان می‌فرمایند:

(من در ابتدا بیشتر داستان می‌نوشتم. کارم بیشتر نوشتن داستان‌های کوتاه بود. کم‌کم به شعر هم گرایش پیدا کردم.) 

استاد نجف زاده اضافه می‌کنند که خانم بهشتی از قدیم با نشریات تربت حیدریه همکاری داشتند و با عنوان مستعار "خروس لاری" در روزنامه‌ها مطالب طنز می‌نوشتند.

خانم بهشتی ادامه می‌دهد:

 (شاید حدود سال ۱۳۷۰ اولین شعرهایم را در قالب رباعی شروع کردم. البته رباعی که چه عرض کنم. وزن و عروض را خوب نمی‌شناختم و همین‌طور از جلسات ادبی پدر که گاه در منزل‌مان برگزار می‌شد چیزهایی آموخته بودم. اولین غزلم را که سرودم آقاجان کلی خندیدند، چون خیلی از وزن خارج شده بودم. پدر به من پیشنهاد کردند که چون اول راه هستم از وزن‌های سبک بیشتر استفاده کنم. یادم است که پدر گفتند چون گوشَت به موسیقی آموخته است یاد گرفتن وزن شعر فارسی برایت چندان دشوار نخواهد بود. سعی کن ابتدا با وزن‌های دوری شروع کنی که به موسیقی ارتباط بیشتری دارد. خودِ ایشان در شعر معلم من شدند و از آن به بعد هر غزلی که می سرودم برای مرحوم پدرم می‌خواندم و ایشان ایراداتش را مرتفع می‌کردند.)

خانم بهشتی از کودکی به واسطه‌ی شاعر بودن پدر با جلسات ادبی تربت حیدریه و شاعران این خطّه از خراسان آشنا بوده است. استاد نجف زاده، مرحوم غلامعلی مهدی زاده، استاد سید علی اکبر ضیایی، استاد محمود خیبری همه از دوستان نزدیک پدرش بودند. به  گواهی استادان انجمن شعر قطب، پدر ایشان سید علی اکبر بهشتی چشم و چراغ شعر تربت حیدریه و موسس انجمن شعر قطب بوده‌اند. سید علی اکبر بهشتی با غزل‌های پخته‌اش در بین غزل‌سرایان خراسان اسم و رسمی داشته و دارد. خانم بهشتی بعد از درگذشت پدر مدتی با انجمن‌های ادبی تربت حیدریه ارتباط نداشتند اما از سال ۱۳۹۸ که جلسات انجمن در ساختمان موزه‌ی مشاهیر در باغملی تشکیل می‌شد دوباره با جلسات ادبی مرتبط شدند و هر شنبه در محضر استاد نجف زاده در انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه حضور دارند. ایشان در این‌باره می‌گویند:

(بیماری مادرم و درگذشت او، بیماری پدرم و درگذشت ایشان مرا بسیار اندوهگین کرده بود. کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ سال‌ها این اندوه با من بود و از دنیای شعر و شاعری بریده بودم. تا این‌که باز به تشویق استاد نجف زاده و شاعران خوب همشهری دوباره سرودن را از سر گرفتم)

برادر خانم بهشتی، آقای سید عباس بهشتی که در جلسه حضور دارند می‌فرمایند:

(یکی از فامیل‌ها به شوخی به خواهرم بی‌بی‌زهرا می‌گفت تو "ام‌ابیها" هستی. ایشان سال‌ها از پدر پرستاری کرد و در سال‌های بیماری پدر در کنار ایشان بود. پدرم هفت سال در بستر بیماری بود و بی‌بی‌زهرا در این سال‌ها انیس و مونس پدر بود. امروز هم به عنوان عمه‌ی بزرگ همیشه تکیه‌گاه محکم خانواده است و مایه‌ی دل‌گرمی همه‌ی خاندان بهشتی.)

خانم بهشتی در بین شاعران معاصر به شعر شاعرانی همچون سهراب سپهری، فروغ فرخ‌زاد و پروین اعتصامی علاقه‌مند است. او در میان شاعران معاصر بیشترین تاثیر را از شعرهای پدرش "سید علی‌اکبر بهشتی" گرفته است. خانم بهشتی شعر را کلامی می‌داند که از دل برمی‌خیزد و به دل می‌نشیند و شعر امروز را از لحاظ واژه‌آرایی زیباتر از اشعار قدیمی می‌داند. ایشان خود در سبک و سیاق شاعری به تأسی از پدر بیشتر به غزل سبک عراقی گرایش دارند. اشعار ایشان بیشتر در قالب رباعی و غزل است. خانم بهشتی در جشنواره‌های شعر شرکت نمی‌کند و دفتر شعری هم از ایشان تا به امروز چاپ نشده است. سال‌ها پیش از این در جشنواره‌ای به مناسبت میلاد امام رضا ع شرکت کرده‌اند و حضور ایشان در جشنواره‌ها به همین یک مورد ختم می‌شود.

از ایشان راجع به جایگاه شعر در زندگی می‌پرسم و خانم بهشتی می‌گوید:

(شعر وقتی می‌تواند در زندگی آدم‌ها نقش داشته باشد که حرف دل مردم باشد.)

 خانم بهشتی هرچند خود با مضامین عارفانه و عاشقانه غزل‌سرایی می‌کند اما به غزل اجتماعی هم علاقه دارد و شعرهای اجتماعی شاعران همشهری مثل استاد علی اکبر عباسی و دیگر شاعران جوان‌تر را نیز می‌پسندد.

در پاسخ به این سوال که چرا شعرهایتان راچاپ نکرده‌اید؟ می‌گوید:

(من برای دل خودم شعر می‌گویم و هیچ‌گاه به چاپ کتاب فکر نکرده‌ام)

 اشعار چاپ نشده‌ی ایشان به اندازه‌ی چند دفتر شعر است که امیدوارم روزی تصمیم به چاپ آن بگیرند و با کمک انجمن شعر این شعرها چاپ شود و در معرض دید علاقه‌مندان قرار بگیرد.

#مهناز_مهدوی

#بی بی_زهرا_بهشتی

 

 

 

 

 

 

 

 

هوای تازه
آمنه فرامرزی نژاد

کنار پنجره‌ی آخرین شب پاییز
شروع قصه‌ی آشوب چشم‌های کبود
تو شهرزاد غزل‌خوان شهر من بودی
در آن شبی که برایم هزار و یک شب بود

کنار پنجره بودی، دو سیب سرخ و انار
کتاب خواجه‌ی شیراز و راز و دلتنگی
بیا ز تاک غزل شربتی شراب آور
ببر مرا و رها کن از این شب سنگی

(ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است)
چه فال تلخ و غریبی، ببخش بانو جان!
ورق بزن و برو سمتِ فصل تازه‌تری
دلم گرفته از این حجم درد بی‌درمان

تو مکث کردی و آن شب زمان ز پا افتاد
زمین به خلسه فرو رفت، مست شد چرخید
چه رازهای مگویی که فاش و رسوا شد
انارِ سفره‌ی  یلدا به بغض من خندید

سکوت کردی و من در جهان خود ماندم
کتاب بسته شد و قلب عاشقم لرزید
کنار دست تو حافظ غزل‌سرایی کرد:
(معاشران گره از زلف یار باز کن)

 #آمنه_فرامرزی_نژاد

 

#بهمن_صباغ_زاده
#آمنه_فرامرزی_نژاد
#بی‌بی_زهرا_بهشتی
#سیده_مهناز_مهدوی
#آمنه_فرامرزی_نژاد
#زینب_ناصری
#پیام_ولایت


برچسب‌ها: بهمن صباغ زاده, زینب ناصری, بی بی زهرا بهشتی, آمنه فرامرزی نژاد
+ نوشته شده در  جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱ساعت 1:34  توسط زینب ناصری  | 

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۱/۲۷ به قلم شاعر همشهری خانم آمنه فرامرزی نژاد

انجمن شعر و ادب قطب

#پروین_جهانشیری

شاعران انجمن قطب

اععضای  انجمن شاعران قطب

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من، نه این‌که مرا شعر تازه نیست

من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

 

عصر شنبه ۲۷ فروردین، در این هوای دلبرانه بهار که به زادروز شاعر غزل‌های عاشقانه معاصر، محمد علی بهمنی گره خورده، راهیِ کتابخانه بهشتی می‌شوم. از آخرین باری که در جلسه‌ی قطب حضور داشتم چند ماهی می‌گذرد. دلتنگ شده‌ام. دلتنگ این جلسه دوست‌داشتنی، دوستانِ اهل دل و مهربانش و شعر خوانی‌های گرم و صمیمانه‌اش.

 

با کمی تاخیر وارد کتابخانه می‌شوم. از دیدن استاد نجف زاده، بعد از مدت‌ها به وجد می آیم. جناب صباغ زاده هم طبق روال دقایق اولیه جلسه، متواضعانه و پُرتلاش مشغول تنظیم سیستم صوتی هستند.

 

کم کم یاران انجمن از راه می‌ رسند و جلسه با اجرای بی نقص جناب صباغ زاده رسماً آغاز می شود. غزلی زیبا از محمدعلی بهمنی زینت‌بخش جلسه می‌شود و در ادامه خلاصه‌ای از زندگی این شاعر غزل‌سرا نیز بیان می‌شود.

 

حافظ‌خوانی جلسه را استاد نجف زاده بر عهده دارند و با همان لحن شیوا و گرم‌شان ما را به سیری کوتاه در میان ابیات بی‌نظیر خواجه شیراز می‌برند: «دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم/ گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم» تفسیر و تحلیل این غزل را آقای صباغ زاده آغاز می‌کنند. سخن از طبع موزون حافظ و عشوه‌ی معشوق به میان می‌آید، از معانی متفاوت سودا و سرو و صاحب‌قران در شعر فارسی، از شکایت‌های لطیف حافظ از معشوق، از لیلی که در این غزل خوش نشسته است و از تلفیق مدح و عشق در غزل‌های خواجه که او را در میان دیگر شاعران برجسته می‌کند. در ادامه جناب زنگنه هم مطالبی در تحلیل کلی شعر حافظ از نگاه شاعران و اندیشمندان به ویژه دکتر دادبه عنوان می‌کنند.

 

شعرخوانی این جلسه را جناب شریفی با یک غزل زیبای دیگر از بهمنی آغاز می‌کنند: «از زندگی، از این همه تکرار خسته‌ام/ از های و هوی کوچه و بازار

 خسته‌ام». در ادامه جناب یدالهی دو شعر کوتاه را که یکی از آن‌ها استقبالی از شعر کاظم بهمنی است به جمع تقدیم می‌کند: «شبیه شاعری هستم که در باران خدایش را/ میان زلف‌های دختری زیبا رها کرده» 

 

سپس استاد نجف زاده توضیح مختصری در مورد انجمن قطب و قدمت آن و شاعران این انجمن ارائه می‌دهند و جناب امیر عنایتی، عکاس هنرمند همشهری، تصاویر و لحظاتی از انجمن را در دوربین خود ثبت و ضبط می‌کنند.

 

جناب مهندس جهانشیری برای شعرخوانی دعوت می شوند و ایشان شعری محلی که به یاد مرحوم تیمور قهرمان برای مراسم بزرگداشت ایشان سروده‌اند به جمع تقدیم می کنند: «اِمشُو۪ که نیَه دستْ دِ فرمونِ همِه‌یْ ما/ مِهمو اَمیَه واز به چرَ ْغونِ همِه‌یْ ما»

 

همیشه جناب عباسی را با شعر طنزش می‌شناسیم و ایشان هم در این جلسه ما را به آخرین شعرشان که سرایش آن مربوط به دقایقی قبل از جلسه است، مهمان می‌کنند: «گر چه در ظاهر فروشش کاملاً قاچاق بود/ کسب و کار ساقیان اما به شدت داغ بود»

 

و در ادامه، این عصر شنبه با شعرخوانی سرکار خانم جهانشیری، رنگ و بوی زعفرانی به خود می‌گیرد: «شهر تربت شهر با نام و نشان/ قطب با ارزش‌ترین گل در جهان».

 

پس‌ از ایشان من یک چهارپاره‌ی قدیمی را می‌خوانم و سپس جناب مهدوی از شاعرانی که به تازگی به انجمن پیوسته اند، با شعری در استقبال از غزل حافظ جمع را مهمان می کنند.

 

در انتها نیز جناب اعتقادی سروده خود را در مدح امام حسن مجتبی در شب میلاد این امام بزرگوار به جمع تقدیم می‌کنند. به دلیل اتمام وقت فرصت دست نمی‌دهد تا از حضور استاد موسوی و خوانش خسرو و شیرین استفاده کنیم و به جلسه بعد موکول می‌شود.

 

حالا غروب نزدیک می‌شود و این عصر شنبه دوست‌داشتنی به لحظات دلنشین افطار گره می‌خورد. 

 

گزارش را با شعری از محمد علی بهمنی آغاز کردم و با شعر دیگری از ایشان پایان می‌دهم. به قول خواجه شیراز «تا چه قبول افتد و که در نظر آید» 

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

که در این وصف، زبان دگری گویا نیست

 

#انجمن_قطب 

#گزارش

#آمنه_فرامرزی_نژاد

 

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: انجمن قطب, بهمن صباغ زاده, پروین جهانشیری, آمنه فرامرزی نژاد
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۱ساعت 18:1  توسط زینب ناصری  | 

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۰/۰۸/۰۱ به قلم شاعر همشهری خانم آمنه فرامرزی نژاد

#احسان_نجف_زاده #علی_نشاط#معین_جلالی#خدیجه_وفایی_راد#سید_کاظم_بهشتی#سید_علی_موسوی #محمد_یعقوبی #احمد_نجف_زاده می‌خواهم غروب اولین روز از دومین ماهِ سومین فصل سال را به یک دورهمی شاعرانه با طعم شعرهای فریدون مشیری پیوند بزنم و برای همیشه در حافظه‌ام ماندگار کنم تا برایم بماند: «راست می‌گفتند/ همیشه زودتر از آن که بیندیشی/ اتفاق می‌افتد/ من به همه‌چیز این دنیا دیر رسیدم/ زمانی که از دست می‌رفت/ و پاهای خسته‌ام توان دویدن نداشت...» 

 

گاهی اوقات فکر می‌کنم به گفته‌ی همین شعر مشیری، کمی دیر به این انجمن رسیده‌ام اما در اعترافی صادقانه خواهم گفت که همین دورهمی ساده و صمیمی شنبه‌شب‌ها شده یکی از دل‌خوشی‌های این روزهایم، انجمنی دوست‌داشتنی و خاطره‌ساز. در کنار دوستان اهل دل و همدل و مهربان جمع می‌شویم تا ساعتی فارغ از هیاهوی دنیای پردل‌آشوبه‌ی امروز در کنار هم شعر بشنویم و شعر بخوانیم.

 

عقربه‌های ساعت به پنج می‌رسند و من به کتابخانه بهشتی. تمام دل‌خستگی‌ها و دل‌مشغولی‌هایم را همان پشت در می‌گذارم و با شوق وارد کتابخانه می‌شوم. دوستان انجمن یک به یک از راه می‌رسند و جلسه‌ با کمی تأخیر با اجرای بی‌نقص جناب صباغ زاده و با شعر زیبای فریدون مشیری آغاز می‌شود: «من اینجا ریشه در خاکم/ من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم...» سپس قدری از زندگی این شاعر خوش‌بیان که وفات او مصادف با سوم آبان است شرح می‌دهند.

 

در ادامه طبق رسم همیشگی انجمن با دعوت از استاد بزرگوار و متواضع جناب احمد نجف زاده به سراغ غزل ۳۳۵ حافظ می‌رویم: «در خرابات مغان گر گذر افتد بازم/ حاصل خرقه و سجاده روان دربازم» بیان زیبا و شیوای استاد ما را به سیر در میان ابیات و غزلیات بی‌نظیر و عارفانه‌ی حافظ می‌برد. توضیحات جناب آقای بهشتی و جناب آقای صباغ زاده حظّ ما را از شعر خواجه‌ی شیراز کامل می‌کند. از این‌که باید شعر عارفانه حافظ را تأویل کرد نه تفسیر، از نگاه نو حافظ به خرابات و نقش آن در غزلیاتش، از مراعات‌نظیرهای متعدد و زیبای این غزل...

 

شعرخوانی این جلسه را خانم ناصری با یک شعر دیگر از مشیری آغاز می‌کنند که انصافا خوانش زیبا و دلچسبی هم دارند: «پیش روی من تا چشم یاری می‌کند دریاست» خانم یعقوبی، این یار دبستانی من، نیز ما را دعوت به شنیدن یکی از شعرهای زیبای گویشی خود می‌کنند که بسیار عالی و بی نقص است: «ای‌کاشکم که مرغ دلُم بال واکِنَه/ یا ای که قلبِتِر به خودِش مبتِلا کِنَه» سپس جناب صباغ زاده بنده را برای شعرخوانی دعوت می‌کنند که باید سپاسگزار توجه و نظر ایشان و دیگر دوستان به شعرم باشم.

 

در ادامه خانم زبردست هم با شعری جمع را به محفل اندیشه‌ی زیبایشان می‌برند با مطلع دلچسب: «شعری مدام توی سرم راه می‌رود. از خانم وفایی هم چون جلسات گذشته شعری زیبا و عاشقانه می‌شنویم: «سفر دراز کرده‌ای، دلم تو را ندیده است...» 

 

پس از نقد شعر خانم وفایی، خانم‌ها یعقوبی و ناصری و آقای احسان نجف‌زاده مثل جلسات گذشته مهربانانه ما را مهمان چایی داغ در این عصر پاییزی شاعرانه می‌کنند. (مهرتان را سپاس) در ضمن پذیرایی استاد بهشتی نیز حکایتی کوتاه از ناصرالدین شاه نقل می‌کنند و سپس شعرخوانی با حضور آقای محمد تقی اسدیان از سر گرفته می‌شود با شعری سپید از حسین منزوی: «سنتوری زیر پا می‌گذارم/ تا برای تو از رف پایین آرم»

 

در ادامه‌ی شعرخوانی به سراغ غزل عاشقانه‌ی جناب آقای کارگر می‌رویم: «عاشقی کردم و دلدار ندیدم ای وای...» و حالا نوبتی هم باشد، نوبت به غزلی زیبا از مجموعه غزل‌های عزیزم جناب صباغ زاده می‌رسد که قدری از تفاوت کارهای جدید و قدیم خود را هم بیان می‌کنند: «من ساکن جزیره‌ی کشتی‌شکسته‌ها/ تو نوعروس بندر درگِل‌نشسته‌ها»

 

صدای دلنشین آقای یعقوبی هم حال و هوای جلسه را عوض می‌کند و دوستان را به وجد می‌آورد و آخرین شعرخوانی جلسه می‌رسد به آقای اعتقادی که با شعری طنز کام‌مان را شیرین می‌کنند.

 

در پایان طبق رسم همیشگی جلسه با استاد موسوی بزرگوار همراه می‌شویم در دنیای «خسرو و شیرین» و گشت و گذاری کوتاه و دلچسب در عالم اشعار خیال‌انگیز نظامی. در حین شنیدن این اشعار زیبا این دو بیت به ذهنم می‌رسد:

این بیستون دارد غمی در یاد 

آهسته نجوا می‌کند در باد

هر شب صدا از کوه می‌آید

کو خسرو و شیرین و کو فرهاد

 

حالا این شنبه‌ی به‌یادماندنی هم به پایان رسیده و این گزارش نیز. به قول حافظ شیراز: «تا چه قبول افتد و که در نظر آید» به امید دیدار دوستان در شنبه‌ای دیگر اگر عمری باقی بود.

 

#انجمن_قطب 

#گزارش

#آمنه_فرامرزی_نژاد

 

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زینب ناصری, بهمن صباغ زاده, انجمن قطب, آمنه فرامرزی نژاد
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ دی ۱۴۰۰ساعت 14:11  توسط زینب ناصری  |